شمیم یار

نویسنده


 

شمیم یار

امام على(ع):

رَضِىَ بالذُّلِّ مَنْ کَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ؛

آنکه گرفتارى خود را آشکار کند، به خوارى تن داده است.
«نهج‏البلاغه، حکمت 2»
خداوند انسان را در اوج کرامت و شرافت خویش آفریده و از عزت و بلندمایگى خود به او عطا کرده است، پس سزاوار نیست که بنده‏اى با اظهار گرفتارى و پریشان‏حالى‏اش، قباى ذلت بر اندام اشرف مخلوقات بپوشاند و با پاى‏افزار فرومایگى، قدم بر گوهر آبروى الهى‏اش بنهد و خود را تا حضیض فلاکت و بیچارگى، پایین بیاورد.
آدمى تا آنگاه که در عالم ماده مى‏زید، دائماً در حال مبارزه با مصایب و سختى‏هاى دنیاست و البته گاهى گرفتارى‏ها آنچنان به صورت دشمنان سرسخت و لجوجى برایشان حمله‏ور مى‏شوند که توان مقاومت از او مى‏ربایند و صبر و بردبارى‏اش را زایل مى‏کنند و او دست از پا درازتر با تکه‏هاى روح شکست‏خورده‏اش که توانسته به غنیمت برد، از میدان نبرد باز مى‏گردد و گویى جز ابراز شکایت و ناراحتى نزد خلق خدا، مرهم دیگرى براى زخم‏ها و جراحت‏هاى زندگى نابسامانش نمى‏یابد. اما این گونه گلایه کردن از اقبال سیاه خود با نامحرمان، نمکى است بر زخم دل که ثمره‏اى جز افزودن دردى بر زخم‏هاى گذشته ندارد.
نزد هر کس سفره دل گشودن و قفل زبان باز کردن و آبروى خود را به باد دادن، شاید بتواند براى لحظات کوتاهى، همدردى و نواى تسلابخش دیگران را به ارمغان آورد، اما شأن و منزلت او را در سراى چشم دیگران حقیر و ذلیل جلوه مى‏دهد و هُماى شکوه و حرمتش را از آشیان قلب مردمان مى‏رَماند و همچون شیر بى‏یال و کوپالى مى‏شود که حتى موش‏هاى سوراخ‏نشین، به خود جرئت مى‏دهند که با دُم آبروى او بازى کنند و او را به تمسخر گیرند.
باید دانست که چرخ زمانه همیشه بر یک مدار نمى‏چرخد و بسیارى از دوستان امروز مى‏توانند دشمنان فرداى ما شوند، پس شرط احتیاط و تدبیرِ عقل است که در هنگامه بروز مشکلات به نوشداروى مناعت طبع و قناعت، کام سپرد و معجون معجزه‏آساى صبر را جرعه جرعه نوشید و تلخى رنج آن را زیر زبان مره مره کرد ولى هر کسى را شایسته هم‏صحبتى و رازدارى ندانست، زیرا خود حضرت اعلى‏ - على بن‏ابى‏طالب(ع) - مى‏فرمایند: تنها نزد کسى شکایت کن که بتواند مشکل تو را حل کند.
براستى چه کسى جز ربّ‏العالمین که بر همه خصایل خوب و بد ما واقف است و سرّ ما را نزد خود نگه مى‏دارد، قدرت حل مشکلات و معضلات زندگى‏مان را دارد؟
سرو آزاده با پیش آمدن هر طوفان و باد گزنده‏اى به سادگى تسلیم نمى‏شود و نزد درختان دیگر سر خم نمى‏کند و شاخه نیاز و استمداد به سوى رهگذران دراز نمى‏نماید، بلکه روى پاى خودش مى‏ایستد و ریشه در خاک خود محکم مى‏کند و دل به داشته‏هاى خویش قوى مى‏دارد؛ به امید آنکه گرفتارى‏ها و مصایب روزگار، بسان بادهاى موسمى است که عمرش با اتمام فصل سرد و سخت زندگى، رو به کاهش مى‏رود و از سرزمین وجود ما مى‏گذرد و مى‏رود. هیچ تا به حال دیده‏اى باد در نقطه‏اى، از حرکت باز ایستد؟
پس بدان که پشت هر سختى، فراغت و آرامش نهان شده است و روزگار در تقابل رنج و راحتى مى‏گذرد. بنده‏اى که پاى بر زمین و دست بر آسمان مى‏ساید و چشم و دلش، ملکوت را نشانه مى‏رود، در وقت سختى و رنج و فلاکت، هیچ کسى را جز محبوب خود محرم نمى‏داند و سر به دامان فضل و عنایت او، امید به اجابت دعایى مى‏سپارد که آن را اسلحه مؤمن و مفتاح‏الفَرَج نامیده‏اند.

نزهت بادى‏