دختران فرار«قسمت دوم»
نگاهى به پدیده فرار دختران از خانه و پیامدهاى آنمریم بصیرى
با همکارى زهره دهخدا، خدیجه محمدى آرانىاگر زمانى زنان ویژه در ساعات بخصوصى از روز، در مکانهاى مشخصى به انتظار مردان غریبه مىایستادند، در حال حاضر با پدیده فرار دختران از خانه، دختران نوجوان در هر ساعتى از روز و در هر خیابانى، مشتریان خود را مىیابند.
زمانى آمارها نشان مىداد که در سطح کشور یک میلیون زن خیابانى و آسیبپذیر وجود دارد! و حال با توجه به افزایش آمار دختران فرارى سن فرار و فحشا به شدت کاهش یافته است و حتى گاه دختران 8 ساله از خانه مىگریزند، باید دید آمار واقعى زنان خیابانى چقدر است.
دختران فرارى با این تصور که هرگز روى بازگشت به خانه را نخواهند داشت و یا دیگر کسى پذیراى آنان نخواهد بود، میزان آسیبپذیرى خود را افزایش مىدهند و با یک انحراف با انحرافات دیگرى هم درگیر مىشوند. همین انحرافات شخصى با گسترش روزافزون خود، کانون خانوادهها را تهدید و زمینه را براى به فساد کشیدن جامعه مهیا مىکند.
دختر فرارى بهحق یا ناحق از روابط بین اعضاى خانواده خود خشنود نیست و براى اعتراض به این ناخشنودى و یا مبارزه با سلطه خانواده و حتى محدودیتهاى عرفى اجتماع، به خود حق مىدهد که خانه را براى همیشه ترک کند. هر چند شرایط نامساعد زندگى و فشارهاى روانى و نداشتن تفریحات سالم و کار مناسب و ... دختران را در تنگنا مىگذارد، اما معلوم است که تنها راه مقابله با این تنگنا غرق شدن در اوج تاریکى و تباهى نیست.
دوران بلوغ، مهمترین دوره زندگى یک دختر و پسر نوجوان است و هنگامى که والدین از تغییرات جسمى و روحى فرزندانشان در این سن آگاهى نداشته باشند، اولین تظاهرات این بلوغ در گرایش به جنس مخالف خودش را بروز خواهد داد و والدین بىخبر از این احساسات، فکر مىکنند فرزندشان آرام و سربهراه است. دوستىهاى دوران نوجوانى و احتمالاً دلبستگىهاى خام و مبنى بر هوسهاى زودگذر این دوران، و توجه بیش از حد و یا عدم توجه والدین به آنها گاه منجر به فرار دختر به تنهایى و یا به همراه دوستپسرش مىشود. کسى که از دید دختر تنها حامى و دوستدار اوست و بهتر از پدر و مادرش او را درک مىکند و مىتواند در آرزوهاى طولانىاش، که برعکس گاه کاملاً کوتاه است، غرق در خوشى و خیال شود.
با این حساب دوران نوجوانى که اوج شکوفایى و خلاقیت یک دختر است و زمان به ظهور رسیدن توانایىها و استعدادهاى علمى درون او، ناگهان دخترِ بىخبر از همه جا را به سراب نیستى پرتاب مىکند و چهره دختر امروز و مادر فردا را مکدر مىسازد.فرار از خانه یا خانواده
دکتر «شهلا معظمى» استاد دانشگاه و جرمشناس مؤسسه تحقیقات علوم جزایى و جرمشناسى، کارشناسى است که کتاب ارزشمند «فرار دختران، چرا؟»، در باب پدیده دختران فرارى به تازگى از ایشان به چاپ رسیده است. با ایشان که صحبت کردیم ابتدا در مورد اهمیت وجود خانوادهاى سالم گفت:
اول باید ببینیم که آیا دختران از خانه خود فرار مىکنند یا از خانواده خود؟ آنچه که واقعیت دارد این است که ما خانواده ایدهآل آرمانى نداریم. امروزه خانوادهاى که نیازهاى اولیه و آنچه مربوط به حق حیات یک کودک اعم از آموزش، پرورش، حفظ و نگهدارى، تأمین امنیت جانى، اقتصادى و مسکن مىباشد را مورد توجه قرار مىدهند، فقط یک خانواده طبیعى تلقى مىشوند و نه خانواده ایدهآل.
محققان هم بر این باورند که خانوادهها مراقبت بیشترى از دختران نسبت به پسران به عمل مىآورند و به آنها مىآموزند تا شریف و نجیب باشند و همه اینها براى آن است که خطر بدنامى دختر وجود دارد و خانوادهها براى احتراز از عواقب شخصى، خانوادگى و اجتماعى چنین حادثهاى، مىکوشند تا نه فقط از نظر رفتار جنسى دخترانشان را تحت کنترل و مراقبت شدید قرار دهند، بلکه رفتارهاى دیگر آنان را منطبق با مقررات اجتماعى سازند. لذا دختران گاه به خاطر رهایى از این کنترلهاى توجیه نشده براى آنان، از خانه مىگریزند.
خودِ من در بررسىهایى که روى ده پرونده دختر فرارى مجرم، انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که سه دختر، بچههاى طلاق بودند و سه دختر به خاطر فقر مادى و فرهنگى خانواده و اجبار پدران معتادشان براى تکدىگرى و یا فحشا، به خاطر تهیه مواد مخدر از خانه فرار کرده بودند و سه دختر دیگر متعلق به خانوادههاى منحرفى بودند که نظارت و کنترل صحیحى بر روى فرزندانشان نداشتند. تنها یک مورد بود که دختر مشکل خیلى خاصى نداشت و مىخواست با فرار کردن، زندگى جدیدى را تجربه کند. پس با این حساب وقتى در خانوادهاى محبت و دوستى نباشد، محیط براى فرزندان غیر قابل تحمل مىشود و آنها را تحریک به ترک خانه مىکند.
وى افزود:
اغلب دختران براى فرار از فساد حاکم بر خانواده و یافتن محیطى امنتر، از خانه فرار مىکنند؛ در حالى که توانایى کوچکترین تغییرى را در اوضاع زندگىشان ندارند. این دختران غافلند که به علت عدم وجود یک حامى اجتماعى و بىتجربگى خودشان به سرعت در همان دامى گرفتار مىشوند که به خاطر فرار از آن، از خانه گریختهاند.
عدم توجه والدین به فرزندان و عدم درک آنها، اعتیاد، آزار جنسى و روابط نامشروع قبل از فرار، خشونت خانگى، افزایش جمعیت خانواده، کمسواد بودن والدین، وضعیت نامطلوب اقتصادى و فقر و حتى ثروت زیاد، آزادى بیش از حد و عدم نظارت درست خانوادهها روى فرزندانشان و بىتوجهى به خواستههاى معقول آنان، باعث فرار دختران از خانه مىشود. این را هم باید در نظر داشت کسانى که از خانه فرار مىکنند قصد ندارند که تبدیل به یک فاحشه شوند، بلکه مىخواهند یک زندگى مستقل و آرام داشته باشند.پس با این حساب براى اینکه جلوى این معضل اجتماعى گرفته شود، راهى جز آگاهى والدین در این زمینه نیست؟
بله، مهمترین مسئله در فرار دختران از خانه به منشأ آن، یعنى خانواده برمىگردد. خانوادهها باید آموزش ببینند که به بچههایشان و احساسات آنان توجه نشان بدهند، چرا که اغلب بچههاى فرارى از خانوادههاى پر از مشکل هستند. بچهها در دوران نوجوانى به خاطر شکل گرفتن شخصیتشان بسیار آسیبپذیر هستند و باید به آنها توجه کافى بشود.
اما مسئله مهم دیگر وظیفه دولت و جامعه براى جلوگیرى از این معضل اجتماعى است. در خارج از ایران یک سرى مراکز حمایتى وجود دارد که افراد فرارى را تحت پوشش قرار مىدهد و برایشان شغل و مسکن تهیه مىکنند ولى در ایران چنین مراکزى نیست. دولت طبق اصل 20 قانون اساسى موظف است از قشر آسیبپذیر حمایت کند و زمینه مساعدى براى رشد و ارتقاى شخصیت زنان در جهت احیاى حقوق مادى و معنوى آنان به عمل آورد.خانم دکتر، از نظر شما فرار از خانه جرم است و یا انحراف؟
صرفاً خودِ فرار از خانه جرم نیست بلکه زمینهاى براى ایجاد جرم است ولى چون با فرار از خانه، دختر در معرض خطر قرار مىگیرد باید آن را یک انحراف اجتماعى دانست.
95 درصد دخترانى که در مراکز بهزیستى و کانونها هستند، سابقه مجرمیت دارند و در کل دخترها بیشتر از پسرها دستگیر شده و به دادگاه ارجاع داده مىشوند.مراحل قانونى که یک دختر فرارى پس از دستگیرى طى مىکند، کدامند؟
اول در کلانترى برایشان پرونده تشکیل مىشود و بعد پرونده به دادسرا ارجاع مىگردد. اگر فرد فرارى جرمى مرتکب نشده باشد در صورتى که والدینش حضور پیدا کنند، نوجوان به آنها تحویل داده مىشود و اگر والدین حضور نداشته باشند، پرونده براى تعیین تکلیف به دادگاه فرستاده مىشود تا قیّم فرد مشخص شود.
خانم معظمى، یک خانواده ایرانى براى اینکه مانع فرار فرزندشان شوند چه مراقبتهایى باید از پسر یا دخترشان بکنند؟
اول اینکه بیش از 50 درصد افرادى که از خانه فرار مىکنند فاقد یک خانواده سالم و طبیعى هستند؛ طورى که در جهان هر ساله 2 میلیون نوجوان زیر 18 سال از خانه مىگریزند و یا از خانه رانده مىشوند. این کودکان مشکلات بغرنجى در خانه دارند و گاه تعداد فرارهاى یک نوجوان نشان مىدهد که با سختترین مشکلات در خانه مواجه بوده است. گریز از خانه معمولاً پس از یک دوره طولانى ناسازگارى و مشاجره در خانه است.
از سوى دیگر، نیمى از فرارىها، خانه دومشان یعنى خانههاى گروهى و مکانهاى اصلاحى و یا هر جاى دیگرى به جز خانه اصلىشان را هم ترک مىکنند.
در این میان، بهزیستى و نیروهاى انتظامى و سایر نهادهاى مسئول هر کدام آمار خود را دارند و این در حالى است که همه این آمارها، ارقام سیاه دختران گریزپا از خانه نیست چرا که بسیارى از دختران دستگیر نمىشوند و یا زمانى دستگیر مىشوند که هم براى خودشان و هم خانواده و هم براى جامعه بسیار دیر است.
لذا خانواده در پیشگیرى از فرار، نقش اول و اساسى را بازى مىکند. رفتار و منش خانواده پیش از فرار در جلوگیرى از رخ دادن این اتفاق خیلى مهم است. همچنین خانواده نقش مهمترى در برخورد با دختر پس از فرار دارد تا مانع تکرار این رفتار وى شود. به راحتى مىتوان گفت که خانوادهها مىتوانند با رفتار درست بیش از 90 درصد از فرار فرزندانشان پیشگیرى کنند.فرار از زندانى به زندان دیگر
وقتى دخترى به هر علت در خانهاش احساس ناامنى مىکند بیرون از خانه را جاى امنترى براى زندگى تصور مىکند و به خیال خودش از زندان خانه مىگریزد و در زندان جامعه گرفتار مىشود.
دختران معمولاً در مورد مشکلات پس از فرار چیزى نمىدانند و فقط مىخواهند هر چه زودتر از شرایط موجود فرار کنند. آنان فکر مىکنند دیگر کسى در پارک و خیابان به آنها زور نمىگوید و آنها آزاد و رها از مشکلات خانوادگى مىتوانند بىدغدغه روى نیمکت پارکى شب را به صبح برسانند. دختران فقط به این مىاندیشند که دیگر به جاى طعم شیرین مهر و محبت در خانه، طعم تلخ شلاق و توهین را نمىچشند. از این خوشحالند که دیگر چهره والدین معتادشان را نمىبینند و یا اینکه دیگر ناپدرى، برادر و حتى پدرى وجود ندارد که به جسم و روح آنها تعرّض کند. اما آنها نمىدانند اولین شکارچى آنان، پسرانى گریخته از بند خانه یا زندان هستند که شب و روز به امید یافتن طعمهاى جدید در خیابانها پرسه مىزنند. اما دختران آنقدر بىتجربه هستند که حتى به فکرشان نمىرسد ممکن است در پسِ دروغهاى این پسران بىبند و بار، شیادان حرفهاىترى به انتظار نشسته باشند تا با وعده زندگى مرفه به آنان، میلیونها تومان از وجود آنها سوء استفاده کنند و جسم و روح مچاله شدهشان را به جامعه تُف کنند.
اولین مچاله شدن، دیگر روى بازگشت به خانه را براى همیشه از بین مىبرد و دختر فکر مىکند وقتى پس از فرار، در خانه دیگر امنیت جانى هم ندارد؛ پس همان بهتر که آن زندگى جدید را بپذیرد و با حراج گوهر وجودىاش، لقمهاى نان براى خودش بیابد.گامهاى بىبازگشت
دخترک گریخته بود؛ از خودش، از خانهاش و از ظلمى که پدر و مادرش به او کرده بودند. دخترک بار سفر از خانهاى را که برایش بیگانه بود، بسته بود؛ مىخواست خوشبختى را در پسِ دیوارهاى خانه جستجو کند؛ مىخواست تنهایىاش را در خیابانهاى شلوغ شهر پر کند، مىخواست از اضطرابى که بر جانش چنگ مىزد رهایى یابد؛ مىخواست ... .
دخترک گریخته بود؛ از ظلم خانه فرار کرده و به ظلم جامعه دچار شده بود. حالا دخترک مىدانست که خیابانها هم مثل خانهاش بوى غربت مىدهد؛ پس خودش را سپرده بوده به دست تقدیرى که گرگهاى خیابانى برایش رقم زده بودند.
وقتى شنیدیم دخترک چند روزى است که همراه مددکار اجتماعى به دادگاه مىآید و دوباره او را به بهزیستى باز مىگردانند، به سراغش مىرویم تا قصهاش را از زبان خودش بشنویم. هر دو مىنشینیم؛ روى نیمکت رنگ و رو رفته راهروهاى دادگاه اطفال مىنشینیم و دخترک با چشمان غمزدهاش که سعى دارد اشکى از آنها رها نشود، مىگوید:
«14 سال بیشتر ندارم اما به اندازه 14 قرن سختى کشیدهام. پدر و مادرم فقط نام پدر و مادر بودن را یدک مىکشند و گرنه چیزى از مهر و محبت نمىدانند. من دختر چهارم خانه هستم، دخترى که کاش هرگز به دنیا نمىآمد. مادرم همیشه نفرینم مىکرد و سرکوفت مىزد که اگر من پسر بودم پدرم آن همه او را اذیت نمىکرد و نمىرفت دوباره زن دیگرى بگیرد. اما گناه من چه بود که دختر متولد شده بودم. مادرم اصلاً به این چیزها فکر نمىکرد و فقط مرا عامل بدبختىهاى خودش مىدانست.»پدرت فقط به خاطر به دنیا آمدن شما، دوباره ازدواج کرد؟
بله. قبل از تولد من، پدرم از مادرم امضا گرفته بود که اگر دوباره دختر زایید، به ازدواج مجدد پدرم رضایت بدهد و یا اینکه براى همیشه برود خانه پدرش. بعد از دنیا آمدن من، پدرم ازدواج کرد و مادرم عقدههایش را سر من خالى کرد. او حتى مرا به بهانههاى مختلف کتک مىزد و با این کار، خودش را سبک و راحت حس مىکرد. مادرم همیشه «بدقدم» صدایم مىکرد و مىگفت اگر تو بدقدم به دنیا نمىآمدى من این همه خوار و ذلیل نمىشدم.
پدرم به من که اصلاً روى خوش نشان نمىداد و با آن زن دیگر و پسرى که به دنیا آورده بود، مشغول بود و حتى به ما خرجى درست و حسابى نمىداد. همیشه لباسهاى کهنه خواهرهایم را مىپوشیدم و شبها از زور گرسنگى ضعف مىکردم.وضعیت خواهرهایت چطور بود؟
آنها هم دستکمى از من نداشتند ولى تنها امتیازشان این بود که مادرم آنها را عامل بدبختى خودش نمىدانست.
مدرسه که رفتهاى؟
راستش وقتى با لباس کهنه و رنگ و رو رفته به مدرسه مىرفتم از معلمها و همکلاسىهایم خجالت مىکشیدم و آنقدر پریشان بودم که اصلاً نمىتوانستم درس بخوانم؛ به خاطر همین فقط تا چهارم دبستان به مدرسه رفتم.
علت فرارت از خانه فقط رفتار مادرت بود؟
بدبختى، بیچارگى، کمبود محبت پدر و مادر، گرسنگى و نداشتن حتى یک لباس درست و حسابى، همه باعث شد که از خانه بزنم بیرون تا لااقل فکرم راحت باشد که خانوادهاى ندارم تا به من بىمهرى کنند.
بعد از فرار از خانه چه کردى و چه اتفاقهایى برایت افتاد؟
اولش با دخترى به نام «ف» آشنا شدم. او به خاطر اذیتهاى نامادرىاش از خانه فرار کرده بود. او تا مدتى به من غذا و جا مىداد اما بعدش گفت باید خودم کار کنم تا خرجم را در بیاورم. من هم گفتم حاضرم سختترین کارها را بکنم تا پول در بیاورم و او ناگهان چنان خندهاى سر داد و گفت اصلاً لازم نیست کارهاى سخت بکنى. «ف» مرا به پسرى معرفى کرد که در خانهاش تولیدى لباس داشت و به یک کارگر براى بستهبندى لباسها احتیاج داشت. هر چند کمى به ضد و نقیضگویىهاى «ف» شک کرده بودم اما از ترس اینکه مبادا مجبور شوم به خانه برگردم، به ناچار حرفهاى او را قبول کردم. او آدرس پسرى 20 ساله به نام «م» را به من داد تا به اصطلاح، در تولیدى او کار کنم. یادم است روزى که به آنجا رفتم چقدر ترس و دلهره داشتم. اما همهاش به یاد خانهمان مىافتادم و مىگفتم نباید بترسم و بالاخره براى رهایى از بدبختىهاى خانه باید شجاعت به خرج بدهم. «م»، مرا به خانهاش دعوت کرد ولى داخل خانه هیچ خبرى از خیاطى و لباس نبود و همان موقع فهمیدم که همه حرفهاى آن دختر دروغ بوده و دخترى که از خانه فرار مىکند فقط یک کار مىتواند انجام بدهد.
آن پسر همان روز مرا به شش پسر دیگر که همگى 18 و 19 ساله بودند معرفى کرد و از هر کدامشان 15 هزار تومان گرفت و در کل 5 هزار تومان به من داد. آن شب وحشتناک با بدبختى و مصیبت گذشت و روز بعد، من دیگر آن دختر 14 ساله معصوم و پاک نبودم.
«ف» براى اینکه شکمم را سیر کنم و جایى براى خواب داشته باشم دایم مرا به این و آن معرفى مىکرد و همین طور زندگىام مىگذشت.چطور دستگیر شدى و سر از بهزیستى در آوردى؟
یک شب من و «ف» با چهار پسر نوجوان به یکى از محلههاى شهر قم رفتیم و آنجا نیروى امر به معروف و نهى از منکر به ما شک کرد و دستگیرمان کرد. آنجا پس از کلى بازجویى ما را به بهزیستى فرستادند و از آنجا چند بار به دادگاه آمدهام تا تکلیفم مشخص شود.
خانوادهات اصلاً سراغى از تو نگرفتهاند؟
از ترس، آدرس خانهمان را ندادهام. اگر پدرم ماجرا را بداند مجالى براى نفس کشیدن به من نمىدهد.
* *
دخترک ساکت شده و چشمان بىفروغش را به نقطهاى نامعلوم دوخته است و ما به این مىاندیشیم که آیا این دختر به قول مادرش بدقدم، مىتواند پس از این به زندگى عادى برگردد و مثل یک دختر معمولى به زندگىاش ادامه دهد یا اینکه تا آخر عمر علاوه بر بدقدمى، عنوان بدنامى را هم به دوش خواهد کشید؟فرارهاى عاطفى را دریابیم
با توجه به درگیر بودن پرونده دخترِ بدقدم فرارى در دادگاه اطفال، به شعبه اطفال دادگاه عمومى قم مىرویم. آقاى «رسول منوچهرى» قاضى این شعبه است که هنگام ورود ما هنوز در حال رسیدگى به یک پرونده مىباشد.
متهم، جوان 18 سالهاى است که علىرغم داشتن امکانات مناسب مالى در خانواده، به تکثیر و توزیع 1400 سىدى غیر مجاز و مستهجن پرداخته است. جلسه رسیدگى به پرونده مذکور که تمام مىشود، با توجه به سوابق و تجارب آقاى منوچهرى در زمینه پرونده دختران فرارى، پاى صحبت ایشان مىنشینیم.
لطفاً بفرمایید با توجه به اینکه خانه و خانواده بهترین پناهگاه براى دختران مىباشد، چرا روز به روز شاهد فرار بیشتر دختران از خانه هستیم؟
خانواده به عنوان مکانى مقدس براى عشق ورزیدن به والدین و تجربه آرامش و امنیت براى هر دخترى شناخته شده است. لذا فرار دختران از خانه بحث بسیار پیچیدهاى است. انگیزه فرار دختران از خانه، فرار از فضاى فیزیکى خانواده و در و دیوار آن نیست، بلکه فرار از خانواده است. حتى امکان دارد دخترى در خانه و نزد والدین خود باشد ولى چنان روابط سردى بین او و دیگر اعضا باشد که همیشه منزوى بوده و در واقع دچار فرار عاطفى شده باشد. این هم نوعى دیگر فرار از خانه است.
وقتى فرار دختران از خانه را ریشهیابى مىکنیم، متوجه مىشویم که ابتدا در آنها حالت فرار عاطفى ایجاد شده و بعد از فرار عاطفى، فرار فیزیکى صورت گرفته است.
80 درصد علت فرارهاى عاطفى و فیزیکى در دختران و پسران، تحقیر و سرزنشى است که والدین نسبت به آنها دارند. حتى جرایمى که فرارىها بعدها مرتکب مىشوند، نشان مىدهد که هرگز در خانواده به آنها توجه نشده و مدام از سوى والدین تحقیر شدهاند و چون احساس مىکنند نسبت به دیگران دچار کمبود و نقصى هستند لذا فرار مىکنند و دست به اعمال جرمآمیز مىزنند تا کمبودها را به نحوى جبران کنند.
کمتر پیش مىآید که دخترى به خاطر کمبودهاى مالى فرار کند هر چند بعد از فرار، گرسنگى و مشکلات مالى باعث مىشود دختران به خلاف روى بیاورند.
در اکثر پروندههاى دختران فرارى، علت فرار، سرزنش مدام خانواده است و بیشتر دختران هم با دوستپسرشان فرار مىکنند. این پسران نیز خود دچار نقص و کمبودى هستند و فرار دو نفره در نظر آنها، این نقصها را بهتر جبران مىکند.
اکثر دختران و پسرانى که از خانه فرار مىکنند قصد کسب لذت و روابط نامشروع ندارند، بلکه مىخواهند از بىشخصیتى، بىهویتى و احساس خلائى که در خانواده براى آنها ایجاد شده است، فرار کنند. هر چند بعد از فرار براى جبران این خلاء به دلیل کمتجربگى دچار مشکلات دیگرى مىشوند.
در کشور اسلامى ایران دختران باید از پایگاه مناسبى در خانواده و جامعه برخوردار باشند ولى متأسفانه بسیارى از خانوادهها به دخترانشان القا مىکنند که موجودى بىخاصیت و سربار خانواده هستند و با چنین القائات منفى، انگیزه فرار را در آنها ایجاد مىکنند.
من پروندههاى مکررى در این دادگاه داشتم که دختران عاجزانه و با التماس مىگفتند حاضرند در بهزیستى بمانند و کارهاى سخت انجام بدهند ولى به شهر و خانه خودشان برنگردند چرا که خواهر و برادر و پدر و مادر، آنها را تحقیر مىکنند.با توجه به آنکه فرار از خانه جرم نیست، آیا همین مسئله موجب افزایش فرار نوجوانان و جوانان از خانهها نمىشود؟
طبق قانون اساسى کشور که مبتنى بر اسلام و شرع است، هر کسى که مکلف شد مىتواند هر جایى را که دوست دارد براى زندگى انتخاب کند؛ اما آنچه مورد بحث است این مىباشد که آیا یک دختر پس از فرار مىتواند به اهداف و ایدهآلهاى خود برسد یا اینکه در دام باندهاى فساد مىافتد و مورد سوء استفادههاى کلان قرار مىگیرد.
چیزى که ملاک جرم بودن در یک دختر فرارى است، ارتکاب جرم است که معمولاً بعد از فرار اتفاق مىافتد؛ جرایمى چون سرقت، جیببرى و روابط نامشروع که عمدهترین فعل ارتکابى در دختران فرارى است. ما هم با توجه به جرم ارتکابى براى فرد فرارى مجازات تعیین و حکم صادر مىکنیم.
اما دخترانى که فقط از خانه فرار کرده و هیچ جرمى مرتکب نشدهاند، برایشان خدمات مددکارى را فراهم مىکنیم؛ یعنى یک روانکاو علت فرار آنها را جویا مىشود و بعد فرد به عوامل بهزیستى جهت تکمیل خدمات معرفى مىشود. این معرفى هم صرف محافظت و نگهدارى مىباشد نه اینکه با افراد برخورد قانونى و خشن و قهرآمیز صورت گیرد. از لحاظ قانونى هم پرونده افرادى را که ضمن فرار، جرمى مرتکب نشدهاند، به علت عدم ارتکاب بزه، منع پیگرد قانونى مىزنیم و پرونده را از آمار کسر مىکنیم؛ یعنى دیگر هیچ پروندهاى براى دختر فرارى ثبت نمىشود و با هیچ مشکل قضایى و حقوقى در آینده هم درگیر نیست.آقاى منوچهرى، آیا یک قاضى مىتواند یک دختر فرارى را به استناد ماده 712 قانون مجازات اسلامى، تحت عنوان «ولگردى» محاکمه کند؟
شخص باید حتماً سوء نیت و قصد ولگردى داشته باشد تا بتوانیم با استناد به این ماده او را محاکمه کنیم. اما دخترى که به خاطر فشارهاى روانى اِعمال شده از سوى والدین از خانه فرار مىکند و مىخواهد با بیرون آمدن از آن محیط به نیتهاى صاف و صادق خود برسد و ارزش واقعىاش را پیدا کند، نمىشود ولگرد محسوب کرد و با این جرم او را مجازات کرد. اگر قرار باشد چنین دخترانى ولگرد محسوب شوند، در جامعه کنونى ما از این ولگردترها بسیار بسیار، بیشتر هستند. برخورد قضایى با این گونه دختران تحت عنوان ولگردى، عین ظلم و بىعدالتى است. حتى بررسىها نشان داده که دختران پس از فرار به شهرهاى مشهد و قم مىروند و این نشان مىدهد که آنان با حُسن نیت از خانه بیرون مىآیند و براى باز یافتن حقوق از دست رفتهشان، دنبال یک مأوا و پناهگاه امن هستند، به همین خاطر شهرهاى مذهبى را انتخاب مىکنند.
در هر حال پس از فرار به هر شهرى، بالاخره خطراتى این دختران را تهدید مىکند؟
بله. اولین مشکلى که این دختران پس از فرار با آن مواجه مىشوند، مشکل روحى روانى است. آنها شدیداً از کرده خود پشیمان مىشوند و مىفهمند که آن آرزوها و خواستههایى که فکر مىکردند در بیرون از خانه برایشان تحقق خواهد یافت، کاملاً اشتباه است و جامعه به گونهاى است که آنها هرگز تصورش را نمىکردند و گرگهاى درنده و بىرحم در اجتماع زیاد هستند. به مرور زمان وضعیت نابسامان اقتصادى، بىسرپناهى، گرسنگى و دیگر مشکلات به آنها فشار مىآورد و آنان مجبور مىشوند براى رفع این نیازها تن به کارهاى نادرست بدهند که قبلاً حتى در ذهن آنها نمىگنجیده است. لذا عمدهترین جرایم هم مربوط به روابط نامشروع است که دختران مىخواهند از این راه تأمین مالى شوند.
با توجه به اینکه دختران فرارى از لحاظ روحى وضعیت متعادلى ندارند، پس از دستگیرى و در دوران محکومیت و یا نگهدارى تا زمان صدور حکم، چه وضعیتى دارند؟
دختران فرارى از لحاظ روحى بسیار آشفته و نامتعادل و پرخاشگر هستند. آنان به خاطر فرار از مشکلات و کمبودها و ناراحتىهاى درون خانه به جامعه پناه مىبرند و بعد متوجه مىشوند که در جامعه هم به آنها ظلم مىشود. پس با این حساب در دوران محکومیت و یا در مرکز قرنطینه موقت، حتى اگر کسى واقعاً به آنها محبت بکند، آنان با توجه به پیشزمینههاى قبلى، دیگر اعتمادى نمىکنند و با دیده تردید به محبتها مىنگرند و همه این مسائل در زندگى آینده آنها تأثیر سوء مىگذارد.
به خاطر همین مسئله و همچنین مشکلات دیگر، قضات سعى مىکنند تا جایى که امکان دارد این دختران را تا زمان صدور حکم به زندان نفرستند و یا به گونهاى به پروندههاى آنها رسیدگى کنند که اطاله دادرسى نشود و صدور حکم طولانى نگردد، تا دختران مجبور نباشند تا زمان رسیدگى در زندان و یا دیگر جاها به طور موقت بمانند. از طرفى، چون بیشترین جرم این دختران روابط نامشروع است، اصلاً نیازى به زندان رفتن نیست و حکم آنها شلاق است که نوعاً تبدیل به جریمه نقدى مىشود و پس از اجراى حکم هم تحویل بهزیستى داده مىشوند تا اقدامات لازم در مورد بازگرداندن آنها به خانوادههایشان صورت گیرد.
از لحاظ روانشناسى هم باید بگوییم زندان براى این دختران عین سم مهلک، خطرناک است که ما این سم را نه به یک دختر و یک فرد، بلکه به جامعه تزریق مىکنیم. به همین علت سعى ما بر این است که دخترانى را که مثلاً یک بار رابطه نامشروع داشتهاند به زندان نفرستیم تا جلوى بسیارى از مفاسد دیگر گرفته شود. در زندان افراد مختلفى با جرایم مختلف وجود دارند و ما اگر این دختران کمتجربه را به زندان بفرستیم خودبهخود بسیارى از مسائل را در زندان آموزش مىبینند و یاد مىگیرند.
این مسئله مخصوصاً در استان قم و دیگر استانهایى که کانون اصلاح و تربیت خاص دختران ندارند، حادتر است. در حال حاضر ما در استان قم فقط براى پسران کانون اصلاح و تربیت داریم که پسران زیر 18 سال را در آنجا نگهدارى مىکنند و اقدامات لازم را در مورد آنها انجام مىدهند. وجود کانون اصلاح و تربیت براى دختران یک نیاز جدى و اساسىتر است که متأسفانه علىرغم تلاشهاى زیاد براى ایجاد چنین کانونى، هنوز این امر در استان قم به نتیجه نرسیده است.جناب قاضى، نحوه برخورد و مجازات با دختران فرارى که مرتکب جرم شدهاند، به چه صورتى است؟
طبق ماده 22 قانون مجازات اسلامى، انگیزه ارتکاب جرم مسلّماً در میزان جرم مؤثر است. در مورد دختران فرارى و تعیین مجازات براى آنها با توجه به اینکه عمدهترین جرم آنها برقرارى روابط نامشروع است، اکثراً انگیزه، یک انگیزه مجرمانه نبوده و ما با توجه به محتویات پرونده و شرایط آنها، حکم شلاق را براى طرفین صادر مىکنیم. با این حال اگر احساس کنیم که آنان از نظر جسمانى مشکلى دارند، سعى مىکنیم آن را تبدیل به جریمه نقدى کنیم و نهایتاً اگر از لحاظ مادى هم مشکل داشتند با توجه به شرایط، آن را تبدیل به شلاق تعلیقى مىکنیم.
آقاى منوچهرى، بین فرار دختران از خانه و مسئله روزافزون شبکههاى فساد و قاچاق دختران چقدر ارتباط وجود دارد؟
ارتباط تنگاتنگى بین فرار دختران و فسادهاى اخلاقى و اجتماعى وجود دارد. دخترى که به خاطر مشکلات و کمبودهاى عاطفى از خانه فرار مىکند و یا حتى در همان چاردیوارى خانه مىماند اما مشکلاتش را به والدینش نمىگوید، دیوارى از تنگنظرىها و کوتهفکرىها را بین خودش و آنها ایجاد مىکند. دختر سعى مىکند نیازها و کمبودهاى عاطفى خود را در بیرون از خانه تأمین کند و همین مسئله کم کم باعث بروز زمینه فحشا و دیگر مسائل حاد مربوط به آن مىشود.
با توجه به افزایش تبعات این معضل اجتماعى، چه مراکزى مسئولیت نگهدارى و ساماندهى به دختران فرارى را دارند؟
به نظر من از نظر اخلاقى و دینى و با توجه به اینکه کشور ما یک کشور اسلامى است، تمام جامعه و مراکز در قبال این مسئله مسئول هستند. با این حال در حال حاضر مسئولیت قانونى و مدنى این امر به بهزیستى واگذار شده است که متأسفانه بودجه محدودى در اختیار آنهاست و آنان نمىتوانند با این بودجه کم که به این امر اختصاص یافته، پاسخگوى این همه مشکلات باشند.
با توجه به اینکه به نظر شما همه جامعه در قبال این دختران مسئول هستند، چه اقداماتى از سوى خانواده و جامعه مىتواند در کاهش این پدیده مؤثر باشد؟
مسلّماً وقتى علت فرار دختران از خانه معلوم مىشود، پادزهر آن هم مشخص است. اما با این حال مهمترین گام پیشگیرى و قدم اول، خانواده است. برخوردهاى عاطفى و دوستانه با فرزندان، ابراز محبت به فرزند و اظهار آن به وى، عدم اجبار آنان به ازدواجهاى ناخواسته، عدم تحقیر و سرزنش، نداشتن برخوردهاى خشن و غیر انسانى، عدم اعمال محدودیتهاى بىجا و افراطى، و تعدیل در کلیه عواملى که موجب فرار دختران از خانه مىشود، باعث کاهش این پدیده است. اگر فرزندان نتوانند محرمانهترین اسرارشان را به والدینشان بگویند، به طور حتم آن را در جامعه، به دیگرى خواهند گفت و همین امر مىتواند شروع هر مشکلى باشد.
در کنار خانواده، مدرسه و سپس جامعه گامهاى بعدى پیشگیرى هستند. جامعه ما باید به سمت و سویى برود که از این دختران حمایت کند. اگر دخترى در خانواده مورد آزار و اذیت قرار مىگیرد و به جامعه پناه مىآورد، نباید جامعه در حق آنها ظلم و بىعدالتى روا دارد، بلکه باید با بررسى عمیق و دقیق، مشکل آنها را حل کند و راه را براى بازگشت دختر به خانواده فراهم کند.در حال حاضر قانون چه تدابیرى براى حمایت از کودکان و دخترانى که در خانه مورد آزار جسمى و جنسى قرار مىگیرند، اتخاذ کرده است؟ اصلاً آیا قانونى تحت عنوان برخورد با کودکآزارى داریم یا خیر؟
هر نوع عمل مجرمانه و خشونتآمیز نسبت به کودکانى که به سن قانونى نرسیدهاند کودکآزارى تلقى مىشود، ولى متأسفانه قانونى با عنوان کودکآزارى نداریم تا اگر کودک و نوجوانى مورد اذیت خانواده قرار گرفت طبق آن قانون برخورد کنیم. فعلاً طبق قوانین عامه برخورد مىشود.
البته فقط در مورد منع به کارگیرى کودکان زیر 12 سال یک سرى قوانینى داریم. همچنین کار در کارگاههاى قالىبافى، طبق قانون، به کارگیرى کودکان زیر 12 سال، ممنوع است.وقتى که ...
به جرئت مىتوان گفت که جامعه ما در هیچ دورهاى با چنین معضلات اجتماعى با این گستردگى درگیر نبوده است و دختران هرگز تا این میزان گریزپا نبودند. اما دور از انصاف است که تمام گناه این گریزپایى را فقط به دختران و یا حتى پسران نسبت دهیم. وقتى اجتماع دچار تزلزلاتى مىشود و در کنار آن ارزشهاى اسلامى و انسانى در خانوادهها کمرنگ مىشود و فرزندان به حال خود رها مىشوند، نتیجهاى جز این را هم نباید انتظار داشت.
وقتى پدر یا مادر به خاطر افزایش مشغله فکرى و اقتصادى درگیر کارهاى خودش است و یا وقتى ناپدرى و نامادرى با وجود فرزندان طرف مقابل، محیط را براى تکتازى خود هموار نمىبیند؛ وقتى محبت و ابراز آن به فرزند از خانواده رخت برمىبندد؛ وقتى تنبیه والدین راحتترین راه ساکت کردن فرزندان است؛ وقتى خودِ پدر و مادر به درک متقابلى از هم نرسیدهاند؛ وقتى والدین، فرزندان را موجودات مزاحم فرض مىکنند؛ وقتى کابوس اعتیاد بر سرِ خانه سایه گسترده است؛ وقتى فرزند از برآورده شدن کوچکترین خواهشهاى مادى و معنوى محروم است؛ وقتى والدین یا اعضاى دیگر خانواده انحرافات اخلاقى دارند؛ وقتى دخترى مجبور است به خاطر تأمین نیازهاى مادى خانواده تن به خواسته هر شیادى بدهد؛ وقتى دختر تحت فشار است که خوب درس بخواند؛ وقتى دختر دچار عشقهاى جوانى شده و کسى نیست تا او را راهنمایى کند؛ وقتى دخترى در اوج جوانى و نوجوانى مُهر دختربچه مطلّقه را بر پیشانى دارد؛ وقتى والدین به زور مىخواهند دختر را شوهر بدهند؛ وقتى، وقتى، وقتى که دختر خسته از خانه و خانواده مىشود و سر به بیابان مىگذارد، فکر مىکند کسى پشت دیوار خانهاش است تا وى همراه او خانه رؤیاهایش را در خیابانها بنا کند و امنیت و آزادى را در خیابانهایى ناامن جستجو کند.
هر چند این عمل دختران، نوعى اعتراض به والدین و جامعه است، تا به خیال خودشان از شر تبعیضها و اجبارها رهایى یابند؛ اما همین اعتراض به سرعت در گلو خفه مىشود و دختر قربانى آرزوها و خوشباورىهاى خودش مىشود و خانهبهدوشى انباشته از درد و ظلم مىشود که دیگر نه افراد خانواده و نه افراد جامعه، حرف او را گوش مىکنند و نه دیگر دختر، اعتمادى به شنونده حتى صبور و چارهساز دارد.مىخواهم درس بخوانم
از گذشته گریزان بود و به آیندهاى مبهم مىاندیشید که شاید روزهاى قشنگى را در دفتر زندگىاش حک کند. به دنبال راهى بود تا بتواند شومى اشتباه گذشتهاش را فراموش کند.
روحیه لطیفش سالها زیر تازیانههاى سرد بىمهرى ناپدرى شلاق خورده و طعم تلخ بىپدرى را به او چشانده بود.
وقتى به خانهشان رفتیم رنگ و روى ظاهرى خانه حکایت از قصه مکرر فقر داشت و دخترکى 14 ساله که با شرم و حیا نگاهش را از ما مىدزدید و ریشه بر دار قالى روبهرویش مىزد. همان جا کنار دار قالى مىنشینیم و مادر برایمان چایى مىآورد و دوباره با نگرانى مىگوید که مشکلى پیش نیاید و گرنه باید دیگر فاتحه من و دخترم را بخوانید. به او اطمینان مىدهیم که انعکاس چنین مسائلى صرف آگاه کردن دیگر دختران و خانوادههایشان است و قصد نداریم هیچ اسم و نشانى از آنها منعکس کنیم.
اعتماد را در چشمان مادر مىخوانیم، که کارهایش را بهانه مىکند و از اتاق بیرون مىرود و دخترک که بىحضور مادر راحتتر است، به طرف ما برمىگردد و در جواب سؤالهایمان مىگوید نمىداند چطور شروع کند.
- شاید شما بعد از شنیدن حرفهایم به خاطر کارى که کردهام به من بخندید. خودم وقتى به کارى که کردهام فکر مىکنم به مرز دیوانگى مىرسم. تا جایى که یادم مىآید هیچ وقت با ناپدرىام رابطه خوبى نداشتم و اگر مادرم نبود حتى لحظهاى او را تحمل نمىکردم. مادرم به خاطر اینکه سرپناهى داشته باشد همیشه مثل برهاى، مطیع ناپدرىام بود و در مقابل کتکها و فحشهاى او تسلیم مىشد. اما من نمىتوانستم این وقایع را تحمل کنم، به همین خاطر همیشه رو در روى او بودم و هیچ دلخوشى در خانه نداشتم. تمام دلخوشى من از زندگى، مدرسه بود و تمام توانم را به کار مىگرفتم تا درس بخوانم. حاضر بودم بمیرم ولى درس بخوانم و همین مسئله، بزرگترین اختلاف من با ناپدرىام بود که نمىخواست من درس بخوانم. اما من در مدرسه شاگرد ممتاز و متینى بودم. دوستان زیادى داشتم و معلمها هم مرا دوست داشتند. چند بار مسئولان مدرسه تشویقم کردند و از بچهها خواستند که از من الگو بگیرند. همه خوشىها و شیرینىهاى زندگىام در مدرسه خلاصه شده بود و بس.فرارت از خانه مربوط به مدرسه نرفتن شما بود؟
بله. دوران دبستان را که تمام کردم به امید فرا رسیدن مهر و رفتن به دوره راهنمایى بىتابى مىکردم که ناپدرىام گفت براى دختر همین قدر درس خواندن هم زیاد است. وقتى قرار است بروى خانه مردم کهنه بشورى چه فرقى مىکند مهندس باشى یا بىسواد؟ من درآمد ندارم که خرج کیف و لباس تو بکنم. بعد به مادرم گفت: همین قدر که تو را از توى خیابان ماندن و دربهدرى نجات دادهام باید بروى خدایت را شکر کنى. من باید خرج آن سه تا قد و نیمقد خودم را بدهم و منظورش سه دخترى بود که از مادرم داشت.
از طرز فکر ناپدرىام دلم گرفت. فکر اینکه باید براى همیشه دور مدرسه و معلمها را خط بکشم، دلم را آتش مىزد. همه تابستانهاى من به امید آمدن مهر بود و اینکه بتوانم در مدرسه، محبت دوستان و معلمهایم را هدیه بگیرم. پس به مادرم التماس کردم و با خواهش گفتم به ناپدرىام بگوید بعد از نماز صبح تا ساعت هشت که به مدرسه مىروم، قالى مىبافم، وقتى هم که از مدرسه آمدم تا شب مىنشینم پشت دار قالى و خرج خودم را در مىآورم.
یادم مىآید آن شب که قرار بود مادرم با ناپدرىام حرف بزند تا صبح نخوابیدم و نذر و نیاز کردم تا ناپدرىام راضى شود من به مدرسه بروم اما افسوس که حرف او همانى بود که قبلاً گفته بود. عاقبت من خانهنشین شدم و دور از چشم همه، کارم شد گریه کردن. چهار پنج ماهى که از مهر آن سال گذشت دیگر از همه چیز خسته شده بودم. از ناپدرى، از بیچارگى مادرم، از قالىبافى و کارهاى خانه و ... . یک روز رفتم پیش یکى از همکلاسىهاى سابقم و برایش درددل کردم و او گفت برو از ناپدرىات شکایت کن. اما من ترسیدم. مىترسیدم او مادر بیچارهام را از این بیچارهتر کند. دلم نمىخواست به خاطر خودم، بدبختى مادرم را نظارهگر باشم. به همین خاطر آمدم خانه و کمى وسایل برداشتم و از خانه فرار کردم.به همین راحتى از خانه بیرون آمدى، بدون اینکه کسى متوجه بشود؟
آخر آن موقع کسى خانهمان نبود و وقتى به خودم آمدم که چکار کردهام، خیلى از خانه دور شده بودم. نمىدانستم باید به کجا بروم. از همه و حتى از سایه خودم وحشت داشتم. توى خیابان از خانمى پرسیدم که ترمینال کجاست؟ هر چند خودم هم نمىدانستم براى چه مىخواهم به ترمینال بروم. آن خانم پرسید براى چه تنهایى مىخواهم بروم ترمینال؟ و من جوابى نداشتم تا اینکه نمىدانم چطور شد نسبت به آن خانم احساس خوبى پیدا کردم و سفره دلم را باز کردم و همه چیز را گفتم. گفتم مىخواهم بروم جایى که بتوانم درس بخوانم حتى اگر آنجا زندان باشد. آن خانم که دلش برایم سوخته بود گفت با فرار چیزى جز بدبختى نصیبم نمىشود و گفت شب کجا مىخواهى بخوابى؟ این سؤال، لرزه به جانم انداخت چون اصلاً فکر این قضیه را نکرده بودم و نمىدانستم چکار باید بکنم. گفتم: خانم، تو را خدا بگویید اگر بخواهم دوباره بروم مدرسه چکار باید بکنم؟
آن خانم هم گفت: تو را مىبرم جایى که کمکت بکنند و بعد مرا به جایى برد که بعدها فهمیدم ستاد اجرایى امر به معروف و نهى از منکر است. آنها هم مرا به اتاقى بردند که همه جور دخترى در آن بود و از اینکه مجبور بودم با آن دخترها در یک اتاق بمانم، احساس بدى داشتم. تا آن موقع حتى یک تار موى مرا نامحرم ندیده بود و از اینکه در کنار دخترانى که آرایشهاى غلیظ داشتند بودم، خیلى ناراحت بودم. همه با تعجب به من نگاه مىکردند و مىگفتند جرمت چیست؟
بالاخره مرا به اتاق دیگرى بردند و چند سؤال پرسیدند اما ترسیدم آدرس خانهمان را بدهم. مطمئن بودم که ناپدرىام مرا مىکشد و یا زیر ضربههاى مرگبار کمربندش مىگیرد. شب مرا از آنجا به جاى دیگرى بردند و در آنجا مردى که فکر کنم رئیس آنجا بود سر من داد کشید که فکر مىکنى نمىتوانیم آدرس خانهات را پیدا کنیم. الان مىدهیم عکست از تلویزیون پخش شود و آبرویت پیش همه برود. اما چون از رو در رو شدن با ناپدرىام مىترسیدم باز هم حرفى نزدم و شب مرا به اتاقى در همان مرکز بردند.اولین شب دور از خانه را چطور سپرى کردى؟
ترس عجیبى داشتم. از کوچکترین سر و صدایى وحشت مىکردم. با اینکه از صبح چیزى نخورده بودم و گرسنه بودم، ولى مىترسیدم از غذایى که دادهاند بخورم. حتى مىترسیدم به ظرف غذا نگاه کنم. پیش خودم فکر مىکردم حتماً در غذا ماده بیهوشکنندهاى ریختهاند و مىخواهند آن را بخورم و بعد هر بلایى که خواستند سر من بیاورند. آن شب حتى کلمه خواب هم با من بیگانه بود. فکر اینکه مادرم از نبودِ من چکار مىکرد، دلم را به درد مىآورد. بالاخره صداى اذن صبح خبر از پایان سیاهى شب داد.
صبح یک سرباز درِ اتاق را باز کرد و مرا پیش همان آقایى برد که شبِ پیش سرم داد کشیده بود. او برگهاى داد دستم و گفت: بگیر و همه چیز را بنویس؛ نیم ساعت وقت دارى که همه چیز را بنویسى. اگر چیزى ننویسى مىدهم تو را ببرند زندان و شلاق بزنند.آخرش به آنها گفتى که چرا فرار کردى یا نه؟
برگه را دادند دستم و مرا بردند توى همان اتاق. داشتم با خودم کلنجار مىرفتم که چیزى در کاغذ بنویسم یا نه، که درِ اتاق به شدت باز شد و مادرم را در آستانه در دیدم که انگار چند سال پیرتر شده بود. خشکم زده بود. فکر نمىکردم به این زودى مرا پیدا کنند. اما ته قلبم خوشحال بودم که دوباره مادرم را دیدم. او به گریه افتاد و گفت دختر، این چه کارى بود که کردى؟
مادرت چطور پیدایت کرده بود؟
مادرم خیلى به ناپدرىام التماس کرده بود که دنبال من بگردند و بعد رفته بودند کمیته. آنجا هم آن آقا از ناپدرىام پرسید که این دختر مشکلش چیست؟ از دیروز تا به حال نه حرف زده و نه غذا خورده؟
ناپدرىام هم گفت این دختره بىچشم و رو داشت با مادرش گوشه خیابانها از گرسنگى مىمرد و من آنها را از بدبختى نجات دادم. حالا هم از صبح تا شب دارم کار مىکنم تا شکم آنها و سه بچهام را سیر کنم. آن وقت این دختر خوشى زده زیر دلش و از خانه فرار کرده.
من که از توهینها و حرفهاى ناپدرىام گریهام گرفته بود گفتم کدام آسایش، کدام راحتى؟ آقاى رئیس که تا آن موقع فکر مىکرد من لال هستم با تعجب نگاهم کرد و گفت مگر پدرت با تو چه کرده است که فرار کردى؟ من هم همه چیز را براى آن آقا توضیح دادم و گفتم جرم من این است که مىخواهم درس بخوانم و مثل مادرم بدبخت نشوم. آن از پدر خودم بود که فقط مواد مخدر را مىشناخت و بس و مادرم مجبور شد از او طلاق بگیرد و این هم از ناپدرىام. آخر من و مادرم تا کى باید این همه تحقیر و توهین را تحمل کنیم؟ حسابى گریهام گرفته بود فکر مىکردم بعد از سالها کسى پیدایش شده که دارد به حرفهاى من گوش مىکند. آن آقا به من گفت دخترجان، اگر همان دیروز این حرفها را به من گفته بودى ناپدرىات را احضار مىکردم و از او تعهد مىگرفتم تا اجازه بدهد تو درس بخوانى. اما الان هر کس بداند تو 24 ساعت خانه نبودى، چه حرفهایى که پشت سرت نمىزنند.
مادرم با این حرف شروع به گریه کرد و گفت: حاجآقا، صبح اول وقت یکى از همسایهها آمد دمِ درِ خانهمان و گفت شنیدهام دخترت یک ماه است گمشده، آمدم ببینم پیدا شده یا نه؟!بالاخره ناپدرىات اجازه داد که درس بخوانى؟
بله. همان جا از مادرم و ناپدرىام تعهد گرفتند که اجازه بدهند من درس بخوانم. آن آقا هم گفت اگر مشکلى برایت پیش آمد با ندانمکارى وضع خودت را خرابتر نکن. برو با بزرگترها مشورت کن و بعد براى رفع مشکلت اقدام کن.
وقتى به خانه برگشتى، اخلاق ناپدرىات فرقى کرد یا نه؟
تا چند روز که اصلاً با من حرف نزد. اما بعد از چند روز دق و دلىاش را سرم خالى کرد و گفت آبروى او را بردهام و به بخت سه دخترش لگد زدهام. اما من این حرفها را تحمل کردم، فقط به این امید که بتوانم بعد از یک سال بروم مدرسه.
اما همسایهها خیلى حرفها پشت سرم زدند. یکى گفت: دختره 6 ماه از خانه فرار کرده و کلى پول برداشته و رفته. یکى گفت: حامله شده و بچهاش را کورتاژ کرده، یکى گفت: یک شب با چند مرد دستگیرش کردند و ... .الان خودت چه احساسى دارى؟ فکر نمىکنى مىتوانستى این مشکل را به شکل دیگرى حل کنى؟
الان احساس پشیمانى دارم. همیشه فکر مىکنم این 24 ساعت را در خواب بودهام. دلم براى مادرم و حتى ناپدرىام مىسوزد که مجبور است نیش و کنایه و حرفهاى همسایهها را تحمل کند. اگر آن موقع عقل و شعور حالا را داشتم به جاى فرار از خانه از طریق فامیل مشکلم را حل مىکردم. اما چه فایده که بچگى کردم. حالا مىروم کلاس دوم راهنمایى. با اینکه همیشه در کوچه و خیابان بسیار متین مىروم و مىآیم اما باز انگشتنماى همسایهها هستم. شاید باورتان نشود چند هفته پیش خانمى که 28 سالش بود و دو برابر من سن داشت مرا براى پدرش خواستگارى کرد و گفت پدرم فقط یکى را مىخواهد که به او برسد و پرستارىاش را بکند.
ناپدرىام از این پیشنهاد بدش نیامده بود اما من گفتم اگر بخواهید به زور شوهرم بدهید مىروم پیش همان آقاى رئیس از شما شکایت مىکنم. آخرش هم مادرم که دید خودش در هر دو ازدواجش شکست خورده است، به آن خواستگار جواب رد داد.
حالا هم مىخواهم مثل گذشته درس بخوانم و نمراتم مثل قبل بیست بشود. درس خواندن به من امید مىدهد و دوست دارم در آینده فرد موفقى باشم و مثل مادرم نشوم. کمبود محبت پدر و نداشتن رفاه و آسایش خیلى سخت است مخصوصاً که از گذشتهام هم خیلى پشیمانم، اما حالا یاد گرفتهام که این خلاءها را در لابهلاى سطرهاى کتابهایم و در چهره پر مهر معلمهایم بیابم و پر کنم. ادامه دارد.