نویسنده

 

دختران فرار«قسمت دوم»
نگاهى به پدیده فرار دختران از خانه و پیامدهاى آن‏

مریم بصیرى‏
با همکارى زهره دهخدا، خدیجه محمدى آرانى‏

اگر زمانى زنان ویژه در ساعات بخصوصى از روز، در مکان‏هاى مشخصى به انتظار مردان غریبه مى‏ایستادند، در حال حاضر با پدیده فرار دختران از خانه، دختران نوجوان در هر ساعتى از روز و در هر خیابانى، مشتریان خود را مى‏یابند.
زمانى آمارها نشان مى‏داد که در سطح کشور یک میلیون زن خیابانى و آسیب‏پذیر وجود دارد! و حال با توجه به افزایش آمار دختران فرارى سن فرار و فحشا به شدت کاهش یافته است و حتى گاه دختران 8 ساله از خانه مى‏گریزند، باید دید آمار واقعى زنان خیابانى چقدر است.
دختران فرارى با این تصور که هرگز روى بازگشت به خانه را نخواهند داشت و یا دیگر کسى پذیراى آنان نخواهد بود، میزان آسیب‏پذیرى خود را افزایش مى‏دهند و با یک انحراف با انحرافات دیگرى هم درگیر مى‏شوند. همین انحرافات شخصى با گسترش روزافزون خود، کانون خانواده‏ها را تهدید و زمینه را براى به فساد کشیدن جامعه مهیا مى‏کند.
دختر فرارى به‏حق یا ناحق از روابط بین اعضاى خانواده خود خشنود نیست و براى اعتراض به این ناخشنودى و یا مبارزه با سلطه خانواده و حتى محدودیت‏هاى عرفى اجتماع، به خود حق مى‏دهد که خانه را براى همیشه ترک کند. هر چند شرایط نامساعد زندگى و فشارهاى روانى و نداشتن تفریحات سالم و کار مناسب و ... دختران را در تنگنا مى‏گذارد، اما معلوم است که تنها راه مقابله با این تنگنا غرق شدن در اوج تاریکى و تباهى نیست.
دوران بلوغ، مهم‏ترین دوره زندگى یک دختر و پسر نوجوان است و هنگامى که والدین از تغییرات جسمى و روحى فرزندان‏شان در این سن آگاهى نداشته باشند، اولین تظاهرات این بلوغ در گرایش به جنس مخالف خودش را بروز خواهد داد و والدین بى‏خبر از این احساسات، فکر مى‏کنند فرزندشان آرام و سربه‏راه است. دوستى‏هاى دوران نوجوانى و احتمالاً دلبستگى‏هاى خام و مبنى بر هوس‏هاى زودگذر این دوران، و توجه بیش از حد و یا عدم توجه والدین به آنها گاه منجر به فرار دختر به تنهایى و یا به همراه دوست‏پسرش مى‏شود. کسى که از دید دختر تنها حامى و دوستدار اوست و بهتر از پدر و مادرش او را درک مى‏کند و مى‏تواند در آرزوهاى طولانى‏اش، که برعکس گاه کاملاً کوتاه است، غرق در خوشى و خیال شود.
با این حساب دوران نوجوانى که اوج شکوفایى و خلاقیت یک دختر است و زمان به ظهور رسیدن توانایى‏ها و استعدادهاى علمى درون او، ناگهان دخترِ بى‏خبر از همه جا را به سراب نیستى پرتاب مى‏کند و چهره دختر امروز و مادر فردا را مکدر مى‏سازد.

فرار از خانه یا خانواده‏

دکتر «شهلا معظمى» استاد دانشگاه و جرم‏شناس مؤسسه تحقیقات علوم جزایى و جرم‏شناسى، کارشناسى است که کتاب ارزشمند «فرار دختران، چرا؟»، در باب پدیده دختران فرارى به تازگى از ایشان به چاپ رسیده است. با ایشان که صحبت کردیم ابتدا در مورد اهمیت وجود خانواده‏اى سالم گفت:
اول باید ببینیم که آیا دختران از خانه خود فرار مى‏کنند یا از خانواده خود؟ آنچه که واقعیت دارد این است که ما خانواده ایده‏آل آرمانى نداریم. امروزه خانواده‏اى که نیازهاى اولیه و آنچه مربوط به حق حیات یک کودک اعم از آموزش، پرورش، حفظ و نگهدارى، تأمین امنیت جانى، اقتصادى و مسکن مى‏باشد را مورد توجه قرار مى‏دهند، فقط یک خانواده طبیعى تلقى مى‏شوند و نه خانواده ایده‏آل.
محققان هم بر این باورند که خانواده‏ها مراقبت بیشترى از دختران نسبت به پسران به عمل مى‏آورند و به آنها مى‏آموزند تا شریف و نجیب باشند و همه اینها براى آن است که خطر بدنامى دختر وجود دارد و خانواده‏ها براى احتراز از عواقب شخصى، خانوادگى و اجتماعى چنین حادثه‏اى، مى‏کوشند تا نه فقط از نظر رفتار جنسى دختران‏شان را تحت کنترل و مراقبت شدید قرار دهند، بلکه رفتارهاى دیگر آنان را منطبق با مقررات اجتماعى سازند. لذا دختران گاه به خاطر رهایى از این کنترل‏هاى توجیه نشده براى آنان، از خانه مى‏گریزند.
خودِ من در بررسى‏هایى که روى ده پرونده دختر فرارى مجرم، انجام دادم، به این نتیجه رسیدم که سه دختر، بچه‏هاى طلاق بودند و سه دختر به خاطر فقر مادى و فرهنگى خانواده و اجبار پدران معتادشان براى تکدى‏گرى و یا فحشا، به خاطر تهیه مواد مخدر از خانه فرار کرده بودند و سه دختر دیگر متعلق به خانواده‏هاى منحرفى بودند که نظارت و کنترل صحیحى بر روى فرزندان‏شان نداشتند. تنها یک مورد بود که دختر مشکل خیلى خاصى نداشت و مى‏خواست با فرار کردن، زندگى جدیدى را تجربه کند. پس با این حساب وقتى در خانواده‏اى محبت و دوستى نباشد، محیط براى فرزندان غیر قابل تحمل مى‏شود و آنها را تحریک به ترک خانه مى‏کند.
وى افزود:
اغلب دختران براى فرار از فساد حاکم بر خانواده و یافتن محیطى امن‏تر، از خانه فرار مى‏کنند؛ در حالى که توانایى کوچک‏ترین تغییرى را در اوضاع زندگى‏شان ندارند. این دختران غافلند که به علت عدم وجود یک حامى اجتماعى و بى‏تجربگى خودشان به سرعت در همان دامى گرفتار مى‏شوند که به خاطر فرار از آن، از خانه گریخته‏اند.
عدم توجه والدین به فرزندان و عدم درک آنها، اعتیاد، آزار جنسى و روابط نامشروع قبل از فرار، خشونت خانگى، افزایش جمعیت خانواده، کم‏سواد بودن والدین، وضعیت نامطلوب اقتصادى و فقر و حتى ثروت زیاد، آزادى بیش از حد و عدم نظارت درست خانواده‏ها روى فرزندان‏شان و بى‏توجهى به خواسته‏هاى معقول آنان، باعث فرار دختران از خانه مى‏شود. این را هم باید در نظر داشت کسانى که از خانه فرار مى‏کنند قصد ندارند که تبدیل به یک فاحشه شوند، بلکه مى‏خواهند یک زندگى مستقل و آرام داشته باشند.

پس با این حساب براى اینکه جلوى این معضل اجتماعى گرفته شود، راهى جز آگاهى والدین در این زمینه نیست؟

بله، مهم‏ترین مسئله در فرار دختران از خانه به منشأ آن، یعنى خانواده برمى‏گردد. خانواده‏ها باید آموزش ببینند که به بچه‏هایشان و احساسات آنان توجه نشان بدهند، چرا که اغلب بچه‏هاى فرارى از خانواده‏هاى پر از مشکل هستند. بچه‏ها در دوران نوجوانى به خاطر شکل گرفتن شخصیت‏شان بسیار آسیب‏پذیر هستند و باید به آنها توجه کافى بشود.
اما مسئله مهم دیگر وظیفه دولت و جامعه براى جلوگیرى از این معضل اجتماعى است. در خارج از ایران یک سرى مراکز حمایتى وجود دارد که افراد فرارى را تحت پوشش قرار مى‏دهد و برایشان شغل و مسکن تهیه مى‏کنند ولى در ایران چنین مراکزى نیست. دولت طبق اصل 20 قانون اساسى موظف است از قشر آسیب‏پذیر حمایت کند و زمینه مساعدى براى رشد و ارتقاى شخصیت زنان در جهت احیاى حقوق مادى و معنوى آنان به عمل آورد.

خانم دکتر، از نظر شما فرار از خانه جرم است و یا انحراف؟

صرفاً خودِ فرار از خانه جرم نیست بلکه زمینه‏اى براى ایجاد جرم است ولى چون با فرار از خانه، دختر در معرض خطر قرار مى‏گیرد باید آن را یک انحراف اجتماعى دانست.
95 درصد دخترانى که در مراکز بهزیستى و کانون‏ها هستند، سابقه مجرمیت دارند و در کل دخترها بیشتر از پسرها دستگیر شده و به دادگاه ارجاع داده مى‏شوند.

مراحل قانونى که یک دختر فرارى پس از دستگیرى طى مى‏کند، کدامند؟

اول در کلانترى برایشان پرونده تشکیل مى‏شود و بعد پرونده به دادسرا ارجاع مى‏گردد. اگر فرد فرارى جرمى مرتکب نشده باشد در صورتى که والدینش حضور پیدا کنند، نوجوان به آنها تحویل داده مى‏شود و اگر والدین حضور نداشته باشند، پرونده براى تعیین تکلیف به دادگاه فرستاده مى‏شود تا قیّم فرد مشخص شود.

خانم معظمى، یک خانواده ایرانى براى اینکه مانع فرار فرزندشان شوند چه مراقبت‏هایى باید از پسر یا دخترشان بکنند؟

اول اینکه بیش از 50 درصد افرادى که از خانه فرار مى‏کنند فاقد یک خانواده سالم و طبیعى هستند؛ طورى که در جهان هر ساله 2 میلیون نوجوان زیر 18 سال از خانه مى‏گریزند و یا از خانه رانده مى‏شوند. این کودکان مشکلات بغرنجى در خانه دارند و گاه تعداد فرارهاى یک نوجوان نشان مى‏دهد که با سخت‏ترین مشکلات در خانه مواجه بوده است. گریز از خانه معمولاً پس از یک دوره طولانى ناسازگارى و مشاجره در خانه است.
از سوى دیگر، نیمى از فرارى‏ها، خانه دوم‏شان یعنى خانه‏هاى گروهى و مکان‏هاى اصلاحى و یا هر جاى دیگرى به جز خانه اصلى‏شان را هم ترک مى‏کنند.
در این میان، بهزیستى و نیروهاى انتظامى و سایر نهادهاى مسئول هر کدام آمار خود را دارند و این در حالى است که همه این آمارها، ارقام سیاه دختران گریزپا از خانه نیست چرا که بسیارى از دختران دستگیر نمى‏شوند و یا زمانى دستگیر مى‏شوند که هم براى خودشان و هم خانواده و هم براى جامعه بسیار دیر است.
لذا خانواده در پیشگیرى از فرار، نقش اول و اساسى را بازى مى‏کند. رفتار و منش خانواده پیش از فرار در جلوگیرى از رخ دادن این اتفاق خیلى مهم است. همچنین خانواده نقش مهم‏ترى در برخورد با دختر پس از فرار دارد تا مانع تکرار این رفتار وى شود. به راحتى مى‏توان گفت که خانواده‏ها مى‏توانند با رفتار درست بیش از 90 درصد از فرار فرزندان‏شان پیشگیرى کنند.

فرار از زندانى به زندان دیگر

وقتى دخترى به هر علت در خانه‏اش احساس ناامنى مى‏کند بیرون از خانه را جاى امن‏ترى براى زندگى تصور مى‏کند و به خیال خودش از زندان خانه مى‏گریزد و در زندان جامعه گرفتار مى‏شود.
دختران معمولاً در مورد مشکلات پس از فرار چیزى نمى‏دانند و فقط مى‏خواهند هر چه زودتر از شرایط موجود فرار کنند. آنان فکر مى‏کنند دیگر کسى در پارک و خیابان به آنها زور نمى‏گوید و آنها آزاد و رها از مشکلات خانوادگى مى‏توانند بى‏دغدغه روى نیمکت پارکى شب را به صبح برسانند. دختران فقط به این مى‏اندیشند که دیگر به جاى طعم شیرین مهر و محبت در خانه، طعم تلخ شلاق و توهین را نمى‏چشند. از این خوشحالند که دیگر چهره والدین معتادشان را نمى‏بینند و یا اینکه دیگر ناپدرى، برادر و حتى پدرى وجود ندارد که به جسم و روح آنها تعرّض کند. اما آنها نمى‏دانند اولین شکارچى آنان، پسرانى گریخته از بند خانه یا زندان هستند که شب و روز به امید یافتن طعمه‏اى جدید در خیابان‏ها پرسه مى‏زنند. اما دختران آنقدر بى‏تجربه هستند که حتى به فکرشان نمى‏رسد ممکن است در پسِ دروغ‏هاى این پسران بى‏بند و بار، شیادان حرفه‏اى‏ترى به انتظار نشسته باشند تا با وعده زندگى مرفه به آنان، میلیون‏ها تومان از وجود آنها سوء استفاده کنند و جسم و روح مچاله شده‏شان را به جامعه تُف کنند.
اولین مچاله شدن، دیگر روى بازگشت به خانه را براى همیشه از بین مى‏برد و دختر فکر مى‏کند وقتى پس از فرار، در خانه دیگر امنیت جانى هم ندارد؛ پس همان بهتر که آن زندگى جدید را بپذیرد و با حراج گوهر وجودى‏اش، لقمه‏اى نان براى خودش بیابد.

گام‏هاى بى‏بازگشت‏

دخترک گریخته بود؛ از خودش، از خانه‏اش و از ظلمى که پدر و مادرش به او کرده بودند. دخترک بار سفر از خانه‏اى را که برایش بیگانه بود، بسته بود؛ مى‏خواست خوشبختى را در پسِ دیوارهاى خانه جستجو کند؛ مى‏خواست تنهایى‏اش را در خیابان‏هاى شلوغ شهر پر کند، مى‏خواست از اضطرابى که بر جانش چنگ مى‏زد رهایى یابد؛ مى‏خواست ... .
دخترک گریخته بود؛ از ظلم خانه فرار کرده و به ظلم جامعه دچار شده بود. حالا دخترک مى‏دانست که خیابان‏ها هم مثل خانه‏اش بوى غربت مى‏دهد؛ پس خودش را سپرده بوده به دست تقدیرى که گرگ‏هاى خیابانى برایش رقم زده بودند.
وقتى شنیدیم دخترک چند روزى است که همراه مددکار اجتماعى به دادگاه مى‏آید و دوباره او را به بهزیستى باز مى‏گردانند، به سراغش مى‏رویم تا قصه‏اش را از زبان خودش بشنویم. هر دو مى‏نشینیم؛ روى نیمکت رنگ و رو رفته راهروهاى دادگاه اطفال مى‏نشینیم و دخترک با چشمان غم‏زده‏اش که سعى دارد اشکى از آنها رها نشود، مى‏گوید:
«14 سال بیشتر ندارم اما به اندازه 14 قرن سختى کشیده‏ام. پدر و مادرم فقط نام پدر و مادر بودن را یدک مى‏کشند و گرنه چیزى از مهر و محبت نمى‏دانند. من دختر چهارم خانه هستم، دخترى که کاش هرگز به دنیا نمى‏آمد. مادرم همیشه نفرینم مى‏کرد و سرکوفت مى‏زد که اگر من پسر بودم پدرم آن همه او را اذیت نمى‏کرد و نمى‏رفت دوباره زن دیگرى بگیرد. اما گناه من چه بود که دختر متولد شده بودم. مادرم اصلاً به این چیزها فکر نمى‏کرد و فقط مرا عامل بدبختى‏هاى خودش مى‏دانست.»

پدرت فقط به خاطر به دنیا آمدن شما، دوباره ازدواج کرد؟

بله. قبل از تولد من، پدرم از مادرم امضا گرفته بود که اگر دوباره دختر زایید، به ازدواج مجدد پدرم رضایت بدهد و یا اینکه براى همیشه برود خانه پدرش. بعد از دنیا آمدن من، پدرم ازدواج کرد و مادرم عقده‏هایش را سر من خالى کرد. او حتى مرا به بهانه‏هاى مختلف کتک مى‏زد و با این کار، خودش را سبک و راحت حس مى‏کرد. مادرم همیشه «بدقدم» صدایم مى‏کرد و مى‏گفت اگر تو بدقدم به دنیا نمى‏آمدى من این همه خوار و ذلیل نمى‏شدم.
پدرم به من که اصلاً روى خوش نشان نمى‏داد و با آن زن دیگر و پسرى که به دنیا آورده بود، مشغول بود و حتى به ما خرجى درست و حسابى نمى‏داد. همیشه لباس‏هاى کهنه خواهرهایم را مى‏پوشیدم و شب‏ها از زور گرسنگى ضعف مى‏کردم.

وضعیت خواهرهایت چطور بود؟

آنها هم دست‏کمى از من نداشتند ولى تنها امتیازشان این بود که مادرم آنها را عامل بدبختى خودش نمى‏دانست.

مدرسه که رفته‏اى؟

راستش وقتى با لباس کهنه و رنگ و رو رفته به مدرسه مى‏رفتم از معلم‏ها و همکلاسى‏هایم خجالت مى‏کشیدم و آنقدر پریشان بودم که اصلاً نمى‏توانستم درس بخوانم؛ به خاطر همین فقط تا چهارم دبستان به مدرسه رفتم.

علت فرارت از خانه فقط رفتار مادرت بود؟

بدبختى، بیچارگى، کمبود محبت پدر و مادر، گرسنگى و نداشتن حتى یک لباس درست و حسابى، همه باعث شد که از خانه بزنم بیرون تا لااقل فکرم راحت باشد که خانواده‏اى ندارم تا به من بى‏مهرى کنند.

بعد از فرار از خانه چه کردى و چه اتفاق‏هایى برایت افتاد؟

اولش با دخترى به نام «ف» آشنا شدم. او به خاطر اذیت‏هاى نامادرى‏اش از خانه فرار کرده بود. او تا مدتى به من غذا و جا مى‏داد اما بعدش گفت باید خودم کار کنم تا خرجم را در بیاورم. من هم گفتم حاضرم سخت‏ترین کارها را بکنم تا پول در بیاورم و او ناگهان چنان خنده‏اى سر داد و گفت اصلاً لازم نیست کارهاى سخت بکنى. «ف» مرا به پسرى معرفى کرد که در خانه‏اش تولیدى لباس داشت و به یک کارگر براى بسته‏بندى لباس‏ها احتیاج داشت. هر چند کمى به ضد و نقیض‏گویى‏هاى «ف» شک کرده بودم اما از ترس اینکه مبادا مجبور شوم به خانه برگردم، به ناچار حرف‏هاى او را قبول کردم. او آدرس پسرى 20 ساله به نام «م» را به من داد تا به اصطلاح، در تولیدى او کار کنم. یادم است روزى که به آنجا رفتم چقدر ترس و دلهره داشتم. اما همه‏اش به یاد خانه‏مان مى‏افتادم و مى‏گفتم نباید بترسم و بالاخره براى رهایى از بدبختى‏هاى خانه باید شجاعت به خرج بدهم. «م»، مرا به خانه‏اش دعوت کرد ولى داخل خانه هیچ خبرى از خیاطى و لباس نبود و همان موقع فهمیدم که همه حرف‏هاى آن دختر دروغ بوده و دخترى که از خانه فرار مى‏کند فقط یک کار مى‏تواند انجام بدهد.
آن پسر همان روز مرا به شش پسر دیگر که همگى 18 و 19 ساله بودند معرفى کرد و از هر کدام‏شان 15 هزار تومان گرفت و در کل 5 هزار تومان به من داد. آن شب وحشتناک با بدبختى و مصیبت گذشت و روز بعد، من دیگر آن دختر 14 ساله معصوم و پاک نبودم.
«ف» براى اینکه شکمم را سیر کنم و جایى براى خواب داشته باشم دایم مرا به این و آن معرفى مى‏کرد و همین طور زندگى‏ام مى‏گذشت.

چطور دستگیر شدى و سر از بهزیستى در آوردى؟

یک شب من و «ف» با چهار پسر نوجوان به یکى از محله‏هاى شهر قم رفتیم و آنجا نیروى امر به معروف و نهى از منکر به ما شک کرد و دستگیرمان کرد. آنجا پس از کلى بازجویى ما را به بهزیستى فرستادند و از آنجا چند بار به دادگاه آمده‏ام تا تکلیفم مشخص شود.

خانواده‏ات اصلاً سراغى از تو نگرفته‏اند؟

از ترس، آدرس خانه‏مان را نداده‏ام. اگر پدرم ماجرا را بداند مجالى براى نفس کشیدن به من نمى‏دهد.
* *
دخترک ساکت شده و چشمان بى‏فروغش را به نقطه‏اى نامعلوم دوخته است و ما به این مى‏اندیشیم که آیا این دختر به قول مادرش بدقدم، مى‏تواند پس از این به زندگى عادى برگردد و مثل یک دختر معمولى به زندگى‏اش ادامه دهد یا اینکه تا آخر عمر علاوه بر بدقدمى، عنوان بدنامى را هم به دوش خواهد کشید؟

فرارهاى عاطفى را دریابیم‏

با توجه به درگیر بودن پرونده دخترِ بدقدم فرارى در دادگاه اطفال، به شعبه اطفال دادگاه عمومى قم مى‏رویم. آقاى «رسول منوچهرى» قاضى این شعبه است که هنگام ورود ما هنوز در حال رسیدگى به یک پرونده مى‏باشد.
متهم، جوان 18 ساله‏اى است که على‏رغم داشتن امکانات مناسب مالى در خانواده، به تکثیر و توزیع 1400 سى‏دى غیر مجاز و مستهجن پرداخته است. جلسه رسیدگى به پرونده مذکور که تمام مى‏شود، با توجه به سوابق و تجارب آقاى منوچهرى در زمینه پرونده دختران فرارى، پاى صحبت ایشان مى‏نشینیم.
لطفاً بفرمایید با توجه به اینکه خانه و خانواده بهترین پناهگاه براى دختران مى‏باشد، چرا روز به روز شاهد فرار بیشتر دختران از خانه هستیم؟
خانواده به عنوان مکانى مقدس براى عشق ورزیدن به والدین و تجربه آرامش و امنیت براى هر دخترى شناخته شده است. لذا فرار دختران از خانه بحث بسیار پیچیده‏اى است. انگیزه فرار دختران از خانه، فرار از فضاى فیزیکى خانواده و در و دیوار آن نیست، بلکه فرار از خانواده است. حتى امکان دارد دخترى در خانه و نزد والدین خود باشد ولى چنان روابط سردى بین او و دیگر اعضا باشد که همیشه منزوى بوده و در واقع دچار فرار عاطفى شده باشد. این هم نوعى دیگر فرار از خانه است.
وقتى فرار دختران از خانه را ریشه‏یابى مى‏کنیم، متوجه مى‏شویم که ابتدا در آنها حالت فرار عاطفى ایجاد شده و بعد از فرار عاطفى، فرار فیزیکى صورت گرفته است.
80 درصد علت فرارهاى عاطفى و فیزیکى در دختران و پسران، تحقیر و سرزنشى است که والدین نسبت به آنها دارند. حتى جرایمى که فرارى‏ها بعدها مرتکب مى‏شوند، نشان مى‏دهد که هرگز در خانواده به آنها توجه نشده و مدام از سوى والدین تحقیر شده‏اند و چون احساس مى‏کنند نسبت به دیگران دچار کمبود و نقصى هستند لذا فرار مى‏کنند و دست به اعمال جرم‏آمیز مى‏زنند تا کمبودها را به نحوى جبران کنند.
کمتر پیش مى‏آید که دخترى به خاطر کمبودهاى مالى فرار کند هر چند بعد از فرار، گرسنگى و مشکلات مالى باعث مى‏شود دختران به خلاف روى بیاورند.
در اکثر پرونده‏هاى دختران فرارى، علت فرار، سرزنش مدام خانواده است و بیشتر دختران هم با دوست‏پسرشان فرار مى‏کنند. این پسران نیز خود دچار نقص و کمبودى هستند و فرار دو نفره در نظر آنها، این نقص‏ها را بهتر جبران مى‏کند.
اکثر دختران و پسرانى که از خانه فرار مى‏کنند قصد کسب لذت و روابط نامشروع ندارند، بلکه مى‏خواهند از بى‏شخصیتى، بى‏هویتى و احساس خلائى که در خانواده براى آنها ایجاد شده است، فرار کنند. هر چند بعد از فرار براى جبران این خلاء به دلیل کم‏تجربگى دچار مشکلات دیگرى مى‏شوند.
در کشور اسلامى ایران دختران باید از پایگاه مناسبى در خانواده و جامعه برخوردار باشند ولى متأسفانه بسیارى از خانواده‏ها به دختران‏شان القا مى‏کنند که موجودى بى‏خاصیت و سربار خانواده هستند و با چنین القائات منفى، انگیزه فرار را در آنها ایجاد مى‏کنند.
من پرونده‏هاى مکررى در این دادگاه داشتم که دختران عاجزانه و با التماس مى‏گفتند حاضرند در بهزیستى بمانند و کارهاى سخت انجام بدهند ولى به شهر و خانه خودشان برنگردند چرا که خواهر و برادر و پدر و مادر، آنها را تحقیر مى‏کنند.

با توجه به آنکه فرار از خانه جرم نیست، آیا همین مسئله موجب افزایش فرار نوجوانان و جوانان از خانه‏ها نمى‏شود؟

طبق قانون اساسى کشور که مبتنى بر اسلام و شرع است، هر کسى که مکلف شد مى‏تواند هر جایى را که دوست دارد براى زندگى انتخاب کند؛ اما آنچه مورد بحث است این مى‏باشد که آیا یک دختر پس از فرار مى‏تواند به اهداف و ایده‏آل‏هاى خود برسد یا اینکه در دام باندهاى فساد مى‏افتد و مورد سوء استفاده‏هاى کلان قرار مى‏گیرد.
چیزى که ملاک جرم بودن در یک دختر فرارى است، ارتکاب جرم است که معمولاً بعد از فرار اتفاق مى‏افتد؛ جرایمى چون سرقت، جیب‏برى و روابط نامشروع که عمده‏ترین فعل ارتکابى در دختران فرارى است. ما هم با توجه به جرم ارتکابى براى فرد فرارى مجازات تعیین و حکم صادر مى‏کنیم.
اما دخترانى که فقط از خانه فرار کرده و هیچ جرمى مرتکب نشده‏اند، برایشان خدمات مددکارى را فراهم مى‏کنیم؛ یعنى یک روانکاو علت فرار آنها را جویا مى‏شود و بعد فرد به عوامل بهزیستى جهت تکمیل خدمات معرفى مى‏شود. این معرفى هم صرف محافظت و نگهدارى مى‏باشد نه اینکه با افراد برخورد قانونى و خشن و قهرآمیز صورت گیرد. از لحاظ قانونى هم پرونده افرادى را که ضمن فرار، جرمى مرتکب نشده‏اند، به علت عدم ارتکاب بزه، منع پیگرد قانونى مى‏زنیم و پرونده را از آمار کسر مى‏کنیم؛ یعنى دیگر هیچ پرونده‏اى براى دختر فرارى ثبت نمى‏شود و با هیچ مشکل قضایى و حقوقى در آینده هم درگیر نیست.

آقاى منوچهرى، آیا یک قاضى مى‏تواند یک دختر فرارى را به استناد ماده 712 قانون مجازات اسلامى، تحت عنوان «ولگردى» محاکمه کند؟

شخص باید حتماً سوء نیت و قصد ولگردى داشته باشد تا بتوانیم با استناد به این ماده او را محاکمه کنیم. اما دخترى که به خاطر فشارهاى روانى اِعمال شده از سوى والدین از خانه فرار مى‏کند و مى‏خواهد با بیرون آمدن از آن محیط به نیت‏هاى صاف و صادق خود برسد و ارزش واقعى‏اش را پیدا کند، نمى‏شود ولگرد محسوب کرد و با این جرم او را مجازات کرد. اگر قرار باشد چنین دخترانى ولگرد محسوب شوند، در جامعه کنونى ما از این ولگردترها بسیار بسیار، بیشتر هستند. برخورد قضایى با این گونه دختران تحت عنوان ولگردى، عین ظلم و بى‏عدالتى است. حتى بررسى‏ها نشان داده که دختران پس از فرار به شهرهاى مشهد و قم مى‏روند و این نشان مى‏دهد که آنان با حُسن نیت از خانه بیرون مى‏آیند و براى باز یافتن حقوق از دست رفته‏شان، دنبال یک مأوا و پناهگاه امن هستند، به همین خاطر شهرهاى مذهبى را انتخاب مى‏کنند.

در هر حال پس از فرار به هر شهرى، بالاخره خطراتى این دختران را تهدید مى‏کند؟

بله. اولین مشکلى که این دختران پس از فرار با آن مواجه مى‏شوند، مشکل روحى روانى است. آنها شدیداً از کرده خود پشیمان مى‏شوند و مى‏فهمند که آن آرزوها و خواسته‏هایى که فکر مى‏کردند در بیرون از خانه برایشان تحقق خواهد یافت، کاملاً اشتباه است و جامعه به گونه‏اى است که آنها هرگز تصورش را نمى‏کردند و گرگ‏هاى درنده و بى‏رحم در اجتماع زیاد هستند. به مرور زمان وضعیت نابسامان اقتصادى، بى‏سرپناهى، گرسنگى و دیگر مشکلات به آنها فشار مى‏آورد و آنان مجبور مى‏شوند براى رفع این نیازها تن به کارهاى نادرست بدهند که قبلاً حتى در ذهن آنها نمى‏گنجیده است. لذا عمده‏ترین جرایم هم مربوط به روابط نامشروع است که دختران مى‏خواهند از این راه تأمین مالى شوند.

با توجه به اینکه دختران فرارى از لحاظ روحى وضعیت متعادلى ندارند، پس از دستگیرى و در دوران محکومیت و یا نگهدارى تا زمان صدور حکم، چه وضعیتى دارند؟

دختران فرارى از لحاظ روحى بسیار آشفته و نامتعادل و پرخاشگر هستند. آنان به خاطر فرار از مشکلات و کمبودها و ناراحتى‏هاى درون خانه به جامعه پناه مى‏برند و بعد متوجه مى‏شوند که در جامعه هم به آنها ظلم مى‏شود. پس با این حساب در دوران محکومیت و یا در مرکز قرنطینه موقت، حتى اگر کسى واقعاً به آنها محبت بکند، آنان با توجه به پیش‏زمینه‏هاى قبلى، دیگر اعتمادى نمى‏کنند و با دیده تردید به محبت‏ها مى‏نگرند و همه این مسائل در زندگى آینده آنها تأثیر سوء مى‏گذارد.
به خاطر همین مسئله و همچنین مشکلات دیگر، قضات سعى مى‏کنند تا جایى که امکان دارد این دختران را تا زمان صدور حکم به زندان نفرستند و یا به گونه‏اى به پرونده‏هاى آنها رسیدگى کنند که اطاله دادرسى نشود و صدور حکم طولانى نگردد، تا دختران مجبور نباشند تا زمان رسیدگى در زندان و یا دیگر جاها به طور موقت بمانند. از طرفى، چون بیشترین جرم این دختران روابط نامشروع است، اصلاً نیازى به زندان رفتن نیست و حکم آنها شلاق است که نوعاً تبدیل به جریمه نقدى مى‏شود و پس از اجراى حکم هم تحویل بهزیستى داده مى‏شوند تا اقدامات لازم در مورد بازگرداندن آنها به خانواده‏هایشان صورت گیرد.
از لحاظ روانشناسى هم باید بگوییم زندان براى این دختران عین سم مهلک، خطرناک است که ما این سم را نه به یک دختر و یک فرد، بلکه به جامعه تزریق مى‏کنیم. به همین علت سعى ما بر این است که دخترانى را که مثلاً یک بار رابطه نامشروع داشته‏اند به زندان نفرستیم تا جلوى بسیارى از مفاسد دیگر گرفته شود. در زندان افراد مختلفى با جرایم مختلف وجود دارند و ما اگر این دختران کم‏تجربه را به زندان بفرستیم خودبه‏خود بسیارى از مسائل را در زندان آموزش مى‏بینند و یاد مى‏گیرند.
این مسئله مخصوصاً در استان قم و دیگر استان‏هایى که کانون اصلاح و تربیت خاص دختران ندارند، حادتر است. در حال حاضر ما در استان قم فقط براى پسران کانون اصلاح و تربیت داریم که پسران زیر 18 سال را در آنجا نگهدارى مى‏کنند و اقدامات لازم را در مورد آنها انجام مى‏دهند. وجود کانون اصلاح و تربیت براى دختران یک نیاز جدى و اساسى‏تر است که متأسفانه على‏رغم تلاش‏هاى زیاد براى ایجاد چنین کانونى، هنوز این امر در استان قم به نتیجه نرسیده است.

جناب قاضى، نحوه برخورد و مجازات با دختران فرارى که مرتکب جرم شده‏اند، به چه صورتى است؟

طبق ماده 22 قانون مجازات اسلامى، انگیزه ارتکاب جرم مسلّماً در میزان جرم مؤثر است. در مورد دختران فرارى و تعیین مجازات براى آنها با توجه به اینکه عمده‏ترین جرم آنها برقرارى روابط نامشروع است، اکثراً انگیزه، یک انگیزه مجرمانه نبوده و ما با توجه به محتویات پرونده و شرایط آنها، حکم شلاق را براى طرفین صادر مى‏کنیم. با این حال اگر احساس کنیم که آنان از نظر جسمانى مشکلى دارند، سعى مى‏کنیم آن را تبدیل به جریمه نقدى کنیم و نهایتاً اگر از لحاظ مادى هم مشکل داشتند با توجه به شرایط، آن را تبدیل به شلاق تعلیقى مى‏کنیم.

آقاى منوچهرى، بین فرار دختران از خانه و مسئله روزافزون شبکه‏هاى فساد و قاچاق دختران چقدر ارتباط وجود دارد؟

ارتباط تنگاتنگى بین فرار دختران و فسادهاى اخلاقى و اجتماعى وجود دارد. دخترى که به خاطر مشکلات و کمبودهاى عاطفى از خانه فرار مى‏کند و یا حتى در همان چاردیوارى خانه مى‏ماند اما مشکلاتش را به والدینش نمى‏گوید، دیوارى از تنگ‏نظرى‏ها و کوته‏فکرى‏ها را بین خودش و آنها ایجاد مى‏کند. دختر سعى مى‏کند نیازها و کمبودهاى عاطفى خود را در بیرون از خانه تأمین کند و همین مسئله کم کم باعث بروز زمینه فحشا و دیگر مسائل حاد مربوط به آن مى‏شود.

با توجه به افزایش تبعات این معضل اجتماعى، چه مراکزى مسئولیت نگهدارى و ساماندهى به دختران فرارى را دارند؟

به نظر من از نظر اخلاقى و دینى و با توجه به اینکه کشور ما یک کشور اسلامى است، تمام جامعه و مراکز در قبال این مسئله مسئول هستند. با این حال در حال حاضر مسئولیت قانونى و مدنى این امر به بهزیستى واگذار شده است که متأسفانه بودجه محدودى در اختیار آنهاست و آنان نمى‏توانند با این بودجه کم که به این امر اختصاص یافته، پاسخگوى این همه مشکلات باشند.

با توجه به اینکه به نظر شما همه جامعه در قبال این دختران مسئول هستند، چه اقداماتى از سوى خانواده و جامعه مى‏تواند در کاهش این پدیده مؤثر باشد؟

مسلّماً وقتى علت فرار دختران از خانه معلوم مى‏شود، پادزهر آن هم مشخص است. اما با این حال مهم‏ترین گام پیشگیرى و قدم اول، خانواده است. برخوردهاى عاطفى و دوستانه با فرزندان، ابراز محبت به فرزند و اظهار آن به وى، عدم اجبار آنان به ازدواج‏هاى ناخواسته، عدم تحقیر و سرزنش، نداشتن برخوردهاى خشن و غیر انسانى، عدم اعمال محدودیت‏هاى بى‏جا و افراطى، و تعدیل در کلیه عواملى که موجب فرار دختران از خانه مى‏شود، باعث کاهش این پدیده است. اگر فرزندان نتوانند محرمانه‏ترین اسرارشان را به والدین‏شان بگویند، به طور حتم آن را در جامعه، به دیگرى خواهند گفت و همین امر مى‏تواند شروع هر مشکلى باشد.
در کنار خانواده، مدرسه و سپس جامعه گام‏هاى بعدى پیشگیرى هستند. جامعه ما باید به سمت و سویى برود که از این دختران حمایت کند. اگر دخترى در خانواده مورد آزار و اذیت قرار مى‏گیرد و به جامعه پناه مى‏آورد، نباید جامعه در حق آنها ظلم و بى‏عدالتى روا دارد، بلکه باید با بررسى عمیق و دقیق، مشکل آنها را حل کند و راه را براى بازگشت دختر به خانواده فراهم کند.

در حال حاضر قانون چه تدابیرى براى حمایت از کودکان و دخترانى که در خانه مورد آزار جسمى و جنسى قرار مى‏گیرند، اتخاذ کرده است؟ اصلاً آیا قانونى تحت عنوان برخورد با کودک‏آزارى داریم یا خیر؟

هر نوع عمل مجرمانه و خشونت‏آمیز نسبت به کودکانى که به سن قانونى نرسیده‏اند کودک‏آزارى تلقى مى‏شود، ولى متأسفانه قانونى با عنوان کودک‏آزارى نداریم تا اگر کودک و نوجوانى مورد اذیت خانواده قرار گرفت طبق آن قانون برخورد کنیم. فعلاً طبق قوانین عامه برخورد مى‏شود.
البته فقط در مورد منع به کارگیرى کودکان زیر 12 سال یک سرى قوانینى داریم. همچنین کار در کارگاههاى قالى‏بافى، طبق قانون، به کارگیرى کودکان زیر 12 سال، ممنوع است.

وقتى که ...

به جرئت مى‏توان گفت که جامعه ما در هیچ دوره‏اى با چنین معضلات اجتماعى با این گستردگى درگیر نبوده است و دختران هرگز تا این میزان گریزپا نبودند. اما دور از انصاف است که تمام گناه این گریزپایى را فقط به دختران و یا حتى پسران نسبت دهیم. وقتى اجتماع دچار تزلزلاتى مى‏شود و در کنار آن ارزش‏هاى اسلامى و انسانى در خانواده‏ها کمرنگ مى‏شود و فرزندان به حال خود رها مى‏شوند، نتیجه‏اى جز این را هم نباید انتظار داشت.
وقتى پدر یا مادر به خاطر افزایش مشغله فکرى و اقتصادى درگیر کارهاى خودش است و یا وقتى ناپدرى و نامادرى با وجود فرزندان طرف مقابل، محیط را براى تک‏تازى خود هموار نمى‏بیند؛ وقتى محبت و ابراز آن به فرزند از خانواده رخت برمى‏بندد؛ وقتى تنبیه والدین راحت‏ترین راه ساکت کردن فرزندان است؛ وقتى خودِ پدر و مادر به درک متقابلى از هم نرسیده‏اند؛ وقتى والدین، فرزندان را موجودات مزاحم فرض مى‏کنند؛ وقتى کابوس اعتیاد بر سرِ خانه سایه گسترده است؛ وقتى فرزند از برآورده شدن کوچک‏ترین خواهش‏هاى مادى و معنوى محروم است؛ وقتى والدین یا اعضاى دیگر خانواده انحرافات اخلاقى دارند؛ وقتى دخترى مجبور است به خاطر تأمین نیازهاى مادى خانواده تن به خواسته هر شیادى بدهد؛ وقتى دختر تحت فشار است که خوب درس بخواند؛ وقتى دختر دچار عشق‏هاى جوانى شده و کسى نیست تا او را راهنمایى کند؛ وقتى دخترى در اوج جوانى و نوجوانى مُهر دختربچه مطلّقه را بر پیشانى دارد؛ وقتى والدین به زور مى‏خواهند دختر را شوهر بدهند؛ وقتى، وقتى، وقتى که دختر خسته از خانه و خانواده مى‏شود و سر به بیابان مى‏گذارد، فکر مى‏کند کسى پشت دیوار خانه‏اش است تا وى همراه او خانه رؤیاهایش را در خیابان‏ها بنا کند و امنیت و آزادى را در خیابان‏هایى ناامن جستجو کند.
هر چند این عمل دختران، نوعى اعتراض به والدین و جامعه است، تا به خیال خودشان از شر تبعیض‏ها و اجبارها رهایى یابند؛ اما همین اعتراض به سرعت در گلو خفه مى‏شود و دختر قربانى آرزوها و خوش‏باورى‏هاى خودش مى‏شود و خانه‏به‏دوشى انباشته از درد و ظلم مى‏شود که دیگر نه افراد خانواده و نه افراد جامعه، حرف او را گوش مى‏کنند و نه دیگر دختر، اعتمادى به شنونده حتى صبور و چاره‏ساز دارد.

مى‏خواهم درس بخوانم‏

از گذشته گریزان بود و به آینده‏اى مبهم مى‏اندیشید که شاید روزهاى قشنگى را در دفتر زندگى‏اش حک کند. به دنبال راهى بود تا بتواند شومى اشتباه گذشته‏اش را فراموش کند.
روحیه لطیفش سال‏ها زیر تازیانه‏هاى سرد بى‏مهرى ناپدرى شلاق خورده و طعم تلخ بى‏پدرى را به او چشانده بود.
وقتى به خانه‏شان رفتیم رنگ و روى ظاهرى خانه حکایت از قصه مکرر فقر داشت و دخترکى 14 ساله که با شرم و حیا نگاهش را از ما مى‏دزدید و ریشه بر دار قالى روبه‏رویش مى‏زد. همان جا کنار دار قالى مى‏نشینیم و مادر برایمان چایى مى‏آورد و دوباره با نگرانى مى‏گوید که مشکلى پیش نیاید و گرنه باید دیگر فاتحه من و دخترم را بخوانید. به او اطمینان مى‏دهیم که انعکاس چنین مسائلى صرف آگاه کردن دیگر دختران و خانواده‏هایشان است و قصد نداریم هیچ اسم و نشانى از آنها منعکس کنیم.
اعتماد را در چشمان مادر مى‏خوانیم، که کارهایش را بهانه مى‏کند و از اتاق بیرون مى‏رود و دخترک که بى‏حضور مادر راحت‏تر است، به طرف ما برمى‏گردد و در جواب سؤال‏هایمان مى‏گوید نمى‏داند چطور شروع کند.
- شاید شما بعد از شنیدن حرف‏هایم به خاطر کارى که کرده‏ام به من بخندید. خودم وقتى به کارى که کرده‏ام فکر مى‏کنم به مرز دیوانگى مى‏رسم. تا جایى که یادم مى‏آید هیچ وقت با ناپدرى‏ام رابطه خوبى نداشتم و اگر مادرم نبود حتى لحظه‏اى او را تحمل نمى‏کردم. مادرم به خاطر اینکه سرپناهى داشته باشد همیشه مثل بره‏اى، مطیع ناپدرى‏ام بود و در مقابل کتک‏ها و فحش‏هاى او تسلیم مى‏شد. اما من نمى‏توانستم این وقایع را تحمل کنم، به همین خاطر همیشه رو در روى او بودم و هیچ دلخوشى در خانه نداشتم. تمام دلخوشى من از زندگى، مدرسه بود و تمام توانم را به کار مى‏گرفتم تا درس بخوانم. حاضر بودم بمیرم ولى درس بخوانم و همین مسئله، بزرگ‏ترین اختلاف من با ناپدرى‏ام بود که نمى‏خواست من درس بخوانم. اما من در مدرسه شاگرد ممتاز و متینى بودم. دوستان زیادى داشتم و معلم‏ها هم مرا دوست داشتند. چند بار مسئولان مدرسه تشویقم کردند و از بچه‏ها خواستند که از من الگو بگیرند. همه خوشى‏ها و شیرینى‏هاى زندگى‏ام در مدرسه خلاصه شده بود و بس.

فرارت از خانه مربوط به مدرسه نرفتن شما بود؟

بله. دوران دبستان را که تمام کردم به امید فرا رسیدن مهر و رفتن به دوره راهنمایى بى‏تابى مى‏کردم که ناپدرى‏ام گفت براى دختر همین قدر درس خواندن هم زیاد است. وقتى قرار است بروى خانه مردم کهنه بشورى چه فرقى مى‏کند مهندس باشى یا بى‏سواد؟ من درآمد ندارم که خرج کیف و لباس تو بکنم. بعد به مادرم گفت: همین قدر که تو را از توى خیابان ماندن و دربه‏درى نجات داده‏ام باید بروى خدایت را شکر کنى. من باید خرج آن سه تا قد و نیم‏قد خودم را بدهم و منظورش سه دخترى بود که از مادرم داشت.
از طرز فکر ناپدرى‏ام دلم گرفت. فکر اینکه باید براى همیشه دور مدرسه و معلم‏ها را خط بکشم، دلم را آتش مى‏زد. همه تابستان‏هاى من به امید آمدن مهر بود و اینکه بتوانم در مدرسه، محبت دوستان و معلم‏هایم را هدیه بگیرم. پس به مادرم التماس کردم و با خواهش گفتم به ناپدرى‏ام بگوید بعد از نماز صبح تا ساعت هشت که به مدرسه مى‏روم، قالى مى‏بافم، وقتى هم که از مدرسه آمدم تا شب مى‏نشینم پشت دار قالى و خرج خودم را در مى‏آورم.
یادم مى‏آید آن شب که قرار بود مادرم با ناپدرى‏ام حرف بزند تا صبح نخوابیدم و نذر و نیاز کردم تا ناپدرى‏ام راضى شود من به مدرسه بروم اما افسوس که حرف او همانى بود که قبلاً گفته بود. عاقبت من خانه‏نشین شدم و دور از چشم همه، کارم شد گریه کردن. چهار پنج ماهى که از مهر آن سال گذشت دیگر از همه چیز خسته شده بودم. از ناپدرى، از بیچارگى مادرم، از قالى‏بافى و کارهاى خانه و ... . یک روز رفتم پیش یکى از همکلاسى‏هاى سابقم و برایش درددل کردم و او گفت برو از ناپدرى‏ات شکایت کن. اما من ترسیدم. مى‏ترسیدم او مادر بیچاره‏ام را از این بیچاره‏تر کند. دلم نمى‏خواست به خاطر خودم، بدبختى مادرم را نظاره‏گر باشم. به همین خاطر آمدم خانه و کمى وسایل برداشتم و از خانه فرار کردم.

به همین راحتى از خانه بیرون آمدى، بدون اینکه کسى متوجه بشود؟

آخر آن موقع کسى خانه‏مان نبود و وقتى به خودم آمدم که چکار کرده‏ام، خیلى از خانه دور شده بودم. نمى‏دانستم باید به کجا بروم. از همه و حتى از سایه خودم وحشت داشتم. توى خیابان از خانمى پرسیدم که ترمینال کجاست؟ هر چند خودم هم نمى‏دانستم براى چه مى‏خواهم به ترمینال بروم. آن خانم پرسید براى چه تنهایى مى‏خواهم بروم ترمینال؟ و من جوابى نداشتم تا اینکه نمى‏دانم چطور شد نسبت به آن خانم احساس خوبى پیدا کردم و سفره دلم را باز کردم و همه چیز را گفتم. گفتم مى‏خواهم بروم جایى که بتوانم درس بخوانم حتى اگر آنجا زندان باشد. آن خانم که دلش برایم سوخته بود گفت با فرار چیزى جز بدبختى نصیبم نمى‏شود و گفت شب کجا مى‏خواهى بخوابى؟ این سؤال، لرزه به جانم انداخت چون اصلاً فکر این قضیه را نکرده بودم و نمى‏دانستم چکار باید بکنم. گفتم: خانم، تو را خدا بگویید اگر بخواهم دوباره بروم مدرسه چکار باید بکنم؟
آن خانم هم گفت: تو را مى‏برم جایى که کمکت بکنند و بعد مرا به جایى برد که بعدها فهمیدم ستاد اجرایى امر به معروف و نهى از منکر است. آنها هم مرا به اتاقى بردند که همه جور دخترى در آن بود و از اینکه مجبور بودم با آن دخترها در یک اتاق بمانم، احساس بدى داشتم. تا آن موقع حتى یک تار موى مرا نامحرم ندیده بود و از اینکه در کنار دخترانى که آرایش‏هاى غلیظ داشتند بودم، خیلى ناراحت بودم. همه با تعجب به من نگاه مى‏کردند و مى‏گفتند جرمت چیست؟
بالاخره مرا به اتاق دیگرى بردند و چند سؤال پرسیدند اما ترسیدم آدرس خانه‏مان را بدهم. مطمئن بودم که ناپدرى‏ام مرا مى‏کشد و یا زیر ضربه‏هاى مرگبار کمربندش مى‏گیرد. شب مرا از آنجا به جاى دیگرى بردند و در آنجا مردى که فکر کنم رئیس آنجا بود سر من داد کشید که فکر مى‏کنى نمى‏توانیم آدرس خانه‏ات را پیدا کنیم. الان مى‏دهیم عکست از تلویزیون پخش شود و آبرویت پیش همه برود. اما چون از رو در رو شدن با ناپدرى‏ام مى‏ترسیدم باز هم حرفى نزدم و شب مرا به اتاقى در همان مرکز بردند.

اولین شب دور از خانه را چطور سپرى کردى؟

ترس عجیبى داشتم. از کوچک‏ترین سر و صدایى وحشت مى‏کردم. با اینکه از صبح چیزى نخورده بودم و گرسنه بودم، ولى مى‏ترسیدم از غذایى که داده‏اند بخورم. حتى مى‏ترسیدم به ظرف غذا نگاه کنم. پیش خودم فکر مى‏کردم حتماً در غذا ماده بیهوش‏کننده‏اى ریخته‏اند و مى‏خواهند آن را بخورم و بعد هر بلایى که خواستند سر من بیاورند. آن شب حتى کلمه خواب هم با من بیگانه بود. فکر اینکه مادرم از نبودِ من چکار مى‏کرد، دلم را به درد مى‏آورد. بالاخره صداى اذن صبح خبر از پایان سیاهى شب داد.
صبح یک سرباز درِ اتاق را باز کرد و مرا پیش همان آقایى برد که شبِ پیش سرم داد کشیده بود. او برگه‏اى داد دستم و گفت: بگیر و همه چیز را بنویس؛ نیم ساعت وقت دارى که همه چیز را بنویسى. اگر چیزى ننویسى مى‏دهم تو را ببرند زندان و شلاق بزنند.

آخرش به آنها گفتى که چرا فرار کردى یا نه؟

برگه را دادند دستم و مرا بردند توى همان اتاق. داشتم با خودم کلنجار مى‏رفتم که چیزى در کاغذ بنویسم یا نه، که درِ اتاق به شدت باز شد و مادرم را در آستانه در دیدم که انگار چند سال پیرتر شده بود. خشکم زده بود. فکر نمى‏کردم به این زودى مرا پیدا کنند. اما ته قلبم خوشحال بودم که دوباره مادرم را دیدم. او به گریه افتاد و گفت دختر، این چه کارى بود که کردى؟

مادرت چطور پیدایت کرده بود؟

مادرم خیلى به ناپدرى‏ام التماس کرده بود که دنبال من بگردند و بعد رفته بودند کمیته. آنجا هم آن آقا از ناپدرى‏ام پرسید که این دختر مشکلش چیست؟ از دیروز تا به حال نه حرف زده و نه غذا خورده؟
ناپدرى‏ام هم گفت این دختره بى‏چشم و رو داشت با مادرش گوشه خیابان‏ها از گرسنگى مى‏مرد و من آنها را از بدبختى نجات دادم. حالا هم از صبح تا شب دارم کار مى‏کنم تا شکم آنها و سه بچه‏ام را سیر کنم. آن وقت این دختر خوشى زده زیر دلش و از خانه فرار کرده.
من که از توهین‏ها و حرف‏هاى ناپدرى‏ام گریه‏ام گرفته بود گفتم کدام آسایش، کدام راحتى؟ آقاى رئیس که تا آن موقع فکر مى‏کرد من لال هستم با تعجب نگاهم کرد و گفت مگر پدرت با تو چه کرده است که فرار کردى؟ من هم همه چیز را براى آن آقا توضیح دادم و گفتم جرم من این است که مى‏خواهم درس بخوانم و مثل مادرم بدبخت نشوم. آن از پدر خودم بود که فقط مواد مخدر را مى‏شناخت و بس و مادرم مجبور شد از او طلاق بگیرد و این هم از ناپدرى‏ام. آخر من و مادرم تا کى باید این همه تحقیر و توهین را تحمل کنیم؟ حسابى گریه‏ام گرفته بود فکر مى‏کردم بعد از سال‏ها کسى پیدایش شده که دارد به حرف‏هاى من گوش مى‏کند. آن آقا به من گفت دخترجان، اگر همان دیروز این حرف‏ها را به من گفته بودى ناپدرى‏ات را احضار مى‏کردم و از او تعهد مى‏گرفتم تا اجازه بدهد تو درس بخوانى. اما الان هر کس بداند تو 24 ساعت خانه نبودى، چه حرف‏هایى که پشت سرت نمى‏زنند.
مادرم با این حرف شروع به گریه کرد و گفت: حاج‏آقا، صبح اول وقت یکى از همسایه‏ها آمد دمِ درِ خانه‏مان و گفت شنیده‏ام دخترت یک ماه است گمشده، آمدم ببینم پیدا شده یا نه؟!

بالاخره ناپدرى‏ات اجازه داد که درس بخوانى؟

بله. همان جا از مادرم و ناپدرى‏ام تعهد گرفتند که اجازه بدهند من درس بخوانم. آن آقا هم گفت اگر مشکلى برایت پیش آمد با ندانم‏کارى وضع خودت را خراب‏تر نکن. برو با بزرگ‏ترها مشورت کن و بعد براى رفع مشکلت اقدام کن.

وقتى به خانه برگشتى، اخلاق ناپدرى‏ات فرقى کرد یا نه؟

تا چند روز که اصلاً با من حرف نزد. اما بعد از چند روز دق و دلى‏اش را سرم خالى کرد و گفت آبروى او را برده‏ام و به بخت سه دخترش لگد زده‏ام. اما من این حرف‏ها را تحمل کردم، فقط به این امید که بتوانم بعد از یک سال بروم مدرسه.
اما همسایه‏ها خیلى حرف‏ها پشت سرم زدند. یکى گفت: دختره 6 ماه از خانه فرار کرده و کلى پول برداشته و رفته. یکى گفت: حامله شده و بچه‏اش را کورتاژ کرده، یکى گفت: یک شب با چند مرد دستگیرش کردند و ... .

الان خودت چه احساسى دارى؟ فکر نمى‏کنى مى‏توانستى این مشکل را به شکل دیگرى حل کنى؟

الان احساس پشیمانى دارم. همیشه فکر مى‏کنم این 24 ساعت را در خواب بوده‏ام. دلم براى مادرم و حتى ناپدرى‏ام مى‏سوزد که مجبور است نیش و کنایه و حرف‏هاى همسایه‏ها را تحمل کند. اگر آن موقع عقل و شعور حالا را داشتم به جاى فرار از خانه از طریق فامیل مشکلم را حل مى‏کردم. اما چه فایده که بچگى کردم. حالا مى‏روم کلاس دوم راهنمایى. با اینکه همیشه در کوچه و خیابان بسیار متین مى‏روم و مى‏آیم اما باز انگشت‏نماى همسایه‏ها هستم. شاید باورتان نشود چند هفته پیش خانمى که 28 سالش بود و دو برابر من سن داشت مرا براى پدرش خواستگارى کرد و گفت پدرم فقط یکى را مى‏خواهد که به او برسد و پرستارى‏اش را بکند.
ناپدرى‏ام از این پیشنهاد بدش نیامده بود اما من گفتم اگر بخواهید به زور شوهرم بدهید مى‏روم پیش همان آقاى رئیس از شما شکایت مى‏کنم. آخرش هم مادرم که دید خودش در هر دو ازدواجش شکست خورده است، به آن خواستگار جواب رد داد.
حالا هم مى‏خواهم مثل گذشته درس بخوانم و نمراتم مثل قبل بیست بشود. درس خواندن به من امید مى‏دهد و دوست دارم در آینده فرد موفقى باشم و مثل مادرم نشوم. کمبود محبت پدر و نداشتن رفاه و آسایش خیلى سخت است مخصوصاً که از گذشته‏ام هم خیلى پشیمانم، اما حالا یاد گرفته‏ام که این خلاءها را در لابه‏لاى سطرهاى کتاب‏هایم و در چهره پر مهر معلم‏هایم بیابم و پر کنم. ادامه دارد.