عشق پاک، هوس شعله ور ، نشانه ها

نویسنده


 

خانواده، عشق، استوارى (4)
عشق پاک، هوس شعله‏ور، نشانه‏ها

احمد حیدرى‏

عزیز همراه، قبل از اینکه انسان به ورطه هوس شعله‏ور یا در معرض شعله سوزان عشق ناب قرار گیرد، مناسب است که نشانه‏هاى هر کدام را بشناسد تا با پى‏جویى آن نشانه‏ها در خود و مدعیان که به وى ابراز عشق مى‏کنند، بتواند تشخیص دهد که با عشق ناب مواجه است یا هوس شعله‏ور برایش دام گسترده است. اگر محبتى که در خود احساس مى‏کند یا از جانب مدعى مى‏شنود، از جنس و قماش عشق ناب باشد، مقدس است و سعى و تلاش در راه رسیدن به معشوق و محبوب، پسندیده و شایسته مى‏باشد ولى اگر کشش و جاذبه موجود و مورد ادعا، حاصل هوس سوزان، غرایز سرکش یا اوهام و تخیلات ذهنى است، باید با آن مبارزه کند و آن را مهار نماید و گرنه نتایج و عواقب وخیمى در پى خواهد داشت.
هر کدام از عشق ناب و هوس شعله‏ور را نشانه‏هایى است از جمله:
1- عشق، برآیند و مبتنى بر آگاهى است و هوس بر وهم و خیال؛
آن کس که فردى را به صفات کمال و جمال شناخته و کمالات وجودى وى برایش محرز شده و کاستى‏ها و نقص‏هایش را مى‏داند و با توجه به رجحان نسبى یا فوق‏العاده نقاط مثبت او بر نقاط منفى‏اش به او دل بسته، عاشق واقعى است. این عشق و علاقه و وابستگى بعد از آگاهى نسبتاً کامل به شخصیت، ویژگى‏ها، کمالات و نقایص فردى، خانوادگى، جسمى و روحى او حاصل شده و مبتنى بر واقعیات است. او مى‏داند مثلاً دخترى که محبوب وى گشته، دخترى است مثلاً بیست ساله با قد بلند، چشم و ابروى نسبتاً متناسب، برخوردار از زیبایى جسمى و ظاهرى در حد متوسط یا کمتر، متدیّن، عفیف و پاکدامن، خانه‏دار که از لحاظ تحصیلات نیز، سوم راهنمایى خوانده و ترک تحصیل کرده است. خانواده وى از طبقه سوم اجتماع - نیمه فقیر - مى‏باشند که با عزّت، کرامت، قناعت و کوشش زندگى مى‏کنند و با سختى‏هاى زندگى خو گرفته و به مقاومت در برابر آنها عادت یافته‏اند. علاوه بر اینها قد این دختر از متوسط بلندتر است و لاغراندام جلوه مى‏کند که از نظر این جوان، حُسن و جمال نیست و فقط خانه‏دارى را در حد معمول مى‏داند و کار و تخصص دیگرى ندارد و با توجه به وضع خانوادگى‏اش نمى‏تواند جهیزیه چشمگیرى به همراه خود بیاورد؛ ولى این جوان وجوه مثبت و منفى دختر را با هم جمع کرده و مقایسه نموده و در مجموع نمره مثبت بالایى در او دیده لذا به او علاقه‏مند گشته و شور عشق آن دختر قلبش را به تپش انداخته است.
این محبت و علاقه، عشق است نه هوس شعله‏ور. بر عکس کسى که فقط با تلفن صداى دخترى را شنیده و به او اظهار علاقه کرده و حالا بعد از چند بار صحبت تلفنى و شنیدن حرف‏ها و ایده‏ها و اوصاف آن دختر از زبان خودش یا دیگران دلبسته او شده و در خیال خود از او فرد گمشده‏اش را ساخته است. این دلبستگى را نباید و نمى‏توان عشق نامید زیرا بر تخیلات و اوهام استوار است و بنیانى که بر آگاهى استوار نباشد، بسیار سست و بى‏دوام است و به زودى فرو مى‏ریزد.
چنین افرادى بعد از صحبت تلفنى یا دریافت نامه، ایمیل، پیام الکترونیکى یا شفاهى از طرف مقابل در ذهن و خیال خود از او یک ایده‏آل مى‏سازند و به محبوب ساخته ذهن خود عشق مى‏ورزند و این عشق و علاقه مفرط که روز به روز شدیدتر هم مى‏شود، آنان را از درک، فهم، دیدن و شنیدن حقایق باز مى‏دارد. آنچه خودش مى‏خواهد در محبوبش مى‏بیند و آنچه را نمى‏پسندد، در او انکار مى‏کند. اینکه امام على(ع) مى‏فرماید:
«آرزوها چشم دل را نابینا مى‏کند.»(1)
«هر کس به چیزى به شدت عشق ورزد، آن محبت و عشق شدید، بینایى‏اش را معیوب و قلبش را مریض مى‏کند. از این‏رو با چشم معیوب مى‏نگرد و با گوش ناشنوا استماع مى‏کند.»(2)
چنین عشق و علاقه‏اى اگر مبناى تشکیل خانواده و ازدواج گردد، چون هوس شعله‏ور و محبتى توهمى و خیالى است، سراب است نه حقیقت، لذا به زودى سستى آن آشکار مى‏شود و بنیان مبتنى بر آن فرو مى‏ریزد و به همین جهت است که بسیارى از ازدواج‏هاى بنا نهاده شده بر عشق‏هاى تخیلى تلفنى، نامه‏اى، پارکى، ایمیلى و امثال آن به طلاق منجر مى‏گردد و چنین عاشقانى آرزو مى‏کنند «کاش براى همیشه در همان مرحله عشق و دوست داشتن و آرزوى وصال مى‏ماندند» و آب سرد وصال بر آتش گرم عشق‏شان نمى‏ریخت و کاخ شیشه‏اى و زیباى تخیل‏شان با تلنگر واقعیت در هم نمى‏شکست. آنان تا با عشق خیالى سرخوش و مشغولند و آرزوى وصال محبوبِ ایده‏آلِ توهمى را دارند، زندگى‏شان سراسر شور و شوق است ولى همین که به وصال رسیدند و شعله هوس‏شان فروکش کرد و خیال و وهم رخت بربست، با واقعیت نازیبایى آشنا مى‏شوند که تا آن موقع در ذهن‏شان خطور نداشت. روز به روز زوایاى بیشترى از زشتى‏هاى محبوب خیالى دیروز آشکار مى‏شود و شیرینى دوست‏داشتن را به تلخى نفرت بدل مى‏کند به حدى که بعد از گذشت مدتى کم، جز طلاق و جدایى چاره‏اى نمى‏یابند.
دکتر وودى آلن از کارشناسان خبره خانواده مى‏نویسد:
دور نیست از دیدار چهره‏اى زیبا به دمى دل ببازیم و به ستایش جمالش بپردازیم و یا از ادراک صفات معنوى موجودى، متأثر شویم و به آفرینى لب بگشاییم و یا حتى نسبت به کسى در ضمیر خود کشش کهربایى دریابیم اما اینها هیچ یک عشق نیست. عشق درخور این نام باید بنایى باشد که بر پایه‏هایى از بصیرت و معرفت حقیقى عاشق و معشوق به صفات یکدیگر، استوار شود. پس نخست معرفت و شناخت است و از آن پس محبت و اگر این احساس قوت گیرد، به عشق بدل مى‏شود. بیشتر اوقات کشش جنسى و جذبه قوى موجود میان زن و مرد را به جاى عشق مى‏گیرند. این درست نیست زیرا عشق وقتى پدید مى‏آید که زن و مرد یکدیگر را نیکو بشناسند و دریابند. این گونه جذبه‏ها و کشش‏ها اغلب موهوم و ناپایاست. عشق باید به تفاهم فکرى، توافق اخلاقى و جذبه جسمى [هر سه‏] در آمیخته باشد.
عاشق حقیقى به دنبال شخصیت حقیقى معشوق است نه فقط لذت جسمانى او.(3)

محک تشخیص‏

چگونه بفهمیم که عاشق مدعى از رهروان عشق آگاهانه است یا هوس‏بازى لذت‏جو و خوش‏خیال که بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟
اگر مدعى عاشق آگاهانه باشد، علاوه بر زیبایى‏ها و مزایاى محبوب، از معایب و نقایص او هم اطلاع دارد. وقتى از او بخواهیم علت دلبستگى و عشقش را بیان کند و ویژگى‏هاى مثبت و منفى محبوب را بشمارد، از تعریف و بیان او مى‏توانیم حقیقى یا تخیلى بودن عشقش را تشخیص دهیم. اگر علت‏هایى که ارائه مى‏دهد منحصر در مزایاى جسمى و جنسى نبود و علاوه بر آن به معنویات هم توجه داشت و توانست در جنب مزایا و محاسن، معایب چندى هم از محبوب بشمارد، و در شمارش و تبیین محاسن نیز اغراق نکرد، معلوم مى‏شود که عشق او آگاهانه است. وقتى مدعى با علم به واقعیت و حدود محاسن و آگاهى از معایب و نقایص فردى، به او علاقه‏مند گشته باشد، بعد از وصال در یافته‏هایش تخلفى نمى‏بیند و نمى‏یابد که پشیمان گردد. او در محبوب خود محاسنى بیش از آنچه داشت تصور نکرده بود و از معایب او نیز بى‏خبر نبود تا پس از ازدواج خلاف آن را بیابد و ایده‏آل خیالى‏اش را با واقعیت مطابق نبیند بلکه چه بسا وقتى با واقع مواجه شود، او را زیباتر و والاتر از آنچه مى‏دانست و معایب و نقایصش را کمتر ببیند و علاقه‏اش مستحکم‏تر شود.
اگر محبوب از مدعى عشق توصیف و تصویر خود را بخواهد و آن را همه‏جانبه و مطابق با واقع ببیند، مى‏تواند به صداقت و واقع‏بینى او اطمینان یافته و به دوام زندگى با او مطمئن شود.
مطلب دیگر اینکه مدعى عشق چنانچه فقط به جنبه‏هاى جسمى و زیبایى‏هاى جنسى توجه داشته باشد، این هم عشق نیست بلکه هوس شعله‏ور است و نمى‏تواند مبناى زندگى باشد زیرا عشق و علاقه به جسمانیات کم‏دوام است چون خودِ زیبایى‏هاى جسمى کم‏دوامند و بعد از چند سال کمرنگ مى‏شوند و از بین مى‏روند و عشق مبتنى بر آنها هم به همین منوال. عاشقى مى‏تواند مدعى عشق پاک باشد که در جنب ویژگى‏هاى جسمى و مادى، با آنها یا بیشتر به ویژگى روحى، اخلاقى و اعتقادى محبوب توجه داشته باشد زیرا این ویژگى‏ها دائم هستند و عشق مبتنى بر آنها نیز دوام مى‏یابد. کسى که فقط به چشم و ابروى دخترى یا قد و بالاى جوانى دلبسته باشد، چه بسا با دیدن چشم و ابروى زیباتر و قد و بالاى رساتر بدو دل مى‏بندد و از اولى دل مى‏کَند؛ ولى دلبسته به روحیات و معنویات، اگر با معنویت بالاتر مواجه شود، از معنویت قبلى دل نمى‏کند بلکه سعى مى‏کند او را به این حد ارتقا دهد و از خداوند تعالى محبوبش را طلب مى‏کند.
علاوه بر آن، دلبسته به جسم محبوب، اگر اهل ارزش‏هاى دینى و اخلاقى نباشد، بعد از مدتى وصال، شعله هوسش فروکش مى‏کند و دیگر جاذبه و علتى براى تداوم زندگى نمى‏یابد.
اگر تصویرى که مدّعى عشق ارائه مى‏کند، خیالى، موهوم، نامطابق با واقع و تک‏بُعدى بود، این عشق موهوم و خیالى است و اگر فقط به ابعاد جسمى و مادى توجه شده بود، این هوس شعله‏ور است و این مدعى را نه عاشق بلکه هوس‏بازى دلداده توهمات و تخیلات باید دانست و دست رد به سینه او زد.

عشق‏هاى شیشه‏اى‏

متأسفانه عشق پاک و حقیقى در زمانه ما بسیار کم است و بسیارى از عشق‏هاى ادعایى، عشق‏هاى شیشه‏اى هستند و به کمترین تلنگرى مى‏شکنند و فرو مى‏ریزند. عشق به مظاهر مادى و جسمانى محبوب، عشق شیشه‏اى است و مانند آتش برخاسته از هیزم‏هاى ترد و شکننده و خشک، شعله‏ور و کم‏دوام است در حالى که براى زندگى به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم. عاشق جسم محبوب، هوس‏بازى است که فقط در فکر کام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداکثر به مدت دوام زیبایى جسمى محبوب است و با زوال زیبایى محبوب به زوال مى‏گراید.

مولانا داستان عشقِ هوسى را بدین شرح وا مى‏گوید:
روزى پادشاهى در صید، دخترى را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزى چند از وصال نگذشته بود که دختر بیمار شد و هر چه پزشکان حاذق در مداواى او کوشیدند، کمتر نتیجه گرفتند. سلطان که از طبابت پزشکان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حق‏تعالى کمک طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیرى به او مى‏گوید: فردا غریبى وارد شهر مى‏شود که علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود که ناگاه دید مسافرى از دور پیدا شد. وقتى به نزدیک آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به کاخ خواست و از وى براى معالجه همسرش کمک طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید که علت مرض نه جسمى بلکه روحى است و عشق، او را به این روز انداخته است. لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل کدام شهر هستى و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر کیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده کرد که نبض او را تغییرى حاصل نیامد. پزشک نام سایر شهرها را مى‏برد و نبض زن را در دست داشت تا اینکه نام سمرقند بر زبان او جارى شد و نبض زن را تندى حاصل آمد. طبیب دانست که محبوب وى در سمرقند است. به ذکر محله‏ها، خیابان‏ها و کوچه‏ها پرداخت و وقتى نام محله و خیابان و کوچه محبوب بر زبان طبیب جارى مى‏شد، نبض زن، تندى مى‏گرفت و طبیب مى‏فهمید. با پى بردن طبیب به نام کوچه، اسامى ساکنان کوچه را به دست آورد و به ذکر یکایک پرداخت. همین که نام یکى از آنان بر زبانش جارى شد، نبض زن تندى گرفت. طبیب از صاحب نام پى‏جویى کرد و فهمید جوانى است زرگر. طبیب سلطان را راضى کرد و جوان را تطمیع کردند و پیش دختر آوردند و چند ماهى در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنکه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشک با خوراندن داروهایى سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجورى فزونى گرفت تا از آن جمال و زیبایى چیزى نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون کرد.
و
چون ز رنجورى، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون که زشت و ناخوش و رخ‏زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه مى‏گیرد:
عشق‏هایى کز پى رنگى بود
عشق نبوَد عاقبت ننگى بود(4)

البته باز هم تکرار مى‏کنیم که جسم و زیبایى‏هاى جسمى محبوب هم به جاى خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشکل‏زا، اما سخن این است که زیبایى‏هاى جسمى باید در کنار و حداکثر هم‏اندازه زیبایى‏هاى روحى، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایى فقط ویژگى‏ها و زیبایى‏هاى جسمى باشد، علامت آن است که عشق نیست بلکه هوس برافروخته مى‏باشد و مانند آتش هیزم‏هاى ترد و شکننده، شعله‏ور و کم‏دوام است؛ به عکس عشق مبتنى بر واقعیت‏ها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایاى جسمى، روحى، اخلاقى و ایمانى که ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشق‏هاى خیالى و توهمى، سراب و خوابى است که وصال، بیدارى از آن مى‏باشد. چنین عشق‏هایى تا به وصال نرسیده شیرین و دوست‏داشتنى و لذت‏بخش‏اند و همین که وصال محقق شد، گویى عاشق از خواب خوش بیدار مى‏شود و ناگهان همه آنچه را تصور کرده، از دست‏رفته مى‏بیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولى گرفته و به دومى مى‏بازند.
گویند زنى زیبا و زیرک به راهى مى‏رفت و مردى شیدا و شیفته، او را تعقیب مى‏نمود. زن ملتفت وى شد و از او پرسید: چه مى‏خواهى؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیرکى و فراست دریافت که او نه عاشقى واقع‏بین و ارزش‏مدار بلکه هوس‏بازى دلباخته جمال است. از این‏رو به او گفت: چقدر نافهم و کج‏سلیقه‏اى! تو که به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بسته‏اى و دل باخته‏اى، اگر خواهرم را که از عقب مى‏آید ببینى، با آن جمالى که چندین برابر جمال من است، چه مى‏گویى؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار کشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت که با وى خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتى؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعاى خود راستگو نبودى! اگر عاشق و دلباخته من بودى، در پى زن دیگر نمى‏رفتى و مرا وا نمى‏گذاشتى.
در عشق موهوم و هوس شعله‏ور، مدعى به اقتضاى کور و کرکنندگى عشق هوسى، چشمش به زیبایى‏هاى خیالى و جسمى محبوب است و از دیدن معایب و زشتى‏هاى وى غافل و بعد از وصال، کم کم حجاب‏هاى غفلت از جلوى چشم کنار مى‏رود و واقعیات را مى‏بیند. عاشقى بعد از مدت کمى از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از کى افتاده است؟!
محبوب وى در جواب گفت: از آن وقت که دلبستگى و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشکار گشته است! یعنى این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان مى‏افتاد ولى چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیبایى‏هاى جسمى و موهوم من بودى که از دیدن آن غافل گشتى و حالا که شیدایى‏ات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیده‏اى و به مرور که از آن شور سابق کاسته گردد، بر بینایى‏ات افزوده شود و نقایص و معایب بیشترى متوجه خواهى شد.

2- عفت‏زایى عشق و آلوده‏دامنى هوس؛

عشق پاک عفت‏زاست. عاشق صادق هم خود باحیا، عفیف و پاکدامن است و هم حیا، عفت و پاکدامنى محبوب را مى‏طلبد، بر عکس هوس شعله‏ور که پرده‏در گستاخ، فحشاطلب و آلوده‏دامن بار مى‏آورد. قرآن داستان عشق‏هایى را بیان مى‏کند که بعضى ناب و پاک‏اند و بعضى هوس شعله‏ور تا راهنماى موقت‏طلبان باشد.

دختر شعیب(ع) و موسى(ع)، عاشقان پاکدامن‏

موسى(ع) جوانى است رعنا، بلندقامت، باحیا، پاکدامن، قوى و نیرومند که با یک ضربه مشت، ظالمى را از صفحه روزگار محو کرده است. این جوان رعنا که مطلوب هر دختر جوانى است، از سرزمین ظلم و ستم فرعونى فرار کرده و به سرزمین شعیب(ع) وارد شده و کنار چاه آب زیر سایه درختى آرمیده است که مى‏بیند مردانى چوپان براى آب دادن گوسفندان خود به سوى چاه هجوم آورده و با پر کردن آبشخورها، گوسفندان‏شان را سیراب مى‏کنند و آن طرف‏تر دو دختر جوان، باحیا، عفیف و رعنا در کنارى جلوى گوسفندان خود را گرفته‏اند و نمى‏گذارند به سوى آبشخورها هجوم آورند. موسى(ع) از این همه عفت و حیا و پاکدامنى در کنار آن رعنایى به تعجب مى‏افتد و نزد آنان مى‏آید و احوال‏شان را جویا مى‏شود. آنان با لحن عفیفانه و معصومانه خود وى را آگاه مى‏کنند که پدرشان شعیب پیامبر، پیر و از کار افتاده است و برادر یا مرد دیگرى در خانواده‏شان نیست که چراندن و چوپانى گوسفندان را عهده‏دار شود. از این‏رو خود مجبورند این وظیفه را عهده‏دار شوند و چون نمى‏خواهند از حریم عفاف و پاکى خارج شوند و به همنشینى و اختلاط گناه‏آمیز با مردان تن دهند، در چرانیدن و آب دادن گوسفندان همیشه از چوپانان مرد کناره مى‏گیرند و به هنگام آب دادن صبر مى‏کنند تا آنان دور شوند آنگاه بر آبشخور وارد مى‏شوند. موساى جوان به این همه حیا، عفاف، پاکدامنى و احساس مسئولیت عشق مى‏ورزد و فتوّت، جوانمردى و ظالم‏ستیزى‏اش او را به دفاع از این دختران مظلوم وا مى‏دارد.
دختران شعیب هم این جوان رعنا، قوى، بلندبالا، چهارشانه، باحیا، مؤمن و پاکدامن را متفاوت با مردان اطراف خود مى‏بینند و مشاهده مى‏کنند که چگونه به دفاع از آنان همه چوپانان را از آبشخور کنار مى‏زند و دلو سنگینى را به تنهایى از چاه بالا مى‏کشد و گوسفندان را سیراب مى‏کند.
به طور طبیعى موساى جوان به این دختران ارزشمند علاقه‏مند مى‏گردد و آن دختران نیز چنین جوان رعنا، قدرتمند و جوانمردى را همان مرد ایده‏آل رؤیاهاى خود مى‏یابند ولى هیچ کدام از دو طرف عجله نمى‏کند و حریم عفت و حیا را لکه‏دار نمى‏کند و علاقه مکنون قلبى خود را آشکار نمى‏کند اما رسیدن به آرزوى قلبى خود را از خدا مى‏طلبند و خداوند هم آن چنان که وعده داده، آرزوى بندگان مؤمن خود را برآورده و نیازهاى طبیعى آنان را به بهترین وجه برآورده مى‏گرداند.
این سخن موساى جوان بعد از روانه کردن دختران است که متضرعانه به درگاه خدا عرض حاجت مى‏برد:
«رَبِّ اِنى لِمَا اَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خیرٍ فقیرٌ؛
پروردگارم، من به خیرى که از جانب تو باشد نیازمندم.» (قصص، 24)
در این کلام نیز او حاجت خود را اجمالاً ذکر مى‏کند. دختران شعیب نیز آن روز زودتر از همیشه و شاداب و مسرور به خانه باز مى‏گردند و پدر پیر، چرایىِ این زود آمدن را مى‏پرسد و از واقعه مطلع مى‏گردد. او نیز انتظار جوانى شایسته را مى‏کشد تا او را به فرزندى و دامادى بپذیرد و زمام امور خانواده‏اش را به وى بسپارد و با شنیدن اوصاف موسى از دخترش، به دیدار او علاقه‏مند و بى‏تاب شده، دختر را براى دعوت وى روانه مى‏گرداند.
حیا، عفت، پاکدامنى و عرض نیاز موسى(ع) و دختر شعیب ثمر داده و مقدمات وصلت، ناخودآگاه دارد آماده مى‏شود. دختر که جوانه علاقه به موسى(ع) در قلبش رشد کرده و ریشه زده است، با حیا و عفت قدم برمى‏دارد و به محضر موساى جوان مى‏رساند و با لحن محکم بدون اینکه ذره‏اى غمزه، ناز و کرشمه در سخن یا کلام او آشکار گردد، از موسى(ع) مى‏خواهد که دعوت پدرش را اجابت کند و موسى(ع) به راه مى‏افتد و براى آنکه نگاهش به اندام دختر جوان نیفتد از دختر مى‏خواهد که پشت سر او حرکت کرده و او را راهنمایى کند.
موسى(ع) به محضر شعیب(ع) مى‏رسد و دختر جوانِ شعیب به رمز و راز، علاقه‏مندى خودش به موسى و ازدواج با وى را به اطلاع پدر مى‏رساند. او به پدر پیشنهاد مى‏دهد که چه مناسب است این جوان برومند و پاک و توانمند براى انجام چوپانى اجیر گردد و اعلام مى‏کند که:
«إِنَّ خَیْرَ مَنِ استأجرت القَوِىُّ الامین؛
این جوان بهترین کسى است که مى‏توانى اجیر کنى چه اینکه او جوانى قدرتمند و پاکدامن است.» (قصص، 26)
پدر با شنیدن این اوصاف از علاقه‏مندى دختر به ازدواج و وصلت با موسى(ع) مطلع مى‏شود و به موسى(ع) پیشنهاد ازدواج با دخترش و به عهده گرفتن وظیفه چوپانى را مى‏دهد و موساى جوان نیز شاکر درگاه خداوند که آرزوها و خواسته‏هاى وى را اجابت کرده، به شعیب جواب مثبت مى‏دهد و این گونه عشق پاکى، زمینه وصلتى نیکو مى‏گردد و این همسر و شوهر عاشق تا پایان عمر به پاى هم مى‏مانند و با وجود همه سختى‏هاى زندگى پیامبر عظیمى چون موسى(ع)، در درون خانه آن دو، آرامش و آسایش و عشق و صفا موج مى‏زند.
عشق خدیجه و پیامبر(ص) نیز این گونه عشقى است. خدیجه آن بانوى بزرگ و پاکدامن با وجود همه خواستگاران نام و عنوان‏دار، به دنبال جوانى است برازنده، پاک، عفیف و خداباور و در مناجات‏هایش از خداوند چنین همسرى را طلب مى‏کند. اوصاف جوان برومند هاشمى، در مکه دهان به دهان واگو مى‏شود. خدیجه برآورده شدن آمال و آرزوهایش را در کنار محمد(ص) مى‏جوید چه اینکه همه آنچه طالب است از ایمان، جوانمردى، فتوت و دلبرى در او شنیده است. مدتى است که طالب دیدار اوست تا اینکه روزى به دیدار نایل مى‏گردد و واقعاً محمد(ص) را شایسته همسرى بلکه سرورى مى‏یابد ولى بانویى چون خدیجه، کسى نیست که به یک نظر دل ببازد و زمام اختیار از کف بدهد. او باز هم در پى کسب آگاهى بیشتر از خصوصیات و اخلاق و رفتار نواده عبدالمطلب است و از این‏رو به او پیشنهاد شرکت در تجارت مى‏دهد و در سفر تجارى، امین‏ترین و زیرک‏ترین غلام خودش - میسره - را همراه وى مى‏فرستد تا در طول سفر او را زیر نظر داشته و به هنگام بازگشت، به وى گزارش دهد. به هنگام بازگشت کاروان، میسره گزارش‏هاى شوق‏آفرین فراوانى به خدیجه مى‏دهد به طورى که خدیجه را تصمیم قطعى بر ازدواج با پیامبر(ص) حاصل مى‏شود. او وقتى جوان برومند، باایمان، امین و توانمندى چون نواده عبدالمطلب را مى‏یابد و با گزارش‏هاى گوناگون از شایستگى‏هاى ویژه و منحصر به فرد او مطلع مى‏گردد، به پیامبر پیشنهاد ازدواج مى‏دهد و خودش و همه اموالش را به او مى‏بخشد.
عشق صادقانه خدیجه به رسول خدا(ص) و علاقه متقابل آن حضرت به خدیجه مثال‏زدنى است. خدیجه به مدت بیست و پنج سال نه همسر پیامبر که کنیز او مى‏گردد و پیامبر نیز نه تنها در طول عمر وى بلکه تا آخر عمر خود و سال‏ها بعد از وفات خدیجه، هر گاه او را به یاد مى‏آورد، در حسرت روزهاى خوش با وى، غم و اندوه وجودش را فرا مى‏گیرد. این عشق آگاهانه است که جز عفت، پاکدامنى، گذشت، ایثار و همکارى در طریق بندگى ثمرى ندارد.

مثال هوس شعله‏ور

عزیز مصر و همسرش در بازار برده‏فروشان نونهالى را دیده و خریده‏اند به امید آنکه غلامى ارزشمند گردد یا شاید او را به فرزندى بپذیرند. با رشد یوسف و پا نهادن وى در سنین جوانى، متأسفانه همسر عزیز مصر از دایره عفت و پاکدامنى تجاوز مى‏کند و به هوا و هوس خود اجازه شعله‏ور شدن مى‏دهد. او که همسر دارد و باید قلب و عشق خود را به همسرش اختصاص دهد، در پى هوس خود، به یوسف دل مى‏بندد و این هوس شعله‏ور، زمام اختیار از کف او مى‏رباید. در اینجا برعکس عشق ناب و پاک، فسادزایى و گستاخى و پرده‏درى رخ مى‏دهد. بعد از آنکه زلیخا در جذب و جلب یوسف ناکام مى‏شود، نقشه نهایى‏اش را طرح مى‏کند و یوسف را به خلوتگاه مطمئنى مى‏برد و او را به خویش مى‏خواند. یوسف(ع) به سنت همیشگى خداوند تصریح مى‏کند:
«اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظالمین.» (یوسف، 23)
سنت خداوند بر آن است که کسانى که از حدود او تجاوز کنند و به ظلم و گناه آلوده گردند، به فلاح و پیروزى نرسند. عشق ورزیدن به زنى که همسر دارد و اجابت دعوت او، ظلم است و ظلم عاقبت ندارد.
و بعد، از صحنه گناه فرار مى‏کند. این صحنه، صحنه مجاهده عظیم یوسف است زیرا یوسف جوانى است در اوج غرایز نفسانى و مانند هر انسان دیگرى، جمال ماهرویان، قلبش را به لرزه مى‏اندازد و وسوسه شیطانى هم بر جاذبه جنسى علاوه مى‏گردد. اگر او به زلیخا توجه نمى‏کند، نه از آن‏روست که هوس و خواهش نفسانى ندارد و زیبایى ماهرویى چون زلیخا براى او بى‏جاذبه است، نه؛ بلکه او انسانى مؤمن و خداترس است و با اینکه در اینجا هیچ مانعى نیست و زلیخا هم توان و امکان پرده‏پوشى کامل بر این گناه دارد، ولى یوسف خود را در محضر خدا مى‏یابد و مى‏داند که خداوند از هوس‏بازى بیزار است و اجابت در خواست زلیخا مساوى با تجاوز به حدود خداوند است، لذا به خدا پناه مى‏برد:
«قال معاذاللَّه» (یوسف: 23)
تا خداوند به عنایت و عصمت خودش او را بر خواهش نفس پیروز گرداند و از سقوط در گرداب گناه حفظ نماید. اوج مجاهده یوسف(ع) با هوس شعله‏ور، آمال نفسانى و غرایز جنسى در صحنه بعدى است. زنان دربارى از داستان عشق زلیخا باخبر شده‏اند و در صددند ماهپاره‏اى را ببینند که زلیخا را شیدا و مجنون ساخته و از اریکه قدرت و شوکت به زیر کشیده و به خواهش و التماس وا داشته است. طبیعى است که زلیخا هم به آسانى حاضر نیست ماهپاره خود را به آنان عرضه کند و در معرض ربودن آنان قرار دهد. پس زنان باید مکرى کنند که زلیخا ناچار شود یوسف را به آنان بنمایاند. بهترین نقشه، هوس‏باز، ضعیف و ناتوان معرفى کردن زلیخا در برابر عشق برده‏اى کنعانى است. وقتى سخن زنان دربارى و رقیبان به زلیخا مى‏رسد، خشمگین مى‏گردد و براى مجاب کردن آنان در حق به جانبى خودش جز عرضه یوسف راهى نمى‏یابد. مجلس مى‏آراید و چاقو و ترنج به دستان رقیبان مى‏دهد و یوسف را بر آنان عرضه مى‏دارد. به ناگاه زلیخا نه یک نفر که چندین ده نفر مى‏شود که هر کدام یوسف را به خود یا حداقل به اجابت دعوت زلیخا اشارت مى‏نمایند و زلیخا هم با نهایت بى‏پروایى و گستاخى اعلام مى‏کند:
«این است آن کس که در باره‏اش مرا سرزنش مى‏کردید و من از او کام خواستم و او عصمت ورزید و اگر امر مرا اطاعت نکند زندانى و خوار خواهد شد.» (یوسف، 32)
زلیخا در نهایت گستاخى، به امر و تحکم با یوسف رفتار مى‏کند و زلیخاهاى دیگر نیز هر کدام با ناز و کرشمه و دیگر حیله‏ها، یوسف را به سوى خود مى‏خوانند و این چنین است که یوسف در دام خیل زلیخاها مى‏افتد. همان عظیم دامى که پادشاه مصر در باره آن از زنان پرسید:
«مطلب شما چه بود آنگاه که از یوسف کام مى‏طلبیدید؟» (یوسف، 51)
و اینجاست که یوسف(ع) با همه ایمان و اعتقاد و پاکدامنى و عفت و انتساب به خاندان شرافت و نجابت و ...، در برابر خواهش‏هاى این همه زلیخاى ماهرو و در برابر طغیان و شعله‏ور شدن غریزه قدرتمندش، راهى جز پناه بردن و استغاثه نمى‏یابد و به پیشگاه خدا از این فتنه عظیم شکایت مى‏برد و نجات مى‏طلبد:
«خداى من، زندان، مرا خوش‏تر از اجابت خواهش شیطانى اینان است و اگر کید و مکر اینان را از من نگردانى، به آنان مى‏پرم و از جاهلان خواهم بود.» (یوسف، 23)
عشق پاک و ناب، عشقى بود که کوشش در راه وصال آن پسندیده و ارزشمند بود و شایسته بود که بنده از خداوند اجابتش را بطلبد و سعى و کوشش براى وصال آن عبادت به حساب مى‏آمد اما از هوس شعله‏ور باید به خدا پناه برد و اجابت آن ظلم عظیم و مقاومت در برابر آن مجاهده بى‏نظیر است. این حدیث ناظر به هوس شعله‏ور است:
«مجاهدِ شهید در راه خدا، اجرش از کسى که امکان اجابت هوس برایش مهیا باشد ولى عفت ورزد، بیشتر نیست. چنین انسان عفیف و پاکدامنى نزدیک است از زمره ملائکه به حساب آید.»(5)
در داستان فوق، حق‏تعالى اوج پرده‏درى، گستاخى و بى‏حیایى اجابت‏کننده هوس شعله‏ور را نشان مى‏دهد.
در هوس شعله‏ور، مدعى عشق نه تنها طالب عفت و پاکدامنى محبوب نیست بلکه او را بى‏حریم مى‏خواهد.
یکى از قربانیان هوس شعله‏ور مى‏گوید:
«همیشه با خود مى‏گفتم: چرا او دوست ندارد من وقار و سنگینى خود را حفظ کنم و اصرار دارد که با دوستى خارج از ضابطه با او، شخصیت و ارزشم را پایین آورم.»(6)
عاشق حقیقى نه خودش براى رسیدن به وصال به ظلم و گناه آلوده مى‏گردد و نه محبوب را به سوى ظلم و گناه سوق مى‏دهد. مدعیانى که در عشق‏ورزیدن، حدود الهى را رعایت نمى‏کنند و محبوب را نیز بى‏پروا مى‏خواهند، عاشق نیستند بلکه هرزگانى هستند در پى کامجویى و برآوردن هوس‏هاى شعله‏ورشان.
دختر جوانى که مدتى به دام یکى از این مدعیان عشق افتاده مى‏گوید:
«هفده ساله بودم که نامه‏اى به دستم داد. او را قبلاً دیده بودم ولى احساس خاصى نسبت به او نداشتم اما در نامه‏اش به من اظهار عشق شدید کرده و وعده‏هاى زیادى داده بود که به من علاقه فراوان دارد و در آرزوى ازدواج با من است. نامه‏هاى بعد را روزهاى بعد، از او دریافت کردم [و بالاخره به او علاقه‏مند شدم و باب رابطه بین ما باز شد ]تا اینکه فهمیدم او جوان هرزه‏اى است که ... . وقتى به واقعیت پى بردم، او را از انصراف خود آگاه کردم ولى او به پخش شایعه علیه من پرداخت و ... و حالا تهدید مى‏کند که اگر بخواهى با کسى دیگر ازدواج کنى، نامه‏ها و عکس تو را که دارم به او نشان مى‏دهم و ...»(7)
مدعیانى که دم از عشق مى‏زنند ولى با محبوب خود دور از چشم پدر و مادر خود و او رابطه غلط برقرار مى‏کنند و محبوب خود را به مجالس مختلط مى‏برند و با دیگران آشنا مى‏کنند و ...، این گونه افراد نه عاشق بلکه هرزه‏هاى هوس‏بازند. اگر عشق ناب در آنها باشد، با رعایت حرمت و شخصیت، طرف مقابل، در اولین قدم با پدر و خانواده او مسئله را مطرح مى‏کند و به کسب آگاهى عمیق‏تر از یکدیگر مى‏پردازند و چند جلسه خانوادگى و حضورى با هم صحبت مى‏کنند و بعد از بررسى همه جوانب چنانچه همدیگر را مناسب تشخیص دادند، ازدواج مى‏کنند. دعوت‏کنندگان به رفاقت‏هاى نامشروع و آمد و رفت‏هاى غلط و تهدیدکنندگان و ... هوس‏بازان شیطان‏صفتند نه عاشقان فرشته‏صفت.
کسانى که از انسانیت، شرافت و کرامت بویى برده‏اند، گرچه دنبال غذا و لذت هم هستند ولى آنها را با حفظ حرمت و کرامت و شرافت انسانى خود مى‏طلبند و حاضر نیستند براى رسیدن به لذت‏هاى خود شرافت و حرمت و انسانیت خود را لکه‏دار کنند. این گروه، تحمل گرسنگى را بر لذت بردن از خوان پهن‏شده در مزبله ترجیح مى‏دهند و به هیچ نسبت حاضر نیستند براى لحظه‏اى کنار چنان سفره‏اى بنشینند.

3- ایثارگرى عشق و سلطه‏جویى هوس؛

عشق پاک، عاشق را محبّ معشوق و طالب سعادت، آسایش و کمال او بار مى‏آورد و گرچه وصال محبوب غایت آرزوى اوست ولى حاضر است براى رضاى محبوب حتى از این وصال چشم بپوشد و هر چه دارد در راه محبوب ایثار کند و فقط به تمناى وصال بسنده نماید. او محبوب را نه براى خواهش دل خودش، بلکه براى کمالاتى که در او هست مى‏طلبد و مى‏خواهد در کنار وى و به کمک او راه بندگى را بپوید و با انس و آرامش حاصل از همسرى او، در بندگى کوشاتر باشد. ولى هوس‏بازانِ مدعى عشق، در پى جستن رضاى دل و کام خویش هستند نه کام‏دادن به محبوب.
«جوهر عشق، رنج بردن براى چیزى و پروردن آن است. عاشق نسبت به معشوق احساس مسئولیت مى‏کند و آماده ایثارگرى است ولى مدعى عشق به جاى احساس مسئولیت نسبت به معشوق در پى سلطه‏جویى و تملک اوست. در آنجا که احترام است، استثمار نیست.»(8)
چه زیبا گفته است شاعر:
اى کاش که معشوق ز عاشق طلب جان مى‏کرد
تا که هر بى‏سر و پایى نشود یار کسى‏
داستان زیر مى‏تواند معیارى براى شناسایى محبت صادقانه از خواهش نفسانى باشد.
گفته‏اند مردى فقیر و مؤمن به مردى مؤمن و ثروتمند ارادت داشت زیرا او را در ایمان صادق مى‏دانست. روزى به حاجت نزد دوست ثروتمندش رفت و دوست ثروتمند که بارها از وى ابراز ارادت دیده بود، در مقام امتحان وى برآمد و با اینکه مى‏توانست خواسته وى را برآورد، ولى اجابت نیازش را رد کرد. مدتى گذشت و در ارادت مرد فقیر نسبت به خود خللى ندید. دو بار دیگر نیز تقاضا و عرض حاجت دوست فقیرش را به عمد رد کرد ولى در دوستىِ وى خللى مشاهده نکرد. بعد از بار سوم روزى به او گفت: اى دوست، سه بار به من عرض حاجت کردى و هر سه بار تو را جواب رد دادم با اینکه مى‏توانستم خواسته‏ات را برآورده سازم و خودت هم بر توانایى من عالم بودى ولى در این مدت و با وجود این سه بار نامهربانى من، در دوستى تو نسبت به خود خللى و نقصانى نیافتم. علت چه بود؟
مرد فقیر جواب داد: من تو را نه براى خودم بلکه براى صفات متعالى‏ات که مى‏شناختم دوست مى‏داشتم و لذا اجابت نکردن تو خواسته‏هاى مرا، در آن محبت خللى ایجاد نمى‏کرد. اگر تو همین گونه بارها هم مرا رد کنى باز هم تو را به خاطر کمالات وجودى‏ات دوست خواهم داشت.
اگر عشق ناب و پاک و ناشى از شناخت و مبتنى بر کمالات نفسانى باشد، به هیچ وجه نه از بین مى‏رود و نه نقصان مى‏یابد هر چند که از محبوب نامهربانى‏ها ببیند و چنین عاشقى ایثار و فداکارى و جلب رضایت محبوب را بسیار بیشتر از وصال وى دوست مى‏دارد.

4- عشق ناب، طریق عشق حقیقى است؛

عشق به کمال مطلق و یگانه بى‏نظیر و جمال جمیل وى در نهاد همه انسان‏ها هست و عشق ناب، مظهرى از آن عشق مطلق است. عاشق در عشق ناب و پاک، در محبوب خود رنگ و بوى محبوب مطلق را مى‏یابد و بدو عشق مى‏ورزد و عشق به او برایش رشدآور است. به او روح تازه مى‏دمد و قوت و قدرت او را چندین برابر مى‏کند. تنبلى و سستى را از او دور مى‏سازد و نشاط و شادابى و کوشش را جایگزین آن مى‏گرداند. بینش او را نسبت به جهان تغییر مى‏دهد و زیبایى مطلق را در چهره زیباى محبوب مى‏بیند.
چنین عاشقى با عشق‏ورزیدن، خود را وسعت مى‏بخشد و توانمندتر مى‏سازد. این عاشق براى رسیدن به معشوق صبورى مى‏کند و همچون فرهاد سال‏ها تیشه به کوه مى‏زند. عشق ناب اگر شوریدگى مى‏دهد، توان صبورى هم مى‏دهد. اگر هیجان زندگى مى‏دهد، توان تحمل فراق براى وصال نهایى را هم مى‏دهد.
اگر چنان به خاطر این دلدادگى هیجان‏زده‏اید که تاب تحمل و طاقت صبورى را ندارید، این دلدادگى عشق نیست.
اى برادر و خواهر مدعى عشق، در خود بنگر، آیا از آن دم که خود را عاشق یافته‏اى، به خداوند، معنویات، خدمت به خلق، کار و کوشش و تلاش، احترام گذاشتن به اطرافیان، رقت قلب و صفاى نفس نزدیک‏تر شده‏اى؟!
این جمله امام سجاد، داستان عشق واقعى را به ما نشان مى‏دهد:
«اللهم ارزقنى حُبَّک و حبَّ من یُحِبُّکَ و حبَّ کلَّ عملِ یُوصلنى الى قربک» (مناجات محبّان)
حبّ خدا، حب محبوب (مؤمن و صاحب کمالى که شایسته محبوب بودن است) و حب هر عمل صالحى که انسان را به خدا مى‏رساند. این سه با هم و در یک راستایند. اگر محبتى در این سرى نیست، عشق ناب نیست بلکه هوس شعله‏ور مى‏باشد.
بسیار شنیده‏اید که جوان تنبل، کسل، بداخلاق، فرارى از مسئولیت و وظیفه و ... عاشق شده و به ناگاه همه آن اخلاقیات و روحیات ناپسند از او رخت بربسته و به عکس آنها متخلّق شده است. او صبح زود از خواب برمى‏خیزد، بعد از انجام عبادت صبحگاهى با نشاط و علاقه دنبال کار و کسب مى‏رود. حرمت پدر و مادر و اطرافیان را نگه مى‏دارد و به دیگران عشق مى‏ورزد و ... اینها همه نشانه عشق پاک اوست و این عشق پاک آثار مثبت فراوان دیگرى در پى خواهد داشت؛ پس مناسب است که هر جوانى در خلوت خود با خدا از او عشق بخواهد، عشق به بندگانى که شایسته محبوب واقع شدن هستند و محبوبى که شایسته عشق‏ورزیدن باشد. تقاضاى محبوب رعنا، باکمالات، مؤمن، جوانمرد، پاکدامن، عفیف و ... آرزوى ارزشمندى است که شایسته است در قنوت از خدا خواسته شود و در روایات از معصومین رسیده که یکى از مصداق‏هاى حسنه دنیا در دعاى «ربنا آتنا فى الدنیا حسنةً و فى الاخرة حسنةً ...» همسر شایسته است. پس اى دختر و پسر جوان، اى عزیزانى که هنوز سامان نیافته‏اید، در قنوت نمازتان با تضرع و التماس از خداوند معشوقى بخواهید که تا آخر عمر شایسته عشق‏ورزیدن باشد و مونسى که در تمام لحظات زندگى از مصاحبت با او لذت ببرید.
آرى، خواهر و برادر گرامى، عشق ناب بجویید و اگر یافتید، قدر آن را بدانید که عشق در هر حال سازنده و رشددهنده است و معشوق تعالى‏دهنده، عشق ناب، هم آمدنش و هم رفتنش کمال‏زاست؛ آمدنش «مولوى» خلق مى‏کند و از دست‏دادنش «شهریار». (مجله پیام زن، شماره 126، ص‏57)
و در آخر آنکه، عشق ناب زیرمجموعه عشق به کمال مطلق است و هیچ گاه بر عشق به کمال مطلق غلبه نمى‏کند.
قرآن مى‏فرماید:
«آنان که مؤمن هستند، عشق‏شان به خدا شدیدتر از همه عشق‏هاى دیگرشان است.» (بقره، 165)
اگر به محبوبى دل بسته‏اید و این دلبستگى شما به حدى است که براى وصال حاضرید بندگى خدا را کنار نهید، این عشق ناب نیست بلکه هوس شیطانى است. عشق ناب در راستاى عشق به کمال مطلق و زیرمجموعه آن است.

پى‏نوشتها: -
1) نهج‏البلاغه، حکمت‏ها، شماره 275.
2) همان، خطبه 109.
3) آنچه هر دختر باید بداند، وودى آلن، ترجمه نصرت‏اللَّه قاسمى، انتشارات گویش، ص‏174 - 181 - 178.
4) مثنوى، رمضانى، دفتر اول، صفحه ششم.
5) نهج‏البلاغه، حکمت 474.
6) فریب‏خوردگان، ص‏22.
7) مجله خانواده، شماره دوم، سال اول، آذر 70، ص‏36.
8) هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه پورى سلطانى، ص‏41.