مشاور شما
خواهر ز.م - فارس
خواهر سرگردان و دلشکسته - تربتجام
خواهر م.ج - شیراز
خواهر م.ش - آذربایجان شرقى
خواهر د - شیرازخواهر ز.م - فارس
مشاور: زهرا آکوچکیان
پدر، مادر، به کدام گناه با ما چنین مىکنید؟
آى مردم، گناه یک بیوه چیست؟زنى 26 ساله و دانشجو هستم. در یک خانواده پر جمعیت 11 نفره به دنیا آمدهام. پدر و مادر وظیفهاى جز به دنیا آوردن فرزندان، آزار، توهین یا کتککارى نداشتهاند. پدر و مادرى که هر روزشان جز با فحاشى و کتکزدن به هم یا بچهها شب نمىشود. هفت دختر هستیم و دو برادر معتاد و همه قربانى چنین شرایطى. من یکى از این فدا شدهها هستم که با ایستادگى مقابل خواستگارهاى معتاد و مشکلدار توانستم فردى را انتخاب کنم که دوستش داشته باشم. اما بعد از عقدمان پدر و مادرم رفتارشان بدتر شد و مرا بدون جهیزیه مناسب به خانه شوهر فرستادند. حتى یخچالى نداشتم که یک لیوان آبِ سرد در آن بگذارم. اما همسرم آنقدر مهربان بود و باگذشت که به روى من نمىآورد. طعم خوشبختى و محبت را در کنار او چشیدم ولى از بخت بد بعد از 16 ماه زندگى مشترک، او را به دلیل تومور مغزى از دست دادم. طى یازده ماهى که بیمار بود و معالجات مفید واقع نشد، کارى جز گریه و زارى نداشتم. بعد از مرگ شوهرم، خانوادهام حتى حاضر به پذیرفتن من در خانه نبودند و پدر و مادرم مىگفتند هر لحظه بودنت اینجا خرج دارد. کارى پیدا کرده، با حقوقى سى هزار تومان ماهانه، در منزل خواهرم زندگى مىکنم. وقتى دانشگاه قبول شدم، حتى ریالى به خاطر شهریه یا هزینههاى دیگر به من ندادند. با لباس و پول قرضى از خواهرم به دانشگاه مىروم. مدتى است به شدت مضطربم. همیشه منتظر وقوع خبر بدى هستم. آرامش و اعتماد به نفس ندارم. نسبت به همه بدبین و بىاعتماد مىباشم. با گذشت سه سال هنوز داغ شوهر از دسترفتهام مرا مىسوزاند و بىتابم مىکند. روزبهروز افسردهتر و بىقرارتر مىشوم. از ازدواج مجدد هم وحشت دارم. به دلیل آنکه در جامعه ما زنى (در هر سنى که باشد) اگر بیوه شد به او به شکل یک موجود عجیب و غریب نگاه مىکنند، حتى مرد بیوه بدون بچه حاضر به ازدواج با چنین زنى نیست. این احساس خیلى دردناک و رنجآور است. با وجود ترس شدید از ازدواج فکر مىکنم آیا ازدواج با مردى بچهدار درست است؟
خواهر گرامى!
رنجنامه شما را خواندیم و بسیار متأثر شدیم. ناخودآگاه به یاد این آیه افتادیم که «بِأىّ ذنبٍ قتلت». آن هنگام که همه را براى حسابرسى جمع مىکنند از آنها که بىگناه، ناتوان و ضعیف، پایمال ظلم دیگران شدند، سؤال مىشود به چه گناه و جرمى، جوانه وجود و جانتان را گرفتند و شما را به نابودى کشاندند. اى کاش همه ما مسلمان بودیم، مسلمان زندگى مىکردیم و مسلمان مىمردیم. اى کاش خدا همیشه و هر لحظه در زندگى، نگاه، حرف و در رفتارمان حضور داشت، که اگر بود و اگر مسلمان بودیم و تسلیم حرف حق و حضور آن مىشدیم، خیلى از حادثهها رخ نمىداد؛ نیز آدمها مجبور نبودند خیلى از مصیبتها، رنجها، دردها و ستمها را تحمل کنند. چنان که دنیاى زشتِ پر از ظلم و جفا و بىمهرى به بهشتى از صفا و محبت و آزادگى بدل مىشد.
در قرآن تا چیزى قابلیت اکرام و گرامیداشت نداشته باشد ذکر تأکید بر اکرام وى نشده است؛ از جمله گروهى که به صراحت به محبت و احترام و اکرام آنها سفارش و تأکید شده پدر و مادرند حتى اگر کافر باشند. در مورد والدین، فرزند حق تحقیر، توهین، بىاعتنایى حتى با کلامى و اشارهاى ندارد. فقط در کفر نباید پیروىشان کند. اما متأسفانه زنان و مردانى، قبل از آنکه شایستگى مادر و پدر بودن را داشته باشند، در این وادى قدم مىگذارند، حتى بدون صلاحیت و بدون محاسبه، فرزندان زیادى را بدون آنکه خواسته باشند، به دنیا مىآورند! بعد از به دنیا آوردن آنها (آن هم بدون خواست بچهها) آنان را سربار و مزاحمى براى آرامش خود مىدانند. وقتى در این دنیاى مادى از کسى بشنویم که فلان شخصیت سفارش ما را کرده، چقدر به خود مىبالیم که «به به، چقدر عزیز و محترمیم.» در پوست خود نمىگنجیم و براى آنکه فرد سفارشکننده را راضى نگه داریم و حرمتش را حفظ کنیم و از خود مأیوسش نکنیم، همه تلاش خود را براى خوب بودن و بهتر شدن به کار مىگیریم. آن وقت ما آدمهاى ناسپاس و پررو، وقتى خدا، این رحمانِ رحیم، این بزرگِ بزرگها، به همه اولاد سفارش پدر و مادرها را مىکند، حرمت سفارش خدا را نگه نمىداریم، یا اگر از ته قلب به او ایمان نداریم، حداقل تسلیم حق و دستور خوب او نیستیم! این چیزى نیست جز ستم به خود، و این، ظلمى است که خسارتش از هر ستمى بیشتر است و حاصلش جز رنج و درد بیشتر نیست. به هر حال از این مقوله گرچه مىتوان سطحى گذشت ولى مصیبتى است که گریبانگیر جامعه است. ان شاءاللَّه که دختران و پسران امروز چنان تربیت شوند که ارزش «پدر» و «مادر» خود را خوب بدانند و ارزانش از دست ندهند.
خواهر عزیز، با وجود آن همه آشفتگى در زندگى خانوادگى اما اینکه شما و خواهرانتان توانستهاید خود را حفظ کنید و با تلاش فراوان به دنبال پیشرفت و رشد خود بودهاید، قابل تقدیر است و جاى بسى آفرین دارد. رفتارى که والدین شما دارند شاید نتوان گفت که بیمارى روانى خاصى باشد ولى این گونه اختلالات رفتارى و اختلال در روابط خانوادگى به شدت نیازمند چارهجویى روانشناسى و مشاوره است. اطلاع دقیقى نداریم که در شهر شما مراکز مشاوره وجود دارد یا نه؛ ولى به دلیل سیاستگذارى وزارت بهداشت و درمان، یعنى ادغام بهداشت روانى در سیستم بهداشتى، احتمالاً در شهر شما چنین مراکزى را بتوان یافت. درگیر کردن افراد خانواده با این سیستم مىتواند به عنوان ابزار مفیدى براى کاهش تنشهاى درون خانواده باشد. مىتوانید از برادر معتاد خود و خودتان شروع کنید. بعد یکى یکى افراد خانواده را درگیر این سیستم نمایید.
در مورد وضعیت روانى خودتان با توجه به آنچه نوشتهاید، به احتمال زیاد مبتلا به افسردگى شدهاید. این بیمارى، شایع و قابل درمان است. با همت و ایمانى که دارید و هنوز به رغم چنین شرایط دشوار و دردناکى ناامید نشدهاید و به دنبال راه حلى مىگردید، مطمئن باشید درمان مناسب مىتواند شما را از اتاق تاریک افسردگى بیرون بکشد. افسردگى، در انجام فعالیتهاى مفید، تمرکز مناسب، اعتماد به نفس و توان ابراز وجود مداخله مىکند و فرد افسرده در زمینههاى فوق دچار مشکل مىشود. درمان مناسب تحت نظر روانپزشک متخصص مىتواند موجب برگشت احساس امیدوارى، عزت نفس، تسلط بر افکار، تقویت اراده، آرامش و احساس خوب بودن در شما بشود. در کنار درمان دارویى (که مطمئن باشید مفید بوده و اعتیادآور نمىباشد) روشهاى مشاوره نیز بسیار مفید و مؤثر هستند.
در زمینه ازدواج مجدد، نکتهاى که به آن اشاره نمودید، متأسفانه هنوز در جامعه ما مطرح است. هنوز زنِ بیوه حتى اگر 15 - 14 ساله باشد، بخصوص در شهرهاى کوچک، به عنوان موجود دستِ دومى تلقى مىگردد که حتى پیرمرد 70 - 60 ساله به خود اجازه مىدهد از او خواستگارى کند. خانواده دختر هم خود را «مجبور» مىبینند به این وصلت رضایت بدهند. حال چه «زن بیوه» بخواهد یا نخواهد. آنچه قربانى مىشود، احساس احترام و شخصیت زن 15 یا 30 ساله و یا ... است. البته خوشبختانه این مسئله عمومیت ندارد و بسیارى از مردان و انسانها هستند که هنوز گرد و خاک تعصبات عرفى و خودخواهىها، انسانیت آنها را مکدر نکرده و به دنبال همسرى شایسته هستند و روى این نکته خیلى حساسیت نشان نمىدهند. ازدواج شما با مردى که فرزند یا فرزندانى داشته باشد مانعى ندارد. شما که خانم باایمانى هستید اگر در چنین خانهاى پا گذاشتید بدانید در مقام «امالبنین» نشستهاید. قدر این جایگاه را بدانید. «امالبنین» بیوهاى بود که بعد از فوت حضرت فاطمه(س)، به همسرى حضرت على(ع) در آمد. سرگذشت او را بخوانید. او یک نامادرى بود که بعدها مادر شد. اما ببینید او با فرزندان شوهر چگونه رفتار کرد و با فرزندان خود چگونه. ببینید چگونه بین خواهر و برادران ناتنى رابطه ایجاد کرد. ببینید محبت او به فرزندان شوهرش چه پاداشى را برایش به ارمغان آورد و خداوند چه فرزندانى نصیبش کرد. یکى از آن فرزندان حضرت عباس(ع) بود. شما تجربه تلخى را در زندگى خانوادگى خود گذراندهاید. به عنوان یک انسان، یک زنِ آزاده، تحصیلکرده و اندیشمند سعى کنید مثل والدین خود نباشید. آنها به مقام «پدرى و مادرى» خود پشت پا زدند و آن را پاس نداشتند. آنها فراموش کردند که سفارششدههاى خدا هستند.
به خاطر داشته باشید اگر وارد چنان خانهاى شدید، در مقام «امالبنین» نشستهاید. حرمت این مقام را حفظ کنید، هر روزتان را با یاد او شروع کنید. هر بار که در چهره فرزندان شوهر نگاه مىکنید، نگاه «امالبنین» را به چهره فرزندان زهرا(س) به خاطر آورید. اگر این گونه باشید اطمینان داشته باشید که دعاى «امالبنین» شامل شما خواهد شد و خداوند شادىهاى نداشته و آرامش دستنیافته را برایتان مهیا خواهد ساخت. تحمل سختى براى رسیدن به موقعیت «امالبنین» ارزش دارد.
با دعاى خیر، موفق و سرفراز باشید.خواهر سرگردان و دلشکسته - تربتجام
مشاور: آمنه ملاباشىخواهر گرامى!
دوستى شما با فرد یادشده، عوارض و پیامدهایى داشته است. از جمله اینکه طولانى شده، بدون اینکه تصمیم یا حرف جدى راجع به ازدواج توسط دو طرف گفته شود. در ضمن اختلاف مذهب که ذکر کردهاید، ممکن است باعث مخالفت خانوادهها شود. اما براى شما جز وابستگى و اینکه پس از اتمام دوستى، یأس و افسردگى، به بار آوَرَد، فایدهاى نداشته باشد. فرد مورد نظر که ذکر کردهاید، طبق شواهدى که گفتهاید، با خانمى مطلّقه و با شرایط مذکور، ازدواج کرده که مخالفت خانوادهاش را به دنبال داشته است. گویا این آقا از ثبات شخصیتى چندانى برخوردار نمىباشد. شاید دوستى او با شما تنها تسکینى براى وى است و اینکه لحظات تنهایىاش را پر کند یا سرگرمش سازد. حالا که بنا به دلایلى با این خانم ازدواج کرده، توصیه ما به شما این است که چندان خود را درگیر مسائل ایشان و کنجکاوى در مورد زندگىشان یا یافتن پاسخ براى سؤالات مورد نظرتان نکنید. زیرا که جز اینکه اشتغال ذهنى برایتان فراهم سازد و شما را از کار و زندگى باز دارد، برایتان ثمرى ندارد. نباید امیدى به پشیمانى و بازگشت این فرد داشته باشید. آیا با اینکه احتمالش ضعیف است که به طرف شما برگردد، با توجه به بىوفایى او، باز حاضر به زندگى در کنار چنین فردى هستید؟ براى خودتان ارزشى بیشتر قائل شوید. سعى کنید به پرورش استعدادها و بروز کمالات خویش بپردازید. نشان دهید که قادرید مدارج ترقى را طى کنید. آنگاه با دیدى باز و با شناخت کافى، به کسانى که با علاقه واقعى قصد ازدواج با شما را دارند فکر کنید و از میان آنها دست به انتخاب زنید. تا به حال چیزى را از دست ندادهاید جز زمان؛ از این تجربه تلخ که به ظاهر شکست، اما شاید در واقع موفقیت محسوب مىشود، مىتوانید به بهترین وجه بهره گیرید.
موفق و مؤید باشید.خواهر م.ج - شیراز
مشاور: آمنه ملاباشىدخترى 18 ساله هستم که کاملاً حساس و زودرنج مىباشم. زیاد احساسى بوده و دچار خیالپردازى مىشوم. خیلى پرخاشگر شدهام و احساس مىکنم کاملاً پوچ و بىمصرفم. از زندگى یکنواخت خود سیر شدهام. در خانوادهاى حساس و سختگیر بزرگ شدهام. ابداً مرا درک نمىکنند و برایم ارزشى قائل نیستند. در طول روز بیشتر به کارهاى خانه رسیدگى مىکنم. انگیزهاى براى ادامه تحصیل ندارم. بارها شده که کتابها را جلویم ردیف مىکنم اما اصلاً حوصله درس و کتاب را ندارم. براى تحصیل در دانشگاه، محدودیت دارم. عزت نفس از من سلب شده و خودم را ضعیف و حقیر مىبینم. خود را با دیگران مقایسه مىکنم. خانوادهام در مورد رفت و آمد با دوستانم سختگیر هستند. تازگىها به کلاس کامپیوتر مىروم. (آن هم با محدودیتهایى که خانواده ایجاد کرده.) اگر بخواهم از خانه بیرون بروم، حتماً باید با مادرم باشد. از لحاظى هم خانواده با توجه به بىامنى جامعه حق دارند.
نسبت به پسرها، شک داشته و بىاعتمادم. مادرم مرا درک نمىکند و پدرم هم کمحوصله و مریضاحوال است. در خانه ما همیشه دعواست، گویى که همه با هم دشمن هستند. از ازدواج مىترسم. تاکنون خواستگارهاى زیادى داشتهام که به دلایلى یا خود و یا خانواده مخالفت کردهاند. اما راز زندگى من این است که یکى از پسرهاى فامیل، حدود 5/2 سال است که به من ابراز علاقه مىکند. فعلاً دانشجوست. پسرى ساده و باایمان مىباشد. ولى فعلاً موقعیت خوبى ندارد که پا پیش بگذارد. (از طریق دایىام این اطلاعات به من مىرسد.)
در ابتدا از این حرفها ناراحت مىشدم ولى کم کم احساسم به او جلب شد و از او خوشم آمد. اما احساس مىکنم که از خانوادهاش خوشم نمىآید و نمىتوانم با آنها زندگى کنم. او چند مرتبه تلفنى با من حرف زده. مادرم مىگوید که حتى تلفنى با او حرف نزنم. فعلاً سرگردانم. نمىدانم آیا مىتوانم به او اعتماد کنم؟ آیا با او تماس تلفنى داشته باشم که او را بیشتر بشناسم؟ چکار کنم که جوان موفقى باشم و از خودم رضایت داشته باشم؟
خواهر گرامى!
این طور که از متن نامهتان دریافت کردیم، شما دچار کجخُلقى و تا حدودى افسردگى شدهاید. از مشکلات خانوادگى و عدم درک صحیح از جانب خانوادهتان گفتهاید. به هر حال حالات روحى و ابعاد شخصیتى هر فردى، تأثیرپذیرفته از دوران کودکى او مىباشد. شما از سختگیرى پدر و مادر و عدم سازش با خواهران و برادران سخن گفتهاید. اما جایى هم گفتهاید که به سبب عدم امنیت که از نظر اخلاقى در جامعه است، والدین حق دارند سختگیرى نمایند. آیا خود سعى کردهاید به آنها نزدیک شوید و احساسات خود را با آنها در میان بگذارید؟ شاید برخى افکار و نظریات یا رفتار آنها ناشى از تربیت خانوادگى یا عقایدى که از آنها به ارث بردهاند، باشد. در ضمن، مسئله اختلاف نسلها را هم در نظر بگیرید. با اینکه اظهار داشتهاید که برایتان خیلى محدودیت قائل مىشوند، اما باز موقعیتهایى دارید که بتوانید از آنها استفاده کنید؛ مثل کلاس کامپیوتر. بهتر است از همین موقعیتهاى محدود استفاده کنید و سعى نمایید با وضع موجود، هماهنگى و تطبیق یابید. با بارور شدن استعدادهایتان، ارزش خود را به خویش و دیگران نشان دهید.
باید جهت درس خواندن، برنامهریزى کنید، آن هم با انگیزه کافى. هر شکستى باعث در هم ریختن روحیهتان مىشود و اعتماد به نفس شما را تضعیف مىکند و منجر به شکستهاى بعدى مىشود.
شاید سختگیرى پدر باعث شده که دید بدى نسبت به جنس مذکر داشته باشید و از ازدواج بهراسید. اما باید بدانید که اگر صفت یا مشکلى در فردى مىبینید آن را به دیگران تعمیم ندهید. سعى کنید در برخورد با خواستگار، با دیدى باز به صحبت پرداخته، شرایط خود را در میان بگذارید و او را از نظر معیارهاى مورد نظرتان براى ازدواج بسنجید.
در ادامه نامهتان از شخصى نام بردهاید که احتمالاً تصمیم به ازدواج با شما دارد و در ایشان صفات و مشخصات خوبى که مد نظرتان است، یافتهاید. نتیجه مىگیریم که افراد خوبى هم در میان جنس مذکر پیدا مىشوند ولى علت این را که از خانواده او بدتان مىآید ننوشتهاید. به نظر مىرسد در مورد ایشان دچار تضاد هستید. به هر حال بهتر است در صورت تمایل به ازدواج با شما، به طور رسمى اقدام کند و بین خانوادهها قرار و مدارى گذاشته شود، نه اینکه به رابطه تلفنى ادامه دهید، چرا که باعث وابستگى بیشتر شما مىشود و در صورتى که به ازدواج منجر نشود، دچار سرخوردگى، یأس و ناامیدى مىشوید و باز به مردها بدبینتر خواهید شد. نیز به قول خودتان، تا تکلیفتان روشن نشود، نمىتوانید خواستگاران را مورد ارزیابى قرار دهید.
گفتهاید چگونه مىتوانم جوانى موفق باشم و از خود رضایت داشته باشم؟ بهتر است ابتدا خود را باور کنید و نیازها و خواستههاى خود را بشناسید و اهدافى را براى زندگىتان در نظر گیرید. آنگاه قدم به قدم، راهى را که به رسیدن به آن هدف منتهى مىشود، بپیمایید و از شکستها نهراسید بلکه سعى در عبرت گرفتن و تجربه از آنها کنید و با نیرویى دوچندان به راه خود ادامه دهید.
دست حق همراهتان.خواهر م.ش - آذربایجان شرقى
مشاور: آمنه ملاباشىخواهر گرامى!
در نامهتان اعتراف کردهاید که به آخر و عاقبت عشقهاى سرسرى و تند و تیز که صرفاً از روى هیجان و احساس است، واقفید. اما گویى وقتى خودتان دچار یکى از اینها شدهاید، از آن گریزى نداشتهاید.
این مسئله براى شما، اشتغال ذهنى ایجاد کرده است. اینها همه ذهنیات شماست اما اینکه تا چه حدى واقعى باشد، جاى سؤال است. آیا واقعاً آن استاد محترم به شما نظر داشته؟ آیا واقعاً استاد به خودش اجازه مىدهد چنین نگاههایى داشته باشد و حتى چشمک بزند یا شماره تلفن بدهد؟! آیا این پندارها شأن استادى را زیر سؤال نمىبرد؟! اصلاً صحبتى بین شما و استاد رد و بدل نشده که بدانید به شما علاقه داشته یا نه؛ یا اصلاً از نظر و علاقه شما نسبت به خودش، آگاه است؟ شما اصلاً نمىدانید که آیا استاد به آن دختر، پیشنهاد ازدواج داده یا نه!
اکنون دچار بىحوصلگى، افسردگى و سردرگمى هستید که باعث مىشود از درس و زندگى عقب بیفتید و تمرکز کافى روى درسها و کارهایتان نداشته باشید. بهتر است به واقعیت زندگى برگردید. از لحاظ مسائل عاطفى، سعى کنید به ذهنیات و خیالات واهى پناه نبرید. بلکه رابطهاى را که واقعیت دارد، نیز کسانى را که جهت ازدواج، علاقهمندى و تمایل خود را نشان مىدهند، پذیرفته و با شناخت صحیح به تصمیم درستى نائل آیید. حتى اگر استاد به دوستتان پیشنهاد ازدواج داده و او را براى تشکیل زندگى، انتخاب کرده، به علت این بوده که با معیارهاى مورد نظر او، بیشتر مناسب بوده، اما این دلیل کمارزشى شما نمىباشد. چه بسا افراد دیگر شما را براى ازدواج بپسندند و در نظر گیرند. به هر حال با سعى و تلاش مىتوانید از این وابستگى کاذب نجات یابید و بیهوده دستخوش خیالهاى واهى نگردید و به زندگى واقعى برگردید.
پیروز و سربلند باشید.خواهر د - شیراز
مشاور: زهرا آکوچکیانخواهر محترم، با توجه به آنچه نوشتهاید، به نظر مىرسد راهى را براى حل مشکل خود یافتهاید و فقط انتظار تأیید از طرف ما را دارید؛ اینکه شما را در راهى که در آن قدم گذاشتهاید همراهى کنیم و بنبست را برایتان بگشاییم اما باید عرض کنیم که شیوه برخورد شما جهل مرکّب است. یعنى کسى که نداند و نخواهد که بداند، در جهل مرکب ابدالدهر بماند. خود را درگیر یک رابطه نامشروع کردهاید. با جوانى که در صحت اخلاق و رفتار او به شدت تردید هست، ارتباط برقرار کردهاید. به آسانى خود را در اختیارش گذاشتهاید و او هر سوء استفادهاى که خواسته از شما کرده است. حالا که اصرار بر ازدواج دارید، خیلى راحت مىگوید خانواده موافق نیستند. البته هر خانوادهاى حتى اگر بداند پسرش لاابالى است، وقتى بخواهد براى او همسرى انتخاب بکند، کسى چون شما را برنمىگزیند؛ چرا که پیش خود فکر مىکند وقتى دخترى به این آسانى خود را تسلیم پسرى مىکند که هنوز شرعاً همسر او نیست، چه بسا این خطا را بار دیگر نیز انجام داده باشد. حال شما هر چه قسم و آیه بخورید که چنین نبوده است، هیچ کس باور نمىکند. حتى پسرى که با شما چنین رفتارى کرده است، اگر از او هم بپرسید که قلباً در این مورد چه فکر مىکند، به احتمال زیاد، سخنى مشابه خواهد گفت.
اگر او براى شما احترام قائل بود و نزد او ارزشى داشتید و واقعاً عاشق شما بود، اولاً این فلسفه فریبآمیز را مطرح نمىکرد که قبل از ازدواج آدمها باید خود را دربست تقدیم هم کنند و حالا هم به هر شکل که بود در مقابل خانواده مقاومت مىکرد و آنها را راضى مىنمود که در ازدواجش با شما همراهىاش کنند. اگر او خیلى راحت دیگر تمایل به ارتباط با شما نشان نمىدهد و خانواده و مخالفت آنها را بیان مىکند، مطمئن باشید شما را نمىخواهد. فقط براى اینکه از بىقرارى و سر و صداى شما در امان بماند، شما را منتظر نگه مىدارد. کودکانه و بىخردانه همه عفاف خود را قربانى هوس خود و یک جوانِ بىقید و بند کردهاید. حالا مىخواهید راهنمایى شوید چگونه به او برسید؟!
تلاش همکاران مشاور بر آن است که تا آنجا ممکن است چاهها و راهها را به مخاطبان خود نشان دهند، کارشان دلال محبتبودن نیست. شما به دنبال راهى براى نجات از ورطهاى که با سادهلوحى، خود را در آن انداختهاید نیستید. مىخواهید در این باتلاق باز بمانید منتهى آن گونه که دلتان مىخواهد اما برآوردن خواسته شما از دستِ مشاوران مجله خارج است.
شما تنها با حرفهایى خود را دلخوش کردهاید و به آن همه محبت، احترام و آبروى خانوادهتان پشت پا زدهاید اما با ضربهاى که خوردهاید باز حاضر به عقبنشینى نیستید.
تنها کارى که از دست مشاوران مجله برمىآید این است که برایتان دعا کنیم هر چه زودتر چشمتان به حقیقت باز شود قبل از آنکه آنقدر دیر شود که دیگر نتوان شما را از این باتلاق ننگآور بیرون کشید.
وقتى براى شخصیت، حیثیت و آبروى خود ارزشى قائل نیستید، آیا یک جوانِ لاابالىِ خوشزبان و لافزن مىتواند برایتان ارزشى قائل باشد و به این همه سادهلوحى و کوتهاندیشى شما نخندد؟! مصیبت دختران ما این است که قبل از آنکه شعور حضور آزاد در اجتماع را داشته باشند و روشهاى حفظ خود مقابل آسیبهاى اجتماعى را بیاموزند، با درخواست آزادبودن، پا به دنیاى بىرحم و شفقت مىگذارند و به راحتى در دام صیادان مىافتند. براى رسیدن به نجات برایتان دعا مىکنیم.
«والسلام على من اتبع الهدى؛ آنکه به دنبال راه درست یافتن باشد به سلامت مىرسد.»