مشاور شما

خواهر ز.م - فارس‏
خواهر سرگردان و دلشکسته - تربت‏جام‏
خواهر م.ج - شیراز
خواهر م.ش - آذربایجان شرقى‏
خواهر د - شیراز

خواهر ز.م - فارس‏
مشاور: زهرا آکوچکیان‏
پدر، مادر، به کدام گناه با ما چنین مى‏کنید؟
آى مردم، گناه یک بیوه چیست؟

زنى 26 ساله و دانشجو هستم. در یک خانواده پر جمعیت 11 نفره به دنیا آمده‏ام. پدر و مادر وظیفه‏اى جز به دنیا آوردن فرزندان، آزار، توهین یا کتک‏کارى نداشته‏اند. پدر و مادرى که هر روزشان جز با فحاشى و کتک‏زدن به هم یا بچه‏ها شب نمى‏شود. هفت دختر هستیم و دو برادر معتاد و همه قربانى چنین شرایطى. من یکى از این فدا شده‏ها هستم که با ایستادگى مقابل خواستگارهاى معتاد و مشکل‏دار توانستم فردى را انتخاب کنم که دوستش داشته باشم. اما بعد از عقدمان پدر و مادرم رفتارشان بدتر شد و مرا بدون جهیزیه مناسب به خانه شوهر فرستادند. حتى یخچالى نداشتم که یک لیوان آبِ سرد در آن بگذارم. اما همسرم آنقدر مهربان بود و باگذشت که به روى من نمى‏آورد. طعم خوشبختى و محبت را در کنار او چشیدم ولى از بخت بد بعد از 16 ماه زندگى مشترک، او را به دلیل تومور مغزى از دست دادم. طى یازده ماهى که بیمار بود و معالجات مفید واقع نشد، کارى جز گریه و زارى نداشتم. بعد از مرگ شوهرم، خانواده‏ام حتى حاضر به پذیرفتن من در خانه نبودند و پدر و مادرم مى‏گفتند هر لحظه بودنت اینجا خرج دارد. کارى پیدا کرده، با حقوقى سى هزار تومان ماهانه، در منزل خواهرم زندگى مى‏کنم. وقتى دانشگاه قبول شدم، حتى ریالى به خاطر شهریه یا هزینه‏هاى دیگر به من ندادند. با لباس و پول قرضى از خواهرم به دانشگاه مى‏روم. مدتى است به شدت مضطربم. همیشه منتظر وقوع خبر بدى هستم. آرامش و اعتماد به نفس ندارم. نسبت به همه بدبین و بى‏اعتماد مى‏باشم. با گذشت سه سال هنوز داغ شوهر از دست‏رفته‏ام مرا مى‏سوزاند و بى‏تابم مى‏کند. روزبه‏روز افسرده‏تر و بى‏قرارتر مى‏شوم. از ازدواج مجدد هم وحشت دارم. به دلیل آنکه در جامعه ما زنى (در هر سنى که باشد) اگر بیوه شد به او به شکل یک موجود عجیب و غریب نگاه مى‏کنند، حتى مرد بیوه بدون بچه حاضر به ازدواج با چنین زنى نیست. این احساس خیلى دردناک و رنج‏آور است. با وجود ترس شدید از ازدواج فکر مى‏کنم آیا ازدواج با مردى بچه‏دار درست است؟
خواهر گرامى!
رنج‏نامه شما را خواندیم و بسیار متأثر شدیم. ناخودآگاه به یاد این آیه افتادیم که «بِأىّ ذنبٍ قتلت». آن هنگام که همه را براى حسابرسى جمع مى‏کنند از آنها که بى‏گناه، ناتوان و ضعیف، پایمال ظلم دیگران شدند، سؤال مى‏شود به چه گناه و جرمى، جوانه وجود و جان‏تان را گرفتند و شما را به نابودى کشاندند. اى کاش همه ما مسلمان بودیم، مسلمان زندگى مى‏کردیم و مسلمان مى‏مردیم. اى کاش خدا همیشه و هر لحظه در زندگى، نگاه، حرف و در رفتارمان حضور داشت، که اگر بود و اگر مسلمان بودیم و تسلیم حرف حق و حضور آن مى‏شدیم، خیلى از حادثه‏ها رخ نمى‏داد؛ نیز آدم‏ها مجبور نبودند خیلى از مصیبت‏ها، رنج‏ها، دردها و ستم‏ها را تحمل کنند. چنان که دنیاى زشتِ پر از ظلم و جفا و بى‏مهرى به بهشتى از صفا و محبت و آزادگى بدل مى‏شد.
در قرآن تا چیزى قابلیت اکرام و گرامیداشت نداشته باشد ذکر تأکید بر اکرام وى نشده است؛ از جمله گروهى که به صراحت به محبت و احترام و اکرام آنها سفارش و تأکید شده پدر و مادرند حتى اگر کافر باشند. در مورد والدین، فرزند حق تحقیر، توهین، بى‏اعتنایى حتى با کلامى و اشاره‏اى ندارد. فقط در کفر نباید پیروى‏شان کند. اما متأسفانه زنان و مردانى، قبل از آنکه شایستگى مادر و پدر بودن را داشته باشند، در این وادى قدم مى‏گذارند، حتى بدون صلاحیت و بدون محاسبه، فرزندان زیادى را بدون آنکه خواسته باشند، به دنیا مى‏آورند! بعد از به دنیا آوردن آنها (آن هم بدون خواست بچه‏ها) آنان را سربار و مزاحمى براى آرامش خود مى‏دانند. وقتى در این دنیاى مادى از کسى بشنویم که فلان شخصیت سفارش ما را کرده، چقدر به خود مى‏بالیم که «به به، چقدر عزیز و محترمیم.» در پوست خود نمى‏گنجیم و براى آنکه فرد سفارش‏کننده را راضى نگه داریم و حرمتش را حفظ کنیم و از خود مأیوسش نکنیم، همه تلاش خود را براى خوب بودن و بهتر شدن به کار مى‏گیریم. آن وقت ما آدم‏هاى ناسپاس و پررو، وقتى خدا، این رحمانِ رحیم، این بزرگِ بزرگ‏ها، به همه اولاد سفارش پدر و مادرها را مى‏کند، حرمت سفارش خدا را نگه نمى‏داریم، یا اگر از ته قلب به او ایمان نداریم، حداقل تسلیم حق و دستور خوب او نیستیم! این چیزى نیست جز ستم به خود، و این، ظلمى است که خسارتش از هر ستمى بیشتر است و حاصلش جز رنج و درد بیشتر نیست. به هر حال از این مقوله گرچه مى‏توان سطحى گذشت ولى مصیبتى است که گریبانگیر جامعه است. ان شاءاللَّه که دختران و پسران امروز چنان تربیت شوند که ارزش «پدر» و «مادر» خود را خوب بدانند و ارزانش از دست ندهند.
خواهر عزیز، با وجود آن همه آشفتگى در زندگى خانوادگى اما اینکه شما و خواهران‏تان توانسته‏اید خود را حفظ کنید و با تلاش فراوان به دنبال پیشرفت و رشد خود بوده‏اید، قابل تقدیر است و جاى بسى آفرین دارد. رفتارى که والدین شما دارند شاید نتوان گفت که بیمارى روانى خاصى باشد ولى این گونه اختلالات رفتارى و اختلال در روابط خانوادگى به شدت نیازمند چاره‏جویى روانشناسى و مشاوره است. اطلاع دقیقى نداریم که در شهر شما مراکز مشاوره وجود دارد یا نه؛ ولى به دلیل سیاستگذارى وزارت بهداشت و درمان، یعنى ادغام بهداشت روانى در سیستم بهداشتى، احتمالاً در شهر شما چنین مراکزى را بتوان یافت. درگیر کردن افراد خانواده با این سیستم مى‏تواند به عنوان ابزار مفیدى براى کاهش تنش‏هاى درون خانواده باشد. مى‏توانید از برادر معتاد خود و خودتان شروع کنید. بعد یکى یکى افراد خانواده را درگیر این سیستم نمایید.
در مورد وضعیت روانى خودتان با توجه به آنچه نوشته‏اید، به احتمال زیاد مبتلا به افسردگى شده‏اید. این بیمارى، شایع و قابل درمان است. با همت و ایمانى که دارید و هنوز به رغم چنین شرایط دشوار و دردناکى ناامید نشده‏اید و به دنبال راه حلى مى‏گردید، مطمئن باشید درمان مناسب مى‏تواند شما را از اتاق تاریک افسردگى بیرون بکشد. افسردگى، در انجام فعالیت‏هاى مفید، تمرکز مناسب، اعتماد به نفس و توان ابراز وجود مداخله مى‏کند و فرد افسرده در زمینه‏هاى فوق دچار مشکل مى‏شود. درمان مناسب تحت نظر روانپزشک متخصص مى‏تواند موجب برگشت احساس امیدوارى، عزت نفس، تسلط بر افکار، تقویت اراده، آرامش و احساس خوب بودن در شما بشود. در کنار درمان دارویى (که مطمئن باشید مفید بوده و اعتیادآور نمى‏باشد) روش‏هاى مشاوره نیز بسیار مفید و مؤثر هستند.
در زمینه ازدواج مجدد، نکته‏اى که به آن اشاره نمودید، متأسفانه هنوز در جامعه ما مطرح است. هنوز زنِ بیوه حتى اگر 15 - 14 ساله باشد، بخصوص در شهرهاى کوچک، به عنوان موجود دستِ دومى تلقى مى‏گردد که حتى پیرمرد 70 - 60 ساله به خود اجازه مى‏دهد از او خواستگارى کند. خانواده دختر هم خود را «مجبور» مى‏بینند به این وصلت رضایت بدهند. حال چه «زن بیوه» بخواهد یا نخواهد. آنچه قربانى مى‏شود، احساس احترام و شخصیت زن 15 یا 30 ساله و یا ... است. البته خوشبختانه این مسئله عمومیت ندارد و بسیارى از مردان و انسان‏ها هستند که هنوز گرد و خاک تعصبات عرفى و خودخواهى‏ها، انسانیت آنها را مکدر نکرده و به دنبال همسرى شایسته هستند و روى این نکته خیلى حساسیت نشان نمى‏دهند. ازدواج شما با مردى که فرزند یا فرزندانى داشته باشد مانعى ندارد. شما که خانم باایمانى هستید اگر در چنین خانه‏اى پا گذاشتید بدانید در مقام «ام‏البنین» نشسته‏اید. قدر این جایگاه را بدانید. «ام‏البنین» بیوه‏اى بود که بعد از فوت حضرت فاطمه(س)، به همسرى حضرت على(ع) در آمد. سرگذشت او را بخوانید. او یک نامادرى بود که بعدها مادر شد. اما ببینید او با فرزندان شوهر چگونه رفتار کرد و با فرزندان خود چگونه. ببینید چگونه بین خواهر و برادران ناتنى رابطه ایجاد کرد. ببینید محبت او به فرزندان شوهرش چه پاداشى را برایش به ارمغان آورد و خداوند چه فرزندانى نصیبش کرد. یکى از آن فرزندان حضرت عباس(ع) بود. شما تجربه تلخى را در زندگى خانوادگى خود گذرانده‏اید. به عنوان یک انسان، یک زنِ آزاده، تحصیلکرده و اندیشمند سعى کنید مثل والدین خود نباشید. آنها به مقام «پدرى و مادرى» خود پشت پا زدند و آن را پاس نداشتند. آنها فراموش کردند که سفارش‏شده‏هاى خدا هستند.
به خاطر داشته باشید اگر وارد چنان خانه‏اى شدید، در مقام «ام‏البنین» نشسته‏اید. حرمت این مقام را حفظ کنید، هر روزتان را با یاد او شروع کنید. هر بار که در چهره فرزندان شوهر نگاه مى‏کنید، نگاه «ام‏البنین» را به چهره فرزندان زهرا(س) به خاطر آورید. اگر این گونه باشید اطمینان داشته باشید که دعاى «ام‏البنین» شامل شما خواهد شد و خداوند شادى‏هاى نداشته و آرامش دست‏نیافته را برایتان مهیا خواهد ساخت. تحمل سختى براى رسیدن به موقعیت «ام‏البنین» ارزش دارد.
با دعاى خیر، موفق و سرفراز باشید.

خواهر سرگردان و دلشکسته - تربت‏جام‏
مشاور: آمنه ملاباشى‏

خواهر گرامى!
دوستى شما با فرد یادشده، عوارض و پیامدهایى داشته است. از جمله اینکه طولانى شده، بدون اینکه تصمیم یا حرف جدى راجع به ازدواج توسط دو طرف گفته شود. در ضمن اختلاف مذهب که ذکر کرده‏اید، ممکن است باعث مخالفت خانواده‏ها شود. اما براى شما جز وابستگى و اینکه پس از اتمام دوستى، یأس و افسردگى، به بار آوَرَد، فایده‏اى نداشته باشد. فرد مورد نظر که ذکر کرده‏اید، طبق شواهدى که گفته‏اید، با خانمى مطلّقه و با شرایط مذکور، ازدواج کرده که مخالفت خانواده‏اش را به دنبال داشته است. گویا این آقا از ثبات شخصیتى چندانى برخوردار نمى‏باشد. شاید دوستى او با شما تنها تسکینى براى وى است و اینکه لحظات تنهایى‏اش را پر کند یا سرگرمش سازد. حالا که بنا به دلایلى با این خانم ازدواج کرده، توصیه ما به شما این است که چندان خود را درگیر مسائل ایشان و کنجکاوى در مورد زندگى‏شان یا یافتن پاسخ براى سؤالات مورد نظرتان نکنید. زیرا که جز اینکه اشتغال ذهنى برایتان فراهم سازد و شما را از کار و زندگى باز دارد، برایتان ثمرى ندارد. نباید امیدى به پشیمانى و بازگشت این فرد داشته باشید. آیا با اینکه احتمالش ضعیف است که به طرف شما برگردد، با توجه به بى‏وفایى او، باز حاضر به زندگى در کنار چنین فردى هستید؟ براى خودتان ارزشى بیشتر قائل شوید. سعى کنید به پرورش استعدادها و بروز کمالات خویش بپردازید. نشان دهید که قادرید مدارج ترقى را طى کنید. آنگاه با دیدى باز و با شناخت کافى، به کسانى که با علاقه واقعى قصد ازدواج با شما را دارند فکر کنید و از میان آنها دست به انتخاب زنید. تا به حال چیزى را از دست نداده‏اید جز زمان؛ از این تجربه تلخ که به ظاهر شکست، اما شاید در واقع موفقیت محسوب مى‏شود، مى‏توانید به بهترین وجه بهره گیرید.
موفق و مؤید باشید.

خواهر م.ج - شیراز
مشاور: آمنه ملاباشى‏

دخترى 18 ساله هستم که کاملاً حساس و زودرنج مى‏باشم. زیاد احساسى بوده و دچار خیالپردازى مى‏شوم. خیلى پرخاشگر شده‏ام و احساس مى‏کنم کاملاً پوچ و بى‏مصرفم. از زندگى یکنواخت خود سیر شده‏ام. در خانواده‏اى حساس و سختگیر بزرگ شده‏ام. ابداً مرا درک نمى‏کنند و برایم ارزشى قائل نیستند. در طول روز بیشتر به کارهاى خانه رسیدگى مى‏کنم. انگیزه‏اى براى ادامه تحصیل ندارم. بارها شده که کتاب‏ها را جلویم ردیف مى‏کنم اما اصلاً حوصله درس و کتاب را ندارم. براى تحصیل در دانشگاه، محدودیت دارم. عزت نفس از من سلب شده و خودم را ضعیف و حقیر مى‏بینم. خود را با دیگران مقایسه مى‏کنم. خانواده‏ام در مورد رفت و آمد با دوستانم سختگیر هستند. تازگى‏ها به کلاس کامپیوتر مى‏روم. (آن هم با محدودیت‏هایى که خانواده ایجاد کرده.) اگر بخواهم از خانه بیرون بروم، حتماً باید با مادرم باشد. از لحاظى هم خانواده با توجه به بى‏امنى جامعه حق دارند.
نسبت به پسرها، شک داشته و بى‏اعتمادم. مادرم مرا درک نمى‏کند و پدرم هم کم‏حوصله و مریض‏احوال است. در خانه ما همیشه دعواست، گویى که همه با هم دشمن هستند. از ازدواج مى‏ترسم. تاکنون خواستگارهاى زیادى داشته‏ام که به دلایلى یا خود و یا خانواده مخالفت کرده‏اند. اما راز زندگى من این است که یکى از پسرهاى فامیل، حدود 5/2 سال است که به من ابراز علاقه مى‏کند. فعلاً دانشجوست. پسرى ساده و باایمان مى‏باشد. ولى فعلاً موقعیت خوبى ندارد که پا پیش بگذارد. (از طریق دایى‏ام این اطلاعات به من مى‏رسد.)
در ابتدا از این حرف‏ها ناراحت مى‏شدم ولى کم کم احساسم به او جلب شد و از او خوشم آمد. اما احساس مى‏کنم که از خانواده‏اش خوشم نمى‏آید و نمى‏توانم با آنها زندگى کنم. او چند مرتبه تلفنى با من حرف زده. مادرم مى‏گوید که حتى تلفنى با او حرف نزنم. فعلاً سرگردانم. نمى‏دانم آیا مى‏توانم به او اعتماد کنم؟ آیا با او تماس تلفنى داشته باشم که او را بیشتر بشناسم؟ چکار کنم که جوان موفقى باشم و از خودم رضایت داشته باشم؟
خواهر گرامى!
این طور که از متن نامه‏تان دریافت کردیم، شما دچار کج‏خُلقى و تا حدودى افسردگى شده‏اید. از مشکلات خانوادگى و عدم درک صحیح از جانب خانواده‏تان گفته‏اید. به هر حال حالات روحى و ابعاد شخصیتى هر فردى، تأثیرپذیرفته از دوران کودکى او مى‏باشد. شما از سختگیرى پدر و مادر و عدم سازش با خواهران و برادران سخن گفته‏اید. اما جایى هم گفته‏اید که به سبب عدم امنیت که از نظر اخلاقى در جامعه است، والدین حق دارند سختگیرى نمایند. آیا خود سعى کرده‏اید به آنها نزدیک شوید و احساسات خود را با آنها در میان بگذارید؟ شاید برخى افکار و نظریات یا رفتار آنها ناشى از تربیت خانوادگى یا عقایدى که از آنها به ارث برده‏اند، باشد. در ضمن، مسئله اختلاف نسل‏ها را هم در نظر بگیرید. با اینکه اظهار داشته‏اید که برایتان خیلى محدودیت قائل مى‏شوند، اما باز موقعیت‏هایى دارید که بتوانید از آنها استفاده کنید؛ مثل کلاس کامپیوتر. بهتر است از همین موقعیت‏هاى محدود استفاده کنید و سعى نمایید با وضع موجود، هماهنگى و تطبیق یابید. با بارور شدن استعدادهایتان، ارزش خود را به خویش و دیگران نشان دهید.
باید جهت درس خواندن، برنامه‏ریزى کنید، آن هم با انگیزه کافى. هر شکستى باعث در هم ریختن روحیه‏تان مى‏شود و اعتماد به نفس شما را تضعیف مى‏کند و منجر به شکست‏هاى بعدى مى‏شود.
شاید سختگیرى پدر باعث شده که دید بدى نسبت به جنس مذکر داشته باشید و از ازدواج بهراسید. اما باید بدانید که اگر صفت یا مشکلى در فردى مى‏بینید آن را به دیگران تعمیم ندهید. سعى کنید در برخورد با خواستگار، با دیدى باز به صحبت پرداخته، شرایط خود را در میان بگذارید و او را از نظر معیارهاى مورد نظرتان براى ازدواج بسنجید.
در ادامه نامه‏تان از شخصى نام برده‏اید که احتمالاً تصمیم به ازدواج با شما دارد و در ایشان صفات و مشخصات خوبى که مد نظرتان است، یافته‏اید. نتیجه مى‏گیریم که افراد خوبى هم در میان جنس مذکر پیدا مى‏شوند ولى علت این را که از خانواده او بدتان مى‏آید ننوشته‏اید. به نظر مى‏رسد در مورد ایشان دچار تضاد هستید. به هر حال بهتر است در صورت تمایل به ازدواج با شما، به طور رسمى اقدام کند و بین خانواده‏ها قرار و مدارى گذاشته شود، نه اینکه به رابطه تلفنى ادامه دهید، چرا که باعث وابستگى بیشتر شما مى‏شود و در صورتى که به ازدواج منجر نشود، دچار سرخوردگى، یأس و ناامیدى مى‏شوید و باز به مردها بدبین‏تر خواهید شد. نیز به قول خودتان، تا تکلیف‏تان روشن نشود، نمى‏توانید خواستگاران را مورد ارزیابى قرار دهید.
گفته‏اید چگونه مى‏توانم جوانى موفق باشم و از خود رضایت داشته باشم؟ بهتر است ابتدا خود را باور کنید و نیازها و خواسته‏هاى خود را بشناسید و اهدافى را براى زندگى‏تان در نظر گیرید. آنگاه قدم به قدم، راهى را که به رسیدن به آن هدف منتهى مى‏شود، بپیمایید و از شکست‏ها نهراسید بلکه سعى در عبرت گرفتن و تجربه از آنها کنید و با نیرویى دوچندان به راه خود ادامه دهید.
دست حق همراهتان.

خواهر م.ش - آذربایجان شرقى‏
مشاور: آمنه ملاباشى‏

خواهر گرامى!
در نامه‏تان اعتراف کرده‏اید که به آخر و عاقبت عشق‏هاى سرسرى و تند و تیز که صرفاً از روى هیجان و احساس است، واقفید. اما گویى وقتى خودتان دچار یکى از اینها شده‏اید، از آن گریزى نداشته‏اید.
این مسئله براى شما، اشتغال ذهنى ایجاد کرده است. اینها همه ذهنیات شماست اما اینکه تا چه حدى واقعى باشد، جاى سؤال است. آیا واقعاً آن استاد محترم به شما نظر داشته؟ آیا واقعاً استاد به خودش اجازه مى‏دهد چنین نگاههایى داشته باشد و حتى چشمک بزند یا شماره تلفن بدهد؟! آیا این پندارها شأن استادى را زیر سؤال نمى‏برد؟! اصلاً صحبتى بین شما و استاد رد و بدل نشده که بدانید به شما علاقه داشته یا نه؛ یا اصلاً از نظر و علاقه شما نسبت به خودش، آگاه است؟ شما اصلاً نمى‏دانید که آیا استاد به آن دختر، پیشنهاد ازدواج داده یا نه!
اکنون دچار بى‏حوصلگى، افسردگى و سردرگمى هستید که باعث مى‏شود از درس و زندگى عقب بیفتید و تمرکز کافى روى درس‏ها و کارهایتان نداشته باشید. بهتر است به واقعیت زندگى برگردید. از لحاظ مسائل عاطفى، سعى کنید به ذهنیات و خیالات واهى پناه نبرید. بلکه رابطه‏اى را که واقعیت دارد، نیز کسانى را که جهت ازدواج، علاقه‏مندى و تمایل خود را نشان مى‏دهند، پذیرفته و با شناخت صحیح به تصمیم درستى نائل آیید. حتى اگر استاد به دوست‏تان پیشنهاد ازدواج داده و او را براى تشکیل زندگى، انتخاب کرده، به علت این بوده که با معیارهاى مورد نظر او، بیشتر مناسب بوده، اما این دلیل کم‏ارزشى شما نمى‏باشد. چه بسا افراد دیگر شما را براى ازدواج بپسندند و در نظر گیرند. به هر حال با سعى و تلاش مى‏توانید از این وابستگى کاذب نجات یابید و بیهوده دستخوش خیال‏هاى واهى نگردید و به زندگى واقعى برگردید.
پیروز و سربلند باشید.

خواهر د - شیراز
مشاور: زهرا آکوچکیان‏

خواهر محترم، با توجه به آنچه نوشته‏اید، به نظر مى‏رسد راهى را براى حل مشکل خود یافته‏اید و فقط انتظار تأیید از طرف ما را دارید؛ اینکه شما را در راهى که در آن قدم گذاشته‏اید همراهى کنیم و بن‏بست را برایتان بگشاییم اما باید عرض کنیم که شیوه برخورد شما جهل مرکّب است. یعنى کسى که نداند و نخواهد که بداند، در جهل مرکب ابدالدهر بماند. خود را درگیر یک رابطه نامشروع کرده‏اید. با جوانى که در صحت اخلاق و رفتار او به شدت تردید هست، ارتباط برقرار کرده‏اید. به آسانى خود را در اختیارش گذاشته‏اید و او هر سوء استفاده‏اى که خواسته از شما کرده است. حالا که اصرار بر ازدواج دارید، خیلى راحت مى‏گوید خانواده موافق نیستند. البته هر خانواده‏اى حتى اگر بداند پسرش لاابالى است، وقتى بخواهد براى او همسرى انتخاب بکند، کسى چون شما را برنمى‏گزیند؛ چرا که پیش خود فکر مى‏کند وقتى دخترى به این آسانى خود را تسلیم پسرى مى‏کند که هنوز شرعاً همسر او نیست، چه بسا این خطا را بار دیگر نیز انجام داده باشد. حال شما هر چه قسم و آیه بخورید که چنین نبوده است، هیچ کس باور نمى‏کند. حتى پسرى که با شما چنین رفتارى کرده است، اگر از او هم بپرسید که قلباً در این مورد چه فکر مى‏کند، به احتمال زیاد، سخنى مشابه خواهد گفت.
اگر او براى شما احترام قائل بود و نزد او ارزشى داشتید و واقعاً عاشق شما بود، اولاً این فلسفه فریب‏آمیز را مطرح نمى‏کرد که قبل از ازدواج آدم‏ها باید خود را دربست تقدیم هم کنند و حالا هم به هر شکل که بود در مقابل خانواده مقاومت مى‏کرد و آنها را راضى مى‏نمود که در ازدواجش با شما همراهى‏اش کنند. اگر او خیلى راحت دیگر تمایل به ارتباط با شما نشان نمى‏دهد و خانواده و مخالفت آنها را بیان مى‏کند، مطمئن باشید شما را نمى‏خواهد. فقط براى اینکه از بى‏قرارى و سر و صداى شما در امان بماند، شما را منتظر نگه مى‏دارد. کودکانه و بى‏خردانه همه عفاف خود را قربانى هوس خود و یک جوانِ بى‏قید و بند کرده‏اید. حالا مى‏خواهید راهنمایى شوید چگونه به او برسید؟!
تلاش همکاران مشاور بر آن است که تا آنجا ممکن است چاهها و راهها را به مخاطبان خود نشان دهند، کارشان دلال محبت‏بودن نیست. شما به دنبال راهى براى نجات از ورطه‏اى که با ساده‏لوحى، خود را در آن انداخته‏اید نیستید. مى‏خواهید در این باتلاق باز بمانید منتهى آن گونه که دل‏تان مى‏خواهد اما برآوردن خواسته شما از دستِ مشاوران مجله خارج است.
شما تنها با حرف‏هایى خود را دل‏خوش کرده‏اید و به آن همه محبت، احترام و آبروى خانواده‏تان پشت پا زده‏اید اما با ضربه‏اى که خورده‏اید باز حاضر به عقب‏نشینى نیستید.
تنها کارى که از دست مشاوران مجله برمى‏آید این است که برایتان دعا کنیم هر چه زودتر چشم‏تان به حقیقت باز شود قبل از آنکه آنقدر دیر شود که دیگر نتوان شما را از این باتلاق ننگ‏آور بیرون کشید.
وقتى براى شخصیت، حیثیت و آبروى خود ارزشى قائل نیستید، آیا یک جوانِ لاابالىِ خوش‏زبان و لاف‏زن مى‏تواند برایتان ارزشى قائل باشد و به این همه ساده‏لوحى و کوته‏اندیشى شما نخندد؟! مصیبت دختران ما این است که قبل از آنکه شعور حضور آزاد در اجتماع را داشته باشند و روش‏هاى حفظ خود مقابل آسیب‏هاى اجتماعى را بیاموزند، با درخواست آزادبودن، پا به دنیاى بى‏رحم و شفقت مى‏گذارند و به راحتى در دام صیادان مى‏افتند. براى رسیدن به نجات برایتان دعا مى‏کنیم.
«والسلام على من اتبع الهدى؛ آنکه به دنبال راه درست یافتن باشد به سلامت مى‏رسد.»