سبز آسمونى
نقطهچین ستارهها
تا که بر لب، نامت اى زیباترین مىآورم
آسمانها را تو گویى بر زمین مىآورم
هر طرف خالىست امشب جاى تو بر آسمان
چون ستاره جاى اسمت نقطهچین مىآورم
دیدنت مىآیم و با یک غزل مانند صبح
با خودم خورشید را در آستین مىآورم
حزن شیرینى تو حتى چشمهاى آسمان
آب مىافتند نامت را همین مىآورم
دیدن دریا که مىآیم به همراه خودم
کوزه لبتشنهاى از لالهچین مىآورم
تو طلوع آفتابى من اذان مغربم
بر لبم نام امیرالمؤمنین مىآورمرزیتا نعمتى - قزوین
گور پدر
احساس عجیبى
در صدایم مىدمد
هنوز یاد او کنار پنجره است
و بوى او
لاى دیوارهاى کاهگلى خانهمان
به مشام مىرسد
مادرم، آن دورتر
زیر آن بلوط پیر
بغض کرده است
آه، چه ساده مىمیرند
گلهاى مریم خانهمان
او به زلالى آب روان مىرود
به زیبایى زیباترین آبىها
خواهرم آرزوهایش را
به آب مىدهد
و من دلشادم و این موهاى سیاهم را
در گور پدر پنهان مىکنمطوبى ابراهیمى - مشهد