روزهاى ورق‏خورده نقاش معاصر

محبوبه پلنگى - سهراب هادى‏

به بهانه برگزارى نمایشگاه «مرورى بر آثار منصوره حسینى» در موزه هنرهاى معاصر تهران‏

منصوره حسینى در سال 1305 در تهران به دنیا آمد. ده ساله بود که در یک روز زمستانى طرحى از درختان کاج حیاط خانه در دفتر مشق خود کشید و همین سبب شد تا پدرش براى او معلم خصوصى نقاشى بگیرد. پس از پایان دوره دبیرستان در دانشکده هنرهاى زیباى دانشگاه تهران تحصیل کرد. در سال 1328، براى نخستین بار آثارش در انجمن فرهنگى ایران و انگلیس به نمایش گذاشته شد و در همین سال در رشته نقاشى از دانشکده فارغ‏التحصیل گردید. در سال 1333 براى ادامه تحصیل راهى ایتالیا شد. تا پیش از این سفر، آثار او چندین بار در نمایشگاههاى گروهى و انفرادى به تماشا در آمد. در آکادمى هنرهاى زیباى رُم پذیرفته شد و اجازه یافت در سال دوم نام‏نویسى کند. در سال 1335، اثرى از او در بى‏ینال جهانى ونیز به تماشا در آمد. سال بعد گالرى «وانتاجو» رُم نمایشگاهى از آثار او برگزار کرد. چندى بعد با یکى از آثارش در نمایشگاه هنرهاى فیگوراتیو در شهر فروزینونه «ایتالیا» شرکت کرد و مدال طلاى این نمایشگاه را به دست آورد. در سال 1337 در پى راهیابى به نمایشگاه «نقاشان آسیایى» در رم موفق به دریافت یک بورس تحصیلى شد. در همین سال تعدادى از آخرین آثارش را براى شرکت در بى‏ینال تهران، به ایران فرستاد و یکى از آثارش از سوى هیئت داوران به عنوان اثر ممتاز شناخته شد.
منصوره حسینى با «لئونللو ونتورى»، هنرشناس و منتقد برجسته ایتالیایى ملاقات کرد. این دیدار نقطه عطفى در زندگى هنرى حسینى محسوب مى‏شود. «ونتورى» شادابى رنگ‏ها و آرابسک خطوط حسینى را یادآور مینیاتورهاى ایرانى مى‏داند و او را تشویق مى‏کند که با بهره‏گیرى از خوشنویسى ایرانى به نقاشى انتزاعى بپردازد. در طى سال‏هاى بعد، آثار منصوره حسینى در مسابقات گوناگون هنرى به تماشا در آمد و جوایز و مدال‏هایى را از آنِ خود کرد. در سال 1338 پس از پایان تحصیلات در آکادمى رم به ایران بازگشت و آثارش در تالار رضا عباسى به نمایش در آمد. آثار منصوره حسینى به دومین و سومین بى‏ینال تهران راه یافت و جوایزى کسب کرد. در سال 1341 مجموعه‏اى از آثار نقاشى و سرامیک او در تالار فرهنگ به نمایش در آمد. این آثار انتزاعى مجموعه‏اى از فرم و رنگ بود و فرم که هسته اصلى آن به نظر مى‏رسید ملهم از خطوط کوفى بود.
در سال 1344، نمایشگاهى با عنوان «دو گُل در سى پرده» برگزار کرد که موضوع همه آنها تصاویرى از فرم دو گُل بود. از سال 1346 با عنوان «دکتر اسد» در روزنامه اطلاعات نقدهایى نوشت. به نظر مى‏رسید که هدف او آموزش دادن است ولى غالباً در نوشته‏هایش زبانى تند و نیش‏دار به کار مى‏برد. در سال 1350 از او داستانى با عنوان «پوتین گِلى» انتشار یافت. از سال 1352 همزمان با گشایش «نگارخانه منصوره حسینى» مجموعه‏اى از آثارش در آنجا به نمایش گذاشته شد. این نگارخانه که محل سکونت نقاش نیز است، هنوز فعال و دایر مى‏باشد. در سال‏هاى پس از انقلاب بارها آثار منصوره حسینى در گالرى خود و دیگر نمایشگاهها به نمایش در آمد. در سال 1376 در مراسم اختتامیه چهارمین دوسالانه نقاشى ایران از احمد اسفندیارى، محمود جوادى‏پور، منصوره حسینى و على قهارى به عنوان هنرمندان پیشکسوت قدردانى شد. سال بعد مرورى بر دوره‏هاى کارى حسینى در فرهنگسراى نیاوران برگزار شد. منصوره حسینى در همان سال داورى پنجمین نمایشگاه تجلى احساس را بر عهده داشت.
به بهانه برگزارى مرورى بر آثار منصوره حسینى یکى از پیشگامان هنر نوگراى ایران که از تاریخ 27 تیرماه تا 6 شهریور سال جارى در موزه هنرهاى معاصر تهران برگزار شد، گفتگویى با وى ترتیب دادیم.
* *
نمایشگاه اخیرتان که در واقع مرورى بر آثار شماست، در موزه برپاست. چگونگى موضوعیت این نمایشگاه و مجموعه آثارتان را در قالب نمایشگاه بفرمایید و کمى هم در باره فضاى ذهنى خودتان راجع به این اتفاق بگویید.
خیلى کارها هست که شما انجام مى‏دهید، مثل عروسک کوکى، این هم پیشنهادى بوده و من پذیرفته‏ام. البته نامه و گفتگوها با اجرا کمى متفاوت بود.

چرا بعضى از نقاش‏ها در مراسم افتتاحیه شرکت نمى‏کنند؟

من تا به حال نشده است که شرکت نکنم. ابراز اشتیاق بود، تشویق بود، البته همیشه هم با تقدیر و تشویق و ستایش موافق نبوده‏ام، من ترجیح مى‏دهم مثل چمن لِه شوم اما بروم.

شما اغلب نمایشگاه کارهایتان را در گالرى منصوره حسینى برگزار مى‏کنید؟

من خیلى کم در گالرى‏هاى دیگر نمایشگاه داشتم. مثلاً در تالار دانشکده هنرهاى زیبا، در تالار فرهنگ و فرهنگسراها و خصوصاً فرهنگسراى امیرکبیر بوده است، چون من به این اسم کشش خاصى دارم. همچنین در گالرى گلبرگ و تا سال 76 به طور مکرر سالى یک نمایشگاه در گالرى خودم برگزار کردم. از سال 76 این شانس و فرصت و اجازه را به من دادند که به آن برگزارى نمایشگاه آثار دیگران را هم اضافه کنم. یک نمایشگاه انفرادى هم در فرهنگسراى نیاوران داشتم که برداشت‏هاى خوبى برایم داشت و تأثیراتش برایم قابل توجه است.
در فضاى کار شما دو تم اصلى وجود دارد. خودِ شما اشاره به اسم امیرکبیر داشتید و نوعى توجه به مظهر اسمى ایشان؛ مى‏توانیم این گونه استنباط کنیم که این از باور شما به فرهنگ شرق و هنر شرق منشأ پذیرفته است و حتى مى‏توانیم بگوییم، مقطعى را که امیرکبیر در تاریخ ایران بوده، توجه به همه زمینه‏هاى فرهنگى، اجتماعى شرق نیز قوى و اصیل بوده است. بنابراین توجه به فرهنگ شرق و توجه به رنگ شرقى و آفتاب شرق در کارهاى شما نیز هویدا است.
امیدوارم این گونه باشد.
توجه به یک بى‏نهایت و لایتناهى بودن را به عنوان یک عنصر اساسى هم در رنگ و هم در حرکت و ریتم و خطوط شما و پیچش‏ها در آثارتان مى‏توان دید و این دو، عنصر و کاراکتر اصلى کارهاى شماست و این جنبه فوق‏العاده شخصى شما نیز در کارهایتان مى‏باشد. آیا این یک ضمیر ناخودآگاه است یا یک ضمیر آگاهانه و براى یک ارتباط معین با مخاطب مجموعه کارهاى شما به سمت این روند معنایى پیش رفته است.
خط، واژه‏اى است که مى‏گوید، تصمیم گرفته شده است و آنچه که با تصمیم مى‏رود خیلى اصل نیست. فرض کنید فردى مثل من در زمینه هنر آکادمیک تابلو عرضه مى‏کند. من این خاصیت را ندارم چون عطش کار دارم به سبک نمى‏توانم فکر کنم. گاهى یک شاخه گل، خطوط یک چهره یا چین و چروک‏هاى صورت سالمندى چنان بر من اثر مى‏گذارد که دوست دارم آن را بگویم، اثر آن را بیان کنم که آدم را متأثر کرده و با آن اثر من تسکین پیدا مى‏کنم.
بعد از نقاشى‏هاى رئالیستى شما، این الهام گرفتن از ریتم و فرم و خط و توجه به شرق را مى‏توانیم در قالب یک نقطه عطف در آثار شما داشته باشیم. خودِ شما چگونه با این مسئله مواجه و روبه‏رو مى‏شوید؟
من به سبک فکر نمى‏کنم. آنچه مى‏آید ناخودآگاه حکومت مى‏کند، نه آگاهانه. عقیده من این است که هر کسى نوعى گیرنده دارد، چیزى را مى‏گیرد و چیزى را اثر مى‏گذارد که نمى‏داند علت آن چیست. نه اینکه کتابى را باز کند، سبکى را انتخاب کرده و دنبال آن برود. به آن کشش بى‏نام و به آن فرمان، من تسلیم هستم و خودِ من مى‏دانم که از یک «اصل» مى‏آید نه از یک «مدل». بین تابلوهاى آبستره و کارهاى فیگواریتوم من رابطه مى‏بینم؛ یعنى دوتایى یک قلم‏اند. موضوع هر دو یکى است. چگونگى پخش شدن نور در هر دو و چگونگى تقسیم رنگ.
یک بار در یکى از نمایشگاه‏هایم مرحوم خانلرى نوشته بودند، با اینکه موضوعات متفاوت هستند حتى در مجردات یک‏دست ذهنیتى متفاوت دارند. ولى الان وقتى به آنها نگاه مى‏کنم، حرف ایشان را بعد از سال‏ها قبول دارم. بین آنها رابطه هست و رابطه قوى است.

خانم حسینى، چرا نقاشى مى‏کنید؟ براى زندگى کردن یا زندگى را براى نقاشى کردن انتخاب کرده‏اید؟

هنر آن گونه شروع مى‏شود که ندانى. مى‏گویند نباید آموزش دقیق داشته باشیم. من یک مثال براى شما مى‏زنم. عاشق شدن. شما مى‏توانید آموزش عاشق شدن را ببینى ولى عاشق شدن یک حس است. آنجایى که شما چیزى را با عطش و اشتیاق کار مى‏کنید، آموزش به درد نمى‏خورد.

جنبه معناى انسانى در نوع انسان، «مرد»بودن یا «زن»بودن در هنر متفاوت است؟

خیر نیست. من نتوانستم فکر کنم که مثلاً فلان آقا یا فلان خانم. فقط اثر است که مى‏گوید.

در کارهاى شما عرفانِ بى‏نهایت و عرفانِ نیمه‏تمام هست. معناى دعوت به صمیمیت و بخشندگى در کار شما هست، اینها عنصرهایى است که در کار شما همیشه دیده شده است. در باره این موضوع چه صحبتى دارید؟

به نظر من هنر باید مثل این باشد که آدم روح برهنه خود را در آیینه ببیند.

وقتى نقاشى مى‏کنید، این را از قبل تصویر مى‏کنید یا به آن مى‏اندیشید، یا همه وجود شما مى‏تواند این گونه باشد یا اساساً معتقد به یک معناى بى‏نهایت انسانى براى انتقال به مخاطب هستید؟

واقعاً جایى هست که از نوعى اسرار حرف مى‏زند، سِرّهایى که نمى‏شناسم، چون اگر بشناسم که دیگر سِرّ نیستند. آنچه را در کلامى زنانه مى‏توانم بگویم که مانند درد تولد بچه مى‏ماند. مثل چهاردرد زایمان است. آنجا به دختربودن و به پسربودن توجه نمى‏کنى.

آیا به کسب درآمد هم موقع نقاشى کردن فکر مى‏کنید؟ یعنى به فروش، به درآمد؟

ابداً. زمانى که من فروشنده‏ام و شما آن را مى‏خواهید و مى‏خرید، من به خریدار فکر نمى‏کنم. من نمى‏توانم کلیشه‏اى فکر کنم.
مطلبى را اشاره کردید «آن»، «آنى» که انسان با آن روبه‏رو مى‏شود و اثرى را خلق مى‏کند، در مورد «آنِ» خودتان هم بگویید.
جرمش این بود که اسرار هویدا مى‏کرد. خیلى چیزها هست که نمى‏خواهم بگویم. حس آنچنانى و رازگونه وجود را نمى‏شود در روزنامه و قالب کلیشه گفت، ولى حسرت‏هایى بوده و حسرت فانوس‏هایى و ستاره‏هایى را که یک کودک آرزو داشته، آنها را داشته باشد. من موسیقى را دوست داشتم اما پیانو نداشتم، دوست نداشتم نوازنده باشم، دوست داشتم تکه‏هاى کوچکى بنوازم که شعر آنها را هم خودم بگویم و بخوانم. اشتیاق ردیف کردن واژه، شعر گفتن و درد دل با قلبم، چون دوست نداشتم آنچه حس مى‏کنم با کلمه براى آبجى‏خانم بگویم.
بنابراین باز مى‏رسیم به همان حس راز و «آن» یعنى شما یک قُل قُلى را حس مى‏کنید و به دنبال راههایى که باید قُل قُل و جوشش را آرام کند. اینها نوعى پناهگاه بوده است و یک نیروى لایزالى بوده که به آن پناه مى‏آورم. پناهگاههاى کوچک‏ترم اینها بودند. یعنى رنگ بود. سفال و مجسمه و شعر و نوشتن بود. و آن زاویه‏اى که شما اشاره کردید براى فروش و کاسبى. من حق‏التحریر گرفتم، حق‏التدریس گرفتم، سفالم فروش رفت. آن «آنى» که من مى‏نوشتم فکر نمى‏کردم به چه کسى بفروشم، چاپ کنم و این اتفاق‏هاى پیش آمده، حق زندگى کردن را برایم فراهم آورده است.

من کتابى را از شما دیدم به اسم «پوتین گِلى» که سال‏ها پیش چاپ کردید. متن این کتاب خیلى موسیقیایى و ریتمیک بود. این کتاب مظهر پاى‏بندى به فرهنگ ایرانى است، چون قسمت اعظم آن روایت در رم اتفاق مى‏افتد و وجه تشابه در نقاشى‏هاى شما با تجربه شما در ادبیات بسیار است! به نظر شما خاستگاه هنرى شما توجه به حقانیت انسان و ارتباط انسان با یک مبدأ بى‏نهایت نیست؟

شدیداً حس مى‏کنم این گونه است. آن چیزى که وجود ندارد، زاده نشده، قابل لمس نیست، گاهى من لمس مى‏کنم. بیشتر از این توضیح نخواهید. من نه مى‏توانم و نه حاضرم که روشن‏تر از این بگویم. من مدل هستم. البته شما هر مدلى که دارید، مثلاً روایتى که فلان نقاش مدلى را پیدا کرد براى اینکه حضرت عیسى را از صورت او استفاده کند. سال‏ها بعد همان مدل را براى یهودا استفاده کرد. مدل مى‏تواند در دست شما متغیر باشد ولى دو سه تا از نقاشى‏هاى سال‏هاى خیلى دور در نمایشگاه هست که من دلم نمى‏خواست اینها قاب شود. چون دوست نداشتم اینها را ببینند حتى شعرهایم را هم دوست نداشتم بخوانند و چاپ کنند. البته تکه تکه در روزنامه‏هاى قدیم چاپ شدند.

نقد و نوشته‏هاى شما بیشتر با اسم مستعار چاپ مى‏شد به نام دکتر اسد. چرا؟

نقدها بله. زمانى شما کارى مى‏کنید که حتماً بیشتر مطرح شوید. من حوصله این گونه مطرح شدن را نداشتم. نقدهاى من به اسم دکتر اسد در روزنامه اطلاعات آن زمان چاپ مى‏شد و طوفان هم به پا مى‏کرد.

به خودتان هم با دید نقد نگاه مى‏کردید؟

به خودم بى‏ادبانه نگاه مى‏کنم، نه صمیمى (نقد شمشیرى) البته لحظه‏اى هست. اولاً کارم تمام نمى‏شود تاریخمندم. کمتر کارى دارم که بعد از 10 سال قلم به آن نزده باشم، یعنى حتى کارى که فروخته شده اما باز هم وقتى با آن روبه‏رو مى‏شوم قلمى به آن اضافه مى‏کنم.

شما مسئله مکتب و پاى‏بندى به کلاسیک و یا سنتزهاى نوگرایانه و مفهوم انسان و دنیاى آینده را در کارهایتان متن و موضوع اصلى دارید؛ این متفاوت بودن شما و متغیر بودن جریان زندگى در شما نیست؟

خیلى باید زحمت بکشم تا اینها را جواب بدهم. در یک جمله خدمت‏تان گفتم وقتى از یک حس پر مى‏شوم به فکر علاج خودم هستم. اوایل که خط را شروع کردم از سال 37 تا سال 41، مطبوعات به من فحش دادند. البته وقتى کارم را شروع کرده بودم سر و صدایى بلند نشد چون قلم فیگوراتیوم سوکه داشت. وقتى خط را شروع کردم نویسنده و اهل قلم و نقاش نامه‏اى نوشت به نام «نامه سرگشاده به یک دختربچه نقاش».

دوره‏اى چهره کار مى‏کردید؟

اتفاقاً یک فیلم سینمایى تهیه مى‏کردند که موضوع آن چهره بود و من یادم آمد که پرتره‏هاى زیادى دارم و آنها را ارائه دادم و مسئول تنظیم نمایشگاه آنها را دید و همه را برد.
در یک دوره شما فریم‏هایى از طبیعت کار کردید که بیشتر آنها گل‏هاى آفتابگردان بود.
آفتابگردان دلیل داشت. در لحظه‏هاى جنگ، من از خانه بیرون نرفتم و لحظه‏هایى بود که در خیابان فقط یک نفر بود. تنهایى مطلق بود. روزها در خیابان باغبانى مى‏کردم و گل‏هایم را مى‏چیدم مى‏آوردم در اتاق و نقاشى مى‏کردم. این کار، نوعى مبارزه با ترس و مردن بود. نه ترسیدم و نه مُردم. همچنین نوعى نماز با آن مى‏خواندم، براى اینکه خلقت بر خشونت مى‏چرخید. گلبرگ بر دست بریده پیشى مى‏گرفت و زندگى در اینها ادامه داشت.

شما در واقع معناى زندگى را در زمانى که مواجه با جنگ بودیم تداوم مى‏دادید، حفظ مى‏کردید و پرورش مى‏دادید؟

آخرین موشکى که خورد بیرون نرفتم. یکدفعه احساس مى‏کردم مضطرب هستم. چهارراه پرستو را که زدند رادار من از کار افتاد. در آن لحظه مست زیبایى بودم. در حیاط مشغول آبیارى بودم.

حالا نگاه مى‏کنیم به نقاشى و هنر این 25 سال. به تأثیرات اجتماعى و شرایط جهانى نگاه شما و تحلیل شما از نقاشى این 25 سال اخیر. در مورد وضعیت نقاشى ایران و اینکه نقاشى جنگ روى شما چه تأثیرى داشت؟

جنگ روى همه چیز تأثیر گذاشته. روى ذهن بچه 5 ساله تا آدم 70 ساله. شما نمى‏توانید تأثیر وحشت را نادیده بگیرید. من توانستم فرار کنم با این وضعیت. این فرار نوعى مبارزه است. دوباره شروع که شد دانشگاه و ... جایى بود که دریافت مستقیم بود، صحنه جنگ بود. مثلاً دست بریده؛ اینها مى‏شد وقایع‏نگارى و کار دوربین. و اکثر تابلوها از همان عکس‏ها بود مگر اینکه قبلاً در جنگ بوده باشد نمى‏توانسته که ببیند. زمانى هست که شما اضطراب جنگ را با خطهایى مى‏توانى پیدا کنى. زمانى هست که تصویر مى‏کنید آن هم با یک مدرک. به هر حال یک رِفرمى ایجاد شد. رِفرم علت شرایط اجتماعى بود. مشروب‏فروشى‏ها و رقاص‏خانه‏ها بسته شد. جایى که نسل جوان سرگرم مى‏شدند نبود. در عوض کلاس‏هاى نقاشى زیاد شده بود. یک جورى هنر، یک نوع تراپى است. یک نوع راه معالجه است. این نیاز عمومى بود. نیاز عمومى کشید و موجبات آن هم فراهم شد. هنر سوپاپ اطمینان است. بیمار نمى‏کند، جلوى بیمارى روانى را مى‏گیرد. این را مى‏کشاند به نوعى نیاز درمان معنوى که هنر مى‏داد. من در دانشجوها تجربه کردم. آنهایى که خیلى جدى کار مى‏کنند از نظر اخلاقى و غریزى و بحران‏هاى روانى سالم هستند. با شروع ریاست جمهورى خاتمى این تشویق شروع شد. ارج گذاشتن نسبى، کمک کردن، پاداش هنرى دادن، در را باز کردن براى اینکه فیلم‏ها و نقاشى‏ها بروند و بیایند ... .

شما اشاره کردید به 50 سال. پنجاه سال، تاریخ هنرىِ خود شماست؟

شاید در اولین اثر هنرى من 10 ساله بودم که بعد خراب شد. این اثر یک درخت کاجى بود که من در دفتر مشقم کشیدم و واقعاً شوکه شده بودم ولى این خراب شد.

چطور، ادامه دادید آن را؟

در کنکوردانشکده هنرهاى زیبا طراحى را دوباره شروع کردم ولى خراب شد. نگاه مى‏کنم ولى دیگر شوکه نشدم.
براک هم همین گفته را گفت: من 70 سال دنبال اتفاقى که برایم افتاد بودم. یعنى شاید یک عبور است. ادراکى است که مى‏رسد به اینجا. یک نقطه حرکت است. ما همه نسبت به گذشته نگاهى این گونه داریم. همه چیز را در گذشته مى‏خواهیم داشته باشیم. ما چیزى جز یک حافظه نیستیم. هر فعلى که اتفاق مى‏افتد براى ما یک فِرِم از لحظه «آنِ» خودمان است.

قسمتى از دوره کار هنرى شما صرف کارهاى سفال‏تان شده است. از سفال، از گل، از کوره، از لعاب و پخت و پز رنگ و گِل، از این دنیاى آب و آتش و خاک و رنگ چه دارید؟

شروع آن گالرى «وَن‏تچ» در رم بود. یک نمایشگاه سفال گذاشته بود در آنجا دعوتم کردند. من این کارها را بسیار دوست داشتم، سفالى را که خیلى دوست داشتم. من مى‏خواستم تمام پول‏هایم را بگذارم و آن را بخرم. بعد دنبال سفال رفتم در شهرى به نام «فیاس» یعنى سفال به فرانسوى. در آنجا کارخانه‏ها را دیدم. آنجا سفال را تجربه کردم. با گل چیزى را ساختم. بعد آمدم در ایران. در ایران یک کارگاهى را ساخته بودند و یک کوره‏اى را هم به اسم کوره اسکناس فورى ساخته بودند که اینجا با این شیوه پخت سفال‏ها ترک مى‏خورد، مى‏شکست. البته من مدرسه‏هاى سفال «فیاس» را دیده بودم. آنجا یک دوره چهار ساله داشت. سه سال و اندى، شیمى رنگ خواندم. تمام اکسیدها را مى‏شناسم. مثلاً اکسیدآهن در چه درجه حرارتى چه رنگى را مى‏دهد و بسیارى مباحث دیگر. در ابتدا کارگاههاى هنر سفال ایران در میدان بهارستان بود. در آنجا من چرخکارى را شروع کردم. آنچه که من در آنجا دیده بودم، چرخکار بود که کار مى‏کرد نه آرتیست. آرتیست نظارت و طراحى نظارت مى‏کرد. من چرخکار شدم. آن موقع نیرویى مى‏گیرى که معلوم نیست از کجا آمده. زن و مرد، سختى کار و این مسائل مانع نبود و قانون هم این بود که هر شرایط و ابزارى را مجّانى مى‏دادند، لعاب و کوره را هم مى‏دادند ولى از هر طرحى دو تا باید مى‏ساختى یکى براى آنها و یکى براى خودم تا بالاخره اجازه گرفتیم یکى باشد. کوره اول که ساخته شد با اینکه تجهیزات آنجا را نداشت ولى بیشتر دوست داشتم. ولى کم کم اشتیاقم فرو کشید.

از آن آثار چیزى هم دارید؟

خیلى. بله، خیلى هم سفارش گرفتیم و در آن زمان مثلاً حوضچه‏هایى براى یک هتل، ولى چون قطر آنها یک متر و نیم بود داخل کوره نمى‏شد گذاشت یا آن طرح مادر و بچه را خانمى با ارتفاع دو متر سفارش داده بود، براى میدان آزادى که گچى آن را دارم. آن را با گچ کار کردم، این بود که از مجسمه‏سازى کنار آمدم.

پس متن اصلى کارهاى شما شد نقاشى. شعر و نوشتن را ادامه ندادید؟

چرا پوتین گِلى قابل چاپ است، به غیر از یکى دو قسمت.

تصمیم دارید نوشته‏هایتان را نگه دارید به همین صورت؟

نمى‏دانم، خیلى آن حرمت را برایم ندارند. عادى هستند برایم. مثلاً مى‏گویند مجموعه مقالات را چاپ کن.
خودِ شما آنها را ندارید؟ اگر همه نوشته‏هاى شما به صورت متمرکز چاپ شود، مفید واقع مى‏شود.
همه را ندارم. کارهاى پراکنده و پر زحمتى است، مشکل به همه نوشته‏هاى گذشته دسترسى داشتن.

از اینکه وقت‏تان را به ما دادید متشکریم.

من هم از شما متشکرم.
* *

منصوره حسینى از نگاه خود:

دشوار است که نقاش آنچه را ناآگاهانه نقش کرده، بکوشد تا روشن و آگاهانه تحلیل کند یا در باره آنها سخن گوید. گردانیدن زبان نقاشى که الفبایش رنگ‏ها، نورها و فرم‏هاست به حروف و کلمات و جملات زبان عادى، کار مشکلى است و یا لااقل من توانایى چنین کارى را آن هم وقتى که پاى نقاشى خودم در میان باشد، ندارم. راجع به تابلوها تنها مى‏توانم آنچه را که خواسته‏ام تحلیل کنم و توضیح بدهم، اما توضیح و تحلیل آنچه توانسته‏ام کرد، با بینندگان است.
در تابلوهایى که مى‏بینید، موضوعى که بتوان نام معینى به آن داد وجود ندارد. نه معرّف چهره‏اى است و نه از درخت و گل و منظره و نه از اساطیر یونانى صحنه‏اى. مجموعه‏اى از فرم و رنگ است و فرم که هسته اصلى آن به نظر مى‏رسد ملهم از خطوط کوفى است. مى‏توانم بگویم که این شیوه، ره‏آورد مستقیم غرب نیست و اصرار و ابرامى هم در انتخاب خطوط، به قصد آنکه شرقى جلوه کند در کار نبوده است بلکه احساس و ادراک زاینده آن مانند همزادى دیرین با من نفس کشیده و زیسته است. در شعرهاى سمبولیک فارسى که فهمیده و نفهمیده از بر داشتم، کشیدگى قد الف که شعراى ما قامت زیبا را به آن مانند کرده‏اند و یا شکستگى کمر دال را که به پشت خمیده شبیه دانسته‏اند و نیز تعبیر خط به نقش و نقش به خط، همه و همه انگیزه‏هایى بود که با تمام ابهام و ناشناسى خود، در جهان احساسم، انکارناپذیر مى‏نمود.
در کاشى‏هاى معرق کتیبه‏هاى مساجد و در بشقاب سفالى قدیم، ریتم خاص خطوط تزئینى، طنین یک ملودى زیبا را داشت که همواره در گوشم صدا مى‏کرد و من، جوهر انکارناپذیر آنها را به این شکل نقش کرده و تجسم بخشیدم. آنچه از خطوط کوفى گرفته‏ام، خودِ خطوط و یا عکس برگردان کامل آنها نیست؛ راست راست که اگر این شیوه طفلى باشد طفلى چند صد ساله خواهد بود ولى من کوشیده‏ام تا در دنیاى رنگ‏هایى که شاید هنوز به علت جوانى، پختگى و جاافتادگى لازم را نیافته‏اند، او را تربیت کنم. خواسته‏ام تا حرکت آنها، تکرار و سکوت و ترکیب‏بندى آنها و رنگ‏هایى که قاب وجود آنهاست حالتى به خود بگیرند، آرامشى را نشان دهند یا از خبرى وحشت‏انگیز بگریزند، به تاریکى‏ها روند و محو شوند و یا در نورهاى غبارآلود شنا کنند، گویاى حالتى مانند نماز و دعا باشند یا رقص غمگینى را بنمایند. من نقاش آبستره نیستم. تنها سعى کرده‏ام تا نوع موجوداتم را عوض کنم، شاید این موجودات به نظر شما آشنا باشند و یا بیگانه بنمایند. شاید در کارم موفق باشم و شما از لابه‏لاى خطوط در هر حالتى، پنهانى را بتوانید کشف کنید، چیزى احساس شما را متأثر مى‏کند و هماهنگى رنگى چشمان‏تان را بنوازد، شاید هم ناتوانى پر مدعا باشم که بیهوده مى‏پندارد و بیهوده‏تر نقش مى‏کند، چنانکه گفتم قضاوت و تحلیل آنچه توانسته‏ام کرد، با شماست.

منصوره حسینى از نگاه دیگران‏

در هنر نقاشى ایران جنبش تازه‏اى مشهود است و هنرمندان ایرانى که تا بیست سال پیش از این، تنها از یک شیوه پیروى مى‏کردند اکنون با شیوه‏هاى گوناگون این هنر که در کشورهاى دیگر معمول است آشنا شده‏اند و هر یک مى‏کوشند تا راه و روش خاص و متناسب با ذوق و قریحه خود پیش بگیرند.
خانم منصوره حسینى یکى از این هنرمندان است که آنچه در ایران آموختنى بود، آموخته و سپس در ایتالیا با انواع گوناگون هنر امروز آشنایى یافته است و اکنون راه خود را خوب شناخته و در آن پیش مى‏رود. کارهاى خانم حسینى اگر چه بسیارى از انواع نقاشى مانند تک‏چهره و منظره‏سازى و نقاشى انتزاعى را شامل مى‏شود در نظر من وحدتى دارد و شخصیت هنرمند را در همه آنها مى‏توان باز شناخت. تک‏چهره، زنده و مؤثر است و با آنکه نقاش در آنها به حداقل خطوط و رنگ‏ها اکتفا کرده است، شخصیت صاحب صورت را نشان مى‏دهد، اما شخصیت نقاش را نیز در آنها مى‏توان تشخیص داد.
منظره‏ها اگر چه متنوع است همه جا بیننده را با چشمى که آنها را دیده و ذهنى که آنها را درک کرده است آشنا مى‏کند. نقاشى‏هاى انتزاعى نیز در طرح و رنگ، گویى خیال خواب‏آلوده همان چهره‏ها و همان منظره‏هاست. هنرمندى که این پرده‏ها را تصویر کرده صاحب شخصیتى است که به تدریج در حین تماشاى یک یک آثار او با آن آشنا مى‏توان شد و این خود مهم‏ترین و اساسى‏ترین شرط ارزش هنر است.

پرویز ناتل خانلرى - 1338 شمسى‏


«منصوره حسینى» یک نقاش جوان ایرانى است که روح زرافشان و افسانه‏اى «رم» را با خانه‏ها و کوچه‏ها و بام‏هایش از دریچه ذوق شرقى خویش دیده و بافته است. از شیوه نرم و نوازشگر قلمش خرسند و از انتخاب مضامین خود به اتکاى پژوهشى که در مکتب نقاشى «فیگوراتیو» کرده، مطمئن است. تابلوهاى او حاوى منظره‏هاى پر شکوه و سودایى است از مرگ روز، از غروب آفتابى که ما هر روز در شهر خویش مى‏بینیم و یا نمودار «طبیعت بى‏جانى» است که در طرح و رنگ آن، حتى درد تنهایى هر یک از اشیاء نیز محسوس است ... یا نقش گل‏هایى است که پژمردگى خود را لحظه به لحظه بر دست‏هایى که آنها را مى‏چینند، نثار مى‏کند.

ویرجیلیو گوتسى - استاد آکادمى هنرهاى زیباى رم و مؤلف کتاب تاریخ هنر


معمولاً نقاشى ایرانیان، وابستگى مستقیم به سنت کهن نقاشى آنان دارد و این وابستگى پسندیده است، اما کارهاى «منصوره حسینى» به نقاشى فرانسه وابستگى دارد، منتها با وجود این، طنین ملیت و محیط او نیز در رنگ‏هایش پیچیده است. ضربه‏هاى گرم قلم‏موى او بر پایه رنگ‏هاى طلایى و ارغوانى استوار است. عشقى که نسبت به سایه‏ها و نیم‏سایه‏هاى عمیق دارد، بیننده را به یاد قالى‏ها و خاتم‏هاى ایرانى مى‏اندازد. بى‏آنکه از این دو هنر، اثرى مستقیم در میان باشد.

ژوزف پنسابن‏نه - منتقد

منصوره حسینى را نقاشى مى‏شناسیم که همواره دو گرایش تصویرى «فیگوراتیو» و انتزاعى «آبستره» را به طور موازى و در ارتباط با هم دنبال کرده است. در نقاشى گل‏ها، منظره‏ها و تکچهره‏ها از آموخته‏هایش، از سنت تصویرى مدرن غرب بهره مى‏گیرد و در ترکیب‏بندى‏هاى انتزاعى و نیمه‏انتزاعى تمایلى آشکار به استفاده از عناصر سنتى ایرانى مانند خط و منحنى‏هاى موزون دارد. آنچه این رویکردهاى ظاهراً متناقض را در اساس به هم ربط مى‏دهد، حس شاعرانه، شناخت زبان نقاشى، و به ویژه توانایى ستودنى او در گزینش و هماهنگ‏سازى رنگ‏ها است.
روش ساده‏سازى فرم اشیا، استفاده مناسب از کیفیت‏هاى رنگ و تجربه رنگ‏گذارى ضخیم، این امکان را براى او به وجود آورد که از بازنمایى ظواهر طبیعت فراتر رود. اما نکته مهم‏تر این است که او آموخته‏ها را با طبع شاعرانه خویش وفق داد. بدین‏سان، منصوره حسینى هنگام اقامت در رم، خود را به عنوان یک نقاش حرفه‏اى معرفى کرد و شمارى از استادان و منتقدان هواخواه نقاشى تصویرى، کار او را ستودند. منصوره حسینى در سال آخر اقامتش در رم به دیدار «ونتورى» رفت و نقاشى‏هایش را به او نشان داد. «ونتورى» استاد دانشگاه رم و منتقدى بانفوذ و هواخواه هنر انتزاعى بود. او در اظهار نظرى قاطع، نقاشى منصوره را پنجاه سال عقب‏تر از جریان هنر معاصر دانست و استفاده از خطوط کوفى را به وى توصیه کرد. سخن استاد پیر تکان‏دهنده بود، چرا که تلویحاً تمامى کوشش‏ها و موفقیت‏هاى نقاش جوان را زیر سؤال مى‏برد. ظاهراً پس از این رویداد بود که منصوره به نقاشى انتزاعى و کاربرد خط روى آورد. خودِ او بارها از این ملاقات و توصیه «ونتورى» با چنین جملاتى یاد کرده است: «خط در نقاشى ایران با سخن ونتورى آغاز شد!» واقعیت این است که منصوره حسینى پس از بازگشت به ایران، شکل‏هاى ساده و خطوط منحنى و زاویه‏دار را که شباهتى دور با عناصر خط کوفى داشتند در ترکیب‏بندى‏هاى انتزاعى خود به کار مى‏برد. اوایل دهه 1340، دل‏مشغولى بسیارى از نقاشان ایرانى استفاده از سنت خوشنویسى بود و منصوره نیز که خود را در این زمینه پیشگام مى‏دانست، بر آن شد که عناصر خط کوفى را با وضوح بیشترى در نقاشى‏اش به کار گیرد. خودِ او در همان زمان نوشت:
«آنچه از خطوط کوفى گرفته‏ام، خودِ خطوط و یا عکس‏برگردان کامل آنها نیست، خواسته‏ام تا حرکت آنها تکرار و سکوت و ترکیب‏بندى آنها و رنگ‏هایى که قاب وجود آنهاست حالتى به خود بگیرند، آرامشى را نشان دهند یا از خبرى وحشت‏انگیز بگریزند.»
بیان در نقاشى‏هاى منصوره حسینى بیشتر از رنگ، نیرو مى‏گیرد تا خط و حتى گاهى ارزش‏هاى خطى در طنین رنگ‏ها مجال بروز نمى‏یابند. در واقع قدرت بیان «نقاشیخط» او در لحظات وحدت خط و رنگ به اوج خود مى‏رسد. در دوران فعالیت هنرى منصوره حسینى بارها چنین لحظاتى را شاهد بوده‏ایم.»

روئین پاکباز