دختران فرار 4


 

دختران فرار (قسمت چهارم)
نگاهى به پدیده فرار دختران از خانه و پیامدهاى آن

مریم بصیرى‏
با همکارى زهره دهخدا، نفیسه قدرتى‏

نوجوانان و جوانان باید متناسب با نسل خودشان و شرایط جامعه روز تربیت شوند. لذا برگزارى جلسات آموزش تربیت درست فرزند به خانواده‏ها و آموزش مهارت‏هاى اجتماعى به نوجوانان و بخصوص دختران در معرض آسیب، مى‏تواند مهم‏ترین عامل در پیشگیرى از پدیده فرار باشد.
فرهنگ ایرانى و اسلامى ما حکم مى‏کند که کانون خانواده گرم و صمیمى باشد و بتواند فرزند را نسبت به ارزش‏هاى خانوادگى پاى‏بند کند. وقتى نوجوانى توانست اعتماد به نفس پیدا کند و روحیه‏اش را تقویت نماید و خانواده نیز به توانایى‏هاى وى بها بدهد، در چنین صورتى ریشه فرار در خانه‏ها خواهد خشکید.
آموزش صحیح و غیر مستقیم از طریق رسانه‏ها و به ویژه رسانه ملى، و نه پخش فیلم‏هاى بى‏محتوا و به دور از ادب و نزاکت عمومى از تلویزیون، مى‏تواند نشانگر بازنمایى مشکلات پس از فرار و آگاهى والدین و نوجوانان باشد. فیلم‏هایى چون «دخترى با کفش‏هاى کتانى» و «نگین» و یا سریال تلویزیونى «دوران سرکشى» و «خط قرمز» از جمله آثارى بودند که توانستند تا حدى از سوى رسانه‏هاى تصویرى به این معضل و عوامل آن بپردازند. البته برنامه‏سازان نیز باید توجه داشته باشند که آثارشان در پى ایجاد جذابیت کاذب، باعث الگوپذیرى منفى جوانان از این فیلم‏ها نشود. چه بسا نوجوانانى که با دیدن آوازه تهران در فیلم‏هاى مختلف و رفاه نسبى جوانان پایتخت، راهىِ این شهر مى‏شوند تا سهمى از خوشبختى را نصیب خود کنند.
اگر والدین نتوانند از لحاظ روحى فرزندان‏شان را اقناع کنند و بر رفتار آنان نظارت درستى داشته باشند، آنها هرگز با ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى درست آشنا نمى‏شوند و هرگز نمى‏فهمند که برخى از خواسته‏ها و نیازهاى آنان منطقى نبوده و آنها باید خود را به گونه‏اى با هنجارهاى اجتماعى تطبیق مى‏دادند تا آلوده بزه‏هاى کوچک و بزرگ اجتماعى نشوند تا به جمع قشر آسیب‏پذیر در آیند.
در آئین‏نامه اجرایى سازمان بهزیستى و بازپرورى که در سال 1375 مکتوب شده، در تقسیم‏بندى زنان و دختران آسیب‏پذیر، به دو طبقه اشاره شده است:
«1- دختران و زنان در معرض آسیب اجتماعى حاد: به دختران و زنانى اطلاق مى‏شود که به دلایلى چون متشنج بودن خانواده، اغفال و ... از کانون خانواده فرار کرده، فاقد سرپرست و یا سرپرستى مؤثرند و آمادگى و درایت اجتماعى روانى لازم و یا توان کافى اقتصادى براى زندگى مستقل را ندارند و احتمال آسیب‏پذیرى حاد و مبادرت ایشان به روابط نامشروع وجود دارد.
2- زنان آسیب‏دیده اجتماعى (ویژه): به زنانى اطلاق مى‏گردد که از طریق ایجاد روابط جنسى نامشروع، کسب درآمد کرده و گذران معیشت نمایند و همچنین به زنانى اطلاق مى‏گردد که به ارزش‏هاى اخلاقى و اجتماعى پاى‏بند نبوده و على‏رغم مبادرت به روابط جنسى نامشروع از این عمل، انگیزه کسب درآمد ندارند. این گونه افراد پس از تحمل مجازات قانونى به دلیل فقدان مکان زندگى و عدم پذیرش اجتماعى توسط مراجع قضایى به مراکز بازپرورى معرفى مى‏شوند و یا اینکه به صورت خودمعرف براى بهره‏گیرى از خدمات حمایتى و بازپرورى مراجعه مى‏نمایند.»
با اندکى توجه به این آئین‏نامه به راحتى مى‏توان فهمید هر دخترى با فرار از خانه، خود را مستعد تبدیل شدن به یک زنِ ویژه مى‏کند.

زنان فرارى معلولند و مردان عامل‏

دکتر «مصطفى اقلیما»، دکتراى علوم اجتماعى در توسعه، عضو هیئت علمى دانشگاه علوم بهزیستى و توانبخشى و سرپرست راه‏اندازى رشته مددکارى اجتماعى در ایران است. وى که مددکار اجتماعى زندان اطفال و سرپرست مددکار اجتماعى زنان روسپى تهران مى‏باشد، ابتدا در مورد عوامل فرار دختران از خانه مى‏گوید:
«براى شناخت عوامل فرار باید زیربناها را شناخت. ما در کشورى مسلمان زندگى مى‏کنیم و سعى داریم بر اساس ایدئولوژى‏هاى اسلام حرکت کنیم. اما درصد افرادى که به درستى مفهوم اصیل اسلام را مى‏شناسند، بیش از 20 درصد نیست و متأسفانه حدود 60 درصد مسلمانان، اسلام را درست نشناخته‏اند و با اینکه افراد معتقدى هستند اما درست اصول اسلامى را اجرا نمى‏کنند و به همین علت به خانواده، فرزند و حتى خودشان و جامعه آسیب وارد مى‏کنند و همین عدم شناخت درست از اسلام، موجب ایجاد مشکلات اجتماعى مى‏شود.
در اسلام فکر سالم بسیار مهم است و اگر شخصى به کارى بد بیندیشد، چه بسا با عمل به آن باعث بروز مشکلات فراوانى شود.
خانواده، محیطى است که فرد در آنجا چشم به دنیا مى‏گشاید و به رشد و بالندگى مى‏رسد. در شروع زندگى، با اینکه کودک هنوز حرف نمى‏زند و راه نمى‏رود ولى تمام حرکات اطرافیان خود را تقلید کرده و رفتار و کردار دیگران در ضمیر او حک شده و شخصیت طفل پى‏ریزى مى‏شود.
روانپزشکان معتقدند که زیربناى خانواده بایستى متکى بر دو اصل ارضا و رفع حوایج و نیازهاى اساسى جسمى و روانى و سازگار نمودن اطفال به زندگى عادى اجتماعى باشد. فرهنگ، شامل عقاید و افکار، دانش و تربیت، آداب و رسوم، اخلاق، فلسفه و هنر، ادبیات، ابداعات و اختراعات است و یا مجموعه‏اى از مواریث اجتماعى که از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏شود.
نوع مذهب و عقیده، تعالیم و اندیشه‏هاى مذهبى در تزلزل در ارکان اعتقادى، آمیخته بودن آنها با خرافات، عدم امکان اجراى تعالیم آن، ستیزه و برخورد بین ایدئولوژى و مذهب، وجود شکاف بین فرهنگ و مذهب و جریانات جامعه، از عواملى هستند که مى‏تواند قابل ذکر باشد. مجموعه این عوامل را به طور کلى، عوامل اقتصادى و اجتماعى مى‏نامیم، زیرا مهم‏ترین عواملى که در رفتار تأثیر بسزایى دارد، از این دو حال خارج نیست.
اینکه وضعیت نامناسب اقتصادى و تورم مى‏تواند عامل بسیار مهم و اساسى در انحراف و همچنین فرار باشد، چیزى است که در اسلام به آن اشاره شده است. در حال حاضر در برابر تورم، بودجه‏ها افزایش نمى‏یابد، پس دایم با فقر روبه‏رو هستیم. اگر بخواهیم به طور مثال میزان بودجه ماهانه یک کارمند را با تورم بسنجیم، حقوق ماهانه یک کارمند نسبت به 20 سال گذشته، باید یک میلیون تومان باشد.
عامل دیگر معضلات، ازدواج اجبارى است. ازدواج، دیگر شروع یک زندگى جدید نیست بلکه 90 درصد خانواده‏هاى ایرانى با ازدواج اجبارى درگیر هستند. اجبار به خاطر افزایش سن، فرار از شرایط زندگى خانه پدرى، نداشتن مورد مناسب و ... همه باعث مى‏شود که این ازدواج‏هاى اجبارى بنیاد و اساس درستى نداشته باشند، آن هم با توجه به تورم امروز. یک جوان امروزه نمى‏تواند به راحتى زندگى‏اش را تأمین کند و همین عامل موجب مى‏شود تا والدین ناراحتى‏هاى خود را بر سرِ بچه‏هایشان خالى کنند و کودک‏آزارى در اشکال مختلف افزایش یابد.
پدرى که با این تورم اقتصادى در جامعه زندگى مى‏کند دایم درگیر مسائل و شرایط اقتصادى است و حتى گاه براى همین مسائل به زندان مى‏افتد؛ هر چند محکومان واقعى و دایمى همان فرزندان هستند. این فرزندان وقتى مى‏بینند نمى‏توانند آن طور که مى‏خواهند زندگى کنند، راهى جز فرار از خانه پیدا نمى‏کنند.
امروزه چهار میلیون نفر در ایران درگیر اعتیاد هستند. کودکان این خانواده‏ها با مشکلات بسیارى درگیرند و حتى به خاطر فقر بیش از اندازه، توسط پدران‏شان فروخته مى‏شوند.
در خانواده‏هاى مرفه هم امکانات مادى هست ولى محبت نیست. در این خانواده‏ها فرزندان، فراریان پنهانند که ظاهراً شب‏ها به خانه بازمى‏گردند ولى در طول روز کارهایى مى‏کنند که بیشتر از دختران فرارى به جامعه آسیب مى‏رسانند.
از دیگر عوامل مهم در فرار زنان و دختران، معین نبودن حد و حدود قوانین جامعه است. به فرض، میزان حجاب درست و حد آرایش مشخص نیست. قوانین سلیقه‏اى و به دلخواه اجرا مى‏شود و این تضادها موجب سرکشى و انحراف جوانان مى‏شود. البته انحراف به معناى هر گونه عملکردى بر خلاف قانون است و نه فقط انحراف جنسى.
بیکارى جوانان و تعصبات بیش از حد پدران در مورد دختران‏شان و اعمال زور به آنان از دیگر عوامل فرار از خانه است.»
به نظر شما در معضلات و آسیب‏هاى اجتماعى خاص زنان، آیا فقط خودِ زنان مقصرند؟
خیر. مهم‏ترین مشکل جامعه ما این است که مردها هم در قضیه دختران و زنان خیابانى مجرمند. آنها هستند که در مقابل این زنان عکس‏العمل مثبت نشان مى‏دهند و به عبارتى ترمز مى‏کنند. معلوم نیست چرا فقط در مورد زنان صحبت مى‏شود در حالى که جرم اصلى با مردان است. این سیاست و فرهنگ ماست که مردها را آزاد گذاشته و زنان را مجرم مى‏داند.
ما اگر جایى تابلوى توقف ممنوع را ببینیم نباید توقف کنیم. این ما هستیم که باید به قانون عمل کنیم. خودِ تابلو به تنهایى کاره‏اى نیست. حال اگر زنان ویژه را به جاى آن تابلو بگذاریم، چرا باید مردان در مقابل این زنان توقف کنند؟ خودِ این توقف جرم است ولى فقط زنى که در خیابان ایستاده مجرم شناخته مى‏شود. سوء استفاده مردان از زنان، به مشکل دامن مى‏زند. زنانِ فرارى معلولند و علت اصلى، مردانى هستند که به دنبال این زنان مى‏گردند و همین امر موجب تشویق بیشتر این زنان براى ادامه چنان زندگى مى‏شود.
در واقع ما اصلاً علت‏هاى اصلى فرار را شناسایى نمى‏کنیم و به دنبال دلایل فرار دختران از خانه نیستیم و فقط معلول‏ها را مى‏کوبیم و زندانى مى‏کنیم. اما با این روش چیزى درست نمى‏شود. چون فشارها برطرف نشده و باز در موقعیتى دیگر، این زخم سر باز مى‏کند. باید از کارشناسان این رشته بخواهند که چگونه مى‏توان براى آینده برنامه‏ریزى کرد تا کمتر با پدیده فرار روبه‏رو باشیم، نه اینکه از روانپزشکان خواست که درد را درمان کنند. اینها درد نیست، مسئله است و باید با برنامه و برنامه‏ریزى حل شود و نه با قرص و پزشک. روانپزشکان چون کار تجربى و مددکارى نمى‏کنند، فقط براى هر دردى اسمى مى‏گذارند و این اسم‏ها چنان روى روحیه افرد تأثیر مى‏گذارد که آنها را به بیراهه مى‏کشاند.
متأسفانه از آنجایى که سازمان‏ها در مورد این امر برنامه هماهنگ و منسجمى ندارند، هیچ کار درستى انجام نمى‏شود و دختر فرارى دوباره پس از مدتى به جامعه برمى‏گردد.

نقش ارگان‏هاى دولتى در پیشگیرى از این معضل را چقدر مؤثر مى‏دانید؟

....
در تهران، درآمد ماهانه زیر چهارصد هزار تومان، زندگى زیر خط فقر است و در شهرستان‏ها درآمد زیر دویست و پنجاه هزار تومان، نشانه فقر است. من به عنوان یک مددکار اجتماعى مى‏خواهم بگویم اگر جلوى پیشرفت فقر را نگیریم جامعه به سوى فاجعه مى‏رود و جوانان ما با شرایط امروز، نمى‏توانند نیروى فردایمان را بسازند.
اگر جوانى به جرم ولگردى دستگیر شود و بعد از دو هفته آزاد شود، دردى درمان نمى‏شود؛ باید فکر نویى داشت. سازمان‏ها موظف هستند که خانه‏هایى با شرایط مطلوب براى دخترانِ بى‏خانمان تهیه کنند هر چند این کار بازدرمان است و پیشگیرى نیست و امکان لغزش مجدد دختران فرارى هم دوباره مهیاست.

برخورد قانونى با دختران فرارى به چه صورتى است؟

اجراى قانون، به نحوه دستگیرى دختران بستگى دارد. حتى اگر دخترى دستگیر شود و آدرس منزل نداشته باشد، به بهزیستى فرستاده مى‏شود اما آنجا هم توان و ظرفیت نگهدارى این همه آدم را ندارد. اگر افراد خیرى نباشند، بهزیستى بودجه نگهدارى مناسب را از همه دختران ندارد و همین موجب مى‏شود که حتى دختران از آنجا هم فرار کنند.
آنچه واقعیت دارد این است که هیچ کجا براى دختر، فضاى خانواده نمى‏شود حتى اگر در خانواده‏اى معتاد و دزد و ... زندگى کند. هیچ کجا حتى به اندازه این خانواده نابسامان نمى‏تواند آبروى یک دختر جوان را حفظ کند. حتى اگر دخترى توسط یک خانواده مناسب تحت پوشش قرار بگیرد، باز هم نمى‏توان مطمئن بود. بسیارى از خانواده‏هایى که بچه‏هاى بهزیستى را به فرزندى مى‏پذیرند، بعد از مدتى خسته مى‏شوند و آنها را برمى‏گردانند. این قضیه هم مربوط به فرهنگ ماست چون نمى‏توانیم بچه دیگرى را به عنوان بچه خودمان قبول کنیم. این بچه همیشه بچه دیگرى است. اما در جاهاى دیگر دنیا این طور نیست وقتى خانواده‏اى بچه بیگانه‏اى را به فرزندى قبول مى‏کنند، هم خودشان و هم تمام آشنایان‏شان دیگر آن بچه را جزو آن خانواده قبول مى‏کنند و برایش حق و حقوقى قائلند. پس زندگى کوتاه‏مدتى در یک مکان امن و آبرومند و سپس برگشتن دختر به بهزیستى، نه تنها مسئله را حل نکرده، بلکه وضعیت را بدتر مى‏کند.
تنها راه مبارزه با فرار نوجوانان از خانه، ایجاد راه حل براى مشکل فقر و اعتیاد است. اعتیاد هم چیزى نیست که درمان شود. در دنیا با پیشرفته‏ترین سیستم‏ها هم نتوانسته‏اند بیش از 3 درصد از اعتیادها را درمان کنند. چون اعتیاد درمان ندارد و فقط پیشگیرى دارد. شاید فردى براى مدتى اعتیادش را ترک کند ولى دوباره به سوى آن برمى‏گردد. باید کارى کرد که اصلاً از اول جوانان به طرف مواد مخدر نروند.

به نظر شما آیا زندانى شدن این دختران مى‏تواند موجب اصلاح آنها شود؟

دخترى که حتى یک شب زندان برود دیگر همه چیز برایش تمام مى‏شود. سوء سابقه پیدا مى‏کند و علاوه بر اینکه آبرویش مى‏رود، با افراد خلافکار دیگرى آشنا مى‏شود و حتى اگر چیزى بلد نباشد، یک‏شبه همه چیز را یاد مى‏گیرد و راه بازگشتش به یک زندگى سالم به مراتب سخت‏تر و حتى غیر ممکن مى‏شود. چه بسا برخوردهاى خشن او را بیشتر به طرف کار خلاف بکشاند. به همین دلیل است که در هیچ کجاى دنیا پلیس حق توهین ندارد حتى اگر با بدترین فرد طرف باشد؛ چون مى‏داند که این گونه رفتار، راه را براى خطا بیشتر مى‏کند.

از آن نسل تا به این نسل‏

تنش و ایجاد مشکلات تنش‏زا امروزه جزیى غیر قابل انکار از زندگى بشر است. هر چند روانشناسان معتقدند که مقدار کم تنش مى‏تواند مفید و باعث ایجاد انگیزه در فرد شود ولى تنیدگى بیش از حد مى‏تواند پیامدهاى ناگوارى را در پى داشته باشد. درگیرى با تنش‏ها و ایجاد آشفتگى و سردرگمى در یک نوجوانِ کم‏تجربه، باعث مى‏شود که نوجوان براى فرار از آنها، به فرار از خانه روى بیاورد.
زنان نسل پیشین شاید کمتر از دختران نوجوان نسل فعلى در گیر و دار مسائل روانى و اجتماعى بودند و بیشتر از نوجوانان امروز مشکلات را تحمل مى‏کردند ولى امروزه با دگرگونى شرایط فرهنگى و اجتماعى، دختران با فرار از خانه، خود و نیروى کار آینده کشور را زیر سؤال مى‏برند. مهم‏تر از همه اینکه، چگونه دختران فرارى خواهند توانست نسل بعد از خود را تربیت کنند تا سرنوشتى به مراتب بدتر از خودشان نداشته باشند!

وقتى والدین امروزه با انواع مشکلات شخصیتى و روحى و روانى درگیر هستند؛ وقتى آمارها اعلام کرده‏اند که 21 درصد جامعه داراى اختلالات روانى هستند و تنها در تهران هر سال 20 هزار نفر اقدام به خودکشى مى‏کنند؛ آیا فرزندان این خانواده‏ها، خواهند توانست زندگى متعادلى داشته باشند و خود، الگوى والدین مطلوب، براى فرزندان‏شان باشند؟

بین دختران و پسران نوجوان در مواجهه با مشکلات به دلیل پذیرش نقش‏هاى متفاوت اجتماعى، تفاوت‏هایى وجود دارد. مشکلات خانوادگى و تحصیلى و ... براى دختران بیشتر از پسران تنش ایجاد مى‏کند. دختران بیشتر از پسران شکست‏هاى زندگى‏شان را به عدم توانایى خود نسبت مى‏دهند، در حالى که پسرها عدم موفقیت‏هاى خود را در اثر مشکل بودن مسائل و عدم تلاش بیشتر مى‏دانند.
از سویى دیگر، نحوه تحمل افراد در برابر مشکلات متفاوت است. نوجوانان موارد مختلفى را در زندگى تجربه مى‏کنند و لذا آسیب‏پذیرى هر کدام با توجه به مشکلات و تربیت خانوادگى مى‏تواند متفاوت باشد. نسل‏هاى مختلف در شرایط متفاوت واکنش‏هاى یکسانى نسبت به رویدادها ندارند و این همان جایى است که با توجه به احادیث اسلامى باید توجه داشت که نوجوانان را متناسب با شرایط زمان خودشان تربیت کرد.
یک نوجوان امروزه احتیاج دارد که بیشتر فکر کند و خودش را باور داشته باشد؛ وقتى با مشکلى روبه‏رو مى‏شود، قدرت تصمیم‏گیرى و مبارزه با مشکلات را داشته و در ضمن از خانواده‏اش کمک بگیرد. نقش جلسات و کلاس‏هاى مشاوره و آموزش نیز نسبت به حق و حقوق همسر و فرزند از جمله مواردى است که خانواده‏ها باید به آن اهمیت بسیارى بدهند تا کمتر با معضلى چون فرار فرزندان‏شان از خانه مواجه شوند. از سویى دیگر، وقتى والدینى متوجه شدند که رفتار فرزندشان نسبت به گذشته تغییر کرده است و یا دچار مشکلات دیگرى شده است باید باب گفتگو با او را بگشایند تا مشکلى کوچک تبدیل به مشکلات بزرگ‏ترى نشود.
پژوهشگران و متخصصان مسائل کودکان و نوجوانان در بررسى‏هاى خود به این نتیجه رسیده‏اند که یک نوجوان قبل از ترک خانه نشانه‏هاى زیر را از خود بروز مى‏دهد. ممکن است نوجوان به طور ناگهانى از خوردن غذا خوددارى کند و یا بیش از اندازه غذا بخورد؛ تمام روز را بخوابد و یا دچار بى‏خوابى و اضطراب شود. دزدکى از خانه خارج شود و یا اینکه اصلاً از اتاقش بیرون نیاید. فرار از مدرسه، افت ناگهانى نمرات تحصیلى، نقض مقررات در خانه و مدرسه، پرخاشگرى و سرکشى، درگیرى با دیگران، خودزنى، استعمال الکل و مواد مخدر، تغییر در رفتار و شخصیت و حتى تغییر در نحوه پوشش لباس، همه از جمله مواردى هستند که احتمالاً مى‏توانند نشانه‏هاى اقدام به فرار یک نوجوان باشند.
دختران نیز پیش از فرار، اشیاء قیمتى و طلاهایشان را جمع مى‏کنند و یا اینکه دفترچه بانکى و شناسنامه خود را برمى‏دارند. هر طور که شده پول جمع مى‏کنند و وسایل‏شان را در گوشه‏اى از خانه پنهان مى‏کنند تا کسى متوجه اقدامات آنها براى فرار از خانه نشود.

زندگى در زندان‏

پس از نامه‏نگارى به اداره کل زندان‏هاى استان قم و پى‏گیرى‏هاى تلفنى مکرر با سازمان زندان‏ها و حفاظت و اطلاعات استان قم، با زحمات مسئول قسمت حفاظت و اطلاعات موفق مى‏شویم مجوز ورود به زندان و بند زنان را بگیریم.
پس از هماهنگى‏هاى لازم و با راهنمایى مددکار اجتماعى و قضایى زندان وارد بندى مى‏شویم که سرنوشت دختران فرارى در آنجا رقم مى‏خورد. دختران فرارى در کنار دیگر دختران نگهدارى مى‏شوند.
مددکار زندان مى‏گوید که زندانیان پس از نماز صبح و ورزش و صبحانه، به کلاس‏هاى آموزشى مى‏روند و بعدازظهرها وقت‏شان در اختیار خودشان است. در ضمن وى از شرایط و امکاناتى مى‏گوید که براى دختران مایل به ادامه تحصیل، در زندان فراهم است.
در یکى از اتاق‏هاى بند، چرخ‏هاى خیاطى و وسایل گلسازى دیده مى‏شود و زندانیان علاقه‏مند در آن کارگاهها مشغول به آموزش مى‏شوند.
بعد از بازدید کلى از فضاى بند به اتاقى راهنمایى مى‏شویم که سه دختر در آنجا نشسته‏اند. دختران از میان دیگر زندانیان براى گفتگو با ما معرفى شده‏اند؛ دخترانى که مثل همه دختران عادى هستند با این تفاوت که از کمبود محبت رنج مى‏برند و ناخواسته و ناخودآگاه در دام شبکه‏هاى سودجو گرفتارشده‏اند.
اولین دخترى که روبه‏رویمان مى‏نشیند، 16 سال بیشتر ندارد و موهایش را کاملاً پسرانه کوتاه کرده است، طورى که اگر آنجا زندان نبود با آن تیپ پسرانه مى‏پنداشتیم وى واقعاً پسر است. وقتى از تحصیلات و مشکلاتش مى‏پرسیم، مى‏گوید: «تا سوم ابتدایى درس خوانده‏ام. البته فکر نکنید که تنبل بودم و نمى‏خواستم درس بخوانم؛ اتفاقاً درس خواندن را دوست داشتم اما مشکلات خانوادگى امکان ادامه تحصیل را به من نمى‏داد. خانه ما همیشه پر از سر و صدا و تشنج بود. همه حرف‏هاى زشت و رکیک بین هم رد و بدل مى‏کردند. بعد از فوت پدرم، برادرم که تنها تا اول راهنمایى درس خوانده و معتاد بود، شد همه‏کاره خانه. کتک‏هایى که او به من مى‏زد حتى کسى به حیوان هم نمى‏زد. البته مادرم هم کتکم مى‏زد ولى کتک‏هاى وحشیانه برادرم وقتى که مواد نداشت و به خمارى مى‏افتاد، چیز دیگرى بود.»
دختر که فکر مى‏کند در صدق گفته‏هایش تردید داریم، گوشه لباسش را بالا مى‏زند و ما کبودى‏ها و زخم‏هایى را که روى بدن وى است، مى‏بینیم. او مى‏گوید که همه آنها نشانه شکنجه‏هاى برادرش است و وى با اینکه ده روز است در زندان مى‏باشد هنوز آثار زخم‏ها و کتک‏ها روى بدن وى مانده و بهبود نیافته است.

به خاطر کتک‏هاى برادرت از خانه فرار کردى؟

برادرم که معتاد و خلافکار است. یک خواهر هم دارم که طلاق گرفته و پیش ما زندگى مى‏کند. پدر هم که ندارم. وضع مالى‏مان بسیار نامناسب و بد بود. هیچ پولى حتى براى رفع نیازهاى بسیار اولیه‏ام هم نداشتم. حتى این شلوارى را هم که به پا دارم دوست پسرم برایم خریده است. من براى فرار از دست برادرم و پول در آوردن از خانه فرار کردم اما چون کارى بلد نبودم فقط با پسران دوست مى‏شدم و آنها پول کمى به من مى‏دادند و یا اینکه وسایل مورد نیازم را برایم مى‏خریدند ... .
هیچ وقت فکر نمى‏کردم که به زندان بیفتم. مى‏خواستم با فرار از خانه جایى دور از برادرم و کتک‏هاى وحشیانه او، پول در بیاورم و راحت زندگى کنم.

خانواده‏ات در مورد رفت و آمد تو مراقبتى نداشتند؟

پدرم خیلى سخت‏گیر نبود و مى‏گذاشت با مادرم بیرون بروم ولى مادرم خیلى سخت‏گیر بود. البته خانواده ما چیزى نبود که شما فکر کنید همه چیز سر جایش بود؛ نه، خانواده ما کاملاً از هم گسیخته بود با فرهنگ بسیار پایین و وضع مالى بسیار بد. من حتى آنقدر راحت نبودم که بخواهم کلمه‏اى حرف بزنم. وقتى مى‏خواستم چیزى بگویم پدرم مى‏گفت آن دهان بى‏صاحبت را ببند و با کمربند مى‏افتاد به جانم. بعد از او هم برادرم کتکم مى‏زد.

آیا شده بود که بخواهى با توکل به خداوند مشکلاتت را حل کنى؟

آدم گرسنه ایمان ندارد. در خانه ما هیچ کس به هیچ چیز اهمیت نمى‏داد. نه تنها به غذا و لباس، حتى کسى در خانه ما نماز نمى‏خواند و این طور مسائل در خانه‏مان جایى نداشت.

به ما گفته‏اند که قبلاً ازدواج کرده‏اى. حتماً هم ازدواجى اجبارى؟

بله. دو سال پیش به اصرار و اجبار خانواده‏ام از روى ناچارى با مردى افغانى ازدواج کردم و دو ماه بعد از آن، وى به افغانستان رفت و دیگر هیچ کس از او خبرى ندارد.

با توجه به این مشکلاتى که پشت سر گذاشته‏اى چه حرفى براى هم‏سن و سال‏هاى خودت دارى تا قید فرار از خانه را بزنند؟

حرف! یک آدم بدبخت فرارى و کثیف و بى‏پناه چه حرفى مى‏تواند به دیگران بزند! فقط دلم مى‏خواهد دختران دیگر قدر زندگى و خانواده‏شان را بدانند. دربه‏درى، بى‏پناهى، مچاله شدن مثل یک دستمال، زدن تیپ پسرانه براى در امان ماندن از حملات حتى بیچاره‏ترین مردهاى توى خیابان، گرسنگى و ... خیلى سخت است و ... .
گویا دیگر حرفى براى گفتن ندارد. ناگهان ساکت مى‏شود و سرش را پایین مى‏اندازد و از اتاق بیرون مى‏رود. مددکار زندان مى‏گوید: «این زن جوان، خانواده‏اى بسیار نامناسب دارد. او چندین بار از خانه فرار کرده و دستگیر شده است. سوابق او در بهزیستى اصفهان، کانون اصلاح و تربیت تهران، بهزیستى کهک و بهزیستى و زندان قم موجود است ... . همه مشکلات وى هم از خانه شروع شده است. کتک‏هاى برادرش باعث فرار او از خانه شده، طلاق خواهرش و فقر بسیار بسیار شدید مالى، ازدواج ناموفق و اعتیاد خانواده‏اش و همچنین بى‏اعتقادى کامل همه اعضاى خانواده نسبت به مسائل مذهبى باعث شده است که این دختر به فرار از خانه روى بیاورد.»
دومین دخترى که مددکار به ما معرفى مى‏کند 19 سال دارد و تا کلاس پنجم ابتدایى درس خوانده است.

اول از همه از خودت و خانواده‏ات بگو.

مادرم مشکل روانى داشت و باعث شد پدرم ازدواج مجدد داشته باشد. من اولین فرزند بودم و تنها دختر خانه. پدرم مرا دوست داشت و حتى روابط مادرم با هوویش خوب بود. تنها چیزى که همه اعضاى خانواده را رنج مى‏داد، فقر شدید مالى‏مان بود. البته نمى‏خواهم کارهایم را توجیه کنم اما فقر و نادارى، توکل و امید انسان را از بین مى‏برد. پدرم همیشه جلوى زن‏ها و بچه‏هایش شرمنده بود. ما حتى جایى براى زندگى و خوابیدن نداشتیم. پدرم مأمور نظافت دستشویى‏هاى عمومى بود. شاید باورتان نشود همه ما چند سال توى همین راهروى دستشویى‏ها زندگى کردیم و خوابیدیم و صبح‏ها توى پارک‏ها و خیابان‏ها رها بودیم. زندگى سخت و نکبت‏بارى بود. هیچ وقت از وضعیت خانواده‏ام پیش دوستانى که پیدا کرده بودم، حرفى نمى‏زدم و همیشه دعا مى‏کردم که هوس نکنند به خانه ما بیایند چون خانه‏اى وجود نداشت.
تازه وضع زندگى ما در قم بهتر شده بود. ما از استان فارس به قم آمده بودیم و آنجا وضع‏مان بدتر از قم بود و تازه پدرم خدا را شکر مى‏کرد که اینجا دارد دستشویى‏ها را مى‏شوید. اما درآمد او نمى‏توانست پاسخگوى نیازهاى من و چهار برادرم و خودش و دو همسرش باشد. پدرم همیشه به کار خودش مشغول بود و مادرم کسى نبود که بشود به خاطر بیمارى‏اش با او درد دل کرد.

چه شد که خانواده‏ات را ترک کردى؟

بعد از چند سال زندگى در چنین شرایطى،یک خیّر پیدا شد و یک اتاق 9 مترى به ما داد. فکرش را بکنید که ما هشت نفر مجبور بودیم در آن 9 متر چطور زندگى کنیم؛ ولى پدر و مادرم و هوویش راضى بودند و مى‏گفتند بهتر از کوچه‏نشینى است. اما من از این وضعیت خسته شده بودم و مى‏خواستم هر طورى که شده خودم را از بدبختى و بیچارگى نجات بدهم. فکر مى‏کردم بعد از فرار، مشکلات مادى همه حل مى‏شوند و من خوشبخت‏ترین دختر روى زمین مى‏شوم. هیچ وقت فکر نمى‏کردم که پس از فرار مرتکب جرم بشوم و سر از زندان در بیاورم. فقط فکرم این بود که کار مى‏کنم و پدرم را از آن همه شرمندگى نجات مى‏دهم.
که بعد از فرار متوجه شدى زندگى نه تنها روى خوش به تو نشان نداد، وضعت هم بدتر شد.
بله. دنیایى که من اولش فکر مى‏کردم با دنیاى پس از فرارم زمین تا آسمان فرق داشت. به دنبال کارهاى مختلفى رفتم تا به خانواده‏ام کمک کنم اما آدم‏هاى زیادى براى به دام انداختن من صف کشیده بودند. هیچ کس حاضر نبود براى زندگى و استراحت یک دختر تنها جایى به او بدهد. وقتى یک دختر از خانه خارج مى‏شود ناگزیر در دام آدم‏هاى گرگ‏صفت مى‏افتد و وقتى آلوده شد دیگر مانند بره‏اى مطیع و رام چاره‏اى جز ادامه راهش ندارد.

شما با آگاهى از زشتى رفتارت، آیا فکر نمى‏کردى که این پول تأثیر منفى روى افراد خانواده‏ات بگذارد؟

به هیچ چیز فکر نمى‏کردم. فقط مى‏خواستم برادرهاى کوچکم شب‏ها گرسنه نخوابند. حاضر بودم هر سختى و بدبختى را تحمل کنم تا مادرم و همسر دیگر پدرم کمى از آن سختى‏ها بیرون بیایند. هر چند پدرم نمى‏دانست من چه کارى انجام مى‏دهم ولى مى‏گفت آدم نان خشکى را که مردم از سفره‏شان بیرون مى‏اندازند، مى‏خورد ولى نباید دچار کار حرام شود؛ اما من آنقدر از لحاظ روحى و روانى و بیمارى مادرم و مشکلات مادى‏مان ضربه خورده بودم که اعتقادم را از دست داده بودم و همیشه معترض بودم که چرا خدا نیم‏نگاهى هم به ما بیچاره‏ها ندارد!
وقتى از او مى‏پرسیم که در حال حاضر چه احساسى دارد و اگر مى‏توانست به همان چهارده سالگى‏اش برگردد و به زمانى که هنوز به زندان نیفتاده بود، چه مى‏کرد؛ بغض گلویش را مى‏فشارد. گویا واقعاً به روزهایى فکر مى‏کند که فقط فقر شکنجه‏اش مى‏کرد ولى الان علاوه بر فقر، عذاب وجدان قتل و بى‏سرپرست کردن یک خانواده و انحراف و از بین رفتن آبروى خانواده‏اش بیشتر او را شکنجه مى‏دهد.
خیلى ناراحتم، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید و من بتوانم ناراحتى ام را وصف کنم. پدرم به من اعتماد زیادى داشت و وقتى از خانه بیرون مى‏آمدم جلویم را نمى‏گرفت و اصلاً فکر بد در موردم نمى‏کرد. کاش مى‏شد به همان روزهاى پنج سال پیش برگردم، به روزهایى که شب‏ها فارغ از این مشکلات جدید با آرزوى داشتن خانه‏اى کوچک مى‏خوابیدم. کاش مى‏شد به همان روزها برگردم و نان خشک‏هایى را که از این طرف و آن طرف جمع مى‏کردیم، بخورم. پدرم همیشه مى‏گفت این نان خشک‏ها از غذاهاى رنگارنگى که با ارتکاب کار حرام به دست بیاید، لذیذتر است اما من گوش نکردم. کاش با این فکر که مى‏توانم گره مشکلات خانواده‏ام را کم کنم، گره بزرگ‏ترى در زندگى‏شان نمى‏انداختم. خیالات و آرزوهایم براى نجات خانواده‏ام از فقر موجب شد که حالا زندان باشم و تنها یک معجزه مى‏تواند موجب شود تا کسى این سى میلیون دیه را بپردازد و من از زندان آزاد شوم ... .
دیگر نمى‏تواند به حرفش ادامه دهد، به سختى گریه‏اش و احساسات فرو خفته‏اش را کنترل مى‏کند و فقط مى‏گوید: «برایم دعا کنید تا از این وضعیت خلاص شوم، دعا کنید مشکلم حل شود، نمى‏دانید گرسنگى کشیدن چقدر سخت است و ...»
دختر چنان از علاقه به خانواده‏اش حرف مى‏زند و چنان پشیمان است که حتى دل ما را هم به درد مى‏آورد و در همین حال، سومین دختر زندانى روبه‏رویمان مى‏نشیند. او هم 21 سال دارد و تا کلاس دوم راهنمایى بیشتر درس نخوانده است.

وضعیت خانواده‏ات چطور بود؟ آیا در خانه تحت فشار جسمى و روحى بودى؟

در زمانى که من احتیاج شدیدى به محبت داشتم پدرم از مادرم جدا شد و من پیش مادرم ماندم. با اینکه مادرم زنى مؤمن و معتقد بود ولى حضور خالى پدر را هیچ چیز نمى‏توانست پر کند. آن سال‏ها من دخترکى رؤیایى بودم که دست پدرم را در خیال مى‏گرفتم و با او حرف مى‏زدم. مادرم درگیر مشکلات اقتصادى بود و فرصتى نداشت تا مرا از لحاظ روحى و عاطفى تأمین کند. همین امر موجب شد که به این فکر بیفتم که بیرون از خانه جویاى محبت باشم. مادرم براى تأمین نیازهاى مادى من زحمت مى‏کشید و من تحت تأثیر احساسات خام دوران نوجوانى بیرون از خانه دنبال محبت بودم.
یک روز توى خیابان پرسه مى‏زدم که دو پسر دنبالم افتادند و به من ابراز علاقه کردند. ناگهان زنى جلو آمد و آنها را دعوا کرد و گفت چرا مزاحم یک دختر شده‏اند. بعد آمد طرف من و کلى حرف‏هاى محبت‏آمیز زد و گفت مرا مثل دخترش دوست دارد و قصدش این است که من را از دست این مزاحم‏هاى خیابانى نجات بدهد. احساس کردم که زن خوبى است و مى‏توانم به او اعتماد کنم، پس شرح زندگى‏ام را برایش گفتم و او گفت شب به خانه آنها بروم تا وى مرا به خاله‏اش که زن بسیار خوبى است و به دخترانِ تنها کمک مى‏کند، معرفى کند. من هم به او اعتماد کردم و به خانه زنى که بعد فهمیدم به دروغ مى‏گفت خاله‏اش است، رفتم. آنجا دختران زیادى بودند که از چهره هر کدام‏شان مى‏شد بدبختى را خواند. آن دو زن مرا که آن موقع سیزده سال داشتم نزد خودشان نگه داشتند و بعد از چند روز کم کم مرا با مواد مخدر آشنا کردند و من هروئینى شدم. بعد از یک هفته زندگى در نزد آن خاله قلابى، زن اولى مرا به انواع خلاف‏ها آشنا کرد و وقتى به او اعتراض کردم که وى حاضر بود صادقانه به من کمک کند، فقط با بى‏شرمى به من و وضعیتم خندید. او حتى به دختر پانزده ساله خودش هم رحم نکرده و او را وارد باند خاله کرده بود؛ پس من چطور مى‏توانستم از او انتظار کمک داشته باشم. بعد از آن دیگر چاره‏اى نداشتم جز اینکه برده آنها بشوم. وقتى مادرم ماجرا را فهمید، گفت من هم مثل پدرم عیاش و هوسبازم و دیگر حق ندارم به خانه او برگردم و لقمه حلالش را تبدیل به حرام کنم. بعد از آن من ماندم و یک دنیا غریبى و تنهایى. مجبور شدم باز به خانه خاله برگردم و تمام شرط و شروطهاى آنها را قبول کنم.

دیگر از مادرت خبرى ندارى؟

او در حال حاضر خادم (...) است ولى به هیچ وجه مرا نمى‏پذیرد. چند وقت پیش رفتم پیشش و از او خواهش کردم که اجازه بدهد به خانه برگردم. گریه کردم، التماس کردم و گفتم پشیمانم ولى او قبول نکرد و گفت که من و پدرم آرامش او را گرفته‏ایم و باعث آبروریزى‏اش شده‏ایم. حتى وساطت مددکار اجتماعى زندان هم مؤثر واقع نشد و مادرم قبول نکرد که به خانه برگردم.

در طول این هشت سالى که از خانه فرار کردى، چکار مى‏کردى؟

وقتى نوزده سالم بود از سرِ ناچارى با یک معتاد ازدواج کردم و بعد از مدتى هر دو به جرم اعتیاد دستگیر شدیم. بعد از آزادى هم از همدیگر جدا شدیم و حالا دختر یک ساله‏ام در بهزیستى است. سه روز دیگر تولد دخترم است و من مانده‏ام چطور براى او تولد بگیرم و چه چیزى به دخترم هدیه بدهم؟ اعتیاد، بدبختى، فساد و هرزگى و یا بى‏کسى و ... .

این طور که گفتى مادرت زن خوب و باخدایى است، چرا کمکت نکرد تا از این وضعیت خلاص شوى؟

مادرم زن خوبى است. بعد از طلاق هم سعى مى‏کرد تا حدودى نبود پدر را جبران کند اما من دخترى سرکش بودم و همیشه احساس کمبود داشتم. قبل از اینکه با آن زن به خانه خاله بروم، یکى دو شب به خانه نرفته و در خیابان و حرم حضرت معصومه(س) ماندم. مادرم بعد از دعوا بالاخره مرا بخشید و به خانه راهم داد ولى وقتى به خانه خاله رفتم و جزو باند او شدم و به جاى اینکه به مادرم اعتماد کنم از روى نادانى و بچگى به یک زنِ خلافکار و دروغگو اعتماد کردم و او منشأ همه بدبختى‏هاى من و مشاور خوبى در زمینه فساد و خلاف برایم شد؛ مادرم دیگر قبولم نکرد.
الان دو ماه است که در زندان هستم تا دادگاه حکمش را در مورد من و بقیه اعضاى 90 نفره این باند صادر کند.

فکر نمى‏کنى اگر از خداوند کمک مى‏خواستى، زمینه‏هاى گناه برایت فراهم نمى‏شد؟

نمى‏دانم. من به وجود خدا اعتقاد دارم اما نماز نمى‏خوانم. پدرم هم هیچ وقت نماز نمى‏خواند و من هم فکر نمى‏کردم که بشود با نماز مشکلات را حل کرد. البته چند بار که زندگى خیلى سخت مى‏شد چند رکعت نماز مى‏خواندم.

به نظرت در این هشت سال از لحاظ جسمى و روحى چه به شما گذشته است؟

من فرد بسیار بدى هستم. یک ناپاک هرزه و هر چه که شما خطاب کنید. وضعیت من با هشت سال پیش که از خانه بیرون آمدم خیلى فرق کرده است. حالا به این نتیجه رسیده‏ام که رفیق بى‏کلک، فقط مادر است. اگر او مرا دعوا مى‏کرد و مى‏گفت از خانه بیرون نروم به خاطر خودم بود ولى من کور بودم و نمى‏فهمیدم و جذابیت‏هاى بیرون از خانه اغفالم مى‏کرد. دلم مى‏خواهد به همه دختران بگویم داستان و مشکلات ما را بخوانند و عبرت بگیرند. بیرون آمدن از خانه هیچ دردى را درمان نمى‏کند بلکه همه از آدم سوء استفاده مى‏کنند. بیرون آمدن از خانه و فرار یعنى مرگ، بدبختى و فساد.

در حال حاضر چه آرزویى دارى؟

اگر چه غرق گناه و فلاکتم و احساس مرگ را با تمام وجود چشیده‏ام، اما تازه قدر زندگى را مى‏دانم. دلم مى‏خواهد مادرم را ببینم و به پاى او بیفتم و ساعت‏ها گریه کنم. دلم مى‏خواهد بگویم چیزى را که هشت سال پیش مى‏خواستى به من یاد بدهى تا در گرداب گناه غرق نشوم، حالا پس از هشت سال آوارگى و نکبت یاد گرفته‏ام. دلم مى‏خواهد مادرم به من پناه بدهد.
مددکار زندان هم اضافه مى‏کند که مادر این دختر، دیگر حاضر به قبول کردن دخترش نبوده و نیست و همین بى‏پناهى باعث شده است که دختر به خلاف‏هاى دیگرى روى بیاورد تا اینکه دو ماه پیش در یک باند 90 نفره دستگیر شده است.
دختر با چشمانى که از اشک سرخ و متورم شده است بلند مى‏شود و مى‏رود و مى‏خواهد به خاطر خدا هم که شده دیگران حرف‏هایش را بخوانند و بدانند او بر اثر بى‏تجربگى و بى‏توجهى به حرف‏هاى مادرش به راهى رفته است که بازگشت ندارد.

فرار، فرار، فرار

طبق بندهاى چهار و پنج اصل 156 قانون اساسى، پیشگیرى از وقوع جرم و اصلاح مجرمان یکى از وظایف قوه قضاییه مى‏باشد؛ متأسفانه برخى از خانواده‏ها روى خوشى به پذیرفتن دختران‏شان پس از فرار و اصلاح آنان ندارند و حتى در صورت پذیرش، رفتار مناسبى در خانه و یا مدرسه با آنها ندارند. حضور در زندان نیز خود آثار سوئى را روى این دختران مى‏گذارد لذا بازگشت دختران به خانه و حمایت‏هاى خانواده از آنان مهم‏ترین عامل عدم بازگشت مجدد دختران به خلافکارى است ولى خانواده‏ها نیز، تحمل این واقعیت ننگ‏آور برایشان بسیار دشوار است. از آن جایى که دختر فرارى مظهر فساد اخلاقى و آلودگى شناخته شده است، کسى حاضر به پذیرش و اصلاح وى نیست و مراکز و ندامتگاههاى دولتى و خصوصى نیز نمى‏توانند آن طور که لازم است این دختران را پوشش دهند و آنها را اصلاح کنند.
دکتر «اقلیما» در تحقیقى تحت عنوان «بررسى عوامل مؤثر در بازگشت مجدد زنان و دختران آسیب‏دیده اجتماعى به مرکز بازپرورى سازمان بهزیستى» که در سال 1380 با همکارى دیگر کارشناسان براى دانشکده علوم بهزیستى و توانبخشى انجام داده، در این مورد متذکر شده است:
«طبق آمارهایى که از مددجویان بهزیستى گرفته شده است بالاترین درصد مراجعه‏کنندگان به مراکز بازپرورى با درصد فراوانى 42 درصد متعلق به استان تهران و قم مى‏باشد که از این تعداد 20 درصد بازگشت مجدد داشته‏اند و 22 درصد تنها یک بار ارجاع گردیده‏اند ... علت اصلى این ارجاع، بالابودن سطح آلودگى و انحراف در تهران و همچنین وسعت استان تهران و سهل بودن مهاجرت از شهرهاى همجوار تهران و وجود باندها و کانون‏هاى انحرافى براى جذب این مددجویان است ... پس از این دو استان، آمار ارجاع مددجویان به مرکز بهزیستى از استان خراسان و سمنان است طورى که 22 درصد از مددجویان ارجاع شده به مراکز بازپرورى در کل کشور متعلق به این دو استان است که تعداد 13 درصد از مددجویان بازگشت مجدد داشته‏اند و تنها 10 درصد فقط یک بار ارجاع شده‏اند.
در کل مى‏توان گفت که 56 درصد از مددجویان بازگشت مجدد دارند ... عامل اصلى ارجاع زیاد مددجویان استان خراسان مشکل فقر اقتصادى، جاذبه‏هاى توریستى و زیارتى شهر مشهد، وجود حرم مقدس امام رضا(ع) به عنوان کانونى براى گذران شب؛ همچنین وجود باندهاى انتقال مواد مخدر، بالا بودن میزان مهاجرین به شهر مشهد از دیگر شهرهاى کشور است ...»