الگوهاى تربیتى و شخصیت کودکان

نویسنده


 

الگوهاى تربیتى و شخصیت کودکان‏

جان بالبى‏
ترجمه و اقتباس: زهرا موسوى‏

کودکان تمایل ناخودآگاهى به تقلید کامل از والدین دارند و پس از آن همین نمونه‏هاى رفتارى را به فرزندان خود منتقل مى‏کنند. نمونه‏هاى رفتارى کم و بیش طى نسل‏ها منتقل مى‏شود. به این ترتیب به ارث رسیدن سلامت یا بیمارى عقلى در محیط کوچک خانواده، اهمیتى کمتر از ژن‏هاى به ارث رسیده، ندارد و شاید تأثیرش بیشتر باشد.
با مطالعه شخصیت‏هاى متفاوت کودکان، در مى‏یابیم هر نمونه‏اى در چارچوب نسخه خانوادگى خود (سالم یا بیمار) رشد یافته و تمایل دارد این راه را در نسل‏هاى بعد ادامه دهد. در مطالعه‏اى که عده‏اى از پژوهشگران پس از ارزیابى‏هاى دقیق انجام دادند، هشت تیپ شخصیتى با ویژگى‏هاى متفاوت به دست آوردند که هر کدام داراى خانواده‏هاى متفاوتى بودند. تأثیر روش‏هاى تربیتى در ایجاد آن ویژگى‏هاى شخصیتى به این ترتیب بود:

1- تیپ شخصیتى غیر اخلاقى‏

این کودکان، موقعیت‏هاى اجتماعى مردم و خود را خوب درک نمى‏کردند. قدرت آنها در برگزیدن هدف‏هاى آشکار و واقعى و قابل تحقق پایین بود و رفتار آنها غیر واقعى بود. قدرت آنها در کنترل انگیزه‏هایى که با سازگارى و هنجارهاى موفقیت‏آمیز اجتماعى، همخوانى پیدا مى‏کرد، پایین بود. آنها تمایل روانى پرخاشگرانه رشدنایافته نشان مى‏دادند. اضافه بر بى‏ثباتى عاطفى نامناسب، این افراد قادر به پذیرش محدودیت‏هاى ذاتى و قوانین اجتماعى نبودند. آنها از احساس سرزنش‏کننده گناه رنج مى‏بردند ولى این احساس غیر فعال، و با تأثیر محدود در کنترل رفتار همراه بود؛ این مسئله نشان‏دهنده تعارض شدید باورهاى درونى و شکستن عزت نفس سالم و مثبت است. نتیجه این بود که آنها نه با خود در صلح و آشتى بودند و نه با جهان بیرون؛ به رغم اینکه شاید این حالت را به شدت انکار کنند.

2- تیپ بین نوع اخلاقى و نفع‏پرست‏

این مورد همان طور که از اسم آن برمى‏آید ویژگى‏هایى بین نوع اخلاقى و نفع‏پرستى دارد و محققان توضیحات بیشترى در مورد آن نداده‏اند.(1)

3- تیپ سودجو

این کودکان همه امور را ساده مى‏گرفتند و فرصت‏طلبى آنها معمولاً منحصر به تلاش‏هاى بانشاط آنها براى دست انداختن مردم و محیط اطراف، براى رسیدن به مطامع و خواسته‏هاى فردى بود.
آنها در به دست آوردن بالاترین حدّ لذت شخصى ممکن، تلاش مى‏کردند و تا جایى که مى‏توانستند از وظایف اجتماعى دورى مى‏نمودند. وظایفى که آنها را ملزم مى‏کرد رفتار اجتماعى مثبتى داشته باشند، باعث دورى آنها از همکارى و جهت‏گیرى‏هاى اجتماعى مى‏شد. البته تا حد تیپ ضد اخلاقى پیش نمى‏رفتند. آنها افرادى هستند که در جستجوى لذت هستند، ولى از آنجا که زندگى اجتماعى، سعادت واقعى را در گرو روابط گرم و فعال و صادقانه اجتماعى قرار مى‏دهد، اما از آن‏رو که این تیپ شخصیتى تحمل چنین روابطى را ندارد (جز به ندرت) تلاش آنها براى دستیابى به لذت و شادى ثمره‏اى ندارد. آنها آنچه را مى‏خواهند به دست نمى‏آورند، چرا که قادر به شناخت و ایجاد روابط گرم و پر مهر انسانى، که به شدت خواستار آن هستند (البته در باطن)، نیستند.

4- تیپ تکانشى با وجدان ضعیف‏

این افراد به درونى کردن قواعد اخلاقى که باور نداشتند، واکنش معکوسى نشان مى‏دادند و اهمیت زیادى به دیگران نمى‏دادند. آنها تا حدى احساس مى‏کردند رفتارشان نادرست است ولى احساس گناه نمى‏کردند؛ چرا که با نشان دادن تصویر مناسبى از خود در برابر دیگران، از خود حمایت مى‏کردند. اگر چه آن تصویر خیلى خیالى بود اما آنها به شدت تلاش مى‏کردند ولى سعادت حقیقى را به دست نمى‏آوردند.

5- تیپ سازشکار

این گروه فعّالانه تمایلات خصمانه خود را از طریق وجدان تنبیه‏گر خود کنترل مى‏کنند. عده‏اى از آنها بیان داشتند که قادر به بیان خودجوش تمایلات‏شان نیستند و نمى‏توانند حتى کمى رضایت از زندگى خود پیدا کنند. آنها احساس گناه شدید و مزمنى در مورد «تکانه‏هاى بد» خود داشتند، به رغم اینکه هیچ وقت این تکانه‏ها را ابراز نکردند. «من برتر» آنها معمولاً از «نکن»هاى منفى تشکیل شده بود که آن را بى‏چون و چرا پذیرفته بودند. آنها احساس مى‏کردند جزو افراد بد هستند ضمن اینکه چیز جالبى در دیگران نمى‏دیدند. آنها قادر نبودند صداهاى سرزنش‏کننده وجدان خود را خاموش سازند، که تقریباً انعکاس مستقیم امر و نهى‏هاى والدین بود. خلاصه اینکه آنها افسرده، بدبخت، کسل و ناتوان از رویارویى با جهان دَور و بَر خود بودند.
دیگر کودکان این افراد را کودکانى که داراى احساسات دوستانه هستند توصیف کردند و اضافه نمودند که هر چه دیگران مى‏گویند به راحتى مى‏پذیرند.

6- تیپ جدّى - غیر منطقى‏

این کودکان داراى وجدان سختگیرى بودند، همراه با میزان بالایى از خصومت. این دشمنى باعث مى‏شد تا حدى احساس گناه کنند، ولى خیلى شدید نبود، چرا که آنها کاملاً تحت تأثیر «من برتر» بودند. آنها رفتارى مسئولانه، قانونى، دوستانه و مهربانانه داشتند ولى این رفتارها بیشتر جبرى بود تا خودانگیخته. همان طور که از دیگران مى‏خواستند رفتارى اخلاقى داشته باشند، خود را نیز ملزم به رعایت اخلاق سنتى مى‏کردند. همسالان به آنان احترام مى‏گذاشتند ولى آنها را دوست نداشتند.

7- تیپ نسبتاً متکامل‏

این کودکان داراى میزان بالایى از تعقل و صداقت و انگیزه‏هاى ایثارگرانه در مورد دیگران بودند؛ به اضافه استقلال ذاتى بالا و تکامل خوب. آنها داراى روابط دوستانه متقابل بودند؛ به رغم اینکه فاقد اصول اخلاقى بودند ولى از زندگى لذت مى‏بردند؛ حتى در این شرایط منافع دیگران را خیلى ملاحظه مى‏کردند.

8- تیپ عقلانى - نوع‏دوست‏

این کودکان از نظر عاطفى رشد یافته و قواعد اخلاقى را درونى کرده بودند و آنها را آگاهانه اعمال مى‏کردند. آنها فعالانه از زندگى خود لذت مى‏بردند و همان طور که به خود احترام مى‏گذاشتند، دیگران را نیز محترم مى‏شمردند و در این زمینه دچار تفاخر کاذب نبودند. آنها کاملاً به توانایى‏هاى خود آگاه بودند و داراى تعارضات و دوگانگى‏هاى خطرناک نبودند. آنها آزاد بودند از همه انرژى عاطفى خود استفاده کنند.
همسالان، کودکان تیپ هفت و هشت را دوست‏داشتنى، خوشرو و مهربان توصیف مى‏کردند که از نظر فعالیت‏هاى گروهى بسیار متعهد و از قدرت رهبرى بالایى برخوردار بودند.
کودکان هر یک از این گروهها از نظر خانوادگى داراى شرایط متفاوتى بودند که در واقع وضع خانوادگى باعث ایجاد تیپ‏هاى متفاوت شخصیتى شده بود. الگوهاى خانوادگى به این شرح بودند:

1- خانواده‏هاى کودکان غیر اخلاقى:

واضح‏ترین نکته در این خانواده‏ها بدون استثنا، عدم انسجام و استحکام خانوادگى بود. آنها به کودکان‏شان اعتماد نداشتند و آنها را همیشه سرزنش مى‏کردند. پسران و دختران این خانواده‏ها در حالى بزرگ شدند که چیز بسیار کمى از عشق و محبت مى‏دانستند، و امنیت عاطفى کمى داشتند. اگر انضباطى در خانه آنها پیدا مى‏شد بسیار ناچیز بود. از این‏رو عجیب نیست اگر ببینیم کودکان این خانواده‏ها نفرت آشکارى را نسبت به والدین‏شان و هر فردى از نزدیکان‏شان داشتند.

2- خانواده کودکان سودجو:

این کودکان از خانواده‏هاى بى‏تفاوتى بودند که اجازه هر کارى را به فرزندان‏شان مى‏دادند. آنها در تربیت کودکان‏شان بسیار آسان‏گیر و ناهماهنگ بودند. به رغم اینکه این کودکان به طور قابل توجهى توسط خانواده‏هایشان حمایت مى‏شدند، ولى حمایت و یارى همراه با ناهماهنگى و تعارض و بى‏نظمى و آسان‏گیرى بود. حاوى شناخت حقیقى کودک و توجه به او به عنوان یک فرد نبود. در اینجا نیز عجیب نیست اگر ببینیم کودک این خانواده‏ها عاطفه محدودى نسبت به والدینش دارد و به آسانى مى‏تواند (اگر موقعیت طلبد) آنها را طرد کند.

3- خانواده‏هاى کودکان سازشکار:

اکثر این کودکان خانواده‏هایى بودند که شدیداً جوّ دیکتاتورى و استبدادى بر آن حاکم بود که با بى‏اعتمادى نیز مشخص مى‏شود. هنگامى که والدین ناهماهنگ باشند، ترکیب شخصیت کودک به شخصیت غیر اخلاقى نزدیک مى‏شود و اگر هماهنگى زیادى بین آنها وجود داشته باشد اما اعتماد کمى به یکدیگر داشته باشند، به تیپ جدى - غیر منطقى، نزدیک مى‏شوند.

4- خانواده‏هاى کودکان جدى - غیر منطقى:

والدین این کودکان در تربیت کودکان‏شان بسیار سخت‏گیر بودند. در هیچ کدام از این خانواده‏ها اعتماد متقابل بالایى بین اعضا وجود نداشت. استحکام بین آنها نیز از متوسط تا بالا درجه‏بندى شد.

5- خانواده‏هاى کودکان نوع‏دوست - منطقى:

والدین این کودکان درجه بالایى در پذیرا بودن کودکان‏شان و فعالیت‏ها و دوستان آنها داشتند. آنها در بسیارى از فعالیت‏هاى کودکان‏شان وارد مى‏شدند، و رابطه منسجم با یکدیگر داشتند. نظم در خانه آنها بدون سخت‏گیرى برقرار بود. کودکان این خانواده‏ها داراى احساسات مثبتى نسبت به والدین‏شان بودند. احساساتى که بعدها نسبت به دیگران نیز ابراز مى‏شد. براى تعدیل رفتار کودکان از خشونت استفاده نمى‏شد و درِ صحبت و تبادل نظر همیشه باز بود.

* * *

در این پژوهش فقط یک مورد استثنا وجود داشت که تفاوت آشکارى بین بالندگى و شخصیت و تجربه خانوادگى نشان داد و آن مربوط به پسرى بود که پژوهشگران به او نمره بالایى در رشد عقلانى دادند، ولى خانواده او در سطح خیلى پایینى از سطوح خانوادگى مختلف قرار داشتند. هنگامى که پژوهشگران براى اولین بار به خانه آنها رفتند، با خانه‏اى نامرتب که متعلق به طبقه کارگر بود، روبه‏رو شدند. با این حال فقط چند سال بعد، پژوهشگر دیگرى که به خانه آنها رفته بود، متوجه شد که رابطه آن پسر با خانواده و نزدیکانش همراه با حمایت و پذیرش متقابل بود، هر چند کمبود گرماى محبت در آن مشهود بود.
از آنجا که این مطالعه هفت سال طول کشید، پژوهشگران مى‏توانستند میزان تغییرى را که در شخصیت و خانواده‏ها رخ داده بسنجند. چیزى که تعجب پژوهشگران را برانگیخت، میزان بالاى هماهنگى بین رشد هر دو جزء (تیپ شخصیتى و خانواده) بود. از این‏رو این فرضیه که شخصیت کودک در ده سالگى، تا اواخر دوره جوانى ادامه پیدا مى‏کند، قوّت یافت.

رشد شخصیت، روش‏هاى تربیتى و طبقه اجتماعى‏

ارتباط بین روش‏هاى تربیتى متفاوت و رشد مناسب یا غیر مناسب، واقعاً شگفت‏انگیز است. از این‏رو مشاهده شد پدرانى که داراى تحصیلات پایین‏ترى هستند و از طبقه کارگر مى‏باشند وقت کمترى را با بچه‏هاى خود مى‏گذرانند و کمتر در فعالیت‏هاى آنها شرکت مى‏کنند. همچنین احتمال استفاده از تنبیه‏هاى شدید و استبدادى در بین آنها بیشتر است. همین طور بى‏توجهى و طرد کردن کودک در این طبقه بیشتر از طبقه متوسط و تعلیم‏یافته مى‏باشد.
کودکانى که والدین آنها تحصیلات پایینى دارند، احتمال اینکه از نظر قدرت رهبرى و مسئولیت‏پذیرى، نمره پایین‏ترى بگیرند بیش از افرادى است که والدین‏شان تحصیلات بالایى دارند.
مطالعات دیگرى که انجام شد، نتایج مشابهى در مورد رابطه بین عزت نفس و میزان توجه و اهمیتى که پدر به کودکش مى‏دهد، نشان داد.
در پژوهش دیگرى به نتایجى مشابه نتایج آزمایش‏هاى قبل دست یافتند که به این شرح بود:
1- افرادى که خوب رشد یافته بودند، داراى تعادل خوبى بودند؛ هم در میزان اتکا به نفس و پیشرو بودن و هم در درخواست کمک از دیگران و کمک کردن به آنها در مواقع لزوم.
2- افراد مورد آزمون رشدیافته، نشان دادند اینان در خانواده‏هایى که همبستگى و اتحاد زیادى دارند، رشد یافته‏اند و والدین آنها هیچ گاه در حمایت و تشویق آنها، کوتاهى نکرده‏اند.
تا اینجا هر مطالعه‏اى، تصویر یکسانى ارائه مى‏دهد، مبنى بر اینکه خانواده‏هاى مستحکم و باثبات در طى دوره کودکى، نوجوانى و سپس جوانى فرزندان‏شان به یک شکل مى‏چرخند. منظم بودن در این خانواده‏ها، یک اصل است ولى با اجبار همراه نیست. هر قدمى، قدم قبلى را دنبال مى‏کند، از این‏رو استحکام خانه هیچ گاه شکسته نمى‏شود. مثلاً فضانوردانى که در پژوهش نمره بالایى در اتکاى به نفس به دست آورده، قادر بودند در شرایط پر خطر و پر استرس، زندگى کنند و به فعالیت خود ادامه دهند. این افراد اگر چه نمره بالایى در اتکاى به نفس و عدم وابستگى به دست آوردند، اما طبق گفته دوستان‏شان وقتى شرایط، پناه بردن به فرد دیگرى را مى‏طلبید، به راحتى به آن تن مى‏دادند. آنها ظرفیت به دست آوردن اعتماد دیگران را به دست آورده بودند، آن هم در شرایطى که غیر قابل اعتماد به نظر مى‏رسید.
آنها نه تنها در شرایط پر خطر فعّال بودند بلکه داراى همکارى فعال و قابل اعتمادى با همکاران‏شان بودند. با مراجعه به تاریخ زندگى آنها مشاهده مى‏کنیم:
- آنها در جمعیت‏هاى نسبتاً کوچک، منظم، با همبستگى و اتفاق نظر قابل ملاحظه‏اى که در خانه آنها بود رشد کردند؛ همین طور ارتباط قوى با پدر خود داشتند.
- شایع‏ترین مسئله در مصاحبه‏هایى که انجام شد، اشاره به خاطرات شاد و فعالیت‏هاى خارج از منزل با پدر بود.
- محیط آنها، ظرفیت آنان را به چالش نمى‏طلبید.
- آنها به مدارس و دانشکده‏هایى رفتند که مى‏توانستند با آن خوب کنار بیایند.
- ما نمونه‏اى از یک رشد آسان مشاهده کردیم که در آن، آنها مى‏توانند با چالش‏هایى که روبه‏رو مى‏شوند، مقابله کنند، و سطح آرزوهاى خود را بالا ببرند و موفق شوند، نیز قوّت قلب بیشترى به دست آورند و به این ترتیب به شایستگى رشد کنند.
اکنون ثابت شد نه فقط کودکان بلکه افراد در همه سنین، وقتى در خوشبخت‏ترین حالت خود قرار مى‏گیرند و قادر به کشف توانایى‏ها و استعدادهاى خود هستند که مطمئن باشند فردى یا افرادى قابل اعتماد آنها را پشتیبانى کند و در وقت سختى به کمک آنها آید. فرد مورد اعتماد، تکیه‏گاه امنى است که دوست او از اینجا حرکت را شروع مى‏کند. هر چه آن‏تکیه‏گاه قابل اعتمادتر باشد، مستحکم‏تر است اما متأسفانه هر چه در دسترس‏تر باشد، بیشتر مورد بى‏توجهى و فراموشى قرار مى‏گیرد.

1) به نظر مى‏رسد این تیپ میانه اخلاق نوعى (عمومى و همه‏پسند) با آنچه «نفع شخصى» خوانده مى‏شد، درگیر است. گاه به سود جامعه و گاه به نفع خویش در حرکت است. توضیح بیشتر در دنباله مقاله مى‏آید. مترجم.