سخن اهل دل‏

دلم قرار نمى‏گیرد از فغان بى تو
سپندوار ز کف داده‏ام عنان بى تو
ز تلخ‏کامى دوران، دلم نشد فارغ‏
ز جام عیش لبى تر نکرد جان بى تو
چو آسمان مه آلوده‏ام ز دل‏تنگى‏
پر است سینه‏ام از اندُه گران بى تو
نسیم صبح نمى‏آورد ترانه شوق‏
سر بهار ندارند بلبلان بى تو
لب از حکایت شب‏هاى تار مى‏بندم‏
اگر امان دهدم چشم خون‏فشان بى تو
چو شمع کشته ندارم ترانه‏اى به زبان‏
نمى‏زند سخنم آتشى به جان بى تو
ز بى‏دلى و خموشى چو نقش تصویرم‏
نمى‏گشایدم از بى‏خودى زبان بى تو
از آن زمان که فروزان شدم ز پرتو عشق‏
چو ذره‏ام به تکاپوى جاودان بى تو
عقیق صبر به زیر زبان تشنه نهم‏
چو یاد آید از آن شکرین دهان بى تو
گزاره غم دل را مگر کنم چو «امین»
جواز خلق به محراب جمکران بى تو

سیدعلى خامنه‏اى‏

اربعین شهیدان‏
«تضمینى از غزل حضرت آیت‏الله لطف‏الله صافى گلپایگانى»

عاشق کوى حسین بن‏على محزون است‏
سالک راه امیر شهدا مفتون است‏
قاتل از قتل حسین بن‏على مغبون است‏
«اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است»
هر که را مى‏نگرم غمزده و مغبون است‏
دشمنان، واى! که بر روى حسین بستید آب‏
تشنه‏لب گشت ببین کودک و هم شیخ و شباب‏
قلب طفلان ز عطش آه که گردید کباب‏
«زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب»
«کز غم اصغر بى‏شیر، دلش پر خون است»

احمد باقریان - جهرم‏

آفتاب عشق‏

اى بى‏نشان، اى که خدا را نشانه‏اى‏
هر سو نشان تو است ولى بى‏نشانه‏اى‏
اى روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستى روانه‏اى‏
با یاد روى خوب تو مى‏خندد آفتاب‏
بر خاک خسته رویش گل را بهانه‏اى‏
اى ناتمام قصه شیرین زندگى‏
تفسیر سرخ زندگى جاودانه‏اى‏
تصویر شاعرانه در خود گریستن‏
راز بلند سوختن عارفانه‏اى‏
هیهات! خاک پاى تو و بوسه‏هاى ما؟!
تو آفتاب عشق بلند آستانه‏اى‏
در باور زمان نگنجد خیال تو
آرى حقیقتى به حقیقت فسانه‏اى‏
زهراى پاک، اى غم زیباى دلنشین‏
«تو خواندنى‏ترین غزل عاشقانه‏اى»

فاطمه راکعى‏

شوق رفتن‏

جاده، جاده، مى‏دود، چشم‏هاى من هنوز
بوى مهربان کیست، در صداى من هنوز
جاده خسته شد، نشست، من هنوز مى‏دوم‏
سنگ گریه مى‏کند، زیر پاى من هنوز
زخم،زخم، زخم، زخم، داغ، داغ، داغ، داغ‏
مانده از هر آنچه هست این براى من هنوز
خالى از پرنده‏ام چون درخت در کویر
مانده روى دوش چشم، هاى‏هاى من هنوز
دست من نمى‏رسد با صدا کنم تو را
لرزشى مدام هست در صداى من هنوز

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

خانه به دوش‏

آه، عمرى است که ویران شده‏ام‏
ساکت و سرد و پریشان شده‏ام‏
بى تو اى باغ بهارآور من‏
مثل یک شاخه بى‏جان شده‏ام‏
پشت این پنجره رو به غروب‏
خیره در بهت خیابان شده‏ام‏
همچو یک برگ خزان دیده، دریغ‏
باز از خانه به‏دوشان شده‏ام‏
چشم تو باز سراغى نگرفت‏
از من و این دل ویران شده‏ام‏

طوبى ابراهیمى (صداقت) - مشهد