نویسنده

 

این لباس براى تو کوچک است‏

شهلا زرلکى‏

دختر نوجوان پیش از کشف جهان و جهانیان، اندام تحول‏یافته خود را کشف مى‏کند. این کشف چنان او را به وجد مى‏آورد که مى‏خواهد دیگران را نیز به تماشاى این اکتشاف تازه دعوت کند. اما شرم و خجلت کودکانه‏اش مانعى است در برابر خودنمایى‏هاى دخترانه. تضادِ آزاردهنده‏اى که دخترک را گرفتار دوگانگى مى‏کند در رفتار و نوع پوشش او ظاهر مى‏شود. گاه کفش پاشنه‏بلند مى‏پوشد تا بلندى قامتش را زیباتر جلوه دهد و گاه پیراهنى گشاد بر تن مى‏کند تا برجستگى‏هاى نوظهور اندامش به چشم نیاید. اما زمان با شتابى هولناک در گذر است و شرم کودکانه اندک اندک جاى خود را به میل مهارناشدنى دیده شدن مى‏دهد. تحولات اجتماعى و تاریخى در کمرنگ کردن آن شرم شیرین کودکانه نقش مهمى بازى مى‏کنند. هر چه از قرن‏هاى پیشین بیشتر فاصله مى‏گیریم، فاصله‏مان با ارزش‏هاى کهنِ سرزمین پدرى بیشتر مى‏شود. این روزها این فاصله‏ها آنقدر زیاد شده که چشم هر بیننده‏اى را آزار مى‏دهد.
روزگارى فاصله طبیعى میان مادر و دختر توجیه‏پذیر بود. مادر از نسلى دیگر بود و نوع نگرش و پوشش ظاهرى‏اش با لباس‏هاى امروزى دختر و حتى با شیوه حرف زدن او هماهنگ نبود. اکنون این فاصله از مرزهاى طبیعى گذشته است. رنگ‏آمیزى‏هاى اغراق‏آمیز چهره دختران، در راه پنهان کردن معصومیت است. معصومیت‏هاى از دست رفته، مرثیه‏خوانى ندارند. چهره‏ها دیگر نمى‏توانند بیش از این تغییر کنند. هر نوع رنگ و نقابى را تاب آورده‏اند. چهره، معصوم‏ترین و بى‏پناه‏ترین عضوِ انسان امروزى است. انسان مؤنث جهان معاصر، چهره‏اش را به صد رنگ مزیّن کرده است. ابروها گاه پهن بوده‏اند و گاه باریک، موها گاه بنفش شده‏اند و گاه قرمز آلبالویى. چشم‏ها که روزى گوهر درخشان صورت بودند، اکنون زیر بار پلک‏هاى رنگارنگ، هیچ درخششى ندارند. دختران امروز براى رسیدن به زیبایى، زشت شده‏اند. آنها از طبیعت بِکر خویش دور شده‏اند و مى‏خواهند از بیراهه به راه برسند. در این بیراهه، به ورطه افراط در افتاده‏اند. گویا دیگر از نقاب‏هاى رنگ به رنگ صورت کارى ساخته نیست. «مُد»، پدیده‏اى است که هر روز دگرگون مى‏شود. هر روز فرو مى‏ریزد و از نو ساخته مى‏شود.
بعد از چهره، فصل جلوه‏گرى اندام فرا مى‏رسد. دگرگونى‏هاى مُد، شرم دیرسالِ دخترکان دیروز را از یاد همه مردمان شهر برده است. طراحان لباس، دست به کار مى‏شوند تا در زایش‏هاى مکرر مد روز، لباس‏هاى عجیب ابداع کنند. لباس، کاربرد طبیعى و نقش دیرین خود را از دست داده است. لباس امروز نه پوششى براى محافظت بدن از سرما و گرما و نه حریمى براى محفوظ ماندن و محجوب بودن که ابزارى است براى جلب توجه دیگران. حتى اگر این جلب توجه به قیمت آسیب رساندن به اعضاى بدن و کریه‏منظرىِ تمام شود. مهم نیست که لباس‏هاى تنگ و چسبان چه میزان به پوست، عروق و دست آخر به سلسله اعصاب گسترده در سطح بدن آسیب مى‏رساند و اصلاً مهم نیست که شلوارهاى کوتاهِ قرمز، دختر پانزده ساله را به یک دلقک سیرک شبیه کند. اهمیتى ندارد تنگى و کوتاهى مانتوها، برخى نقص‏هاى موروثى یک اندام را آشکارتر جلوه دهد و رهگذران، این مانکن‏هاى بدقواره را با انگشت به همدیگر نشان دهند؛ مهم حسِ کاذبِ نادیده ماندن است که با هر وسیله‏اى ارضا مى‏شود. اى کاش دخترها مى‏توانستند براى زیباتر شدن به راهها و ابزارهاى زشت متوسل نشوند. یعنى مى‏شود به این خیل رو به فزونى آدمک‏هاى گنجانده شده در لباس‏هاى تنگ و کوچک فهماند که این لباس‏ها دیگر برایشان کوچک شده و باید فکرى دیگر براى نمایاندن زیبایى‏هاى خود کنند؟
بى‏فایده است بحث زیبایى‏هاى معنوى و درونى و آراستگى باطنى را در این یادداشت کوتاه پیش بکشیم. بى‏شک همه دخترانى که این سطرها را مى‏خوانند، از مسیر بلوغ و زیبایى‏نمایى‏هاى طبیعى و غریزى به «سلامت» عبور کرده‏اند. دخترانى که بخش «آتیه» را مطالعه مى‏کنند، نیازى به نصایح مادربزرگانه‏اى که بوى کهنگى مى‏دهد، ندارند. روى سخنِ این یادداشت با آنهایى است که در هیاهوى شهرهاى شلوغ گم شده‏اند و چشم به ویترین نورانى بوتیک‏ها و بازارچه‏ها دوخته‏اند. چشم خوانندگان «آتیه» را نورهاى تند تفرج‏گاهها و زرق و برق روسرى‏هاى طلایىِ رها در باد مى‏آزارد. چشم و دل آدمى باید از «خوانى دیگر» لقمه برگیرد تا چنان سیر شود که وسوسه‏هاى شرم‏آور و مضحک مانکن شدن را فراموش کند.
حتماً جایى در روح و ذهن دخترانى که فریفته مُدهاى تحقیرآمیز مى‏شوند، خلأیى بزرگ وجود دارد. تردیدى نیست که این خلأ چندان بزرگ است که حتى با پند و اندرزهاى دوستانه نیز پر نخواهد شد. اما با این همه مى‏توان آرزو کرد که این دختران روزى بتوانند درک کنند که روح و جسم‏شان به لباس‏هایى برازنده‏تر نیاز دارد. این مانتوها و شلوارهاى کوچولو نه تنها جسم را در خود خواهد فشرد که روح را نیز از رشد باز مى‏دارد. البته مى‏شود این گونه گفت که اصلاً روح‏هاى کوتوله عاشق شلوارهاى کوتاه مى‏شوند. آنگاه که روح خود را کوچک ببیند، لباس‏هایى براى قالب روح برمى‏گزیند که شباهت عجیبى به لباس‏هاى دوران کودکى‏اش دارد. روسرى‏ها و شلوارها آب رفته‏اند، دخترها قد کشیده‏اند و هیچ کس نیست به معصومیت‏هاى فراموش شده بگوید: قسم به جان همان زیبایىِ ناممکنى که در آرزویش هر روز شلوارهایتان را بالاتر مى‏کشید، این لباس‏ها براى شما کوچک شده‏اند.
... با این یقینِ دلسردکننده که مى‏دانم دخترکان شلوارک‏پوش هیچ گاه فرصت نمى‏کنند فریادهاى نهفته در واژه‏هاى یک مجله را بشنوند!