سخن اهل دل


 

سخن اهل دل

سبز گسترده‏

تو اى سبز گسترده آسمانى‏
همانند شور غزل ناگهانى‏
که روییده بر دست‏هایت تبسّم‏
و گل کرده در سفره‏ات مهربانى‏
دلم دستمالى است پیچیده در خود
غمى کهنه با بغض‏هاى نهانى‏
دلم مهربان و زمینى است اما
دل توست گسترده و آسمانى‏
تو اى خانه کاگلى یک شب آیا
مرا بر گلیم على(ع) مى‏نشانى ...؟

صادق رحمانى‏

گنج شایگان‏

از بزرگان آنچه را آموختم‏
خیل آن را اندر آتش سوختم‏
از سخن گفتن بُوَد بهتر سکوت‏
ترک کردم حرف و لب را دوختم‏
عمر خود را من به بازار جهان‏
با بهاى اندکى بفروختم‏
جهل باشد حاصل عمرم دریغ‏
همچو گنج شایگان اندوختم‏
گفت «باقر»، آه اندر عمر خویش‏
آتش ظلم و جفا افروختم‏

احمد باقریان (باقر) - جهرم‏

از ستاره‏ها

یک شب از ستاره‏ها مرا صدا زدى‏
یک شب از ستاره‏ها، به نامى آشنا، مرا صدا زدى‏
شب پر از ستاره بود
شب پر از ستاره‏هاى بى‏شماره بود
از ستاره‏ها مرا صداى زدى‏
من جواب دادم آن صداى دوردست را
من جواب دادم آن صداى پر طنین بى‏شکست را
از جهان روشن ستاره‏ها تو آمدى‏
دست‏هایم از نوازش تو پر ستاره شد
گونه‏هام شعله شد
سینه‏ام پر از شراره شد
گویى آسمان مرا به سوى خود کشید
یا که در من آسمان پر ستاره‏اى دمید
ناگهان‏
کوه و دشت و آسمان‏
همصدا شدند
یکصدا من و تو را صدا زدند
از طنینِ دلکش ترانه‏شان ستاره مى‏شکفت‏
از هوا ستاره مى‏چکید
بر زمین ستاره مى‏نشست ...
شب پر از ستاره بود
شب پر از ستاره‏هاى بى‏شماره بود

میمنت میرصادقى‏

تقصیر عشق بود

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویى که آسمان سر نطقى فصیح داشت‏
با رعد سرفه‏هاى گران، سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامى بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایى دگر براى عبادت نیافت عشق‏
آمد به گرد طایفه ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحى دگر نیافت‏
در گوشه‏اى ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بى‏شمار
باید به بى‏گناهى دل اعتراف کرد

قیصر امین‏پور