نویسنده

 

زنان در صحنه‏
نگاهى به دو نمایش «دختران قالى‏باف» و «آنا»

فریبا انیسى‏

دختران قالى‏باف‏

شب‏سوار، چوپان ایل، هر شب پشت پنجره خانه‏هاى روستا، سیبى مى‏گذارد تا عشق در دل‏ها نمیرد. ارباب، خوردن سیب و شب‏زنده‏دارى را ممنوع مى‏کند اما حریف شب‏سوار نمى‏شود. براى از بین بردن شب‏سوار، قصد دارد عشقش را از او بگیرد. به زورِ زر، هزارگل را به خانه مى‏آورد ... . هزارگل: توى شهرى که سیب ممنوعه، آبى ممنوعه، سبز ممنوعه، چه نقشى مى‏شه زد؟ ترنج یا شرابه؟
گل‏اندام: نه ترنج، نه شرابه.
گل‏رخ: پس چه نقشى؟
هزارگل: در این شهر مى‏شود فقط نقش سیاه زد، سیاه.
نمایش، بافت دراماتیک ایرانى و متکى به ادبیات کلاسیک دارد. جذابیت نمایش همراهى با شعر و دکلمه و موسیقى است. تقابل نیک و بد، خیر و شر همواره در داستان‏هاى ما به طرق گوناگون به تصویر کشیده شده است. در داستان «دختران قالى‏باف» نیز همین قصه است.
ریتم بازى تند است و همراهى آن با موسیقى و شعر، حرکت نمایشى را تندتر مى‏کند.
قرار است «دختران قالى‏باف»، داستان رنج زنان باشد؛ جایى که شب‏سوار تفنگش را مى‏فروشد تا قباى ترمه بفرستد براى هزارگل؛ اما داروغه با زر و سکه، هزارگل را از پدرش مى‏خرد تا پشتِ شب‏سوار بشکند و مردم، میهمان هر شب، شب‏سوار نباشند به سیب و عشق، تا درختان سیب بخشکند ... .
اما هزارگل، زن خیانت نیست. آخرین نقش قالى را مى‏بافد با عشق با چشمانى آبى و پیراهنى سبز و دست انتقام مردم مى‏شود تا بر دل داروغه خنجر کشد گرچه هر سه بمیرند اما داروغه باید از بین برود تا درختان سیب دوباره شکوفه دهند ... .
داستان، داستان شور زندگى است و رهایى از جبرِ زمانه، از ازدواج اجبارى، حتى به قیمت ریختن خون جابر توسط زن، حتى به قیمت فنا شدن و مردن ... اما دهها سؤال بى‏جواب مى‏ماند. سرانجام شب‏سوار چه شد؟ در غم هزارگل چه کرد؟ گل‏رخ و گل‏اندام چرا از بین رفتند؟ هزارگل مسبب قتل است؟ آنها را چرا بر دار مى‏کشند؟ سرپنجه‏هاى خونین، گل سرخ و لاله مى‏بافد نه سیاه؟ رنگ‏ها آبى، سبز و ... در این داستان چه مى‏کنند و چه مى‏خواهند بگویند؟ با نیافتن جواب این سؤالات حس تماشاگر در برقرارى ارتباط مى‏شکند و نمایش در بیان جزئیات، به اصطلاح کم مى‏آورد.
علاوه بر آن، حرکاتى که با عنوان حرکات موزون در شناسنامه ثبت شده و در نمایش عروسى اجرا مى‏شود، از حرکات ریتمیک نمایشى فاصله گرفته و تداعى‏کننده رقص است که همراه با موسیقى، فضاى حماسى نمایش را از بین مى‏برد. بهتر بود کارگردان «علیرضا استادى»، تا این حد که بر نوع و شکل سالن نمایش و اندازه‏هاى آن دقیق بود، وسواسى نیز در این زمینه به خرج مى‏داد!

آنا

فاطمه دخترى است که پدرش را در جنگ تحمیلى از دست و نیروى مشاهده برخى مسائل را از او به ارث برده است که دیگران قادر به دیدن و کشف آن نیستند. در یکى از این گونه مکاشفات متافیزیکى با پیرزنى ملاقات کرده و مصمم به ازدواج با على، جانباز 90 درصد مى‏شود. اما برادرش دلدار، انگیزه ازدواج او با على را کافى و منطقى نمى‏داند. او نگران فاطمه است و قصد دارد به نحوى مانع ازدواج وى شود. همسر شهید - آنا - در تردید و دودلى میان درستى و نادرستى این ازدواج، به درستى عمل و انگیزه فاطمه پى مى‏برد ... .
شاید انتخاب جانباز 90 درصد براى ازدواج، موقعیت محدود و پیچیده‏اى باشد که معمولاً اتفاق نمى‏افتد اما براى نمایش، محدودیت‏هاى ازدواج با جانباز و نمایشى کردن این گونه زندگى‏ها لازم است. اینجا آنچه اتفاق مى‏افتد، ایمان و باورى قوى مى‏خواهد. آنا به خاطر عقیده و باورش بار زندگى را به تنهایى بر دوش کشیده، محدودیت‏ها و مشکلات را با آغوش باز پذیرفته اما در تردید است که آیا فاطمه با ازدواج با على خوشبخت خواهد شد یا نه؟
اجراى نمایش، على‏رغم حضور عناصر متافیزیکى در آن، ساده است. گفتگوها صمیمى است گرچه مخالفت دلدار با این ازدواج به نوعى بر منطق‏گرایى و عقل‏گرایى مردان و احساساتى بودن زنان صحه مى‏گذارد و شخصیت قوى و بسیار رئوف آنا نمى‏تواند این حصار را بشکند. در این نمایش همه حق دارند. حرف‏هاى دلدار حق است اما نمى‏توان مکاشفه فاطمه و تصمیم آنا را حق ندانست.
«رقیه نجف‏زاده» که هم کارگردان این نمایش است و هم بازیگرش، کارشناس حسابدارى دارد اما با ازدواج به سوى تئاتر آمده است. سه سال دورى از صحنه به خاطر تولد فرزندش، باعث تردید او در این کار نشده و وى خسته از شهر مرند آمد تا باور خود را در تهران به نمایش بگذارد.
استفاده از عناصر متافیزیکى و دیدن آنچه فقط فاطمه قادر به دیدن آن است، نمایش را تا حدى دست‏نیافتنى مى‏کند. پذیرش عناصر متافیزیکى با عناصر منطقى قابل توجیه نمى‏باشد و حتى در دنیاى واقعى پذیرش آن سخت مى‏باشد، نمایش آن در تئاتر نیز، سخت است و بالطبع پذیرش آن از سوى تماشاگران سخت‏تر.
باورپذیر کردن این نیرو توجیه قوى مى‏خواهد و اجرایى قوى‏تر تا بتواند با مخاطب رابطه‏اى ملموس برقرار نماید. نمایش، عرصه ورود مخاطب به صحنه است و استفاده از عناصر متافیزیکى این عرصه را تنگ‏تر مى‏کند. اما مى‏توان گفت «آنا» در این نمایش با احساسى کردن کار، مخاطب را تا هدف مى‏رساند.
در پایان، لازم است از همه دست‏اندرکاران نمایش‏ها تشکر کرد که خاک صحنه مى‏خورند تا مخاطب را راضى کنند.