نویسنده

 

انتظار سبز

منتظر موعود را همیشه و همه جا باید به انتظار نشست. به امید دیدار او گلستان‏ها را باید جستجو کرد، شاید یکى از گل‏هاى گلستان که بوى آشناى او را مى‏دهد، راهنمایى شود براى رسیدن به او. او که همیشه باید چشم به راهش بود و منتظر قدوم سبزش.
شب‏هنگام که چوک‏ها نواى عشق را سر مى‏دهند و شب‏بوها عطر وصال خویش را مى‏پراکنند، بوى او را مى‏توان احساس کرد و تصور کرد که کنارش هستى و حتى حصار تاریک شب نمى‏تواند مانع دیدن تو شود. شب نیز با همه تاریکىِ خود راهى را براى دیدن تو باز مى‏کند، راهى که حتى در روز هم براى تو باز نیست.
همیشه به دنبال پاسخ این سؤال مى‏گشتم که چرا چوک، این پرنده خوش‏خوان در شب مى‏خواند؟ در شب، زمانى که همه خواب هستند؟ چرا مثل بلبل در روشنایى روز نمى‏خواند؟ بعدها پاسخش را یافتم. چوک عاشق‏ترین پرنده است و واله‏ترین موجودى که به دنبال او و خداى اوست. پس این پرنده خوش‏صدا زمانى مى‏خواند که همه در خواب باشند و جز کسانى که به بارگاه معبود راه دارند، کسى صداى او را نشنود. چوک زمانى مى‏خواند که شب‏بو کاملاً عطر او را در فضا پراکنده باشد. چوک سرمست از بوى خوش یار نغمه طلب را سر مى‏دهد و او را عاشقانه و از ته قلب مى‏خواند. تا آنجا که تا صبح تنها نام او را تکرار مى‏کند. چوک به عشق یار و معشوق زمانى مى‏خواند که چشمان نامحرمان را خواب گرفته و کسى جز پاکان صداى او را نمى‏شنود. او در شب مى‏خواند تا عارف و پاکدلى به دعاى هر شب او آمین گفته و او گمشده چندین و چند ساله‏اش را بیابد.

نرگس منتظر - کرج‏