دنیاى آرزوهاى ما

نویسنده


 

دنیاى آرزوهاى ما

رفیع افتخار

من مى‏گویم ما همه زندگى‏مان را، هر چند هیچ ندانیم، سرتاسر با آرزوهایمان زندگى مى‏کنیم. با آرزوهایمان مى‏خوابیم، با آرزوهایمان از خواب بلند مى‏شویم و در نهایت، همراه با آرزوهایمان مى‏میریم. آرزوهاى انسانى همچون خیلى چیزهاى دیگر که خداى عزیز آفریده، براى خودشان مختصات و مشخصاتى دارند؛ ریز و درشتند، زشت و زیبایند، ساده و پیچیده‏اند و همین طور تا آخر. در این میان، تعداد و تنوع آرزوها میان نوجوانان و جوانان بیشتر و فراوان‏تر است به طورى که مى‏توانیم بگوییم دنیایشان دنیایى مشحون و لبریز از رؤیاها و آرزوهاى رنگ و وارنگ است. گل آرزوهاى بعضى‏ها پولدار شدن است. این دسته از آدم‏ها تمام زندگى‏شان را وقف پول مى‏کنند. هر خشت زندگى آنان اسکناسى است که روى هم گذاشته و بالا مى‏آید. اینها زندگى مى‏کنند که پول دربیاورند و ملک و املاک بخرند. بنابراین تا همان دم واپسین، در پى کعبه آمال و آرزوهایشان مى‏دوند؛ اما هرگز نمى‏توانند به آرزوى بزرگ زندگى‏شان جامه عمل بپوشانند چرا که حرص و آز آدمى، حد و مرزى نمى‏شناسد. این آرزو از زمان آدم و حوا آدمیان بسیارى را در چنگال خود داشته است.
نهایت آرزوهاى عده‏اى دیگر «صاحب‏خانه شدن» است. آنها به هر دستاویزى چنگ مى‏زنند تا در این دنیا صاحب خانه‏اى شوند و براى خانه‏شان چه نقشه‏هایى که در سر نمى‏پرورانند. چندخوابه، دوبلکس، آشپزخانه اُپن، گچبرى سلطنتى، پرده‏هاى اعیان و ... آیا جوانان ما حق ندارند صاحب خانه باشند وقتى هنوز جوان هستند و گَرد پیرى بر سر و رویشان ننشسته است؟ بزرگ‏ترین آرزوى بعضى‏ها قبولى در کنکور و ورود به دانشگاه است. آنها با خواب دانشگاه، خواب‏هاى خوش مى‏بینند و حتى حاضرند نیمى از عمرشان را بدهند که به دانشگاه راه پیدا کنند. براى بسیارى از آنان اسم و مدرک دانشگاه حیاتى‏ترین عنصر زندگى است. حتى مهم‏تر از O+O.
بزرگ‏ترین آرزوى بعضى‏ها تندرستى است. آنها آرزو مى‏کنند تن‏شان سالم باشد هر چند که نان خشکى هم براى خوردن نداشته باشند. این دسته از افراد معتقدند چه فایده تمام ثروت دنیا را داشته باشند اما در گوشه‏اى در رختخوابى افتاده باشند و غذایشان رژیمى متشکل از قرص و دوا و کپسول باشد؟
بالاترین آرزوى بعضى آدم‏ها، جاه و قدرت است. آنها آرزو مى‏کنند قدرتمند باشند که بتوانند ادامه حیات بدهند. مفهوم حیات از نظر آنان یعنى تنازع بقا. بنابراین سخت آرزوى قَدَرقدرتى دارند تا همواره بر اطرافیان و دیگران سلطه داشته باشند. از وراى این آرزو مى‏توان نشانه‏هاى دیگرى را نیز جستجو نمود. مثل: میل به تملق شنیدن و چاپلوسى، میل به مدح و ثنا شدن و کُرنش دیدن و از این قبیل.
اما عده‏اى نیز در آرزوى «شناسه و معرفت» مى‏سوزند. این دسته از انسان‏ها که تعدادشان هم زیاد نیست، تمام عمرشان را صرف شناخت و معرفت به خود و دنیا مى‏نمایند. آنها حاضرند تمام کتاب‏ها را بکاوند و تمام دنیا را سیاحت نمایند تا به عرفان و معرفت دست پیدا کنند.
عده‏اى نیز سرتاسر عمر خود را در آرزوى «زیبا شدن» سپرى مى‏نمایند. اینان دنبال زیبایى سیرت نیستند (زیرا که این آرزوى دسته دیگرى است) بلکه در نزد آنان، ظاهر و قیافه و چهره و هر آنچه در معرض دید دیگران قرار مى‏گیرد، مهم‏ترین جزء و در اصل، اصل زندگى است. در نتیجه حاضرند دست به هر کارى بزنند تا ظاهرى زیبا، زیباتر و باز هم زیباتر داشته باشند.
منتهاى آرزوى تعدادى دیگر و بخصوص دختران و پسران جوان «شبیه بودن و شبیه شدن» است. به نحوى که اگر از این دسته افراد پرسیده شود بزرگ‏ترین آرزوى زندگى‏شان چیست؟ جواب مى‏دهند آرزو مى‏کنند حنجره فلان خواننده را داشته باشند یا اینکه جاى فلان هنرپیشه و فوتبالیست باشند. آنان در آرزویشان تا جایى پیش مى‏روند که آرزو مى‏کنند کاشکى اشتباهى دنیا نیامده بودند و خودِ آن خواننده یا هنرپیشه یا فوتبالیست بودند.
تعدادى نیز بزرگ‏ترین و بالاترین آرزویشان داشتن همسرى شایسته و مهربان است. آنها در زندگى با تمام وجود به دنبال آرامش و مهربانى هستند و معتقدند بزرگ‏ترین نعمت زندگى همانا زندگى کردن با همسرى فداکار، خردمند و آگاه است. بنابراین در آرزوى زن یا شوهرى مناسب و متناسب با خود روز را به شب مى‏گذرانند.
در هر حال، باید اعتراف کرد که به تعداد آدم‏هاى روى کره خاکى آرزوهاى مختلف وجود دارد. آرزوهاى رنگى و غیر رنگى. آرزوهاى آبى و سیاه و سفید. آرزوهایى که هر کدام سرنوشت یکى را رقم مى‏زنند.
منم همچون دیگران آرزوهاى فراوانى در دل دارم. آرزوهاى بى‏شمار. راستش را بگویم، من هزار و یک آرزو در دل انباشته دارم. باور کنید تعداد آرزوهایم به هزار و یک مى‏رسند. آیا دوست دارید بدانید بزرگ‏ترین آرزوى زندگى من چیست؟ واقعاً مى‏خواهید بدانید؟ بسیار خوب؛ من آرزوى یک روز خوشبختى را دارم. فقط یک روز. یک روز کافى است. براى من کافى است. من مى‏خواهم در تمام این یک روز زمان از حرکت باز ایستد و من کنار دریا باشم و موهاى تابدارم در دست باد. خورشید نیز باشد. طلوع کرده باشد. از انتهاى دریا. خورشید باشد و اشعه‏هاى زرینش همچون خط اشک در شکم دریا دویده باشد.
آرى، آرزو مى‏کنم تمام این یک روزى را که فرصت دارم در کنار دریاى آبى پرسه بزنم و به نهایت آب فکر کنم.
آرزو دارم این تنها روز عمرم را، تمام چشم دوزم به همنشینى مهربانانه خورشید با امواج آرام و گرم دریا.
و آرى، آرزو دارم، غروب، که خورشید در حال فرو نشستن در دل دریاهاست و آسمان مغرب رو به سرخى مى‏زند، من نیز که دلم آشیان خورشید و دریاهاست، سوار ابر سپیدى باشم، پر بگیرم، از فراز دریاها بگذرم و در دل خورشید مأمن گزینم.
آرى، همین یک روزى که من خوشبختم براى همه عمر من کافى است. بیشتر نمى‏خواهم. شما چطور؟ آرزوى شما چیست؟