آینه محبت
نامههاى خانوادگى حضرت امام خمینى (41)(قسمت 2)... شب گذشته اسماء کتب عرفانى را پرسیدى، دخترم! «در رفع حجب کوش نه در جمع کتب»،(1) گیرم کتب عرفانى و فلسفى را از بازار به منزل و از محلى به محلى انتقال دادى یا آنکه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات کردى و در مجالس و محافل آنچه در چنته داشتى عرضه کردى و حضار را فریفته معلومات خود کردى و با فریب شیطانى و نفس اماره خبیثتر از شیطان محموله خود را سنگینتر کردى و با لعبه ابلیس مجلس آرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد که خواهد آمد، آیا با این محمولههاى بسیار به حجب افزودى یا از حجب کاستى؟ خداوند - عزوجل - براى بیدارى علما آیه شریفه مثل الذین حملوا التوریة (2) را آورده تا بدانند انباشتن علوم - گر چه علم شرایع و توحید باشد - از حجب نمىکاهد، بلکه افزایش دهد، و از حجب صغار او را به حجب کبار مىکشاند. نمىگویم از علم و عرفان و فلسفه بگریز و با جهل عمر بگذران، که این انحراف است، مىگویم کوشش و مجاهده کن که انگیزه الهى و براى دوست باشد و اگر عرضه کنى، براى خدا و تربیت بندگان او باشد نه براى ریا و خودنمایى که خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى که بوى تعفنشان اهل جهنم را بیازارد (3) آنان که او را یافتند و عشق او دارند انگیزهاى جز او ندارند و با این انگیزه همه اعمالشان الهى است، جنگ و صلح و شمشیر زدن و نبرد کردن و هرچه تصور کنى« ضربة على یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»(4). اگر انگیزه الهى نبود گر چه فتح بزرگ از آن حاصل شود پشیزى فضیلت ندارد. گمان نشود که مقام اولیا خصوصا ولى الله اعظم - علیه و على اولاده الصلوات و السلام - به اینجا ختم مىشود، قلم جرات ندارد که پیش رود و بیان طاقت ندارد که شرح دهد و با محجوبان، ما محجوبان چه گویم و خود ما چه مىدانیم که گوییم و آنچه هست گفتنى نیست و از افق وجود ما برتر است، ولى باشد که یاد حبیب و ذکر او در دل و جان اثرى کند هر چند از آن خبرى دریافت نشود همچون عاشق بى سوادى که به سواد نامه محبوب نظر کند و دل خوش دارد که این نامه محبوب است و همچون پارسى زبان پریشان عربى ندانى که قرآن کریم را خواند و چون از اوست لذت برد و حالى به او دست دهد که هزاران بار بهتر از ادیب دانشمندى است که به اعراب و مزایاى ادبى و بلاغت و فصاحت قرآن سر خود را گرم کند، و فیلسوف و عارفى است که به مسائل عقلى و ذوقى آن بیندیشد و از محبوب غافل باشد چون مطالعه ک
تب فلسفى و عرفانى که به محتواى کتاب مشغول و به گوینده آن کارى ندارد. دخترم! موضوع فلسفه مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرین مراتب وجود، و موضوع علم عرفان و عرفان علمى وجود مطلق است یا بگو حق تعالى است و به بحثى به جز حق تعالى و جلوه او - که غیر او نیست - ندارد.
اگر کتابى یا عارفى بحث از چیزى غیر حق کند نه کتاب عرفان است و نه گوینده عارف است، اگر فیلسوفى در وجود به آنطور که هست نظر کند و بحث نماید نظرش الهى و بحثش عرفانى است و همه اینهاغیر از ذوق عرفانى است که از بحث به دور است و غیر، از آن مهجور، تا چه رسد به شهود وجدانى و پس از آن نیستى در عین غرق در هستى «ادفع السراج که شمس طالع شد».(5)
دخترم! شنیدم مىگفتى: مىترسم ایام امتحان متاسف شوم که چرا کار نکردم در روزهاى تعطیل. این تاسف و امثال آن هرچه هست سهل است و زود گذر، آن تاسف دائمى و ابدى است که چون به خود آیى توجه کنى که همه چیز را مىبینى جز او و آن روز پردهها افتادنى و حجابها برداشتنى نیست.
امیر المومنین در دعاى کمیل عرض مىکند:« فهبنى یا الهى و سیدى و مولاى و ربى صبرت على عذابک فکیف اصبر على فراقک» (6). من کور دل تاکنون نتوانستم این فقره و بعض فقرات دیگر این دعاى شریف را به جد بخوانم بلکه آن را از زبان على - علیه السلام - مىخوانم و ندانم آن چیست که صبر بر آن از عذاب خدا در جهنم مشکلتر است، آن عذابى که «تطلع على الافئدة؟»(7) گویى «عذابک» همان «نارالله»(8) است که فواد را مىسوزاند. شاید این عذاب فوق عذاب جهنم باشد. ما کوردلان نمىتوانیم این معانى فوق فهم بشرى را ادارک و تصدیق کنیم، بگذار و بگذاریم آنها را براى اهلش که به بسیار کم است .
در هر حال کتب فلسفى خصوصا از فلاسفه اسلام و کتب اهل حال و عرفان هرکدام اثرى دارد. اولىها، انسان را ولو به طور دورنما آشنا مىکند با ماوراء طبیعت، و دومىها خصوصا بعضى از آنها چون «منازل السائرین»(9) و «مصباح الشریعه» (10)که گویى از عارفى است که به نام حضرت صادق - علیه السلام - به طور روایت نوشته است،دلها را مهیا مىکنند براى رسیدن به محبوب و از همه دل انگیزتر مناجات و ادعیه ائمه مسلمین است که راهبرند به سوى مقصود نه راهنما، و دست انسان حقجو را مىگیرند و به سوى او مىبرند، افسوس و صد افسوس که ما از آنها فرسنگها دور هستیم و مهجور.
دخترم! سعى کن اگر اهلش نیستى و نشدى، انکار مقامات عارفین و صالحین را نکنى و معاندت با آنان را از وظایف دینى نشمرى، بسیارى از آنچه آنان گفتهاند در قرآن کریم به طور رمز و سربسته، و در ادعیه و مناجات اهل عصمت بازتر، آمده است و چون ما جاهلان از آنها محرومیم با آن به معارضه برخاستیم گویند صدر المتالهین دید در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها شخصى او را لعن مىکند، پرسید: چرا صدر را لعن مىکنى؟ جواب داد: او قائل به وحدت واجب الوجود است، گفت: پس او را لعن کن! این امر اگر قصه هم باشد حکایت از یک واقعیت دارد. واقعیت دردناکى که من خود قصه هایى را دیده یا شنیدهام که در زمان ما بوده است .
من نمىخواهم تطهیر مدعیان را بکنم که:« اى بساخرقه که مستوجب آتش باشد»(11). مىخواهم اصل معنى و معنویت را انکار نکنى، همان معنویتى که کتاب و سنت نیز از آن یاد کردهاند و مخالفان آن یا آنها را نادیده گرفته و یا به توجیه عامیانه پرداختهاند. و من به تو توصیه مىکنم که اول قدم، بیرون آمدن از حجاب ضخیم انکار است که مانع هر رشد و هر قدم مثبت است. این قدم کمال نیست، لکن راهگشاى به سوى کمال است چنانچه «یقظه» را که در منازل سالکان اول منزل محسوب شده است (12) از منازل نتوان شمرد. بکله مقدمه و راهگشاى منازل سالکین است. در هر صورت با روح انکار نتوان راهى به سوى معرفت یافت .
آنان که انکار مقامات عارفان و منازل سالکان کنند، چون خودخواه و خود پسند هستند هر چه را ندانستند حمل به جهل خود نکنند و انکار آن کنند تا به خود خواهى و خودبینى شان خدشه وارد نشود« مادر بتها بت نفس شماست »(13) تا این بت بزرگ و شیطان قوى از میان برداشته نشود راهى به سوى او - جل و علا - نیست، و هیهات که این بت شکسته و این شیطان رام گردد. از معصوم نقل شده که: «شیطانى آمن بیدى» (14) از این نقل معلوم مىشود که هر کس را هرچه بزرگ مرتبت باشد شیطانى است و اولیاى خدا موفق شدهاند به مهار کردن بلکه مومن نمودن آن.
مىدانى که شیطان با پدر بزرگ ما آدم - صفى الله - چه کرد؟ او را از جوار حق فرو کشید و پس از وسوسه شیطان و نزدیکى به شجره - که شاید نفس باشد یا بعض مظاهر آن - فرمان «اهبطوا»(15) رسید و منشا همه فسادها و عداوتها شد آدم - علیه السلام - با دستگیرى حق تعالى توبه کرد و خداوند او را صفى خود فرمود، من و تو نیز که مبتلاى به شجره ابلیسیه هستیم باید توبه کنیم و از حق - جل و علا - در خلوت و جلوت و بخواهیمبا استغاثه که دست گیرد به هر وسیله که خواهد و ما را نیز به توبه رساند بلکه از اصطفاء آدمى بهرهاى گیریم. و این نتواند بود مگر با مجاهدت و ترک شجره ابلیس با همه شاخهها و ریشههاى آن بى شک نتوان راهى به مقصد پیدا کرد و ابلیس همین تهدید را کرد و بسیار موفق بود. و جز معدودى از عبادالله صالحین و نیز اولیاى مقربین - علیهم السلام - از حیلههاى شیطان و نفس خبیث مظهر ابلیس کس نتواند گریزد و اگر بتواند، از همه شاخهها و ریشههاى دقیق و بسیار پیچیده او نتواند مگر با دستگیرى خداوند متعال آنطور که صفى الله را رهاند ولى ما کجا و آن استعداد براى قبول کلمات.
آیه کریمه در این باب شایان تفکر بسیار است چه که فرماید:«فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه» (16) نفرموده: والقى الیه کلمات، گویى با سیر الیه کلمات را دریافت نموده است گر چه اگر «القى الیه» هم بود، بى سیر کمالى، قبول امکان نداشت. و باید در آیه دیگر که راجع به همین قضیه اشاره فرموده نیز تفکر کرد، مىفرماید:«فلما ذاقا الشجرة» (17)گویى ذوقى و طعمى بیشتر نبوده با این وصف چون از مثل ابوالبشر بوده آن پیامدها را داشته. حال باید وضع خود را بنگریم که به تحقیق به همه شاخهها و برگها و ریشههاى شجره پیوند خوردیم.
دخترم! آفات زیاد بر سر راه است. هر عضو ظاهر و باطن ما آفتها دارد که هریک حجابى است که اگر از آنها نگذریم به اول قدم سلوک الى الله نرسیدیم. من که خود مبتلا هستم و جسم و جانم ملعبه شیطان است، به بعض آفات این عضو کوچک و این زبان سرخ که سرسبز را به باد دهد و آنگاه که ملعبه شیطان است و آلت دست او، جان و روح و فواد را تباه کند، اشاره مىکنم:
از این دشمن بزرگ انسانیت و معنویت غافل مشو، گاهى که در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ این عضو کوچک را آنقدر که مىتوانى شمارش کن و ببین با یک ساعت عمر تو که باید صرف جلب رضاى دوست شود چه مىکند و چه مصیبتها به بار مىآورد که یکى از آنها غیبت برادران و خواهران است، ببین با آبروى چه اشخاصى بازى مىکنى و چه اسرارى از مسلمانان روى دایره مىریزى و چه حیثیاتى را خدشه دار مىکنى و چه شخصیتهایى را مىشکنى؟ آنگاه این جلسه شیطانى را مقایس بگیر و ملاحظه کن دریک سال در همین امرپیش پا افتاده چه کردى و در پنجاه شصت سال دیگر چه خواهى کرد و چه مصیبتهابراى خود به بار خواهى آورد، در عین حال آن را کوچک مىشمارى، و این کوچک شمرده از حیلههاى ابلیس است که خداوند به لطف خود مارا همگى از آن مصون دارد.
دخترم! نگاهى کوتاه به آنچه درباره غیبت و آزار مومنین و عیب جویى و کشف سر آنان و تهمت آنان وارد شده، دلهایى را که مهر شیطان بر آنها نخورده مىلرزاند و زندگى را بر انسان تلخ مىکند، اینک براى علاقهاى که به تو و احمد دارم توصیه مىکنم از آفات شیطانى خصوصا آفتهاى بسیار زبان خوددارى کنید و همت به نگهدارى آن کنید، البته در آغاز قدرى مشکل است، لکن با عزم و اراده و تفکر در پیامدهاى آن آسان مىشود.
از تعبیر بسیار تعییر(18) کننده قرآن کریم عبرت بگیر که مىفرماید: (ولایغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیه میتا) (19). شاید اخبار از صورت برزخیه عمل مىدهد و شاید حدیثى که از حضرت سید الموحدین منقول است در موعظههاى بسیارى که به نوف البکالى فرموده است اشاره به همین امر باشد به حسب یک احتمال، در آن حدیث است که نوف طلب موعظه کرد از مولا و ایشان فرمودند: «اجتنب الغیبة فانها ادام کلاب النار، ثم قال: یا نوف کذب من زعم انه ولد من حلال و هم یاکل لحوم الناس بالغیبة» (20) و از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم - نقل شده که فرمود: «و هل یکب الناس فى النار یوم القیمة الا حصائد السنتهم»(21). از این حدیث و حدیثهایى که کم نیست استفاده مىشود که جهنم صورت باطنى اعمال ماست.
بارالها! ما را و این خانمان را و خانوادههاى مربوط به ما را از آفات شیطانى نجات مرحمت فرما و ما را از کسانى که آزار مسلمانان به زبان و عمل خود نمودهاند قرار بده.
این چند صفحه را به تقاضاى فاطى نوشتم و من خود اعتراف مىکنم که خود نتوانستم از مکاید (22) شیطان بگریزم، امید است فاطى که نعمت جوانى را دارد این توفیق را پیدا کند. و السلام على عباد الله الصالحین.12 شهر رمضان المبارک 1404
روح الله الموسوى الخمینىپى نوشت:
1) تمام این شعر جامى اینچنین است :
در رفع حجب کوش نه در جمع کتب
از جمع کتب نمىشود رفع حجب
2) سوره جمعه آیه 5 «مثل کسانى که تورات به آنها داده شده و بدان عمل نمىکنند مثل آن خر است که کتابهایى را حمل مىکند».
3) اشاره است به روایتى از رسول الله - صلى الله علیه و آله - که در آن آمده است:«و ان اهل النار لیتاذون بریح العالم التارک لعلمه....». اصول کافى1: 44/1.
4) ضربتى که على علیه السلام در روز خندق - بر سر عمرو بن عبدود - وارد کرد برتر از عبادت جن و انس است. بحار الانوار 39: 1-2
5) فقره آخر «حدیث حقیقت» روایت شده از کمیل بن زیاد که از على - علیه السلام - پرسید: حقیقت چیست و چون پس از چند پرسش و پاسخ مطلب را دریافت، عرض کرد: أطفىء (ادفع) السراج فقد طلع الصبح. چراغى را خاموش کن که صبح طلوع کرد و آشکار شد. جامع الأسرار و منبع الأنوار: 29.
6) اى معبودم و آقایم و مولایم و پررودگارم، گیرم که صبر کردم بر عذابت، اما چگونه صبر کنم بر فراقت. اقبال الاعمال: 708.
7) همان .
8) سوره همزه، آیه 6 - 7: «آتش برافروخته خدا، که بر دلها سر بر مىکشد».
9) کتاب منازل السائرین کتابى است در عرفان و سیر و سلوک عملى از خواجه عبدالله انصارى (396 - 481). این کتاب داراى دو شرح مهم مىباشد از ملا عبدالرزاق کاشانى و عفیف الدین تلمسانى، که هر دو به طبع رسیدهاند.
10) مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة کتابى است در معارف و مواعظ و أخلاق، مشتمل بر صد باب که هر باب با جمله «قال الصادق علیه السلام» شروع مىشود.
درباره اعتبار و مؤلف آن، أقوال مختلفى ذکر شده است، جمعى از بزرگان امامیه از جمله: سید بن طاووس، ابن فهد حلى، علامه مجلسى، شهید ثانى، ملامحسن فیضکاشانى، کفعمى، ملا مهدىنراقى - رضوان الله تعالى علیهم - بدان رجوع و استناد کردهاند.
11) نقد صوفینه همه صافى بن غش باشد
اى بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
دیوان حافظ: 280
12) شرح منازل السائرین، عبدالرزاق کاشانى:34.
13) مادر بتها بت نفس شماست
زان که آن بت مار و این بت اژدهاست
مثنوى معنوى دفتر اول: 49.
14) شیطان من، به دست من ایمان آورد». روایت شده که پیغمبر اکرم - صلى الله علیه و آله - فرمود: «ما منکم الا و له شیطان» هر یک از شما شیطانى دارد، از حضرت پرسیدند: آیا تو نیز شیطان دارى؟ فرمود: «من نیز شیطان دارم لکن شیطان من، بدست من ایمان آورد، علم الیقین 1:282، کنز العمال 1:247/1243.
15) سوره بقره، آیه 36: «فرود آیید».
16) سوره بقره، آیه 37:«پس آدم از خداى خود کلماتى آموخت که موجب پذیرفتن توبه او گردید.»
17) سوره أعراف، آیه 22: «چون از آن درخت چشیدند».
18) عیب چیز را آشکار کردن و بدى آن را گفتن.
19) سوره حجرات، آیه 12: «غیبت یکدیگر نکنید آیا هیچ یک از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد».
20) از غیبت بپرهیز که خورش سگهاى جهنم است، سپس فرمود: اى نوف! دروغ مىگوید کسى که با غیبت، گوشت مردم را مىخورد و خود را حلال زاده مىداند. بحار الانوار 72:248/13.
21) آیا روز قیامت مردمان را چیزى جز آنچه که زبانشان درو کرده در آتش مىافکند. اصول کافى 2:115/4.
22) دامها.