خوابگاه دختران جن زده نقد فیلم

نویسنده


 

خوابگاه دختران جن‏زده‏

نزهت بادى‏

نام فیلم: خوابگاه دختران‏

نویسنده: ایرج طهماسب‏
کارگردان: محمدحسین لطیفى‏
بازیگران: باران کوثرى، صادق صفارى، نگار جواهریان، مجید صالحى‏

«خوابگاه دختران»، از یک جنبه، رویکرد متفاوتى را در کارنامه «لطیفى» به نمایش مى‏گذارد. در حقیقت، این فیلم ضمن حفظ برخى از نشانه‏هاى درام‏هاى پر تعلیق، در حیطه تازه‏ترى گام برمى‏دارد. این فیلم، متعلق به ژانر سینماى وحشت است و مؤلفه‏هاى این نوع سینما را نیز به شکل نسبتاً قابل قبولى به کار مى‏گیرد. «لطیفى» براى پرداخت موقعیت‏هاى فیلم، از یک اصل مهم در سینماى وحشت استفاده مى‏کند که از یک حقیقت ذاتى بشر الهام گرفته است؛ اصلى که مى‏گوید اساساً آدم‏ها از موقعیت‏ها و شخصیت‏هایى که برایشان ناشناخته و مبهم باشند، بیشتر واهمه دارند.
در واقع آنچه باعث القاى فضاى مرموز و ترسناک فیلم به مخاطب مى‏شود، استفاده «لطیفى» از اعتقادات خرافى و اوهام‏زده بیننده در باره موجوداتى است که همواره غیر قابل دسترس و ناشناخته جلوه مى‏کنند. قصه‏هاى جن و پرى و تعریف اشخاص از ملاقات با «از ما بهتران»، همیشه با جاذبه‏هاى دلهره‏آور و کنجکاوى‏هاى جسورانه توأم بوده است. «لطیفى» نیز با دستمایه قرار دادن چنین موضوعى، از ترس خودبه‏خودى مخاطب نسبت به «اجنّه» بهره مى‏برد و در آغاز، ذهن او را در جستجوى علت ماجراهاى مرموز به سمت موجودات نامرئى که مى‏توانند به هر شکلى ظاهر شوند، مى‏کشد و همه عناصر بصرى مانند تاریکى خوابگاه به علت قطع برق و صداهاى عجیب و غریب از ساختمان متروکه مقابل را در جهت القاى حس وحشت و گریز از ساختمان مخروبه و ایجاد حس همذات‏پندارى با شجاعت «رؤیا» به خدمت مى‏گیرد؛ اما بعد حرکت تازه‏اى را در جهت تغییر حس ترس مخاطب از ساختمان پر از «اجنه» به قاتلى که با «جنیان» ارتباط دارد و در جستجوى عروس رؤیایى خویش است، آغاز مى‏کند.
فیلم با خبر قبولى «رؤیا» و «شیرین» در دانشگاه «سرکوه» و مخالفت‏هاى سطحى پدران آنها شروع مى‏شود. بزرگ‏ترین ضعف فیلم به فصل افتتاحیه آن مربوط مى‏باشد. فیلمى که نام و سکانس‏هاى آغازین آن، خبر از بیان مشکلات دانشجویى دختران در خوابگاهها مى‏دهد، ولى به تنها چیزى که پرداخته نمى‏شود، همین موضوع است که در سطح باقى مى‏ماند و هرگز به لایه‏هاى زیرساختى آن راه نمى‏یابد.
ظاهراً فیلمساز از این موضوع، محملى ساخته براى ورود چند دختر تنها بطن ماجراهاى دلهره‏آمیز، اگر چه مى‏توانست با تلفیق تم ناامنى و مشکلات خوابگاه دختران و دلمشغولى‏هایش در باب جنایت‏هاى مرموز، به یک ساختار منسجم و متعادل دست یابد. اما انگار دلبستگى فیلمساز به ایجاد فضاهاى مخوف و ترسناک، آنقدر شدید بوده است که او را از توجه به مسائل فرامتنى قصه غافل کرده است.
به هر حال، پدران دو دختر براى اینکه دانشگاه به آنها کوفت نشود، دست از مخالفت برمى‏دارند. به همین راحتى و بدون بررسى جوانب و مسائل اقامت دختران جوان‏شان، آنها را به منطقه «سرکوه» مى‏فرستند. البته معلوم نیست این شهر کوچک که هنوز مردمانش با خیالبافى در باره جن و پرى روزگار مى‏گذرانند، چطور دانشگاه دارد؟ هر چند دانشگاه و ادامه تحصیل دخترها، از زایدترین مواد خام قصه است که هیچ نقشى در کشمکش و افت و خیز موقعیت‏هاى داستانى ندارد. گویى «لطیفى» به جمله معروف «چخوف» اعتقادى ندارد که مى‏گوید «اگر روى صحنه تئاتر، تفنگى را روى دیوار آویزان مى‏کنید، در یکى از پرده‏ها، این تفنگ باید شلیک کند و گرنه باید آن را روى دیوار نگذارید.» اما موضوع دانشجویى دخترها هیچ تأثیر و جایى در درام ندارد و هیچ کمکى به پیشبرد آن نمى‏کند. در اصل، اگر بهانه ورود «رؤیا» به آن منطقه، هر چیز دیگرى هم بود، هیچ صدمه‏اى به فیلم وارد نمى‏کرد. به طور مثال «رؤیا» معلم جوان این شهر خرافات‏زده بود و یا براى سفر به آنجا آمده بود و بعد نسبت به وضعیت ساختمان قدیمى مشکوک مى‏شد.
به هر حال، همه دردسرها از تعهدات زیر پا گذاشته و مسئولیت‏ناپذیرى دانشگاه نسبت به مهیاسازى خوابگاه براى دانشجویان دختر شروع مى‏شود؛ اگر چه بى‏قیدى و اعتماد بیش از اندازه خانواده‏ها نیز در وقوع حوادث بى‏تأثیر نیست. گویى هیچ کس خود را در برابر سرنوشت یک دختر در مدت دانشجویى‏اش در یک شهر غریب، مسئول نمى‏داند.
البته دختران خوابگاه نیز، ظاهراً هیچ مسئله خاص دیگرى ندارند، جز اینکه دور هم بنشینند و حرف‏هاى خاله‏زنکىِ اهالى منطقه را در باره «جن»هاى ساکن ساختمان مخروبه، سر هم کنند و از ترس جیغ بکشند و خواب‏شان نبرد. حتى پلان کوتاه معارفه استاد در دانشگاه نیز در باره اعتقادات خرافى مردم منطقه در باره «جن» و «پرى» و «آل» است. شاید هم رشته دانشگاهى دخترها «جن»شناسى و بررسى عقاید عامه مردم در باره «از ما بهتران» باشد، چون در نهایت مخاطب هیچ شناختى از رشته تحصیلى و فضاى دانشگاه مورد نظر دخترها پیدا نمى‏کند تا به نتیجه برسد که آیا آن رشته، آنقدر ارزش و آینده داشته که چند دختر جوان براى تحصیل آن به منطقه دورافتاده‏اى مثل «سرکوه» بروند؟!
به طور کلى اگر فارغ از این ضعف بنیادین و آزاردهنده فیلم، نیمه دوم آن را با ورود قاتل در نظر بگیریم، باید گفت «لطیفى» در پرداخت صحنه‏هاى دلهره‏آور نسبتاً موفق عمل کرده است. مخصوصاً در شخصیت‏پردازى «رؤیا» که تغییرات تدریجى ناشى از ترس و تردید روانى او را به خوبى به نمایش مى‏گذارد.
«رؤیا» که دختر سرسخت و جسورى است و از هیچ چیز نمى‏ترسد و نقطه قوت و تکیه‏گاه آرامش بقیه دخترها و حتى تنها پسر فیلم، نامزدش به حساب مى‏آید، در نیمه اول جلودار کشف راز مخوف ساختمان است. اما بعد از حمله «قباد» به اتاقش و قتل «خاله سکینه»، حالت روحى او از تعادل خارج مى‏شود و تأثیرات روانى باقى‏مانده از وحشت‏زدگى وى به تصویر کشیده مى‏شود.
ضمن آنکه، مقدمه‏چینى‏هاى فیلمساز در ایجاد حس تعلیق و نگرانى نسبت به «رؤیا» قبل از وقوع حادثه، در وحشت‏آفرینى آن نیز بى‏تأثیر نیست. به ویژه اشاره «خاله‏سکینه» بر زیبایى «رؤیا» و دزدیدن عروس‏ها توسط «اجنّه» و استفاده از دست پشت پنجره و تأکید بر روى تاج قدیمى که در دست «رؤیا»ست. البته این زمینه‏سازى‏ها در ادامه فیلم نیز به تشدید بحران کمک قابل توجهى مى‏کند. مثل صحنه‏اى که «رؤیا» به نامزدش «فرهاد» مى‏گوید: «عروس دیوونه مى‏خواى؟» و «فرهاد» جواب مى‏دهد: «دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید.» و با همین دیالوگ طنزگونه، مخاطب را آماده مى‏کند تا عروس دیوانه را به قصر ویران قاتل دیوانه ببرد.
استفاده از خانه متروک و اسرارآمیز و شخصیت قاتل نیمه‏دیوانه که تحت تأثیر تخیلات روانى خود آدم مى‏کشد، از علاقه «لطیفى» به اِلمان‏هاى سینماى دلهره «هیچکاک» پرده برمى‏دارد، که شاخص‏ترین آنها را مى‏توان در «روانى» و «رِبکا» دید. بر خلاف آثار «هیچکاک» که همواره به زمینه‏ها و علل بروز حالات روانى جنایتکاران در گذشته آنان مى‏پردازد، از دلایل دیوانگى و جنایت‏هاى «قباد» هیچ نشانه روشنى در فیلم ارائه نمى‏شود. یکى مى‏گوید او از بچگى خُل و چِل بوده و گربه‏ها را آتش مى‏زده است و دیگرى مى‏گوید او از بچگى «رباب» را دوست داشت، وقتى به او ندادند، او هم قاتل شد و در نهایت، مشخص نمى‏شود او با قتل «رباب» دیوانه مى‏شود یا دیوانگى‏اش او را به کشتن «رباب» وادار مى‏کند.
در اصل، هر چقدر بازى و اجراى نقش توسط «صادق صفایى» بى‏نقص و تأثیرگذار است، شخصیت‏پردازى او عقیم و مجهول باقى مى‏ماند؛ زیرا در رویکرد روانشناختى و درون‏گرایانه به یک شخصیت، باید عوامل مؤثر و بسترساز بیرونى و اجتماعى آن را هم مورد بررسى و تأمل قرار داد. در حالى که در فیلم، اصلاً معلوم نمى‏شود آیا مناسبات رفتارى مبتنى بر خیالبافى و خرافه‏پرستى مردم منطقه در بروز کشاکش درونى و روحى «قباد» نقش داشته است، یا اینکه بروز پدیده جنایت‏هاى اروتیک ربطى به خاستگاه اجتماعى و فرهنگى قاتلین و قربانیان ندارد؟ آیا مى‏توان گفت «قباد» آینده نامزد جوان «رؤیا»ست و اگر «رؤیا» به اجبارِ پدر با دیگرى ازدواج کند، «فرهاد» دست به عروس‏کُشان مى‏زند؟
البته اگر فیلم براى حفظ منطق روایى خود، قربانیان گذشته را دختران دانشجویى قرار مى‏داد که در همان ساختمان ناامن به عنوان خوابگاه به قتل رسیده بودند، انگیزه‏هاى جستجو و کشف ماجرا توسط «رؤیا» و مخصوصاً صحنه اعتراض و بحران روحى‏اش نسبت به سرگذشت پنج دختر جوانى که به جاى خانه بخت، در قبرستان خوابیدند، شدیدتر مى‏شد. ضمن آنکه جواب منفى خانواده «رباب» به «قباد» نیز از توجیه قابل قبولى برخوردار مى‏شد؛ چون به مسئله فاصله فرهنگى و تفاوت دیدگاهى و طبقاتى ربط پیدا مى‏کرد.
آنگاه فیلمساز علاوه بر ساخت یک فیلم پر تعلیق و وحشت‏زا، خطرات احتمالى و ناامنى وضعیت دختران دانشجوى دور از خانواده را نیز به چالش مى‏کشید و در قالب یک معضل اجتماعى و فرهنگى مورد انتقاد قرار مى‏داد.
یک نقطه ضعف غیر قابل اغماض نیز در فیلم است که سیر تکوینى قصه را مخدوش مى‏کند. اگر مضمون فیلم با اشاره ویژه به جمله استاد دانشگاه که از ناامنى و وحشتزدگى دختران دانشجو سخن مى‏راند، بر همین مبنا نهاده شده است، حمله «قاتل» به خانه «رؤیا» و ربودن او، ضربه بدى به فیلم مى‏زند؛ زیرا نشان مى‏دهد که براى دختران (مخصوصاً اگر زیبا هم باشند) در هیچ کجا امنیت و آرامشى نیست، حتى در خانه و کنار خانواده‏شان! ضمن اینکه معلوم نیست «قباد» آدرس خانه «رؤیا» را چگونه به دست آورده است.
به هر حال «خوابگاه دختران»، قصه دخترانى است که به آنها توصیه مى‏شود، به جاى رفتن به دانشگاه و پوشیدن لباس فارغ‏التحصیلى که شاید به قیمت اقامت در خوابگاه پر از سوسک و جن و قاتل باشد، راحت‏ترین شیوه را انتخاب کنند و به اولین خواستگارشان جواب مثبت بدهند و با لباس سپید عروسى به خانه بخت بروند؛ زیرا ظاهراً دانشجویى دختران در این مملکت، عاقبتى ندارد جز نشستن با دست بسته و صورتى خونین بر سر سفره عقد پوسیده و دروغین مردان قاتل و نیمه‏دیوانه‏اى که معشوق‏شان را، گنجشک سر شانه مى‏بینند.
اى کاش «لطیفى» به جاى پرداختن به افسانه دختران جن‏زده که در شب عروسى غیب مى‏شوند، به گرفتارى‏ها و مشکلات دختران دانشجویى مى‏پرداخت که با ازدواج و اجبار همسران‏شان و به بهانه تشکیل زندگى مشترک، از پشت میزهاى دانشگاه ناپدید مى‏شوند.