تضعیف خانواده، زنان مقصرند یا قربانى؟
طیبه میرزااسکندرى
[بر اساس اصل دهم قانون اسلامى جمهورى اسلامى ایران «از آنجا که خانواده واحد بنیادى جامعه اسلامى است، همه قوانین و مقررات و برنامهریزى مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسدارى از قداست آن و استوارى روابط خانوادگى بر پایه حقوق و اخلاق سلامى باشد». با این حال عدهاى بر این اعتقادند که حضور و مشارکت بیش از حد زنان در عرصههاى اجتماعى - سیاسى و تغییر نقش آنان و حمایتهاى قانونى و سیاستهاى عملى، موجب سستى بنیان خانواده در جمهورى اسلامى شده است. آیا براستى این گونه است و زنان مقصر این میدانند؟
این مقاله به این پرسش پاسخ مىگوید. نویسنده با مرورى بر تغییر نقش زنان و خانواده و عوامل این تغییرات در جمهورى اسلامى ایران مىپذیرد که خانواده در ایران تضعیف شده است اما معتقد است سردرگمى متولیان امور فرهنگى و دوگانگى فرهنگى که در سیاستهاى عملى و شعارهاى اعلام شده وجود داشت موجب این سنتى در خانواده شده است و زنان در روند تضعیف خانواده کمترین تقصیر دارند اما بیشترین قربانى به حساب مىآیند.]
درآمد
زنها از خانهها بیرون آمدهاند و به امورى چون دانشاندوزى، فعالیت اجتماعى، کار و ... مشغول شدهاند، نتیجتاً خانواده رها شده و بنیانهاى خانواده سست شده است.
زنها حرفهاى تازهاى دارند، از حقوق فردى، خانوادگى، اقتصادى و اجتماعى خود دم مىزنند و به دنبال احقاق آن هستند. این هم عامل دیگر ضعف خانواده است.
با ورود موج تازهاى تحت عنوان «فمینیسم»، زنها به صفآرایى در مقابل مردان پرداختند و در پى درخواست حقوق تاریخى و اجتماعى از دست رفته خود در محیط خانواده، به رویارویى با مردان برخاستهاند و همین موجب تزلزل و ضعف خانواده گشته است.
آنچه اشاره شد، بخشهایى از حرفهایى است که در میان علل ضعف و سستى خانواده میان بسیارى مردان و گاه حتى زنان رواج دارد و محور همه آنها «مقصر بودن زن» است. آیا واقعاً چنین است؟
این مقاله نگاهى است گذرا به پاسخ این پرسش. اگر چه پاسخ کاملتر به علل و چرایى ضعف خانواده در جامعه کنونى ما در گروى پژوهش و مطالعه در مورد عوامل است.
* *
خانواده از نهادهاى اجتماعى و اولین گروهى است که هر انسانى به آن تعلق دارد. این گروه، اگر چه کوچک است، اما به جهت نقش مهمى که در اجتماعى کردن افراد دارد، داراى جایگاهى بسیار مهم است. امروز حتى جوامع صنعتى که به جهت دگرگونىهاى اجتماعى گسترده، جایگاه خانواده را کمتر از گذشته ارج مىنهند، همچنان بر کارکردهاى مهم و اساسى آن تاکید دارند. بخصوص در چند دهه اخیر که آسیبهاى اجتماعى در این جوامع رشد صعودى یافته، به خوبى روشن شده که بایستى بر تشکیل و تقویت بنیان خانواده و کارکردهاى آن پاى فشرد.
اما در جامعه ایرانى هم خانواده در سده اخیر دستخوش تحولات مهمى شده؛ دگرگونىهایى که عمدتاً خانواده ایرانى را به سمت تزلزل سوق داده است. رشد سریع آمار طلاق، کاهش نسبى میزان ازدواج، بالا رفتن سطح تنش در خانوادهها و نابسامانىهاى مختلفى که گریبان خانوادهها را گرفته، همه بیانگر آن است که خانواده ایرانى در معرض مشکلات و آسیبهایى جدى قرار گرفته است. اهمیت این تحولات و عوارض گسترده و مشهود آن باعث شده که بسیارى به علل و چرایى ضعف و تزلزل خانواده ایرانى بپردازند. در این میان براى زنان به عنوان یکى از ارکان مهم خانواده نقش عمدهاى قائل شدهاند و در واقع زنان را عامل اصلى نابسامانىهاى خانواده دانستهاند، چرا که نسبت به گذشته تغییر کردهاند. این گونه صاحبنظران نه چندان ژرفاندیش در مسائل خانواده، گمان دارند تغییر و تحول مىتواند و باید به همه ارکان و ابعاد زندگى فردى و اجتماعى آدمها راه یابد، اما زنان، شخصیت، موقعیت و مخصوصاً نقشهاى خانوادگى زنان مىبایستى دستنخورده و بىتغییر بر جاى بماند. این انتظار همان اندازه نابجا و غیر عملى است که از ماشین بزرگ و پیچیده مدرنى انتظار داشته باشیم با یک قطعه از ماشینى کهنه کار کند، آن هم کارى هماهنگ با اجزاى دیگر و بىنقص، آیا چنین امرى شدنى است؟ آیا مطلوب و ارزشمند است؟
اینکه تغییرات مربوط به زنان را عامل نابسامانى در خانواده تلقى کنیم، باور غلط رایجى است که جز با نگاهى دقیق و کنکاش در زوایاى این باور نمىتوان بىاساس بودن آن را اثبات کرد. در این کنکاش به بررسى شفاف چند مسئله باید پرداخت:
1 - تغییر جامعه، تغییر زنان
زن عضوى است از جامعه و تحت تأثیر حرکتها، جریانات و تحولات اجتماعى. اگر چه باید این تأثیر را دوسویه دانست و موقعیت و شرایط زنان را هم بر جامعه اثرگذار دید، اما بنا بر نظر غالب جامعهشناسان، جامعه است که تأثیر تعیینکننده بر فرد مخصوصاً در حوزه کنشهاى اجتماعى او دارد. این امر در تفکر دینى هم تأیید مىشود. در نگرش توحیدى به جهان، جز انسانهاى خاص با توانایىهاى خارقالعاده (همچون پیامبران الهى) بقیه تحت تأثیر گروهها و جوامعى که بدان تعلق دارند، عمل مىکنند. به همین جهت پیامبران براى اصلاح جوامع برانگیخته مىشوند؛ پیامهایى به مجموعه انسانها براى اصلاح رفتارهاى جمعىشان مىدهند و نهایتاً اگر موفق به اصلاح نگردند، «بلاى جمعى» بر گروه و جامعه منحرف نازل مىشود.
آیا زنها مىتوانند خارج از چنین قاعده مسلّمى در حیات اجتماعى و خانوادگى نقش داشته باشند؟
واقعیت این است که زنان در جامعه ما تغییر یافتهاند و نقشهاى بانوان در جامعه و خانواده دستخوش تحول شده است. این روند طبیعى و گریزناپذیر را نه مىتوان نفى کرد، نه مىتوان منفى ارزیابى نمود و نه مىتوان راه بر آن بست، البته مىتوان تغییرات را در مواردى کنترل و مهار و شتاب و جهت آن را تا حدودى تعیین کرد. اگر جامعهاى بتواند تغییرات ناگزیر علمى، تکنولوژیکى، اقتصادى و سیاسى را که در سطح جهان رخ مىدهد و به همه جوامع هم سرایت مىکند کنترل کند، آن جامعه قادر است در مورد زنان و نقشهاى خانوادگى آنها هم به تغییرات مطلوب و مناسب بیندیشد و تحولات را با اهداف و مقاصد خویش سازگار و همسو سازد. امروزه رسانههاى جمعى مرزهاى جوامع را درنوردیده و بلکه قدم به درون هر خانه گذاشتهاند. راه بستن بر رسانهها و ورود آن به جامعه و خانواده ناممکن است، اما استفاده از این وسیله قدرتمند در ایجاد تحول در مخاطبان در جهت مطلوب ناممکن نیست. مشخصاً در زمینه زنان و تغییرات شخصیتى و موقعیتى زنان در جامعه و خانواده مىتوان از رسانهها براى جهتیابى صحیح مدد گرفت که عملاً حُسن استفاده از رسانهها کمتر صورت گرفته، بلکه آنچه بیشتر انجام مىگیرد (مخصوصا در حوزه خانواده) نکوهش زنان است که دچار تغییر و تحول شدهاند و مقصر انگاشتن آنها در بسیارى مشکلات و نابسامانىهاى خانواده.2 - تغییر نهاد خانواده
نهاد خانواده مثل نهادهاى اجتماعى دیگر از تحوّلات اجتماعى مهم تأثیر مىپذیرد. تحولات عظیم و گستردهاى که در اروپاى دوره رنسانس پدید آمد، خانواده اروپایى را کاملاً متحول کرد و حتى بر اصلىترین کارکردهاى خانواده مثل روابط تعریف شده زن و مرد، فرزندآورى و پرورش فرزند و ... اثرات مهمى بر جاى نهاد و تعامل خانواده با نهادهاى اجتماعى دیگر چون اقتصاد، سیاست، آموزش و پرورش را دگرگون ساخت. این تغییر در ساختار و کارکردهاى خانواده از جوامع صنعتى به جوامع دیگر همچون جامعه ما سرایت کرد و علىرغم تفاوتها و فرقهاى مهمى که هماکنون خانواده ایرانى را از خانواده غربى متمایز مىکند، خانواده ایرانى را دچار تحول کرد، به گونهاى که میان این خانواده و خانواده عصر قاجار تفاوتهاى مهمى وجود دارد. عاملِ یکى از مهمترین این تفاوتها را در سطور پیشین به اشاره مطرح کردیم که رسانههاى جمعى است که در ایجاد تعریفى تازه از خانواده، روابط، نقشها، جایگاه افراد خانواده و ... نقش مهمى داشته است. زنان همانند مردان و گاه بیشتر از آنها (به جهت داشتن فرصتهاى بیشتر براى استفاده از رسانهها) تحت تأثیر بودهاند و نقشهاى خانوادگى تازهاى را که رسانهها القا مىکنند، فرا مىگیرند که در تغییر وضعیت خانواده اثرگذار است. سایر اعضاى خانواده و مخصوصاً کودکان از گستره تأثیرات بیرون نبوده و آشکارا رابطه میان خود و والدین را با الگوهاى نو که رسانهها مطرح مىکنند، شکل مىدهند.
پس تغییر نهاد خانواده و افراد آن از جمله زنان اجتنابناپذیر است. اما اگر متولیان فرهنگى جامعه هوشیار و سنجیده عمل مىکردند، مىتوانستند به جاى الگوهاى مخدوش که گاه حاصل اندیشههاى غربیان یا غربگرایان است و یا آینه سلیقههاى شخصى و اندیشههاى متفرق برنامهسازان و تولیدکنندگان رسانهاى است، الگوهاى روشن و کامل را عرضه کنند و جهت تغییرات را بدان سمت رهنمون شوند، که چنین نشد. چرا که این الگوها چه در مورد «زن کامل» و چه در مورد «خانواده سالم» اصولاً تبیین و تعیین نشده که بتواند ارائه و تبلیغ شود.3 - انقلاب اسلامى و تغییر زنان
انقلاب اسلامى یکى از عوامل مهم تغییر در جامعه ایرانى و به دنبال آن زنان ایرانى بوده است و نمونه و شاهدى بر اینکه هر تغییرى الزاماً منفى و نامطلوب نیست. جامعه ایران در سالهاى پیش از انقلاب، مانند بسیارى جوامع جهان سومى، تغییرات و تحولات فرهنگى - اجتماعى مهمى را تجربه مىکرد که جهت آن عمدتاً اقتباسى ناقص از مدرنیته غربى بود. به لحاظ سیاسى هم داراى حکومتى سلطنتى و مستبد و وابسته به غرب بود. انقلاب اسلامى به عنوان یک جریان مهم سیاسى - اجتماعى قدرتمند مسیر حرکت جامعه را عوض کرد. در عرصه فرهنگ، انقلاب اسلامى هم خود حاصل نوعى جریان بازگشت به خویشتن دینى - ملى بود و هم به تعریف و تبیین و گسترش این جریان کمک کرد. در عرصه سیاست، استقلال جایگزین وابستگى شد و حضور و مشارکت مردم به جاى سلطه مستبدانه شاهنشاهى نشست. زنان در جریان این حرکت بزرگ مردمى نقش مهم داشتند که به اذعان بنیانگذار این حرکت حضرت امام خمینى(قدسسِرّه) سمت پیشاهنگى و پیشتازى در انقلاب اسلامى را داشتند و این خود تغییرى بزرگ در زنان را نشان مىداد. چرا که زن ایرانى تا پیش از انقلاب اسلامى بیشتر در موضع انفعال و پذیرش ناآگاهانه سیاستهاى فرهنگى رژیم شاه قرار داشت و یا اینکه در تقابلى باز انفعالى با رژیم در جهت حفظ هویت دینى - سنتى خویش بود. در هر حال عنصر آگاهى، فعالیت، مشارکت در امور اجتماعى و سیاسى در زن ایرانى بسیار ضعیف و کمرنگ بود چرا که رژیم شاه و جهتگیرىهاى اجتماعى - فرهنگى حکومت، زمینه و مجال رشد زنان را فراهم نمىکرد. اما جریان انقلاب اسلامى زنى را به عرصه آورد و مطرح کرد که آگاه، مؤمن و فعال در جهت ارزشها و آرمانهاى مهم سیاسى - اجتماعى جامعه خویش گشته بود. نقش او، نقشى مهم، اصلى و تعیینکننده در جریانات و حوادث مهم دوران انقلاب به حساب مىآمد. نقشآفرینى جدى در صحنههاى جامعه، شخصیت و هویتى تازه به زن ایرانى بخشید که پیش از آن نه در جامعه ما و نه در هیچ جامعه دیگر سابقه نداشت که توده عظیم زنان یک جامعه چنین نقشهاى ستودنى و جدى ایفا کنند و به شخصیتهاى رشدیافتهاى تبدیل شوند که در بسیارى موارد به مردان جامعه هم جهت و انگیزه و توان دهند. این تغییر پر دامنه و اساسى در زنان با شتاب و عمق بیشتر در دوران جنگ تحمیلى ادامه یافت. در جریان جنگ تحمیلى هشت ساله، زنان ایرانى - انقلابى و مؤمن، در تقویت روحیه و توان رزمندگان و گسیل آنها به جبهه نقشى مهم ایفا کردند. بانوان با پشتیبانى و حمایت مادى و معنوى از جهاد و جبهه در امر جنگ حضور و مشارکت مؤثر داشتند و به این ترتیب شخصیت و هویت و موقعیت زن ایرانى که در سایه انقلاب به دست آمده بود، در جریان جنگ استوار و تقویت شد. تغییر بزرگ در منش و حیات زن ایرانى از نظر همه جریانات فکرى به یک اندازه قابل قبول و تأیید نبود. بخصوص جریان فکرى که امام راحل آن را «متحجر» مىنامید، نه تنها این دگرگونىها را تأیید نکرد، بلکه سعى کرد در مقابل آن بایستد و اجازه حضور و مشارکت جدى زنان را در عرصههاى اجتماعى - سیاسى ندهد، به این عذر که سنگر خانه و خانواده خالى مىماند و ... یعنى به ظاهر براى حفظ و تحکیم خانواده، زنان را به «خانهنشینى» و برکنارى از گردونه حرکتهاى اجتماعى - سیاسى فرا مىخواند. البته رهبر خردمند و فرزانه انقلاب به روشنى و صراحت این نقطه نظرها را مردود اعلام کرد و زنان را موظف به حضور در صحنههاى اجتماعى - سیاسى در جهت حفظ دستاوردهاى انقلاب و ساختن جامعه اسلامى دعوت کرد. امام(قده) که خود بر نقشها و وظایف خانوادگى زنان به عنوان نقشهایى خطیر و وظایفى حساس تأکید مىفرمود، هرگز حضور اجتماعى - سیاسى زنان را مغایر ایفاى این نقشها نمىدید، بلکه آن را مکمل نقشهاى خانوادگى مىدانست. در واقع امر هم شاهد بودیم در حرکت بزرگ زنان به سوى حضور و مشارکت اجتماعى - سیاسى نه تنها بنیان خانواده سست نشد، بلکه بانوان موفق شدند با حفظ این بنیان، زمینه رشد و ارتقاى معنوى آن را فراهم آورند و خانواده را در جهت آرمانها و ارزشهاى والا بسیج کنند.
4 - دهه هفتاد: بازهم تغییر
در دهه هفتاد یعنى سالهاى پس از جنگ تحمیلى، جامعه تغییرات تازهاى را پذیرفت و به دنبال آن زنان هم وضعیتى گوناگون یافتند.
در جامعه دهه هفتاد که دوران سازندگى ویرانىهاى جنگ و جبران خسارتهاى آن به حساب مىآمد، نقشهایى که براى زنان تعریف شد، تفاوتى آشکار با نقشهاى اجتماعى - سیاسى زنان در دهه شصت داشت.
در واقع برنامهریزان کشور در دوران سازندگى نقشهایى مشخص و تعریف شده براى حضور اجتماعى - سیاسى زنان در جامعه قائل نبودند.
در دهه قبل که سخن از ارزشها و آرمانها و ایثار و ازخودگذشتگى در راه حفظ آنها بود، زنها به خوبى جاى خود را در میدان مبارزه (چه در انقلاب و چه در جنگ) یافته بودند. شخصیت، هویت، توانایى و موقعیتهاى حضور و نقشآفرینى زنان در این دوره، کاملاً متناسب با شرایط و اقتضائات دوران انقلاب و جنگ بود. زن در آن دوران در هیئت مادر، همسر، خواهر یا پزشک، پرستار، نیروى تدارکاتى و ... انسانى توانا، کارآمد، مؤمن، متعهد و دلسوز بود و این همه را هم خود باور داشت و هم مردان جامعه و دستاندرکاران امور انقلاب و جنگ و جهاد.
اما در دهه هفتاد، نه به شخصیت زن، جدى و انسانى نگاه مىشد و نه موقعیت مناسب و شایستهاى براى نقشآفرینى او تعریف مىشد. در این دوران تنها عرصه گشاده و آماده براى حضور جدى و رشد زنان، زمینه تحصیل و آموزش بود که زنان و دختران جهت استفاده از این عرصه تلاشى گسترده و موفق داشتند. در سایر زمینهها چون سیاست، اقتصاد و فرهنگ قالبهاى مناسب حضور زنان توانا چندان آماده نبود. در واقع باید گفت در دهه هفتاد به نوعى شاهد کمرنگ شدن ارزشها و آرمانهایى بودیم که همین امر بر نوع نگاه به زن و حضور و مشارکت اجتماعى - سیاسى او هم تأثیر نهاد. کمرنگ شدن حضور در عرصههاى مختلف نمودهایى داشت، مثلاً مناطق آزاد اقتصادى شکل گرفت و عملاً به عوض تقویت تولید و صادرات، به تقویت واردات و مصرفزدگى انجامید. مصرف کالاهاى لوکس و تجملى به تدریج رواج یافت و رفاهزدگى به نوعى نصب العین حرکتهاى فرهنگى - اجتماعى مسئولان کشور شد که به تدریج راه را براى امورى چون مصرف، لذت، اشرافیت و تجملگرایى باز کرد. در چنین فضایى دیگر اثرى از نگاه انسانى به زن نبود، بلکه زن دستمایه و عامل اجرایى سیاستهاى فرهنگى جدید مىشد، پس بیشتر از آنکه انسان باشد، جنس بود و بیش از آنکه به رشد خود و جامعه بیندیشد، به رفاه و خوشى خویشتن و جامعه توجه مىکرد. در این مسیر قطعاً بازگشتى تأسفبار به ارزشهاى دیروز یعنى تجمل، مصرف، زیبایى و فریبایى زنانه صورت گرفت. البته تغییرات به صورت بسیار آرام و خزنده روى مىداد و زنان با همین آهنگ عوض مىشدند. بانوانى که خواستار حفظ هویت و شخصیت انسانى خویش بودند و بر ارزشهاى اصیل پافشارى مىکردند، به تدریج از صحنه امور اجتماعى - سیاسى کناره گرفتند و یا به صورت اقلیتى منزوى در آمدند. در عوض راه براى گروهى از زنان که حاضر به بازگشت به فرهنگ ارتجاعى زن در خدمت تجمل و مصرف و شهوت بودند، باز شد و توده زنان و دختران به تدریج جذب این فرهنگ شدند. این در حالى بود که سیاستهاى فرهنگى اعلام شده رسمى در جامعه همچنان بر امورى چون پوشش مناسب، حجاب و دورى از خودنمایى تأکید و زنان را به چنین مواردى سفارش مىکرد. اما سیاستهاى فرهنگى که در عمل پیاده مىشد، مغایر امورى چون حجاب و پوشش زنان بود، چون حضور جدى زنان را در جامعه نمىپذیرفت و شخصیت انسانى و توانایى مهمى براى زنان قائل نبود، بلکه ترجیح مىداد که زنان شخصی
ت عروسکى گذشته را داشته باشند؛ البته عروسکى محجوب! غافل از آنکه وقتى باور و اندیشه دخترى نسبت به خویش «عروسک بودن» گشت، ناگزیر در بسیارى موارد پوشش و حجاب را نیز نمىپذیرد، چون با حجاب نمىتوان عروسک کامل بود. عرصههایى چون سینما و تلویزیون شاهدى هستند بر اینکه زنان در دهه هفتاد نه با وجهه انسانى و توانایىهاى واقعى که با چهرهاى عروسکى و در خدمت اشاعه نوعى فساد پنهان به خدمت گرفته شدند. ضعف ارزشها و آرمانها در جامعه و بازگشت مجدد «عروسکى شدن» به عنوان یک الگو براى دختران و زنان، در عرصه خانواده تأثیراتى بر جاى نهاد. در جامعهاى که زن با شخصیت انسانى و موقعیتهاى جدى اجتماعى - سیاسى مطرح نشود، خانواده هم نمىتواند بنیانى محکم و نافذ داشته باشد، چرا که جهت نگاه و تلاش زن و مرد در خانواده نه حفظ ارزشهاى معنوى و انسانى که مسابقه در تجمل و مصرف و رفاهزدگى است. در این صورت نقشهاى مادرى و همسرى هم کمبها و کمارزش مىشود و در عوض شیک و آلامد و زیبا بودن، ارزش مىشود که در پى آن اخلاق مبتنى بر حیا و عفت جاى خود را به خودنمایى، دلربایى و ... مىدهد. آیا خانواده و ارتباطهاى صحیح و عاطفى میان افراد، در چنین شرایطى باقى مىماند؟ اگر چنین شود، زنان مقصرند یا قربانى؟ در اینجا سست شدن بنیان خانواده بیشترین آسیب را به زنان مىزند و با از میان رفتن یا ضعف حرمتها و حریمها، خانواده به راحتى در معرض هجوم فساد و ناامنى اخلاقى واقع مىشود و از درون و از بیرون در خطر نابودى قرار مىگیرد.5 - زن در تعامل با مرد
یکى از نکاتى که در اظهار نظرها نسبت به خانواده و نقشهاى خانوادگى غالباً مورد غفلت قرار مىگیرد، نقش مردان و اهمیت تعامل میان زنان و مردان در خانواده است.
آیا تشکیل خانواده بدون وجود دو عنصر اصلى زن و مرد ممکن است؟ آیا در دوام و استمرار این بنا مىتوان نقش یکى را پر رنگ و اساسى دانست و دیگرى را در این عرصه بدون نقش فرض کرد؟ اگر خانواده در دهه هفتاد دچار نابسامانى و اختلال شد، نقش مردان را در این روند چگونه باید ارزیابى کرد؟
زنان در همه جاى دنیا و در همه تاریخ مخصوصاً در جوامع شرقى و جامعه ایرانى ما همواره بهترین رکن خانواده بودهاند. تعهد و پاىبندى زنان به خانواده و نقشهاى خانوادگى، مهمترین ضامن بقاى خانواده و بلکه ضامن ایفاى درست نقشهاى خانوادگى از سوى مردان بوده است. اما واقعیت این است که معمولا در کنار زنِ پاىبند به خانواده، مرد وظیفهشناس و متعهد به نقشهاى خانوادگى هم ضامن بقاى خانواده محسوب مىشود. در عصر جدید و در جوامع کنونى که موج تجددگرایى به آن رسیده، به نظر مىرسد مردان در ایفاى وظایف خانوادگى خویش قصور بیشترى مىورزند. در یک نگاه شاید دو عامل را براى عدم انجام درست وظایف خانوادگى از سوى مردان بتوان مطرح کرد:
1 - آسیبهاى اجتماعى که مهمترین آن اعتیاد است و عملاً مرد را از انجام وظایف خانوادگى باز مىدارد.
2 - توانمندى نسبى زنان در امور اقتصادى و تدبیر خانواده که مردان را در انجام پاىبندىها و تعهدات خانوادگى سست و لاابالى مىسازد. در واقع بار این وظیفه به راحتى بر دوش زنان گذاشته مىشود چون زنان را آماده و قادر به تحمل این بار مىبینند.
آیا در جامعه کنونى در بسیارى موارد خانواده به دلیل عدم انجام وظایف از سوى مردان دچار مشکل و آسیب و ضعف و تنش و نهایتاً نابودى نشده است؟ آیا مردان به دلایلى چون اعتیاد، رها کردن خانواده، هوسرانى، ازدواجهاى بىحساب موقت و مجدد، روابط نامشروع و ... به بنیان خانواده صدمه نمىزنند؟ در اینجا زن مقصر است یا قربانى؟ واقعیت آن است که در چنین مواردى غالباً زنان یکتنه بار زندگى را بر دوش مىکشند و نبود یا وجود همراه با آسیب مردان را جبران مىکنند. اما این خانواده، با حداقل توان و کارکرد مناسب براى فرزندان و پرورش آنها، قطعاً خانوادهاى ایدهآل و مطلوب نیست. در خانواده ایدهآل مرد و زن در تعاملى درست و متوازن به نقشهاى خود عمل مىکنند. بدون حضور و تعامل درست مردان هیچ خانواده متعادل و سالم و بادوامى شکل نمىگیرد. غالباً در جامعه ما در اظهار نظرهاى پیرامون خانواده خوب این نکته در نظر گرفته نمىشود.6 - زنان و الگوهاى گمشده
در بررسى علل و عوامل ضعف و نابسامانى خانواده ناچار باید به این نکته مهم اشاره کنیم که جامعه ما با اتمام جنگ تحمیلى نتوانست راهى روشن و خطى معین را در مسیر فرهنگ جامعه ترسیم کند که هم با واقعیتهاى جهان امروز و مقتضیات زمانه مرتبط باشد و هم با ارزشها و آرمانهایى که براى حفظ آن صدها هزار انسان شریف به شهادت رسیدند و میلیاردها تومان خسارت مادى به منابع و سرمایههاى کشور وارد شد. نتیجه آنکه زن ایدهآل و مطلوب در جامعه تعریف عملى نشد. خانواده متعادل و سالم هم معرفى نشد و عملاً سیاست مشخصى براى تغییرات اجتماعى و فرهنگى زنان و خانوادهها مطرح، اعلام و اجرا نگشت.
زن توانا، جدى و فعال دهه 60 که همه هستىاش را بر سر ایمان و تعهد انقلابىاش مىنهاد (از جمله همسر و فرزند و خانه و خانمان خود را فدا کرده بود) در دهه هفتاد ارزش و جلوهاى نداشت. همه فداکارىهایى که این زنان براى انقلاب و جنگ کردند، بار سختى را که در نبود مردان به دوش کشیدند، رنجى را که در بازگشت همسران جانباز، اسیر، مجروح و ... به جان خریدند، سختى و مشقت زندگى را که در نبود مردان شهید خود تحمل کردند، عملاً پاسخى مثبت، تقدیرى مناسب، حرکتى جبرانى و یا دلجویى و یارى مؤثرى از طرف مردان یا جامعه نسبت به آنها صورت گرفت؟ مهمتر از خودشان، راه و مشىشان بود که به فراموشى سپرده شد. سادهزیستى، تحمل محرومیت براى آرمانهاى بالاتر، مؤمن بودن، متعهد بودن، ایثار کردن، فداکارى و ... همه ارزشهاى زنان دهه شصت بود که عملاً در دهه هفتاد در موج تازهاى که پدید آمد، نادیده گرفته شد. نتیجه آنکه این زنها که باید الگو مىشدند و راه و طریق زندگىشان به نسلهاى تازهتر معرفى مىشد، فراموش شدند.
در عوض الگوهایى تازه متناسب با فضاى دهه هفتاد مطرح شد که نه به آمارنها و ارزشهاى ما مربوط مىشد و نه به توانایى و انسانیت و هویت دینى و ملى زنان ایران بها مىداد. الگوهایى از جنس الگوهاى پیش از انقلاب که براى زنان وجود داشت و این بار با رنگ و لعابهایى زنمدارانه با رنگ و بوى فمینیستى که براى زنان و دختران تحصیلکرده جذاب باشد و پاسخى براى خلأ بزرگ حیات فردى و جمعى زنان که حقوق انسانى و خانوادگى و اجتماعىشان را ضایع شده مىدیدند. این الگوها غالباً زنان را به نوعى خودخواهى (در نقطه مقابل جمعخواهى) حقطلبى افراطى (در مقابل حقوق و وظایف متقابل) و زنمدارى (در مقابل ایمانمدارى) سوق مىداد و اینها مقدمه سست شدن بنیان خانواده و ایجاد زمینه گریز و ستیز در خانواده بود.
این همه حاصل سردرگمى متولیان امور فرهنگى و نامشخص بودن خط سیر فرهنگى جامعه بوده، نیز نتیجه و محصول دوگانگى فرهنگى که در سیاستهاى عملى و شعارهاى اعلام شده وجود داشت.
در جامعهاى که روز زن و هفته زن مطرح مىشود تا زهرا(س) الگوى زندگى و حرکت زنان باشد، عملاً زنانى که نزدیکترین شخصیت و موقعیت ممکن به این بانوى بزرگوار را کسب کردهاند، بىارزش و بدون نقش عملى در برنامههاى فرهنگى - اجتماعى جامعه مىشوند و خودشان و مشىشان فراموش مىشود. این، یعنى دوگانگى و ناهمخوانى حرف و عمل.
در جامعهاى که به زنان به صورت بخشنامه و دستور عمل حجاب و پوشش ابلاغ مىشود، اما سیاستهاى اقتصادى و فرهنگى به سوى نوعى گرایشهاى لیبرالیستى تمایل دارد و ویترین و تجمل و لوکسگرایى و مصرفزدگى و پولپرستى رواج عملى دارد، چگونه مىتوان از زنان حجاب و پوشش درست را انتظار داشت؟ نباید انتظار داشت، چون حرف و عمل یکى نیست. در مورد خانواده صحبت از جدى و حیاتى بودن نقش خانواده در جامعه اسلامى مىشود، اما عملاً سیاستها، برنامهها، قوانین، دعاوى، دادگاهها، احکام و ... زمینههاى بقاى خانواده را نادیده مىگیرند و در اجرا به لاابالىگرى، بىتعهدى نسبت به نقشهاى خانوادگى، تجاوز به حریم خانواده و زیر پا نهادن حرمت همسرى و مادرى و ضایع کردن حقوق کودکان و زنان از سوى مردان در خانواده میدان عمل داده مىشود. این، یعنى دوگانگى و تعارض، که حاصلى جز نابودى خانواده ندارد.* * *
آنچه گفتیم نه همه، عوامل ضعف و نابسامانى خانواده بود و نه حتى حق همان عوامل که برشمردیم به خوبى ادا شد. اما با همین نگاه گذرا به خوبى مىتوان دریافت که زنان در روند تضعیف و فروپاشى خانواده، کمترین تقصیر را دارند و بیشتر قربانى به حساب مىآیند. زنانى که از خانهها بیرون آمدند تا پا به پاى مردانشان از شرف و حیثیت و ایمانشان پاسدارى کنند، حضور اجتماعى - سیاسىشان هرگز به ضرر خانواده تمام نشد. زنانى هم که با انگیزههاى عادى، چون کسب درآمد و استفاده از توان خود در خدمت به جامعه به عرصه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى وارد شدند، غالباً با تحمل فشار چند برابر بر خویش سعى در حفظ کیان و ثبات خانواده کردهاند. نمونه و گواه این ادعا خیل زنان معلم، پزشک، پرستار، کارمند و ... هستند. پس عوامل نابسامانىهاى خانوادگى را بایستى در جاى دیگر جستجو کرد و نه نزد زنان. مىتوان در سیاستهاى فرهنگى، تغییر جهتهاى ارزشى و آرمانى متولیان امور، عملکرد ناصواب و غیر مسئولانه مردان و ... عوامل سستى بنیان خانواده را جستجو کرد. چارهیابى براى این بحران بزرگ هم از رهگذر اصلاح همین عوامل است که بایستى صورت پذیرد. به امید آن روز.