تضعیف خانواده، زنان مقصرند یا قربانى؟


 

تضعیف خانواده، زنان مقصرند یا قربانى؟

طیبه میرزااسکندرى

[بر اساس اصل دهم قانون اسلامى جمهورى اسلامى ایران «از آنجا که خانواده واحد بنیادى جامعه اسلامى است، همه قوانین و مقررات و برنامه‏ریزى مربوط باید در جهت آسان کردن تشکیل خانواده، پاسدارى از قداست آن و استوارى روابط خانوادگى بر پایه حقوق و اخلاق سلامى باشد». با این حال عده‏اى بر این اعتقادند که حضور و مشارکت بیش از حد زنان در عرصه‏هاى اجتماعى - سیاسى و تغییر نقش آنان و حمایت‏هاى قانونى و سیاست‏هاى عملى، موجب سستى بنیان خانواده در جمهورى اسلامى شده است. آیا براستى این گونه است و زنان مقصر این میدانند؟
این مقاله به این پرسش پاسخ مى‏گوید. نویسنده با مرورى بر تغییر نقش زنان و خانواده و عوامل این تغییرات در جمهورى اسلامى ایران مى‏پذیرد که خانواده در ایران تضعیف شده است اما معتقد است سردرگمى متولیان امور فرهنگى و دوگانگى فرهنگى که در سیاست‏هاى عملى و شعارهاى اعلام شده وجود داشت موجب این سنتى در خانواده شده است و زنان در روند تضعیف خانواده کمترین تقصیر دارند اما بیشترین قربانى به حساب مى‏آیند.]

 

درآمد

زن‏ها از خانه‏ها بیرون آمده‏اند و به امورى چون دانش‏اندوزى، فعالیت اجتماعى، کار و ... مشغول شده‏اند، نتیجتاً خانواده رها شده و بنیان‏هاى خانواده سست شده است.
زن‏ها حرف‏هاى تازه‏اى دارند، از حقوق فردى، خانوادگى، اقتصادى و اجتماعى خود دم مى‏زنند و به دنبال احقاق آن هستند. این هم عامل دیگر ضعف خانواده است.
با ورود موج تازه‏اى تحت عنوان «فمینیسم»، زن‏ها به صف‏آرایى در مقابل مردان پرداختند و در پى درخواست حقوق تاریخى و اجتماعى از دست رفته خود در محیط خانواده، به رویارویى با مردان برخاسته‏اند و همین موجب تزلزل و ضعف خانواده گشته است.
آنچه اشاره شد، بخش‏هایى از حرف‏هایى است که در میان علل ضعف و سستى خانواده میان بسیارى مردان و گاه حتى زنان رواج دارد و محور همه آنها «مقصر بودن زن» است. آیا واقعاً چنین است؟
این مقاله نگاهى است گذرا به پاسخ این پرسش. اگر چه پاسخ کامل‏تر به علل و چرایى ضعف خانواده در جامعه کنونى ما در گروى پژوهش و مطالعه در مورد عوامل است.

 

* *
خانواده از نهادهاى اجتماعى و اولین گروهى است که هر انسانى به آن تعلق دارد. این گروه، اگر چه کوچک است، اما به جهت نقش مهمى که در اجتماعى کردن افراد دارد، داراى جایگاهى بسیار مهم است. امروز حتى جوامع صنعتى که به جهت دگرگونى‏هاى اجتماعى گسترده، جایگاه خانواده را کمتر از گذشته ارج مى‏نهند، همچنان بر کارکردهاى مهم و اساسى آن تاکید دارند. بخصوص در چند دهه اخیر که آسیب‏هاى اجتماعى در این جوامع رشد صعودى یافته، به خوبى روشن شده که بایستى بر تشکیل و تقویت بنیان خانواده و کارکردهاى آن پاى فشرد.
اما در جامعه ایرانى هم خانواده در سده اخیر دستخوش تحولات مهمى شده؛ دگرگونى‏هایى که عمدتاً خانواده ایرانى را به سمت تزلزل سوق داده است. رشد سریع آمار طلاق، کاهش نسبى میزان ازدواج، بالا رفتن سطح تنش در خانواده‏ها و نابسامانى‏هاى مختلفى که گریبان خانواده‏ها را گرفته، همه بیانگر آن است که خانواده ایرانى در معرض مشکلات و آسیب‏هایى جدى قرار گرفته است. اهمیت این تحولات و عوارض گسترده و مشهود آن باعث شده که بسیارى به علل و چرایى ضعف و تزلزل خانواده ایرانى بپردازند. در این میان براى زنان به عنوان یکى از ارکان مهم خانواده نقش عمده‏اى قائل شده‏اند و در واقع زنان را عامل اصلى نابسامانى‏هاى خانواده دانسته‏اند، چرا که نسبت به گذشته تغییر کرده‏اند. این گونه صاحب‏نظران نه چندان ژرف‏اندیش در مسائل خانواده، گمان دارند تغییر و تحول مى‏تواند و باید به همه ارکان و ابعاد زندگى فردى و اجتماعى آدم‏ها راه یابد، اما زنان، شخصیت، موقعیت و مخصوصاً نقش‏هاى خانوادگى زنان مى‏بایستى دست‏نخورده و بى‏تغییر بر جاى بماند. این انتظار همان اندازه نابجا و غیر عملى است که از ماشین بزرگ و پیچیده مدرنى انتظار داشته باشیم با یک قطعه از ماشینى کهنه کار کند، آن هم کارى هماهنگ با اجزاى دیگر و بى‏نقص، آیا چنین امرى شدنى است؟ آیا مطلوب و ارزشمند است؟
اینکه تغییرات مربوط به زنان را عامل نابسامانى در خانواده تلقى کنیم، باور غلط رایجى است که جز با نگاهى دقیق و کنکاش در زوایاى این باور نمى‏توان بى‏اساس بودن آن را اثبات کرد. در این کنکاش به بررسى شفاف چند مسئله باید پرداخت:

 

1 - تغییر جامعه، تغییر زنان‏

زن عضوى است از جامعه و تحت تأثیر حرکت‏ها، جریانات و تحولات اجتماعى. اگر چه باید این تأثیر را دوسویه دانست و موقعیت و شرایط زنان را هم بر جامعه اثرگذار دید، اما بنا بر نظر غالب جامعه‏شناسان، جامعه است که تأثیر تعیین‏کننده بر فرد مخصوصاً در حوزه کنش‏هاى اجتماعى او دارد. این امر در تفکر دینى هم تأیید مى‏شود. در نگرش توحیدى به جهان، جز انسان‏هاى خاص با توانایى‏هاى خارق‏العاده (همچون پیامبران الهى) بقیه تحت تأثیر گروهها و جوامعى که بدان تعلق دارند، عمل مى‏کنند. به همین جهت پیامبران براى اصلاح جوامع برانگیخته مى‏شوند؛ پیام‏هایى به مجموعه انسان‏ها براى اصلاح رفتارهاى جمعى‏شان مى‏دهند و نهایتاً اگر موفق به اصلاح نگردند، «بلاى جمعى» بر گروه و جامعه منحرف نازل مى‏شود.
آیا زن‏ها مى‏توانند خارج از چنین قاعده مسلّمى در حیات اجتماعى و خانوادگى نقش داشته باشند؟
واقعیت این است که زنان در جامعه ما تغییر یافته‏اند و نقش‏هاى بانوان در جامعه و خانواده دستخوش تحول شده است. این روند طبیعى و گریزناپذیر را نه مى‏توان نفى کرد، نه مى‏توان منفى ارزیابى نمود و نه مى‏توان راه بر آن بست، البته مى‏توان تغییرات را در مواردى کنترل و مهار و شتاب و جهت آن را تا حدودى تعیین کرد. اگر جامعه‏اى بتواند تغییرات ناگزیر علمى، تکنولوژیکى، اقتصادى و سیاسى را که در سطح جهان رخ مى‏دهد و به همه جوامع هم سرایت مى‏کند کنترل کند، آن جامعه قادر است در مورد زنان و نقش‏هاى خانوادگى آنها هم به تغییرات مطلوب و مناسب بیندیشد و تحولات را با اهداف و مقاصد خویش سازگار و همسو سازد. امروزه رسانه‏هاى جمعى مرزهاى جوامع را درنوردیده و بلکه قدم به درون هر خانه گذاشته‏اند. راه بستن بر رسانه‏ها و ورود آن به جامعه و خانواده ناممکن است، اما استفاده از این وسیله قدرتمند در ایجاد تحول در مخاطبان در جهت مطلوب ناممکن نیست. مشخصاً در زمینه زنان و تغییرات شخصیتى و موقعیتى زنان در جامعه و خانواده مى‏توان از رسانه‏ها براى جهت‏یابى صحیح مدد گرفت که عملاً حُسن استفاده از رسانه‏ها کمتر صورت گرفته، بلکه آنچه بیشتر انجام مى‏گیرد (مخصوصا در حوزه خانواده) نکوهش زنان است که دچار تغییر و تحول شده‏اند و مقصر انگاشتن آنها در بسیارى مشکلات و نابسامانى‏هاى خانواده.

2 - تغییر نهاد خانواده‏

نهاد خانواده مثل نهادهاى اجتماعى دیگر از تحوّلات اجتماعى مهم تأثیر مى‏پذیرد. تحولات عظیم و گسترده‏اى که در اروپاى دوره رنسانس پدید آمد، خانواده اروپایى را کاملاً متحول کرد و حتى بر اصلى‏ترین کارکردهاى خانواده مثل روابط تعریف شده زن و مرد، فرزندآورى و پرورش فرزند و ... اثرات مهمى بر جاى نهاد و تعامل خانواده با نهادهاى اجتماعى دیگر چون اقتصاد، سیاست، آموزش و پرورش را دگرگون ساخت. این تغییر در ساختار و کارکردهاى خانواده از جوامع صنعتى به جوامع دیگر همچون جامعه ما سرایت کرد و على‏رغم تفاوت‏ها و فرق‏هاى مهمى که هم‏اکنون خانواده ایرانى را از خانواده غربى متمایز مى‏کند، خانواده ایرانى را دچار تحول کرد، به گونه‏اى که میان این خانواده و خانواده عصر قاجار تفاوت‏هاى مهمى وجود دارد. عاملِ یکى از مهم‏ترین این تفاوت‏ها را در سطور پیشین به اشاره مطرح کردیم که رسانه‏هاى جمعى است که در ایجاد تعریفى تازه از خانواده، روابط، نقش‏ها، جایگاه افراد خانواده و ... نقش مهمى داشته است. زنان همانند مردان و گاه بیشتر از آنها (به جهت داشتن فرصت‏هاى بیشتر براى استفاده از رسانه‏ها) تحت تأثیر بوده‏اند و نقش‏هاى خانوادگى تازه‏اى را که رسانه‏ها القا مى‏کنند، فرا مى‏گیرند که در تغییر وضعیت خانواده اثرگذار است. سایر اعضاى خانواده و مخصوصاً کودکان از گستره تأثیرات بیرون نبوده و آشکارا رابطه میان خود و والدین را با الگوهاى نو که رسانه‏ها مطرح مى‏کنند، شکل مى‏دهند.
پس تغییر نهاد خانواده و افراد آن از جمله زنان اجتناب‏ناپذیر است. اما اگر متولیان فرهنگى جامعه هوشیار و سنجیده عمل مى‏کردند، مى‏توانستند به جاى الگوهاى مخدوش که گاه حاصل اندیشه‏هاى غربیان یا غربگرایان است و یا آینه سلیقه‏هاى شخصى و اندیشه‏هاى متفرق برنامه‏سازان و تولیدکنندگان رسانه‏اى است، الگوهاى روشن و کامل را عرضه کنند و جهت تغییرات را بدان سمت رهنمون شوند، که چنین نشد. چرا که این الگوها چه در مورد «زن کامل» و چه در مورد «خانواده سالم» اصولاً تبیین و تعیین نشده که بتواند ارائه و تبلیغ شود.

3 - انقلاب اسلامى و تغییر زنان‏

انقلاب اسلامى یکى از عوامل مهم تغییر در جامعه ایرانى و به دنبال آن زنان ایرانى بوده است و نمونه و شاهدى بر اینکه هر تغییرى الزاماً منفى و نامطلوب نیست. جامعه ایران در سال‏هاى پیش از انقلاب، مانند بسیارى جوامع جهان سومى، تغییرات و تحولات فرهنگى - اجتماعى مهمى را تجربه مى‏کرد که جهت آن عمدتاً اقتباسى ناقص از مدرنیته غربى بود. به لحاظ سیاسى هم داراى حکومتى سلطنتى و مستبد و وابسته به غرب بود. انقلاب اسلامى به عنوان یک جریان مهم سیاسى - اجتماعى قدرتمند مسیر حرکت جامعه را عوض کرد. در عرصه فرهنگ، انقلاب اسلامى هم خود حاصل نوعى جریان بازگشت به خویشتن دینى - ملى بود و هم به تعریف و تبیین و گسترش این جریان کمک کرد. در عرصه سیاست، استقلال جایگزین وابستگى شد و حضور و مشارکت مردم به جاى سلطه مستبدانه شاهنشاهى نشست. زنان در جریان این حرکت بزرگ مردمى نقش مهم داشتند که به اذعان بنیانگذار این حرکت حضرت امام خمینى(قدس‏سِرّه) سمت پیشاهنگى و پیشتازى در انقلاب اسلامى را داشتند و این خود تغییرى بزرگ در زنان را نشان مى‏داد. چرا که زن ایرانى تا پیش از انقلاب اسلامى بیشتر در موضع انفعال و پذیرش ناآگاهانه سیاست‏هاى فرهنگى رژیم شاه قرار داشت و یا اینکه در تقابلى باز انفعالى با رژیم در جهت حفظ هویت دینى - سنتى خویش بود. در هر حال عنصر آگاهى، فعالیت، مشارکت در امور اجتماعى و سیاسى در زن ایرانى بسیار ضعیف و کمرنگ بود چرا که رژیم شاه و جهت‏گیرى‏هاى اجتماعى - فرهنگى حکومت، زمینه و مجال رشد زنان را فراهم نمى‏کرد. اما جریان انقلاب اسلامى زنى را به عرصه آورد و مطرح کرد که آگاه، مؤمن و فعال در جهت ارزش‏ها و آرمان‏هاى مهم سیاسى - اجتماعى جامعه خویش گشته بود. نقش او، نقشى مهم، اصلى و تعیین‏کننده در جریانات و حوادث مهم دوران انقلاب به حساب مى‏آمد. نقش‏آفرینى جدى در صحنه‏هاى جامعه، شخصیت و هویتى تازه به زن ایرانى بخشید که پیش از آن نه در جامعه ما و نه در هیچ جامعه دیگر سابقه نداشت که توده عظیم زنان یک جامعه چنین نقش‏هاى ستودنى و جدى ایفا کنند و به شخصیت‏هاى رشدیافته‏اى تبدیل شوند که در بسیارى موارد به مردان جامعه هم جهت و انگیزه و توان دهند. این تغییر پر دامنه و اساسى در زنان با شتاب و عمق بیشتر در دوران جنگ تحمیلى ادامه یافت. در جریان جنگ تحمیلى هشت ساله، زنان ایرانى - انقلابى و مؤمن، در تقویت روحیه و توان رزمندگان و گسیل آنها به جبهه نقشى مهم ایفا کردند. بانوان با پشتیبانى و حمایت مادى و معنوى از جهاد و جبهه در امر جنگ حضور و مشارکت مؤثر داشتند و به این ترتیب شخصیت و هویت و موقعیت زن ایرانى که در سایه انقلاب به دست آمده بود، در جریان جنگ استوار و تقویت شد. تغییر بزرگ در منش و حیات زن ایرانى از نظر همه جریانات فکرى به یک اندازه قابل قبول و تأیید نبود. بخصوص جریان فکرى که امام راحل آن را «متحجر» مى‏نامید، نه تنها این دگرگونى‏ها را تأیید نکرد، بلکه سعى کرد در مقابل آن بایستد و اجازه حضور و مشارکت جدى زنان را در عرصه‏هاى اجتماعى - سیاسى ندهد، به این عذر که سنگر خانه و خانواده خالى مى‏ماند و ... یعنى به ظاهر براى حفظ و تحکیم خانواده، زنان را به «خانه‏نشینى» و برکنارى از گردونه حرکت‏هاى اجتماعى - سیاسى فرا مى‏خواند. البته رهبر خردمند و فرزانه انقلاب به روشنى و صراحت این نقطه نظرها را مردود اعلام کرد و زنان را موظف به حضور در صحنه‏هاى اجتماعى - سیاسى در جهت حفظ دستاوردهاى انقلاب و ساختن جامعه اسلامى دعوت کرد. امام(قده) که خود بر نقش‏ها و وظایف خانوادگى زنان به عنوان نقش‏هایى خطیر و وظایفى حساس تأکید مى‏فرمود، هرگز حضور اجتماعى - سیاسى زنان را مغایر ایفاى این نقش‏ها نمى‏دید، بلکه آن را مکمل نقش‏هاى خانوادگى مى‏دانست. در واقع امر هم شاهد بودیم در حرکت بزرگ زنان به سوى حضور و مشارکت اجتماعى - سیاسى نه تنها بنیان خانواده سست نشد، بلکه بانوان موفق شدند با حفظ این بنیان، زمینه رشد و ارتقاى معنوى آن را فراهم آورند و خانواده را در جهت آرمان‏ها و ارزش‏هاى والا بسیج کنند.

4 - دهه هفتاد: بازهم تغییر

در دهه هفتاد یعنى سال‏هاى پس از جنگ تحمیلى، جامعه تغییرات تازه‏اى را پذیرفت و به دنبال آن زنان هم وضعیتى گوناگون یافتند.
در جامعه دهه هفتاد که دوران سازندگى ویرانى‏هاى جنگ و جبران خسارت‏هاى آن به حساب مى‏آمد، نقش‏هایى که براى زنان تعریف شد، تفاوتى آشکار با نقش‏هاى اجتماعى - سیاسى زنان در دهه شصت داشت.
در واقع برنامه‏ریزان کشور در دوران سازندگى نقش‏هایى مشخص و تعریف شده براى حضور اجتماعى - سیاسى زنان در جامعه قائل نبودند.
در دهه قبل که سخن از ارزش‏ها و آرمان‏ها و ایثار و ازخودگذشتگى در راه حفظ آنها بود، زن‏ها به خوبى جاى خود را در میدان مبارزه (چه در انقلاب و چه در جنگ) یافته بودند. شخصیت، هویت، توانایى و موقعیت‏هاى حضور و نقش‏آفرینى زنان در این دوره، کاملاً متناسب با شرایط و اقتضائات دوران انقلاب و جنگ بود. زن در آن دوران در هیئت مادر، همسر، خواهر یا پزشک، پرستار، نیروى تدارکاتى و ... انسانى توانا، کارآمد، مؤمن، متعهد و دلسوز بود و این همه را هم خود باور داشت و هم مردان جامعه و دست‏اندرکاران امور انقلاب و جنگ و جهاد.
اما در دهه هفتاد، نه به شخصیت زن، جدى و انسانى نگاه مى‏شد و نه موقعیت مناسب و شایسته‏اى براى نقش‏آفرینى او تعریف مى‏شد. در این دوران تنها عرصه گشاده و آماده براى حضور جدى و رشد زنان، زمینه تحصیل و آموزش بود که زنان و دختران جهت استفاده از این عرصه تلاشى گسترده و موفق داشتند. در سایر زمینه‏ها چون سیاست، اقتصاد و فرهنگ قالب‏هاى مناسب حضور زنان توانا چندان آماده نبود. در واقع باید گفت در دهه هفتاد به نوعى شاهد کمرنگ شدن ارزش‏ها و آرمان‏هایى بودیم که همین امر بر نوع نگاه به زن و حضور و مشارکت اجتماعى - سیاسى او هم تأثیر نهاد. کمرنگ شدن حضور در عرصه‏هاى مختلف نمودهایى داشت، مثلاً مناطق آزاد اقتصادى شکل گرفت و عملاً به عوض تقویت تولید و صادرات، به تقویت واردات و مصرف‏زدگى انجامید. مصرف کالاهاى لوکس و تجملى به تدریج رواج یافت و رفاه‏زدگى به نوعى نصب العین حرکت‏هاى فرهنگى - اجتماعى مسئولان کشور شد که به تدریج راه را براى امورى چون مصرف، لذت، اشرافیت و تجمل‏گرایى باز کرد. در چنین فضایى دیگر اثرى از نگاه انسانى به زن نبود، بلکه زن دستمایه و عامل اجرایى سیاست‏هاى فرهنگى جدید مى‏شد، پس بیشتر از آنکه انسان باشد، جنس بود و بیش از آنکه به رشد خود و جامعه بیندیشد، به رفاه و خوشى خویشتن و جامعه توجه مى‏کرد. در این مسیر قطعاً بازگشتى تأسف‏بار به ارزش‏هاى دیروز یعنى تجمل، مصرف، زیبایى و فریبایى زنانه صورت گرفت. البته تغییرات به صورت بسیار آرام و خزنده روى مى‏داد و زنان با همین آهنگ عوض مى‏شدند. بانوانى که خواستار حفظ هویت و شخصیت انسانى خویش بودند و بر ارزش‏هاى اصیل پافشارى مى‏کردند، به تدریج از صحنه امور اجتماعى - سیاسى کناره گرفتند و یا به صورت اقلیتى منزوى در آمدند. در عوض راه براى گروهى از زنان که حاضر به بازگشت به فرهنگ ارتجاعى زن در خدمت تجمل و مصرف و شهوت بودند، باز شد و توده زنان و دختران به تدریج جذب این فرهنگ شدند. این در حالى بود که سیاست‏هاى فرهنگى اعلام شده رسمى در جامعه همچنان بر امورى چون پوشش مناسب، حجاب و دورى از خودنمایى تأکید و زنان را به چنین مواردى سفارش مى‏کرد. اما سیاست‏هاى فرهنگى که در عمل پیاده مى‏شد، مغایر امورى چون حجاب و پوشش زنان بود، چون حضور جدى زنان را در جامعه نمى‏پذیرفت و شخصیت انسانى و توانایى مهمى براى زنان قائل نبود، بلکه ترجیح مى‏داد که زنان شخصی
ت عروسکى گذشته را داشته باشند؛ البته عروسکى محجوب! غافل از آنکه وقتى باور و اندیشه دخترى نسبت به خویش «عروسک بودن» گشت، ناگزیر در بسیارى موارد پوشش و حجاب را نیز نمى‏پذیرد، چون با حجاب نمى‏توان عروسک کامل بود. عرصه‏هایى چون سینما و تلویزیون شاهدى هستند بر اینکه زنان در دهه هفتاد نه با وجهه انسانى و توانایى‏هاى واقعى که با چهره‏اى عروسکى و در خدمت اشاعه نوعى فساد پنهان به خدمت گرفته شدند. ضعف ارزش‏ها و آرمان‏ها در جامعه و بازگشت مجدد «عروسکى شدن» به عنوان یک الگو براى دختران و زنان، در عرصه خانواده تأثیراتى بر جاى نهاد. در جامعه‏اى که زن با شخصیت انسانى و موقعیت‏هاى جدى اجتماعى - سیاسى مطرح نشود، خانواده هم نمى‏تواند بنیانى محکم و نافذ داشته باشد، چرا که جهت نگاه و تلاش زن و مرد در خانواده نه حفظ ارزش‏هاى معنوى و انسانى که مسابقه در تجمل و مصرف و رفاه‏زدگى است. در این صورت نقش‏هاى مادرى و همسرى هم کم‏بها و کم‏ارزش مى‏شود و در عوض شیک و آلامد و زیبا بودن، ارزش مى‏شود که در پى آن اخلاق مبتنى بر حیا و عفت جاى خود را به خودنمایى، دلربایى و ... مى‏دهد. آیا خانواده و ارتباطهاى صحیح و عاطفى میان افراد، در چنین شرایطى باقى مى‏ماند؟ اگر چنین شود، زنان مقصرند یا قربانى؟ در اینجا سست شدن بنیان خانواده بیشترین آسیب را به زنان مى‏زند و با از میان رفتن یا ضعف حرمت‏ها و حریم‏ها، خانواده به راحتى در معرض هجوم فساد و ناامنى اخلاقى واقع مى‏شود و از درون و از بیرون در خطر نابودى قرار مى‏گیرد.

5 - زن در تعامل با مرد

یکى از نکاتى که در اظهار نظرها نسبت به خانواده و نقش‏هاى خانوادگى غالباً مورد غفلت قرار مى‏گیرد، نقش مردان و اهمیت تعامل میان زنان و مردان در خانواده است.
آیا تشکیل خانواده بدون وجود دو عنصر اصلى زن و مرد ممکن است؟ آیا در دوام و استمرار این بنا مى‏توان نقش یکى را پر رنگ و اساسى دانست و دیگرى را در این عرصه بدون نقش فرض کرد؟ اگر خانواده در دهه هفتاد دچار نابسامانى و اختلال شد، نقش مردان را در این روند چگونه باید ارزیابى کرد؟
زنان در همه جاى دنیا و در همه تاریخ مخصوصاً در جوامع شرقى و جامعه ایرانى ما همواره بهترین رکن خانواده بوده‏اند. تعهد و پاى‏بندى زنان به خانواده و نقش‏هاى خانوادگى، مهم‏ترین ضامن بقاى خانواده و بلکه ضامن ایفاى درست نقش‏هاى خانوادگى از سوى مردان بوده است. اما واقعیت این است که معمولا در کنار زنِ پاى‏بند به خانواده، مرد وظیفه‏شناس و متعهد به نقش‏هاى خانوادگى هم ضامن بقاى خانواده محسوب مى‏شود. در عصر جدید و در جوامع کنونى که موج تجددگرایى به آن رسیده، به نظر مى‏رسد مردان در ایفاى وظایف خانوادگى خویش قصور بیشترى مى‏ورزند. در یک نگاه شاید دو عامل را براى عدم انجام درست وظایف خانوادگى از سوى مردان بتوان مطرح کرد:
1 - آسیب‏هاى اجتماعى که مهم‏ترین آن اعتیاد است و عملاً مرد را از انجام وظایف خانوادگى باز مى‏دارد.
2 - توانمندى نسبى زنان در امور اقتصادى و تدبیر خانواده که مردان را در انجام پاى‏بندى‏ها و تعهدات خانوادگى سست و لاابالى مى‏سازد. در واقع بار این وظیفه به راحتى بر دوش زنان گذاشته مى‏شود چون زنان را آماده و قادر به تحمل این بار مى‏بینند.
آیا در جامعه کنونى در بسیارى موارد خانواده به دلیل عدم انجام وظایف از سوى مردان دچار مشکل و آسیب و ضعف و تنش و نهایتاً نابودى نشده است؟ آیا مردان به دلایلى چون اعتیاد، رها کردن خانواده، هوسرانى، ازدواج‏هاى بى‏حساب موقت و مجدد، روابط نامشروع و ... به بنیان خانواده صدمه نمى‏زنند؟ در اینجا زن مقصر است یا قربانى؟ واقعیت آن است که در چنین مواردى غالباً زنان یک‏تنه بار زندگى را بر دوش مى‏کشند و نبود یا وجود همراه با آسیب مردان را جبران مى‏کنند. اما این خانواده، با حداقل توان و کارکرد مناسب براى فرزندان و پرورش آنها، قطعاً خانواده‏اى ایده‏آل و مطلوب نیست. در خانواده ایده‏آل مرد و زن در تعاملى درست و متوازن به نقش‏هاى خود عمل مى‏کنند. بدون حضور و تعامل درست مردان هیچ خانواده متعادل و سالم و بادوامى شکل نمى‏گیرد. غالباً در جامعه ما در اظهار نظرهاى پیرامون خانواده خوب این نکته در نظر گرفته نمى‏شود.

6 - زنان و الگوهاى گمشده‏

در بررسى علل و عوامل ضعف و نابسامانى خانواده ناچار باید به این نکته مهم اشاره کنیم که جامعه ما با اتمام جنگ تحمیلى نتوانست راهى روشن و خطى معین را در مسیر فرهنگ جامعه ترسیم کند که هم با واقعیت‏هاى جهان امروز و مقتضیات زمانه مرتبط باشد و هم با ارزش‏ها و آرمان‏هایى که براى حفظ آن صدها هزار انسان شریف به شهادت رسیدند و میلیاردها تومان خسارت مادى به منابع و سرمایه‏هاى کشور وارد شد. نتیجه آنکه زن ایده‏آل و مطلوب در جامعه تعریف عملى نشد. خانواده متعادل و سالم هم معرفى نشد و عملاً سیاست مشخصى براى تغییرات اجتماعى و فرهنگى زنان و خانواده‏ها مطرح، اعلام و اجرا نگشت.
زن توانا، جدى و فعال دهه 60 که همه هستى‏اش را بر سر ایمان و تعهد انقلابى‏اش مى‏نهاد (از جمله همسر و فرزند و خانه و خانمان خود را فدا کرده بود) در دهه هفتاد ارزش و جلوه‏اى نداشت. همه فداکارى‏هایى که این زنان براى انقلاب و جنگ کردند، بار سختى را که در نبود مردان به دوش کشیدند، رنجى را که در بازگشت همسران جانباز، اسیر، مجروح و ... به جان خریدند، سختى و مشقت زندگى را که در نبود مردان شهید خود تحمل کردند، عملاً پاسخى مثبت، تقدیرى مناسب، حرکتى جبرانى و یا دلجویى و یارى مؤثرى از طرف مردان یا جامعه نسبت به آنها صورت گرفت؟ مهم‏تر از خودشان، راه و مشى‏شان بود که به فراموشى سپرده شد. ساده‏زیستى، تحمل محرومیت براى آرمان‏هاى بالاتر، مؤمن بودن، متعهد بودن، ایثار کردن، فداکارى و ... همه ارزش‏هاى زنان دهه شصت بود که عملاً در دهه هفتاد در موج تازه‏اى که پدید آمد، نادیده گرفته شد. نتیجه آنکه این زن‏ها که باید الگو مى‏شدند و راه و طریق زندگى‏شان به نسل‏هاى تازه‏تر معرفى مى‏شد، فراموش شدند.
در عوض الگوهایى تازه متناسب با فضاى دهه هفتاد مطرح شد که نه به آمارن‏ها و ارزش‏هاى ما مربوط مى‏شد و نه به توانایى و انسانیت و هویت دینى و ملى زنان ایران بها مى‏داد. الگوهایى از جنس الگوهاى پیش از انقلاب که براى زنان وجود داشت و این بار با رنگ و لعاب‏هایى زن‏مدارانه با رنگ و بوى فمینیستى که براى زنان و دختران تحصیل‏کرده جذاب باشد و پاسخى براى خلأ بزرگ حیات فردى و جمعى زنان که حقوق انسانى و خانوادگى و اجتماعى‏شان را ضایع شده مى‏دیدند. این الگوها غالباً زنان را به نوعى خودخواهى (در نقطه مقابل جمع‏خواهى) حق‏طلبى افراطى (در مقابل حقوق و وظایف متقابل) و زن‏مدارى (در مقابل ایمان‏مدارى) سوق مى‏داد و اینها مقدمه سست شدن بنیان خانواده و ایجاد زمینه گریز و ستیز در خانواده بود.
این همه حاصل سردرگمى متولیان امور فرهنگى و نامشخص بودن خط سیر فرهنگى جامعه بوده، نیز نتیجه و محصول دوگانگى فرهنگى که در سیاست‏هاى عملى و شعارهاى اعلام شده وجود داشت.
در جامعه‏اى که روز زن و هفته زن مطرح مى‏شود تا زهرا(س) الگوى زندگى و حرکت زنان باشد، عملاً زنانى که نزدیک‏ترین شخصیت و موقعیت ممکن به این بانوى بزرگوار را کسب کرده‏اند، بى‏ارزش و بدون نقش عملى در برنامه‏هاى فرهنگى - اجتماعى جامعه مى‏شوند و خودشان و مشى‏شان فراموش مى‏شود. این، یعنى دوگانگى و ناهمخوانى حرف و عمل.
در جامعه‏اى که به زنان به صورت بخشنامه و دستور عمل حجاب و پوشش ابلاغ مى‏شود، اما سیاست‏هاى اقتصادى و فرهنگى به سوى نوعى گرایش‏هاى لیبرالیستى تمایل دارد و ویترین و تجمل و لوکس‏گرایى و مصرف‏زدگى و پول‏پرستى رواج عملى دارد، چگونه مى‏توان از زنان حجاب و پوشش درست را انتظار داشت؟ نباید انتظار داشت، چون حرف و عمل یکى نیست. در مورد خانواده صحبت از جدى و حیاتى بودن نقش خانواده در جامعه اسلامى مى‏شود، اما عملاً سیاست‏ها، برنامه‏ها، قوانین، دعاوى، دادگاهها، احکام و ... زمینه‏هاى بقاى خانواده را نادیده مى‏گیرند و در اجرا به لاابالى‏گرى، بى‏تعهدى نسبت به نقش‏هاى خانوادگى، تجاوز به حریم خانواده و زیر پا نهادن حرمت همسرى و مادرى و ضایع کردن حقوق کودکان و زنان از سوى مردان در خانواده میدان عمل داده مى‏شود. این، یعنى دوگانگى و تعارض، که حاصلى جز نابودى خانواده ندارد.

* * *

آنچه گفتیم نه همه، عوامل ضعف و نابسامانى خانواده بود و نه حتى حق همان عوامل که برشمردیم به خوبى ادا شد. اما با همین نگاه گذرا به خوبى مى‏توان دریافت که زنان در روند تضعیف و فروپاشى خانواده، کمترین تقصیر را دارند و بیشتر قربانى به حساب مى‏آیند. زنانى که از خانه‏ها بیرون آمدند تا پا به پاى مردان‏شان از شرف و حیثیت و ایمان‏شان پاسدارى کنند، حضور اجتماعى - سیاسى‏شان هرگز به ضرر خانواده تمام نشد. زنانى هم که با انگیزه‏هاى عادى، چون کسب درآمد و استفاده از توان خود در خدمت به جامعه به عرصه فعالیت‏هاى اجتماعى و سیاسى و اقتصادى وارد شدند، غالباً با تحمل فشار چند برابر بر خویش سعى در حفظ کیان و ثبات خانواده کرده‏اند. نمونه و گواه این ادعا خیل زنان معلم، پزشک، پرستار، کارمند و ... هستند. پس عوامل نابسامانى‏هاى خانوادگى را بایستى در جاى دیگر جستجو کرد و نه نزد زنان. مى‏توان در سیاست‏هاى فرهنگى، تغییر جهت‏هاى ارزشى و آرمانى متولیان امور، عملکرد ناصواب و غیر مسئولانه مردان و ... عوامل سستى بنیان خانواده را جستجو کرد. چاره‏یابى براى این بحران بزرگ هم از رهگذر اصلاح همین عوامل است که بایستى صورت پذیرد. به امید آن روز.