پرواز زنان در پر سیمرغ
مریم بصیرى
از نظر سینمادوستان سه ماه، مدت زمان بسیارى پس از برگزارى بیست و سومین جشنواره بینالمللى فیلم فجر است تا مرورى بر فیلمهاى ارائه شده در جشنواره داشته باشند؛ اما از آنجایى که «پیام زن» شمارههاى پیشین را به ویژهنامه زن در جمهورى اسلامى اختصاص داده بود، در این مجال تنها نگاه کوتاهى خواهیم داشت به فیلمهایى که در جشنواره، در ارتباط با زنان ساخته و اکران شدهاند.
زنان فیلمساز
در مقایسه با 24 فیلمى که توانستهاند به بخش مسابقه سینماى ایران راه پیدا کنند، دیدن تنها اسم سه زن کارگردان، چندان حسنى ندارد.
دیوار دو رویى بلند است
«تهمینه میلانى» که به فیلمساز تندروى زنان معروف شده، هر چند به نظر خودش تنها به یکسانى حقوق بین زن و مرد قائل است ولى با توجه به آثارش و نظریههایى که کاراکترهاى فیلمهایش ارائه مىدهند باید او را فمینیست رادیکال دانست.
وى پس از ساخت فیلمهایى که به خواستهاى سرکوب شده زنان و آرزوهاى بر باد رفته آنان تأکید مىکرد، کمکم به ضربهپذیرى زنان از مردان پرداخت و در ادامه به تنهایى زن و عدم حمایت قانون از وى اشاره کرد تا جایى که آخرین فرشته وى در فیلم «واکنش پنجم» سر به طغیان برداشت و براى کسب حضانت فرزندانش آنها را ربود.
چیزى که در جشنواره بیست و سوم در میان فیلمهاى مربوط به زنان و خانواده و حتى دیگر فیلمها به صورت کمرنگ به چشم مىخورد، گذر از مراحل پیشین و پرداختن به خیانت بین همسران جوان است؛ امرى که از نگاه «میلانى» نیز دور نمانده است.
با تمام شدن داستان فرشتههاى «میلانى» در «زن زیادى» با سیما همراه هستیم، زنى که چون برخى از فرشتههاى قبلى این فیلمساز معلم است. سیما زنى تحصیلکرده و آشنا به قانون است که ظاهراً باید خوشبخت باشد ولى این خوشبختى در هالهاى از ابهام پوشیده مانده است، طورى که شاگردان وى هم وقتى از بایدها و نبایدهاى اجبارى والدینشان و محدودیتهاى موجود براى دختران نوجوان مىگویند، تلنگرى به سیما مىزنند که آیا او واقعاً خوشبخت است! باید دید دانستن مفهوم کنوانسیون حقوق زنان در میان خیل زنانى که فقط سبزى پاک کردن بلد هستند، چه نفعى براى زندگى این معلم جوان دارد و چقدر مىتواند او را در مقابل حوادثى که شوهرش براى او ایجاد کرده، بیمه کند.
«میلانى» در «زن زیادى» قصه مردانى را حکایت مىکند که با خیانت به همسرانشان آنان را به مرز جنون مىرسانند و از زنانى مىگوید که هر چقدر نجابت به خرج مىدهند و چیزى نمىگویند شوهرانشان بیشتر جرى مىشوند. سیما هم با اینکه به حقوق زنان آشناست و سالها خانمى کرده و نجابت به خرج داده و چیزى نگفته است؛ به جاى عزیزتر شدن، بیشتر از چشم شوهرش افتاده است. سیما با وجود اینکه با اعتراف خودش خیلى راحت مىتوانسته مثل شوهرش هتاکى کند، زبانش را نگه داشته و چیزى جز احترام به شوهرش تحویل نداده است؛ ولى مرد که دلباخته دخترى فرارى شده، دایم از سوى آن دختر تحقیر مىشود و فحش مىشنود، اما با این وجود بیشتر به وى علاقهمند مىشود!
البته این معشوقه از دید «میلانى» یک فریبخورده روزگار معرفى مىشود که اصلاً تمایلى به خراب کردن زندگى سیما نداشته ولى از روى بىپناهى و وسوسههاى مرد با این عنوان که زنش زشت و دیوانه است، تن به رفاقت با مردى زندار داده است. شوهر سیما تنها دفاعش در مقابل زنش این است که هیچ وقت خوشى را در زندگى تجربه نکرده و به قول خودش جوانى و خوشگذرانى نداشته، به همین خاطر عقداى شده و دلش مىخواهد روابط آزاد و خارج از حیطه زناشویى داشته باشد! و دخترک فرارى نیز اعتراف مىکند که سالها توسط شوهر آدمفروشش در اختیار مردان مختلف قرار گرفته تا خرج اعتیاد به مواد مخدر و الکل او را تأمین کند و پس از مرگ شوهر هم راهى جز ولگردى در خیابانها نداشته است.
سیما هم که زنى وفادار است و سالها با حقوق معلمى خرج زندگى شوهر بیکار و هوسبازش را داده است خسته از زندگى دست کودکش را مىگیرد و راهش را از مرد دو رویش جدا مىکند، ولى راهى که او را به خیانتى دیگر مىرساند. آشنایى با معلمى که زنش و مرد فاسق مرتبط با او را کشته است تا جهان از خیانتکاران پاک شود و سیما به این مىاندیشد که چرا مردان حق دارند زنان خائن خود را بکشند ولى زنى حق ندارد شوهر خیانتکارش را ادب کند.
«میلانى» در این فیلم بارى دیگر به قانونگذاران هشدار مىدهد که چرا تمامى قوانین به نفع مردان صادر شده است و زن با وجود اطمینان از خیانت شوهر چارهاى جز صبر و سکوت ندارد.محصور حصار حرمتها
«انسیه شاهحسینى» که پیش از این به نوشتن تنها رمانش «توپچنار» و ساخت چند مستند کوتاه و فعالیت در عرصه فیلمنامهنویسى شهرت داشت در اولین اثرش به ازدواج اجبارى در قبایل مختلف مىپردازد؛ مضمونى که پیش از این در آثارى چون «خونبس»، «عروس آتش» و «بمانى» به روى پرده آمده بود. احاطه سنتهاى غلط و خرافى عشیرهها و قبیلهها چیزى است که بیشتر از همه به ضرر زنان تمام مىشود و آنان چارهاى جز اطاعت از بزرگ قوم خود ندارند، حتى اگر آن بزرگ صد در صد اشتباه کرده باشد.
«شاهحسینى» طى مصاحبهاى اعلام کرد که در مناطق سواحل جنوبى کشور اگر جنازه همسر زنى که در دریا غرق شده، به ساحل برنگردد آن زن اگر شده تا آخر عمر باید در خانه بنشیند و با هیچ مردى سخن نگوید. وى که به قول خود سعى کرده است قوانین بدوى و رایج در این طوایف را بسیار کمرنگ نشان دهد، با این همه فیلمى ساخته است که حتى نمونه تعدیل شده آن مخاطب را به تعجب وا مىدارد.
زنى جوان که همسر صیادش در دریا غرق شده، به خاطر اینکه دریا حتى تکه استخوانى از شوهرش را پس نزده است، محکوم به زندگى در کپرى دور افتاده از همه شده است. چند گوسفند زن که تنها مایملک وى و محل گذران زندگىاش هستند توسط دزدان غارت مىشوند ولى پیر طایفه در مقابل دادخواهى زن تنها جوابش این است که او حق نداشته گوسفندانش را براى چرا به بیابان ببرد و ... از آنجایى که این زن تحمل پیله تنهایى را ندارد و براى قوت لایموت خود احتیاج به کار دارد به بندر مىرود تا چون یک کارگر بارکش صندوقهاى بار کشتىها را پیاده کند و این در نظر بزرگان قبیله گناهى نابخشودنى است و زن ملعون به خاطر این عمل باید شلاق زده شود، سنگسار شده و یا به قتل برسد.
در این میان تنها راه چاره براى پاک شدن زن و نجات وى از عزلتنشینى این است که برخى از سرِ دلسوزى از پیر طایفه مىخواهند تا با وردى، دعایى از دریا بخواهد تا جنازه صیاد را پس بدهد. از این پس سنّتهاى خرافى بیشتر خود را نشان مىدهد و دور تا دور کپر زن حصارى بلند و چوبى کشیده مىشود تا نگاه هیچ کس به زن نیفتد و هیچ کسى صداى او را نشنود. سپس زنان لباس خاصى را که پر از طلسم است بر دوش این بیوه مىاندازند تا ادعیهاش بر او کارگر افتد و جنازه شوهر به ساحل آید و زن بتواند دوباره ازدواج کند.
در میان مردان طایفه هم تنها کسى که حاضر به ازدواج با این زن رانده شده از جمع مىشود، حیدر خواستگار پیشین زن است که سالها پیش به خاطر احترام به قاسم و حقى که بر گردن وى داشته، نامزدش را به قاسم پیر بخشیده است. اما زن که دلخوشى از حیدر ندارد، وى را کسى مىداند که او را قربانى کرده و پیشکش مردى کرده است که تا زنده بوده وى را کتک زده و بعد از مرگش هم جنازهاش را از او دریغ کرده است.
مهندس میانسالى که مسئول ساخت هتلى در ساحل قشم است و کپر زن بر زمین او واقع شده است، با آگاهى از سرنوشت زن به کمک او مىآید ولى از آنجایى که هر گونه ارتباطى با بیوه در حصار جرم است، مهندس با دیدن دیوار دو را دور کپر مىرود، اما زن که به اجبار و به خاطر حرمت پیر قبیله زندانى شدن در حصار را پذیرفته، با یادآورى سخنان مهندس مىآشوبد و از سرنوشتى که مردان طایفهاش براى او رقم زدهاند، سر مىتابد. لباس را به کنارى مىافکند و دیوار فاصلهها را سوراخ مىکند و از کپرش مىگریزد و در کنار ساحل پنهان مىشود.
این بار پیر طایفه تنها راه پاک شدن زن را قتل او مىداند پس هفت چاقو برداشته و بر آنها وردى مىخواند و چاقوها را به جوانان مىدهد تا خون زن را بریزند. اولین ضربه را هم باید حیدر داماد آینده بزند و اگر او هم لحظهاى دستش بلرزد و تردید کند، خونِ خود وى هم حلال مىشود چرا که تنها راه حفظ آبرویش از فرار زنى که هنوز به همسرى او در نیامده است، قتل آن زن است.
عاقبت کمکهاى مهندس به نتیجه مىرسد و زن سوار بر قایقى که او فرستاده است در دریا رها مىشود، همچون قاصدکى که دخترکى دوازده ساله آرزو داشته چون آن آزاد و رها باشد ولى به اجبار به ازدواج پیرمردى مسلول در آمده است.
تمام حرف «انسیه شاهحسینى» در این جمله پیرزنى خلاصه شده است که «در این خراب شده، سگ باشى، زن نباشى. خدا به هر که مردى داد، انصاف از او گرفت.
راست مىگویند زنها ناقصالعقلند چون که مردها را مىزایند.»
از دیگر خرافاتى که این زن فیلمساز در فیلمش به آن اشاره مىکند، معجزه دروغین نسوختن دست در روغن داغ است. پیر طایفه براى اثبات اینکه کسى دزدى کرده است یا نه پس از انجام مراسمى در حضور همگان دست فرد مظنون را در دیگى پر از روغن داغ فرو مىکند و اطمینان مىدهد که اگر فرد بىگناه باشد حتماً روغن بر او سرد مىشود!
«شاهحسینى» در اولین فیلمش به خوبى نشان داد که به فیلمسازى وارد است و تمایل دارد داستان زنان را موضوع آثارش بکند، همان طور که در حال حاضر مشغول ساخت دومین فیلمش بر اساس خاطرات خود در زمان خبرنگارى در جبهه است. ورود وى را باید به جرگه فیلمسازان زن کشور تبریک گفت و از نگاه سالم او به مشکلات زنان تقدیر کرد.پشت پرچین جنگ
«گیلانه» آخرین فیلم «رخشان بنىاعتماد» با همکارى «محسن عبدالوهاب» است. در جشنواره بیست و دوم فیلم فجر «ننه گیلانه» یکى از اپیزودهاى فیلم «روایت سهگانه» بود که به دلیل نگاه زیباى «بنىاعتماد» در کنار اپیزودهاى «پرویز شیخطادى» و «حسن برزیده» نظرات داوران را به خود معطوف کرد و همین نظرات موجب شد تا این فیلمساز دست به ساخت فیلم بلند سینمایى «گیلانه» بزند. «بنىاعتماد» در «گیلانه» به سینماى دفاع مقدس روى مىآورد و از دغدغههاى مادرى مىگوید که در زمان جنگ تنها پسرش را راهى جبهههاى نبرد کرده است و پس از جنگ سالهاست که در کلبه محقرش در شمال کشور از پسر جانبازش پرستارى مىکند.
گیلانه همان قدر که براى پسرش مادرى مىکند، به همان اندازه براى دختر پا به ماهش دل مىسوزاند و در زمانى که در اوج بمباران شهرها، تهرانىها به شمال مىآیند، او همراه دخترش به تهران مىرود تا دامادش را راضى به زندگى در شمال کند.
حوادث و اتفاقاتى که طى پانزده سال براى گیلانه اتفاق مىافتد از جمله وقایع این فیلم است. آوارگى مردمى که به روستاهاى شمال پناه آوردهاند. ازدواج یک زوج شهرى که مجبور شدهاند در میانه عروسى از ترس بمباران همراه میهمانانشان آواره جادهها شوند. جوانى موجى که فکر مىکند به همه ترکش خورده است، با شلوغکارىهایش گیلانه را بر آن مىدارد تا براى او هم مادرى کند و ... .
در این میان رنجى را که جانباز در آن کلبه دورافتاده و به دور از امکانات سپرى مىکند فیلم را به جلو پیش مىبرد خاصه آنکه دختر مورد علاقه پسر، ازدواج کرده و گهگدارى با بچههایش به دیدن جوان جانباز مىآید و تنها اشک مىریزد.
گیلانه نمادى از زنان بىپناه و بىشوى ایران است که در بحبوحه جنگ تنها ثروت خود را که پسرى جوان و قدرتمند است به جبهه مىفرستند و سالها با زبان عطوفت و شکرگزارى از جوان جانباز و شیمیایىشان مراقبت مىکنند و دم نمىزنند.زنان در سینما
از میان آثار فیلمسازان مرد نیز، فیلمهایى را که بیش از دیگر آثار به دختران، زنان و خانواده توجه دارند، برگزیدهایم، فیلمهایى که نشانگر نگاه مردان به مقوله زنان در عصر حاضر است.
اسیر در آشپزخانه
«رسول صدرعاملى» پس از ساخت چهار فیلم به ساخت سهگانهاى رو مىآورد که حول و حوش مسائل دختران نوجوان مىگردد.
تداعى در «دخترى با کفشهاى کتانى» آنقدر طى یک فرار بىحاصل از خانه، روى جدولهاى خیابان راه رفت تا تبدیل به ترانهاى شد که براى ازدواج زودهنگام و به دست آوردن شناسنامه کودکش با عنوان یک پدر واقعى، سرگردان خیابانها شد. حالا آیدا در آخرین فیلم این کارگردان با کفشهاى کتانى رکاب دوچرخهاش را مىچرخاند و به دنبال معناى خیانت به همسر است. «دیشب باباتو دیدم آیدا» که کشف بىوفایى مردى به همسرش از دید دختر نوجوان اوست، قصد دارد چون دو اثر اخیر «صدرعاملى» قهرمان نوجوان فیلم را به بلوغ زودهنگام نزدیک کند و در مدت زمانى کوتاه وى را با چنان مسائل پیچیدهاى روبهرو کند که حتى در مخیلهاش نمىگنجد و روحش گنجایش آن را ندارد. مادر آیدا که زنى خانوادهدوست و کدبانوست، تمام مدت در تنگناى آشپزخانه اسیر است و کارى جز شستشو و پخت و پز و لکهگیرى و اتوکشى، سبزى پاک کردن و ... ندارد و زندگىاش همیشه چون چاه ظرفشویى گرفته است. تنها دلخوشى این زن از دید آیدا حل کردن جداول باطله است و پر کردن خانههاى خاطرات گذشته با مردى که مىپندارد هنوز دوستش دارد.
آیدا طى پشت سر گذاشتن هفت امتحان هر روز به کشف تازهاى مىرسد و پدرش را همراه با زنى جوان مىبیند، زنى که پس از تعقیب وى فقط در دفترچه خاطراتش مىنویسد: «در خانهمان سوسک پیدا شده است، بیچاره سوسک.»
«صدرعاملى» در این فیلم به از هم پاشیدن خانوادهها در اثر خیانت مرد مىپردازد و آیدا را در این دو راهى مىگذارد که عاقبت ماجرا را به مادرش بگوید یا نه.
از دید دوست آیدا، فهمیدن ماجرا از سوى مادر هیچ مشکلى را حل نمىکند جز اینکه مادر آیدا طلاق بگیرد و آیدا چون او آواره میان خانه پدر و مادرش بشود و دایم مثل او؛ خود را دلدارى دهد که «آروم باش ساناز کوچولو.»
ساناز که بىنظارت جدى والدین متارکهکردهاش زندگى مىکند با موبایل و ماشینى که آنها به وى هدیه دادهاند هر روز در پى دوستانى جور واجور است که اغلب آنها دختران فرارى مىباشند و آیدا براى فرار از این سرنوشت تصمیم مىگیرد چیزى نگوید و در سایه زحمت مادر و خیانت پدر به زندگى ظاهراً آرام گذشتهاش بپردازد.
«دیشب باباتو دیدم آیدا» نشانگر آن است که نوجوانان بسیار حساسند و خیلى زود متوجه سردى روابط بین والدین و یا خیانت یکى از آنان مىشوند، حتى زودتر از طرفى که به او خیانت شده است. ضربههایى که طلاق به دختران نوجوان مىزند و همچنین ضربههاى هولناکترى که طلاق عاطفى به دخترانى چون آیدا وارد مىکند جز منزوى کردن آنان و احتمالاً کشیده شدن به راه امثال ساناز ندارد؛ سانازى که همه دختران پاک از او فرارى هستند و تنها آیدا به خاطر کمک وى به کشف حقیقت خلافهاى کوچک و بزرگ او را تحمل مىکند.همسر دوم؛ مرسوم و ممنوع
«کافه ترانزیت» فیلم خوبى است از آن جهت که نشان مىدهد زنى بیوه با تنها هنرش، زندگى خود را مىچرخاند و حاضر نیست به عنوان همسر دوم وارد زندگى زن دیگرى شود.
ریحان پس از مرگ شوهر در کنج خانهاش نشسته است ولى برادر همسرش بنا به رسومات مىخواهد به اجبار ریحان را به عقد خود در بیاورد تا وى دوباره سر و سامان بگیرد. اما زن که حاضر نیست زندگى زن دیگرى را خراب کند، بارها و بارها پیغام مىفرستد که مىخواهد روى پاى خودش باشد و حاضر به این ازدواج نیست. هر چند زنى که ریحان به خاطر او فداکارى مىکند چنان تسلیم بىچون و چراى همسرش است که روى حرف او حرف نمىزند و مدتها است که راضى به داشتن هوو شده است.
ریحان نمونهاى از زنان شیرزن ایران است که کافه شوهر متوفایش را دوباره سر پا مىکند و با خزیدن در آشپزخانه و پختن انواع غذاهاى مختلف، رانندگانى را که بین مرز ایران و ترکیه تردد مىکنند، به خاطر خوردن غذا به آنجا مىکشاند.
علىرغم مخفى شدن ریحان در آشپزخانه و کار پادوى قبلى همسرش در سرویسدهى به مشتریان، برادرشوهر ریحان از وى شکایت مىکند و کافه او را محل رفت و آمد اغیار مىخواند تا اینکه کافه با شکایتهاى این مرد بسته مىشود و زن چارهاى ندارد جز اینکه به فکر اجاره کافهاى دیگر باشد تا دوباره کارش را از سر گیرد.
فیلم آنقدر ساده و روان است که سریع مخاطبش را درگیر خود مىکند. ریحان با وجود اینکه خود درگیر مشکلات شخصى زندگىاش و اداره کافه است، به دخترکى بىپناه که از طرف مرز روسیه وارد ایران شده و به دنبال پناهگاهى براى فرار از جنگ مىگردد، پناه مىدهد و او را دور از چشم مردان در آشپزخانه رستوران کوچکش پنهان مىکند.
«کامبوزیا پرتویى» کارگردان فیلم در بحرانى دیگر مردى یونانى را وارد زندگى ریحان مىکند که راننده کامیون است و عاشق دستپخت زن. اما با وجود خواستگارى او از ریحان، با توجه به شخصیتپردازى مثبتش در مقایسه با شرارتهاى برادرشوهر زن، ریحان حاضر به ازدواج با هیچ کدام از مردها نمىشود و نشان مىدهد که به تنهایى مىتواند بدون هیچ مردى بچههایش را بزرگ کند.
«کافه ترانزیت» احترام به کانون خانواده دیگران و حفظ آن است هر چند همسران به شدت علاقهمند به وارد شدن زنى به نام همسر دوم و هوو به زندگىشان هستند، اما ریحان بیوه این فیلم نشان مىدهد که مىتواند به دور از خودخواهى و زورگویىهاى برادر همسرش و بر هم زدن زندگى پر اولاد او، نان خودش را با عزت در بیاورد.آشپزى از دیار شاعرى
«ماهىها عاشق مىشوند»، اولین فیلم «على رفیعى» در مقام کارگردانى فیلم است. او در این اثر چون داستان فیلم «کافه ترانزیت» داستان زنى به نام آتیه را به تصویر مىکشد که با وجود فوت همسرش و داشتن دخترى جوان، به دو زن میانسال بیکار پناه داده و چهار نفرى در خانهاى متروک در شمال کشور رستوراندارى مىکنند. آتیه زنى شاعرمسلک است که تمام مدت در آشپزخانه است و حتى فرصت پاک کردن عرق صورتش را هم ندارد. دور و بر این زن پر از قابلمههایى است که او برایشان شعر مىخواند و آنها هم با قلقلکردنشان براى آتیه آواز مىخوانند.
از نظر آتیه سالمترین کار براى گذران زندگى چهار زن بىهمسر، سر پا نگه داشتن آن رستوران است که با پیدا شدن صاحب قدیمى آن، زندگى آرام آتیه و دیگران به خطر مىافتد. صاحب اصلى رستوران خواستگار پیشین آتیه است که بیست و پنج سال پیش در پى فعالیتهاى سیاسى از ایران فرارى شده و آتیه با هول و ولاى برگشت مرد و تصاحب مجدد رستوران با راضى کردن صاحب اصلى آن، زندگى مىگذراند. اما دستپخت آتیه که همه را سحر مىکند چنان خوب است که مرد را هم محسور خود مىکند و وى از خیر پس گرفتن رستوران مىگذرد.
البته «رفیعى» در میان نشان دادن پشتکار سه زن میانسال و یک دختر جوان براى پاک ماندن و خوب زندگى کردن، گاه بیانیههاى سیاسى هم صادر مىکند مثل سخنان داماد آینده آتیه که از جوان بودن مىنالد و عنوان مىکند در ایران جوان بودن دردسر است و یک جوان جز روى آوردن به کار خلاف راهى ندارد. یا سخنان صاحب اصلى رستوران که مىخواست با سیاست دنیا را عوض کند ولى در عوض دنیا او را عوض کرده است.شکوفه استعدادها مىشکفد
«حیات»، فیلمى بسیار دلنشین و تفکربرانگیز است. «غلامرضا رمضانى» در آخرین فیلم خود دو ساعت از زندگى دختر نوجوانى به نام حیات را موضوع فیلمش قرار داده است. حیات شاگرد کلاس پنجم است و چون پدرش نمىتواند هزینه تحصیل او را در خارج از روستا تقبل کند لذا حیات براى وارد شدن به دوره راهنمایى راهى ندارد جز اینکه در آزمون تیزهوشان شرکت کند تا بتواند از سوى آموزش و پرورش خوابگاهى مجانى در شهر داشته باشد. از قضا یک ساعت قبل از شروع امتحان پدر حیات به تنگى نفس دچار مىشود و مادر او همراه پدر براى مداوا به شهر مىرود و حیات با برادر هفت ساله و خواهر کوچکش تنها مىماند.
تمام فیلم تلاش حیات براى انجام امور منزل و رسیدگى به خواهر و برادرش است تا سر وقت به جلسه امتحان برسد ولى گویا مشکلات وى هیچ کدام پایانى ندارند. او مجبور است گاوها را بدوشد و براى آنها علوفه ببرد. به مرغ و خروسها غذا بدهد. به برادرش صبحانه بدهد، براى خواهر کوچکش شیر درست کند و جاى او را عوض کند؛ و با رفتن برادر به مدرسه، تازه با مشکل نگهدارى خواهرش در طول امتحان سر و کله بزند. تمام زنان روستا در حال کار مزرعه و خانه هستند و هیچ کس فرصتى براى نگهدارى نبات کوچک ندارد. تازه برخى زنان نیز به سرزنش حیات مىپردازند که چرا مىخواهد درس بخواند و باید به جاى این کار، به فکر زندگى و شوهر کردن و مراقبت از بچههایشان باشد. حتى مدرسه را تنها متعلق به مردان مىدانند و معتقدند که زنان فقط باید آشپزى کنند.
حیات که شاگرد ممتاز مدرسهشان در روستاست، نشانهاى از هوش و استعداد دختران روستایى است که به دلیل مشکلات اقتصادى و فرهنگى فرصت ادامه تحصیل را ندارند.
حیات در میان تمام مشکلاتش تازه با پیرمردان و پیرزنان روستا هم باید سر و کله بزند که او را محکوم به بىتوجهى و بىادبى مىکنند و دایم مىگویند آخرالزمان شده است اما همین دختر آخرالزمانى تمام کارهاى خانه و مشکلاتش را با توجه به مرور آموختههایش، حل مىکند و جواب هر کدام از مسئلههایى که براى امتحان خوانده، جواب یکى از مشکلات تازه سر برآورده اوست.
در نهایت حیات در حیاط مدرسه ننویى براى نبات کوچک درست مىکند و درست لحظهاى که دیگر چیزى به پایان امتحان نمانده است وارد کلاس مىشود و معنى کلمه راسخ را با خود نجوا مىکند.زنِ مرد مهاجر
«ما همه خوبیم» به کارگردانى «بیژن میرباقرى» داستان خانوادهاى از هم پاشیده است که پدرشان بیکار شده، برادر بزرگتر به خارج از کشور مهاجرت کرده، برادر کوچکتر سرباز است و تنها دختر خانواده کار مىکند تا خرج و مخارج زندگى هفت نفر را تأمین کند. ناهید با وجود اینکه سخت کار مىکند ولى هنوز نتوانسته جهیزیهاش را خریدارى کند و پس از یک سال نامزدى به سراغ خانه و زندگى خودش برود. وى مجبور است از هر راهى که مىتواند هزینه درمان و عمل جراحى پدرش را تأمین کند.
مادر خانواده هم کارى نمىتواند بکند جز اینکه مانع کشمکش بین اهالى خانه شود و خانواده پسر مهاجرش را که نزد آنها زندگى مىکنند، دلدارى دهد.
جمشید پس از مدتها بىخبرى، پیامى از غربت مىفرستد که خانوادهاش فیلمى از خود تهیه کنند تا او بتواند بعد از چند سال آنها را ببیند. سخنانى که هر کدام از اعضاى خانواده مىگویند، دردى است که غربت دورى از وطن را دوباره زنده مىکند. دوربینى که به عنوان مهمان ناخوانده به جمع این خانواده افزوده شده است تا پیغامى براى جمشید باشد، تمام اعترافات، گوشه و کنایهها، دلتنگىها و درد و دلهاى اعضاى خانواده را در خود ضبط مىکند و حرف همسر تنها و مظلوم جمشید که سعى مىکند با دختر کوچکش که هنوز پدر را ندیده است، جاى زیادى از خانه مادرشوهر را غصب نکند این است که دیگران براى همیشه پدر، مادر، خواهر، برادر و دختر جمشید باقى خواهند ماند ولى شاید او دیگر نتواند همسر جمشید باشد چرا که مرد او را فراموش کرده و زندگى جدیدى در غربت براى خود پیش گرفته است.
زن جمشید خود را بیوهاى مىداند که باید به امید برگشتن شوهرش به خانه نباشد و دنبال کارى براى خود بگردد تا سربار ناهیدِ دمِبخت نشود.
این فیلم به خوبى چهار دیدگاه متفاوت مادر، خواهر، همسر و دختر یک مهاجر بودن را نشان مىدهد که هر کدام در نبود وى چگونه گلیم خود را از آب بیرون مىکشند.خیانتى از جنس جنایت
«فریدون جیرانى» که همچنان شیفته شخصیتهاى مشرقى در آثارش است در آخرین فیلمش هم به سراغ عادل مشرقى مىرود که خیال دارد عدالت را برقرار کند ولى خود اسیر عدل دروغین خویش مىشود.
مردى که خیال دارد با عملى کردن نقشه قتل همسرش ثروت او را تصاحب کرده و با رفیقهاش ازدواج کند، طعمهاى جز دخترى جوان نمىیابد که عاشق ثروت دروغین مرد شده و حاضر است براى رفع مشکلات خانوادهاش، همسر مردى خائن شود.
دختر که خود نمىداند بازیچه دست مردى شیاد شده است، توسط عادل به او کمک مىکند تا همسرش را بکشد، غافل از اینکه پشت این جنایت جز بىپناهى بیشتر، چیزى براى دختر جوان وجود ندارد.
مرد به طمع تلکه کردن همسر پولدارش و ازدواج با زنى جوانتر به راحتى احساسات دخترى را به بازى مىگیرد و عادل خواستگار این دختر ناخواسته به بازى فرا خوانده مىشود که در نهایت جز مرگ براى او رقم زده نمىشود.
«جیرانى» که در فیلم «قرمز» به عشق جنونآمیز مردى به همسرش و شکنجههاى روحى او پرداخته بود، در «آب و آتش» به فساد کشیدن زنى توسط همسر سابقش پرداخت و در «صورتى» به طلاق و حضانت و ازدواج مجدد و این بار در «سالاد فصل» فیلمش را با چاشنى جنایت ترکیب کرده و به قول عادل از درندشتى به نام تهران نام مىبرد که دخترى تنها در آن به شدت بىپناه است و به سرعت اسیر وعدههاى پوچ دیگران مىشود.
«سالاد فصل» پا گذاشتن روى ارزشهاى خانوادگى و دورى جستن از اخلاقیات است، اخلاقیاتى که براى خیانتکاران و جنایتکاران، حناى بىرنگ است.یک چشم برهم زدن
«بید مجنون» بر خلاف دیگر آثار «مجید مجیدى» که اختصاص به سینماى کودک و نوجوان داشت، فیلم مردى نابیناست که پس از به دست آوردن قدرت بینایى نه تنها گنجینه عمرى مطالعه و تحقیق را بر باد مىدهد، بلکه اسیر وسوسههاى دنیوى شده و به جاى نگریستن در چهره همسر، چشمانش را وعدهگاه دیدار مهرویانى مىکند که سالها از دیدن آنها محروم بوده است. همسر این استاد عارفمسلک که پس از بینایى همسر، دیگر جایى براى خودش نمىبیند جز نثار اشک به گذشتهها و فداکارىهایش راهى ندارد. او دیگر خوراک خوبى براى چشمان مرد نیست و مرد در پى مزه مزه کردن هوسهایى است که هنوز طعم آن را نچشیده است.
این فیلم که از دید مخاطبان جشنواره، بهترین فیلم عنوان شد حدیث نفس مردى است که در اوج نابینایى همه چیز داشت ولى با بینا شدن تمام زندگى خود را بر باد مىدهد و به دنبال دختران جوان مىافتد.
«مجیدى» براى اینکه جنس این نابینایى را با نابینایى یک رزمنده مقایسه کند، عنوان مىکند که مرد در کودکى از آتشبازى کور شده ولى رزمندهاى که همراه او براى معالجه در آلمان زندگى مىکند در جبهه، اثرات ندیدن را به جان خریده و کمکم نابینا شدن را تجربه کرده ولى با این وجود اسیر دنیا و دیدنىهایش نشده است.
«بید مجنون» حکایت صبورى تلخ زنى است که تبعات زندگى با همسرى نابینا را پذیرفته و بار سنگین زندگى را بر دوش خود هموار کرده است ولى شوهرش به جاى تشکر از او در یک چشم بر هم زدن عشق مهروى دیگرى را در خانه چشمانش جاى داده است.راز رایانهاى
«رازها» تنها فیلمى در جشنواره است که با بهرهگیرى از طنز، به وضوح به خیانت یک زن به همسرش مىپردازد. «محمدرضا اعلامى» در این فیلم نشان داده که چطور زنى هنرمند که از شوهر هنرمندش بیزار است و تمام کارهاى او را لودهگرى مىداند، توسط پسرعمویش از اموال شوهرش دزدى مىکند و در نهایت با کمک وى، مرد را به قتل مىرساند. اما مرد که عاشق شوخى است بعد از مرگش به دلیل آگاهى از نحوه قتلش، ترتیبى مىدهد تا با بهرهگیرى از امکانات عصر ارتباطات، عدهاى جسد پنهان شده او را پیدا کنند.
البته این فیلم بیشتر از آنکه در صدد نشان دادن روابط ناسالم زوجین باشد بیانگر شیفتگى کارگردان به مظاهر قرن کامپیوتر است و اینکه چگونه مىتوان حتى پس از مرگ به وسیله برنامهریزى کامپیوترى صدا و تصویر خود را بدون ایجاد شک و شبههاى در ساعاتى بخصوص از تلفن و تلویزیون پخش کرد و قاتلین را با رازى سر به مهر به جنون کشاند.
این داستان مىتوانست با هر موضوعى روایت شود ولى فیلمساز براى ایجاد جذابیت بیشتر، به زندگى خالى از محبت هنرمندانى پرداخته است که گویا براى راحت شدن از شر هم چارهاى جز قتل یکدیگر ندارند.
حال باید صبر کرد و دید که فیلمسازان در بیست و چهارمین پرواز سیمرغ چه سرنوشتى را براى زنان در سینما رقم مىزنند.