پرواز زنان در پر سیمرغ گزارش

نویسنده


 

پرواز زنان در پر سیمرغ‏

مریم بصیرى‏

از نظر سینمادوستان سه ماه، مدت زمان بسیارى پس از برگزارى بیست و سومین جشنواره بین‏المللى فیلم فجر است تا مرورى بر فیلم‏هاى ارائه شده در جشنواره داشته باشند؛ اما از آنجایى که «پیام زن» شماره‏هاى پیشین را به ویژه‏نامه زن در جمهورى اسلامى اختصاص داده بود، در این مجال تنها نگاه کوتاهى خواهیم داشت به فیلم‏هایى که در جشنواره، در ارتباط با زنان ساخته و اکران شده‏اند.

زنان فیلمساز

در مقایسه با 24 فیلمى که توانسته‏اند به بخش مسابقه سینماى ایران راه پیدا کنند، دیدن تنها اسم سه زن کارگردان، چندان حسنى ندارد.

دیوار دو رویى بلند است‏

«تهمینه میلانى» که به فیلمساز تندروى زنان معروف شده، هر چند به نظر خودش تنها به یکسانى حقوق بین زن و مرد قائل است ولى با توجه به آثارش و نظریه‏هایى که کاراکترهاى فیلم‏هایش ارائه مى‏دهند باید او را فمینیست رادیکال دانست.
وى پس از ساخت فیلم‏هایى که به خواست‏هاى سرکوب شده زنان و آرزوهاى بر باد رفته آنان تأکید مى‏کرد، کم‏کم به ضربه‏پذیرى زنان از مردان پرداخت و در ادامه به تنهایى زن و عدم حمایت قانون از وى اشاره کرد تا جایى که آخرین فرشته وى در فیلم «واکنش پنجم» سر به طغیان برداشت و براى کسب حضانت فرزندانش آنها را ربود.
چیزى که در جشنواره بیست و سوم در میان فیلم‏هاى مربوط به زنان و خانواده و حتى دیگر فیلم‏ها به صورت کمرنگ به چشم مى‏خورد، گذر از مراحل پیشین و پرداختن به خیانت بین همسران جوان است؛ امرى که از نگاه «میلانى» نیز دور نمانده است.

با تمام شدن داستان فرشته‏هاى «میلانى» در «زن زیادى» با سیما همراه هستیم، زنى که چون برخى از فرشته‏هاى قبلى این فیلمساز معلم است. سیما زنى تحصیل‏کرده و آشنا به قانون است که ظاهراً باید خوشبخت باشد ولى این خوشبختى در هاله‏اى از ابهام پوشیده مانده است، طورى که شاگردان وى هم وقتى از بایدها و نبایدهاى اجبارى والدین‏شان و محدودیت‏هاى موجود براى دختران نوجوان مى‏گویند، تلنگرى به سیما مى‏زنند که آیا او واقعاً خوشبخت است! باید دید دانستن مفهوم کنوانسیون حقوق زنان در میان خیل زنانى که فقط سبزى پاک کردن بلد هستند، چه نفعى براى زندگى این معلم جوان دارد و چقدر مى‏تواند او را در مقابل حوادثى که شوهرش براى او ایجاد کرده، بیمه کند.
«میلانى» در «زن زیادى» قصه مردانى را حکایت مى‏کند که با خیانت به همسران‏شان آنان را به مرز جنون مى‏رسانند و از زنانى مى‏گوید که هر چقدر نجابت به خرج مى‏دهند و چیزى نمى‏گویند شوهران‏شان بیشتر جرى مى‏شوند. سیما هم با اینکه به حقوق زنان آشناست و سال‏ها خانمى کرده و نجابت به خرج داده و چیزى نگفته است؛ به جاى عزیزتر شدن، بیشتر از چشم شوهرش افتاده است. سیما با وجود اینکه با اعتراف خودش خیلى راحت مى‏توانسته مثل شوهرش هتاکى کند، زبانش را نگه داشته و چیزى جز احترام به شوهرش تحویل نداده است؛ ولى مرد که دلباخته دخترى فرارى شده، دایم از سوى آن دختر تحقیر مى‏شود و فحش مى‏شنود، اما با این وجود بیشتر به وى علاقه‏مند مى‏شود!
البته این معشوقه از دید «میلانى» یک فریب‏خورده روزگار معرفى مى‏شود که اصلاً تمایلى به خراب کردن زندگى سیما نداشته ولى از روى بى‏پناهى و وسوسه‏هاى مرد با این عنوان که زنش زشت و دیوانه است، تن به رفاقت با مردى زن‏دار داده است. شوهر سیما تنها دفاعش در مقابل زنش این است که هیچ وقت خوشى را در زندگى تجربه نکرده و به قول خودش جوانى و خوشگذرانى نداشته، به همین خاطر عقداى شده و دلش مى‏خواهد روابط آزاد و خارج از حیطه زناشویى داشته باشد! و دخترک فرارى نیز اعتراف مى‏کند که سال‏ها توسط شوهر آدم‏فروشش در اختیار مردان مختلف قرار گرفته تا خرج اعتیاد به مواد مخدر و الکل او را تأمین کند و پس از مرگ شوهر هم راهى جز ولگردى در خیابان‏ها نداشته است.
سیما هم که زنى وفادار است و سال‏ها با حقوق معلمى خرج زندگى شوهر بیکار و هوسبازش را داده است خسته از زندگى دست کودکش را مى‏گیرد و راهش را از مرد دو رویش جدا مى‏کند، ولى راهى که او را به خیانتى دیگر مى‏رساند. آشنایى با معلمى که زنش و مرد فاسق مرتبط با او را کشته است تا جهان از خیانتکاران پاک شود و سیما به این مى‏اندیشد که چرا مردان حق دارند زنان خائن خود را بکشند ولى زنى حق ندارد شوهر خیانتکارش را ادب کند.
«میلانى» در این فیلم بارى دیگر به قانونگذاران هشدار مى‏دهد که چرا تمامى قوانین به نفع مردان صادر شده است و زن با وجود اطمینان از خیانت شوهر چاره‏اى جز صبر و سکوت ندارد.

محصور حصار حرمت‏ها

«انسیه شاه‏حسینى» که پیش از این به نوشتن تنها رمانش «توپچنار» و ساخت چند مستند کوتاه و فعالیت در عرصه فیلمنامه‏نویسى شهرت داشت در اولین اثرش به ازدواج اجبارى در قبایل مختلف مى‏پردازد؛ مضمونى که پیش از این در آثارى چون «خون‏بس»، «عروس آتش» و «بمانى» به روى پرده آمده بود. احاطه سنت‏هاى غلط و خرافى عشیره‏ها و قبیله‏ها چیزى است که بیشتر از همه به ضرر زنان تمام مى‏شود و آنان چاره‏اى جز اطاعت از بزرگ قوم خود ندارند، حتى اگر آن بزرگ صد در صد اشتباه کرده باشد.
«شاه‏حسینى» طى مصاحبه‏اى اعلام کرد که در مناطق سواحل جنوبى کشور اگر جنازه همسر زنى که در دریا غرق شده، به ساحل برنگردد آن زن اگر شده تا آخر عمر باید در خانه بنشیند و با هیچ مردى سخن نگوید. وى که به قول خود سعى کرده است قوانین بدوى و رایج در این طوایف را بسیار کمرنگ نشان دهد، با این همه فیلمى ساخته است که حتى نمونه تعدیل شده آن مخاطب را به تعجب وا مى‏دارد.
زنى جوان که همسر صیادش در دریا غرق شده، به خاطر اینکه دریا حتى تکه استخوانى از شوهرش را پس نزده است، محکوم به زندگى در کپرى دور افتاده از همه شده است. چند گوسفند زن که تنها مایملک وى و محل گذران زندگى‏اش هستند توسط دزدان غارت مى‏شوند ولى پیر طایفه در مقابل دادخواهى زن تنها جوابش این است که او حق نداشته گوسفندانش را براى چرا به بیابان ببرد و ... از آنجایى که این زن تحمل پیله تنهایى را ندارد و براى قوت لایموت خود احتیاج به کار دارد به بندر مى‏رود تا چون یک کارگر بارکش صندوق‏هاى بار کشتى‏ها را پیاده کند و این در نظر بزرگان قبیله گناهى نابخشودنى است و زن ملعون به خاطر این عمل باید شلاق زده شود، سنگسار شده و یا به قتل برسد.
در این میان تنها راه چاره براى پاک شدن زن و نجات وى از عزلت‏نشینى این است که برخى از سرِ دلسوزى از پیر طایفه مى‏خواهند تا با وردى، دعایى از دریا بخواهد تا جنازه صیاد را پس بدهد. از این پس سنّت‏هاى خرافى بیشتر خود را نشان مى‏دهد و دور تا دور کپر زن حصارى بلند و چوبى کشیده مى‏شود تا نگاه هیچ کس به زن نیفتد و هیچ کسى صداى او را نشنود. سپس زنان لباس خاصى را که پر از طلسم است بر دوش این بیوه مى‏اندازند تا ادعیه‏اش بر او کارگر افتد و جنازه شوهر به ساحل آید و زن بتواند دوباره ازدواج کند.
در میان مردان طایفه هم تنها کسى که حاضر به ازدواج با این زن رانده شده از جمع مى‏شود، حیدر خواستگار پیشین زن است که سال‏ها پیش به خاطر احترام به قاسم و حقى که بر گردن وى داشته، نامزدش را به قاسم پیر بخشیده است. اما زن که دل‏خوشى از حیدر ندارد، وى را کسى مى‏داند که او را قربانى کرده و پیشکش مردى کرده است که تا زنده بوده وى را کتک زده و بعد از مرگش هم جنازه‏اش را از او دریغ کرده است.
مهندس میانسالى که مسئول ساخت هتلى در ساحل قشم است و کپر زن بر زمین او واقع شده است، با آگاهى از سرنوشت زن به کمک او مى‏آید ولى از آنجایى که هر گونه ارتباطى با بیوه در حصار جرم است، مهندس با دیدن دیوار دو را دور کپر مى‏رود، اما زن که به اجبار و به خاطر حرمت پیر قبیله زندانى شدن در حصار را پذیرفته، با یادآورى سخنان مهندس مى‏آشوبد و از سرنوشتى که مردان طایفه‏اش براى او رقم زده‏اند، سر مى‏تابد. لباس را به کنارى مى‏افکند و دیوار فاصله‏ها را سوراخ مى‏کند و از کپرش مى‏گریزد و در کنار ساحل پنهان مى‏شود.
این بار پیر طایفه تنها راه پاک شدن زن را قتل او مى‏داند پس هفت چاقو برداشته و بر آنها وردى مى‏خواند و چاقوها را به جوانان مى‏دهد تا خون زن را بریزند. اولین ضربه را هم باید حیدر داماد آینده بزند و اگر او هم لحظه‏اى دستش بلرزد و تردید کند، خونِ خود وى هم حلال مى‏شود چرا که تنها راه حفظ آبرویش از فرار زنى که هنوز به همسرى او در نیامده است، قتل آن زن است.
عاقبت کمک‏هاى مهندس به نتیجه مى‏رسد و زن سوار بر قایقى که او فرستاده است در دریا رها مى‏شود، همچون قاصدکى که دخترکى دوازده ساله آرزو داشته چون آن آزاد و رها باشد ولى به اجبار به ازدواج پیرمردى مسلول در آمده است.
تمام حرف «انسیه شاه‏حسینى» در این جمله پیرزنى خلاصه شده است که «در این خراب شده، سگ باشى، زن نباشى. خدا به هر که مردى داد، انصاف از او گرفت.
راست مى‏گویند زن‏ها ناقص‏العقلند چون که مردها را مى‏زایند.»
از دیگر خرافاتى که این زن فیلمساز در فیلمش به آن اشاره مى‏کند، معجزه دروغین نسوختن دست در روغن داغ است. پیر طایفه براى اثبات اینکه کسى دزدى کرده است یا نه پس از انجام مراسمى در حضور همگان دست فرد مظنون را در دیگى پر از روغن داغ فرو مى‏کند و اطمینان مى‏دهد که اگر فرد بى‏گناه باشد حتماً روغن بر او سرد مى‏شود!
«شاه‏حسینى» در اولین فیلمش به خوبى نشان داد که به فیلمسازى وارد است و تمایل دارد داستان زنان را موضوع آثارش بکند، همان طور که در حال حاضر مشغول ساخت دومین فیلمش بر اساس خاطرات خود در زمان خبرنگارى در جبهه است. ورود وى را باید به جرگه فیلمسازان زن کشور تبریک گفت و از نگاه سالم او به مشکلات زنان تقدیر کرد.

پشت پرچین جنگ‏

«گیلانه» آخرین فیلم «رخشان بنى‏اعتماد» با همکارى «محسن عبدالوهاب» است. در جشنواره بیست و دوم فیلم فجر «ننه گیلانه» یکى از اپیزودهاى فیلم «روایت سه‏گانه» بود که به دلیل نگاه زیباى «بنى‏اعتماد» در کنار اپیزودهاى «پرویز شیخ‏طادى» و «حسن برزیده» نظرات داوران را به خود معطوف کرد و همین نظرات موجب شد تا این فیلمساز دست به ساخت فیلم بلند سینمایى «گیلانه» بزند. «بنى‏اعتماد» در «گیلانه» به سینماى دفاع مقدس روى مى‏آورد و از دغدغه‏هاى مادرى مى‏گوید که در زمان جنگ تنها پسرش را راهى جبهه‏هاى نبرد کرده است و پس از جنگ سال‏هاست که در کلبه محقرش در شمال کشور از پسر جانبازش پرستارى مى‏کند.
گیلانه همان قدر که براى پسرش مادرى مى‏کند، به همان اندازه براى دختر پا به ماهش دل مى‏سوزاند و در زمانى که در اوج بمباران شهرها، تهرانى‏ها به شمال مى‏آیند، او همراه دخترش به تهران مى‏رود تا دامادش را راضى به زندگى در شمال کند.
حوادث و اتفاقاتى که طى پانزده سال براى گیلانه اتفاق مى‏افتد از جمله وقایع این فیلم است. آوارگى مردمى که به روستاهاى شمال پناه آورده‏اند. ازدواج یک زوج شهرى که مجبور شده‏اند در میانه عروسى از ترس بمباران همراه میهمانان‏شان آواره جاده‏ها شوند. جوانى موجى که فکر مى‏کند به همه ترکش خورده است، با شلوغ‏کارى‏هایش گیلانه را بر آن مى‏دارد تا براى او هم مادرى کند و ... .
در این میان رنجى را که جانباز در آن کلبه دورافتاده و به دور از امکانات سپرى مى‏کند فیلم را به جلو پیش مى‏برد خاصه آنکه دختر مورد علاقه پسر، ازدواج کرده و گه‏گدارى با بچه‏هایش به دیدن جوان جانباز مى‏آید و تنها اشک مى‏ریزد.
گیلانه نمادى از زنان بى‏پناه و بى‏شوى ایران است که در بحبوحه جنگ تنها ثروت خود را که پسرى جوان و قدرتمند است به جبهه مى‏فرستند و سال‏ها با زبان عطوفت و شکرگزارى از جوان جانباز و شیمیایى‏شان مراقبت مى‏کنند و دم نمى‏زنند.

زنان در سینما

از میان آثار فیلمسازان مرد نیز، فیلم‏هایى را که بیش از دیگر آثار به دختران، زنان و خانواده توجه دارند، برگزیده‏ایم، فیلم‏هایى که نشانگر نگاه مردان به مقوله زنان در عصر حاضر است.

اسیر در آشپزخانه‏

«رسول صدرعاملى» پس از ساخت چهار فیلم به ساخت سه‏گانه‏اى رو مى‏آورد که حول و حوش مسائل دختران نوجوان مى‏گردد.
تداعى در «دخترى با کفش‏هاى کتانى» آنقدر طى یک فرار بى‏حاصل از خانه، روى جدول‏هاى خیابان راه رفت تا تبدیل به ترانه‏اى شد که براى ازدواج زودهنگام و به دست آوردن شناسنامه کودکش با عنوان یک پدر واقعى، سرگردان خیابان‏ها شد. حالا آیدا در آخرین فیلم این کارگردان با کفش‏هاى کتانى رکاب دوچرخه‏اش را مى‏چرخاند و به دنبال معناى خیانت به همسر است. «دیشب باباتو دیدم آیدا» که کشف بى‏وفایى مردى به همسرش از دید دختر نوجوان اوست، قصد دارد چون دو اثر اخیر «صدرعاملى» قهرمان نوجوان فیلم را به بلوغ زودهنگام نزدیک کند و در مدت زمانى کوتاه وى را با چنان مسائل پیچیده‏اى روبه‏رو کند که حتى در مخیله‏اش نمى‏گنجد و روحش گنجایش آن را ندارد. مادر آیدا که زنى خانواده‏دوست و کدبانوست، تمام مدت در تنگناى آشپزخانه اسیر است و کارى جز شستشو و پخت و پز و لکه‏گیرى و اتوکشى، سبزى پاک کردن و ... ندارد و زندگى‏اش همیشه چون چاه ظرفشویى گرفته است. تنها دلخوشى این زن از دید آیدا حل کردن جداول باطله است و پر کردن خانه‏هاى خاطرات گذشته با مردى که مى‏پندارد هنوز دوستش دارد.
آیدا طى پشت سر گذاشتن هفت امتحان هر روز به کشف تازه‏اى مى‏رسد و پدرش را همراه با زنى جوان مى‏بیند، زنى که پس از تعقیب وى فقط در دفترچه خاطراتش مى‏نویسد: «در خانه‏مان سوسک پیدا شده است، بیچاره سوسک.»
«صدرعاملى» در این فیلم به از هم پاشیدن خانواده‏ها در اثر خیانت مرد مى‏پردازد و آیدا را در این دو راهى مى‏گذارد که عاقبت ماجرا را به مادرش بگوید یا نه.
از دید دوست آیدا، فهمیدن ماجرا از سوى مادر هیچ مشکلى را حل نمى‏کند جز اینکه مادر آیدا طلاق بگیرد و آیدا چون او آواره میان خانه پدر و مادرش بشود و دایم مثل او؛ خود را دلدارى دهد که «آروم باش ساناز کوچولو.»
ساناز که بى‏نظارت جدى والدین متارکه‏کرده‏اش زندگى مى‏کند با موبایل و ماشینى که آنها به وى هدیه داده‏اند هر روز در پى دوستانى جور واجور است که اغلب آنها دختران فرارى مى‏باشند و آیدا براى فرار از این سرنوشت تصمیم مى‏گیرد چیزى نگوید و در سایه زحمت مادر و خیانت پدر به زندگى ظاهراً آرام گذشته‏اش بپردازد.
«دیشب باباتو دیدم آیدا» نشانگر آن است که نوجوانان بسیار حساسند و خیلى زود متوجه سردى روابط بین والدین و یا خیانت یکى از آنان مى‏شوند، حتى زودتر از طرفى که به او خیانت شده است. ضربه‏هایى که طلاق به دختران نوجوان مى‏زند و همچنین ضربه‏هاى هولناک‏ترى که طلاق عاطفى به دخترانى چون آیدا وارد مى‏کند جز منزوى کردن آنان و احتمالاً کشیده شدن به راه امثال ساناز ندارد؛ سانازى که همه دختران پاک از او فرارى هستند و تنها آیدا به خاطر کمک وى به کشف حقیقت خلاف‏هاى کوچک و بزرگ او را تحمل مى‏کند.

همسر دوم؛ مرسوم و ممنوع‏

«کافه ترانزیت» فیلم خوبى است از آن جهت که نشان مى‏دهد زنى بیوه با تنها هنرش، زندگى خود را مى‏چرخاند و حاضر نیست به عنوان همسر دوم وارد زندگى زن دیگرى شود.
ریحان پس از مرگ شوهر در کنج خانه‏اش نشسته است ولى برادر همسرش بنا به رسومات مى‏خواهد به اجبار ریحان را به عقد خود در بیاورد تا وى دوباره سر و سامان بگیرد. اما زن که حاضر نیست زندگى زن دیگرى را خراب کند، بارها و بارها پیغام مى‏فرستد که مى‏خواهد روى پاى خودش باشد و حاضر به این ازدواج نیست. هر چند زنى که ریحان به خاطر او فداکارى مى‏کند چنان تسلیم بى‏چون و چراى همسرش است که روى حرف او حرف نمى‏زند و مدت‏ها است که راضى به داشتن هوو شده است.
ریحان نمونه‏اى از زنان شیرزن ایران است که کافه شوهر متوفایش را دوباره سر پا مى‏کند و با خزیدن در آشپزخانه و پختن انواع غذاهاى مختلف، رانندگانى را که بین مرز ایران و ترکیه تردد مى‏کنند، به خاطر خوردن غذا به آنجا مى‏کشاند.
على‏رغم مخفى شدن ریحان در آشپزخانه و کار پادوى قبلى همسرش در سرویس‏دهى به مشتریان، برادرشوهر ریحان از وى شکایت مى‏کند و کافه او را محل رفت و آمد اغیار مى‏خواند تا اینکه کافه با شکایت‏هاى این مرد بسته مى‏شود و زن چاره‏اى ندارد جز اینکه به فکر اجاره کافه‏اى دیگر باشد تا دوباره کارش را از سر گیرد.
فیلم آنقدر ساده و روان است که سریع مخاطبش را درگیر خود مى‏کند. ریحان با وجود اینکه خود درگیر مشکلات شخصى زندگى‏اش و اداره کافه است، به دخترکى بى‏پناه که از طرف مرز روسیه وارد ایران شده و به دنبال پناهگاهى براى فرار از جنگ مى‏گردد، پناه مى‏دهد و او را دور از چشم مردان در آشپزخانه رستوران کوچکش پنهان مى‏کند.
«کامبوزیا پرتویى» کارگردان فیلم در بحرانى دیگر مردى یونانى را وارد زندگى ریحان مى‏کند که راننده کامیون است و عاشق دست‏پخت زن. اما با وجود خواستگارى او از ریحان، با توجه به شخصیت‏پردازى مثبتش در مقایسه با شرارت‏هاى برادرشوهر زن، ریحان حاضر به ازدواج با هیچ کدام از مردها نمى‏شود و نشان مى‏دهد که به تنهایى مى‏تواند بدون هیچ مردى بچه‏هایش را بزرگ کند.
«کافه ترانزیت» احترام به کانون خانواده دیگران و حفظ آن است هر چند همسران به شدت علاقه‏مند به وارد شدن زنى به نام همسر دوم و هوو به زندگى‏شان هستند، اما ریحان بیوه این فیلم نشان مى‏دهد که مى‏تواند به دور از خودخواهى و زورگویى‏هاى برادر همسرش و بر هم زدن زندگى پر اولاد او، نان خودش را با عزت در بیاورد.

آشپزى از دیار شاعرى

«ماهى‏ها عاشق مى‏شوند»، اولین فیلم «على رفیعى» در مقام کارگردانى فیلم است. او در این اثر چون داستان فیلم «کافه ترانزیت» داستان زنى به نام آتیه را به تصویر مى‏کشد که با وجود فوت همسرش و داشتن دخترى جوان، به دو زن میانسال بیکار پناه داده و چهار نفرى در خانه‏اى متروک در شمال کشور رستوران‏دارى مى‏کنند. آتیه زنى شاعرمسلک است که تمام مدت در آشپزخانه است و حتى فرصت پاک کردن عرق صورتش را هم ندارد. دور و بر این زن پر از قابلمه‏هایى است که او برایشان شعر مى‏خواند و آنها هم با قل‏قل‏کردن‏شان براى آتیه آواز مى‏خوانند.
از نظر آتیه سالم‏ترین کار براى گذران زندگى چهار زن بى‏همسر، سر پا نگه داشتن آن رستوران است که با پیدا شدن صاحب قدیمى آن، زندگى آرام آتیه و دیگران به خطر مى‏افتد. صاحب اصلى رستوران خواستگار پیشین آتیه است که بیست و پنج سال پیش در پى فعالیت‏هاى سیاسى از ایران فرارى شده و آتیه با هول و ولاى برگشت مرد و تصاحب مجدد رستوران با راضى کردن صاحب اصلى آن، زندگى مى‏گذراند. اما دست‏پخت آتیه که همه را سحر مى‏کند چنان خوب است که مرد را هم محسور خود مى‏کند و وى از خیر پس گرفتن رستوران مى‏گذرد.
البته «رفیعى» در میان نشان دادن پشتکار سه زن میانسال و یک دختر جوان براى پاک ماندن و خوب زندگى کردن، گاه بیانیه‏هاى سیاسى هم صادر مى‏کند مثل سخنان داماد آینده آتیه که از جوان بودن مى‏نالد و عنوان مى‏کند در ایران جوان بودن دردسر است و یک جوان جز روى آوردن به کار خلاف راهى ندارد. یا سخنان صاحب اصلى رستوران که مى‏خواست با سیاست دنیا را عوض کند ولى در عوض دنیا او را عوض کرده است.

شکوفه استعدادها مى‏شکفد

«حیات»، فیلمى بسیار دلنشین و تفکربرانگیز است. «غلامرضا رمضانى» در آخرین فیلم خود دو ساعت از زندگى دختر نوجوانى به نام حیات را موضوع فیلمش قرار داده است. حیات شاگرد کلاس پنجم است و چون پدرش نمى‏تواند هزینه تحصیل او را در خارج از روستا تقبل کند لذا حیات براى وارد شدن به دوره راهنمایى راهى ندارد جز اینکه در آزمون تیزهوشان شرکت کند تا بتواند از سوى آموزش و پرورش خوابگاهى مجانى در شهر داشته باشد. از قضا یک ساعت قبل از شروع امتحان پدر حیات به تنگى نفس دچار مى‏شود و مادر او همراه پدر براى مداوا به شهر مى‏رود و حیات با برادر هفت ساله و خواهر کوچکش تنها مى‏ماند.
تمام فیلم تلاش حیات براى انجام امور منزل و رسیدگى به خواهر و برادرش است تا سر وقت به جلسه امتحان برسد ولى گویا مشکلات وى هیچ کدام پایانى ندارند. او مجبور است گاوها را بدوشد و براى آنها علوفه ببرد. به مرغ و خروس‏ها غذا بدهد. به برادرش صبحانه بدهد، براى خواهر کوچکش شیر درست کند و جاى او را عوض کند؛ و با رفتن برادر به مدرسه، تازه با مشکل نگهدارى خواهرش در طول امتحان سر و کله بزند. تمام زنان روستا در حال کار مزرعه و خانه هستند و هیچ کس فرصتى براى نگهدارى نبات کوچک ندارد. تازه برخى زنان نیز به سرزنش حیات مى‏پردازند که چرا مى‏خواهد درس بخواند و باید به جاى این کار، به فکر زندگى و شوهر کردن و مراقبت از بچه‏هایشان باشد. حتى مدرسه را تنها متعلق به مردان مى‏دانند و معتقدند که زنان فقط باید آشپزى کنند.
حیات که شاگرد ممتاز مدرسه‏شان در روستاست، نشانه‏اى از هوش و استعداد دختران روستایى است که به دلیل مشکلات اقتصادى و فرهنگى فرصت ادامه تحصیل را ندارند.
حیات در میان تمام مشکلاتش تازه با پیرمردان و پیرزنان روستا هم باید سر و کله بزند که او را محکوم به بى‏توجهى و بى‏ادبى مى‏کنند و دایم مى‏گویند آخرالزمان شده است اما همین دختر آخرالزمانى تمام کارهاى خانه و مشکلاتش را با توجه به مرور آموخته‏هایش، حل مى‏کند و جواب هر کدام از مسئله‏هایى که براى امتحان خوانده، جواب یکى از مشکلات تازه سر برآورده اوست.
در نهایت حیات در حیاط مدرسه ننویى براى نبات کوچک درست مى‏کند و درست لحظه‏اى که دیگر چیزى به پایان امتحان نمانده است وارد کلاس مى‏شود و معنى کلمه راسخ را با خود نجوا مى‏کند.

زنِ مرد مهاجر

«ما همه خوبیم» به کارگردانى «بیژن میرباقرى» داستان خانواده‏اى از هم پاشیده است که پدرشان بیکار شده، برادر بزرگ‏تر به خارج از کشور مهاجرت کرده، برادر کوچک‏تر سرباز است و تنها دختر خانواده کار مى‏کند تا خرج و مخارج زندگى هفت نفر را تأمین کند. ناهید با وجود اینکه سخت کار مى‏کند ولى هنوز نتوانسته جهیزیه‏اش را خریدارى کند و پس از یک سال نامزدى به سراغ خانه و زندگى خودش برود. وى مجبور است از هر راهى که مى‏تواند هزینه درمان و عمل جراحى پدرش را تأمین کند.
مادر خانواده هم کارى نمى‏تواند بکند جز اینکه مانع کشمکش بین اهالى خانه شود و خانواده پسر مهاجرش را که نزد آنها زندگى مى‏کنند، دلدارى دهد.
جمشید پس از مدت‏ها بى‏خبرى، پیامى از غربت مى‏فرستد که خانواده‏اش فیلمى از خود تهیه کنند تا او بتواند بعد از چند سال آنها را ببیند. سخنانى که هر کدام از اعضاى خانواده مى‏گویند، دردى است که غربت دورى از وطن را دوباره زنده مى‏کند. دوربینى که به عنوان مهمان ناخوانده به جمع این خانواده افزوده شده است تا پیغامى براى جمشید باشد، تمام اعترافات، گوشه و کنایه‏ها، دلتنگى‏ها و درد و دل‏هاى اعضاى خانواده را در خود ضبط مى‏کند و حرف همسر تنها و مظلوم جمشید که سعى مى‏کند با دختر کوچکش که هنوز پدر را ندیده است، جاى زیادى از خانه مادرشوهر را غصب نکند این است که دیگران براى همیشه پدر، مادر، خواهر، برادر و دختر جمشید باقى خواهند ماند ولى شاید او دیگر نتواند همسر جمشید باشد چرا که مرد او را فراموش کرده و زندگى جدیدى در غربت براى خود پیش گرفته است.
زن جمشید خود را بیوه‏اى مى‏داند که باید به امید برگشتن شوهرش به خانه نباشد و دنبال کارى براى خود بگردد تا سربار ناهیدِ دمِ‏بخت نشود.
این فیلم به خوبى چهار دیدگاه متفاوت مادر، خواهر، همسر و دختر یک مهاجر بودن را نشان مى‏دهد که هر کدام در نبود وى چگونه گلیم خود را از آب بیرون مى‏کشند.

خیانتى از جنس جنایت‏

«فریدون جیرانى» که همچنان شیفته شخصیت‏هاى مشرقى در آثارش است در آخرین فیلمش هم به سراغ عادل مشرقى مى‏رود که خیال دارد عدالت را برقرار کند ولى خود اسیر عدل دروغین خویش مى‏شود.
مردى که خیال دارد با عملى کردن نقشه قتل همسرش ثروت او را تصاحب کرده و با رفیقه‏اش ازدواج کند، طعمه‏اى جز دخترى جوان نمى‏یابد که عاشق ثروت دروغین مرد شده و حاضر است براى رفع مشکلات خانواده‏اش، همسر مردى خائن شود.
دختر که خود نمى‏داند بازیچه دست مردى شیاد شده است، توسط عادل به او کمک مى‏کند تا همسرش را بکشد، غافل از اینکه پشت این جنایت جز بى‏پناهى بیشتر، چیزى براى دختر جوان وجود ندارد.
مرد به طمع تلکه کردن همسر پولدارش و ازدواج با زنى جوان‏تر به راحتى احساسات دخترى را به بازى مى‏گیرد و عادل خواستگار این دختر ناخواسته به بازى فرا خوانده مى‏شود که در نهایت جز مرگ براى او رقم زده نمى‏شود.
«جیرانى» که در فیلم «قرمز» به عشق جنون‏آمیز مردى به همسرش و شکنجه‏هاى روحى او پرداخته بود، در «آب و آتش» به فساد کشیدن زنى توسط همسر سابقش پرداخت و در «صورتى» به طلاق و حضانت و ازدواج مجدد و این بار در «سالاد فصل» فیلمش را با چاشنى جنایت ترکیب کرده و به قول عادل از درندشتى به نام تهران نام مى‏برد که دخترى تنها در آن به شدت بى‏پناه است و به سرعت اسیر وعده‏هاى پوچ دیگران مى‏شود.
«سالاد فصل» پا گذاشتن روى ارزش‏هاى خانوادگى و دورى جستن از اخلاقیات است، اخلاقیاتى که براى خیانتکاران و جنایتکاران، حناى بى‏رنگ است.

یک چشم برهم زدن

«بید مجنون» بر خلاف دیگر آثار «مجید مجیدى» که اختصاص به سینماى کودک و نوجوان داشت، فیلم مردى نابیناست که پس از به دست آوردن قدرت بینایى نه تنها گنجینه عمرى مطالعه و تحقیق را بر باد مى‏دهد، بلکه اسیر وسوسه‏هاى دنیوى شده و به جاى نگریستن در چهره همسر، چشمانش را وعده‏گاه دیدار مه‏رویانى مى‏کند که سال‏ها از دیدن آنها محروم بوده است. همسر این استاد عارف‏مسلک که پس از بینایى همسر، دیگر جایى براى خودش نمى‏بیند جز نثار اشک به گذشته‏ها و فداکارى‏هایش راهى ندارد. او دیگر خوراک خوبى براى چشمان مرد نیست و مرد در پى مزه مزه کردن هوس‏هایى است که هنوز طعم آن را نچشیده است.
این فیلم که از دید مخاطبان جشنواره، بهترین فیلم عنوان شد حدیث نفس مردى است که در اوج نابینایى همه چیز داشت ولى با بینا شدن تمام زندگى خود را بر باد مى‏دهد و به دنبال دختران جوان مى‏افتد.
«مجیدى» براى اینکه جنس این نابینایى را با نابینایى یک رزمنده مقایسه کند، عنوان مى‏کند که مرد در کودکى از آتش‏بازى کور شده ولى رزمنده‏اى که همراه او براى معالجه در آلمان زندگى مى‏کند در جبهه، اثرات ندیدن را به جان خریده و کم‏کم نابینا شدن را تجربه کرده ولى با این وجود اسیر دنیا و دیدنى‏هایش نشده است.
«بید مجنون» حکایت صبورى تلخ زنى است که تبعات زندگى با همسرى نابینا را پذیرفته و بار سنگین زندگى را بر دوش خود هموار کرده است ولى شوهرش به جاى تشکر از او در یک چشم بر هم زدن عشق مه‏روى دیگرى را در خانه چشمانش جاى داده است.

راز رایانه‏اى

«رازها» تنها فیلمى در جشنواره است که با بهره‏گیرى از طنز، به وضوح به خیانت یک زن به همسرش مى‏پردازد. «محمدرضا اعلامى» در این فیلم نشان داده که چطور زنى هنرمند که از شوهر هنرمندش بیزار است و تمام کارهاى او را لوده‏گرى مى‏داند، توسط پسرعمویش از اموال شوهرش دزدى مى‏کند و در نهایت با کمک وى، مرد را به قتل مى‏رساند. اما مرد که عاشق شوخى است بعد از مرگش به دلیل آگاهى از نحوه قتلش، ترتیبى مى‏دهد تا با بهره‏گیرى از امکانات عصر ارتباطات، عده‏اى جسد پنهان شده او را پیدا کنند.
البته این فیلم بیشتر از آنکه در صدد نشان دادن روابط ناسالم زوجین باشد بیانگر شیفتگى کارگردان به مظاهر قرن کامپیوتر است و اینکه چگونه مى‏توان حتى پس از مرگ به وسیله برنامه‏ریزى کامپیوترى صدا و تصویر خود را بدون ایجاد شک و شبهه‏اى در ساعاتى بخصوص از تلفن و تلویزیون پخش کرد و قاتلین را با رازى سر به مهر به جنون کشاند.
این داستان مى‏توانست با هر موضوعى روایت شود ولى فیلمساز براى ایجاد جذابیت بیشتر، به زندگى خالى از محبت هنرمندانى پرداخته است که گویا براى راحت شدن از شر هم چاره‏اى جز قتل یکدیگر ندارند.
حال باید صبر کرد و دید که فیلمسازان در بیست و چهارمین پرواز سیمرغ چه سرنوشتى را براى زنان در سینما رقم مى‏زنند.