سبز آسمونى‏

انتظار
(به مهدى موعود)

ظهور کن‏
در تیره‏ترین روزها
در اینجا که هفت روز هفته را
گم مى‏کنم میان دست‏هایم‏
در روزهایى که پر است‏
از تلاطم و درد
اینجا گویا همیشه جمعه است‏
و من انتظار مى‏کشم‏
انتظار

نقاب پوشیده‏

من در پناه شب‏
به پنجره بى‏تصویرى‏
مى‏اندیشم‏
پنجره‏اى‏
که پر از خواهش باران‏
شده است‏
آه باران‏
مى‏تواند نوازشگر
شیشه تنهایى‏ام باشد
به آسمان خیره مى‏شوم‏
نقاب ابر
بر چهره دارد
اما
نگاه پنجره‏
هنوز تنهاست‏

سنگ صبور

لحظه‏اى با من باش‏
اى کلامت همه نور
اى نگاهت همه شادى و سرور
لحظه‏اى با من باش‏
لحظه‏اى که همه چلچله‏ها مى‏خوانند
لحظه‏اى با من باش‏
با من اى ماه قشنگ‏
با من اى سنگ صبور
با من اى همدل تنهایى دل‏

آفتاب‏

آبشار روان چشمانم‏
در هاله‏اى از نور
از وادى چهره‏
مى‏گذرد
و شعر همیشه بودن‏
بر لبم‏
شکوفه مى‏کند
چقدر
مى‏ترسم از روزى که‏
آفتاب‏
بر پوست معطر نگاهم‏
نتابد

دلواپس فردا

سزاوار رفتنیم‏
شاید تا برهوت همراهى‏مان کنند
سزاوار رفتنیم‏
شاید اشک‏ها، غبار چشم‏ها را
بیرون کنند
امروز دلواپس فرداییم‏
نمى‏خوابیم‏
شاید ساعت‏ها بیدارمان نکنند
سزاوار رفتنیم‏
بردار کوله‏بار
هر چند شرمسار
هنگام رفتن است‏

تعبیر خواب‏

یک روز پدرم‏
یک تار موى مرا
به هزار سر نمى‏داد
امروز من‏
هزار موى سپید پدر را
به تارهاى روغنى جوانکى دادم‏
و مادر، این را
تعبیر آشفته‏ترین خواب 2005 مى‏دانست‏

ابوالفضل صمدى‏رضایى (کیانا) - مشهد