نویسنده

 

انتظار سبز

به نام تو اى پیداترین پنهان‏

سر بر آستان تو گذاشتن چه شیرین است. آن چنان که همه را از همه جا به سوى تو مى‏خواند و تا سجده‏گاهت بدرقه مى‏کند. احساس زیباى تعلق و نیاز، رنگى بر وجود این موجود سراسر نیاز و گداز مى‏زند که هیچ کجا نمى‏توان به تفسیر آن نشست. یاد تو آن چنان پروانه‏ها را مى‏گدازد که آتش عشقت نه تنها جسم‏هایشان را مى‏سوزاند بلکه تمام روح آنها را فرا مى‏گیرد. آن چنان که با آتش عشق تو به دریاى زیباى معرفت مى‏رسند و تکیه بر اریکه اقتدار و سرافرازى مى‏زنند و سرمست و مغرور از عشق تو جان خویش را در راه دریا و دریایى شدن مى‏بازند. چه سرى است بین عشق و وصال. این را ما نمى‏دانیم، این را پروانه‏ها مى‏دانند که بى‏تاب و بى‏قرار براى رسیدن به آرامش، خود را بر آتش عشق مى‏زنند تا به دریا برسند که آبش خاکستر جان هزاران پروانه عاشق است، و ساحل این دریاى بى انتها، ابتداى یک سجاده است و هم‏نفس مهر و بوى خوش شب‏بو و یک سیب سرخ و کاسه‏اى از آب و یک شمع که شاد و آرام جان خویش را با آتش عشق تو مى‏گدازد و هیچ نمى‏گوید، جز کوهى از لبخند و یک دنیا اشک چرا که جان را لایق آستانت نمى‏داند. بَه! که سر بر آستانت گذاشتن چه شیرین است و انتظارت را کشیدن، شیرین‏تر.

نرگس منتظر - کرج‏