در محضر خورشید (29)
درس‏هایى از تفسیر سوره نور
سراب کفر و دنیاگرایى‏

سیدضیاء مرتضوى‏

«و الّذین کَفَرُوا أعْمالُهم کَسرابٍ بِقیعة یَحْسَبُهُ الظمآنُ ماءً حتّى اذا جاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شیئاً و وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّیهُ حِسَابَهُ و اللَّهُ سَریعُ الحِسابِ أوْ کَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّىٍّ یَغْشیهُ مَوْجٌ مِنْ فَوقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَریها وَ مَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ نوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.» «آیات 39 و 40»

مدتى این مثنوى تأخیر شد

در چند آیه گذشته که آخرین قسمت آن در شماره 146 (اردیبهشت 83) بود، شرح حال و جایگاه مؤمنان بازگو شد با این تأکید که آنان، این جایگاه را از آن نورى دارند که خداوند به آنان ارزانى داشته است. اینک و در نقطه مقابل، طى دو آیه، دو مثال جامع و رسا در وصف حال کافران پیش روى ما گذاشته مى‏شود. دو نمونه و تمثیل گویایى که با ظرافت و زیبایى تمام، حال و روز کافران را هم در رفتار و هم در هدف‏شان ترسیم مى‏کند و دنیاى تیره و فضاى تار زندگى و شخصیت آنان را نشان مى‏دهد که قرین سرگشتگى است و افق‏ها و جاذبه‏هاى کاذب و دورنماى فریبنده‏اى را پیش روى آنان گذاشته است. دستاورد باورها و کردارهاى کسانى که خداوند را در عقیده و عمل خود نادیده گرفته، سرابى بیش نیست که براى تشنگان خوشبختىِ ماندگار، چیزى جز خستگى راه نمى‏باشد و تلاش‏هاى بى‏ثمر را بر جاى خواهد گذاشت. لایه‏هاى ظلمت و وحشت با امواج سهمگین و شبانه، فضاى زندگى را چنان بر آنان تاریک مى‏کند که حتى چند قدم آن سوتر را نمى‏بینند. این سرنوشت کسانى است که نور هدایت الهى، وجودشان را روشن نکند.

نکات ادبى‏

«سراب» که در اصل به معناى جارى شدن است، مفهومى روشن دارد. در فارسى نیز سراب گفته مى‏شود و چون در نگاه بیننده همانند آب جریان مى‏یابد به آن سراب گفته شده است.
«بقیعة» مرکّب از دو کلمه «باء» و «قیعة» است. یکى از معانى که براى «باء» شمرده‏اند معناى ظرفى و مرادف «فى‏» مى‏باشد که معادل فارسى آن «در» است.
در باره «قیعه» اختلاف هست که مفرد است یا جمع؟ مفسرى چون طبرسى، صاحب مجمع‏البیان و ادیب و لغت‏دانى چون «فرّاء» آن را جمع «قاع» شمرده‏اند، اما علامه طباطبایى در تفسیر خود، و «راغب اصفهانى» در لغت‏نامه قرآنى معروف خود، آن را مفرد شمرده و جمع آن را «قیع» دانسته‏اند، مانند «قاعه» که جمع آن «قاع» است. زمخشرى در تفسیر کشاف هر دو گفته را بازگو کرده است. مى‏توان مفرد بودن «سراب» را مؤید مفرد بودن آن گرفت.
به هر حال، این کلمه به معنى زمین یا زمین‏هاى گسترده بى‏آب و علف مى‏باشد؛ همان بیابان و هامون.
«ظمآن»: این واژه، در ریشه به حدّ فاصل میان دو بار نوشیدن گفته مى‏شود و «ظَمَأ» عطشى است که در این فاصله برمى‏خیزد. برخى چون فخر رازى آن را به معنى تشنگى زیاد دانسته‏اند. «ظمآن» کسى است که دچار تشنگى شده است.
«لجّى»: این کلمه از ریشه «لجاج» است که تکرار و پى در پى بودن را مى‏رساند. در اینجا اگر دریا با این وصف آمده، به این لحاظ و تناسب است که دریاى ژرف و گسترده، امواج پى در پى دارد؛ پس منظور از «بَحْرٍ لُجّى» دریاى ژرفى است که امواجى سهمگین و پى در پى دارد.
«سحاب»: برخى لغت‏دانان همانند راغب اصفهانى آن را به معنى مطلق «ابر» دانسته‏اند، چه باران‏زا و چه بى‏باران، ولى «ابن‏منظور» در لغت‏نامه مفصل خود، لسان‏العرب، این واژه را مخصوص ابرهاى باران‏زا مى‏داند.
پیشتر در شرح آیه 25 همین سوره در باره کلمه «وَفَّیه» توضیح دادیم که به معنى پرداختن و اداى چیز به صورت کامل و بدون کم و کاست است.

شرح‏

* «و الّذین کفروا اعمالهم کسرابٍ بِقیعة یحسبه الظمأنُ ماءً حتّى اذا جاءَه لَمْ یجده شیئاً و وَجَد اللَّه عنده فوفّیه حسابَه و اللَّهُ سریعُ الحساب».
در پایان آیه نور و سه آیه پس از آن دیدیم خداوند از بندگانى خاص سخن مى‏گوید که با عنایتى ویژه به نور او دست یافته‏اند؛ مردان و زنانى والامقام در خانه‏هایى ارجمند و رفیع که پیوسته تسبیح حق بر زبان دارند و وابستگى و دلبستگى‏هاى مادى نمى‏تواند آنان را از یاد خدا و برپایى نماز و پرداختن زکات باز دارد. اینان همواره نگران روز رستاخیزند که واقعیات را آشکار و دل‏ها و چشم‏ها را دگرگون خواهد ساخت.
اینک وصف حال کافران را با این «تشبیه» آغاز مى‏کند که کردارشان همانند سرابى در بیابان مى‏ماند که فرد تشنه گمان مى‏برد آب است، اما وقتى پیش مى‏رود چیزى نمى‏یابد.
این مثال و تشبیه، چنان که پیداست، هر چند در باره «اعمال» کافران است و مثال دیگر در آیه دوم نیز همین گونه است، ولى به خوبى معلوم است آنچه به آدمى هویت و شکل مى‏دهد، اعمال و انگیزه‏ها و باورهاى وى است. انسان چون زمینى خالى ولى آماده و مستعدّ است با کشش‏هایى غریزى و فطرى و الهامات و شناخت‏هاى درونى و بیرونى و قدرت انتخاب. چنان که قرآن فرمود: «قلْ کلٌّ یَعْمَلُ على شاکلته؛(1) بگو: هر کس بر اساس شخصیت و انگیزه و باور خویش عمل مى‏کند.» نیز فرمود:
«وَ نَفْسٍ و ما سَوّیها فألهمها فجورها و تقویها، قد أفلح مَن زکیَّها، و قد خاب مَن دسّیها؛(2) قسم به جان آدمى و آن کس که آن را آفریده و منظم ساخته، سپس شرّ و خیرش را به او الهام کرده است، که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد، و آن کس که نفس خود را با گناه آلوده کرد، نومید و محروم گشت.»

پیوند انسان و عمل‏

آنچه هویت و وجود کافران را شکل مى‏دهد، باورها و کردارهاى آنان است. تشبیه باور و کردار به سراب، در واقع تشبیه هویت و هستى حقیقى کافران به سراب است. از این‏رو آیه با تعبیر «و الذین کفروا» شروع مى‏شود نه «اعمال الذین کفروا»؛ یعنى در آغاز توجه را معطوف به خودِ کفار مى‏کند، سپس بدون فاصله، پیش از ذکر مثال، در جمله بلندى، اعمال‏شان را جایگزین خودشان مى‏کند. از ترکیب «بدل» براى توجه دادن بهره مى‏جوید و بدین سان پیوند میان آدمى و عمل وى را مى‏نمایاند. دوباره به گونه‏اى ظریف و بسیار زیبا، هنگام بیان مثال، به این واقعیت برمى‏گردد و پیوند جدایى‏ناپذیر آدمى و اعمالش را در مثال بازگو مى‏کند که توضیح آن خواهد آمد.
اگر منظور از «اعمال» کافران در این آیه، معنایى عام نباشد که شامل باورها و انگیزه‏ها نیز مى‏گردد، باید توجه کرد که اعمال آدمى برخاسته از عقاید و باورها و انگیزه‏هاى وى است. در تشبیهى که آیه در باره کافران آورده، میان باورها و کردارها فرقى نیست.
در پایان آیه پیش سرانجام نیک مؤمنان را که برآیند بهترین پاداش کردار آنان و فضل و لطف الهى است برشمرد، آن هم پاداشى بى‏حساب و اندازه، و اینک در مقابل آنان، کسانى قرار دارند که کردارشان، دستاوردى ارزنده براى آنان نخواهد داشت و برایشان جز پوچى و پشیمانى رقم نخواهد زد؛ چرا که کفر ورزیدن و کردار کفرآمیز، گام نهادن در پى سراب، به گمان آب است.
اصل مثال (مُشَبَّهٌ بِه) این عبارت است: «سرابٍ بقیعة یحسبه الظمآن ماءً حتى اذا جاءه لم یجده شیئاً؛ سرابى در بیابان که تشنه آن را آب مى‏پندارد، تا آن گاه که پیش آن مى‏رسد اما مى‏بیند چیزى نیست.»
آیه شریفه بر این واقعیت تأکید مى‏ورزد: کسانى که به خدا کفر ورزیده و کردار خویش را بر باورهایى نادرست استوار مى‏سازند، سرانجام آنان، مانند انسان تشنه‏اى است که در بیابان خشک و بى‏نشانى، به گمان اینکه، آبى یافته که زلالى و موج‏هاى آرام و پى در پى آن، او را به سوى خود فرا مى‏خواند، با امیدى فراوان، به سوى آن روان مى‏شود اما با پیشروى، جز حسرت و از دست رفتن فرصت و تشنگى بیشتر، چیزى نصیب وى نمى‏شود. او، هم فرصت را از دست داده، هم بر تشنگى خویش افزوده، هم امید خود را از بین برده و هم خود را به نابودى و هلاکت افکنده است.
این مثال زیبا و گویا، هر چند وصف حال اعمال کافران است، اما آنچه نقطه عطف و مرکز اصلى توجه است، خودِ کافرانند که دلباخته اعمال خویش‏اند. اینان چون تشنگان درمانده‏اند که «سراب» را از «آب» بازنشناخته، همه سرمایه و توان خویش را در بیابان طبیعت و در جهان ماده و عرصه عمل و آزمایش، به پاى خیالات و توهمات خود ریخته‏اند با این گمان که راه به جایى خواهند برد.

هر چند سراب مثالى براى اعمال کافران است، اما آن کس که در پى این آب‏نما است و آن را «آب» گمان مى‏کند، صاحب عمل یعنى کافر (ظمأن) است. اوست که وقتى به نقطه خیال‏انگیز سراب مى‏رسد (اذا جاءَهُ) آن را چیزى نمى‏بیند (لم یَجِدْه شیئاً) آن وقت باورش مى‏شود که خیالى بیش نبوده اما اینک نه آبى در بساط دارد و نه آبى بر زمین است. بیچاره آن تشنه‏اى که دوباره در پى سرابى دیگر، در نقطه‏اى دوردست‏تر بیهوده بکوشد!
در آیه، با ذکر این مثال، به خوبى حال و وضع کفار و اعمال آنان ترسیم شده است، اما جمله «و وجد اللَّه عنده» که بى‏فاصله و آمیخته با مثال یاد شده آمده، هم تشبیه را تکمیل مى‏کند و هم به اصل موضوع برمى‏گردد. به این حقیقت نیز توجه و آگاهى مى‏دهد که تشنه، نه تنها آب نمى‏یابد و به خواسته خود نمى‏رسد بلکه بر خلاف انتظار خویش، «خداوند» آنجا، در همان سرابگاه، حساب و نتیجه اعمال او را بى‏کم و کاست به وى مى‏دهد. مرجع ضمیر فاعلى در «وَجَدَ» هر چند «ظمأن» است ولى معلوم است مقصود کافر و وضع او مى‏باشد که مانند هر انسانى به خواست فطرى خویش، در پى سعادت و کمال است ولى در راهى قرار گرفته و کردارهایى دارد که وى را به هدف حقیقى و مقصد مطلوب نمى‏رساند. تنها زمانى چشم مى‏گشاید که فرصت از کف رفته و با خداوندى روبه‏رو مى‏شود که حسابرس گذشته اوست: «فوفّیه حسابه»؛ حساب و بازده باورها و کردارهاى او را به تمام و کمال و بى‏هیچ ستمى مى‏دهد. او همان تشنه‏اى بود که در بیابان طبیعت، کشش فطرى و خدادادى به سوى سعادت و کمال را در عمل، به انحراف کشاند و رفتارها و معبودهایى دیگر برگزید و راهى را پیمود که جز افزایش تشنگى و دور ماندن از مقصد اصلى، دستاوردى نداشت. او در سرابگاه، تنها حقیقتى را که با آن رودررو مى‏شود، خداوند است که از آغاز و میانه راه، همواره همراهش بود ولى او چشم بر این حقیقت بسته بود: «و هو معکم أینما کنتم؛ او با شماست، هر جا که باشید.»(3) خداوندى که در کمین کافران و معاندان است و گویا در انتظار آنان نشسته است: «إنّ ربّک لبالمرصاد؛ خداى تو در کمینگاه است.»(4) همان گونه که جهنم کمینگاهى است که در انتظار دوزخیان است: «إنّ جهنّم کانتْ مرصاداً»(5) خداوندى در کمین است که علم او به دیگران، و از آن جمله ریز و درشت اعمال کافران، یکسان است، از همین رو - چنان که علامه طباطبایى فرموده - «سریع‏الحساب» مى‏باشد.
کافران در حالى آرزوها و اهداف خود را بر باد رفته مى‏یابند که به نداى آسمانى ولى درونى خویش، پاسخ درست ندادند و از آب حیات حقیقى که در کنار و در پى و آمیخته با فطرت و وجدان‏شان بود، رویگردان شده، در بیابان ماده‏گرایى و طبیعت کاذب زندگى و شوره‏زار شرک، خود را سرگردان کردند. آنان فراز و نشیب‏هاى زندگى و تلخ و شیرین‏هاى آن را به امید دستیابى به خوشبختى و آینده‏اى روشن پشت سر مى‏گذارند اما چون کج‏فکر و فهم بودند، اینها خواب و خیالى بیش نبود! به گفته قرآن کسانى‏اند که «ضَلَّ سَعْیُهم فى الحیاة الدنیا و هُمْ یَحْسَبُون أنّهم یُحْسِنُون صُنعاً؛ تلاش‏شان در زندگى دنیا به گمراهى و نابودى رفت، در حالى که خیال مى‏کنند کار درستى مى‏کنند.»(6) کسانى‏اند که کردارشان بر باد است: «و قَدِمْنا إلى ما عملوا مِنْ عملٍ فَجَعَلْناه هَباءً مَنْثُوراً؛ به سراغ کارهایى که کردند مى‏رویم و همه را مانند ذرات غبار پراکنده در هوا قرار مى‏دهیم.»(7)
اینان در قیامت، چهره‏هاى نگرانى‏اند که قرآن کریم، از آنان چنین یاد کرده است: چهره‏هایى که کردارشان جز سختى و دشوارى نصیب‏شان نکرده، در آتش سوزان مى‏افتند و از چشمه‏اى سوزان نوشانده مى‏شوند:
«وجوه یومئذ خاشعةٌ، عاملةٌ ناصبةٌ، تَصْلى‏ ناراً حامیةً، تُسقى‏ مِنْ عینٍ آنیة.»(8) «عاملة ناصبة» یعنى کسانى که عمل کرده و به دشوارى و زحمت افتاده‏اند اما نتیجه‏اى نگرفته‏اند.
البته چنان که آیات چندى در قرآن تأکید دارد خداى تعالى نتیجه تمام خوبى‏ها و اعمال نیک انسان‏ها را هر چند کافر باشند مى‏دهد، هر چند در دنیا، اما اینکه این اعمال مایه نجات آنان باشد و به خواسته‏هایشان برساند چنین نیست. و این موضوعى است که نیازمند بحثى جداگانه است.
پیشتر در شرح آیه 25 همین سوره، در باره تعبیر «فوفّیه» توضیح داده شد.

نکته‏هایى چند

دقت در آیه آموزه‏ها و بهره‏هاى تفسیرى معرفتى و تربیتى فراوانى را به دست مى‏دهد که برخى از آنها در سخنان مفسران آمده است.

1- چرا فقط تشنگان؟

پنداشت غلط و «آب‏نما» را آب پنداشتن اختصاص به افراد تشنه ندارد و دیگران نیز دچار این خیال مى‏شوند ولى در آیه، فقط فرد تشنه (ظمآن) مورد توجه قرار گرفته است. این امر - همان گونه که علامه طباطبایى(رحمةاللَّه علیه) نیز یادآور شده - مى‏تواند به این خاطر باشد که تنها تشنه است که به دنبال سراب راه مى‏افتد و دیگران انگیزه‏اى براى دنبال کردن آن ندارند. جمله «حتّى اذا جاءه» نیز همین مطلب را مى‏فهماند که فرد تشنه به سوى نقطه مورد نظر روان مى‏شود و تا آنجا مى‏رود.

2- گستره مثال‏

آیه هر چند مثال را براى کافران و کردار آنان آورده ولى مؤمنان نیز بسته به دامنه معرفت و ایمان‏شان، گرفتار همین پنداشت غلط مى‏شوند و در زندگى خود چه بسا بلکه چه بسیار، در پى سراب خوشبختى مادى و کژروى‏هاى فکرى و عقیدتى، بسیارى از فرصت‏ها و سرمایه‏هاى خویش را تباه مى‏سازند. ایمان مؤمنان، هر چند نجات‏بخش آنان است و اینان را به «کوثر» خوشبختى ابدى و کمال حقیقى مى‏رساند اما به روشنى پیداست همه در یک مرتبه و جایگاه نیستند و به قول قرآن کریم «لِکلٍّ درجاتٌ ممّا عَمِلُوا و ما ربُّکَ بغافلٍ عمّا یعملون»(9) و «لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق کریم.»(10) و یا به تعبیر زیبا و پرمعناى دیگر «هُمْ دَرَجاتٌ عند اللَّه»(11) که اساساً خود اینان، درجه هستند.
بنابراین، آیه شریفه، فقط هشدار به کافران نیست، بلکه آنان مصداق روشن و کامل این مثالند اما همان که ملاک که این تشبیه و هشدار است، دیگران را نیز در بر مى‏گیرد، چه مشرکان و چه مؤمنان. هر کس به هر میزان به غیر خدا توجه کند مشمول مثال است.
از منظر توحید واقعى و معرفت درست ربوبى، در دستیابى به خوشبختى، توجه به غیر حق و مؤثر دانستن و وسیله شمردن آن سرابى بیش نیست. از این نظر، میان اشیا و اشخاص و اعمالى که مورد توجه قرار مى‏گیرند فرقى نمى‏باشد. همه امیدها و آرزوها به غیر او بر باد است چرا که خیالى بیش نیست: «ما عندکم یَنْفَدُ و ما عند اللَّه باقٍ؛ هر چه پیش شماست فنا مى‏پذیرد و آنچه پیش خداست ماندگار است.»(12) این حقیقتى بزرگ در قرآن است که بر آن تأکید کرده، به جنبه‏هاى گوناگون آن پرداخته و توجه داده است. ذکر نمونه‏هایى چند مناسب است:
«یحسب أنّ ماله أخلده».(13)
«ما یُغْنى‏ عنه ماله إذا تَرَدّى‏».(14)
«ما أغنى‏ عَنْهُ مالُه و ما کَسَبَ».(15)
«فامّا مَن أُوتى کِتابَهُ بِشمالِهِ فَیقولُ یالیتنى‏ لَمْ أُوتَ کتابیه ... ما أَغنى‏ عَنّى‏ مالیه، هَلَکَ عَنّى‏ سُلطانیه».(16)
«إِنّ الذین کفروا لن تُغْنِىَ عنهم أموالُهم و لا أولادُهم مِن اللَّه شیئاً».(17)
«و لقد کذّب أصحابُ الْحِجْر المرسلین ... فأخذتْهم الصیحة مصبحین فما أغنى عنهم ما کانوا یکسبون.»(18)
«و ما ظلمناهم و لکن ظلموا أنفسهم فما أغنَتْ عنهم آلهتهم التى یدعون مِنْ دون اللَّه مِنْ شى‏ءٍ لمّا جاء أَمرُ ربّک».(19)
البته معلوم است «وسیله» جستن که خود خواستى الهى است، چنان که در آیه فرمود: «وَابْتَغُوا الیه الوسیلة؛ به سوى خداوند وسیله بجویید»، نه تنها منافاتى با توحید ندارد، بلکه در طول آن است بنابراین مسائلى چون «توسل» و «شفاعت» اساساً از این جرگه بیرون است.

3- چرا تعبیر «جاء»؟

برخى مفسران چون صاحب مجمع‏البیان، تعبیر «جاء» در جمله «حتى اذا جاءه» را به معنى «وصول» شمرده‏اند، یعنى «تا آنگاه که تشنه به آنجا برسد.» طبعاً این پرسش پیش خواهد آمد که پس چرا به جاى «وَصَلَ» از فعل «جاء» استفاده شده که بیشتر به معناى «آمدن» است، نه رسیدن؟ آیا استفاده از «جاء» به جاى «وَصَلَ» نمى‏تواند در بر دارنده نکته‏اى باشد؟ وقتى گوینده مى‏گوید: «زید به آنجا رسید» یا «زید به آنجا رفت» خود را جداى از آن نقطه نشان داده ولى وقتى مى‏گوید «زید آمد» مقصد را جایى معرفى مى‏کند که خود نیز حضور دارد. در مثالى که در آیه آمده استفاده از واژه «جاء» توجه شنونده یا خواننده را به نقطه «سراب» جلب مى‏کند که گویا گوینده آنجا حاضر است و از آنجا کار تشنه‏اى را که در پى سراب، به آن نقطه آمده، نگاه و بازگو مى‏کند. این گونه بیان، چنان که تفسیر «المیزان» بر آن تأکید کرده اشاره به این حقیقت دارد که در این سرابگاه کسى وجود دارد که منتظر آمدن گمراه تشنه جویاى آب است. این نکته همان است که با جمله «و وجد الله عنده» به آن تصریح شده است. بر این حقیقت قرآن بارها تأکید جسته، از جمله با تعبیر «إلیه المصیر» به آن توجه داده است؛ هر چند «همراهى» خداوند قیّوم که از آن به «معیّت قیّومیّه» یاد مى‏شود، اوّل و وسط و آخر ندارد: «هو معکم أینما کنتم» و یا «نحن أقرب إلیه مِنْ حبل الورید»(20) که به زبان مثال، خداوند از رگ گردن به ما نزدیک‏تر است.
نکته دیگر در همین قسمت آیه، مرجع ضمیر «ه» در «جاءه» است که سراب است ولى از آنجا که «سراب» در واقع چیزى نیست که شخص تشنه به سوى آن آمده یا رفته باشد - همان گونه که در آیه تعبیر «لم یجده شیئاً» بر آن تأکید دارد - برخى را بر آن داشته که بگویند مرجع ضمیر سراب نیست بلکه جاى آن است؛ یعنى وقتى به محل سراب مى‏رسد و یا جمله «لم یجده شیئاً» را تفسیر به «لم یجده شیئاً نافعاً» کنند یعنى وقتى مى‏رسد، چیز سودمندى نمى‏یابد.
نکته درخور توجه دیگر در جمله «لم یجده» است که داراى ضمیر «ه» مى‏باشد. آیه نمى‏گوید «لم یجد شیئاً» بلکه مى‏گوید «لم یجده شیئاً». میان این دو تعبیر از نظر ادبى و محتوا تفاوت روشن است. در واقع جمله دوم داراى دو «مفعول» است، بر خلاف تعبیر اوّل.
آیه نمى‏گوید شخص تشنه وقتى به آن نقطه آمد چیزى نمى‏یابد بلکه مى‏گوید «آن را چیزى نمى‏یابد»، یعنى همان را که «چیزى» پنداشته و در پى آن روان شده بود تا نیاز خود را برآورده کند، وقتى مى‏رسد مى‏بیند چیزى نبوده است؛ حال به این بیان که اصلاً چیزى وجود ندارد و یا اینکه آنچه موجود است (زمین و ریگ و شن و صحراى خشک) چیزى سودمند و کارگشا براى او نیست؛ خاک است و شن و سنگ و هواى خشک!

4- چه مى‏یابد و چه زمانى؟

انسان تشنه، اگر از آغاز فریب جاذبه سراب را از دوردست نخورد و به حقیقت آن پى ببرد، طبعاً به آن دل نمى‏بندد و به آن سو روان نمى‏شود، اما بالاخره، وقتى به آنجا برسد واقعیت را درک مى‏کند. واقعیتى که اگر در آغاز فهمیده بود، این گونه خود و توان و سرمایه جان و فرصت خویش را بیهوده و بى‏ثمر فداى آن نمى‏ساخت.
مؤمنان پیش از آنکه فرصت از میان برود، توجه به حقیقت هستى و وجود حق‏تعالى پیدا کرده، به سوى او روان مى‏شوند اما کافران، تنها در پایان کار به ماهیت باورها و کردارهاى خویش پى مى‏برند. از این‏رو این اصل محورى درست است که «الى اللَّه المصیر؛ سرانجام همه کس و هر چیز به سوى خداى تعالى است»، اما کافران زمانى خواهند فهمید که دیگر فرصت از کف رفته است. بنابراین جمله «وَ وَجَدَ اللَّه عنده» برخاسته از همان اصل محورى «الیه المصیر» است.
اینکه برخى مفسّران خواسته‏اند براى «یافتن» (وَجَدَ) کلمه‏هاى مضافى چون «جزاء» و «عقاب» را در تقدیر بگیرند (جزاء اللَّه یا عقاب اللَّه)، خود را دچار تکلف کرده، از ظرافت و عمق مطلب کاسته‏اند، در حالى که نیازى به آن نیست. شاهد آنکه اگر منظور چنان باشد که گفته‏اند، دیگر آوردن حرف «فاء» در جمله «فوفّیه حسابه» که نشان‏دهنده ترتیب است، تناسبى نداشت و مناسب بود «واو» عاطفه بیاید نه «فاء» عاطفه.
پرسش دیگر این است که ظرف زمانى «اذا» در جمله «حتى اذا جاءه» اشاره به کدام وقت است؟ هنگام مرگ یا عرصه قیامت و یا وقت دیگر؟
از گفته مفسرانى چون زمخشرى و فخر رازى برمى‏آید این زمان را قیامت شمرده‏اند که واقعیت اعمال آدمیان آشکار مى‏شود و کافران با همه نیازى که به اعمال خویش دارند، وقتى به سراغ آن مى‏روند، ناکام شده و شعله‏هاى آتش، آنان را در بر مى‏گیرد. اما سخن علامه طباطبایى، مى‏فهماند که ایشان، آن را زمان مرگ مى‏داند. ظاهر آیاتى چون «لقدْ کنتَ فى غفلةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غطائکَ فَبَصَرُکَ الیومَ حدیدٌ»(21) که مربوط به پس از نفخه صور و حاضر شدن در صحنه قیامت است، تأییدکننده و گواهى گفته نخست است. اما ظاهر آیاتى چون «و کنّا نکذّب بیوم الدین حتى أتانا الیقین»(22) و «حتى إذا جاء أحَدهم الموتُ قال ربّ ارْجعونِ لعلّى أعمل صالحاً فیما ترکتُ»(23) و یا سخن امیرالمؤمنین على(ع) که «الناس نِیَامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛ مردم خوابند، وقتى مردند بیدار مى‏شوند.»(24) گفته دوم را مى‏فهماند.
مراجعه به منابع دینى حتى به صورتى اجمالى، هیچ تردیدى باقى نمى‏گذارد که آدمى، پس از مرگ و حتى هنگام جان دادن، دست‏کم بخشى از حقایق را مشاهده مى‏کند، حتى در فاصله میان مرگ و حشر در قیامت که «برزخ» نامیده مى‏شود و قرآن به صراحت از آن نام برده(25) از نتیجه عقاید و اعمال خوب و بد خویش بى‏نصیب نخواهد ماند. اما معلوم است که حسابرسى تفصیلى و کشف و مشاهده همه حقایق، از جمله واقعیات اعمال و باورها و نتایج آن در صحنه قیامت و پس از آن است. از این‏رو مى‏توان میان ظاهر آیات یاد شده، سازگارى کامل دید و ناظر به دو مرحله کشف و مشاهده اجمالى و تفصیلى شمرد. از این‏رو هر یک از دو گفته یادشده سهمى از درستى را دارد. چنان که آدمى، از جمله کافر، حتى پیش از مرگ و در عرصه اعمال دنیوى نیز بارها به این واقعیت پى مى‏برد که باورها و کردارهاى غیر خدایى، او را ناکام گذاشته و برایش جز خسران و ناامیدى بر جاى نگذاشته است. پس پى بردن به واقعیت آنچه قرآن کریم در این مثال از آن به «سراب» یاد کرده امرى نسبى است که عرصه قیامت، جایگاه اوج ظهور و بروز آن است و نه مختص آن.
پس اگر قرآن کریم در باره ستمکاران - که در منطق قرآن کافران نیز ظالم به شمار مى‏روند(26) - در عرصه قیامت مى‏فرماید: «و بدا لهم مِنَ اللَّه ما لم یکونوا یحتسبون، و بدا لهم سیئات ما کسبوا؛ از سوى خداوند براى آنان امورى آشکار مى‏شود که گمان نمى‏کردند، و براى آنان بدى‏هاى آنچه کسب کردند آشکار مى‏گردد»(27) منظور آشکار شدن تفصیلى حقایق جهان و واقعیات اعمال و عقاید آنان است و با این منافات ندارد که پیش از آن در هنگامه مرگ و پس از آن، بخشى از همین حقایق یا صورتى اجمالى از آن، بر اینان هویدا گردد.
در قسمت آینده به شرح مثال دوم که در آیه بعد آمده مى‏پردازیم. ان شاءاللَّه تعالى.

پى‏نوشتها: -
1) سوره اسراء، آیه 84.
2) سوره شمس، آیه 7 تا 10.
3) سوره حدید، آیه 4.
4) سوره فجر، آیه 14.
5) سوره نباء، آیه 21.
6) سوره کهف، آیه 104.
7) سوره فرقان، آیه 23.
8) سوره غاشیه، آیات 2 تا 5.
9) سوره انعام، آیه 132.
10) سوره انفال، آیه 4.
11) سوره آل‏عمران، آیه 163.
12) سوره نحل، آیه 96.
13) سوره همزه، آیه 3.
14) سوره لیل، آیه 11.
15) سوره مسد، آیه 2.
16) سوره حاقه، آیات 25 تا 29.
17) سوره آل‏عمران، آیه 10 و نیز 116.
18) سوره حجر، آیات 80 تا 83.
19) سوره هود، آیه 101. نیز رجوع شود به آیات 200 تا 207 شعراء، 17 مجادله، 50 زمر، 47 و 82 غافر، 26 احقاف و 10 جاثیه.
20) سوره ق، آیه 16.
21) همان، آیه 22.
22) سوره مدّثر، آیات 46 و 47.
23) سوره مؤمنون، آیه 99.
24) بحارالانوار، ج‏4، ص‏43، و ج‏50، ص‏134، و ج‏69، ص‏306 و ج‏73، ص‏39.
25) و مِنْ ورائهم برزخٌ الى یومِ یُبْعَثُون؛ سوره مؤمنون، آیه 100.
26) و الکافرون هم الظالمون؛ سوره بقره، آیه 254.
27) سوره زمر، آیات 47 و 48.