در محضر خورشید (29)
درسهایى از تفسیر سوره نور
سراب کفر و دنیاگرایىسیدضیاء مرتضوى
«و الّذین کَفَرُوا أعْمالُهم کَسرابٍ بِقیعة یَحْسَبُهُ الظمآنُ ماءً حتّى اذا جاءهُ لَمْ یَجِدْهُ شیئاً و وَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ فَوَفّیهُ حِسَابَهُ و اللَّهُ سَریعُ الحِسابِ أوْ کَظُلُماتٍ فى بَحْرٍ لُجِّىٍّ یَغْشیهُ مَوْجٌ مِنْ فَوقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَریها وَ مَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ نوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.» «آیات 39 و 40»
مدتى این مثنوى تأخیر شد
در چند آیه گذشته که آخرین قسمت آن در شماره 146 (اردیبهشت 83) بود، شرح حال و جایگاه مؤمنان بازگو شد با این تأکید که آنان، این جایگاه را از آن نورى دارند که خداوند به آنان ارزانى داشته است. اینک و در نقطه مقابل، طى دو آیه، دو مثال جامع و رسا در وصف حال کافران پیش روى ما گذاشته مىشود. دو نمونه و تمثیل گویایى که با ظرافت و زیبایى تمام، حال و روز کافران را هم در رفتار و هم در هدفشان ترسیم مىکند و دنیاى تیره و فضاى تار زندگى و شخصیت آنان را نشان مىدهد که قرین سرگشتگى است و افقها و جاذبههاى کاذب و دورنماى فریبندهاى را پیش روى آنان گذاشته است. دستاورد باورها و کردارهاى کسانى که خداوند را در عقیده و عمل خود نادیده گرفته، سرابى بیش نیست که براى تشنگان خوشبختىِ ماندگار، چیزى جز خستگى راه نمىباشد و تلاشهاى بىثمر را بر جاى خواهد گذاشت. لایههاى ظلمت و وحشت با امواج سهمگین و شبانه، فضاى زندگى را چنان بر آنان تاریک مىکند که حتى چند قدم آن سوتر را نمىبینند. این سرنوشت کسانى است که نور هدایت الهى، وجودشان را روشن نکند.
نکات ادبى
«سراب» که در اصل به معناى جارى شدن است، مفهومى روشن دارد. در فارسى نیز سراب گفته مىشود و چون در نگاه بیننده همانند آب جریان مىیابد به آن سراب گفته شده است.
«بقیعة» مرکّب از دو کلمه «باء» و «قیعة» است. یکى از معانى که براى «باء» شمردهاند معناى ظرفى و مرادف «فى» مىباشد که معادل فارسى آن «در» است.
در باره «قیعه» اختلاف هست که مفرد است یا جمع؟ مفسرى چون طبرسى، صاحب مجمعالبیان و ادیب و لغتدانى چون «فرّاء» آن را جمع «قاع» شمردهاند، اما علامه طباطبایى در تفسیر خود، و «راغب اصفهانى» در لغتنامه قرآنى معروف خود، آن را مفرد شمرده و جمع آن را «قیع» دانستهاند، مانند «قاعه» که جمع آن «قاع» است. زمخشرى در تفسیر کشاف هر دو گفته را بازگو کرده است. مىتوان مفرد بودن «سراب» را مؤید مفرد بودن آن گرفت.
به هر حال، این کلمه به معنى زمین یا زمینهاى گسترده بىآب و علف مىباشد؛ همان بیابان و هامون.
«ظمآن»: این واژه، در ریشه به حدّ فاصل میان دو بار نوشیدن گفته مىشود و «ظَمَأ» عطشى است که در این فاصله برمىخیزد. برخى چون فخر رازى آن را به معنى تشنگى زیاد دانستهاند. «ظمآن» کسى است که دچار تشنگى شده است.
«لجّى»: این کلمه از ریشه «لجاج» است که تکرار و پى در پى بودن را مىرساند. در اینجا اگر دریا با این وصف آمده، به این لحاظ و تناسب است که دریاى ژرف و گسترده، امواج پى در پى دارد؛ پس منظور از «بَحْرٍ لُجّى» دریاى ژرفى است که امواجى سهمگین و پى در پى دارد.
«سحاب»: برخى لغتدانان همانند راغب اصفهانى آن را به معنى مطلق «ابر» دانستهاند، چه بارانزا و چه بىباران، ولى «ابنمنظور» در لغتنامه مفصل خود، لسانالعرب، این واژه را مخصوص ابرهاى بارانزا مىداند.
پیشتر در شرح آیه 25 همین سوره در باره کلمه «وَفَّیه» توضیح دادیم که به معنى پرداختن و اداى چیز به صورت کامل و بدون کم و کاست است.شرح
* «و الّذین کفروا اعمالهم کسرابٍ بِقیعة یحسبه الظمأنُ ماءً حتّى اذا جاءَه لَمْ یجده شیئاً و وَجَد اللَّه عنده فوفّیه حسابَه و اللَّهُ سریعُ الحساب».
در پایان آیه نور و سه آیه پس از آن دیدیم خداوند از بندگانى خاص سخن مىگوید که با عنایتى ویژه به نور او دست یافتهاند؛ مردان و زنانى والامقام در خانههایى ارجمند و رفیع که پیوسته تسبیح حق بر زبان دارند و وابستگى و دلبستگىهاى مادى نمىتواند آنان را از یاد خدا و برپایى نماز و پرداختن زکات باز دارد. اینان همواره نگران روز رستاخیزند که واقعیات را آشکار و دلها و چشمها را دگرگون خواهد ساخت.
اینک وصف حال کافران را با این «تشبیه» آغاز مىکند که کردارشان همانند سرابى در بیابان مىماند که فرد تشنه گمان مىبرد آب است، اما وقتى پیش مىرود چیزى نمىیابد.
این مثال و تشبیه، چنان که پیداست، هر چند در باره «اعمال» کافران است و مثال دیگر در آیه دوم نیز همین گونه است، ولى به خوبى معلوم است آنچه به آدمى هویت و شکل مىدهد، اعمال و انگیزهها و باورهاى وى است. انسان چون زمینى خالى ولى آماده و مستعدّ است با کششهایى غریزى و فطرى و الهامات و شناختهاى درونى و بیرونى و قدرت انتخاب. چنان که قرآن فرمود: «قلْ کلٌّ یَعْمَلُ على شاکلته؛(1) بگو: هر کس بر اساس شخصیت و انگیزه و باور خویش عمل مىکند.» نیز فرمود:
«وَ نَفْسٍ و ما سَوّیها فألهمها فجورها و تقویها، قد أفلح مَن زکیَّها، و قد خاب مَن دسّیها؛(2) قسم به جان آدمى و آن کس که آن را آفریده و منظم ساخته، سپس شرّ و خیرش را به او الهام کرده است، که هر کس نفس خود را پاک و تزکیه کرد، رستگار شد، و آن کس که نفس خود را با گناه آلوده کرد، نومید و محروم گشت.»پیوند انسان و عمل
آنچه هویت و وجود کافران را شکل مىدهد، باورها و کردارهاى آنان است. تشبیه باور و کردار به سراب، در واقع تشبیه هویت و هستى حقیقى کافران به سراب است. از اینرو آیه با تعبیر «و الذین کفروا» شروع مىشود نه «اعمال الذین کفروا»؛ یعنى در آغاز توجه را معطوف به خودِ کفار مىکند، سپس بدون فاصله، پیش از ذکر مثال، در جمله بلندى، اعمالشان را جایگزین خودشان مىکند. از ترکیب «بدل» براى توجه دادن بهره مىجوید و بدین سان پیوند میان آدمى و عمل وى را مىنمایاند. دوباره به گونهاى ظریف و بسیار زیبا، هنگام بیان مثال، به این واقعیت برمىگردد و پیوند جدایىناپذیر آدمى و اعمالش را در مثال بازگو مىکند که توضیح آن خواهد آمد.
اگر منظور از «اعمال» کافران در این آیه، معنایى عام نباشد که شامل باورها و انگیزهها نیز مىگردد، باید توجه کرد که اعمال آدمى برخاسته از عقاید و باورها و انگیزههاى وى است. در تشبیهى که آیه در باره کافران آورده، میان باورها و کردارها فرقى نیست.
در پایان آیه پیش سرانجام نیک مؤمنان را که برآیند بهترین پاداش کردار آنان و فضل و لطف الهى است برشمرد، آن هم پاداشى بىحساب و اندازه، و اینک در مقابل آنان، کسانى قرار دارند که کردارشان، دستاوردى ارزنده براى آنان نخواهد داشت و برایشان جز پوچى و پشیمانى رقم نخواهد زد؛ چرا که کفر ورزیدن و کردار کفرآمیز، گام نهادن در پى سراب، به گمان آب است.
اصل مثال (مُشَبَّهٌ بِه) این عبارت است: «سرابٍ بقیعة یحسبه الظمآن ماءً حتى اذا جاءه لم یجده شیئاً؛ سرابى در بیابان که تشنه آن را آب مىپندارد، تا آن گاه که پیش آن مىرسد اما مىبیند چیزى نیست.»
آیه شریفه بر این واقعیت تأکید مىورزد: کسانى که به خدا کفر ورزیده و کردار خویش را بر باورهایى نادرست استوار مىسازند، سرانجام آنان، مانند انسان تشنهاى است که در بیابان خشک و بىنشانى، به گمان اینکه، آبى یافته که زلالى و موجهاى آرام و پى در پى آن، او را به سوى خود فرا مىخواند، با امیدى فراوان، به سوى آن روان مىشود اما با پیشروى، جز حسرت و از دست رفتن فرصت و تشنگى بیشتر، چیزى نصیب وى نمىشود. او، هم فرصت را از دست داده، هم بر تشنگى خویش افزوده، هم امید خود را از بین برده و هم خود را به نابودى و هلاکت افکنده است.
این مثال زیبا و گویا، هر چند وصف حال اعمال کافران است، اما آنچه نقطه عطف و مرکز اصلى توجه است، خودِ کافرانند که دلباخته اعمال خویشاند. اینان چون تشنگان درماندهاند که «سراب» را از «آب» بازنشناخته، همه سرمایه و توان خویش را در بیابان طبیعت و در جهان ماده و عرصه عمل و آزمایش، به پاى خیالات و توهمات خود ریختهاند با این گمان که راه به جایى خواهند برد.
هر چند سراب مثالى براى اعمال کافران است، اما آن کس که در پى این آبنما است و آن را «آب» گمان مىکند، صاحب عمل یعنى کافر (ظمأن) است. اوست که وقتى به نقطه خیالانگیز سراب مىرسد (اذا جاءَهُ) آن را چیزى نمىبیند (لم یَجِدْه شیئاً) آن وقت باورش مىشود که خیالى بیش نبوده اما اینک نه آبى در بساط دارد و نه آبى بر زمین است. بیچاره آن تشنهاى که دوباره در پى سرابى دیگر، در نقطهاى دوردستتر بیهوده بکوشد!
در آیه، با ذکر این مثال، به خوبى حال و وضع کفار و اعمال آنان ترسیم شده است، اما جمله «و وجد اللَّه عنده» که بىفاصله و آمیخته با مثال یاد شده آمده، هم تشبیه را تکمیل مىکند و هم به اصل موضوع برمىگردد. به این حقیقت نیز توجه و آگاهى مىدهد که تشنه، نه تنها آب نمىیابد و به خواسته خود نمىرسد بلکه بر خلاف انتظار خویش، «خداوند» آنجا، در همان سرابگاه، حساب و نتیجه اعمال او را بىکم و کاست به وى مىدهد. مرجع ضمیر فاعلى در «وَجَدَ» هر چند «ظمأن» است ولى معلوم است مقصود کافر و وضع او مىباشد که مانند هر انسانى به خواست فطرى خویش، در پى سعادت و کمال است ولى در راهى قرار گرفته و کردارهایى دارد که وى را به هدف حقیقى و مقصد مطلوب نمىرساند. تنها زمانى چشم مىگشاید که فرصت از کف رفته و با خداوندى روبهرو مىشود که حسابرس گذشته اوست: «فوفّیه حسابه»؛ حساب و بازده باورها و کردارهاى او را به تمام و کمال و بىهیچ ستمى مىدهد. او همان تشنهاى بود که در بیابان طبیعت، کشش فطرى و خدادادى به سوى سعادت و کمال را در عمل، به انحراف کشاند و رفتارها و معبودهایى دیگر برگزید و راهى را پیمود که جز افزایش تشنگى و دور ماندن از مقصد اصلى، دستاوردى نداشت. او در سرابگاه، تنها حقیقتى را که با آن رودررو مىشود، خداوند است که از آغاز و میانه راه، همواره همراهش بود ولى او چشم بر این حقیقت بسته بود: «و هو معکم أینما کنتم؛ او با شماست، هر جا که باشید.»(3) خداوندى که در کمین کافران و معاندان است و گویا در انتظار آنان نشسته است: «إنّ ربّک لبالمرصاد؛ خداى تو در کمینگاه است.»(4) همان گونه که جهنم کمینگاهى است که در انتظار دوزخیان است: «إنّ جهنّم کانتْ مرصاداً»(5) خداوندى در کمین است که علم او به دیگران، و از آن جمله ریز و درشت اعمال کافران، یکسان است، از همین رو - چنان که علامه طباطبایى فرموده - «سریعالحساب» مىباشد.
کافران در حالى آرزوها و اهداف خود را بر باد رفته مىیابند که به نداى آسمانى ولى درونى خویش، پاسخ درست ندادند و از آب حیات حقیقى که در کنار و در پى و آمیخته با فطرت و وجدانشان بود، رویگردان شده، در بیابان مادهگرایى و طبیعت کاذب زندگى و شورهزار شرک، خود را سرگردان کردند. آنان فراز و نشیبهاى زندگى و تلخ و شیرینهاى آن را به امید دستیابى به خوشبختى و آیندهاى روشن پشت سر مىگذارند اما چون کجفکر و فهم بودند، اینها خواب و خیالى بیش نبود! به گفته قرآن کسانىاند که «ضَلَّ سَعْیُهم فى الحیاة الدنیا و هُمْ یَحْسَبُون أنّهم یُحْسِنُون صُنعاً؛ تلاششان در زندگى دنیا به گمراهى و نابودى رفت، در حالى که خیال مىکنند کار درستى مىکنند.»(6) کسانىاند که کردارشان بر باد است: «و قَدِمْنا إلى ما عملوا مِنْ عملٍ فَجَعَلْناه هَباءً مَنْثُوراً؛ به سراغ کارهایى که کردند مىرویم و همه را مانند ذرات غبار پراکنده در هوا قرار مىدهیم.»(7)
اینان در قیامت، چهرههاى نگرانىاند که قرآن کریم، از آنان چنین یاد کرده است: چهرههایى که کردارشان جز سختى و دشوارى نصیبشان نکرده، در آتش سوزان مىافتند و از چشمهاى سوزان نوشانده مىشوند:
«وجوه یومئذ خاشعةٌ، عاملةٌ ناصبةٌ، تَصْلى ناراً حامیةً، تُسقى مِنْ عینٍ آنیة.»(8) «عاملة ناصبة» یعنى کسانى که عمل کرده و به دشوارى و زحمت افتادهاند اما نتیجهاى نگرفتهاند.
البته چنان که آیات چندى در قرآن تأکید دارد خداى تعالى نتیجه تمام خوبىها و اعمال نیک انسانها را هر چند کافر باشند مىدهد، هر چند در دنیا، اما اینکه این اعمال مایه نجات آنان باشد و به خواستههایشان برساند چنین نیست. و این موضوعى است که نیازمند بحثى جداگانه است.
پیشتر در شرح آیه 25 همین سوره، در باره تعبیر «فوفّیه» توضیح داده شد.نکتههایى چند
دقت در آیه آموزهها و بهرههاى تفسیرى معرفتى و تربیتى فراوانى را به دست مىدهد که برخى از آنها در سخنان مفسران آمده است.
1- چرا فقط تشنگان؟
پنداشت غلط و «آبنما» را آب پنداشتن اختصاص به افراد تشنه ندارد و دیگران نیز دچار این خیال مىشوند ولى در آیه، فقط فرد تشنه (ظمآن) مورد توجه قرار گرفته است. این امر - همان گونه که علامه طباطبایى(رحمةاللَّه علیه) نیز یادآور شده - مىتواند به این خاطر باشد که تنها تشنه است که به دنبال سراب راه مىافتد و دیگران انگیزهاى براى دنبال کردن آن ندارند. جمله «حتّى اذا جاءه» نیز همین مطلب را مىفهماند که فرد تشنه به سوى نقطه مورد نظر روان مىشود و تا آنجا مىرود.
2- گستره مثال
آیه هر چند مثال را براى کافران و کردار آنان آورده ولى مؤمنان نیز بسته به دامنه معرفت و ایمانشان، گرفتار همین پنداشت غلط مىشوند و در زندگى خود چه بسا بلکه چه بسیار، در پى سراب خوشبختى مادى و کژروىهاى فکرى و عقیدتى، بسیارى از فرصتها و سرمایههاى خویش را تباه مىسازند. ایمان مؤمنان، هر چند نجاتبخش آنان است و اینان را به «کوثر» خوشبختى ابدى و کمال حقیقى مىرساند اما به روشنى پیداست همه در یک مرتبه و جایگاه نیستند و به قول قرآن کریم «لِکلٍّ درجاتٌ ممّا عَمِلُوا و ما ربُّکَ بغافلٍ عمّا یعملون»(9) و «لهم درجات عند ربّهم و مغفرة و رزق کریم.»(10) و یا به تعبیر زیبا و پرمعناى دیگر «هُمْ دَرَجاتٌ عند اللَّه»(11) که اساساً خود اینان، درجه هستند.
بنابراین، آیه شریفه، فقط هشدار به کافران نیست، بلکه آنان مصداق روشن و کامل این مثالند اما همان که ملاک که این تشبیه و هشدار است، دیگران را نیز در بر مىگیرد، چه مشرکان و چه مؤمنان. هر کس به هر میزان به غیر خدا توجه کند مشمول مثال است.
از منظر توحید واقعى و معرفت درست ربوبى، در دستیابى به خوشبختى، توجه به غیر حق و مؤثر دانستن و وسیله شمردن آن سرابى بیش نیست. از این نظر، میان اشیا و اشخاص و اعمالى که مورد توجه قرار مىگیرند فرقى نمىباشد. همه امیدها و آرزوها به غیر او بر باد است چرا که خیالى بیش نیست: «ما عندکم یَنْفَدُ و ما عند اللَّه باقٍ؛ هر چه پیش شماست فنا مىپذیرد و آنچه پیش خداست ماندگار است.»(12) این حقیقتى بزرگ در قرآن است که بر آن تأکید کرده، به جنبههاى گوناگون آن پرداخته و توجه داده است. ذکر نمونههایى چند مناسب است:
«یحسب أنّ ماله أخلده».(13)
«ما یُغْنى عنه ماله إذا تَرَدّى».(14)
«ما أغنى عَنْهُ مالُه و ما کَسَبَ».(15)
«فامّا مَن أُوتى کِتابَهُ بِشمالِهِ فَیقولُ یالیتنى لَمْ أُوتَ کتابیه ... ما أَغنى عَنّى مالیه، هَلَکَ عَنّى سُلطانیه».(16)
«إِنّ الذین کفروا لن تُغْنِىَ عنهم أموالُهم و لا أولادُهم مِن اللَّه شیئاً».(17)
«و لقد کذّب أصحابُ الْحِجْر المرسلین ... فأخذتْهم الصیحة مصبحین فما أغنى عنهم ما کانوا یکسبون.»(18)
«و ما ظلمناهم و لکن ظلموا أنفسهم فما أغنَتْ عنهم آلهتهم التى یدعون مِنْ دون اللَّه مِنْ شىءٍ لمّا جاء أَمرُ ربّک».(19)
البته معلوم است «وسیله» جستن که خود خواستى الهى است، چنان که در آیه فرمود: «وَابْتَغُوا الیه الوسیلة؛ به سوى خداوند وسیله بجویید»، نه تنها منافاتى با توحید ندارد، بلکه در طول آن است بنابراین مسائلى چون «توسل» و «شفاعت» اساساً از این جرگه بیرون است.3- چرا تعبیر «جاء»؟
برخى مفسران چون صاحب مجمعالبیان، تعبیر «جاء» در جمله «حتى اذا جاءه» را به معنى «وصول» شمردهاند، یعنى «تا آنگاه که تشنه به آنجا برسد.» طبعاً این پرسش پیش خواهد آمد که پس چرا به جاى «وَصَلَ» از فعل «جاء» استفاده شده که بیشتر به معناى «آمدن» است، نه رسیدن؟ آیا استفاده از «جاء» به جاى «وَصَلَ» نمىتواند در بر دارنده نکتهاى باشد؟ وقتى گوینده مىگوید: «زید به آنجا رسید» یا «زید به آنجا رفت» خود را جداى از آن نقطه نشان داده ولى وقتى مىگوید «زید آمد» مقصد را جایى معرفى مىکند که خود نیز حضور دارد. در مثالى که در آیه آمده استفاده از واژه «جاء» توجه شنونده یا خواننده را به نقطه «سراب» جلب مىکند که گویا گوینده آنجا حاضر است و از آنجا کار تشنهاى را که در پى سراب، به آن نقطه آمده، نگاه و بازگو مىکند. این گونه بیان، چنان که تفسیر «المیزان» بر آن تأکید کرده اشاره به این حقیقت دارد که در این سرابگاه کسى وجود دارد که منتظر آمدن گمراه تشنه جویاى آب است. این نکته همان است که با جمله «و وجد الله عنده» به آن تصریح شده است. بر این حقیقت قرآن بارها تأکید جسته، از جمله با تعبیر «إلیه المصیر» به آن توجه داده است؛ هر چند «همراهى» خداوند قیّوم که از آن به «معیّت قیّومیّه» یاد مىشود، اوّل و وسط و آخر ندارد: «هو معکم أینما کنتم» و یا «نحن أقرب إلیه مِنْ حبل الورید»(20) که به زبان مثال، خداوند از رگ گردن به ما نزدیکتر است.
نکته دیگر در همین قسمت آیه، مرجع ضمیر «ه» در «جاءه» است که سراب است ولى از آنجا که «سراب» در واقع چیزى نیست که شخص تشنه به سوى آن آمده یا رفته باشد - همان گونه که در آیه تعبیر «لم یجده شیئاً» بر آن تأکید دارد - برخى را بر آن داشته که بگویند مرجع ضمیر سراب نیست بلکه جاى آن است؛ یعنى وقتى به محل سراب مىرسد و یا جمله «لم یجده شیئاً» را تفسیر به «لم یجده شیئاً نافعاً» کنند یعنى وقتى مىرسد، چیز سودمندى نمىیابد.
نکته درخور توجه دیگر در جمله «لم یجده» است که داراى ضمیر «ه» مىباشد. آیه نمىگوید «لم یجد شیئاً» بلکه مىگوید «لم یجده شیئاً». میان این دو تعبیر از نظر ادبى و محتوا تفاوت روشن است. در واقع جمله دوم داراى دو «مفعول» است، بر خلاف تعبیر اوّل.
آیه نمىگوید شخص تشنه وقتى به آن نقطه آمد چیزى نمىیابد بلکه مىگوید «آن را چیزى نمىیابد»، یعنى همان را که «چیزى» پنداشته و در پى آن روان شده بود تا نیاز خود را برآورده کند، وقتى مىرسد مىبیند چیزى نبوده است؛ حال به این بیان که اصلاً چیزى وجود ندارد و یا اینکه آنچه موجود است (زمین و ریگ و شن و صحراى خشک) چیزى سودمند و کارگشا براى او نیست؛ خاک است و شن و سنگ و هواى خشک!4- چه مىیابد و چه زمانى؟
انسان تشنه، اگر از آغاز فریب جاذبه سراب را از دوردست نخورد و به حقیقت آن پى ببرد، طبعاً به آن دل نمىبندد و به آن سو روان نمىشود، اما بالاخره، وقتى به آنجا برسد واقعیت را درک مىکند. واقعیتى که اگر در آغاز فهمیده بود، این گونه خود و توان و سرمایه جان و فرصت خویش را بیهوده و بىثمر فداى آن نمىساخت.
مؤمنان پیش از آنکه فرصت از میان برود، توجه به حقیقت هستى و وجود حقتعالى پیدا کرده، به سوى او روان مىشوند اما کافران، تنها در پایان کار به ماهیت باورها و کردارهاى خویش پى مىبرند. از اینرو این اصل محورى درست است که «الى اللَّه المصیر؛ سرانجام همه کس و هر چیز به سوى خداى تعالى است»، اما کافران زمانى خواهند فهمید که دیگر فرصت از کف رفته است. بنابراین جمله «وَ وَجَدَ اللَّه عنده» برخاسته از همان اصل محورى «الیه المصیر» است.
اینکه برخى مفسّران خواستهاند براى «یافتن» (وَجَدَ) کلمههاى مضافى چون «جزاء» و «عقاب» را در تقدیر بگیرند (جزاء اللَّه یا عقاب اللَّه)، خود را دچار تکلف کرده، از ظرافت و عمق مطلب کاستهاند، در حالى که نیازى به آن نیست. شاهد آنکه اگر منظور چنان باشد که گفتهاند، دیگر آوردن حرف «فاء» در جمله «فوفّیه حسابه» که نشاندهنده ترتیب است، تناسبى نداشت و مناسب بود «واو» عاطفه بیاید نه «فاء» عاطفه.
پرسش دیگر این است که ظرف زمانى «اذا» در جمله «حتى اذا جاءه» اشاره به کدام وقت است؟ هنگام مرگ یا عرصه قیامت و یا وقت دیگر؟
از گفته مفسرانى چون زمخشرى و فخر رازى برمىآید این زمان را قیامت شمردهاند که واقعیت اعمال آدمیان آشکار مىشود و کافران با همه نیازى که به اعمال خویش دارند، وقتى به سراغ آن مىروند، ناکام شده و شعلههاى آتش، آنان را در بر مىگیرد. اما سخن علامه طباطبایى، مىفهماند که ایشان، آن را زمان مرگ مىداند. ظاهر آیاتى چون «لقدْ کنتَ فى غفلةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غطائکَ فَبَصَرُکَ الیومَ حدیدٌ»(21) که مربوط به پس از نفخه صور و حاضر شدن در صحنه قیامت است، تأییدکننده و گواهى گفته نخست است. اما ظاهر آیاتى چون «و کنّا نکذّب بیوم الدین حتى أتانا الیقین»(22) و «حتى إذا جاء أحَدهم الموتُ قال ربّ ارْجعونِ لعلّى أعمل صالحاً فیما ترکتُ»(23) و یا سخن امیرالمؤمنین على(ع) که «الناس نِیَامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛ مردم خوابند، وقتى مردند بیدار مىشوند.»(24) گفته دوم را مىفهماند.
مراجعه به منابع دینى حتى به صورتى اجمالى، هیچ تردیدى باقى نمىگذارد که آدمى، پس از مرگ و حتى هنگام جان دادن، دستکم بخشى از حقایق را مشاهده مىکند، حتى در فاصله میان مرگ و حشر در قیامت که «برزخ» نامیده مىشود و قرآن به صراحت از آن نام برده(25) از نتیجه عقاید و اعمال خوب و بد خویش بىنصیب نخواهد ماند. اما معلوم است که حسابرسى تفصیلى و کشف و مشاهده همه حقایق، از جمله واقعیات اعمال و باورها و نتایج آن در صحنه قیامت و پس از آن است. از اینرو مىتوان میان ظاهر آیات یاد شده، سازگارى کامل دید و ناظر به دو مرحله کشف و مشاهده اجمالى و تفصیلى شمرد. از اینرو هر یک از دو گفته یادشده سهمى از درستى را دارد. چنان که آدمى، از جمله کافر، حتى پیش از مرگ و در عرصه اعمال دنیوى نیز بارها به این واقعیت پى مىبرد که باورها و کردارهاى غیر خدایى، او را ناکام گذاشته و برایش جز خسران و ناامیدى بر جاى نگذاشته است. پس پى بردن به واقعیت آنچه قرآن کریم در این مثال از آن به «سراب» یاد کرده امرى نسبى است که عرصه قیامت، جایگاه اوج ظهور و بروز آن است و نه مختص آن.
پس اگر قرآن کریم در باره ستمکاران - که در منطق قرآن کافران نیز ظالم به شمار مىروند(26) - در عرصه قیامت مىفرماید: «و بدا لهم مِنَ اللَّه ما لم یکونوا یحتسبون، و بدا لهم سیئات ما کسبوا؛ از سوى خداوند براى آنان امورى آشکار مىشود که گمان نمىکردند، و براى آنان بدىهاى آنچه کسب کردند آشکار مىگردد»(27) منظور آشکار شدن تفصیلى حقایق جهان و واقعیات اعمال و عقاید آنان است و با این منافات ندارد که پیش از آن در هنگامه مرگ و پس از آن، بخشى از همین حقایق یا صورتى اجمالى از آن، بر اینان هویدا گردد.
در قسمت آینده به شرح مثال دوم که در آیه بعد آمده مىپردازیم. ان شاءاللَّه تعالى.پىنوشتها: -
1) سوره اسراء، آیه 84.
2) سوره شمس، آیه 7 تا 10.
3) سوره حدید، آیه 4.
4) سوره فجر، آیه 14.
5) سوره نباء، آیه 21.
6) سوره کهف، آیه 104.
7) سوره فرقان، آیه 23.
8) سوره غاشیه، آیات 2 تا 5.
9) سوره انعام، آیه 132.
10) سوره انفال، آیه 4.
11) سوره آلعمران، آیه 163.
12) سوره نحل، آیه 96.
13) سوره همزه، آیه 3.
14) سوره لیل، آیه 11.
15) سوره مسد، آیه 2.
16) سوره حاقه، آیات 25 تا 29.
17) سوره آلعمران، آیه 10 و نیز 116.
18) سوره حجر، آیات 80 تا 83.
19) سوره هود، آیه 101. نیز رجوع شود به آیات 200 تا 207 شعراء، 17 مجادله، 50 زمر، 47 و 82 غافر، 26 احقاف و 10 جاثیه.
20) سوره ق، آیه 16.
21) همان، آیه 22.
22) سوره مدّثر، آیات 46 و 47.
23) سوره مؤمنون، آیه 99.
24) بحارالانوار، ج4، ص43، و ج50، ص134، و ج69، ص306 و ج73، ص39.
25) و مِنْ ورائهم برزخٌ الى یومِ یُبْعَثُون؛ سوره مؤمنون، آیه 100.
26) و الکافرون هم الظالمون؛ سوره بقره، آیه 254.
27) سوره زمر، آیات 47 و 48.