زنان با آشپزى معجزه مىکنند
نزهت بادى
نام فیلم: ماهىها عاشق مىشوند
نویسنده و کارگردان: على رفیعى
بازیگران: رضا کیانیان، رؤیا نونهالى، گلشیفته فراهانى
دکتر «على رفیعى» پس از سالها مشق عشق در صحنه تئاتر و ارائه آثار چشمگیرى چون «یادگار سالهاى شن»، «روز بزرگ و خاطرهانگیز دانشمند دوو»، «عروسى خون»، «رومئو و ژولیت»، «کلفتها» و «در مصر برف نمىبارد» اولین قدمهاى سینمایى خود را در فیلم «ماهىها عاشق مىشوند» خرامان خرامان برمىدارد تا مخاطب را در لذت شاعرانگى قاببندىهاى پر از عطر، رنگ و طعم خوش زندگى غرق سازد و حس فراموش شده عشق را از دل خاکستر گذشتهها برافروزد.
تم محورى فیلمنامه مبتنى بر ایدئولوژى است که لذت درک لحظات را در تقابل با سرسپردگى کامل به ایدئولوژى و کارهاى بزرگ قرار مىدهد و مخاطب را به این تأمل وا مىدارد که تجسم عملى بخشى از آرمانخواهىهاى انسان در چیزهاى پیش پا افتاده زندگى عینیت مىیابد. در واقع آدمى در موقعیتى نیست که بتواند یک بار براى رسیدن به اهدافش در آینده مبارزه کند و بار دیگر به عملگرایى در باب زندگى و عواطف جارى در آن دست بزند. سرنوشت غمانگیز «عزیز» بر همین نکته تأکید مىورزد که انسان نمىتواند هیچ یک از دو موقعیت را فداى دیگرى سازد، و زندگى حقیقى آمیزهاى از آرمانخواهىها و مسائل ساده و عادى است.
«رفیعى» عشق نوستالژیک را محملى براى پرداخت چنین مضمونى قرار داده است، به طورى که با بازگشت «عزیز» به زادگاه و ریشههاى محل تولدش، فضایى را براى احیاى حس گمشده عشق و دلبستگىهاى قدیمى ایجاد مىکند. ورود «عزیز» به قصه با نماهاى سربالایى و سرپایینى جاده شروع مىشود که در نهایت در نمایى همسطح زمین توقف مىکند، گویى «عزیز» از مکانى انتزاعى و رؤیایى به زندگى ساده و روزمره خود بازگشته است تا با «آتیه» مزه واقعى زندگى را بچشد.
بهانه بازگشت «عزیز» بعد از بیست و پنج سال سفرى ناخواسته، تصرف دارایى پدرى است. استفاده از خانه پدرى «عزیز» که با خود خاطرات گذشته را زنده مىکند، به راحتى در خدمت هویت ناسیونالیستى فیلم قرار مىگیرد و بیش از پیش، ارتباط «عزیز» با تعلقات گذشته را به نمایش مىگذارد.
کنشمندى داستان از آنجا آغاز مىشود که «عزیز» خانه خویش را در تملک و تصرف زنى مىبیند که روزگارى عاشقش بوده است و این تضاد موقعیتى، قصه را وارد جریان تازهاى از درگیرىهاى عاطفى مىکند؛ اگر چه فیلمساز براى نشان دادن این چالشهاى روحى و کشاکشهاى درونى از واکنشهاى بیرونى مناسبى استفاده نمىکند، اما به هر حال نباید فراموش کنیم که فیلم «ماهىها عاشق مىشوند» تلاش مىکند به دور از هر گونه اغراق و پیچیدهگویى نشان دهد که لذت زندگى در سادگى آن است، همان سادگى که در زندگى شاعرانه «آتیه» جارى است، به طورى که همان اشیا و اجزاى روزمره زندگى براى او به مثابه مهمترین اهداف و رؤیاهایش هستند، به همین دلیل حس سرزندگى، خوشى و شور عشق را در جمع کوچک زنانهاى که در خانه «عزیز» به عنوان رستوران ایجاد کرده، مىتوان دید، از همینرو بازگشت «عزیز» به قصد بازپسگیرى خانه، به معناى از هم پاشیدگى همه احساسات ناب و شاد براى آن گروه تمام مىشود و آنان را وا مىدارد در یک مبارزه جمعى، خوشبختى کوچک و سادهشان را به هیچ قیمتى از دست ندهند، بلکه «عزیز» را نیز وارد این حلقه کنند.
در واقع تا آن حس درونى شخصیتها توسط مخاطب فهمیده نشود، علت تضاد و تقابل شخصیتها آشکار نمىشود، زیرا فقط زمانى مىتوان بازگشت «عزیز» را عامل برهم زدن تعادل قصه دانست که بدانیم خوشبختى که در رستوران موج مىزند، با چه رنج و سختى حاصل آمده است.
«آتیه» زنى است که با همه سختىها و تنهایىهایى که بر سر راه یک زن بیوه در مناطق بومى است، خانه عشقش را پا برجا نگه داشته، حتى فراتر از آن، فضایى را ایجاد کرده تا حس سرخوشانه عشق و امید به واسطه عطر و بو و طعم غذاهاى خوشمزه و خوش آب و رنگ به دیگران نیز انتقال داده شود. انرژى و جنب و جوش شادمانه در آشپزخانه «آتیه»، آرامش لذتبخش مشتریان را در رستوران او رقم مىزند، گویى حس صبر و امید و رضایت از طریق غذاهاى رنگارنگ در جان دیگران رسوخ مىکند و این معجزه فقط از دست زنانى بر مىآید که ریشه در آب و خاکى دارند که تار گیسوان سفیدشان را به شالیزارهاى سبز گره مىزنند و لبخند خستگىناپذیرشان را پاى هر درخت پرتقال مىریزند و ساعتها کنار قابلمههاى غذا مىایستند و برایشان شعر مىخوانند؛ سلیقه و زیبایى زبانزد سفرههاى ایرانى مدیون صبر و حوصله چنین زنانى است که طبخ غذا را فقط براى پر کردن شکم اعضاى خانوادهشان انجام نمىدهند، بلکه همه عشق و انتظار روزانه خود را چاشنى غذا مىکنند تا مهر و محبت را در وجود همسر و فرزندانشان ریشهدار کنند، به همین دلیل است که ایرانىها هیچ غذایى را به اندازه غذاى مادرانشان دوست ندارند، چون حس لطافت و مهربانى را براى نخستین بار در غذاى مادر تجربه کردهاند.
به همین دلیل تمام اشیا و وسایل صحنه در ارتباط با «آتیه» زنده جلوه مىکند، زیرا این ارتباط، ارتباط یک زن با یک آشپزخانه خشک و بىروح نیست که از سر جبر و تکلیف غذا مىپزد بلکه رابطه شاعرى است با کلمات که به واسطه سحر و جادوى آن، عشقش را به جهان آفرینش ابراز مىدارد. به همین دلیل مخاطب در نماهاى شوقانگیز، از تهیه و طبخ غذاهاى رنگارنگ، مىتواند بوى خوش آن را هم حس کند. این جمله در وصف بوى خوش غذاها را یک شوخى سینمایى بپندارید.
رایحه دلانگیزى که از میان قاببندىهاى چشمنواز با حرکتهاى رقصگونه دوربین از روى غذاها به مشام مخاطب مىرسد، آنقدر قوى و مسحورکننده است که اشتهاى او را براى خوردن یک غذاى خوشمزه تحریک مىکند.
به طور کلى دکتر «رفیعى» در این فیلم در صدد برقرارى نسبت درستى میان ذائقه و عاطفه بوده است تا به وسیله ارتباط عاشقانه «آتیه» و «عزیز» که به وسیله همین غذاها دوباره گل مىکند، تصریح نماید که رنگ و بو و طعم غذا در برانگیختن احساس و عاطفه افراد نقش اساسى دارد. به طور کلى ابراز عشق در بشر از زمان کشف آتش و پخت غذا و همکاسه شدن آدمها با یکدیگر شکل متفاوت و تکاملیافتهترى پیدا کرده است.
از دیدگاه فیلم، آدمها دو دستهاند؛ کسانى که غذا را مىخورند تا فقط گرسنگى غریزىشان برطرف شود که به قول «گلى» هنوز پایشان را از رستوران بیرون نگذاشته، با یک آروغ جانانه همه چیز یادشان مىرود؛ دسته دیگر افرادى که از خوردن غذا لذت مىبرند، همان طورى که «عزیز» مىگوید غذا خوردن را فقط به خاطر لذت دور هم جمع شدن آن دوست دارد. از نظرگاه فیلم چنین افرادى در بروز عواطف و احساسات عاشقانه موفقترند. به طورى که «عزیز» بعد از سالها هنوز طعم غذاهاى «آتیه» را به یاد دارد و در نهایت نیز به وسیله همان غذاهاى دلپذیر، پاىبند او و آن کلبه رؤیایى مىشود.
به طور کلى غذا و آشپزخانه در محدوده ابراز وجود زن فراتر مىرود و به ابزار گسترش شخصیت او بدل مىشود. بر همین مبنا در فیلم با صراحت اشاره مىشود که «عزیز» به عشق احتیاج دارد نه آن خانه پدرى، چون آن خانه بدون حضور شورانگیز و پرانرژى «آتیه»، بسان خانه بىروحى مىماند که در غبارى از خاطرات مهآلود و غمانگیز دور، گم شده است؛ همان طورى که اتاق محل سکونت «عزیز» تا پیش از ورود «آتیه» و سر و سامان دادن به آن، در فضایى گرفته و دلتنگ غوطهور است.
شاید بتوان گفت فیلم «ماهىها عاشق مىشوند» فیلمى در ستایش زن است، زنى که راه و رسم زندگى را مىداند و هر کجا پاى مىنهد، سرزندگى و انرژى و امید را با خود مىآورد، آنچنان که مىتواند حس مرده عشق را دوباره احیا کند و شور زندگى را برانگیزد.
قصه فرعى عشق «توکا» و «رضا» که در حقیقت تکرار سرگذشت «عزیز» و «آتیه» است، بر تداوم و جاودانگى عشق در طول زمان تأکید مىکند. این قصه فرعى نه فقط بر تقارن ذهنى مخاطب میان حال و گذشته کمک زیادى مىکند، بلکه شخصیتپردازىها را نیز قوّت مىبخشد. به طورى که مىتوان جوانى و زیبایى و طراوت «آتیه» را در آیینه رفتارهاى دخترانه و شادمانه «توکا» دید و ادامه رموز زنانگى و دلبرانه «آتیه» را در وجود دخترش جستجو کرد.
تلاش «عزیز» براى جلوگیرى از تجربه تلخ گذشتهاش براى «رضا» و همدردى «آتیه» در رنج انتظار با «توکا» در جهت این است که یک عشق دیگر به ناکامى کشیده نشود و زندگى دو جوان به حسرت ننشیند.
به هر حال ناگفته نماند که این مضمون ناب و زیبا بدون طراحى صحنه بىنظیر، میزانسنهاى دقیق و هوشیارانه و حرکتهاى رقصگونه و شناور دوربین، امکان خودنمایى نداشت. همه این عوامل و عناصر در کنار هم فیلم را از چنان قدرتى برخوردار مىکند که به مخاطب حس شناور شدن در آبهایى را بدهد که حتى ماهىها را عاشق مىکند.
«ماهىها عاشق مىشوند» فیلمى در تحسین زندگى و امید به آن است و بیانگر اینکه همه لذت زندگى مشترک در همان چیزهاى پیش پا افتاده و ساده آن است که غالباً از آن غفلت مىشود، مثل خوردن یک لیوان چاى در کنار محبوب.