نویسنده

 

قصه‏هاى شما (95)

مریم بصیرى‏

وقتى ننه گم شد در خیالش‏
نرگس قنبرى - قم‏

دخترى که زودتر از اینها مرده بود
ملاقات‏
مریم صفایى - قم‏

جاى خالى او
مهدى افخمى - مشهد

حضور آبى رعنا
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

نرگس قنبرى - قم‏

دوست گرامى، موضوع خوبى را براى نوشتن انتخاب کرده‏اید ولى مشکل در اینجاست که هویت راوى براى خواننده مشخص نیست. حدس مخاطب این است که احتمالاً وى پسرى نوجوان مى‏باشد ولى هیچ نشانه‏اى براى این حدس و گمان وجود ندارد و تنها دلیل احتمالاً همان غیرتى شدن راوى در مورد مادرش است. مادرى روستایى که تحت تأثیر جذبه شهر قرار گرفته و دوست دارد در زندگى‏اش تغییر و تحولى بدهد، اما معلوم نیست این راوى کم‏سن و سال چگونه به این همه آگاهى و درایت رسیده است که مى‏تواند متوجه تمام ظواهر و عوام‏فریبى‏هاى شهر شده و حتى مادرش را نصیحت کند!
اگر فرض را بر این بگذاریم که راوى جوان است و تحصیلکرده و یا مدتى در شهر زندگى کرده است، مى‏توانیم قبول کنیم که آن اندازه شعور و آگاهى دارد که بخواهد مادر چشم و گوش بسته‏اش را راهنمایى کند؛ اما چنین نیست و دلیل هم آن است که مادر در گوشه کنایه‏هایش به راوى مى‏گوید که مگر خود او و پدرش چه کسانى هستند که بخواهند از او ایراد بگیرند. این نشانگر آن است که تمام اعضاى خانواده از لحاظ فرهنگى و اجتماعى در یک سطح مى‏باشند.
مشکل دیگر کارتان محاوره‏نویسى است. هر چند سعى شما این بود که با شکسته‏نویسى و استفاده از کلمات محاوره‏اى، صمیمیت بین راوى و خواننده را حفظ کنید اما با این کار موجب شده‏اید که اثرتان از قوت نسبى خود خارج شده و در حد داستانى ضعیف جلوه کند. مطمئن باشید اگر از جملات کوتاه و روان استفاده کنید و کلماتى که به کار مى‏برید ساده و صمیمى باشد، خواننده چنان با اثرتان راحت خواهد بود که گویا دارد داستان را به صورت محاوره مى‏خواند. در واقع شما جملات‏تان را باید به صورت ادبى بنویسید ولى از شگردهایى استفاده کنید که از لحاظ روانى خواننده آن را مثل یک اثر خودمانى و محاوره‏اى بخواند.
اگر هم اصرار دارید که همین نثر در کل اثر حاکم باشد تنها راهش این است که راوى به جاى اینکه داستان شهر رفتن‏شان را براى مخاطب فرضى تعریف کند، براى مخاطبى عینى در داستان تعریف کند. در این صورت کل داستان شما یک دیالوگ طولانى مى‏شود و ذکر خاطره‏گویى راوى براى مثلاً دوستش. البته این روش هم جزئیات خاص خودش را دارد و باید کارى کنید که اثرتان به خاطره صِرف و یا یک دیالوگ یک‏طرفه شبیه نشود.
موفق باشید.

مریم صفایى - قم‏

خواهر عزیز، هر دو داستان شما نشان از استعدادى دارند که کم کم در حال شکوفایى در وجودتان است. نسبت به داستانى که قبلاً فرستاده بودید، خیلى پیشرفت کرده‏اید ولى این پیشرفت به یک اندازه نیست. گاه اثرتان به زیبایى یک داستان قوى است و گاه با یک گفتگوى ضعیف و یا توصیف تکرارى دوباره به سمت اثرى نه چندان قوى گرایش پیدا مى‏کند.
در «ملاقات»، قهرمان شما زیادى قهرمان است! چطور امکان دارد که دخترى 17 ساله خیاطى ماهر باشد طورى که محل درآمدش نیز از لباس‏هاى بسیارى باشد که مى‏دوزد! دخترى که آنقدر در خودش جسارت مى‏بیند که بخواهد از مغازه‏ها دزدى کند، دیگر بهانه‏اى براى کار شرافتمندانه ندارد. دخترى که مدام با خواستگارش به گردش مى‏رود، کى فرصت پیدا مى‏کند که به سفارشات مردم برسد و تازه با لباس آنها به گردش برود! مگر تمام مشترى‏ها سفارش مانتو شلوار مى‏دهند و یا اینکه سایز قهرمان شما با تمام سفارش‏دهندگانش یکى است!
تنها حُسنى که از لحاظ موضوعى در کار شما دیده مى‏شود این است که بر خلاف دیگران به جاى اینکه در دوستى‏هاى خیابانى پسران را بد جلوه دهید، ابتکار کرده و بر عکس پسرى خوب و ظاهراً پاک و سالمى را نشان مى‏دهید که در خیابان‏ها دنبال همسرى نجیب براى خودش مى‏گردد! ولى دخترى که سر راهش سبز مى‏شود، دزدِ دروغگوست و سعى در فریب پسر دارد.
«دخترى که زودتر از اینها مرده بود»، از لحاظ موضوعى نسبت به اثر اول‏تان پرداخت بهترى دارد اما همان طور که در ابتدا اشاره کردیم گویا گاه فراموش مى‏کنید در حال نوشتن داستان هستید و شروع به خاطره‏سرایى مى‏کنید.
البته این را هم یادتان باشد که لزومى ندارد تمام شخصیت‏هاى شما مخصوصاً پسرها، زیبا و ثروتمند باشند و در مقابل، دخترها فقیر و خیالاتى. این الگوى نخ‏نما که پسر و یا دختر فقیر باشد و طرف مقابلش ثروتمند و در نهایت آن دو با موفقیت با هم ازدواج کنند، دیگر جذابیت خودش را از دست داده است.
با این حال این اثرتان با توجه به نام زیبایى که دارد، ارزش دوباره‏نویسى را دارد.
منتظر دیگر آثارتان هستیم.

مهدى افخمى - مشهد

برادر محترم، متأسفانه دوستان بسیارى چون شما فکر مى‏کنند که ویرایش تنها کار ویراستار است و داستان‏هایى که برایمان ارسال مى‏کنند پر از مشکلات ویرایشى و نگارشى است و همین امر موجب مشکلات بسیارى در خوانش اثر مى‏شود. تمام دیالوگ‏ها و توصیفات شما پشت سر هم بدون اینکه نقل قول‏ها داخل گیومه ذکر شوند، نوشته شده است و اصلاً معلوم نیست دیالوگ‏ها متعلق به کدام شخصیت است و یا اینکه شما به عنوان راوى، کى دارید داستان را نقل مى‏کنید. اگر دیالوگ‏ها را در ابتداى هر سطر بعد از خط تیره بیاورید و یا اینکه آنها را داخل گیومه بگذارید، طورى که از روایت ماجرا مجزا شوند، خواننده بهتر مى‏تواند پى به وقایع اثرتان ببرد.
داستان مقوله‏اى ادبى و در عین حال احساسى است و هیچ ویراستارى چون خودِ نویسنده نمى‏تواند با زبان اثر آشنا باشد، لذا خوب است تمامى دوستان داستان‏نویس با ویرایش، حتى شده در شکل ابتدایى آن، آشنا باشند؛ تا هم کمتر ویراستارى بتواند در جملات آنها دست ببرد، هم خواننده راحت و روان اثر را بخواند و مجبور نباشد چندین بار داستان را بخواند، و هنوز هم به درستى، به مفهوم جملات ناقص اثر پى نبرد.
در هر حال چیزى که ما از داستان شما سر در آوردیم، دیالوگ‏هاى بسیارى است که قهرمان اثر شما یا آنها را به خاطر مى‏آورد و یا به همسرش مى‏گوید. هر چند شروع کارتان هم با دیالوگ است، ولى گفتگویى که انتخاب کرده‏اید، زیبا و به جاست.
اما در ادامه بقیه گفتگوها به کارتان ضربه زده و داستان با جملات کوتاه و حتى بله و خیر که اصلاً داستانى نیستند، انباشته شده است. یکى از گفتگوهاى موفق آن است که هر حرفى در دل خود حرف دیگرى را داشته باشد و در نتیجه گفتگوى میان دو شخصیت به فرض به یک حادثه، مشکل‏گشایى و یا ایجاد توهم و ... منجر شود و گرنه مکالمات عادى روزمره نمى‏توانند دیالوگ‏هاى خوبى براى یک داستان ادبى باشند.
یکى دیگر از مشکلات اثر شما، مشکل زمان افعال است. به فرض دارید از زمان حال و طلوع خورشید مى‏گویید ولى افعال‏تان زمان حال نیست و ماضى نقلى است.
سعى کنید آثار دیگر خود را با خط خوش‏ترى برایمان بفرستید تا بهتر بتوانیم آن را خوانده و مورد بررسى قرار دهیم.
موفق باشید.

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

برادر گرامى، اولین چیزى که با دیدن داستان شما به ذهن مى‏آید، عنوان کتاب داستان «ناهید طباطبایى» با نام «حضور آبى مینا» است. هر چند این کتاب 13 سال پیش چاپ شده است ولى در هر حال اسمى است که آن نویسنده براى اثرش انتخاب کرده و کار شما با نام «حضور آبى رعنا» بسیار شبیه به آن مى‏باشد و ممکن است این تفکر را در خوانندگان ایجاد کند که به عمد این اسم را انتخاب کرده‏اید.
در اثر شما هم مثل داستان اولى که در این بخش بررسى شد، هویت راوى و سن او مشخص نیست. ما فقط از زبان خودر وى مى‏فهمیم که پسر است ولى نمى‏دانیم واقعاً چند سالش است. این پسر گاه چون کودکان خیابانى در حال گدایى و بلال‏فروشى است و گاه چون نوجوانان، گول دیگران را مى‏خورد و به فکر بسته‏بندى و حتى توزیع مواد مخدر مى‏افتد و در نهایت مرتکب قتل عمد مردى مى‏شود.
حتماً خودتان قبول دارید که اگر راوى پسرى 9 ساله باشد نمى‏تواند به تنهایى با قمه مردى قوى‏هیکل را بکشد و با او گلاویز شود و یا گلوى دیگرى را با دستان پر قدرتش بفشارد.
مطلب دیگر این است که تمام داستان در روایت خلاصه شده است، روایتى که گاه به خاطره پهلو مى‏زند و خواننده مى‏انگارد پاى درددل فردى نشسته است که نمى‏داند کیست.
البته این به آن معنا نیست که راوى کاملاً خود را به خواننده معرفى کند و از خودش بگوید ولى لااقل باید از دیالوگ‏هاى دیگران و یا از رفتار خودِ وى به این موضوع پى برد که او در داستان چه نقش و هویتى دارد. وقتى ما هیچ ذهنیتى از راوى نداریم چطور باید حرف‏هاى او را دربست قبول کنیم.
اگر کمى در کارتان دقت کنید خواهید دید که شخصیت‏هاى دیگر داستان شما هم مى‏توانستند قهرمان باشند. تنها ویژگى قهرمان اثر شما عمل‏گرایى وى است و اینکه در نهایت تصمیم مى‏گیرد شوهرخواهرش را که وى را آزرده است، بکشد. اگر راوى خودِ رعنا و یا یکى دیگر از اعضاى خانواده بود، چه اتفاقى مى‏افتاد؛ فکر مى‏کنید در آن صورت اثرتان ناقص و ضعیف بود و یا اینکه بالاخره حوادث را تعریف کرده و داستان‏تان را گفته بودید! همیشه براى انتخاب قهرمان براى روایت اثر دقت کنید چرا که تمامى شخصیت‏ها قدرت روایت ماجرا را دارند اما اگر فقط ناظر باشند، روایت از سوى آنها هیچ جذابیتى براى خواننده نخواهد داشت.
موفق باشید.