نویسنده

 

نگاهى به زندگى غربى شرقى من‏

عبداللَّه امینى‏پور

زندگى غربى شرقى من خاطرات بانو آنه مارى شیمل‏
ترجمه: دکتر سیدسعید فیروزآبادى‏
چ: نشر افکار، 1383، شمارگان: دو هزار نسخه - 490ص‏

اشاره‏

ایرانیان بسیارى پس از انقلاب، با پیرزنى آلمانى آشنا شدند که به متون شرقى - عربى به ویژه در زمینه عرفانى، عشق مى‏ورزید. وى تمام عمر خویش را (از هفت، هشت سالگى به بعد)(1) به شناخت اسلام، مکاتب معنوى، زبان‏هاى ترکى، عربى و فارسى گذراند. براى آشنایى خوانندگان گرامى با این بانوى فرزانه و فرهنگ‏بان، به معرفى تفصیلى کتاب پرداخته‏ایم که با عنوان خاطرات وى به چاپ رسیده است.

آغاز

کتاب با شعر زیر شروع مى‏شود:
هر کس که بکوشد به شکارى‏
شاید نکند صید غزالى‏
لیک آن که گرفته است غزالى‏
دانند که کرده است تلاشى‏
لابد از خود مى‏پرسید: چرا این شعر و به چه معناست؟!
پاسخ را با خواندن مقاله درخواهید یافت.

سخن مترجم (ص‏8 - 7)

مترجم آقاى سیدسعید فیروزآبادى به ریشه‏یابى آشنایى غربیان با شرقیان اشاره مى‏کند: پس از شکست عیسویان از محمدیان در جنگ‏هاى صلیبى، کشیشان کوشیدند قرآن و برخى کتاب‏هاى دیگر مسلمانان را ترجمه کنند. نخستین ترجمه از قرآن (گرچه با تحریفات فراوان) در سال 1143 میلادى به انجام رسید. این رابطه که با بغض و کینه شروع شده بود، با عصر رنسانس (نوزایى) و بعدها دوره خردورزى و توجه اروپاییان به شرق، به رابطه‏اى محبت و احترام‏آمیز تبدیل شد. برگردان گلستان و غزل‏هاى حافظ و دیگر آثار فارسى، برآیند این دوران است. از شمار آخرین نسلى که به شعر و عرفان اسلامى عشق مى‏ورزید، بانو شیمل است که در این اثر به شرح زندگانى خود مى‏پردازد.

زندگى زنى تنها (ص‏15 - 13)

بانو شیمل (که بهتر است او را دوشیزه بگوییم، زیرا هرگز ازدواج نکرد) غرض خود را از نگارش زندگینامه خود چنین مى‏گوید: در این اثر بر آنم که به شرح چگونگى فراگیرى درس و یادگیرى زبان در کشورهاى مختلف بپردازم. نیز حملات شبانه هواپیماها را در جنگ جهانى و بسیار دیگر از مشکلات بازگو کنم، همچنین دیدار و سفرهاى بى‏شمار و آشنایى با مردمان بسیار، و اینکه چگونه تصمیم گرفتم از میان خانواده‏اى غیر دانشگاهى، شرق‏شناس شوم، در 19 سالگى دکترا بگیرم و در 23 سالگى به استادى برسم. چنان که به کرسى استادى دانشکده الهیات و علوم اسلامى دست یابم، بى‏آنکه مسلمان باشم.

انسان‏ها در خوابند و آن هنگام که مى‏میرند، بیدار مى‏شوند (ص‏26 - 19)

نخستین فصل کتاب، بازگویى زایش وى در آوریل 1922 است و پدرى که او را با گیاهان و ستارگان آشنا کرد، همبازى وى بود و تندنویسى را بدو آموخت، و مادرى که در سى و پنج سالگى صاحب «آنه» شد، از این‏رو دیگر بچه نخواست. مادرى که بسیار از مهمانى‏ها و وراجى‏هاى زنان متنفر بود و گاه مى‏گفت: «مثل حضرت موسى(ع) میل به صحبت ندارم.» از این‏رو «آنه» با کتاب‏ها، مجموعه‏هاى شعر و چند رمان سرگرم شد که در کتابخانه پدر یافت مى‏شد. «آنه» هیچ وقت اختلاف پدر و مادر را به یاد ندارد. مى‏دانست پدر و مادرى صرفه‏جو دارد که طاقت بدهکارى ندارند و زیر بار منّت کسى نمى‏روند، شاید به همین دلیل بود که (آنه) فقط یک بار از بورس تحصیلى براى نخستین سفر به ترکیه، از دانشگاه تقاضاى یارى کرد.
بیمارى کلیه‏درد «آنه» در زمستان 1929 وى را خانه‏نشین کرد. خواندن کتابى که با اشتباهاتى چاپ شده بود و وى آن را براى پر کردن وقت، تصحیح مى‏کرد، آغازى براى تصحیح نسخه‏هاى خطى در سال‏هاى آتى بود که از وى پژوهشگرى نامور ساخت.
در همین هنگام (هفت سالگى) است که وى در نخستین کتاب دستور زبان عربى که فرا مى‏گرفت، با اولین آموزه اسلامى و یکى از فرمایش‏هاى رسول خدا(ص) آشنا مى‏شود: «الناس نیامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛ انسان‏ها در خوابند و آن هنگام که مى‏میرند، بیدار مى‏شوند.» تلنگرى به ذهن پویاى دخترک خورد و عشق به اسلام و عرفان آغاز شد!

جوانى در ارفورت (ص‏32 - 27)

سال 1930 است، خانواده شیمل نقل مکان مى‏کنند. «آنه» به دبیرستان مى‏رود و با آثار شرق‏شناس جوانى یهودى به نام «برنهارد» آشنا مى‏شود که زندگى‏اش را یکسره فداى دستنوشته‏هاى (نسخه‏هاى خطى) عربى کرده بود.
در سى‏ام ژانویه 1933 که «هیتلر» صدراعظم رایش مى‏شود، آه از نهاد مادر برمى‏آید که «خدا رحم کند!» ولى «آنه» دور از سیاست است، گرچه مى‏بیند که هم‏شاگردى‏هاىِ یهودى او کم کم از دیگران کناره مى‏گیرند.
در اکتبر 1937 نخستین آموزگارى که به وى عربى مى‏آموزد، روزنامه‏نگارى به نام دکتر «اِلنبرگ» (با نام مستعار افندى) است که آن زمان حدود 55 سال دارد. «آنه» توسط وى با دستور زبان عربى، اسلام و تاریخ اسلام آشنا مى‏شود. «آنه» به یاد دارد در آنجا براى دو دانشجوى عرب استاد، سوره فاتحه، نخستین سوره‏اى را که حفظ کرده بود خوانده است. تا تابستان 1938 این آموزش‏ها ادامه دارد و او را به «اسب سفید عربى» مى‏شناسند.(2)

تعطیلات با خانواده ... (ص‏42 - 33)

هر تابستان، دخترک همراه خانواده نزد مادربزرگ در «کارولینزیل» مى‏رفت. گرچه «آنه» به بسیارى از زوایاى دنیاى بزرگسالان پى نمى‏برد اما حس مى‏کرد مادربزرگ هر تفریحى را گناه مى‏داند و عباراتى تکرار مى‏کرد که ملکه ذهن «آنه» شده بود: «هر گناهى که مرتکب شوى، در همین دنیا مکافاتش را مى‏کشى.»
ضرب‏المثلى هم بدو یاد داده بود:
تو نیکى مى‏کن و بر آب افکن‏
اگر ماهى نبیند، یار بیند

این ضرب‏المثل در عهد عتیق هم آمده بود و در ادبیات اسلامى اهمیت فراوان داشت: «عطاکن، بى‏آنکه در پى مزد آن باشى.»
بد نیست بدانیم خاله «آنه» (میا) نویسنده بود و از 1936 به بعد نمایشنامه و داستان‏نویس مى‏شود. فعالیت‏هاى وى، واکنشى دفاعى براى دستیابى به جایگاهى شایسته در خانواده بود.
دایى وى (گرهارد تیارکس) بنیادگذار روزنامه آلمانى (لاپلاتا) در بوئنوس‏آیرس بود.
«آنه» به خاطر دارد در نیاز و جستجوى پناهگاهى امن، بارها نیایش‏هاى مذهبى را پیوسته زمزمه کرده، و گاه تا آخر عمر از یاد نبرده است:
«پروردگارا، مرا داورى کن و دعواى مرا با قوم بى‏رحم، فیصله بخش و از مردم حیله‏گر و ظالم مرا خلاصى ده! زیرا تو خداى قوت من هستى. چرا مرا تنها مى‏گذارى؟!»(3)
نیز: «آنانى که منتظر خداوندند، قوّت تازه خواهند یافت، و مثل عقاب پرواز خواهند کرد؛ خواهند دوید و خسته نخواهند شد؛ خواهند خرامید و درمانده نخواهند شد.»
وى معتقد است: هر متن مذهبى از جنبه درک‏ناشدنى و در عین حال قدرت اطمینان‏بخشى مهم است، از این‏رو همانند «نوید کرمانى» ترجمه‏هایى از قرآن را به یاد دارد که طنین خوش‏آهنگ دارند و شورى در دل برمى‏انگیزانند و ترجمه خشک متون کتب وحى به شمار نمى‏آیند:
«در مه و هوا و باد [خدا] مسیر و راهى نهاد، و راه خود بیابد هر که را پاى رفتن داد.»
از جمله کارهاى ارزنده «آنه» تا پایان زندگى، ترجمه دعاها و مرثیه‏هاى دینى است که فصل مشترک تمامى مؤمنان به هر دینى است. وى مسحور عرفان اسلامى از جمله اشعار جلال‏الدین رومى بود.

راهى به سوى موسیقى (ص‏46 - 43)

«آنه» چندان علاقه‏اى به درس موسیقى نداشت، از این‏رو نواختن پیانو توسط وى چندان موفقیت‏آمیز نبود، اما موسیقى شرق او را مسحور مى‏ساخت و در وى حالت خلسه ایجاد مى‏کرد به ویژه در مراسم «مولویه» حین نواختن موسیقى سماع که به ذکر خدا مى‏پرداختند، یا ضرباهنگ دف ایرانى و یا موسیقى هندى.
طنین فغان‏هاى بى‏انتها
در آورده ناله از کوهها
یا به گفته رومى:
گفت آن رومى، استاد سخن‏
«نغمه‏ساز است همان باب‏العدن»
گفت در آن بین ابله این چنین‏
«خوش نباشد غژغژى چون سهمگین»
پاسخى آمد همى ز آن فرّ دین‏
«نغمه‏ساز است مفتاح‏العدن در گوش من‏
لیک بر روى تو اى ابله‏ترین‏
بسته باشد دایماً بابى چنین»

خانه‏اى لبریز از ادبیات و شعر (ص‏58 - 47)

افزون بر راهیابى موسیقى به خانه «آنه»، شعر و ادبیات در آنجا آکنده و انباشته بود. وى به یاد دارد در چهارده سالگى کتاب ادبى مى‏خرید و با اشتیاق به سرعت از ابتدا تا انتهاى آن را مى‏خواند، و این در زمانى بود که به زن آلمانى پیوسته مى‏گفتند که وظیفه‏اى جز به دنیا آوردن فرزندان موبور بى‏شمار ندارد!
گاه «آنه» میان اشعارى که از «ریلکه» مى‏خواند، ترکیباتى برگرفته از تصوف اسلامى مى‏یافت که بسیار شبیه گفته‏هاى ابن‏عربى (638ه - 1240م) عارف اندلسى بود. از جمله شعرهاى «ریلکه» با ترجمه منظوم فارسى است:
اى آن که به تو فاش نگفتم‏
شب‏ها همه شب هیچ نخفتم‏
گریان به میان گاهواره‏
نالان ز دلى پاره پاره‏
اى آن که به من فاش نگفتى‏
شب‏ها بهر من تو هم نخفتى‏
چون یاد کنیم چنین جلالى؟
چون درد کشیم از این جدایى؟
هان، نیک نگر تو عاشقانى‏
چون لب بگشودند به اشتباهى‏

* * *

منم تنهاى درد تو، منم سرگشته کوى تو
تو آنى، تویى نجوا، تویى عطر گل رؤیا
کنون رفتند از آغوشم آن آوا و آن گل‏ها
به امید آن دم فردا
که بر تو من نبندم راه‏
لیک تنگ در آغوشت کشم، تنها

«آنه» با قطعه‏اى از «مقامات حریرى» آشنا مى‏شود و سال‏ها بعد در «بُن» آثار وى را درس مى‏دهد چنان که ترجمه‏هاى شعر دیوان شمس تبریزى را مى‏خواند و این همه را مدیون ترجمه‏هاى «روکرت» است که مى‏توانست دیده بر جوهر جان فکند و جامه از تن هر سخن در آورد.
«آنه» بارها شعرهایى را تکرار مى‏کرد که در آن از ناپایدارى خوشبختى، سخن گفته شده بود:
دلا پیر شدى، رند نگشتى‏
هر روز امیدى به هوایى تو ببستى‏
آن را که بهارین صنم همراه نیاورد
امید به پاییز ببستى و نشستى‏
هرگز مخواه، ترک گلستان کند چنین‏
آن صبا که به ناز و نعمت برین‏
بیدار کرده گل ز خواب سحرین‏
و بیاراسته شب‏هنگام گلبرگ‏ها بر زمین‏
هرگز مخواه که ترک گلستان کند چنین‏
تا خود ز ما روى بپوشد آن نازنین‏
زندگى دمى باشد و نباشد جز این‏
این شعر و حیات و زندگانى روى زمین‏

بعدها جایزه ادبى «روکرت» به «آنه» داده شد و در 1976 فرهنگستان زبان و ادبیات، جایزه «یوهان هاینریش‏فوس» را به دلیل ترجمه‏هایش به وى داد، چنان که نشان طلایى «یوزف فون هامر پورگشتال» را دریافت کرد.

خدمت سربازى (ص‏63 - 59)

بدون انجام خدمت شش‏ماهه سربازى نمى‏شد در دانشگاه ثبت نام کرد. این فرصتى براى آشنایى با دیگران و دیدن مناطقى بود که ممکن بود دیگر فرصت آن در زندگى پیش نیاید. «آنه» در این دوران، دوستى یافت به نام «هلن». دوستىِ آنان شصت سال ادامه یافت یعنى تا پایان عمر «آنه». «هلن» بعداً پزشک شد و بهترین پناهگاه براى «آنه». «هلن» تنها بهره واقعى از خدمت سربازى «آنه» بود.
کار زنان سرباز، کمک به مردم در کارهاى خانه، نظافت، شستن و اتو کردن لباس بود اما این وضع ناخوشایند سبب نمى‏شد «آنه» دست از یادگیرى زبان عربى - که از کودکى شروع کرده بود - بردارد. حتى نامه‏اى به امام جماعت مسجد برلین نوشت و از او - که اهل لاهور بود - خواست وى را به مدت یک سال نزد خانواده‏اى مسلمان در لاهور بفرستند تا دانسته‏هاى خویش را در باره زبان عربى و اسلام بهتر کند. چنین تلاش خستگى‏ناپذیرى بعدها نتیجه داد و در 1982 یکى از زیباترین خیابان‏هاى لاهور را به نام «آنه مارى شیمل» کردند. چنان که بر خیابان پر درختى نام «گوته» نهادند!
اول سپتامبر 1939 اعلام جنگ جهانى است که «آنه» و دوستان سربازش به جنگ فراخوانده مى‏شوند.
اى جان ما فداى خاک میهن‏
بمان دور از گزند دشمن‏

اما وطن به نظر «آنه» فقط سرزمین زیباى ادبیات و موسیقى و نقاشى است و دخترکى علاقه‏مند به شرق‏شناسى چه خدمتى مى‏تواند بکند؟ تدبیرى توسط مادر اندیشیده مى‏شود و دختر به عنوان تحصیل در علوم طبیعى از پادگان مى‏رود اما در حقیقت و در رؤیا وى خود را در حال بررسى دستنوشته‏هاى (نسخ خطى) عربى مى‏بیند.

برلین - تحصیل در زمان جنگ (ص‏78 - 64)

حضور در دانشکده فلسفه دانشگاه برلین و همزمان شرکت در کلاس‏هاى شرق‏شناسى، و اکنون زمستان 1939 است.

درس‏هاى نظرى «هنر اسلامى»، خواندن مقالات نوگراى نشریات، زبان‏شناسى، خواندن سفرنامه‏هاى بازرگان عرب از اروپا، یادگیرى زبان فارسى و عربى و ترکى به نگارش رساله‏اى در نیمسال تابستان انجامید با عنوان «جایگاه علماى دینى در جامعه مملوکان مصر (1250 - 1517م) و همکارى نظامیان ترک‏زبان و علماى مسلمان».
البته کار اجبارى در تعطیلات تابستانى در کارخانه نیز بود، آن هم بى‏مزد و مواجب، براى آنکه کارگران بتوانند از مرخصى استحقاقى استفاده کنند؛ شش روز هفته و هر روز ده ساعت! «آنه» هنوز سپاسگزار سرکارگرى است که پس از دیدن انگشتان خون‏آلود وى، او را از این کار معاف کرد.
سه بار در تعطیلات در کارخانه کار کرد تا بالاخره در تابستان 1941 دانشجویان دختر بیشترى آوردند و حقوق هم دادند.
«آنه» با نخستین دستمزدش مثنوى مولانا را خرید و همکارانش به وى ترجمه آلمانى داستان ترکى‏یابان را هدیه دادند. در همین زمان (ژوئن 1941) جنگ با روسیه شروع شد.
تجربه‏هایى که فقط از استادان آموخت، برخى عبارت بود از:
بفهمد، نه اینکه فقط بنویسد؛ بررسى کند، نه اینکه کورکورانه شیفته شود.
در 1948 داستان درویش‏گونه «یعقوب قدرى» را با عنوان «پروانه و آتش» ترجمه و منتشر کرد که در باره عشق جسمانى و دین بود که در 1985 تجدید چاپ شد.
همزمان به ترجمه اشعار مولوى مشغول بود. فریادهاى شهادت‏طلبانه حلاج که صدها بار در آثار مولوى بیان شده او را مسحور مى‏ساخت:
اقتلونى ... اى دوستان، بکشید مرا
زیرا که حیات من در مرگ من است‏

در اکتبر 1941 رساله دکترا را در نوزده سالگى نوشت که در 1943 در مجله «جهان اسلام» منتشر شد. در اول سپتامبر 1941 به استخدام وزارت خارجه در آمد و به ترجمه مکاتبات ترکى همت گماشت. البته شب‏ها در خانه کار علمى مى‏کرد و آن را تفریح شبانه مى‏دانست. چنان که در پى تصحیح و انتشار دستنوشته تاریخ «حلب ابن‏ندیم» بود. اما حملات هوایى دوران جنگ به ویژه حمله بزرگ در 23 نوامبر 1943 آسایش را از بانوى فرزانه ما گرفته، بیشتر آثار وى از بین رفت. با این حال در 31 مارس 1945 رساله استادى را نوشت؛ در همان حال در چهارم مه 1945 پدرش در حمله نظامى کشته شد.

فصل دوم‏

نخستین سال‏هاى پس از جنگ (1952 - 1945)

آوارگى و دربه‏درى سال‏هاى جنگ، آلمان در اشغال سربازان متفقین، با این حال وى و دیگر جنگ‏زدگان، اردوگاهها را به دانشگاه تبدیل مى‏کنند. فراگیرى مکالمه انگلیسى و تدریس نخستین درس‏هاى اسلام‏شناسى توسط «آنه» شروع مى‏شود. کتاب‏هایى که در دوران جنگ همراه وى است: انجیل، دیوان شرقى - غربى گوته، سه‏جلدى مثنوى رومى به زبان فارسى، اللمع فى التصوف (ابونصر سراج) و عصر نوزایى در اسلام (آدام مِتْس) مى‏باشد.
وى در این هنگام (بهار 1946) زن جوان 23 ساله‏اى است که استاد دانشگاه مى‏شود اما کمبود ارزاق به ویژه نان و تقسیم کالاها به صورت کوپنى، وى را به ریاضت و خوردن قوت لایموت وا مى‏دارد. مشغولیت علمى وى الهیات و دین‏پژوهى است و اسلام‏شناسى تدریس مى‏کند و به جمع‏آورى یادداشت‏هایى در باره دعا در اسلام مى‏پردازد. وى را یکى از استاد همان دانشگاه به دلیل علاقه بسیار به متون فارسى «بچه‏گربه ایرانى» مى‏نامد!
از جمله اقدامات علمى وى، همکارى در نگارش «واژه‏نامه زبان عربى» (هانس ور) است، نیز سرایش کتاب شعرش (نواى نى). در این سال وى با «هرمان هسه» نامه‏نگارى و مبادله کتاب دارد و بعدها در 1957 «هرمان» مقدمه‏اى بر ترجمه «آنه» از جاویدنامه اقبال مى‏نویسد.
نگارش رساله «مفهوم عشق صوفیانه در اسلام» رساله دکتراى وى در تاریخ ادیان است.

سوئد نخستین سفر به خارج ... (ص‏105 - 102)

در 1949 «آنه» به شرکت در کنگره «صلح و آزادى» دعوت شد. وى در این سفر با استادانى از انجمن بین‏المللى تاریخ ادیان آشنا مى‏شود. نیز شرق‏شناسانى که نوشته‏هاى فیلسوف بزرگ، «ابن‏عربى» را تفسیر مى‏کردند. این سفر تجربه بزرگى براى بانوى فرزانه بود. بعدها (عید سال 1986) دکتراى افتخارى دانشکده الهیات سوئد از آنِ وى شد.

هلند، سرزمین پژوهندگان تاریخ ادیان (ص‏110 - 106)

نخستین کنگره بین‏المللى تاریخ ادیان پس از جنگ جهانى دوم در 1950 در آمستردام برگزار شد که «مارى شیمل» در آن شرکت کرد. در این کنگره با «لویى ماسینیون» ملاقات مى‏کند. وى پژوهشگر علمى تصوف اسلامى است.

فصل سوم‏

ترکیه (سال‏هاى اقامت 1959 - 1952)

توصیف دلخوشى‏هاى نگارنده و شرح فعالیت‏هاى علمى، نیز آشنایى با فرهنگبانان فرزانه، تمامى حدود 115 صفحه این فصل را به خود اختصاص داده است.
نویسنده از استحاله فرهنگى جامعه تُرک بر اثر تغییر خط به لاتین و بازماندن از میراث فرهنگى مى‏گوید که پس از این مردمان حتى توان خواندن سنگ‏نبشته‏هاى قبر پدران خویش را که به حروف اسلامى عربى نوشته شده بود نداشتند. مؤلف از باورهاى عامه در توسل و دعا و برآورده شدن حاجات مى‏گوید.
ز بس دعا که بکردم، دعا شده است وجودم‏
که هر که بیند رویم، دعا به خاطر آورد
در صفحه 149 از تعارفات مردم مى‏گوید که براى تشکر از آمدن مهمان مى‏گفتند: پایتان درد نکند! اگر لباس تازه‏اى مى‏پوشیدى مى‏گفتند: همیشه با لب خندان بپوشى! زمانى که ذغال مى‏خریدى مى‏گفتند: با لب خندان آنها را بسوزانى!
وى مى‏نویسد: شیعیان ترک در دهم محرم، «عاشوره» مى‏پختند که در آن حبوبات و سبزیجات بود.
در باب خرافات مى‏نویسد: اگر نمک در کفش مهمانان مى‏ریختى، آنها زودتر مى‏رفتند یا اگر پشت سر آنها جارو مى‏کردى، دیگر نمى‏آمدند.
«آنه مارى» در 1959 نشان خدمات برجسته در هنر و علم ترکیه را دریافت کرد.

فصل چهارم‏

حضور در اروپا (1967 - 1959)

در این سال‏ها وى به تدریس و ارتباط خویش با مجامع علمى فرهنگى ادامه مى‏دهد. چنان که به چاپ و انتشار نشریه «فکر و فن» مى‏پردازد که در آن به روابط فرهنگى غرب و شرق توجه مى‏شد. این نشریه به زبان عربى و در 96 صفحه دو بار در سال منتشر مى‏شد.

فصل پنجم‏

آن سوى اقیانوس اطلس (1992 - 1967)

گزارش فعالیت‏هاى وى در آمریکا و کانادا (دانشگاه هاروارد) است. وى عرفان اسلامى تدریس مى‏کرد. از مطالب خواندنى در این فصل، شرح برخورد نگارنده با یک راننده تاکسى است که بر ماشین خود نوشته بود: این تاکسى خوشبختى است! خوشبخت باشید! امروز اتفاق خوشى براى شما خواهد افتاد! غمگین نباشید! وقتى «مارى شیمل» پرسید چرا چنین نوشته است، پاسخ مى‏شنود: خیلى از جوان‏ها غمگین یا نومیدند و بعضى از زندگى سیر شده‏اند. با نوشتن این مطلب روى ماشینم آنها را به سوار شدن به تاکسىِ خود مشتاق کرده، با آنها حرف مى‏زنم و سعى مى‏کنم کمى امیدوارشان کنم.

فصل ششم‏

گشت و گذار در شرق‏

شرح سفر به کویت و بحرین است. نیز سوریه، اردن، مصر، سودان، تونس، مراکش، یمن، عربستان، ایران، افغانستان، آسیاى مرکزى، پاکستان، هند و اندونزى. در 1965 وى کتاب «پاکستان - قصرى با هزار دروازه» را مى‏نویسد چنان که در 1955 کتاب «کوهها، بیابان‏ها و مکان‏هاى مقدس» را نگاشته بود. نیز در شش ماه زبان سندى را فرا مى‏گیرد (ص‏381). این همه پویایى «آنه» تحسین‏برانگیز است و خود در این باره این شعر را مى‏گوید:
درخت اگر متحرک بُدى به پا و به بَر
نه رنج اره کشیدى، نه زخم تبر
«دوره به اصطلاح بازنشستگى» در صفحه 426 آمده است. در 1992 تدریس زمستانى وى در هاروارد پس از 25 سال به پایان مى‏رسد. در این هنگام «آنه» هفتاد ساله است. در 1993 نشان طلایى مرکز تحقیقات تاریخ هنر و فرهنگ اسلامى به وى اهدا مى‏شود و آثارى نو چاپ مى‏کند. از جمله: رؤیا در فرهنگ اسلامى (رؤیاهاى خلیفه) یا درآمدى بر فرهنگ مغولى؛ محمد رسول‏اللَّه(ص)؛ ابعاد عرفانى اسلام؛ رمز اعداد؛ اسامى اسلامى؛ گل سرخى بردار و ترانه‏اش بخوان (گزیده‏اى از اشعار به زبان‏هاى شرقى)؛ اراده تو محقق مى‏شود (دعاهاى مسیحیان اسلامى)؛ متونى براى اندیشه (در باره حلّاج)؛ عرفان تا چه حد جهانى است؛ باغ و گل در اسلام و ... .
وى در مه 1994 نشان طلاى مؤسسه هومبولت را دریافت کرد چنانکه در 1995 جایزه صلح اتحادیه بورس کتاب آلمان را به وى دادند.
صفحات پسین این اثر به شرح سفر به کشورهاست. نیز سخنرانى و ارائه مقاله در موضوعاتى پیرامون عرفان و تصوف، دین‏پژوهى، اسلام‏شناسى و اشعار مولانا. وى بسیار اندوهگین است که گاه جستجوهاى سخت و ریاضت‏گونه عارفانه به گونه‏اى پست و فرومایه (گرچه جذاب و قابل فهم براى همه) مطرح مى‏شد.
از دیگر اقدامات ارزنده وى ترجمه اشعار فارسى، ترکى و عربى به آلمانى است. از جمله ترجمه اشعار عارف ترک (یونس اِمره) که با نام «گشت و گذارى با یونس اِمره» چاپ شده است.
«آنه» چنان سرگرم فعالیت و کار فرهنگى است که بر رنج جسمانى (بخصوص درد ستون فقرات) چیره شده، سخن پزشک را تا آخر عمر به یاد مى‏آورد که به وى گفته بود: «شما نمونه جالبى از پیروزى روح بر جسمید!»
در صفحات پایانى، نگارنده اشاره دارد به جنجال‏ها و مشکلاتى که براى وى پیش مى‏آید و اینکه پناهگاهش سوره‏هاى قرآن است. توجه داشته باشیم وى نامسلمان است، با این حال در چالش‏ها رو به قرآن دارد! چنان که یکى از سخنرانى‏هاى وى به استناد قرآن «زنبور در فرهنگ اسلامى» و «شب‏پره در اسلام» است. چنین بهره‏مندى از دانش قرآنى و بشردوستانه است که دیگران را به احترام و ستایش وى وا مى‏دارد. چنان که خود در صفحه 446 مى‏گوید: «مرد جوانى به سراغم آمد و پرسید: معذرت مى‏خواهم، من جلوى کلیساى پاول شما را هو کردم. ممکن است مرا ببخشید؟ حالا مى‏فهمم که اشتباه کرده بودم.»
وى مى‏افزاید: «بدیهى است که همیشه طى مسیر، سخت و نیل به مقصود، آسان نبوده است اما در باب اشک‏ها، سرخوردگى‏ها و مشکلات خود صحبتى نمى‏کنم، زیرا به کسى ربطى ندارد. از کودکى شیفته این بخش از رساله پولس بوده‏ام: «اما مى‏دانیم براى کسانى که خدا را دوست مى‏دارند و بر حسب اراده او خوانده شده‏اند، همه چیز براى خیر ایشان در کار است.»
[ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى‏]
«آنه مارى» شیفته اسلام است و نگرشى عاشقانه به اسلام دارد، زیرا معتقد است: هر چقدر چیزى را دوست دارى، موفق به درک آن مى‏شوى، و تنها کسانى را مى‏شناسى که دوست‏شان دارى یا با آنان دوست هستى. عاطفه، دید ما را غنى‏تر و گوناگون‏تر و مشخص‏تر مى‏کند و تمامى ماهیت و ارزش دیگران را نشان مى‏دهد.
«آنه» به بهترین‏ها امید دارد. گرچه خود را آماده بدترین‏ها کرده است. او مى‏داند با طاعون صد نفر مى‏میرند اما هزاران نفر با ترس از آن!
وى در ارزیابى و نقد عمر خویش مى‏گوید:
اگر فردا عمرم به سر آید، به کفایت کار کرده‏ام. اگر بنا شد صد سال دیگر زندگى کنم، باز هم به کفایت کار خواهم کرد.

* * *

آنه مارى شیمل که در هفتم آوریل 1922م برابر 18 فروردین 1301م در شهر ارفوت آلمان متولد شده بود، در سال 1381 پس از اینکه براى آخرین بار در سفر به شرق به ایران مسافرت کرد، درگذشت.

پى‏نوشتها: -
1) زندگى غربى شرقى من، ص‏30.
2) شیمل در زبان آلمانى به معناى اسب سفید است.
3) مزمور 43 عهد عتیق.