نگاهى به زندگى غربى شرقى من
عبداللَّه امینىپور
زندگى غربى شرقى من خاطرات بانو آنه مارى شیمل
ترجمه: دکتر سیدسعید فیروزآبادى
چ: نشر افکار، 1383، شمارگان: دو هزار نسخه - 490صاشاره
ایرانیان بسیارى پس از انقلاب، با پیرزنى آلمانى آشنا شدند که به متون شرقى - عربى به ویژه در زمینه عرفانى، عشق مىورزید. وى تمام عمر خویش را (از هفت، هشت سالگى به بعد)(1) به شناخت اسلام، مکاتب معنوى، زبانهاى ترکى، عربى و فارسى گذراند. براى آشنایى خوانندگان گرامى با این بانوى فرزانه و فرهنگبان، به معرفى تفصیلى کتاب پرداختهایم که با عنوان خاطرات وى به چاپ رسیده است.
آغاز
کتاب با شعر زیر شروع مىشود:
هر کس که بکوشد به شکارى
شاید نکند صید غزالى
لیک آن که گرفته است غزالى
دانند که کرده است تلاشى
لابد از خود مىپرسید: چرا این شعر و به چه معناست؟!
پاسخ را با خواندن مقاله درخواهید یافت.سخن مترجم (ص8 - 7)
مترجم آقاى سیدسعید فیروزآبادى به ریشهیابى آشنایى غربیان با شرقیان اشاره مىکند: پس از شکست عیسویان از محمدیان در جنگهاى صلیبى، کشیشان کوشیدند قرآن و برخى کتابهاى دیگر مسلمانان را ترجمه کنند. نخستین ترجمه از قرآن (گرچه با تحریفات فراوان) در سال 1143 میلادى به انجام رسید. این رابطه که با بغض و کینه شروع شده بود، با عصر رنسانس (نوزایى) و بعدها دوره خردورزى و توجه اروپاییان به شرق، به رابطهاى محبت و احترامآمیز تبدیل شد. برگردان گلستان و غزلهاى حافظ و دیگر آثار فارسى، برآیند این دوران است. از شمار آخرین نسلى که به شعر و عرفان اسلامى عشق مىورزید، بانو شیمل است که در این اثر به شرح زندگانى خود مىپردازد.
زندگى زنى تنها (ص15 - 13)
بانو شیمل (که بهتر است او را دوشیزه بگوییم، زیرا هرگز ازدواج نکرد) غرض خود را از نگارش زندگینامه خود چنین مىگوید: در این اثر بر آنم که به شرح چگونگى فراگیرى درس و یادگیرى زبان در کشورهاى مختلف بپردازم. نیز حملات شبانه هواپیماها را در جنگ جهانى و بسیار دیگر از مشکلات بازگو کنم، همچنین دیدار و سفرهاى بىشمار و آشنایى با مردمان بسیار، و اینکه چگونه تصمیم گرفتم از میان خانوادهاى غیر دانشگاهى، شرقشناس شوم، در 19 سالگى دکترا بگیرم و در 23 سالگى به استادى برسم. چنان که به کرسى استادى دانشکده الهیات و علوم اسلامى دست یابم، بىآنکه مسلمان باشم.
انسانها در خوابند و آن هنگام که مىمیرند، بیدار مىشوند (ص26 - 19)
نخستین فصل کتاب، بازگویى زایش وى در آوریل 1922 است و پدرى که او را با گیاهان و ستارگان آشنا کرد، همبازى وى بود و تندنویسى را بدو آموخت، و مادرى که در سى و پنج سالگى صاحب «آنه» شد، از اینرو دیگر بچه نخواست. مادرى که بسیار از مهمانىها و وراجىهاى زنان متنفر بود و گاه مىگفت: «مثل حضرت موسى(ع) میل به صحبت ندارم.» از اینرو «آنه» با کتابها، مجموعههاى شعر و چند رمان سرگرم شد که در کتابخانه پدر یافت مىشد. «آنه» هیچ وقت اختلاف پدر و مادر را به یاد ندارد. مىدانست پدر و مادرى صرفهجو دارد که طاقت بدهکارى ندارند و زیر بار منّت کسى نمىروند، شاید به همین دلیل بود که (آنه) فقط یک بار از بورس تحصیلى براى نخستین سفر به ترکیه، از دانشگاه تقاضاى یارى کرد.
بیمارى کلیهدرد «آنه» در زمستان 1929 وى را خانهنشین کرد. خواندن کتابى که با اشتباهاتى چاپ شده بود و وى آن را براى پر کردن وقت، تصحیح مىکرد، آغازى براى تصحیح نسخههاى خطى در سالهاى آتى بود که از وى پژوهشگرى نامور ساخت.
در همین هنگام (هفت سالگى) است که وى در نخستین کتاب دستور زبان عربى که فرا مىگرفت، با اولین آموزه اسلامى و یکى از فرمایشهاى رسول خدا(ص) آشنا مىشود: «الناس نیامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛ انسانها در خوابند و آن هنگام که مىمیرند، بیدار مىشوند.» تلنگرى به ذهن پویاى دخترک خورد و عشق به اسلام و عرفان آغاز شد!جوانى در ارفورت (ص32 - 27)
سال 1930 است، خانواده شیمل نقل مکان مىکنند. «آنه» به دبیرستان مىرود و با آثار شرقشناس جوانى یهودى به نام «برنهارد» آشنا مىشود که زندگىاش را یکسره فداى دستنوشتههاى (نسخههاى خطى) عربى کرده بود.
در سىام ژانویه 1933 که «هیتلر» صدراعظم رایش مىشود، آه از نهاد مادر برمىآید که «خدا رحم کند!» ولى «آنه» دور از سیاست است، گرچه مىبیند که همشاگردىهاىِ یهودى او کم کم از دیگران کناره مىگیرند.
در اکتبر 1937 نخستین آموزگارى که به وى عربى مىآموزد، روزنامهنگارى به نام دکتر «اِلنبرگ» (با نام مستعار افندى) است که آن زمان حدود 55 سال دارد. «آنه» توسط وى با دستور زبان عربى، اسلام و تاریخ اسلام آشنا مىشود. «آنه» به یاد دارد در آنجا براى دو دانشجوى عرب استاد، سوره فاتحه، نخستین سورهاى را که حفظ کرده بود خوانده است. تا تابستان 1938 این آموزشها ادامه دارد و او را به «اسب سفید عربى» مىشناسند.(2)تعطیلات با خانواده ... (ص42 - 33)
هر تابستان، دخترک همراه خانواده نزد مادربزرگ در «کارولینزیل» مىرفت. گرچه «آنه» به بسیارى از زوایاى دنیاى بزرگسالان پى نمىبرد اما حس مىکرد مادربزرگ هر تفریحى را گناه مىداند و عباراتى تکرار مىکرد که ملکه ذهن «آنه» شده بود: «هر گناهى که مرتکب شوى، در همین دنیا مکافاتش را مىکشى.»
ضربالمثلى هم بدو یاد داده بود:
تو نیکى مىکن و بر آب افکن
اگر ماهى نبیند، یار بیند
این ضربالمثل در عهد عتیق هم آمده بود و در ادبیات اسلامى اهمیت فراوان داشت: «عطاکن، بىآنکه در پى مزد آن باشى.»
بد نیست بدانیم خاله «آنه» (میا) نویسنده بود و از 1936 به بعد نمایشنامه و داستاننویس مىشود. فعالیتهاى وى، واکنشى دفاعى براى دستیابى به جایگاهى شایسته در خانواده بود.
دایى وى (گرهارد تیارکس) بنیادگذار روزنامه آلمانى (لاپلاتا) در بوئنوسآیرس بود.
«آنه» به خاطر دارد در نیاز و جستجوى پناهگاهى امن، بارها نیایشهاى مذهبى را پیوسته زمزمه کرده، و گاه تا آخر عمر از یاد نبرده است:
«پروردگارا، مرا داورى کن و دعواى مرا با قوم بىرحم، فیصله بخش و از مردم حیلهگر و ظالم مرا خلاصى ده! زیرا تو خداى قوت من هستى. چرا مرا تنها مىگذارى؟!»(3)
نیز: «آنانى که منتظر خداوندند، قوّت تازه خواهند یافت، و مثل عقاب پرواز خواهند کرد؛ خواهند دوید و خسته نخواهند شد؛ خواهند خرامید و درمانده نخواهند شد.»
وى معتقد است: هر متن مذهبى از جنبه درکناشدنى و در عین حال قدرت اطمینانبخشى مهم است، از اینرو همانند «نوید کرمانى» ترجمههایى از قرآن را به یاد دارد که طنین خوشآهنگ دارند و شورى در دل برمىانگیزانند و ترجمه خشک متون کتب وحى به شمار نمىآیند:
«در مه و هوا و باد [خدا] مسیر و راهى نهاد، و راه خود بیابد هر که را پاى رفتن داد.»
از جمله کارهاى ارزنده «آنه» تا پایان زندگى، ترجمه دعاها و مرثیههاى دینى است که فصل مشترک تمامى مؤمنان به هر دینى است. وى مسحور عرفان اسلامى از جمله اشعار جلالالدین رومى بود.راهى به سوى موسیقى (ص46 - 43)
«آنه» چندان علاقهاى به درس موسیقى نداشت، از اینرو نواختن پیانو توسط وى چندان موفقیتآمیز نبود، اما موسیقى شرق او را مسحور مىساخت و در وى حالت خلسه ایجاد مىکرد به ویژه در مراسم «مولویه» حین نواختن موسیقى سماع که به ذکر خدا مىپرداختند، یا ضرباهنگ دف ایرانى و یا موسیقى هندى.
طنین فغانهاى بىانتها
در آورده ناله از کوهها
یا به گفته رومى:
گفت آن رومى، استاد سخن
«نغمهساز است همان بابالعدن»
گفت در آن بین ابله این چنین
«خوش نباشد غژغژى چون سهمگین»
پاسخى آمد همى ز آن فرّ دین
«نغمهساز است مفتاحالعدن در گوش من
لیک بر روى تو اى ابلهترین
بسته باشد دایماً بابى چنین»خانهاى لبریز از ادبیات و شعر (ص58 - 47)
افزون بر راهیابى موسیقى به خانه «آنه»، شعر و ادبیات در آنجا آکنده و انباشته بود. وى به یاد دارد در چهارده سالگى کتاب ادبى مىخرید و با اشتیاق به سرعت از ابتدا تا انتهاى آن را مىخواند، و این در زمانى بود که به زن آلمانى پیوسته مىگفتند که وظیفهاى جز به دنیا آوردن فرزندان موبور بىشمار ندارد!
گاه «آنه» میان اشعارى که از «ریلکه» مىخواند، ترکیباتى برگرفته از تصوف اسلامى مىیافت که بسیار شبیه گفتههاى ابنعربى (638ه - 1240م) عارف اندلسى بود. از جمله شعرهاى «ریلکه» با ترجمه منظوم فارسى است:
اى آن که به تو فاش نگفتم
شبها همه شب هیچ نخفتم
گریان به میان گاهواره
نالان ز دلى پاره پاره
اى آن که به من فاش نگفتى
شبها بهر من تو هم نخفتى
چون یاد کنیم چنین جلالى؟
چون درد کشیم از این جدایى؟
هان، نیک نگر تو عاشقانى
چون لب بگشودند به اشتباهى* * *
منم تنهاى درد تو، منم سرگشته کوى تو
تو آنى، تویى نجوا، تویى عطر گل رؤیا
کنون رفتند از آغوشم آن آوا و آن گلها
به امید آن دم فردا
که بر تو من نبندم راه
لیک تنگ در آغوشت کشم، تنها«آنه» با قطعهاى از «مقامات حریرى» آشنا مىشود و سالها بعد در «بُن» آثار وى را درس مىدهد چنان که ترجمههاى شعر دیوان شمس تبریزى را مىخواند و این همه را مدیون ترجمههاى «روکرت» است که مىتوانست دیده بر جوهر جان فکند و جامه از تن هر سخن در آورد.
«آنه» بارها شعرهایى را تکرار مىکرد که در آن از ناپایدارى خوشبختى، سخن گفته شده بود:
دلا پیر شدى، رند نگشتى
هر روز امیدى به هوایى تو ببستى
آن را که بهارین صنم همراه نیاورد
امید به پاییز ببستى و نشستى
هرگز مخواه، ترک گلستان کند چنین
آن صبا که به ناز و نعمت برین
بیدار کرده گل ز خواب سحرین
و بیاراسته شبهنگام گلبرگها بر زمین
هرگز مخواه که ترک گلستان کند چنین
تا خود ز ما روى بپوشد آن نازنین
زندگى دمى باشد و نباشد جز این
این شعر و حیات و زندگانى روى زمین
بعدها جایزه ادبى «روکرت» به «آنه» داده شد و در 1976 فرهنگستان زبان و ادبیات، جایزه «یوهان هاینریشفوس» را به دلیل ترجمههایش به وى داد، چنان که نشان طلایى «یوزف فون هامر پورگشتال» را دریافت کرد.خدمت سربازى (ص63 - 59)
بدون انجام خدمت ششماهه سربازى نمىشد در دانشگاه ثبت نام کرد. این فرصتى براى آشنایى با دیگران و دیدن مناطقى بود که ممکن بود دیگر فرصت آن در زندگى پیش نیاید. «آنه» در این دوران، دوستى یافت به نام «هلن». دوستىِ آنان شصت سال ادامه یافت یعنى تا پایان عمر «آنه». «هلن» بعداً پزشک شد و بهترین پناهگاه براى «آنه». «هلن» تنها بهره واقعى از خدمت سربازى «آنه» بود.
کار زنان سرباز، کمک به مردم در کارهاى خانه، نظافت، شستن و اتو کردن لباس بود اما این وضع ناخوشایند سبب نمىشد «آنه» دست از یادگیرى زبان عربى - که از کودکى شروع کرده بود - بردارد. حتى نامهاى به امام جماعت مسجد برلین نوشت و از او - که اهل لاهور بود - خواست وى را به مدت یک سال نزد خانوادهاى مسلمان در لاهور بفرستند تا دانستههاى خویش را در باره زبان عربى و اسلام بهتر کند. چنین تلاش خستگىناپذیرى بعدها نتیجه داد و در 1982 یکى از زیباترین خیابانهاى لاهور را به نام «آنه مارى شیمل» کردند. چنان که بر خیابان پر درختى نام «گوته» نهادند!
اول سپتامبر 1939 اعلام جنگ جهانى است که «آنه» و دوستان سربازش به جنگ فراخوانده مىشوند.
اى جان ما فداى خاک میهن
بمان دور از گزند دشمن
اما وطن به نظر «آنه» فقط سرزمین زیباى ادبیات و موسیقى و نقاشى است و دخترکى علاقهمند به شرقشناسى چه خدمتى مىتواند بکند؟ تدبیرى توسط مادر اندیشیده مىشود و دختر به عنوان تحصیل در علوم طبیعى از پادگان مىرود اما در حقیقت و در رؤیا وى خود را در حال بررسى دستنوشتههاى (نسخ خطى) عربى مىبیند.برلین - تحصیل در زمان جنگ (ص78 - 64)
حضور در دانشکده فلسفه دانشگاه برلین و همزمان شرکت در کلاسهاى شرقشناسى، و اکنون زمستان 1939 است.
درسهاى نظرى «هنر اسلامى»، خواندن مقالات نوگراى نشریات، زبانشناسى، خواندن سفرنامههاى بازرگان عرب از اروپا، یادگیرى زبان فارسى و عربى و ترکى به نگارش رسالهاى در نیمسال تابستان انجامید با عنوان «جایگاه علماى دینى در جامعه مملوکان مصر (1250 - 1517م) و همکارى نظامیان ترکزبان و علماى مسلمان».
البته کار اجبارى در تعطیلات تابستانى در کارخانه نیز بود، آن هم بىمزد و مواجب، براى آنکه کارگران بتوانند از مرخصى استحقاقى استفاده کنند؛ شش روز هفته و هر روز ده ساعت! «آنه» هنوز سپاسگزار سرکارگرى است که پس از دیدن انگشتان خونآلود وى، او را از این کار معاف کرد.
سه بار در تعطیلات در کارخانه کار کرد تا بالاخره در تابستان 1941 دانشجویان دختر بیشترى آوردند و حقوق هم دادند.
«آنه» با نخستین دستمزدش مثنوى مولانا را خرید و همکارانش به وى ترجمه آلمانى داستان ترکىیابان را هدیه دادند. در همین زمان (ژوئن 1941) جنگ با روسیه شروع شد.
تجربههایى که فقط از استادان آموخت، برخى عبارت بود از:
بفهمد، نه اینکه فقط بنویسد؛ بررسى کند، نه اینکه کورکورانه شیفته شود.
در 1948 داستان درویشگونه «یعقوب قدرى» را با عنوان «پروانه و آتش» ترجمه و منتشر کرد که در باره عشق جسمانى و دین بود که در 1985 تجدید چاپ شد.
همزمان به ترجمه اشعار مولوى مشغول بود. فریادهاى شهادتطلبانه حلاج که صدها بار در آثار مولوى بیان شده او را مسحور مىساخت:
اقتلونى ... اى دوستان، بکشید مرا
زیرا که حیات من در مرگ من است
در اکتبر 1941 رساله دکترا را در نوزده سالگى نوشت که در 1943 در مجله «جهان اسلام» منتشر شد. در اول سپتامبر 1941 به استخدام وزارت خارجه در آمد و به ترجمه مکاتبات ترکى همت گماشت. البته شبها در خانه کار علمى مىکرد و آن را تفریح شبانه مىدانست. چنان که در پى تصحیح و انتشار دستنوشته تاریخ «حلب ابنندیم» بود. اما حملات هوایى دوران جنگ به ویژه حمله بزرگ در 23 نوامبر 1943 آسایش را از بانوى فرزانه ما گرفته، بیشتر آثار وى از بین رفت. با این حال در 31 مارس 1945 رساله استادى را نوشت؛ در همان حال در چهارم مه 1945 پدرش در حمله نظامى کشته شد.فصل دوم
نخستین سالهاى پس از جنگ (1952 - 1945)
آوارگى و دربهدرى سالهاى جنگ، آلمان در اشغال سربازان متفقین، با این حال وى و دیگر جنگزدگان، اردوگاهها را به دانشگاه تبدیل مىکنند. فراگیرى مکالمه انگلیسى و تدریس نخستین درسهاى اسلامشناسى توسط «آنه» شروع مىشود. کتابهایى که در دوران جنگ همراه وى است: انجیل، دیوان شرقى - غربى گوته، سهجلدى مثنوى رومى به زبان فارسى، اللمع فى التصوف (ابونصر سراج) و عصر نوزایى در اسلام (آدام مِتْس) مىباشد.
وى در این هنگام (بهار 1946) زن جوان 23 سالهاى است که استاد دانشگاه مىشود اما کمبود ارزاق به ویژه نان و تقسیم کالاها به صورت کوپنى، وى را به ریاضت و خوردن قوت لایموت وا مىدارد. مشغولیت علمى وى الهیات و دینپژوهى است و اسلامشناسى تدریس مىکند و به جمعآورى یادداشتهایى در باره دعا در اسلام مىپردازد. وى را یکى از استاد همان دانشگاه به دلیل علاقه بسیار به متون فارسى «بچهگربه ایرانى» مىنامد!
از جمله اقدامات علمى وى، همکارى در نگارش «واژهنامه زبان عربى» (هانس ور) است، نیز سرایش کتاب شعرش (نواى نى). در این سال وى با «هرمان هسه» نامهنگارى و مبادله کتاب دارد و بعدها در 1957 «هرمان» مقدمهاى بر ترجمه «آنه» از جاویدنامه اقبال مىنویسد.
نگارش رساله «مفهوم عشق صوفیانه در اسلام» رساله دکتراى وى در تاریخ ادیان است.سوئد نخستین سفر به خارج ... (ص105 - 102)
در 1949 «آنه» به شرکت در کنگره «صلح و آزادى» دعوت شد. وى در این سفر با استادانى از انجمن بینالمللى تاریخ ادیان آشنا مىشود. نیز شرقشناسانى که نوشتههاى فیلسوف بزرگ، «ابنعربى» را تفسیر مىکردند. این سفر تجربه بزرگى براى بانوى فرزانه بود. بعدها (عید سال 1986) دکتراى افتخارى دانشکده الهیات سوئد از آنِ وى شد.
هلند، سرزمین پژوهندگان تاریخ ادیان (ص110 - 106)
نخستین کنگره بینالمللى تاریخ ادیان پس از جنگ جهانى دوم در 1950 در آمستردام برگزار شد که «مارى شیمل» در آن شرکت کرد. در این کنگره با «لویى ماسینیون» ملاقات مىکند. وى پژوهشگر علمى تصوف اسلامى است.
فصل سوم
ترکیه (سالهاى اقامت 1959 - 1952)
توصیف دلخوشىهاى نگارنده و شرح فعالیتهاى علمى، نیز آشنایى با فرهنگبانان فرزانه، تمامى حدود 115 صفحه این فصل را به خود اختصاص داده است.
نویسنده از استحاله فرهنگى جامعه تُرک بر اثر تغییر خط به لاتین و بازماندن از میراث فرهنگى مىگوید که پس از این مردمان حتى توان خواندن سنگنبشتههاى قبر پدران خویش را که به حروف اسلامى عربى نوشته شده بود نداشتند. مؤلف از باورهاى عامه در توسل و دعا و برآورده شدن حاجات مىگوید.
ز بس دعا که بکردم، دعا شده است وجودم
که هر که بیند رویم، دعا به خاطر آورد
در صفحه 149 از تعارفات مردم مىگوید که براى تشکر از آمدن مهمان مىگفتند: پایتان درد نکند! اگر لباس تازهاى مىپوشیدى مىگفتند: همیشه با لب خندان بپوشى! زمانى که ذغال مىخریدى مىگفتند: با لب خندان آنها را بسوزانى!
وى مىنویسد: شیعیان ترک در دهم محرم، «عاشوره» مىپختند که در آن حبوبات و سبزیجات بود.
در باب خرافات مىنویسد: اگر نمک در کفش مهمانان مىریختى، آنها زودتر مىرفتند یا اگر پشت سر آنها جارو مىکردى، دیگر نمىآمدند.
«آنه مارى» در 1959 نشان خدمات برجسته در هنر و علم ترکیه را دریافت کرد.فصل چهارم
حضور در اروپا (1967 - 1959)
در این سالها وى به تدریس و ارتباط خویش با مجامع علمى فرهنگى ادامه مىدهد. چنان که به چاپ و انتشار نشریه «فکر و فن» مىپردازد که در آن به روابط فرهنگى غرب و شرق توجه مىشد. این نشریه به زبان عربى و در 96 صفحه دو بار در سال منتشر مىشد.
فصل پنجم
آن سوى اقیانوس اطلس (1992 - 1967)
گزارش فعالیتهاى وى در آمریکا و کانادا (دانشگاه هاروارد) است. وى عرفان اسلامى تدریس مىکرد. از مطالب خواندنى در این فصل، شرح برخورد نگارنده با یک راننده تاکسى است که بر ماشین خود نوشته بود: این تاکسى خوشبختى است! خوشبخت باشید! امروز اتفاق خوشى براى شما خواهد افتاد! غمگین نباشید! وقتى «مارى شیمل» پرسید چرا چنین نوشته است، پاسخ مىشنود: خیلى از جوانها غمگین یا نومیدند و بعضى از زندگى سیر شدهاند. با نوشتن این مطلب روى ماشینم آنها را به سوار شدن به تاکسىِ خود مشتاق کرده، با آنها حرف مىزنم و سعى مىکنم کمى امیدوارشان کنم.
فصل ششم
گشت و گذار در شرق
شرح سفر به کویت و بحرین است. نیز سوریه، اردن، مصر، سودان، تونس، مراکش، یمن، عربستان، ایران، افغانستان، آسیاى مرکزى، پاکستان، هند و اندونزى. در 1965 وى کتاب «پاکستان - قصرى با هزار دروازه» را مىنویسد چنان که در 1955 کتاب «کوهها، بیابانها و مکانهاى مقدس» را نگاشته بود. نیز در شش ماه زبان سندى را فرا مىگیرد (ص381). این همه پویایى «آنه» تحسینبرانگیز است و خود در این باره این شعر را مىگوید:
درخت اگر متحرک بُدى به پا و به بَر
نه رنج اره کشیدى، نه زخم تبر
«دوره به اصطلاح بازنشستگى» در صفحه 426 آمده است. در 1992 تدریس زمستانى وى در هاروارد پس از 25 سال به پایان مىرسد. در این هنگام «آنه» هفتاد ساله است. در 1993 نشان طلایى مرکز تحقیقات تاریخ هنر و فرهنگ اسلامى به وى اهدا مىشود و آثارى نو چاپ مىکند. از جمله: رؤیا در فرهنگ اسلامى (رؤیاهاى خلیفه) یا درآمدى بر فرهنگ مغولى؛ محمد رسولاللَّه(ص)؛ ابعاد عرفانى اسلام؛ رمز اعداد؛ اسامى اسلامى؛ گل سرخى بردار و ترانهاش بخوان (گزیدهاى از اشعار به زبانهاى شرقى)؛ اراده تو محقق مىشود (دعاهاى مسیحیان اسلامى)؛ متونى براى اندیشه (در باره حلّاج)؛ عرفان تا چه حد جهانى است؛ باغ و گل در اسلام و ... .
وى در مه 1994 نشان طلاى مؤسسه هومبولت را دریافت کرد چنانکه در 1995 جایزه صلح اتحادیه بورس کتاب آلمان را به وى دادند.
صفحات پسین این اثر به شرح سفر به کشورهاست. نیز سخنرانى و ارائه مقاله در موضوعاتى پیرامون عرفان و تصوف، دینپژوهى، اسلامشناسى و اشعار مولانا. وى بسیار اندوهگین است که گاه جستجوهاى سخت و ریاضتگونه عارفانه به گونهاى پست و فرومایه (گرچه جذاب و قابل فهم براى همه) مطرح مىشد.
از دیگر اقدامات ارزنده وى ترجمه اشعار فارسى، ترکى و عربى به آلمانى است. از جمله ترجمه اشعار عارف ترک (یونس اِمره) که با نام «گشت و گذارى با یونس اِمره» چاپ شده است.
«آنه» چنان سرگرم فعالیت و کار فرهنگى است که بر رنج جسمانى (بخصوص درد ستون فقرات) چیره شده، سخن پزشک را تا آخر عمر به یاد مىآورد که به وى گفته بود: «شما نمونه جالبى از پیروزى روح بر جسمید!»
در صفحات پایانى، نگارنده اشاره دارد به جنجالها و مشکلاتى که براى وى پیش مىآید و اینکه پناهگاهش سورههاى قرآن است. توجه داشته باشیم وى نامسلمان است، با این حال در چالشها رو به قرآن دارد! چنان که یکى از سخنرانىهاى وى به استناد قرآن «زنبور در فرهنگ اسلامى» و «شبپره در اسلام» است. چنین بهرهمندى از دانش قرآنى و بشردوستانه است که دیگران را به احترام و ستایش وى وا مىدارد. چنان که خود در صفحه 446 مىگوید: «مرد جوانى به سراغم آمد و پرسید: معذرت مىخواهم، من جلوى کلیساى پاول شما را هو کردم. ممکن است مرا ببخشید؟ حالا مىفهمم که اشتباه کرده بودم.»
وى مىافزاید: «بدیهى است که همیشه طى مسیر، سخت و نیل به مقصود، آسان نبوده است اما در باب اشکها، سرخوردگىها و مشکلات خود صحبتى نمىکنم، زیرا به کسى ربطى ندارد. از کودکى شیفته این بخش از رساله پولس بودهام: «اما مىدانیم براى کسانى که خدا را دوست مىدارند و بر حسب اراده او خوانده شدهاند، همه چیز براى خیر ایشان در کار است.»
[ابر و باد و مه خورشید و فلک در کارند
تا تو نانى به کف آرى و به غفلت نخورى]
«آنه مارى» شیفته اسلام است و نگرشى عاشقانه به اسلام دارد، زیرا معتقد است: هر چقدر چیزى را دوست دارى، موفق به درک آن مىشوى، و تنها کسانى را مىشناسى که دوستشان دارى یا با آنان دوست هستى. عاطفه، دید ما را غنىتر و گوناگونتر و مشخصتر مىکند و تمامى ماهیت و ارزش دیگران را نشان مىدهد.
«آنه» به بهترینها امید دارد. گرچه خود را آماده بدترینها کرده است. او مىداند با طاعون صد نفر مىمیرند اما هزاران نفر با ترس از آن!
وى در ارزیابى و نقد عمر خویش مىگوید:
اگر فردا عمرم به سر آید، به کفایت کار کردهام. اگر بنا شد صد سال دیگر زندگى کنم، باز هم به کفایت کار خواهم کرد.* * *
آنه مارى شیمل که در هفتم آوریل 1922م برابر 18 فروردین 1301م در شهر ارفوت آلمان متولد شده بود، در سال 1381 پس از اینکه براى آخرین بار در سفر به شرق به ایران مسافرت کرد، درگذشت.
پىنوشتها: -
1) زندگى غربى شرقى من، ص30.
2) شیمل در زبان آلمانى به معناى اسب سفید است.
3) مزمور 43 عهد عتیق.