خورشید خوشبختى دیگر طلوع نمىکند
نزهت بادى
نام فیلم: غروب شد بیا
نویسنده و کارگردان: انسیه شاهحسینى
بازیگران: بیژن امکانیان، لادن مستوفى، فرهاد اصلانى
پیش از این، نام «انسیه شاهحسینى» به خاطر نگارش رمان «توپچنار» و فیلمنامههاى بلند «دلنمک»، «آب را گل نکنیم»، «پوریاى ولى»، «مجروحان جنگى» و «اوینار» شنیده مىشد؛ اگر چه ساخت چند فیلم کوتاه مثل «مجال» و «پست انتظار» را نیز در کارنامه سینمایى خود ثبت کرده بود اما «غروب شد بیا» نخستین تجربه او در ساخت فیلم بلند است که در مقایسه با اولینهاى فیلمسازان دیگر اثرى خوب و قابل تأمل به حساب مىآید. جالبتر هم اینجاست که وى تا زمان اکران فیلم اولش دست به ساخت دو فیلم سینمایى دیگر هم مىزند.
فیلم «غروب شد بیا» متعلق به سینماى بومى است؛ سینمایى که دلمشغولىهاى حسى فضاهاى دورافتاده این اقلیم را از نگاهى جامعهشناسانه بررسى مىکند و به زنان قبیلهنشین در جنوب کشور مىپردازد.
این فیلم نیز در امتداد فیلمهایى چون «خونبس»، «عروس آتش» و «بمانى» به تنگنظرىها و تبعیضهاى قومى مىپردازد و از قبایلى سخن مىگوید که همه را به اطاعت از قوانین و اعتقادات کهنه و واپسگراى خود وا مىدارد.
مهمترین نکته مشترک در تمام این فیلمها، قربانى شدن زنان به خاطر ماهیت خودخواهانه و غیر انسانى قبیلههاست که آنان را از اولیهترین حقوق فردى و اجتماعى مثل حق انتخاب، آزادى، عزت نفس و ... محروم مىکند به طورى که در پایان، تن به سرنوشت محتوم خویش مىسپارند و سر تسلیم در مقابل قوانین و قراردادهاى اجبارى و بدون منطق قبیله فرود مىآورند.
فیلم «غروب شد بیا» قصه زن بیوهاى است که در تنگناى حصار باورهاى غلط قومى و آداب خرافى بومى با تقدیر بدوى خود مبارزه مىکند. او که اهل این آبادى غریب نیست، در پایان نیز دل به دریا مىسپارد و مىرود، همچون قاصدکى که در میان سیمخاردارهاى رسوم خرافى به اسارت در آمده است.
زندگى این زن به معناى واقعى به غارت رفته است. پدرش او را با یک بارکش که زور بیشترى داشته عوض کرده، عاشق دیرینش (حیدر) به خاطر رفاقت و مردانگى از او چشم پوشیده و وى را به دوستش واگذار کرده است. در زمان حیات شوهرش هیچ گاه خوشبخت نبوده و بعد از گم شدن مرد در دریا نیز تبدیل به بیوهاى شده که هر نگاهى و کلامى مىتواند سر او را به تیغ غیرت بسپارد. دریا به خاطر پس ندادن جنازه شوهرش، بلاتکلیفى را نیز به بدبختىهاى زن افزوده و در نهایت، ویرانى تنها سرپناهش هم در جریان طرح مجتمع توریستى مهندسى در حال رقم خوردن است.
غارت و چپاول گوسفندان زن در ابتداى فیلم، تداعىگر این است که در چنین فضاى بومى، آنچه حرف اول و آخر را مىزند، جنسیت انسانهاست و زن به خاطر هویت زنانهاش به راحتى مىتواند مورد تهاجم و تهدید دیگران قرار بگیرد، مخصوصاً زنى که سایه هیچ مردى بالاى سرش نیست. آنچه براى چنین زنانى مشکلات اجتماعى مىآفریند، عدم قدرت جسمى و شجاعت نیست، زیرا غالباً زنان در محیطهاى بومى، بهتر و بیشتر از مردان کار مىکنند و بار مشکلات را بر دوش مىکشند اما چیزى که سبب مىشود دیگران به خود اجازه دهند به حریم زندگى یک زن تعدى کنند، این است که مىدانند نه فقط صداى اعتراض او به جایى نخواهد رسید، بلکه زن اصلاً حق ندارد به شرایط موجود معترض باشد. زیرا چنین قبیلهاى الگوهاى رفتارى خود را از دیدگاهى برگرفته است که زن را فقط دربست با مرد، از حقوق اولیه خود برخوردار مىداند؛ در غیر این صورت، زن موجود شوم و خطرناکى است که براى دفع نحوست و بدیُمنىاش، مىتوان هر بلایى سرش آورد.
رابطه زن و مهندس مبیّن وجوه متفاوتى از ارتباطهاى متعارف در سینماست که «شاهحسینى» به خوبى از عهده پرداخت زیباى آن برآمده است.
این زن در مواجهه با مهندس از سرِ استیصال و ناتوانى در جستجوى تکیهگاه امنى است که بتواند او را از حصار عادات و تفکرات تنگنظرانه قومیتى برهاند.
تا پیش از این، زن در قالبهاى تعریفشده و کلیشهاى با مرد روبهرو مىگشت، یعنى یا به عنوان همسر، معشوق، مادر و خواهر مرد مطرح مىشد و یا به صورت زنى که رابطهاش با مرد مشروعیت عرفى و قانونى ندارد. اما این بار زنِ قصه نسبت جدیدى را با مهندس برقرار کرده است.
حس جارى در علاقه مهندس به زن از جنس همدردى و یارى است. استفاده از قصه فرعى خواهر مهندس که زندگى تلخش به خودسوزى فرجام یافته است، به نزدیک شدن حسى مهندس و زن کمک زیادى مىکند. به هر حال مخاطب مىداند که زن و مهندس در دو جبهه مخالف هستند و هر دو براى رسیدن به خواسته خود، نیاز به عداوت و مبارزه با دیگرى دارند، اما صبورى و متانت مهندس در برخورد با زن باعث مىشود این دشمنى به گونهاى رفاقت تبدیل شود تا آنجا که زن تنها پناه و منجى خود را در وجود مهندس بیابد.
اما رابطه تلخ زن و «حیدر» برگرفته از یک عشق قدیمىِ به تاراجرفته است به طورى که زن حاضر است تیرهاى تهمت و بدنامى را به جان بخرد، سر به تیغ غیرتمندى قبیله بسپارد، رنج و سختى زندگى را به تنهایى بر دوش کشد و حتى دست کمکخواهى به سوى غریبهها دراز کند ولى با مردى که در گذشته او را قربانى رفاقت خویش کرده سرِ سفره عقد ننشیند و زیر یک سقف زندگى نکند.
این موضوع، ریشه در خاستگاههاى عاطفى زن و مرد دارد. «حیدر» چشمپوشى از زن محبوبش به خاطر دوستش را، رفاقت مىداند ولى زن، این عمل را نوعى خیانت به عشق به حساب مىآورد و از اینکه «حیدر» به جاى او نیز تصمیم گرفته و انتخاب کرده، ناراضى و دلگیر است زیرا وى به خاطر فداکارى نابجاى «حیدر» که ریشه در همان تعصبات قومى دارد، مجبور شده با مردى زندگى کند که او را دوست نداشته و هرگز با وى احساس خوشبختى نکرده است.
یکى از عاملهاى قابل تأمل فیلم این است که رفتارهاى عاشقانه «حیدر» با نوعى خشونت بدوى و زمختى توأم است، همان گونه که هیچ نوع دلبرى زنانه در برخوردهاى زن دیده نمىشود. این موارد به خاطر جوّ سرد و خشک حاکم بر فضاى جزیره است که مردمانش را وا مىدارد تا خارج از قراردادهاى طبیعى انسانى و مطابق با سنتها و آداب غلط اجتماعى رفتار کنند که از کودکى به آنها آموختهاند، به طورى که اگر بخواهند فارغ از عادات رایج قبیله رفتار کنند، مورد تمسخر و اتهام قرار مىگیرند. مثل زمانى که «حیدر» براى ملاقات با زن به لباس خود ادکلن مىزند و شاگرد مغازهاش به او مىخندد.
آنچه مسلّم است، بروز مشکلات و نابسامانىهایى است که بعد از مرگ همسر در زندگى هر زنى رخ مىدهد؛ اما آنچه مىتواند وضع موجود را بدتر کند و بر سختى زندگى یک زنِ بیوه بیفزاید، اعتقادات منسوخ و باطلى است که در ذهن انسانها رسوب کرده است و حکم مىدهد که زن بیوه تا جنازه شوهرش پیدا نشود، حق ظاهر شدن در اجتماع را ندارد.
زن قصه، علاوه بر درد مشترکى که با زنان بیوه دیگر بر دوش مىکشد، از همین بلاتکلیفى و سردرگمى نیز رنج مىبرد. او به جرم زندگى در یک محیط سنتى و بومى مجبور است تا بازگشت جنازه شوهرش از دریا، در اسارت عقد او باقى بماند و حق هیچ گونه تصمیمگیرى و انتخاب براى زندگى شخصىاش را ندارد مگر اینکه رئیس قبیله در خواب ببیند دریا جنازه مرد را پس داده است و به همین سادگى سرنوشت کسى در وابستگى به خواب دیدن یا ندیدن دیگرى بر باد مىرود.
به همین دلیل وقتى زن قصد دارد بىتوجه به آداب و رسوم خرافى پیرامونش، از خانه و زندگى خود دفاع کند، مورد عتاب و سرزنش دیگران قرار مىگیرد و چند بار چاقوى تعصبات کور بر گلوى او زخم مىزند. در واقع سرسختىهاى زن، مردمان قبیله را وا مىدارد براى اینکه هر چه زودتر از شرّ او راحت شوند، تن به خرافهاى جاهلانهتر از قبل بسپارند و زن را براى مدت هفت روز در میان یک حصار چوبى زندانى کنند بدون اینکه حق ارتباط با کسى را داشته باشد تا بدین وسیله زن تطهیر شده و به دامان قبیله بازگردد و زندگى جدید خود را که توسط رئیس قبیله رقم خورده، آغاز کند.
این حصار ساخته شده از رسوم خرافى و اعتقادات عوامزده آنقدر بلند است که امکان کمک کردن به زن را ناممکن مىسازد و حتى یارى دو مرد با دو دیدگاه فرهنگى متفاوت را به فریادهاى بىجواب مهندس و پرتاب کردن سیبى توسط «حیدر» ختم مىکند، و زن همچنان گرفتار در چاهى مىماند که توسط تصورات جاهلانه اطرافیانش کنده شده است.
یکى از مؤلفههاى شاخص فیلم این است که فیلمساز تلاش کرده تا علاوه بر ارائه کشمکشهاى بیرونى از طریق تفاوت میان شخصیتها، از طریق تقابل میان عناصر، موقعیتها و کنشها نیز وجوه درونگرایانه تضاد موجود در فیلم را عیان کند و با این کار مخاطب را به موازنه میان تکرار و تنوع در فرم فیلم خویش بکشاند.
خواستگارى «حیدر» با تبر، رفتارى که در ذات خود با لطافت و حلاوت همراه است. در بُعد بیرونى با عناصرى ظاهر مىشود که نشانه خشونت و جبر حاکم بر رابطه میان «حیدر» و زن است و به طور تلویحى و غیر مستقیم به عشق کهنهاى اشاره مىکند که در هجوم زمانه خشکیده است.
موقعیت دوگانه مهندس نیز حاصل همین تمهید توازن میان تفاوت و تنوع است. اگر چه مهندس تلاش مىکند تا تکیهگاهى در محیط نابسامان اطراف براى زن باشد، اما از سوى دیگر مجبور است سرپناه و خانه او را خراب کند و بر آوارگىاش بیفزاید. همین موضوع باعث سردرگمى و استیصال مهندس در انتخاب مسیر زندگىاش و بىاعتمادى اولیه زن نسبت به او مىشود. به این وسیله فیلمساز نشان مىدهد که با استفاده از نخستین اصول نرمال فیلم، قصه در اوج کنشمندى پیش مىرود و شخصیتپردازىها اجازه کند و کاو در رفتار خود را به مخاطب مىدهند.
قصههاى فرعى فیلم نیز هر چند در پیشبرد شناسایى شخصیتهاى اصلى و معرفى بستر اجتماع به وى نقش خوبى را ایفا مىکند اما باز هم از بدنه اصلى قصه جدا هستند و به طور مستحکم در تار و پود ساختار آن تنیده نشدهاند.
سوزاندن دست پسربچهاى در روغن داغ در جهت همان دیدگاه خرافى و جاهلانهاى است که زن را نیز وادار کرده تا به انتظار بازگشت جسد شوهرش از دریا، از حقوق انسانىاش محروم شود. وقتى دست پسربچه علىرغم پاکى و درستکارىاش براى اثبات صداقتش مىسوزد و برخلاف انتظارش هیچ معجزهاى رخ نمىدهد، مهندس با گفتن اینکه خودِ رئیس قبیله به معجزه اعتقاد ندارد، خط بطلانى بر افکار غلط قومى قبیلهاى مىکشد.
در واقع مهندس به عنوان شخصیتى برخاسته از دنیاى مدرنیزم، یکتنه به مبارزه با دیدگاههاى سنتى و متحجر حاکم بر جزیره مورد نظر مىرود. به معناى دیگر، او با ساخت و ساز بناهاى جدید در جزیره در صدد ایجاد تغییر و تحول در بناى وجود انسانهایى است که هنوز به سبک و سیاق مردمان بدوى زندگى مىکنند، بىآنکه ضروریات و مقتضیات جدید دنیاى نو را بفهمند.
«غروب شد بیا» فیلمى است در جهت همدردى با زنان ساحلنشینى که براى طلوع خورشید خوشبختى در افق زندگىشان خیلى دیر شده است. براى چنین زنانى چارهاى نمىماند که دل به دریاى تقدیر بزنند و خود را به دست طوفان حوادث بسپارند.