عزت پاکدامنى و خفت آلوده دامنى

نویسنده


 

عزت پاکدامنى و خفت آلوده‏دامنى‏

احمد حیدرى‏

آغاز سخن:

جداى از دیندارى و اخلاق‏مدارى، جوانمردى و بزرگوارى هم انسان‏ها را به پاکدامنى سوق مى‏دهد و از آلوده‏دامنى باز مى‏دارد، چنان که صفات نیکو اجازه نمى‏دهد حریم عفت، حیا و پاکدامنى خدشه‏دار گردد. این حقیقتى است که قرآن از زبان پیامبر آزاده، مظهر پاکى و طهارت،(1) حضرت لوط(ع) اعلام مى‏دارد. وقتى ملائکه عذاب در صورت جوانانى آراسته بر لوط(ع) ظاهر شدند، قوم فاسد او آگاه گردیدند و با آز و ولع تمام براى رسیدن به آمال شیطانى خود به سوى خانه‏اش هجوم آوردند. حضرت لوط که در برابر هجومِ شهوانىِ حیوان‏هاى انسان‏نما، یاور و پشتیبانى نداشت،(2) ابتدا در مقام هدایتگرى برآمد و راه صحیح و مشروع فرو نهادن شهوت را به آنان نشان داد. حضرت فرمود: «اى قوم من، دختران من براى ازدواج و کام‏گیرى، بهتر و پاکیزه‏ترند» ولى متأسفانه آن شهوترانان بى‏خِرد، مبتلا به انحراف جنسى و مقصودشان همجنس‏بازى بود و بر خواسته شیطانى خود اصرار داشتند. در اینجا لوط(ع) فریاد برآورد:
«أَلَیْسَ مِنْکُم رَجُلٌ رشیدٌ؛ آیا بین شما رشید و جوانمردى نیست؟!»(3)
اگر در بین آنان رشیدِ جوانمردى بود، نمى‏گذاشت آن پست‏تر از حیوان‏ها دنبال شهوترانى نادرست باشند و لوط را نزد میهمانانش شرمنده سازند!
سنت خداوند بر عزت یافتن پاکدامنان و خوار شدن آلودگانِ منحرف مى‏باشد.
نکته دیگر، دفاع خداوند از پاکدامنان است که به ناحق مورد اتهام زشت فحشا قرار مى‏گیرند. داستان حضرت یوسف(ع) و زلیخا، نمونه عزیز شدن پاکدامنى چون یوسف(ع) و دفاع بى‏نظیر خداوند از او و خوار و ذلیل شدن آلوده‏دامنى چون زلیخاست.
چگونه خداوند از یوسف(ع) دفاع کرد؟ چه کسانى بر پاکدامنى او و آلوده‏دامنى زلیخا شهادت دادند؟ عاقبت زلیخا به کجا انجامید؟
دقت در داستان یوسف و جواب‏هاى قرآن به پرسش‏هاى بالا، ما را به سوى پاکدامنى سوق داده و از عاقبت تردامنى دور مى‏دارد.

دادن علم و حکمت به یوسف جوان‏

نونهال نه ساله کنعانى به اراده خداوند به کاخ عزیز مصر وارد مى‏شود تا زمینه‏هاى رشد و کمالِ او در حد بسیار والا آماده باشد. اگر او در کنعان بماند، زمینه رسیدن او به حکومت و قدرت فراهم نمى‏گردد و به بلاى دعوت زیبارویى چون زلیخا مبتلا نمى‏شود و اوج ایمان و پارسایى و پاکدامنى او هویدا نمى‏گردد. برادران به حکم خانمانسوز حسادت درونى، بر جایگاه ویژه وى نزد پدرشان رشک برده و نمى‏توانند عزت او را شاهد باشند؛ از این‏رو در صدد برمى‏آیند با از بین بردن یا راندن وى، خود عزیز پدر شوند. همگى با همدستى، یوسف را به چاه مى‏اندازند. کاروانى او را یافته، به عنوان کالایى ارزشمند پنهان ساخته و در مصر به بهایى اندک مى‏فروشد. خریدار، عزیز مصر و از قدرتمندان، متمکّنان و رجال شناخته شده مملکت است. او که فرزند ندارد، نونهال زیبا و شیرین‏زبان را به امید اینکه جاى خالى فرزند را برایش پر کند، مى‏خرد و او را به همسرش سپرده و سفارش‏ها در باره پرورش او مى‏نماید. همسر وى نیز به نونهال اسرائیلى علاقه فراوان یافته و در محبت و عنایت به وى هیچ کم نمى‏گذارد. بدین گونه یوسف در بهترین جا و با استفاده از امکانات فراوان رشد مى‏کند و زمینه ترقى و رشد مادى و معنوى را طى مى‏نماید.(4) در رسیدن او بدین جایگاه، برادرانِ حسود، کاروانیان تبهکار و عزیز آرزومند بدون اینکه بخواهند و بدانند، کمک کرده و وسیله شده‏اند.
بدین گونه فرزند عزیز یعقوب در دوره نونهالى از دامان پرمهر پدر بریده مى‏گردد و به دیار غربت رانده مى‏شود. در آن دیار یوسف تنها به خدایش دل بسته، چشم به عنایات او دوخته، خود را به حضرت حق سپرده، در عوض خداوند مقدمات رشد و تربیت او را به بهترین گونه فراهم آورده است. زمان به تدریج سپرى مى‏شود و یوسف از نونهالى به نوجوانى و سپس جوانى پا مى‏گذارد. در این سال‏ها به سلوک معنوى مشغول است و ریشه‏کن کردن شرک و دوگانه‏پرستى در همه چهره‏هاى پنهان و آشکارش، نیز گام نهادن بر قله توحید را وجهه همت خود قرار داده، در جهاد اکبر نفسانى به پیروزى رسیده، چنان که باب رحمت خاصه خداوند بر وى گشوده شده و به لباس «علم خاص و حکمت» مفتخر گردیده است.
«و لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَیْناهُ حُکْماً و عِلماً و کذلک نَجزِى المُحسِنین؛(5)
هنگامى که به شدت جسمى و عقلى [بلوغ و رشد] رسید، او را علم و حکمت بخشیدیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مى‏دهیم.»

علم و حکمت ثمره یکتاپرستى و ریشه‏کنى شرک‏

یوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوک را پیموده و شایسته موهبت علم و حکمت مى‏گردد. این زمان ابتداى ظهور کمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زلیخا رخ نداده است. گرچه حضرت یوسف(ع) پیامبر بود و نبوت و پیامبرى منصبى است اعطایى نه اکتسابى ولى در همان منصب نبوت هم باید شایستگى‏هاى لازم کسب گردد. خداوند از بین بندگان شایسته و نیکوکار و مخلص خود، افرادى را براى منصب نبوت برمى‏گزیند. کسانى که به رستگارى و نیکى و اخلاص آراسته نگردیده باشند، شایستگى برگزیده شدن براى منصب نبوت را ندارند؛ اما اعطاى علم و حکمت اختصاص به پیامبران ندارد. خداوند به همه بندگان صالح، محسن و مخلص خود علم و حکمت مى‏بخشد. در آیه بالا هم به این سنت عام خداوند تصریح شده و بعد از اعلام اعطاى علم و حکمت به حضرت یوسف مى‏فرماید: این چنین بندگان نیکوکار خود را پاداش مى‏دهیم.
گرچه نزد عموم مردم گمان بر این است که علم تعبیر خواب، پاداش پاکدامنى یوسف در برابر فتنه زلیخا بود (و چه بسا روایاتى هم مؤید این معنا باشد از جمله در تفسیر قمى آمده: «هنگامى که عزیز مصر دستور زندانى شدن یوسف را صادر کرد، خداوند به او علم تعبیر خواب الهام نمود.») ولى ظاهر قرآن صراحت دارد علم و حکمت که «علم به تأویل احادیث» (خواب) هم جزئى از آن بود، پاداش «احسان»، ایمان، پارسایى، خداگرایى مخلصانه و انکار هر گونه شرک پنهان و آشکار توسط آن بزرگوار بود.
حضرت در زندان، ملاک موهبت علم را این گونه توضیح داد:
«علمِ تأویل خواب، جزئى از علمى است که خداوند به من آموخته، زیرا ملت و دیانت قومى را که به خدا ایمان ندارند و منکر آخرت هستند، ترک گفته و پیرو دیانت پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب شده‏ام. ما را سزاوار و اجازه نیست که چیزى را شریک خدا بگیریم. این عدم سزاوارى و منع، فضل و عنایت خداوند بر ما و بر همه بندگان است اما بیشتر مردم شکر و قدردانى از این منع نمى‏کنند (و حق آن را به جا نمى‏آورند و مرتکب شرک مى‏گردند)».(6)
اگر انسانى رهرو راه توحید شد و آینه قلب را از زنگارها پیراست و به مقام احسان و اخلاص رسید، خداوند نور علم را بر قلب او خواهد تاباند و حقایق و تأویل رخدادها را به او نشان خواهد داد. اگر ما به این مراحل نرسیده‏ایم، از آن‏روست که در کوچه پس‏کوچه‏هاى شرک سرگردان مى‏باشیم و به سوى توحید و یگانه‏پرستى نمى‏رویم و دست رد به سینه خدایانِ دروغینِ آشکار و پنهان نمى‏زنیم. خداوند همه انسان‏ها را به رهپویى راه توحید فرا خوانده و از هر گونه شرک باز داشته، فضل و بخشش (بهره‏مندى از علم و حکمت) را به همه وعده داده، ولى متأسفانه بیشتر مردم - جز اندکى - سپاسگزار فضل و قدردان این دعوت و منع نبوده و حق آن را به جا نمى‏آورند:
«دعوت به توحید و منع شرک، فضل خداوند بر ما و بر همه مردم است و لکن بیشتر مردم قدر آن را نمى‏دانند و حق آن را به جا نمى‏آورند.»(7)
در همین سوره قدرناشناسى عمومى و آلوده شدن به شرک و بازماندن از فضل خداوند به روشنى تکرار شده:
«بیشتر مردم - گرچه تو بر ایمان آوردن آنان مشتاق هستى - ولى ایمان نمى‏آورند ... و بیشتر آنان که ایمان مى‏آورند نیز آلوده به شرک هستند.»(8)
متأسفانه شرک آشکار است که بیشتر انسان‏ها را به کفر و جهنم سوق داده، در ظلمت‏هاى تو در تو وارد مى‏کند! بیشتر رهپویان صراط ایمان - که اندک‏اند - نیز گرفتار و آلوده به شرک خفى و پنهان هستند، که شایستگى منوّر شدن به نور علم و حکمت را از آنان ستانده است.

فتنه زلیخا و خلوت هولناک‏

ملکه عزیز مصر، نونهال زیبا و خوش‏زبان اسرائیلى را مانند فرزند قبول کرد و در دامان خود پرورش داد، ولى با گذشتن یوسف از نوجوانى و پا نهادن به سنین بلوغ و رشد و آشکار شدن کمالات مردانگى در وجود او، علاقه زلیخا دگرگون شد و به عشقى سوزان و سرکش بدل گشت. قد کشیده، بازوان ستبر، چهره گشاده و زیبا، حیا و عفت بسیار، پاکى و طهارت نفس و دیگر ویژگى‏هاى ارزشمند یوسف(ع) او را به مرد ایده‏آل هر زنى بدل ساخته بود و زلیخا این دُرّ گرانبها را در دست خود مى‏دید. او ابتدا سعى داشت با اشاره چشم و ابرو، یوسف را جذب نماید، ولى قلب یوسف(ع) چنان مجذوب حق و از محبت الهى آکنده بود که جایى براى محبت غیر خدا نداشت، تا مهر زلیخا بتواند در آن جا بگیرد. بالاخره از این وضع خسته شد و روزى یوسف را به خلوت اندرون کشاند و با بستن درها و دور از چشم هر کسى او را به برآوردن تقاضاى شیطانى‏اش امر کرد اما جواب قاطع و کوبنده یوسف رشته آرزویش را پاره کرده و آمالش را نقش بر آب کرد.
زنِ هوسباز گمان مى‏کرد اگر نتوانسته یوسف(ع) را مجذوب خود کند، مى‏تواند از قدرت و جایگاه خود کمک بگیرد و یوسف را به عنوان غلام و مأمورى معذور به انجام خواسته‏اش وا دارد. بر همین گمان باطل، آمرانه به او گفت:
«هیتَ لک؛ اقدام کن و عجله نما.»(9)

علم به حقیقت حوادث‏

یوسف(ع) پیش از این به خاطر رهپویى صراط توحید و ریشه‏کنى شرک در وجود خویش، از جانب خداوند به موهبت «علم» مفتخر گردیده و «علم‏الیقین» روشنگر قلب او بود و حقیقت هر چیز را به او مى‏نمایاند. خداوند در توصیف «علم‏الیقین» مى‏فرماید:
«زیاده‏خواهان دنیا با زیاده‏خواهى، خود را هلاک کرده‏اند، ولى به هلاکت تا زمان دیدار قبر [مرگ‏] باور ندارند، ولى به زودى آن را باور خواهند کرد و خواهند دانست که زیاده‏طلبى جز در پى هلاکت بودن نیست. اگر علم‏الیقین داشتند، همین الان جهنم را مى‏دیدند و آن را به حقیقت مشاهده مى‏کردند.»(10)
آن کس که نور علم‏الیقین به قلبش تابیده باشد، حقیقت و باطن رخدادها را مى‏بیند. حقیقت دعوت و خواسته زلیخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و یوسف(ع) این باطن را مى‏دید. مى‏نگریست جهنم در صورت زلیخا آغوش باز کرده و وى را فرا مى‏خواند اما معلوم است هیچ گاه انسان واقع‏بین به چنین دعوتى جواب مثبت نمى‏دهد، از این‏رو خداوند مى‏فرماید:
«و لَقَدْ هَمَّتْ به وَ هَمَّ بها لو لا أنْ رآى برهانَ ربّه؛
زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف هم اگر برهان رب را نمى‏دید [و به نور علم‏الیقین، حقیقت دعوت و امر زلیخا را مشاهده نمى‏کرد] قصد زلیخا مى‏کرد.»(11)

مقایسه یوسف و مریم علیهماالسلام در یک صحنه همانند

یوسف و مریم علیهماالسلام همگونى‏هاى زیادى دارند، از جمله اینکه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نیکویى از هر دو، نهایت دفاع را به عمل آورد و پاکدامنى آنان را بر همگان آشکار ساخت؛ نیز آنان را اسوه پاکدامنى گرداند، چنان که داستان عفت آن دو بزرگوار را در قرآن براى همگان بیان کرد تا اسوه‏هاى جاویدان بشر باشند.(12) جالب اینکه هر دو در خلوتگاه با جنس مخالف روبه‏رو شدند اما علم‏الیقین قلبى آنان، حافظ و نگهدارشان از گرایش به گناه شد اما کلامى که از این دو بزرگوار در صحنه خلوت نقل شده، تفاوت اندکى دارد. یوسف(ع) در خلوت زلیخا و در جواب دعوت و امر او به فحشا و زشتى فرمود:
«خداوند پناهگاه است (معاذاللَّه ...)».
در این کلام، حضرت نفرمود: «به خدا پناه مى‏برم» گرچه جمله‏اش این معنا را مى‏فهماند و به صراحت هم زلیخا را نهى نکرد، گرچه نهى ضمنى و هشدار از آخر کلامش آشکار بود:
«خداوند ظالمان را به فلاح و پیروزى نمى‏رساند (انّه لا یفلح الظالمون)».
اما حضرت مریم(ع) وقتى با جبرئیل (که به صورت مردى بر او نمودار شده بود)، به تنهایى روبه‏رو گشت، فرمود:
«همانا از تو به خدا پناه مى‏برم، اگر فرد باتقوایى هستى.» (إنّى أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنکَ إنْ کُنتَ تَقیّاً).(13)
در این جمله حضرت مریم اعلام مى‏کند که به خدا پناه مى‏برم، نیز با یادآورى تقوا و شرایط آن، طرف مقابلش را موعظه کرده و به خوددارى از گناه ارشاد مى‏کند. گرچه بعضى بزرگان، تفاوت قول را به تفاوت مقام تفسیر کرده و قائل شده‏اند که حضرت یوسف، واله و شیداى عشق الهى بود و جز او هیچ نمى‏دید، حتى به خودش توجه نداشت، از این‏رو نفرمود: «من به خدا پناه مى‏برم» بلکه گفت: «خدا پناهگاه است» از این‏رو بین این کلام و کلام حضرت مریم (به خداى رحمان پناه مى‏برم) تفاوت قائل شده و آن را نشانه تفاوت رتبه دانسته‏اند؛(14) ولى به نظر مى‏رسد تفاوت کلام آن دو بزرگوار، برخاسته از تفاوت اوضاع بوده است. در مورد حضرت یوسف(ع)، برهان ربّ و علم‏الیقین، او را از انجام گناه باز داشته و ایمن ساخته، او در پناه امنیت خداوند است و خطر دیگرى او را تهدید نمى‏کند، زیرا زلیخا نمى‏تواند او را به فحشا وا دارد. زلیخا هم پیش از این بارها با زبان بى‏زبانى یوسف را دعوت کرده و نشان داده که شهوت، چشم و دلش را کور کرده، هیچ نصیحتى نمى‏تواند او را از ارتکاب گناه باز دارد؛ پس زمینه نهى از منکر چندان فراهم نیست، از این‏رو حضرت یوسف به نهى از منکر ضمنى بسنده مى‏کند. اما در مورد حضرت مریم، امر کاملاً تفاوت دارد. آن بانو گرچه به علم‏الیقین رسیده، نور هدایت حق در قلبش تابیده و او را از گرایش به گناه مصون داشته، ولى اگر مردى که مقابلش ایستاده باشد، بر تقاضاى شیطانى اصرار داشته باشد، ممکن است به زور متوسل شود تا به خواسته شومش برسد، پس خطر دیگرى هم (غیر از خواهش نفس) او را تهدید مى‏کند و باید از آن به خدا پناه ببرد، در جمله حضرت مریم اشاره به این مطلب وجود دارد: «از تو به خدا پناه مى‏برم.» یعنى گویا از جانب خودش، ایمنىِ حاصل از عصمت خدایى را قطعى و حاصل مى‏بیند و مطمئن است دلش به نور حق روشن است و هواى معصیت ندارد، ولى از خطرى که از جانب طرف مقابل احساس مى‏کند، به خدا پناه مى‏برد. از طرف دیگر او مرد مقابل را تا به حال ندیده و نمى‏داند آیا فردى خداترس است یا بنده شهوت، پس احتمال تأثیر نهى از منکر در مورد او وجود دارد، از این‏رو تقوا و خداترسى را یاد آورده و از تقاضاى شهوانى نهى‏اش مى‏کند. بنابراین حضرت یوسف و حضرت مریم هر دو به مقام عصمت رسیده، «برهان رب» بر آنان ارائه شده و در پناه امن الهى جاى گرفته‏اند اما تفاوت برخورد آنان به تفاوت اوضاع مربوط مى‏شود.

دفاع خداوند

خداوند وعده قطعىِ دفاع از مؤمنان داده است و وعده حق تعالى تخلف‏پذیر نیست. در این صحنه هولناک، ملکه کاخ با هزاران ترفند سعى در به دام انداختن یوسف(ع) دارد، ولى یوسف بنده مؤمن خداست، از این‏رو عنایت پروردگار شامل حال او مى‏گردد، در نتیجه با موهبت «علم‏الیقین» حقیقت و باطن دعوت زلیخا را به او مى‏نمایاند و او را از لغزش در امان مى‏دارد، بلکه او در امان ایمان و تقوا است و به مقام مخلصى و برگزیدگى خداوند رسیده، هیچ گاه به فحشا و گناه میل نمى‏کند، تا او را از گناه باز دارند اما دفاع خداوند از او چنان قوى است که گناه و پلیدى را از او دور مى‏سازد:
«این چنین سوء فحشا را از او بگردانیم، زیرا از بندگان مخلص ما مى‏باشد.»(15)
انسان‏هاى بى‏ایمان، سرسپرده گناه و پلیدى مى‏باشند و شتابان دنبال گناه مى‏روند و جز به زور نمى‏توان آنان را باز داشت. ضعیف‏الایمان‏ها را هم باید با تهدید یا وعده‏هاى پاداش از گناه دور کرد. مؤمنان در پناه ایمان خویش هستند و بیم عذاب و شوق ثواب و پاداش، آنان را به خویشتن‏دارى در برابر گناهان وا مى‏دارد اما انسان‏هاى برگزیده، دل به خدا سپرده‏اند و گناه و پلیدى براى آنان جاذبه‏اى ندارد تا عاملى آنان را باز دارد، بلکه با دیدن واقعیت هولناک و منفور گناه از آن گریزانند. در اینجا خداوند به گونه‏اى دیگر دفاع مى‏کند و گناه و فحشا را از آنان دور مى‏سازد تا ساحت عصمت‏شان خدشه‏دار نشود. چنین عنایتى، نهایت توجه حق تعالى و دفاع او است. زلیخا که سرپیچى یوسف(ع) از امر خود را دید و در این مرحله شکست خورد، گمان برد مى‏تواند با لمس بدن یوسف و نزدیک کردن تن خود به او، غریزه جنسى یوسف را تحریک کند؛ از این‏رو به سوى او آمد اما یوسف(ع) فرار کرد و به سوى در رفت. چه بسا هدایت یوسف به فرار و در بسته منزل، مصداق برگرداندن سوء فحشا از او باشد. در حالى که یوسف در جلو و زلیخا از عقب به سوى در مى‏دویدند، به ناگاه با عزیز، پشت در روبه‏رو شدند. زلیخا با دیدن شوى، گناه را به گردن یوسف انداخت و زندانى شدن و تنبیه او را به خاطر سوء قصد به حریم خانوادگى خواستار شد. یوسف به دفاع از خود پرداخت و او را خواهان رابطه نامشروع معرفى کرد، در این حال دفاع خداوند شامل حال یوسف شد و فردى از خاندان زلیخا راهى پیشنهاد کرد تا گناهکار معلوم شود:(16)
اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، زلیخا راست مى‏گوید و یوسف از دروغگویان است و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زلیخا دروغگو و یوسف از راستگویان است.(17)
عزیز مصر با مشاهده پارگى پیراهن یوسف از پشت سر، زلیخا را گناهکار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و این دومین شهادت بر پاکدامنى یوسف بود.
خبر دلدادگى زلیخا و التماس و تمنّاى وصال او از یوسف، از قصر فراتر رفت و به گوش رقیبان کاخ‏نشین زلیخا رسید و آنان را شیفته دیدار یوسف کرد، اما او دُردانه‏اى بود که زلیخا آن را پنهان کرده و از دیده‏ها باز مى‏داشت، مبادا دیگرى او را تملک کند! رقیبان از درِ مکر و حیله در آمدند و غیرت زلیخا را آماج حملات خود کردند: «زلیخا چه خبط عظیمى مرتکب شده که به خدمتکار خویش دل بسته، شیفتگى و دلدادگى، عقل از او ربوده که از وى تمناى وصال کرده است!» دست‏نشاندگانِ حریفان مستقیم و غیر مستقیم شماتت‏هاى آنان را به گوش زلیخا مى‏رساندند و او را زیر فشار قرار مى‏دادند تا مجبور شود در دفاع خود، جوان رعناى اسرائیلى را به آنان بنمایاند و آخرالامر این گونه شد و مکر آنان نتیجه داد.

اوج فتنه و گرفتارى‏

به امر زلیخا جوان رعنا، رشید، ستبر و پارساى اسرائیلى با جذبه و جلال و شکوه تمام در بالکن داخلى قصر ظاهر شد. به یکباره رقیبان زلیخا چنان مجذوب کمال، عزت و رشادت یوسف شدند که فریاد برآوردند:
«منزه است خداى، این بشر نیست، بلکه فرشته‏اى کریم و بزرگوار است.»
از آن لحظه به بعد زلیخاها بسیار شدند و فتنه عظیم. تا اینجا فقط زلیخا دلداده و شیدا بود و تمناى وصال داشت (همو که مهر مادرى به پاى یوسف ریخته و یوسف نسبت به او حرمت مادرى احساس مى‏کرد) اما اکنون دلداده‏ها زنان دربارى مصرند و یوسف نسبت به آنان جز پناه بردن به خدا هیچ مأمن اخلاقى و روحى ندارد. زلیخا با دیدن تعریف و ستایش‏هاى بسیار رقبایش، خود را در تمناى وصال مستحق دید و به صراحت نزد آنان اعتراف کرد و گفت:
این است آن ماه‏پاره‏اى که شما مرا به خاطر دلدادگى به او سرزنش مى‏کردید و به راستى من از او کام طلبیدم اما عصمت ورزید. اگر آنچه او را بدان امر مى‏کنم انجام ندهد، زندانى و خوار خواهد شد.(18)
در حقیقت این صحنه نیز به اراده خدا و جزئى از دفاع او از ساحت پاکدامنى یوسف است. در این صحنه زلیخا بى‏باکانه و در حضور رقیبانش بر تردامنى خود و پاکدامنى و بى‏گناهى یوسف اعتراف مى‏کند و شهادت مى‏دهد.
اما یوسف(ع) در این پرتگاه، هر آن خود را در معرض سقوط مى‏بیند و جز دستگیرىِ خداوند را، حافظ خود نمى‏داند. چندین ماه‏پاره، بى‏باکانه، آشکارا و با وعده و وعید او را به خود فرا مى‏خوانند و او در اوج جوانى و تمناى جنسى است. وى نسبت به تقاضاکنندگان - جز زلیخا - هیچ حریمى ندارد و مانع بیرونى نیز متصور نیست، زیرا همه، زنان دربارى‏اند و مى‏توانند بر هر جریانى سرپوش نهفته و از افشاى آن جلوگیرى کنند، پس جز پناه بردن به درگاه خدا و طلب حفظ و نگهدارى از آن ذات مقدس چاره‏اى نمى‏بیند و به درگاه خدا عرض مى‏کند:
«پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشایى است که بدان دعوتم مى‏کنند و اگر کید آنان را از من دفع نکنى، بدانان متمایل مى‏شوم و از جاهلان مى‏گردم.»(19)
در صحنه پیش، یوسف نسبت به زلیخا نه تنها متمایل نشد، بلکه خیالش راحت بود و مطمئن از نلغزیدن خود، خواسته زلیخا را رد کرد و جواب منفى به او داد، ولى در این صحنه، آن بزرگوار گرچه نسبت به هیچ کدام از زنان متمایل نگشت اما نسبت به لغزیدن خود به وحشت افتاد و هراسان شد که مبادا نتواند خویشتن‏دارى کند، در نتیجه به برآوردن تقاضاى آنان متمایل گردد، از این‏رو فروتنانه به پیشگاه خداوند دست نیاز دراز کرد و از ذات اقدس حق براى حفظ پاکدامنى‏اش، کمک خواست.(20)

یوسف از دامان پاک خود به زندان مى‏رود

اصرار یوسف(ع) بر پاکدامنى، پافشارى زلیخا بر خواهش نامشروع خود، فاش شدن این رابطه، زیاد شدن زلیخاها و عوامل دیگر همگى دست به دست هم داد و عزیز و مشاورانش را بر آن داشت که مدتى یوسف(ع) را زندانى کنند. بدین گونه آن بزرگوار فقط به خاطر اصرار بر پاکدامنى، زندانى گردید؛(21) اما در بند شدن مقدمه‏اى بود براى رسیدن او به مقام و ثروت، نیز ظاهر شدن جایگاه معنوى وى. کردار، اخلاق و روحیات یوسف در زندان بیانگر شایستگى و رستگارى وى است. گرچه زندان باید جایگاه مجرمان و خلافکاران باشد، ولى همه کسانى که با یوسف(ع) نشست و برخاست دارند، مى‏بینند نه تنها همانند مجرمان و خلافکاران نیست، بلکه در مراتب بالاى ایمان و نیکوکارى قرار دارد؛ از این‏رو وقتى دو نفر که با او به زندان افتاده‏اند، خوابى مى‏بینند، براى شنیدن تعبیرش به وى مراجعه مى‏کنند، چون مى‏دانند مؤمنان نیکوکار به نور حق تعالى، توان درک امور پنهانى و ماورایى را دارند. یوسف(ع) خواب آنان را تعبیر مى‏کند و در آخر به آن که بناست آزاد گردد و به دربار شاه برود، سفارش مى‏کند نزد پادشاه از وى یاد کند.

دفاع نهایى و اعتراف همگانى‏

با تعبیر خواب پادشاه توسط یوسف(ع)، ذهن‏ها همه متوجه او شد و پادشاه امر به احضار او کرد. یوسف(ع) لازم دید پیش از آزاد شدن، بى‏گناهى‏اش را بر همگان آشکار گرداند، از این‏رو به فرستاده شاه گفت: «نزد صاحبت برگرد و از او بپرس جریان زنان دربارى که دست‏هاى خود را بریدند، چه بود.» پادشاه زنان دربار را جمع کرد. در این زمان جریان دلدادگى زلیخا و زنان دربارى از پرده برون افتاده و آشکار شده بود و تقریباً همه مى‏دانستند که یوسف پاکدامنى برگزیده و زنان هوسران بوده‏اند، از این‏رو شاه ضمن تأیید پاکدامنى یوسف و قطعى داشتن آن، جریان خلافکارى زنان را پرسید، آنان چاره‏اى جز تأیید هوس‏خواهى خود و اعتراف به پاکى یوسف نداشتند، زلیخا هم جز اعتراف در محضر همگان چاره‏اى ندید(22) و گفت:
«الان حق از پرده بیرون شد و آشکار گردید. من از او کام طلبیدم و او راست مى‏گوید (که از من کام نطلبید و تقاضاى نامشروعم را اجابت نکرد).»(23)
بدین گونه زلیخا، همسرش، زنان دربارى و بالاخره بالاترین مقام مصر، بر پاکدامنى یوسف مُهر تأیید زدند. خداوند نیز بارها عفت و طهارت نفسانى و خوددارى از آلوده شدنش را در قرآن براى همیشه تاریخ تکرار نمود. بدین گونه بالاترین دفاع از یوسف(ع) صورت گرفت.

عاقبت عزتمند یوسف و ذلت زلیخا

یوسف(ع) در همیشه عمرش عزیز و سربلند بود؛ چه آن زمان که برادران به ناجوانمردى او را به چاه انداختند و وى در قعر چاه، به الهام خداوند، سربلند و خاطر جمع بود، و چه آن هنگام که کاروانیان او را به عنوان برده فروختند و عزیز مصر او را به عنوان دُرّى گرانقدر خرید و سفارش بسیار در پرورش او کرد؛ نیز آن هنگام که به زندان افتاد و همه زندانیان او را به عنوان فردى صالح و ارزشمند شناختند؛ چنان که زمانى تعبیر خواب شاه را گفت و همگان بر جایگاه بى‏مانند او اعتراف کردند، سپس شاه مصر او را به عنوان یاور خاص خود برگزید و در انتخاب جایگاه حکومتى آزاد گذارد، آنگاه به پیشنهاد یوسف، خزانه‏دارى مصر را بدو سپرد. از آن به بعد یوسف دیگر نه آن غلام دوست‏داشتنى بود و نه آن زندانى محترم، بلکه وزیر خزانه‏دارى مملکت بزرگ مصر بود که همه قدرت اقتصادى در کف وى بود اما زلیخا که روزى بانوى عزیز مصر بود، رسواى خاص و عام گشت و مجبور شد نزد همه، نیز در حضور شاه و همه درباریان به خطاى خود اعتراف کند. بعد از آن هم شویش مُرد و به خوارى و ذلت و فقر و بیچارگى مبتلا گردید، به گونه‏اى که مجبور شد براى تهیه قوت لایموت گدایى کند! بالاخره روزى با موکب یوسف(ع) روبه‏رو شد و با دیدن عزت بى‏نظیر یوسف و خفت و ذلت خودش بى‏اختیار فریاد برآورد:
«سبحان الذى جعل الملوک بالمعصیة عبیداً و جعل العبید بالطّاعة ملوکاً؛
پیراسته و منزه است خداوندى که پادشاهان را به کیفر معصیت، ذلیل و خوار کرد و بندگان را به پاداش اطاعت و بندگى به پادشاهى رساند!»
یوسف(ع) با شنیدن این کلام تکانى خورد و در مورد وى پى‏جویى کرد و دانست زلیخا است. او با کرامت و بزرگوارى جفاى زلیخا را نادیده گرفت و بر وى ترحم آورد و او را از گدایى رهاند.(24)

پى‏نوشتها: -
1) حضرت لوط(ع) را مظهر پاکى و طهارت نامیدیم، زیرا در جامعه فاسد خود به جرم پاکدامنى، مورد خشم بود و فرمان اخراجش صادر گردید: «أَخْرِجُوا آلَ‏لوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُم إِنَّهُم أُناسٌ یَتَطَهَّرون. (نمل، 56)؛ آل‏لوط را از شهر خود بیرون کنید، زیرا آنان قومى طهارت‏محور و پاکدامن‏جو هستند.» مشابه همین عبارت در آیه 82 اعراف هم آمده است.
2) آن پیامبر بزرگوار به هنگام مشاهده هجوم وحشیانه شهوت‏پرستانِ بى‏غیرت، به زارى آرزو کرد: «لَوْ أَنَّ لى بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوى الى رُکنٍ شدیدٍ؛ کاش در برابر شما قدرتى داشتم یا به تکیه‏گاهى قوى پناه مى‏بردم.»
3) سوره هود، آیات 89 - 77.

4) کذلکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فى الأَرضِ و لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تأویلِ الأَحادیثِ و اللَّهُ غالِبٌ عَلى‏ أَمرِه و لکنَّ أکثرَ الناسِ لا یَعلَمُون». سوره یوسف، آیه 21.
5) همان، آیه 22. علامه طباطبایى مى‏فرماید: «بلوغ اشدّ» به معناى سنینى از عمر انسان است که در آن قواى بدنى رفته رفته بیشتر مى‏شود و آثار کودکى زایل مى‏گردد، و این از سال هیجدهم تا شروع کهولت و پیرى است که در آن عقل آدمى پخته مى‏گردد. ظاهراً منظور در آیه ابتداى جوانى است، نه اواسط یا اوخر آن [یعنى هیجده‏سالگى‏] زیرا در مورد حضرت موسى با آوردن قید «اِسْتَوى‏» بعد از «بلوغ اشد» حد وسط را مى‏رساند [و لمّا بلغ اشدّه و استوى اتیناه حکماً و علماً]. در آیه «حتى اذ بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنه قال ...» مى‏فهماند که منظور آخر این دوران یعنى چهل سالگى است. ر.ک: ترجمه المیزان، ج‏11، ص‏158.
6) یوسف، آیه 38 - 37.
7) همان.
8) همان، آیه 106 - 103.
9) کنزالدقائق، ج‏4، ص‏605.
10) ترجمه آزاد آیات 7 - 1 سوره تکاثر.
11) چه خطاکارند آنان که حقایق قرآن را در نمى‏یابند و پیامبران و اولیاى بزرگ خدا را به مرتبه پست دنیایى و مادى تنزل مى‏دهند و گمان مى‏برند که یوسف(ع) لحظاتى تسلیم شد و حتى براى اجابت دعوت زلیخا آماده گشت، ولى به ناگاه پدرش جلوى او نمودار شد که با سیلى بر صورت وى مى‏نواخت و او را از آلوده شدن بازمى‏داشت، یا اتفاقاتى از این قبیل او را از غفلت به خود آورد و به حفظ خود وا داشت. (المیزان، ح‏11، ص‏131 - 130، بحث روایتى که مجموعه روایات جعلى در این زمینه در آنجا جمع‏آورى و نقد شده است).
اینان گم‏گشته‏هاى بیابان‏هاى بیکران ظلمت هستند و پیامبران و اولیا را هم گمشده‏هایى چون خود در تاریکى نادانى مى‏دانند و توجه ندارند که اگر انسان خود را به خدا سپرد و بندگى پیشه کرد، به علم‏الیقین مى‏رسد و خداوند او را از ظلمت‏ها خارج کرده، به وادى نور مى‏آورد و برایش نورى قرار مى‏دهد که راه را از چاه بدو مى‏نماید:
«و اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى‏ یأتیکَ الیَقین (حجر:99)؛ بندگى پروردگارت کن تا تو را یقین حاصل گردد.»











اللَّهُ ولىُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إلىَ النُّور (بقره: 257)؛ خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آورده‏اند و آنان را از تاریکى‏ها به سوى نور خارج مى‏سازد.»
«وَ جَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشى بِه فِى النَّاس (انعام:122)؛ براى او نورى قرار دادیم تا (در پرتوش) بین مردم رفتار کند.»
آرى، یوسف(ع) که حقیقت دعوت و امر زلیخا را دید، قاطعانه در جواب او فرمود: «خداوند پناهگاه است، زیرا او پروردگار من است و جایگاه مرا نیکو داشته و ستمگران را رستگار و پیروز نمى‏گرداند.»
12) زندگى حضرت مریم از نویسنده در شماره 94 مجله چاپ شده است.
13) مریم، آیه 18.
14) المیزان، ج‏11، ص‏123.
15) یوسف، آیه 24.
16) بنا بر بعضى روایات، او کودک شیرخوار سه ماهه خواهر زلیخا بود. بنا به اخبارى دیگر فردى حکیم از خاندان زلیخا بود. (بحارالانوار، ج‏12، ص‏226).
17) یوسف، آیه 26.
18) همان، آیه 32.
19) همان، آیه 33.
20) سخن حضرت یوسف(ع) جواب قاطعى است به کسانى که در تفسیر آیه «و لقد همّتْ به و هَمّ بها لو لا ان رآى برهان ربه» گفته بودند: جهات مختلفى یوسف را مانع مى‏شد از اینکه به زلیخا متمایل شود، از جمله اینکه جوانمرد و رشید بود و انسان جوانمرد تمایل به زنا نمى‏کند. از خانواده شریف یعقوب بود و حیثیت خانوادگى او را مانع مى‏شد و ... . به نظر آنان یوسف اگر برهان رب را نمى‏دید، تصمیم به قتل زلیخا مى‏گرفت. نشان دادن برهان رب براى این بود که یوسف(ع) با زلیخا درگیر نشود و او را نکشد و ... .
این سخن یوسف(ع) رد صریح آن سخنان و همان معناى سخن خداوند است. در آنجا خداوند مى‏فرماید: اگر «برهان رب» نبود و ما حقیقت وقایع را به یوسف نشان نمى‏دادیم و او حقیقت دعوت و امر زلیخا را نمى‏دید، وسوسه مى‏شد و تمایل و میل به زلیخا پیدا مى‏کرد. هر چند این تمایل به مرحله عمل نمى‏رسید و ترس از قهر و عذاب خدا، مانع از اجرا شدن آن میل مى‏گردید. در اینجا نیز یوسف(ع) به خداوند عرض مى‏کند که: «اى پروردگار! اگر از من دستگیرى نکنى و کید آنان را از من منصرف نسازى، نه تنها متمایل مى‏گردم، بلکه چه بسا به اجابت خواسته آنان رو مى‏آورم.»
آنچه در این گونه لغزشگاهها انسان‏ها را حفظ مى‏کند و از کوچک‏ترین لغزش باز مى‏دارد، نه حیثیت خانوادگى، نه جوانمردى، نه ترس از رسوایى و نه هیچ عامل دیگرى نیست. عامل حفظ در این گونه بزنگاهها فقط عنایت خداوند و حفظ و نگهدارى اوست. پروردگار دعاى فروتنانه یوسف را اجابت کرد و زنان مصرى را در رسیدن به تمناى نامشروع خود ناکام گذارد و طهارت و پاکدامنى یوسف را حفظ کرد و او را از این دام خطرناک به سلامت به در برد.
21) در اینجا قصه‏پردازان در حق یوسف(ع) جفا کرده و گفته‏اند چون خدا را فراموش کرد و به غیر خدا متوسل شد، به کیفر توسلِ مشرکانه، چندین سال زندانى گردید! روایاتى نیز به این معنا جعل کرده‏اند، در حالى که این سخن از جهات مختلف غیر قابل قبول است:
اوّلاً، آن که فراموش کرد [فأنساه الشیطان ذکر ربّه فلبث فى السجن بضع سنین‏] حضرت یوسف نبود، بلکه رفیق زندانى او بود که فراموش کرد در بند بودن یوسف را نزد پادشاه (که از نظر وى «ربّ» و صاحب و مالک بود) یادآورى کند. هنگامى یوسف را به یاد آورد که پادشاه خواب شگفت‏آور خود را تعریف کرد و خواستار تعبیر آن گردید. [قال الذى نجا منهما و ادّکر بعد امّةٍ؛ آن که نجات یافته بود، از آن دو دوست زندانى، بعد از مدتى یوسف را به یاد آورد (یوسف، آیه 45)].
ثانیاً، یارى‏خواهى از غیر در صورتى که غیر را وسیله بدانیم، نه ممنوع است و نه مخالف با توحید، نیز فراموشى یاد و قدرت خدا نیست، تا فردى به خاطر آن کیفر و تنبیه گردد.
ثالثاً، با آیات پیشین ناسازگار است، زیرا در آیات قبل خداوند یوسف را از نیکوکارانى شمرد که به او علم و حکمت بخشید، بلکه او را از مخلصینى شمرد که بالاترین مراحل کمال است که انسان از جانب خداوند برگزیده شده و به پروردگار اختصاص مى‏یابد. یوسف(ع) هم تصریح کرد که علم و حکمت بدین جهت به او اعطا شده که از یکتاپرستانى است که هیچ چیز را شریک خدا نمى‏گیرند. در بیان این خصوصیت، نهایت اغراق را به کار برد و با قرار دادن «نکره در سیاق نفى» (ما کان لنا أنْ نشرک باللَّه مِنْ شى‏ءٍ) هر نوع شرکى را از خود دور شمرد. قطعاً چنین کسى براى آنى هم خدا را فراموش نمى‏کند و به غیر او متوجه نمى‏گردد؛ رفتن حضرت یوسف به زندان آزمون دیگرى از جانب خداوند بود، چنان که پدرانش و از جمله حضرت ابراهیم به بلاهاى سخت آزموده و مبتلا شدند. خداوند در همین سوره به بیان‏هاى متعدد، تهمت را از ساحت یوسف زدوده است.
یکى دیگر از دلایل جعلى بودن این روایات آن است که در بعضى از آنها آمده: یوسف در زندان، خداوند را به حق پدرانش ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم داد و از او نجات طلبید و خداوند فرمود: «پدران تو چه حقى بر من دارند ... مگر یعقوب نبود که در فراق تو پیوسته جزع مى‏کرد و بر سر راه مى‏نشست و شکایت من را به خلق مى‏برد؟!» در حالى که خداوند در همین سوره از قول یعقوب(ع) مى‏فرماید: «من فقط شکایت درد و رنج خود را به خدا مى‏برم ...» (یوسف، آیه 86).
22) متأسفانه افرادى به ناحق در صدد ارزشمند جلوه دادن اعتراف زلیخا برآمده و آن را دفاعى از یوسف(ع) و شایسته تقدیر معرفى کرده‏اند. یکى از این مدافعان مى‏گوید:
اوّلاً، کید زلیخا برخاسته از محبت او به یوسف بود، نه حسادت.
ثانیاً، هرگز دروغى به یوسف نسبت نداد و تهمتى نبست.
ثالثاً، بعداً هم در مقام دفاع از یوسف برآمد، آن هم از مقام قدرت و در مقابل یک برده و غلام. او با اینکه نه مورد خطاب یوسف بود [زیرا یوسف گفت: از پادشاه بپرس جریان زنانى که دست‏هاى خود را بریدند، چه بود] و نه پادشاه [زیرا او هم خطاب به زنان دربارى گفت: جریان شما هنگام برخورد با یوسف چه بود؟ ]حتى زنان مصر هم به اتهام او اشاره نکردند و با اینکه دفاع آنان کافى بود، سکوت را جایز نشمرد و وجدان خود را حاکم دید. نیز چون جامعه را نیازمند یوسف دید، از مقام قدرت، جایگاه خود را فداى نیاز جامعه کرد و بدون پرده، بى‏مقدمه و شجاعانه اعتراف نمود؛ اعترافى که وجدان عالى مى‏طلبد. در واقع آبروى خود را مى‏فروشد و آبروى غلامش را مى‏خرد و پاکدامنى یوسف را اثبات مى‏کند.
اینان همخوان با پندار خویش، به جهت دفاع خالصانه، زلیخا را در زمره زنان خوب و الگو آورده و در باره وى مى‏گویند:
زلیخا در قرآن به صورت شخصیتى معرفى مى‏شود که حُسن و کمال یوسف را به خوبى درک کرده و دریافته است. وى با ماوراى این عالم ارتباط دارد؛ گرچه عشق او به یوسف به خطا مى‏رود اما وى در نهایت با شجاعت، ترویج‏دهنده حق مى‏گردد؛ پاکى یوسف را گواه مى‏شود و با لطیف‏ترین کلام، عذر تقصیر به پیشگاه حق مى‏آورد. (نگرش قرآن بر حضور زن در تاریخ انبیا، منیر گرجى، ص «ز» پیشگفتار وص‏58، چ سازمان تبلیغات اسلامى).
این سخن، دفاعى جانانه از زلیخا است اما متأسفانه نابجا مى‏باشد، زیرا زلیخا با اینکه شوهردار بود، عاشق شد! باید در مقابل این عشق ناپاک، خویشتن‏دارى مى‏ورزید ولى متأسفانه لجام اختیار را به هوا و هوس سپرد و مکر کرد؛ مکر او نتیجه هوس‏گرایى‏اش بود. وقتى هنگام فرار یوسف با شویش روبه‏رو شد، به صورت غیر مستقیم او را خطاکار و متجاوز به حریم خانوادگى معرفى کرد! حتى کیفرش را معیّن نمود. چه خیانتى بالاتر از اینکه او را خائن به حریم سَرورش معرفى کرد؟! زمانى هم لب به اعتراف و اقرار به پاکدامنى یوسف گشود که پاکدامنى یوسف و خطاکارى خودش، از خورشید تابان آشکارتر شده بود و انکار او فایده‏اى نداشت. او با اقرار و اعترافش، نه آبروى خود را برد و نه آبرویى براى یوسف خرید. قرار دادن یک زنِ دربارى هوسباز در ردیف زنان الگو و اسوه، جفاى بزرگى در حق زنانى چون مریم، آسیه، همسر ایوب و دیگر زنان الگوى قرآنى است.
23) یوسف، آیه 52.
24) در اینجا نیز قصه‏پردازان به دنبال ختم به خیر رمان عشقى خود بوده، بر عاقبت‏بخیرى زلیخا همت کرده، او را شایستگى همسرى یوسف بخشیده و به عقد وى در آورده‏اند! در اخبار این گونه آورده‏اند که یوسف از او پرسید: مگر تو نبودى که با من چه و چه کردى؟ عرض کرد: به سه بلا گرفتار بودم که احدى بدان‏ها گرفتار نشده (و از این‏رو باید معذور شمرده شوم)؛ اوّل اینکه تویى که در جمال و کمال بى‏نظیرى به خانه‏ام آمدى و من صبح و شام تو را مى‏دیدم و به عشق تو گرفتار شدم؛ دوم، امکانات مالى و جمال من نیز بى‏نظیر بود [و مال و جمال ماده شهوات مى‏باشد] و سوم اینکه همسر من توان مردى نداشت و نمى‏توانست نیاز مرا برطرف کند. (بحارالانوار، ج‏22، ص‏253)
بنا بر این توجیهات، زلیخا در کام‏خواهى از یوسف(ع) تقریباً بى‏گناه بود، حالا هم ایمان آورده و به شایستگى و عزت یوسف اعتراف دارد! در ضمن این اخبار اشاره‏اى دارند که یوسف(ع) نیز به او میل داشته، حالا که مانعى نیست، چه بهتر که به وصال او نایل گردد! از این‏رو به دعاى یوسف(ع) و به اعجاز حضرت، جوان مى‏گردد و به عقد یوسف در مى‏آید، در حالى که هنوز دوشیزه است!
چه اهدافى در پس این قصه‏پردازى‏ها نهفته است؟! آیا پیامبرى چون یوسف حاضر است با زنى ازدواج کند که داراى پیشینه سیاهى است؟ زنى که داراى شوهر بوده اما به دیگرى دل بسته، براى رسیدن به آمال شیطانى‏اش، هر کارى از دستش برآمده، انجام داده است. به فرض که ایمان آورده و پشیمان شده، چه انگیزه‏اى بر ازدواج با او وجود دارد، جز اینکه یوسف «نعوذباللَّه» دلبستگى‏اى داشته و حالا بخواهد به آن برسد؟! حال آنکه یوسف به غیر حق هیچ دلبستگى نداشت و اگر به کسى یا چیزى محبت مى‏ورزید، در راستاى محبت به خدا بود. آرى کمک کردن به زلیخا و رهانیدن او از فقر و تنگدستى و چشم‏پوشى بر جفاهاى او از کرامت و بزرگوارى یوسف است اما اینکه دعا کند جوانىِ وى برگردد و سپس با او ازدواج کند، چه کرامتى است؟ اگر همسر زلیخا توان مردى نداشت، چرا زلیخا سالیان دراز صبر کرد، با اینکه مى‏دید نیاز، او را به گناه مى‏کشاند؟ آیا ادامه دادن همسرى با مردى ناتوان (در حالى که زن به همسرى توانا نیاز دارد) گناه نبود؟ این قصه‏پردازى‏ها همه آگاهانه یا ناآگاهانه در پى خدشه‏دار کردن به ساحت معصومین(ع) است و غالباً دست دشمنان دین در آن دخیل مى‏باشد اما دقت در آیات قرآن، جعلى بودن آنها را به روشنى مى‏نمایاند.