عزت پاکدامنى و خفت آلودهدامنى
احمد حیدرى
آغاز سخن:
جداى از دیندارى و اخلاقمدارى، جوانمردى و بزرگوارى هم انسانها را به پاکدامنى سوق مىدهد و از آلودهدامنى باز مىدارد، چنان که صفات نیکو اجازه نمىدهد حریم عفت، حیا و پاکدامنى خدشهدار گردد. این حقیقتى است که قرآن از زبان پیامبر آزاده، مظهر پاکى و طهارت،(1) حضرت لوط(ع) اعلام مىدارد. وقتى ملائکه عذاب در صورت جوانانى آراسته بر لوط(ع) ظاهر شدند، قوم فاسد او آگاه گردیدند و با آز و ولع تمام براى رسیدن به آمال شیطانى خود به سوى خانهاش هجوم آوردند. حضرت لوط که در برابر هجومِ شهوانىِ حیوانهاى انساننما، یاور و پشتیبانى نداشت،(2) ابتدا در مقام هدایتگرى برآمد و راه صحیح و مشروع فرو نهادن شهوت را به آنان نشان داد. حضرت فرمود: «اى قوم من، دختران من براى ازدواج و کامگیرى، بهتر و پاکیزهترند» ولى متأسفانه آن شهوترانان بىخِرد، مبتلا به انحراف جنسى و مقصودشان همجنسبازى بود و بر خواسته شیطانى خود اصرار داشتند. در اینجا لوط(ع) فریاد برآورد:
«أَلَیْسَ مِنْکُم رَجُلٌ رشیدٌ؛ آیا بین شما رشید و جوانمردى نیست؟!»(3)
اگر در بین آنان رشیدِ جوانمردى بود، نمىگذاشت آن پستتر از حیوانها دنبال شهوترانى نادرست باشند و لوط را نزد میهمانانش شرمنده سازند!
سنت خداوند بر عزت یافتن پاکدامنان و خوار شدن آلودگانِ منحرف مىباشد.
نکته دیگر، دفاع خداوند از پاکدامنان است که به ناحق مورد اتهام زشت فحشا قرار مىگیرند. داستان حضرت یوسف(ع) و زلیخا، نمونه عزیز شدن پاکدامنى چون یوسف(ع) و دفاع بىنظیر خداوند از او و خوار و ذلیل شدن آلودهدامنى چون زلیخاست.
چگونه خداوند از یوسف(ع) دفاع کرد؟ چه کسانى بر پاکدامنى او و آلودهدامنى زلیخا شهادت دادند؟ عاقبت زلیخا به کجا انجامید؟
دقت در داستان یوسف و جوابهاى قرآن به پرسشهاى بالا، ما را به سوى پاکدامنى سوق داده و از عاقبت تردامنى دور مىدارد.دادن علم و حکمت به یوسف جوان
نونهال نه ساله کنعانى به اراده خداوند به کاخ عزیز مصر وارد مىشود تا زمینههاى رشد و کمالِ او در حد بسیار والا آماده باشد. اگر او در کنعان بماند، زمینه رسیدن او به حکومت و قدرت فراهم نمىگردد و به بلاى دعوت زیبارویى چون زلیخا مبتلا نمىشود و اوج ایمان و پارسایى و پاکدامنى او هویدا نمىگردد. برادران به حکم خانمانسوز حسادت درونى، بر جایگاه ویژه وى نزد پدرشان رشک برده و نمىتوانند عزت او را شاهد باشند؛ از اینرو در صدد برمىآیند با از بین بردن یا راندن وى، خود عزیز پدر شوند. همگى با همدستى، یوسف را به چاه مىاندازند. کاروانى او را یافته، به عنوان کالایى ارزشمند پنهان ساخته و در مصر به بهایى اندک مىفروشد. خریدار، عزیز مصر و از قدرتمندان، متمکّنان و رجال شناخته شده مملکت است. او که فرزند ندارد، نونهال زیبا و شیرینزبان را به امید اینکه جاى خالى فرزند را برایش پر کند، مىخرد و او را به همسرش سپرده و سفارشها در باره پرورش او مىنماید. همسر وى نیز به نونهال اسرائیلى علاقه فراوان یافته و در محبت و عنایت به وى هیچ کم نمىگذارد. بدین گونه یوسف در بهترین جا و با استفاده از امکانات فراوان رشد مىکند و زمینه ترقى و رشد مادى و معنوى را طى مىنماید.(4) در رسیدن او بدین جایگاه، برادرانِ حسود، کاروانیان تبهکار و عزیز آرزومند بدون اینکه بخواهند و بدانند، کمک کرده و وسیله شدهاند.
بدین گونه فرزند عزیز یعقوب در دوره نونهالى از دامان پرمهر پدر بریده مىگردد و به دیار غربت رانده مىشود. در آن دیار یوسف تنها به خدایش دل بسته، چشم به عنایات او دوخته، خود را به حضرت حق سپرده، در عوض خداوند مقدمات رشد و تربیت او را به بهترین گونه فراهم آورده است. زمان به تدریج سپرى مىشود و یوسف از نونهالى به نوجوانى و سپس جوانى پا مىگذارد. در این سالها به سلوک معنوى مشغول است و ریشهکن کردن شرک و دوگانهپرستى در همه چهرههاى پنهان و آشکارش، نیز گام نهادن بر قله توحید را وجهه همت خود قرار داده، در جهاد اکبر نفسانى به پیروزى رسیده، چنان که باب رحمت خاصه خداوند بر وى گشوده شده و به لباس «علم خاص و حکمت» مفتخر گردیده است.
«و لَمّا بَلَغَ اَشُدَّهُ اتَیْناهُ حُکْماً و عِلماً و کذلک نَجزِى المُحسِنین؛(5)
هنگامى که به شدت جسمى و عقلى [بلوغ و رشد] رسید، او را علم و حکمت بخشیدیم و این گونه نیکوکاران را پاداش مىدهیم.»علم و حکمت ثمره یکتاپرستى و ریشهکنى شرک
یوسف(ع) در ابتداى جوانى، مراحل سلوک را پیموده و شایسته موهبت علم و حکمت مىگردد. این زمان ابتداى ظهور کمالات جوانمردى در زندگى اوست و هنوز فتنه زلیخا رخ نداده است. گرچه حضرت یوسف(ع) پیامبر بود و نبوت و پیامبرى منصبى است اعطایى نه اکتسابى ولى در همان منصب نبوت هم باید شایستگىهاى لازم کسب گردد. خداوند از بین بندگان شایسته و نیکوکار و مخلص خود، افرادى را براى منصب نبوت برمىگزیند. کسانى که به رستگارى و نیکى و اخلاص آراسته نگردیده باشند، شایستگى برگزیده شدن براى منصب نبوت را ندارند؛ اما اعطاى علم و حکمت اختصاص به پیامبران ندارد. خداوند به همه بندگان صالح، محسن و مخلص خود علم و حکمت مىبخشد. در آیه بالا هم به این سنت عام خداوند تصریح شده و بعد از اعلام اعطاى علم و حکمت به حضرت یوسف مىفرماید: این چنین بندگان نیکوکار خود را پاداش مىدهیم.
گرچه نزد عموم مردم گمان بر این است که علم تعبیر خواب، پاداش پاکدامنى یوسف در برابر فتنه زلیخا بود (و چه بسا روایاتى هم مؤید این معنا باشد از جمله در تفسیر قمى آمده: «هنگامى که عزیز مصر دستور زندانى شدن یوسف را صادر کرد، خداوند به او علم تعبیر خواب الهام نمود.») ولى ظاهر قرآن صراحت دارد علم و حکمت که «علم به تأویل احادیث» (خواب) هم جزئى از آن بود، پاداش «احسان»، ایمان، پارسایى، خداگرایى مخلصانه و انکار هر گونه شرک پنهان و آشکار توسط آن بزرگوار بود.
حضرت در زندان، ملاک موهبت علم را این گونه توضیح داد:
«علمِ تأویل خواب، جزئى از علمى است که خداوند به من آموخته، زیرا ملت و دیانت قومى را که به خدا ایمان ندارند و منکر آخرت هستند، ترک گفته و پیرو دیانت پدرانم ابراهیم، اسحاق و یعقوب شدهام. ما را سزاوار و اجازه نیست که چیزى را شریک خدا بگیریم. این عدم سزاوارى و منع، فضل و عنایت خداوند بر ما و بر همه بندگان است اما بیشتر مردم شکر و قدردانى از این منع نمىکنند (و حق آن را به جا نمىآورند و مرتکب شرک مىگردند)».(6)
اگر انسانى رهرو راه توحید شد و آینه قلب را از زنگارها پیراست و به مقام احسان و اخلاص رسید، خداوند نور علم را بر قلب او خواهد تاباند و حقایق و تأویل رخدادها را به او نشان خواهد داد. اگر ما به این مراحل نرسیدهایم، از آنروست که در کوچه پسکوچههاى شرک سرگردان مىباشیم و به سوى توحید و یگانهپرستى نمىرویم و دست رد به سینه خدایانِ دروغینِ آشکار و پنهان نمىزنیم. خداوند همه انسانها را به رهپویى راه توحید فرا خوانده و از هر گونه شرک باز داشته، فضل و بخشش (بهرهمندى از علم و حکمت) را به همه وعده داده، ولى متأسفانه بیشتر مردم - جز اندکى - سپاسگزار فضل و قدردان این دعوت و منع نبوده و حق آن را به جا نمىآورند:
«دعوت به توحید و منع شرک، فضل خداوند بر ما و بر همه مردم است و لکن بیشتر مردم قدر آن را نمىدانند و حق آن را به جا نمىآورند.»(7)
در همین سوره قدرناشناسى عمومى و آلوده شدن به شرک و بازماندن از فضل خداوند به روشنى تکرار شده:
«بیشتر مردم - گرچه تو بر ایمان آوردن آنان مشتاق هستى - ولى ایمان نمىآورند ... و بیشتر آنان که ایمان مىآورند نیز آلوده به شرک هستند.»(8)
متأسفانه شرک آشکار است که بیشتر انسانها را به کفر و جهنم سوق داده، در ظلمتهاى تو در تو وارد مىکند! بیشتر رهپویان صراط ایمان - که اندکاند - نیز گرفتار و آلوده به شرک خفى و پنهان هستند، که شایستگى منوّر شدن به نور علم و حکمت را از آنان ستانده است.فتنه زلیخا و خلوت هولناک
ملکه عزیز مصر، نونهال زیبا و خوشزبان اسرائیلى را مانند فرزند قبول کرد و در دامان خود پرورش داد، ولى با گذشتن یوسف از نوجوانى و پا نهادن به سنین بلوغ و رشد و آشکار شدن کمالات مردانگى در وجود او، علاقه زلیخا دگرگون شد و به عشقى سوزان و سرکش بدل گشت. قد کشیده، بازوان ستبر، چهره گشاده و زیبا، حیا و عفت بسیار، پاکى و طهارت نفس و دیگر ویژگىهاى ارزشمند یوسف(ع) او را به مرد ایدهآل هر زنى بدل ساخته بود و زلیخا این دُرّ گرانبها را در دست خود مىدید. او ابتدا سعى داشت با اشاره چشم و ابرو، یوسف را جذب نماید، ولى قلب یوسف(ع) چنان مجذوب حق و از محبت الهى آکنده بود که جایى براى محبت غیر خدا نداشت، تا مهر زلیخا بتواند در آن جا بگیرد. بالاخره از این وضع خسته شد و روزى یوسف را به خلوت اندرون کشاند و با بستن درها و دور از چشم هر کسى او را به برآوردن تقاضاى شیطانىاش امر کرد اما جواب قاطع و کوبنده یوسف رشته آرزویش را پاره کرده و آمالش را نقش بر آب کرد.
زنِ هوسباز گمان مىکرد اگر نتوانسته یوسف(ع) را مجذوب خود کند، مىتواند از قدرت و جایگاه خود کمک بگیرد و یوسف را به عنوان غلام و مأمورى معذور به انجام خواستهاش وا دارد. بر همین گمان باطل، آمرانه به او گفت:
«هیتَ لک؛ اقدام کن و عجله نما.»(9)علم به حقیقت حوادث
یوسف(ع) پیش از این به خاطر رهپویى صراط توحید و ریشهکنى شرک در وجود خویش، از جانب خداوند به موهبت «علم» مفتخر گردیده و «علمالیقین» روشنگر قلب او بود و حقیقت هر چیز را به او مىنمایاند. خداوند در توصیف «علمالیقین» مىفرماید:
«زیادهخواهان دنیا با زیادهخواهى، خود را هلاک کردهاند، ولى به هلاکت تا زمان دیدار قبر [مرگ] باور ندارند، ولى به زودى آن را باور خواهند کرد و خواهند دانست که زیادهطلبى جز در پى هلاکت بودن نیست. اگر علمالیقین داشتند، همین الان جهنم را مىدیدند و آن را به حقیقت مشاهده مىکردند.»(10)
آن کس که نور علمالیقین به قلبش تابیده باشد، حقیقت و باطن رخدادها را مىبیند. حقیقت دعوت و خواسته زلیخا، دعوت و امر به داخل شدن در جهنم سوزان و متعفن گناه بود و یوسف(ع) این باطن را مىدید. مىنگریست جهنم در صورت زلیخا آغوش باز کرده و وى را فرا مىخواند اما معلوم است هیچ گاه انسان واقعبین به چنین دعوتى جواب مثبت نمىدهد، از اینرو خداوند مىفرماید:
«و لَقَدْ هَمَّتْ به وَ هَمَّ بها لو لا أنْ رآى برهانَ ربّه؛
زلیخا قصد یوسف کرد و یوسف هم اگر برهان رب را نمىدید [و به نور علمالیقین، حقیقت دعوت و امر زلیخا را مشاهده نمىکرد] قصد زلیخا مىکرد.»(11)مقایسه یوسف و مریم علیهماالسلام در یک صحنه همانند
یوسف و مریم علیهماالسلام همگونىهاى زیادى دارند، از جمله اینکه هر دو به تردامنى متهم شدند و خداوند به نیکویى از هر دو، نهایت دفاع را به عمل آورد و پاکدامنى آنان را بر همگان آشکار ساخت؛ نیز آنان را اسوه پاکدامنى گرداند، چنان که داستان عفت آن دو بزرگوار را در قرآن براى همگان بیان کرد تا اسوههاى جاویدان بشر باشند.(12) جالب اینکه هر دو در خلوتگاه با جنس مخالف روبهرو شدند اما علمالیقین قلبى آنان، حافظ و نگهدارشان از گرایش به گناه شد اما کلامى که از این دو بزرگوار در صحنه خلوت نقل شده، تفاوت اندکى دارد. یوسف(ع) در خلوت زلیخا و در جواب دعوت و امر او به فحشا و زشتى فرمود:
«خداوند پناهگاه است (معاذاللَّه ...)».
در این کلام، حضرت نفرمود: «به خدا پناه مىبرم» گرچه جملهاش این معنا را مىفهماند و به صراحت هم زلیخا را نهى نکرد، گرچه نهى ضمنى و هشدار از آخر کلامش آشکار بود:
«خداوند ظالمان را به فلاح و پیروزى نمىرساند (انّه لا یفلح الظالمون)».
اما حضرت مریم(ع) وقتى با جبرئیل (که به صورت مردى بر او نمودار شده بود)، به تنهایى روبهرو گشت، فرمود:
«همانا از تو به خدا پناه مىبرم، اگر فرد باتقوایى هستى.» (إنّى أَعوذُ بِالرَّحمنِ مِنکَ إنْ کُنتَ تَقیّاً).(13)
در این جمله حضرت مریم اعلام مىکند که به خدا پناه مىبرم، نیز با یادآورى تقوا و شرایط آن، طرف مقابلش را موعظه کرده و به خوددارى از گناه ارشاد مىکند. گرچه بعضى بزرگان، تفاوت قول را به تفاوت مقام تفسیر کرده و قائل شدهاند که حضرت یوسف، واله و شیداى عشق الهى بود و جز او هیچ نمىدید، حتى به خودش توجه نداشت، از اینرو نفرمود: «من به خدا پناه مىبرم» بلکه گفت: «خدا پناهگاه است» از اینرو بین این کلام و کلام حضرت مریم (به خداى رحمان پناه مىبرم) تفاوت قائل شده و آن را نشانه تفاوت رتبه دانستهاند؛(14) ولى به نظر مىرسد تفاوت کلام آن دو بزرگوار، برخاسته از تفاوت اوضاع بوده است. در مورد حضرت یوسف(ع)، برهان ربّ و علمالیقین، او را از انجام گناه باز داشته و ایمن ساخته، او در پناه امنیت خداوند است و خطر دیگرى او را تهدید نمىکند، زیرا زلیخا نمىتواند او را به فحشا وا دارد. زلیخا هم پیش از این بارها با زبان بىزبانى یوسف را دعوت کرده و نشان داده که شهوت، چشم و دلش را کور کرده، هیچ نصیحتى نمىتواند او را از ارتکاب گناه باز دارد؛ پس زمینه نهى از منکر چندان فراهم نیست، از اینرو حضرت یوسف به نهى از منکر ضمنى بسنده مىکند. اما در مورد حضرت مریم، امر کاملاً تفاوت دارد. آن بانو گرچه به علمالیقین رسیده، نور هدایت حق در قلبش تابیده و او را از گرایش به گناه مصون داشته، ولى اگر مردى که مقابلش ایستاده باشد، بر تقاضاى شیطانى اصرار داشته باشد، ممکن است به زور متوسل شود تا به خواسته شومش برسد، پس خطر دیگرى هم (غیر از خواهش نفس) او را تهدید مىکند و باید از آن به خدا پناه ببرد، در جمله حضرت مریم اشاره به این مطلب وجود دارد: «از تو به خدا پناه مىبرم.» یعنى گویا از جانب خودش، ایمنىِ حاصل از عصمت خدایى را قطعى و حاصل مىبیند و مطمئن است دلش به نور حق روشن است و هواى معصیت ندارد، ولى از خطرى که از جانب طرف مقابل احساس مىکند، به خدا پناه مىبرد. از طرف دیگر او مرد مقابل را تا به حال ندیده و نمىداند آیا فردى خداترس است یا بنده شهوت، پس احتمال تأثیر نهى از منکر در مورد او وجود دارد، از اینرو تقوا و خداترسى را یاد آورده و از تقاضاى شهوانى نهىاش مىکند. بنابراین حضرت یوسف و حضرت مریم هر دو به مقام عصمت رسیده، «برهان رب» بر آنان ارائه شده و در پناه امن الهى جاى گرفتهاند اما تفاوت برخورد آنان به تفاوت اوضاع مربوط مىشود.دفاع خداوند
خداوند وعده قطعىِ دفاع از مؤمنان داده است و وعده حق تعالى تخلفپذیر نیست. در این صحنه هولناک، ملکه کاخ با هزاران ترفند سعى در به دام انداختن یوسف(ع) دارد، ولى یوسف بنده مؤمن خداست، از اینرو عنایت پروردگار شامل حال او مىگردد، در نتیجه با موهبت «علمالیقین» حقیقت و باطن دعوت زلیخا را به او مىنمایاند و او را از لغزش در امان مىدارد، بلکه او در امان ایمان و تقوا است و به مقام مخلصى و برگزیدگى خداوند رسیده، هیچ گاه به فحشا و گناه میل نمىکند، تا او را از گناه باز دارند اما دفاع خداوند از او چنان قوى است که گناه و پلیدى را از او دور مىسازد:
«این چنین سوء فحشا را از او بگردانیم، زیرا از بندگان مخلص ما مىباشد.»(15)
انسانهاى بىایمان، سرسپرده گناه و پلیدى مىباشند و شتابان دنبال گناه مىروند و جز به زور نمىتوان آنان را باز داشت. ضعیفالایمانها را هم باید با تهدید یا وعدههاى پاداش از گناه دور کرد. مؤمنان در پناه ایمان خویش هستند و بیم عذاب و شوق ثواب و پاداش، آنان را به خویشتندارى در برابر گناهان وا مىدارد اما انسانهاى برگزیده، دل به خدا سپردهاند و گناه و پلیدى براى آنان جاذبهاى ندارد تا عاملى آنان را باز دارد، بلکه با دیدن واقعیت هولناک و منفور گناه از آن گریزانند. در اینجا خداوند به گونهاى دیگر دفاع مىکند و گناه و فحشا را از آنان دور مىسازد تا ساحت عصمتشان خدشهدار نشود. چنین عنایتى، نهایت توجه حق تعالى و دفاع او است. زلیخا که سرپیچى یوسف(ع) از امر خود را دید و در این مرحله شکست خورد، گمان برد مىتواند با لمس بدن یوسف و نزدیک کردن تن خود به او، غریزه جنسى یوسف را تحریک کند؛ از اینرو به سوى او آمد اما یوسف(ع) فرار کرد و به سوى در رفت. چه بسا هدایت یوسف به فرار و در بسته منزل، مصداق برگرداندن سوء فحشا از او باشد. در حالى که یوسف در جلو و زلیخا از عقب به سوى در مىدویدند، به ناگاه با عزیز، پشت در روبهرو شدند. زلیخا با دیدن شوى، گناه را به گردن یوسف انداخت و زندانى شدن و تنبیه او را به خاطر سوء قصد به حریم خانوادگى خواستار شد. یوسف به دفاع از خود پرداخت و او را خواهان رابطه نامشروع معرفى کرد، در این حال دفاع خداوند شامل حال یوسف شد و فردى از خاندان زلیخا راهى پیشنهاد کرد تا گناهکار معلوم شود:(16)
اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده، زلیخا راست مىگوید و یوسف از دروغگویان است و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زلیخا دروغگو و یوسف از راستگویان است.(17)
عزیز مصر با مشاهده پارگى پیراهن یوسف از پشت سر، زلیخا را گناهکار شمرد و او را به توبه فرا خواند، و این دومین شهادت بر پاکدامنى یوسف بود.
خبر دلدادگى زلیخا و التماس و تمنّاى وصال او از یوسف، از قصر فراتر رفت و به گوش رقیبان کاخنشین زلیخا رسید و آنان را شیفته دیدار یوسف کرد، اما او دُردانهاى بود که زلیخا آن را پنهان کرده و از دیدهها باز مىداشت، مبادا دیگرى او را تملک کند! رقیبان از درِ مکر و حیله در آمدند و غیرت زلیخا را آماج حملات خود کردند: «زلیخا چه خبط عظیمى مرتکب شده که به خدمتکار خویش دل بسته، شیفتگى و دلدادگى، عقل از او ربوده که از وى تمناى وصال کرده است!» دستنشاندگانِ حریفان مستقیم و غیر مستقیم شماتتهاى آنان را به گوش زلیخا مىرساندند و او را زیر فشار قرار مىدادند تا مجبور شود در دفاع خود، جوان رعناى اسرائیلى را به آنان بنمایاند و آخرالامر این گونه شد و مکر آنان نتیجه داد.اوج فتنه و گرفتارى
به امر زلیخا جوان رعنا، رشید، ستبر و پارساى اسرائیلى با جذبه و جلال و شکوه تمام در بالکن داخلى قصر ظاهر شد. به یکباره رقیبان زلیخا چنان مجذوب کمال، عزت و رشادت یوسف شدند که فریاد برآوردند:
«منزه است خداى، این بشر نیست، بلکه فرشتهاى کریم و بزرگوار است.»
از آن لحظه به بعد زلیخاها بسیار شدند و فتنه عظیم. تا اینجا فقط زلیخا دلداده و شیدا بود و تمناى وصال داشت (همو که مهر مادرى به پاى یوسف ریخته و یوسف نسبت به او حرمت مادرى احساس مىکرد) اما اکنون دلدادهها زنان دربارى مصرند و یوسف نسبت به آنان جز پناه بردن به خدا هیچ مأمن اخلاقى و روحى ندارد. زلیخا با دیدن تعریف و ستایشهاى بسیار رقبایش، خود را در تمناى وصال مستحق دید و به صراحت نزد آنان اعتراف کرد و گفت:
این است آن ماهپارهاى که شما مرا به خاطر دلدادگى به او سرزنش مىکردید و به راستى من از او کام طلبیدم اما عصمت ورزید. اگر آنچه او را بدان امر مىکنم انجام ندهد، زندانى و خوار خواهد شد.(18)
در حقیقت این صحنه نیز به اراده خدا و جزئى از دفاع او از ساحت پاکدامنى یوسف است. در این صحنه زلیخا بىباکانه و در حضور رقیبانش بر تردامنى خود و پاکدامنى و بىگناهى یوسف اعتراف مىکند و شهادت مىدهد.
اما یوسف(ع) در این پرتگاه، هر آن خود را در معرض سقوط مىبیند و جز دستگیرىِ خداوند را، حافظ خود نمىداند. چندین ماهپاره، بىباکانه، آشکارا و با وعده و وعید او را به خود فرا مىخوانند و او در اوج جوانى و تمناى جنسى است. وى نسبت به تقاضاکنندگان - جز زلیخا - هیچ حریمى ندارد و مانع بیرونى نیز متصور نیست، زیرا همه، زنان دربارىاند و مىتوانند بر هر جریانى سرپوش نهفته و از افشاى آن جلوگیرى کنند، پس جز پناه بردن به درگاه خدا و طلب حفظ و نگهدارى از آن ذات مقدس چارهاى نمىبیند و به درگاه خدا عرض مىکند:
«پروردگارا، زندان براى من گواراتر از فحشایى است که بدان دعوتم مىکنند و اگر کید آنان را از من دفع نکنى، بدانان متمایل مىشوم و از جاهلان مىگردم.»(19)
در صحنه پیش، یوسف نسبت به زلیخا نه تنها متمایل نشد، بلکه خیالش راحت بود و مطمئن از نلغزیدن خود، خواسته زلیخا را رد کرد و جواب منفى به او داد، ولى در این صحنه، آن بزرگوار گرچه نسبت به هیچ کدام از زنان متمایل نگشت اما نسبت به لغزیدن خود به وحشت افتاد و هراسان شد که مبادا نتواند خویشتندارى کند، در نتیجه به برآوردن تقاضاى آنان متمایل گردد، از اینرو فروتنانه به پیشگاه خداوند دست نیاز دراز کرد و از ذات اقدس حق براى حفظ پاکدامنىاش، کمک خواست.(20)یوسف از دامان پاک خود به زندان مىرود
اصرار یوسف(ع) بر پاکدامنى، پافشارى زلیخا بر خواهش نامشروع خود، فاش شدن این رابطه، زیاد شدن زلیخاها و عوامل دیگر همگى دست به دست هم داد و عزیز و مشاورانش را بر آن داشت که مدتى یوسف(ع) را زندانى کنند. بدین گونه آن بزرگوار فقط به خاطر اصرار بر پاکدامنى، زندانى گردید؛(21) اما در بند شدن مقدمهاى بود براى رسیدن او به مقام و ثروت، نیز ظاهر شدن جایگاه معنوى وى. کردار، اخلاق و روحیات یوسف در زندان بیانگر شایستگى و رستگارى وى است. گرچه زندان باید جایگاه مجرمان و خلافکاران باشد، ولى همه کسانى که با یوسف(ع) نشست و برخاست دارند، مىبینند نه تنها همانند مجرمان و خلافکاران نیست، بلکه در مراتب بالاى ایمان و نیکوکارى قرار دارد؛ از اینرو وقتى دو نفر که با او به زندان افتادهاند، خوابى مىبینند، براى شنیدن تعبیرش به وى مراجعه مىکنند، چون مىدانند مؤمنان نیکوکار به نور حق تعالى، توان درک امور پنهانى و ماورایى را دارند. یوسف(ع) خواب آنان را تعبیر مىکند و در آخر به آن که بناست آزاد گردد و به دربار شاه برود، سفارش مىکند نزد پادشاه از وى یاد کند.
دفاع نهایى و اعتراف همگانى
با تعبیر خواب پادشاه توسط یوسف(ع)، ذهنها همه متوجه او شد و پادشاه امر به احضار او کرد. یوسف(ع) لازم دید پیش از آزاد شدن، بىگناهىاش را بر همگان آشکار گرداند، از اینرو به فرستاده شاه گفت: «نزد صاحبت برگرد و از او بپرس جریان زنان دربارى که دستهاى خود را بریدند، چه بود.» پادشاه زنان دربار را جمع کرد. در این زمان جریان دلدادگى زلیخا و زنان دربارى از پرده برون افتاده و آشکار شده بود و تقریباً همه مىدانستند که یوسف پاکدامنى برگزیده و زنان هوسران بودهاند، از اینرو شاه ضمن تأیید پاکدامنى یوسف و قطعى داشتن آن، جریان خلافکارى زنان را پرسید، آنان چارهاى جز تأیید هوسخواهى خود و اعتراف به پاکى یوسف نداشتند، زلیخا هم جز اعتراف در محضر همگان چارهاى ندید(22) و گفت:
«الان حق از پرده بیرون شد و آشکار گردید. من از او کام طلبیدم و او راست مىگوید (که از من کام نطلبید و تقاضاى نامشروعم را اجابت نکرد).»(23)
بدین گونه زلیخا، همسرش، زنان دربارى و بالاخره بالاترین مقام مصر، بر پاکدامنى یوسف مُهر تأیید زدند. خداوند نیز بارها عفت و طهارت نفسانى و خوددارى از آلوده شدنش را در قرآن براى همیشه تاریخ تکرار نمود. بدین گونه بالاترین دفاع از یوسف(ع) صورت گرفت.عاقبت عزتمند یوسف و ذلت زلیخا
یوسف(ع) در همیشه عمرش عزیز و سربلند بود؛ چه آن زمان که برادران به ناجوانمردى او را به چاه انداختند و وى در قعر چاه، به الهام خداوند، سربلند و خاطر جمع بود، و چه آن هنگام که کاروانیان او را به عنوان برده فروختند و عزیز مصر او را به عنوان دُرّى گرانقدر خرید و سفارش بسیار در پرورش او کرد؛ نیز آن هنگام که به زندان افتاد و همه زندانیان او را به عنوان فردى صالح و ارزشمند شناختند؛ چنان که زمانى تعبیر خواب شاه را گفت و همگان بر جایگاه بىمانند او اعتراف کردند، سپس شاه مصر او را به عنوان یاور خاص خود برگزید و در انتخاب جایگاه حکومتى آزاد گذارد، آنگاه به پیشنهاد یوسف، خزانهدارى مصر را بدو سپرد. از آن به بعد یوسف دیگر نه آن غلام دوستداشتنى بود و نه آن زندانى محترم، بلکه وزیر خزانهدارى مملکت بزرگ مصر بود که همه قدرت اقتصادى در کف وى بود اما زلیخا که روزى بانوى عزیز مصر بود، رسواى خاص و عام گشت و مجبور شد نزد همه، نیز در حضور شاه و همه درباریان به خطاى خود اعتراف کند. بعد از آن هم شویش مُرد و به خوارى و ذلت و فقر و بیچارگى مبتلا گردید، به گونهاى که مجبور شد براى تهیه قوت لایموت گدایى کند! بالاخره روزى با موکب یوسف(ع) روبهرو شد و با دیدن عزت بىنظیر یوسف و خفت و ذلت خودش بىاختیار فریاد برآورد:
«سبحان الذى جعل الملوک بالمعصیة عبیداً و جعل العبید بالطّاعة ملوکاً؛
پیراسته و منزه است خداوندى که پادشاهان را به کیفر معصیت، ذلیل و خوار کرد و بندگان را به پاداش اطاعت و بندگى به پادشاهى رساند!»
یوسف(ع) با شنیدن این کلام تکانى خورد و در مورد وى پىجویى کرد و دانست زلیخا است. او با کرامت و بزرگوارى جفاى زلیخا را نادیده گرفت و بر وى ترحم آورد و او را از گدایى رهاند.(24)پىنوشتها: -
1) حضرت لوط(ع) را مظهر پاکى و طهارت نامیدیم، زیرا در جامعه فاسد خود به جرم پاکدامنى، مورد خشم بود و فرمان اخراجش صادر گردید: «أَخْرِجُوا آلَلوطٍ مِنْ قَرْیَتِکُم إِنَّهُم أُناسٌ یَتَطَهَّرون. (نمل، 56)؛ آللوط را از شهر خود بیرون کنید، زیرا آنان قومى طهارتمحور و پاکدامنجو هستند.» مشابه همین عبارت در آیه 82 اعراف هم آمده است.
2) آن پیامبر بزرگوار به هنگام مشاهده هجوم وحشیانه شهوتپرستانِ بىغیرت، به زارى آرزو کرد: «لَوْ أَنَّ لى بِکُمْ قُوَّةً أَوْ آوى الى رُکنٍ شدیدٍ؛ کاش در برابر شما قدرتى داشتم یا به تکیهگاهى قوى پناه مىبردم.»
3) سوره هود، آیات 89 - 77.
4) کذلکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فى الأَرضِ و لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تأویلِ الأَحادیثِ و اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمرِه و لکنَّ أکثرَ الناسِ لا یَعلَمُون». سوره یوسف، آیه 21.
5) همان، آیه 22. علامه طباطبایى مىفرماید: «بلوغ اشدّ» به معناى سنینى از عمر انسان است که در آن قواى بدنى رفته رفته بیشتر مىشود و آثار کودکى زایل مىگردد، و این از سال هیجدهم تا شروع کهولت و پیرى است که در آن عقل آدمى پخته مىگردد. ظاهراً منظور در آیه ابتداى جوانى است، نه اواسط یا اوخر آن [یعنى هیجدهسالگى] زیرا در مورد حضرت موسى با آوردن قید «اِسْتَوى» بعد از «بلوغ اشد» حد وسط را مىرساند [و لمّا بلغ اشدّه و استوى اتیناه حکماً و علماً]. در آیه «حتى اذ بلغ اشدّه و بلغ اربعین سنه قال ...» مىفهماند که منظور آخر این دوران یعنى چهل سالگى است. ر.ک: ترجمه المیزان، ج11، ص158.
6) یوسف، آیه 38 - 37.
7) همان.
8) همان، آیه 106 - 103.
9) کنزالدقائق، ج4، ص605.
10) ترجمه آزاد آیات 7 - 1 سوره تکاثر.
11) چه خطاکارند آنان که حقایق قرآن را در نمىیابند و پیامبران و اولیاى بزرگ خدا را به مرتبه پست دنیایى و مادى تنزل مىدهند و گمان مىبرند که یوسف(ع) لحظاتى تسلیم شد و حتى براى اجابت دعوت زلیخا آماده گشت، ولى به ناگاه پدرش جلوى او نمودار شد که با سیلى بر صورت وى مىنواخت و او را از آلوده شدن بازمىداشت، یا اتفاقاتى از این قبیل او را از غفلت به خود آورد و به حفظ خود وا داشت. (المیزان، ح11، ص131 - 130، بحث روایتى که مجموعه روایات جعلى در این زمینه در آنجا جمعآورى و نقد شده است).
اینان گمگشتههاى بیابانهاى بیکران ظلمت هستند و پیامبران و اولیا را هم گمشدههایى چون خود در تاریکى نادانى مىدانند و توجه ندارند که اگر انسان خود را به خدا سپرد و بندگى پیشه کرد، به علمالیقین مىرسد و خداوند او را از ظلمتها خارج کرده، به وادى نور مىآورد و برایش نورى قرار مىدهد که راه را از چاه بدو مىنماید:
«و اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّى یأتیکَ الیَقین (حجر:99)؛ بندگى پروردگارت کن تا تو را یقین حاصل گردد.»
اللَّهُ ولىُّ الَّذینَ آمَنوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إلىَ النُّور (بقره: 257)؛ خداوند سرپرست کسانى است که ایمان آوردهاند و آنان را از تاریکىها به سوى نور خارج مىسازد.»
«وَ جَعَلْنا لَهُ نوراً یَمْشى بِه فِى النَّاس (انعام:122)؛ براى او نورى قرار دادیم تا (در پرتوش) بین مردم رفتار کند.»
آرى، یوسف(ع) که حقیقت دعوت و امر زلیخا را دید، قاطعانه در جواب او فرمود: «خداوند پناهگاه است، زیرا او پروردگار من است و جایگاه مرا نیکو داشته و ستمگران را رستگار و پیروز نمىگرداند.»
12) زندگى حضرت مریم از نویسنده در شماره 94 مجله چاپ شده است.
13) مریم، آیه 18.
14) المیزان، ج11، ص123.
15) یوسف، آیه 24.
16) بنا بر بعضى روایات، او کودک شیرخوار سه ماهه خواهر زلیخا بود. بنا به اخبارى دیگر فردى حکیم از خاندان زلیخا بود. (بحارالانوار، ج12، ص226).
17) یوسف، آیه 26.
18) همان، آیه 32.
19) همان، آیه 33.
20) سخن حضرت یوسف(ع) جواب قاطعى است به کسانى که در تفسیر آیه «و لقد همّتْ به و هَمّ بها لو لا ان رآى برهان ربه» گفته بودند: جهات مختلفى یوسف را مانع مىشد از اینکه به زلیخا متمایل شود، از جمله اینکه جوانمرد و رشید بود و انسان جوانمرد تمایل به زنا نمىکند. از خانواده شریف یعقوب بود و حیثیت خانوادگى او را مانع مىشد و ... . به نظر آنان یوسف اگر برهان رب را نمىدید، تصمیم به قتل زلیخا مىگرفت. نشان دادن برهان رب براى این بود که یوسف(ع) با زلیخا درگیر نشود و او را نکشد و ... .
این سخن یوسف(ع) رد صریح آن سخنان و همان معناى سخن خداوند است. در آنجا خداوند مىفرماید: اگر «برهان رب» نبود و ما حقیقت وقایع را به یوسف نشان نمىدادیم و او حقیقت دعوت و امر زلیخا را نمىدید، وسوسه مىشد و تمایل و میل به زلیخا پیدا مىکرد. هر چند این تمایل به مرحله عمل نمىرسید و ترس از قهر و عذاب خدا، مانع از اجرا شدن آن میل مىگردید. در اینجا نیز یوسف(ع) به خداوند عرض مىکند که: «اى پروردگار! اگر از من دستگیرى نکنى و کید آنان را از من منصرف نسازى، نه تنها متمایل مىگردم، بلکه چه بسا به اجابت خواسته آنان رو مىآورم.»
آنچه در این گونه لغزشگاهها انسانها را حفظ مىکند و از کوچکترین لغزش باز مىدارد، نه حیثیت خانوادگى، نه جوانمردى، نه ترس از رسوایى و نه هیچ عامل دیگرى نیست. عامل حفظ در این گونه بزنگاهها فقط عنایت خداوند و حفظ و نگهدارى اوست. پروردگار دعاى فروتنانه یوسف را اجابت کرد و زنان مصرى را در رسیدن به تمناى نامشروع خود ناکام گذارد و طهارت و پاکدامنى یوسف را حفظ کرد و او را از این دام خطرناک به سلامت به در برد.
21) در اینجا قصهپردازان در حق یوسف(ع) جفا کرده و گفتهاند چون خدا را فراموش کرد و به غیر خدا متوسل شد، به کیفر توسلِ مشرکانه، چندین سال زندانى گردید! روایاتى نیز به این معنا جعل کردهاند، در حالى که این سخن از جهات مختلف غیر قابل قبول است:
اوّلاً، آن که فراموش کرد [فأنساه الشیطان ذکر ربّه فلبث فى السجن بضع سنین] حضرت یوسف نبود، بلکه رفیق زندانى او بود که فراموش کرد در بند بودن یوسف را نزد پادشاه (که از نظر وى «ربّ» و صاحب و مالک بود) یادآورى کند. هنگامى یوسف را به یاد آورد که پادشاه خواب شگفتآور خود را تعریف کرد و خواستار تعبیر آن گردید. [قال الذى نجا منهما و ادّکر بعد امّةٍ؛ آن که نجات یافته بود، از آن دو دوست زندانى، بعد از مدتى یوسف را به یاد آورد (یوسف، آیه 45)].
ثانیاً، یارىخواهى از غیر در صورتى که غیر را وسیله بدانیم، نه ممنوع است و نه مخالف با توحید، نیز فراموشى یاد و قدرت خدا نیست، تا فردى به خاطر آن کیفر و تنبیه گردد.
ثالثاً، با آیات پیشین ناسازگار است، زیرا در آیات قبل خداوند یوسف را از نیکوکارانى شمرد که به او علم و حکمت بخشید، بلکه او را از مخلصینى شمرد که بالاترین مراحل کمال است که انسان از جانب خداوند برگزیده شده و به پروردگار اختصاص مىیابد. یوسف(ع) هم تصریح کرد که علم و حکمت بدین جهت به او اعطا شده که از یکتاپرستانى است که هیچ چیز را شریک خدا نمىگیرند. در بیان این خصوصیت، نهایت اغراق را به کار برد و با قرار دادن «نکره در سیاق نفى» (ما کان لنا أنْ نشرک باللَّه مِنْ شىءٍ) هر نوع شرکى را از خود دور شمرد. قطعاً چنین کسى براى آنى هم خدا را فراموش نمىکند و به غیر او متوجه نمىگردد؛ رفتن حضرت یوسف به زندان آزمون دیگرى از جانب خداوند بود، چنان که پدرانش و از جمله حضرت ابراهیم به بلاهاى سخت آزموده و مبتلا شدند. خداوند در همین سوره به بیانهاى متعدد، تهمت را از ساحت یوسف زدوده است.
یکى دیگر از دلایل جعلى بودن این روایات آن است که در بعضى از آنها آمده: یوسف در زندان، خداوند را به حق پدرانش ابراهیم و اسحاق و یعقوب قسم داد و از او نجات طلبید و خداوند فرمود: «پدران تو چه حقى بر من دارند ... مگر یعقوب نبود که در فراق تو پیوسته جزع مىکرد و بر سر راه مىنشست و شکایت من را به خلق مىبرد؟!» در حالى که خداوند در همین سوره از قول یعقوب(ع) مىفرماید: «من فقط شکایت درد و رنج خود را به خدا مىبرم ...» (یوسف، آیه 86).
22) متأسفانه افرادى به ناحق در صدد ارزشمند جلوه دادن اعتراف زلیخا برآمده و آن را دفاعى از یوسف(ع) و شایسته تقدیر معرفى کردهاند. یکى از این مدافعان مىگوید:
اوّلاً، کید زلیخا برخاسته از محبت او به یوسف بود، نه حسادت.
ثانیاً، هرگز دروغى به یوسف نسبت نداد و تهمتى نبست.
ثالثاً، بعداً هم در مقام دفاع از یوسف برآمد، آن هم از مقام قدرت و در مقابل یک برده و غلام. او با اینکه نه مورد خطاب یوسف بود [زیرا یوسف گفت: از پادشاه بپرس جریان زنانى که دستهاى خود را بریدند، چه بود] و نه پادشاه [زیرا او هم خطاب به زنان دربارى گفت: جریان شما هنگام برخورد با یوسف چه بود؟ ]حتى زنان مصر هم به اتهام او اشاره نکردند و با اینکه دفاع آنان کافى بود، سکوت را جایز نشمرد و وجدان خود را حاکم دید. نیز چون جامعه را نیازمند یوسف دید، از مقام قدرت، جایگاه خود را فداى نیاز جامعه کرد و بدون پرده، بىمقدمه و شجاعانه اعتراف نمود؛ اعترافى که وجدان عالى مىطلبد. در واقع آبروى خود را مىفروشد و آبروى غلامش را مىخرد و پاکدامنى یوسف را اثبات مىکند.
اینان همخوان با پندار خویش، به جهت دفاع خالصانه، زلیخا را در زمره زنان خوب و الگو آورده و در باره وى مىگویند:
زلیخا در قرآن به صورت شخصیتى معرفى مىشود که حُسن و کمال یوسف را به خوبى درک کرده و دریافته است. وى با ماوراى این عالم ارتباط دارد؛ گرچه عشق او به یوسف به خطا مىرود اما وى در نهایت با شجاعت، ترویجدهنده حق مىگردد؛ پاکى یوسف را گواه مىشود و با لطیفترین کلام، عذر تقصیر به پیشگاه حق مىآورد. (نگرش قرآن بر حضور زن در تاریخ انبیا، منیر گرجى، ص «ز» پیشگفتار وص58، چ سازمان تبلیغات اسلامى).
این سخن، دفاعى جانانه از زلیخا است اما متأسفانه نابجا مىباشد، زیرا زلیخا با اینکه شوهردار بود، عاشق شد! باید در مقابل این عشق ناپاک، خویشتندارى مىورزید ولى متأسفانه لجام اختیار را به هوا و هوس سپرد و مکر کرد؛ مکر او نتیجه هوسگرایىاش بود. وقتى هنگام فرار یوسف با شویش روبهرو شد، به صورت غیر مستقیم او را خطاکار و متجاوز به حریم خانوادگى معرفى کرد! حتى کیفرش را معیّن نمود. چه خیانتى بالاتر از اینکه او را خائن به حریم سَرورش معرفى کرد؟! زمانى هم لب به اعتراف و اقرار به پاکدامنى یوسف گشود که پاکدامنى یوسف و خطاکارى خودش، از خورشید تابان آشکارتر شده بود و انکار او فایدهاى نداشت. او با اقرار و اعترافش، نه آبروى خود را برد و نه آبرویى براى یوسف خرید. قرار دادن یک زنِ دربارى هوسباز در ردیف زنان الگو و اسوه، جفاى بزرگى در حق زنانى چون مریم، آسیه، همسر ایوب و دیگر زنان الگوى قرآنى است.
23) یوسف، آیه 52.
24) در اینجا نیز قصهپردازان به دنبال ختم به خیر رمان عشقى خود بوده، بر عاقبتبخیرى زلیخا همت کرده، او را شایستگى همسرى یوسف بخشیده و به عقد وى در آوردهاند! در اخبار این گونه آوردهاند که یوسف از او پرسید: مگر تو نبودى که با من چه و چه کردى؟ عرض کرد: به سه بلا گرفتار بودم که احدى بدانها گرفتار نشده (و از اینرو باید معذور شمرده شوم)؛ اوّل اینکه تویى که در جمال و کمال بىنظیرى به خانهام آمدى و من صبح و شام تو را مىدیدم و به عشق تو گرفتار شدم؛ دوم، امکانات مالى و جمال من نیز بىنظیر بود [و مال و جمال ماده شهوات مىباشد] و سوم اینکه همسر من توان مردى نداشت و نمىتوانست نیاز مرا برطرف کند. (بحارالانوار، ج22، ص253)
بنا بر این توجیهات، زلیخا در کامخواهى از یوسف(ع) تقریباً بىگناه بود، حالا هم ایمان آورده و به شایستگى و عزت یوسف اعتراف دارد! در ضمن این اخبار اشارهاى دارند که یوسف(ع) نیز به او میل داشته، حالا که مانعى نیست، چه بهتر که به وصال او نایل گردد! از اینرو به دعاى یوسف(ع) و به اعجاز حضرت، جوان مىگردد و به عقد یوسف در مىآید، در حالى که هنوز دوشیزه است!
چه اهدافى در پس این قصهپردازىها نهفته است؟! آیا پیامبرى چون یوسف حاضر است با زنى ازدواج کند که داراى پیشینه سیاهى است؟ زنى که داراى شوهر بوده اما به دیگرى دل بسته، براى رسیدن به آمال شیطانىاش، هر کارى از دستش برآمده، انجام داده است. به فرض که ایمان آورده و پشیمان شده، چه انگیزهاى بر ازدواج با او وجود دارد، جز اینکه یوسف «نعوذباللَّه» دلبستگىاى داشته و حالا بخواهد به آن برسد؟! حال آنکه یوسف به غیر حق هیچ دلبستگى نداشت و اگر به کسى یا چیزى محبت مىورزید، در راستاى محبت به خدا بود. آرى کمک کردن به زلیخا و رهانیدن او از فقر و تنگدستى و چشمپوشى بر جفاهاى او از کرامت و بزرگوارى یوسف است اما اینکه دعا کند جوانىِ وى برگردد و سپس با او ازدواج کند، چه کرامتى است؟ اگر همسر زلیخا توان مردى نداشت، چرا زلیخا سالیان دراز صبر کرد، با اینکه مىدید نیاز، او را به گناه مىکشاند؟ آیا ادامه دادن همسرى با مردى ناتوان (در حالى که زن به همسرى توانا نیاز دارد) گناه نبود؟ این قصهپردازىها همه آگاهانه یا ناآگاهانه در پى خدشهدار کردن به ساحت معصومین(ع) است و غالباً دست دشمنان دین در آن دخیل مىباشد اما دقت در آیات قرآن، جعلى بودن آنها را به روشنى مىنمایاند.