انتظار سبز


 

انتظار سبز

این روزها که مى‏گذرد

طور غریبى‏
بوى آن مردِ به دریا رفته مى‏آید
انگار هر چه کبوتر است‏
در رواق چشم‏هایم نشسته‏
که اینچنین دیده به راهت سپید کرده‏ام‏
نگو که دل باید صبورى کند
مدت‏هاست که دلم با دعاى ندبه صبح جمعه‏هایت‏
پر زده و رفته است‏
و جز قطره خونى بر جاى نیست‏
انگار میان من و تو
همین یک قطره خون فاصله است‏
همین یک غروب تلخ‏
عهدمان یادت نرود
آمدى، نبودم‏
جاى خالى‏ام‏
یک پر آغشته به قطره خون است‏
پیشکش به طلوع چشم‏هایت‏
در وقت بازگشتت از غروب دریا!

نزهت بادى‏