آتش عشق حسین(ع)
گفتگویى با شاعر اهل بیت خانم اقدس کاظمى‏

میهمان این شماره ما بانویى است که نشیب و فرازهاى بسیارى را در زندگى‏اش تحمل کرده و در نهایت به شعر و نظم براى اهل بیت(ع) روى آورده است.
«اقدس کاظمى» با تخلص «مژگان» در سال 1318 در قم به دنیا آمده و در سال‏هاى رو آوردن به شعر، کتاب‏هاى زیر را به چاپ رسانده است: قصه منظوم کربلا، دیوان شعر آذرین مهر، ایثارگران دفاع مقدس، سفر به وادى عشق (کربلا)، نیش و نوش جوانى، دعاى عرفه منظوم، دعاى کمیل منظوم، دعاى ندبه منظوم، این جوانان گل معلم باغبان، با کودکان و نوجوانان چگونه باید رفتار کرد، مژگان‏نامه، گل نرجس، قم دیار کریمه اهل بیت(ع)، مداد، پلیس کیست؟
وى همچنان دیوان اشعار و کتاب‏هاى منثورى دارد که هنوز به چاپ نرسانده است از جمله: دومین دیوان شعر، کلام امیرانه، زنان شاهنامه، مخمس‏هاى عاشورایى، امام زمان در راه است، خطبه شعبانیه، خطبه فدکیه، مجموعه‏هاى فراخوان، زندگینامه امام موسى صدر، زینب احیاگر قیام کربلا، مدایح و مراثى، دعاى سفر، ادعیه، مجموعه اشعار بازنشستگان، در باره حج، رقیه‏نامه، مجموعه‏اى با یک عنوان و شجره‏نامه خاندان جواهرى.
بهانه ما براى این گفتگو برپایى نمایشگاه دایمى عاشورا از سوى وى است. البته ناگفته نماند خانم «کاظمى» در سال عزت و افتخار حسینى نیز اولین نمایشگاه عاشورایى خویش را در حسینیه ارشاد برپا کرد.

خانم کاظمى، به رسم گفتگوهاى این بخش از مجله، ابتدا از دوران کودکى‏تان و سپس آشنایى با ائمه(ع) برایمان بگویید.

از پنج سالگى مرا به مکتب گذاشتند و تا نه سالگى نزد حاج‏عذراخانم کبیرى فقط قرآن و فارسى یاد گرفته بودم. دیگر آنقدر در مکتب‏خانه مانده بودم که چیزى براى یاد گرفتن نداشتم و از هفت سالگى به بچه‏هاى دیگر قرآن خواندن یاد مى‏دادم و به عنوان کوچک‏ترین فرد قارى قرآن در جلسات قرآن‏خوانى بزرگ‏ترها در ماه رمضان شرکت مى‏کردم. از همان کودکى معلم مکتب‏خانه، ما را با تعالیم قرآنى و امام زمان(عج) آشنا کرده بود.
برخى از دوستانم به مدرسه مى‏رفتند ولى خانواده من با این امر مخالفت مى‏کردند در نتیجه در نه سالگى اعتصاب غذا کردم که به جاى مکتب‏خانه به مدرسه بروم تا اینکه پدرم راضى شد و مرا به مدرسه «ایران‏دخت» برد که تنها مدرسه دخترانه آن زمان بود که فقط تا کلاس نهم براى دختران کلاس داشت. بعد از دادن امتحان ورودى به دلیل اینکه تمام نمره‏هایم بیست بود ولى ریاضى بلد نبودم مرا فرستادند کلاس سوم ابتدایى. از پدرم هم تعهد گرفتند که ریاضى‏ام خوب شود. بعد از امتحان ریاضى ثلث اول آن سال دیگر همیشه در مدرسه شاگرد اول بودم بخصوص در ریاضى تا اینکه بعد از هفت سال خودم معلم ریاضى شدم. البته وقتى کلاس نهم را تمام کردم 16 سالم بود و چون اداره فرهنگ اعلام کرده بود که معلم مى‏خواهد، امتحان ورودى دادم و باز رتبه اول را آوردم ولى گفتند چون سنم کم است نمى‏توانند مرا استخدام کنند و عاقبت ارفاقى کرده و گفتند از دادگاه تقاضاى کِبر سن کنم و من ناگهان از دخترى 16 ساله تبدیل به معلمى 18 ساله شدم.

بعد از معلمى چگونه ادامه تحصیل دادید؟

بهار سال 1335 با یکى از همکاران فرهنگى‏ام ازدواج کردم. همسرم که به استعداد و علاقه من پى برده بود، تشویقم کرد درسم را ادامه بدهم. به طور متفرقه درس خواندم و دیپلم طبیعى‏ام را گرفتم و کنکور دادم. از آنجایى که ریاضیاتم بسیار خوب بود، در رشته فیزیک دانشگاه تهران قبول شدم ولى این اتفاق با کشته شدن همسرم همراه شد. با وجود دو بچه، مشکلات مالى بسیار و سرگردان بودن در دادگاهها براى روشن شدن علت قتل وى و اتهاماتى که به من زدند، قید ادامه تحصیل در دانشگاه را زدم و فقط به تدریس ریاضى ادامه دادم. حتى با وجود اینکه در مدرسه عالى ترجمه زبان انگلیسى هم قبول شدم ولى نتوانستم به تحصیلم ادامه بدهم.

با این حساب چه وقت دوباره به سراغ دانشگاه رفتید؟

همسرم در سال 1342 به قتل رسید. آن وقت امام خمینى به خاطر انقلاب سفید شرکت در انتخابات را تحریم کرده بود. شوهر مرا از سوى اداره فرهنگ مأمور کرده بودند که براى انتخابات به روستاهاى اطراف قم برود. وى رفت و بعد از مدت‏ها جستجو بالاخره جنازه‏اش را توسط روستاییان پیدا کردند. آن وقت خیلى درگیر این مسئله شدم تا قاتل را پیدا کنم ولى چیزى دستگیرم نشد. البته بعد از انقلاب گفتند شوهرم به دستور ساواک کشته شده بود تا گناه آن را به گردن روحانیت و مخالفان شاه بیندازند.
من هم به خاطر اینکه بتوانم پرونده شوهرم را دنبال کنم و هم اینکه مدرسه عالى قضایى در قم بود و مجبور نبودم فرزندانم را تنها بگذارم و به شهر دیگرى بروم به تحصیل در رشته حقوق قضایى مشغول شده و سال 1354 فارغ‏التحصیل شدم اما تلاش‏هایم براى به ثمر رساندن پرونده همسرم به نتیجه‏اى نرسید.

با توجه به مشکلات بسیارى که در سر راهتان بود، چگونه توانستید در عین جوانى موفقیت‏هایى را کسب کنید و همان طور که خودتان مى‏گویید بچه‏هاى خوبى به جامعه تحویل دهید؟

مهم‏ترین چیز همان تعالیم قرآنى و تکیه بر خداوند بود. من در اوج جوانى همسرم را از دست دادم و ایمان، ترمزى براى من بود که فقط در راه راست حرکت کنم. به بچه‏هایم هم همیشه گفته‏ام که دروغ نگویند. دزدى و خیانت نکنند تا در زندگى موفق باشند. اگر انسان همیشه پشت قانون حرکت کند، هرگز جلوى میز قانونگذار شرمنده نمى‏شود. حالا پس از سال‏ها مى‏بینم به لطف ائمه(ع) فرزندان صالح دارم و در راه اهل بیت(ع) قلم مى‏زنم. تنها خدا بود که بى‏کسى مرا پر مى‏کرد و همیشه توصیه‏ام به جوان‏ها این است که اگر مى‏خواهند موفق شوند همیشه کارشان را به خداوند بسپارند که او همه چیزها را درست مى‏کند.
خانواده‏ها هم باید حواس‏شان باشد که از کودکى و قبل از تولد در تربیت فرزندان‏شان کوشا باشند. خوب است در همین جا به حافظ و متکلم به قرآن، محمدحسین طباطبایى هم اشاره کنم. در دیدارى که با خانواده این کودک داشتم از آنها پرسیدم شما اعتکاف کرده‏اید که چنین فرزندى نصیب‏تان شده و آنها گفتند با داشتن فرزندان صالحى چون دو دخترشان به نام‏هاى بنت‏الهدى و نورالهدى و اینکه همگى قرآن حفظ مى‏کردند و دایم صداى صوت قرآن در خانه آنها بود، کودک‏شان قبل از تولد نیز با قرآن رشد کرده و حتى هنگام شیر خوردن همیشه صوت قرآن را شنیده است. من هم چندین شعر براى این اعجوبه قرآنى سرودم.
اى محمدحسین نیک‏مرام‏
سیدى و طباطبایى‏نام‏
تو چنان گوهرى به دنیایى‏
کودکى پاک‏دین و یکتایى‏
...
این کودک خودش نشان مى‏دهد که واقعاً انسان هر چه دارد از پَر قنداق خود دارد. پول حلال پدر و شیر پاک مادر و تربیت خوب بعد از تولد باعث هدایت کودک مى‏شود ولى متأسفانه برخى والدین از آن غافلند.
پس همان طور که خودم امتحان کرده‏ام جوان‏ها هم باید بدانند وقتى انسان خدا را همیشه در روح و اندیشه خویش حاضر نگه دارد و از یاد او غافل نشود، احساس امنیت و آرامش دارد و درهاى بسته با کلید توکل و توسل باز مى‏شود.

با توجه به علاقه به ریاضیات و تدریس در این زمینه و مدرک کارشناسى حقوق قضایى چه شد که سر از شعر و شاعرى در آوردید؟

دو سال بعد از فوت همسرم ناگهان به شعر روى آوردم و حتى در درگیرى‏هاى کارى که با برخى مسئولان داشتم، جواب‏شان را به شعر مى‏دادم. آن موقع پیشروى کارهایم مخالف با شرع نبود ولى مخالف با عرف بود و برخى مردم عادى و یا مسئولان با من مخالف بودند و برخى دوستدار من. حتى وقتى دانشجو و مدیر مدرسه بودم، با توجه به فعالیت‏هاى اجتماعى بسیارى که در شهر داشتم و مسئول امور زنان قم، بازرس انجمن حمایت از زندانیان، مسئول بچه‏هاى بى‏سرپرست در زندان‏ها، رئیس بازرسى کمیته حمایت از مصرف‏کننده، مسئول اجراى امر بهداشت و تنظیم خانواده و مجرى کنترل قیمت‏ها بودم و با فرماندارى و شهردارى هم همکارى مى‏کردم، باعث شد تا معاون سازمان امنیت قم پیشنهاد جاسوسى در مدارس دخترانه را به من بدهد. با اینکه مشکلات مالى داشتم و آنها پول خوبى مى‏دادند ولى جلویشان ایستادم و آنها مدت‏ها برایم مشکل ایجاد کرده و پرونده‏سازى کردند و حکم عزلم را صادر کردند که در نهایت شکایت به دفتر شاه بردم و هیئت سه نفره‏اى از سوى وزارت آموزش، بازرسى شاهنشاهى و سازمان امنیت پى‏گیر شکایت شدند و آخرش بى‏گناهى‏ام ثابت شد و بعد از هفت ماه به سر کار برگشتم.
مسائلى از این دست موجب شد که مدتى به طور مستمر شعر نگویم تا اینکه بعد از انقلاب در سال 1368 دوباره به شعر روى آوردم.

چه شد که شاعر اهل بیت(ع) شدید؟

بیست سال پیش براى اولین بار رفتم سوریه، همین که گنبد طلایى حضرت زینب(س) را دیدم گفتم هر سال تا زنده هستم مى‏آیم زیارت. حضرت زینب(س) چراغ اسلام را در کربلا روشن نگه داشته و امامت را حفظ کرده بود و دوست داشتم شعرى براى وى بسرایم تا اینکه در سفر هفتم کنار مرقدشان حالم دگرگون شد و تنم لرزید و اولین شعر را براى حضرت زینب(س) سرودم سپس براى حضرت معصومه(س) شعر سرودم. همچنین خطبه‏هاى حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) را به شعر تبدیل کردم و هر وقت به سوریه مى‏رفتم آنها را بین زائران ایرانى و مداحان اهل بیت(ع) تکثیر مى‏کردم تا اینکه در آخرین روز سفرم در سوریه در سال 1376 سید جوان زیبایى را با عمامه مشکى و شال سبز دیدم که از من پرسید آن کاغذها که به مردم مى‏دهم چیست و من گفتم شعرى است در باره خطبه حضرت زهرا(س) و او گفت بخوان و سپس اضافه کرد راجع به حسین چه کرده‏اى و چون من گفتم تا به حال براى امام حسین(ع) شعرى نسروده‏ام، گفت براى حسین کارى کن. آن مرد با این حرفش آتش به جانم زد و من دیگر او را پیدا نکردم. همین که وارد ایران شدم کتابى به نام قصه کربلا دیدم. آن را خریدم و بعد از یک ماه 700 بیت شعر سرودم. در واقع تمام وقایع کربلا را تبدیل به شعر کردم و در خط ولایت افتادم و یک لحظه از اهل بیت(ع) غفلت نکردم. این شعرها را هم در کتاب قصه منظوم کربلا جمع کردم و براى تأیید به نزد آیت‏اللَّه فاضل لنکرانى بردم و بعد چاپ کردم.
در حال حاضر هم اعتقاد کامل دارم که در عصر ظهور آقا امام زمان(عج) هستیم پس سعى کرده‏ام خودم را از اسارت‏هاى دنیوى رها کنم تا چشمانى بینا براى درک ظهور داشته باشم.

خبر داریم که علاوه بر این نمایشگاه دایمى، مؤسسه هنرى فرهنگى پژوهشى عاشورا را بر پایه قرآن و عترت تأسیس کرده‏اید؟

این مؤسسه هنوز رسماً کارش را شروع نکرده ولى قرار است در راستاى فعالیت‏هاى قبلى‏ام در دو جهت کارش را از سر بگیرد. اول الگوبردارى جوانان از شخصیت‏هاى دینى و اسلامى که به صورت آموزشى و سخنرانى خواهد بود و هر جا که جوانان باشند ما هم خواهیم بود و دیگر بررسى مشکلات جوانان از طریق مشاوره.

هدف‏تان از راه‏اندازى این مؤسسه چیست؟

جوان‏ها با یک کلمه متحول مى‏شوند و ما بزرگ‏ترها اگر بتوانیم با آنها خوب و درست صحبت کنیم حتماً دختران نوجوان و جوان به مقام و منزلت خود پى مى‏برند و پیرو مدل‏هاى غربى نمى‏شوند. متأسفانه در مدارس باید و نبایدها موجب دین‏گریزى دانش‏آموزان شده است و وظیفه ماست که جوانان را با زبان خوش راهنمایى کنیم. برخى مسئولان دینى جوانان را از سرِ خود باز کرده‏اند در حالى که این جوان‏ها بچه‏هاى خودِ ما هستند و اگر ببینیم که لباس و آرایش مناسبى ندارند باید کمک‏شان کنیم تا حقیقت را درک کنند نه آنکه آنها را طرد کنیم. جوان‏هاى این دوران خودشان را گم کرده‏اند، بیکار هستند و مى‏خواهند خودى نشان دهند پس کارى نمى‏ماند جز اینکه دور هم جمع شوند و یا در خیابان‏ها خودشان را به دیگران نشان دهند.
باید به جوان فرصت داده شود تا زندگى سالمى داشته باشد و به خود متکى شود. اگر به جوان‏ها احترام نگذاریم و آنها به خودشان اطمینان نداشته باشند که نمى‏توانند کارهایشان را به شخصه رو به راه کنند، پس اول مى‏روند سراغ ضبط ماشین‏ها و بعد خودِ ماشین و این طور مى‏شود که جرم زیاد مى‏شود. الان با وجود اینکه کشور دهکده جهانى شده و وسایل ارتباط جمعى بسیارى موجود است، جوانان در جریان همه چیز در دنیا هستند و همین عامل انحراف برخى از آنان مى‏شود. اگر جوان را درست به سمت دین نکشانیم از آن زده شده و دین‏گریز مى‏شود. خودِ من چون از هفت سالگى مجبور به سر کردن چادر شده بودم در نتیجه در جوانى آن را کنار گذاشتم تا اینکه چند سال پیش خواب حضرت زهرا(س) را دیدم که چادر به سر داشتند و دیگر از آن موقع چادر سر کرده‏ام. البته با وجود اینکه حجابم را درست رعایت نمى‏کردم ولى همیشه پاى‏بند قرآن و اسلام بودم و دلم با خدا بود.
بعد از انقلاب به من برچسب ساواکى بودن زدند و گفتند قبل از انقلاب با توجه به قدرت بسیارى که در قم داشتم حتماً از سوى شاه و ساواک تطمیع مى‏شدم ولى همان طور که گفتم من به خاطر ساواک با رئیس فرهنگ درگیر شدم و کلى قضایاى دیگر.

انقلاب چه تأثیرى در تفکرات و عقاید شما گذاشت؟

در زمان انقلاب به خاطر تحصیل دخترم در هند در آن کشور بودم. وقتى به ایران آمدم دیدم مردم چقدر با هم مهربان شده و همبستگى خوبى پیدا کرده‏اند. قبل از انقلاب انگار به ما داروى بیهوشى داده بودند و چیزى از سیاست نمى‏فهمیدیم. من فقط مى‏دیدم که به خاطر اصلاحات شاه مملکت رو به سوى آبادانى مى‏رود و زنان از لحاظ اجتماعى در حال پیشرفت هستند حتى با وجود اینکه در کودکى هر وقت به مدرسه مى‏رفتم صبح‏ها امام را در حال رفتن به مدرسه علمیه مى‏دیدم و دوستى بسیارى با دختران ایشان داشتم ولى بعد از انقلاب نسبت به وضعیت سیاسى کشور بدبین شدم تا اینکه چهارده سال قبل خواب امام خمینى را دیدم و به کارهاى ایشان ایمان آوردم و براى اولین بار به مرقدشان رفتم.

دور و بر ما در نمایشگاه پر از لوح‏هاى تقدیر شما براى بزرگداشت مقام زن، کنگره حضرت زهرا(س)، همایش سراسرى امام حسین(ع) و ... از سوى بنیاد شهید، کانون بازنشستگان، معاونت فرهنگى ستاد مشترک سپاه، سازمان تبلیغات، معاونت اجتماعى فرماندهى انتظامى، سرکنسولگرى جمهورى اسلامى و ... است و شما براى تمامى این همایش‏ها اثر فرستاده و یا در نمایشگاههایى شرکت کرده‏اید؛ در زمینه مطبوعات چه کارى انجام داده‏اید؟

قبل از انقلاب با مجله «مکتب مام» که نشریه انجمن اولیا و مربیان بود همکارى مى‏کردم که بعد از انقلاب جمع شد. با هفته‏نامه‏هاى «روزنه»، «طنز پارسى» و مجله «خانه و خانواده» هم بعد از انقلاب همکارى کرده و برایشان مطالبى فرستاده و یا اینکه کار مشاوره خوانندگان را انجام داده‏ام.

یکى از مهم‏ترین کارهایتان پیش از انقلاب گویا تأسیس مدرسه شبانه براى دختران قمى بوده است؟

بله، چون من عقده رفتن به مدرسه را داشتم همیشه با خودم مى‏گفتم باید کارى براى خانم‏ها بکنم پس در همان مدرسه‏اى که مدیرش بودم، مدرسه شبانه را هم راه‏اندازى کردم تا زنانى که ازدواج کرده‏اند هم بتوانند درس بخوانند. حتى در مدارسى که مدیر بودم براى دختران محجبه امکاناتى فراهم مى‏کردم تا از حضور دبیر مرد ناراحت نشوند. در کل ارتباطم با دانش‏آموزان بسیار خوب بود و به خانواده‏هاى آنان هم کمک مالى مى‏کردم. عشق معلمى کمتر از عشق مادرى نیست و من در طول بیست و یک سال خدمتم در زمینه تدریس و مدیریت و امور دفترى همیشه با دانش‏آموزان بودم و کمک حال‏شان.

پس چه شد که آموزش و پرورش را رها کردید؟

بعد از اینکه خودم مدرک لیسانسم را گرفتم، پسر هفده ساله‏ام در دانشگاه تهران قبول شد و ما به تهران رفتیم. مدتى هم در آنجا مدیریت کردم و ریاست مدرسه ایران و آلمان را به عهده داشتم. کارشناس تربیتى انجمن اولیا و مربیان بودم و کار مشاوره جوانان و خانواده را انجام مى‏دادم؛ تا اینکه تصمیم گرفتم پروانه وکالت بگیرم و گفتند نباید شاغل باشى پس خودم را بازنشسته کردم و در سى و هفت سالگى، سال 1356 درخواست وکالت دادم و بعد از آن کانون وکلا به خاطر وقوع انقلاب تا سال 1366 بسته شد. آن سال دوباره درخواست دادم و تازه در سال 1371 گفتند چون سنت زیاد است نمى‏توانیم با درخواستت موافقت کنیم.
از اینکه وکیل نشده بودم ناراحت بودم ولى وقتى دوباره به شعر روى آوردم و به شعر عاشورایى متوسل شدم پیش خودم گفتم خدا با من بوده که وکیل نشده‏ام چرا که حتماً زندگى‏ام در مسیر دیگرى مى‏افتاد.
با توجه به اینکه اهل ریاضیات و هندسه هستم یک شعر هندسى هم در باره خودم سروده‏ام.
طول عمرم از عدم یا از وجود
هست خطى گرچه طولانى نبود
از دو نقطه در علوم هندسى‏
طول عمر من خطى بشکسته بود
تمام هدف من در زندگى خدمت به جوانان و کمک به آنان بوده و قصدم این است که مؤسسه را هم به جوانان بسپارم.

ضمن سپاسگزارى از خانم کاظمى براى ایشان و فرزندان‏شان آرزوى موفقیت و سربلندى داریم.