سخن اهل دل‏

آفتاب عشق‏

«تقدیم به ساحت مقدس زهراى اطهر(س)»
اى بى‏نشانه، اى که خدا را نشانه‏اى‏
هر سو نشان تو است ولى بى‏نشانه‏اى‏
اى روح پر فتوح کمال و بلوغ و رشد
چون خون عشق در رگ هستى روانه‏اى‏
با یاد روى خوب تو مى‏خندد آفتاب‏
بر خاک خسته، رویش گل را بهانه‏اى‏
اى ناتمام قصه شیرین زندگى‏
تفسیر سرخ زندگى جاودانه‏اى‏
تصویر شاعرانه در خود گریستن‏
راز بلند سوختنِ عارفانه‏اى‏
هیهات خاک پاى تو و بوسه‏هاى ما؟!
تو آفتاب عشق بلند آستانه‏اى‏
در باور زمانه نگنجد خیال تو
آرى حقیقتى به حقیقت فسانه‏اى‏
زهراى پاک اى غم زیباى دلنشین‏
«تو خواندنى‏ترین غزل عاشقانه‏اى»

فاطمه راکعى‏


فخر زنان، فاطمه زهرا(ع)

آن زن که نپیموده به جز راه نکویى‏
آن قرب خدا آن که نرفته است به سویى‏
بیزار ز تزویر و گریزان ز دو رویى‏
آن زن که ندیدند و ندیدیم چو اویى‏
آن زن که صفاتش همه جا ورد زبان است‏
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است‏
آن زن که در او هست نشان‏ها ز پیمبر
غیر از ره خالق نسپرده ره دیگر
هم یار پدر بوده و هم همره همسر
در بحر جهان پاک‏ترین لؤلؤ و گوهر
آن زن که به زیر قدمش باغ جنان است‏
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است‏
آن کاو نفسش گرمى بازار علىّ بود
در عصرِ چو گل کوته خود یار علىّ بود
فیض سخنش موجد آثار علىّ بود
آگاه دلش از همه آثار علىّ بود
هر جا گذرى ذکر جمیلش به میان است‏
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است‏
آن زن که بود مظهر ارزندگى زن‏
سرمشق فروزان درخشندگى زن‏
بیزار ز خوارى و سرافکندگى زن‏
آن کس که بود راهبر زندگى زن‏
آن مه که رخش قبله صاحب نظران است‏
نور دل ما فاطمه آن فخر زنان است‏

نیّر سعیدى‏



مادر

آ با کُلا
آ بى کلا
هنوز پراکنده‏ام در میزهاى مدرسه‏
در صد آفرین‏هایى که‏
هیچ گاه نگرفته‏ام‏
یادش به خیر
هیچ گاه نتوانسته بودم‏
مادر را بخش کنم‏

ستاره سازگار

برگرد

زنبقى از ته گلخانه صدا زد برگرد
من در اینجا نفسم مى‏گیرد
دل من مى‏میرد
دل من مثل دل آینه نازک شده است!
با صداى نفس پنجره‏ها مى‏شکند
بى‏صدا مى‏شکند!
پشت این شیشه گلخانه، دل نازک من‏
باغ و آن همهمه را مى‏خواهد
همه را مى‏خواهد ...

افسانه شعبان‏نژاد کرمانى‏


ستاره 7

من و یک نگاه زخمى که نشسته آن طرف‏ها
من و یک گلوى پاره که سکوت کرده تنها
شب و نور یک ستاره، شب و شعر نیم‏کاره‏
شب و غربت نگاهت که شهید مانده آنجا
همه جاده‏هاى بسته که کشیده پیش پایت‏
همه منتظر که روزى، همه منتظر که فردا
تو و شعر بى‏نهایت، تو و سایه‏اى کنارت‏
تو و یک قدم شجاعت، تو و یک سخن که حالا
و ستاره برق مى‏زد و نگاه کرده بودت‏
من و یک نگاه خسته که چقدر رفته بالا

ابوالفضل صمدى رضایى (کیانا)