پژواک


 

پژواک‏

آغاز پانزدهمین سال انتشار ماهنامه ارزنده و پر محتواى «پیام زن» را که با ارائه مقالات و نگارش‏هاى روشنگر و ارزشمند اجتماعى، فرهنگى و خانوادگى است، تبریک مى‏گویم و آرزوى موفقیت و سربلندى شما و تمام سخت‏کوشان دست‏اندرکار ماهنامه را از پیشگاه یگانه دوگانه آخرین خواهانم.
از هدایایى که براى مسابقه عکس ارسال کرده بودید سپاسگزارم. این نهایت لطف شما را مى‏رساند. من فقط در مسابقه عکس شرکت کرده بودم و انتظار چنین هدیه‏اى را نداشتم و نمى‏دانم چگونه از شما بزرگواران تشکر کنم ... . سیداحمد موسوى - قزوین‏
برادر محترم، از اظهار لطف شما نسبت به مجله و همکاران متشکریم. آثارى که براى مجله فرستاده‏اید برخى شبیه سرمقاله و یادداشت هستند و برخى چون قطعه ادبى و ... .
اولین اصلى که باید حتماً در امر روزنامه‏نگارى به آن توجه شود، نوشتن در قالبى تعریف شده و یا لااقل شناخته شده براى مخاطب است. زبان شما در آثارتان و حتى در یک اثر گاه تغییر مى‏کند و خواننده نمى‏داند قطعه ادبى مى‏خواند یا مقاله و یا سرگذشت. گاه با کلمات و توصیفات بازى مى‏کنید و گاه بى‏پرده به سراغ عمق محتوا مى‏روید و ... .
بررسى پنج اثرتان با ذکر نقاط ضعف و قوت همراه نامه‏اى برایتان ارسال شد. در اینجا فقط قسمتى از متن «نیرنگ‏هاى رنگ‏باخته» شما را با هم مى‏خوانیم:
«در نخستین سطور صفحه نمودار ماهنامه تیتر مطالب و آورده‏هاى نگارش‏یافته که گویاى ره‏آورد اندیشه بزرگواران خردمندى از آموختگان مکتب مقدس و بى‏تاى پیام‏آور راستین و دوست یگانه هستى که درود تمام آفریده‏هاى پروردگان و خالق یکتا و ملائک بى‏بدیل ساکنین سراى ستر و عفاف آسمانى بر روان بى‏همتاى گرامى آن بزرگوار باد، رد سیاه مرکب قلم سردبیر گرامى موجب اندیشه و تأمل بیشتر شد تا بار دیگر در گستره اندیشه مهمیزى بر تیزپاى ناایستاى همیشگى زده و با چراغ روشن خود بى‏توقف راه هموار و بى‏سقوط راستین ارادت بر آن وجود نازنین و خاندان بزرگوارش را پیش گرفته و با پرهیز از توقف همچنان با یاران نیکوفکر و باوجدان تاخته و ناباورى‏ها و گزافه‏گویى‏ها و زشت‏خویى‏هاى چشم دریده کج‏باوران کریه‏کوى و خشم‏آور حق‏ستیز را با روشنگر خیال و تدبیر آمیخته و با سر نهادن بر آستان آسمانى نازنینش از نامرادى دشمنان غرق در گمان خویش تقدیم گردد و آنچه را که مقرون به صواب است به جاى آورم ... .
چگونه مى‏توان به رمز ظهور جهان پى برده و از تاریکى جهل رهایى یافته و پذیرفت که اولین و آخرین افتخار موجودیت بشر در گرو شخصیت و احترام خاتم پیامبران و پیام‏آوران، آفتاب روشن سپهر آفرینش و پیامبرى جز او نیست و آنچه هست تنها ابزارى است براى شناخت خورشید ملک ملکوت خدایى پیام‏آور بى‏بدیل آخرت ...».

عکس‏هایى را براى چاپ در مجله برایتان مى‏فرستم. اگر قابل استفاده بود در مجله چاپ کنید خوشحال مى‏شوم. هاجر عرب - شهرکرد
دوست عزیز، ما نیز خوشحال مى‏شویم بتوانیم کارى کوچک براى شما انجام دهیم و عکس‏هاى زیبایى که از روستایتان برایمان ارسال کرده‏اید، چاپ کنیم. این عکس‏ها نسبت به عکس‏هایى که قبلاً برایمان فرستاده‏اید بهتر هستند و نشان از پیشرفت شما در این هنر دارند؛ اما از آنجایى که مشابه چنین عکس‏هایى از کوه و دشت در آرشیو عکس مجله بسیار زیاد است و مناسبتى با مقالات و گزارش‏هاى منتشر شده نیز ندارد، از چاپ آنها معذوریم و عکس‏ها را همراه با یک کتاب برایتان ارسال مى‏کنیم تا در آلبوم کارهایتان قرار دهید.
موفق باشید.
یکى از بستگان اینجانب به مدت دو سال است در آلمان زندگى مى‏کند و هر ماه مجله شما را از طریق پست سفارشى دریافت مى‏کند. در شماره 160 پیام زن مطلبى براى بخش «پژواک» ارسال کرده بودم، وقتى مطلب این حقیر در باره غرب توسط ایشان خوانده شده بود، نقدى برایم پست کرد که امیدوارم در بخش «پژواک» انعکاس دهید.
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
برادر گرامى، به گفته خودتان خانم «بتول نساج» جوابى بر اعتراضیه شما فرستاده تا جواب‏تان را در مورد تمایلى که به غرب نشان داده بودید، بدهد. بخش‏هایى از نامه این دوست خوب را با هم مى‏خوانیم:
«... چندى پیش در مجله مطلبى از آقاى صمدى رضایى در باره تمایل جوانان به فرهنگ غرب و مسائل پیرامون آن خواندم لذا لازم دیدم مواردى را یادآورى کنم و انتظار مى‏رود مسئولان مجله بدون هیچ سانسورى به درج آن بپردازند. من از غرب مى‏گویم از همان جا که جوانانش آزادى دارند. همان جا که دولتش بهترین امکانات را براى جوانانش فراهم کرده، همان جا که جوانان هر چه بخواهند مى‏یابند و هر کارى بخواهند مى‏توانند بکنند. همان جا که جوان‏هایشان از دید شما هیچ غمى ندارند. ولى مانده‏ام چرا دانشگاههاى این کشور پر از جوانان غیر آلمانى است، نمى‏دانم چرا جوان‏ها شب‏ها بى‏هدف در خیابان‏ها پرسه مى‏زنند. نمى‏دانم چرا هر تار مویشان یک رنگ است و صد گوشواره بدلى بر گوش‏شان، چرا شلوارهاى تکه پاره مى‏پوشند و چرا عشق‏شان سگ است ... آیا آرزوى شما رسیدن به این زندگى حیوانى است؟ فکر نمى‏کنید اگر در غرب خبرى هم باشد از همت عده‏اى است که شبانه روز در تلاشند و نه آنها که به ولگردى و لاابالى‏گرى عشق مى‏ورزند ... عزیز من، چرا تو آنقدر حقیر شده‏اى که آموزش و تربیت خود و تکان خوردن خودت را از دولت توقع دارى؟ چرا ضعفت را به گردن دیگران مى‏اندازى ... چرا فرهنگ و شخصیت خودت را باور ندارى ... باور کنید دلم براى شنیدن نام فاطمه، على، حسین و ... و یک اذان، بسیار تنگ است ... باور کنید غرب رؤیاى شما و غرب واقعى بسیار از هم فاصله دارند ... .
در پایان از همه همکاران زحمتکش این نشریه بابت مطالب خوب‏شان تشکر مى‏کنم.»