از ازدواج هاى سیاسى افشار ها تا انتقال قدرت به قاجارها


 

بازخوانى تاریخى عملکرد بانوان در امور سیاسى و کشوردارى ایران‏
از ازدواج‏هاى سیاسى افشارها تا انتقال قدرت به قاجارها

غلامرضا گلى زواره‏

حلقه طناب بر حلقوم بانو

به هنگام چیرگى افاغنه و حکمرانى بیست ساله افشارها در ایران، زنان در مصادر حکومتى و امور سیاسى دخالت مؤثرى نداشتند، یا آنکه مورخان در این باره گزارش روشنى ارائه نکرده‏اند. اما انجام برخى ازدواج‏ها را با اقوام و طوایف و با هدف سیاسى مى‏توان در این روزگار دید.
نادرشاه افشار هفده ساله بود که ازبکان به خراسان یورش آوردند و بسیارى از اهالى این نواحى را از دم شمشیر گذرانیدند و شمار زیادى را که (نادرقلى و مادرش جزء آنها بودند) با خود به عنوان اسیر بردند. اگر چه این زن در هنگام اسارت، مقاومت فوق‏العاده‏اى از خود نشان داد و در حمایت از فرزند نوجوانش (به هنگام گرفتارى در چنگال قوم وحشى مزبور) نهایت تلاش را کرد، اما فشارهاى سیاسى و سختى‏هاى این دوران، وى را به کام مرگ فرستاد.
نادر با فوت مادر، موفق به فرار گردید و به خراسان بازگشت و در هیجده سالگى به خدمت بابابیک کوسه احمدلوى افشار (از رؤساى ایل افشار و حاکم آبیورد) آمد. بابابیک افشار دو دختر داشت که اوّلى درگذشت و دومى که گوهرشاد نام داشت، به عقد ازدواج نادر در آمد. نصراللَّه میرزا و امامقلى میرزا، دو پسر نادر از این زن مى‏باشند.
این ازدواج موجبات رشد سیاسى نادر را فراهم ساخت، زیرا با مرگ پدرزنش، به حکمرانى آبیورد رسید، سپس از سوى ملک‏محمود سیستانى مأمور دفع ازبکان گشت.(1) آنگاه به اردوى طهماسب میرزا پیوست و به دستور وى به مشهد لشکرکشى نمود و این شهر را فتح کرد. در این حال ملک محمود ناگزیر گردید از حکومت کناره‏گیرى کند. از این پس نادر به طهماسب قلى‏خان (بنده شاه) ملقب گشت.
وى موفق شد اشرف افغان را در سال 1142 هجرى در زرقان فارس شکست دهد. طهماسب صفوى از پیروزى‏هاى نادر شادمان گردید و یکى از خواهران خود را (که رضیه‏خانم نام داشت) به همسرى وى در آورد. خواهر دیگر یعنى فاطمه سلطان‏بیگم را به رضاقلى میرزا، فرزند نادر داد. اما نادر که طهماسب صفوى را فاقد لیاقت و کاردانى مى‏دانست، در سال 1145 هجرى، او را از سلطنت برکنار کرد و کودک شیرخواره‏اش را که شاه‏عباس سوم، خوانده مى‏شد، نامزد پادشاهى کرد و خود نیابت وى را عهده‏دار گردید.
محمدحسین‏خان قاجار دولوّ (استرآبادى)، رئیس طایفه یوخارى‏باش، بعدها به اشاره رضاقلى‏میرزا، طهماسب صفوى و فرزندانش را کشت. فاطمه سلطان، همسر رضاقلى میرزا و خواهر طهماسب با شنیدن خبر قتل برادر، خودکشى کرد. محمدکاظم مروى مى‏نویسد:
آن عفت‏پناه نیز در آن چند یوم که صلاى عیش و نشاط وى گوشزد خاص و عام گردیده بود، در میان حرم با پرستاران بساط خوشى بگسترده بود و از قتل برادر نامدار خود مطلع نبود. در آن محل این حورمنظر را دایه‏اى بود که او را شیر داده، بزرگ نموده و به حدّ کمال رسانیده بود. چون اهل حرم به نشاط اشتغال داشتند، آن پیرزن وفادار، گوشه خانه رفته، از فراق شاه، به گریه مشغول شد و مقارن آن، شاهزاده خانم وارد گردید و دایه را در حال جزع و فزع دید و تفحص این ناراحتى را نمود. پیرزن گفت: چگونه بى‏تابى نکنم که برادرت را به دست رضاقلى میرزا همراه فرزندان و افراد سراپرده‏اش کشته‏اند! چون فراق آن بر من اثر کرد، ناچار بدین خانه آمده و به گریه خود را تسلى مى‏دادم.
چون شاهزاده این حدیث غم و فراق را شنید، آه از نهادش برآمد. از شدت غم جدایى برادر با شوکت خود، به گوشه حرمسرا رفت و طنابى از سایه‏بان که با خود داشت، به شاخه درختى افکند و حلقه‏اش را بر حلقوم چون برگ گل خویش افکند و ساعتى دست و پا زد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. دایه وقتى دید آن بانو چون سروى از جویبار زندگى خشکیده، وحشت کرد و پرده‏نشینان را در شورش و آشفتگى فرو برد و به یکباره شادى به ماتم و ندبه تبدیل گشت.(2)

وصلت عامل اتحاد

هند

در ایامى که نادر از مشاهده گنجینه‏هاى هندوستان لذت مى‏برد، چنین وانمود مى‏کرد که در فکر ایجاد روابط دوستانه با دربار هند است. براى این منظور دخترى از خانواده محمدشاه به نام «کامبارچه» را براى فرزند خود، نصراللَّه‏میرزا، خواستگارى کرد. مراسم ازدواج با رضایت خاطر طرفین برپا گردید. شاید تصور گردد این وصلت به خاطر مقاصد مالى انجام گرفت و نادر مى‏خواست از این راه چیرگى خود را بر هندى‏ها حفظ کند یا بعداً ارثى را که بر این بانو تعلق مى‏گرفت، درخواست کند، ولى حقیقت غیر از این است، زیرا نادر مى‏دانست نمى‏تواند سلطه خود را براى مدت‏ها بر چنین سرزمین پهناورى حفظ کند. تنها به ضرب شمشیر قادر بود متصرفات خود را نگاه دارد، ولى اتحاد با هندیان نمى‏توانست توسط این ازدواج تأمین گردد. فقط مى‏خواست با این برنامه از دستگاه حاکم بر هند اطلاعاتى به دست آورد و در موقع مناسب براساس این آگاهى‏ها تصمیم لازم را براى افزایش اقتدار خود، بر این سرزمین بگیرد.(3)

افغان‏

حسین‏خان، برادر محمود افغان، حاکم ایالت قندهار، پس از مرگ اشرف افغان (برادرش) با نادر ابراز موافقت مى‏کرد اما حاضر نگردید طبق دستور وى به ایران بیاید، زیرا مى‏خواست قدرت را حفظ کند و استقلال افغان‏ها را محفوظ نگه دارد. از این‏رو با تاتارهاى بلخ و سمرقند و چند تن از رهبران عشایر همدست گردید و براى پایدارى در مقابل نادر تجهیزات فراوانى فراهم ساخت، به همین دلیل نادر در تصرف قندهار با مشکل روبه‏رو گردید و ناگزیر شد با حسین‏خان عهدنامه‏اى منعقد کند و او را در مقام خود ابقا نماید. نادر به این پیمان بسنده نکرد و براى رهایى از یورش‏هاى فرمانرواى افغانى، طرح پیوند زناشویى انداخت و تصمیم گرفت شخصى را براى خواستگارى زینب‏خاتون، خواهر حسین‏خان به قندهار گسیل دارد. «محمد مؤمن‏بیگ مروى» مأمور اجراى این برنامه گردید تا زمینه‏هاى رفع کدورت را با این ازدواج سیاسى فراهم آورد. نادر در نامه‏اى که به حسین‏خان نوشته است، یادآور مى‏گردد: با تحقق پیوند زناشویى، حُسن برادرى و اتحاد به عمل مى‏آید و دو دولت به یکدیگر متصل مى‏گردند و یگانگى تأمین مى‏شود.(4)

وصلت سیاسى‏

خدیجه سلطان، دختر حسنعلى‏خان داغستانى و دخترعموى على‏قلى‏خان واله داغستانى، در سنین نوجوانى خواندن و نوشتن و شعر و ادبیات را آموخت. بنا بود با فرزند عمویش (على‏قلى‏خان) ازدواج کند و در حالى که یازده سال بیشتر نداشت، به سال 1135 هجرى محمود افغان، اصفهان را به تصرف خویش در آورد.
یکى از نزدیکان محمود، خواستار ازدواج با خدیجه شد. اگر چه اهل خانه بدین پیوند راضى نبودند اما بر اثر تهدید ناچار به رضایت شدند. با فتح اصفهان توسط نادر و شکست اشرف افغان در سال 1142 هجرى، شوهر افغانى خدیجه، توسط اهالى شهر کشته شد. این بار نیز پسرعمو (واله) به خدیجه دست نیافت و شاه طهماسب دوم صفوى یا نادرقلى میرزا با خدیجه ازدواج کرد، سپس وى به عقد ازدواج نجف‏قلى‏بیگ حاکم یزد در آمد. با قتل نادر، فرمانرواى یزد هم کشته شد و صالح‏خان، از قاتلان نادر، با این زن ازدواج کرد اما او هم به ضرب شمشیر کریم‏خان زند، رگ حیاتش قطع شد و خدیجه نصیب میرزااحمد، وزیر اصفهان گشت، چندى نگذشت که او هم توسط خان زندیه کشته شد، سرانجام خدیجه پس از این همه پیوند ازدواج (که با انگیزه سیاسى صورت گرفته بود) به هند بازگشت تا به وصال محبوب دیرین یعنى پسرعمویش (واله) برسد، زیرا مى‏دانست هنوز در انتظارش مى‏باشد. وى پس از زیارت عتبات مى‏خواست از طریق بصره و نواحى جنوبى ایران عازم هندوستان گردد، ولى در راه بیمار گردید و درگذشت. پیکرش را به کربلا انتقال داده و در جوار بارگاه امام حسین(ع) به خاک سپردند. از اشعار خدیجه است:
افسانه درد من اگر گوش کنى‏
لیلى و قصه‏اش فراموش کنى‏
ور قصه درد ابن‏عمم شنوى‏
مجنون و حکایتش فراموش کنى‏
من سستى عهد یار مى‏دانستم‏
بى‏مِهرى آن نگار مى‏دانستم‏
آخر به خزان هِجر خویشم بنشاند
من عادت نوبهار مى‏دانستم ...(5)

بانوى سلحشور
بیگم‏آغا

پس از مرگ نادر به سال 1172 هجرى، کریم‏خان با چیرگى بر تمامى رقیبان، فرمانرواى بخش‏هاى جنوبى و مرکز ایران گردید. بیگم‏آغا، مادر کریم‏خان زند، از زنان دلاور و تأثیرگذار بر مبارزاتى بود که به حکمرانى او در ایران انجامید. او در هجوم افغان‏ها در سال 1166 هجرى به سرکردگى آزادخان افغانى به قلعه کریم‏خان (که به اسارت وى و همراهان جنگاورش انجامید) نه تنها خویشتن و دیگر یاران را از چنگ مهاجمان افغان رهانید، بلکه با یورش به آنان، غنایم بسیارى به دست آورد. این بانو در بیشتر نبردها با فرزند سلحشور خود همکارى داشت. پس از مرگ ایناق‏خان، پدر کریم‏خان، این بانو به عقد ازدواج عموى کریم‏خان در آمد.(6)

زینب‏خانم‏

زینب‏خانم دختر شاه‏اسماعیل سوم، نوه شاه‏سلطان حسین صفوى، از زنان مقتدر و سیاستمدارى بود که توانست توجه کریم‏خان زند را به کاردانى و درایت خود جلب کند، سپس به دستور خان، مدت سه سال (از 1163 تا 1166 هجرى) زمام حکومت اصفهان را به دست بگیرد و به طور رسمى و با اقتدار در این دیار فرمانروایى کند، نیز با موفقیت و کارنامه‏اى درخشان این دوران پرمشقت اما توأم با افتخار را به پایان ببرد.

خدیجه‏خانم و پرى‏جهان‏خانم‏

خدیجه‏خانم (زنده در سال 1193 هجرى) از زنان باتدبیرى بود که عمه یا خاله آغامحمدخان قاجار مى‏باشد. وى به همسرى کریم‏خان زند در آمد. وقتى خان در بستر بیمارى افتاد و دیگر به بهبودى وى امیدى نبود، خدیجه، آغامحمدخان را که در دربار زندیه تحت نظر بود، از ماجرا آگاه کرد. خان به بهانه شکار از شیراز خارج شد. پس از بازگشت، چون دروازه‏هاى شهر را بسته دید، متوجه شد کریم‏خان درگذشته است. از همان جا به سرعت خود را به تهران رسانید تا مقدمات حکومت خود را فراهم کند. با مرگ کریم‏خان، زکى‏خان (برادرش) به جاى او بر مسند حکومت قرار گرفت. وى براى تحکیم پایه‏هاى قدرت خویش، پانزده نفر از خاندان زند را کشت. پرى‏جهان‏خانم، دختر کریم‏خان و همسر على‏مرادخان (که همچون مادرش زنى شجاع، کاردان و باکفایت بود) از این ماجرا جان سالم به در بُرد.(7)

ایام رکود

دوران انتقال قدرت از خاندان زند به قاجارها با هرج و مرج و آشوب‏هاى ناشى از درگیرى این دو طایفه در جامعه روبه‏رو بود. آغامحمدخان براى استوارى جایگاه خود در برخى مناطق مهم ایران همچون خراسان، آذربایجان و فارس دست به کشتارهاى خونین زد. قساوت‏هاى مرگبار او در کرمان، از اسف‏انگیزترین رخدادهاى تاریخ ایران پس از یورش مغول‏هاست.
او به کشتار و تخریب در گرجستان (واقع در قفقاز) ادامه داد و طى آن صدها زن و کودک را به اسارت گرفت. گرایش به گردآورى زنان در دربار از زمان آغامحمدخان در بین فرمانروایان قاجار رایج گشت.

آغامحمدخان‏

اگر چه آغامحمدخان مقطوع‏النسل بود، ولى چون دشمنان و حتى برخى بستگان او را با لقب «اخته‏خان» خطاب مى‏کردند، به جمع کردن زنان در حرمسرا روى آورد. وى با بیوه برادر خود جهانسوز، که گلبخت‏خانم نام داشت ازدواج کرد.(8)
در دوران حکومت خونین وى به دلیل اخلاق خشن و محدودیت‏هاى شدید در اندرون، زنان در مسائل سیاسى دخالت نداشتند، حتى هنگامى که شاه از درگیرى‏هاى سیاسى آسوده مى‏گشت، ترجیح مى‏داد براى استراحت، بدون زنان و همراه با خادمان، به کاخ‏هاى ییلاقى اطراف تهران برود. با این وجود جمعى از بانوان به دلیل مصالح سیاسى و مقاصد حکومتى به حرمسرایش راه مى‏یافتند، چنان که ازدواجش با دختر یکى از سران قبایل ترکمن براى ایجاد وحدت و خویشاوندى با قبیله صورت گرفت.
هنگامى که آغامحمدخان بر قادرخان عرب، از حاکمان مقتدر بسطام، (که در سال 1195 هجرى به دامغان تجاوز کرده بود) چیره شد، به منظور ایجاد روابط حسنه سیاسى با او، دخترش را به عقد باباخان (فتحعلى‏شاه) که در آن هنگام نوجوانى بیش نبود، در آورد.

ناصرالدین‏شاه‏

در دوران قاجاریه اثرى از حقوق و آزادى زن نمى‏باشد و سفرهاى ناصرالدین‏شاه به اروپا و دگرگونى‏هاى نسبى که در نتیجه آشنایى شاه و رجال ایران با اوضاع اروپا رخ کرد، هیچ گونه دگرگونى در سرنوشت سیاسى - اجتماعى زنان ایران پدید نیاورد؛ البته نه بدان معنا که زنان نسبت به تحولاتى که در این عصر گذشت، واکنشى نشان ندهند. تا پیش از این ایام از حرکت جمعى زنان و نقش آنان در دگرگونى‏هاى سیاسى، آگاهى‏هاى درستى در دسترس نمى‏باشد. در این دوران فعالیت‏هاى سیاسى زنان دو دوره را در بر مى‏گیرد.

نخست، دوره‏اى که زنان به دلیل نارضایت‏هاى سیاسى برخاسته از ضعف دولت، در برابر استعمار و استبداد داخلى، به دنبال مردان و به هدایت، تشویق و تأیید آنان، به نهضت‏هاى اجتماعى (که غالباً ریشه‏اى مذهبى داشت) پیوستند و به طور مؤثرى در این مسیر کوشیدند. شرکت زنان در قیام تنباکو و نهضت مشروطه از این گونه است.
در دومین دوره، بانوان به فعالیت‏هایى جداگانه روى آوردند که بیانگر تحول فکرى و رشد و گسترش نگرش سیاسى - اجتماعى آنان است اما این حرکت، بر خلاف گذشته از تأیید و همراهى کامل و جدى مردان برخوردار نبود. مخالفان براى این گونه تلاش‏ها موانعى جدى و اساسى فراهم کردند، زیرا چنین گام‏هایى را بدعت مى‏دانستند. در واقع جامعه آن روز پذیراى چنین روندى نبود. تشکیل مدارس، فعالیت‏هاى مطبوعاتى و اهتمام در چاپ مجلات و روزنامه‏ها از این گونه تلاش‏هاى فرهنگى - اجتماعى زنان مى‏باشد.(9)

اسیر حرمسرا

با مرگ آغامحمدخان قاجار در سال 1212 هجرى، فتحعلى‏شاه در تهران و در 26 سالگى تاجگذارى کرد. وى همسران متعددى داشت، که به چند دسته تقسیم مى‏شدند:
نخستین دسته آنها (که به چهل نفر بالغ مى‏گردیدند) از خانواده سلطنت و دیگر شاخه‏هاى طایفه قاجار و بزرگ‏زادگان معتبر ایران به شمار مى‏رفتند. سبک رفتار وى با آنان حفظ احترام و موقعیت این گونه زنان بود.
دسته دوم دوشیزگان زیبارویى بودند که براى حفظ نفوذ و اعتبار خویش، و اینکه مبادا از چشم شاه بیفتند، از شیوه‏هاى گوناگونى بهره مى‏گرفتند. بر حسب اتفاق زنانى که در تشکیلات حکومت دخالت داشته و اثرى اجتماعى - سیاسى، از خود بر جاى نهاده‏اند، از این طبقه‏اند.(10)
در زمان فرمانروایى فتحعلى‏شاه و ناصرالدین‏شاه قاجار یعنى بخش مهمى از حکومت قاجارها بر ایران، این دو شاه، کاملاً اسیر خواسته‏هاى نفسانى و لذت‏هاى حرمسرا بودند. در واقع تا حد زیادى زندگى سیاسى آنان تابعى از ارتباطشان با زنان دربارى بود. فتحعلى‏شاه حتى در لشکرکشى‏هاى خود از به همراه بردن زنان دریغ نمى‏کرد.(11)

در مراسم صبحگاه اندرون، زنان تقاضاى خود را از طریق بانوانى عالى‏رتبه به آگاهى شاه مى‏رسانیدند. مادر شعاع‏السلطنه (از زنان اصلى فتحعلى‏شاه) با یادآورى تقاضاهاى مکرر مردم از او در رفع جفاکارى‏هاى پسرش به شاه مى‏گوید: «اگر چه پسر خودم مصدر ستم شده باشد، باید عزل گردد.»
آغاباجى همسر دیگر وى گاه با اعمال نفوذ سبب رهایى محکومان از چوبه دار مى‏گشت.
استعمارگران از تأثیر زنان بر شاه آگاه بودند و پیوسته از راههاى گوناگون براى ایجاد ارتباط با حرمسراى شاهى تلاش مى‏کردند. سِرگوراوزلى (سفیر انگلیس در ایران) در بدو ورود به این سرزمین با تقدیم الماسى گرانبها به دیدار آغاباجى شتافت تا بدین گونه از زمینه نفوذ این زن مقتدر بهره‏بردارى کند.
تاج‏الدوله دیگر زن شاه، چنان به ایجاد روابط صمیمانه با انگلیسى‏ها تمایل داشت که حتى به افتخار آنان میهمانى‏هاى مهمى بر پا مى‏کرد.(12)
از نظر سیاست داخلى و مناسبات اجتماعى و حکومتى، حرمسراى پادشاه کانون اصلى توطئه و رقابتى بود که به سراسر ایران سرایت کرد؛ فاجعه‏اى که اجازه نمى‏داد به صلاح عموم و بر اساس موازین واقعى و عادلانه کارى انجام پذیرد.
زنانى که فتحعلى‏شاه اختیار کرد، از نژادهاى مختلف ترکمن، ترک، گرجى، چرکس و ... بودند. به طور قهرى فرزندان آنان نمى‏توانستند با یکدیگر انس و الفتى داشته و در تفاهم به سر ببرند؛ بر عکس دشمنى و رقابت سختى که میان آنان بود، آتش اختلافى را برمى‏افروخت که سراسر ایران در لهیب سوزان و شراره‏هاى وحشتناک آن مى‏سوختند.
از آن سوى چون تمامى همت و کوشش شاه صرف نظم و انضباط دادن به متجاوز از هزار زن حرمسرا بود، دیگر نمى‏توانست به مسائل سیاسى و اجتماعى کشور و مصالح عمومى فکر کند. مردم ناگزیر بودند مخارج این تشکیلات را که صرفاً خواسته و میل نفسانى شاه را تأمین مى‏کرد، بپردازند. حکمرانان ایالات و مناطق کشور همه از پسران و دامادها و دیگر بستگان شاه بودند که با تکبر خاصى مردم را سرکوب مى‏کردند و به اجبار و فشار زورگیرى مى‏نمودند. نوشته‏اند از روزى که فتحعلى‏شاه به رشد و بلوغ رسید تا موقعى که مُرد و در هنگام مرگ 68 سال بیشتر نداشت، در این مدت اندک از او دو هزار فرزند و فرزندزاده به وجود آمد.(13)

سخنور و سیاستمدار

آسیه‏خانم، مادر فتحعلى‏شاه، زنى نیکوکار بود که در گسترش علم و علما مى‏کوشید، نیز در بخشش اموال و احسان شهرت بسزایى داشت. از آثار خیرش احیا و مرمت مدرسه حکیم هاشم تهران بود که رو به انهدام مى‏رفت. این مدرسه پس از اتمام بنا به نام مدرسه مادر شاه معروف شد. او شهریه مرتبى براى طلاب و مدرّسان برقرار کرد و اوقافى براى امور آموزشى این مدرسه منظور نمود. آسیه‏خانم در سال 1217 هجرى در تهران وفات کرد. جنازه‏اش را به نجف انتقال داده و در جوار بارگاه حضرت على(ع) دفن کردند.(14)
از میان متجاوز از هزار زن که در طول 37 سال حکومت فتحعلى‏شاه در حرمسراى او زیسته‏اند، طاووس‏خانم، ملقّب به تاج‏الدوله بیش از هر زن دیگرى در دوران سلطنت وى و سلسله قاجار اثر گذاشته است. وى به دلیل ذوق شعرى و برخى لیاقت‏هاى ذاتى مورد توجه خاقان قرار گرفت. تاج‏الدوله خارج از حرمخانه شاهى، قصرى مجلل، مختص خود داشت. شاهزادگان قاجار هر ساله در ایام نوروز مهمانش بودند. تاج‏الدوله نزد نشاط اصفهانى، سخنور معروف عصر قاجاریه، فنون ادبى و هنرى را آموخت، نیز در رموز نویسندگى مهارت‏هایى به دست آورد، به همین دلیل نامه‏هایى که خطاب به شاه و دیگران نگاشته است، حاوى مضامین و نگارش لطیف ادبى مى‏باشد.
تاریخ‏نگاران به نفوذ این بانو در رخدادهاى بیست ساله آخر سلطنت فتحعلى‏شاه و عزل و نصب حکام و مقامات این دوره اشاره کرده‏اند اما همه با وجود وصف اقتدار سیاسى او، ایمان و عطوفت و دلسوزى این بانو را ستوده‏اند. هر مظلوم و رنجدیده‏اى به وى پناه مى‏برد و از تاج‏الدوله تقاضاى کمک و حمایت داشت، ناامید برنمى‏گشت. در روزهاى آخر و هنگام کسالت شوهرش در سفر اصفهان که به مرگ خاقان انجامید، در کنارش ماند و از او پرستارى کرد. با مرگ وى از بیم نزاع شاهزادگان، به عالِم معروف اصفهان، مرحوم سیدمحمدباقر شفتى پناه بُرد. وقتى محمدشاه روى کار آمد، از گرامیداشت این زن فروگذار نکرد.
تاج‏الدوله چندین بار به سفر حج مشرّف شد و در پایان عمر به عتبات عراق رفت و در نجف اشرف سکونت اختیار کرد. وى در همان شهر درگذشت و در صحن مطهر حضرت على(ع) دفن گشت. تاج‏الدوله طبع شعر داشت و چون یکى از فرزندانش بر اثر ابتلا به بیمارى وبا مُرد، شاه با بیت زیر به او تسلیت گفت:
از کسى چون بشکند چیزى بلایى بگذرد
خوب شد بر تو نبرد، آسیبش از مینا گذشت‏
او با این شعر به شاه پاسخ داد:
اگر بشکست اندر بزم مستان ساغر مینا
سرِ ساقى سلامت، دولت پیر مغان برجا(15)

کفایت سیاسى و نیکوکارى‏

از میان 48 دختر فتحعلى‏شاه، معروف‏ترین‏شان که در زمان حیات پدر و رخدادهاى پس از آن نقش مهمى داشت، شاه‏بیگم‏خانم ملقّب به ضیاءالسلطنه دختر مریم‏خان مى‏باشد. وى تحت تربیت مادرش به شکوفایى رسید. فنون شعر و ادب را نزد محمودمیرزا فرا گرفت. خط کتابت و شکسته را خوب مى‏نوشت و در نقاشى و خیاطى مهارت ویژه‏اى داشت. قرآنى به اندازه رحلى و به خط نسخ و رقاع در کتابخانه آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه(س) مى‏باشد که تاریخ 1265 هجرى را دارد و به خط اوست.
به دلیل فضل و کمالش، ضیاءالسلطنه نامیده شد و پدر مسئولیت‏هاى مهمى به وى واگذار کرد. نگارش نامه‏هاى محرمانه، نوشتن اشعار فى البداهه شاه، نگاهدارى لباس‏ها و صندوق‏هاى جواهرات سلطنتى، نیز عرض حال زنان بر شاه از جمله مسئولیت‏ها بود. ضیاءالسلطنه پس از مرگ پدر بر خلاف میل خود در 37 سالگى به عقد ازدواج میرزامسعود، وزیر خارجه وقت، در آمد.
وى پس از فوت پدر در ماجراى رقابت و اختلافى که بر سر جانشینى او در گرفت، نقش مهمى ایفا کرد که در تقویت امنیت ایران مؤثر بود. على‏شاه ظل‏السلطان، برادر تنى عباس‏میرزا که بر ضد محمدشاه قاجار قیام کرده و در تهران به تخت سلطنت نشسته بود، با تلاش‏هاى این زن، از مرگ حتمى رهایى یافت. ضیاءالسلطنه تا اواسط حکمرانى ناصرالدین‏شاه، در قید حیات بود و سرانجام در 1290 هجرى و در 76 سالگى درگذشت.(16)
زبیده‏خاتون دختر دیگر خاقان که مدت شصت سال در همدان اقامت داشت، از احسان به مردم و بخشش دارایى خود در امور عام‏المنفعه خوددارى نمى‏کرد. در مدت هشتاد سال زندگى کسى از او رنجیده‏خاطر نگردید و با اینکه بانویى بانفوذ، باتدبیر و سیاستمدار بود و فرمانش به سرعت اجرا مى‏گردید، از این موقعیت سیاسى استفاده منفى نکرد و دخالتش در امور حکومتى به نفع افراد محروم و ستمدیده بود.
به زیارت بیت‏اللَّه الحرام مکرر مى‏رفت و حدود بیست مرتبه به عتبات رفت و مرقد ائمه هدى(ع) را در این سرزمین زیارت کرد. ده مرتبه هم به مشهد رضوى رفت. در تمامى این سفرها و نیز مسافرت‏هاى دیگر بر خلاف تمکّن مالى و فراهم بودن امکانات فراوان، اسباب تجمل و تشریفات براى خود فراهم نکرد. بخش قابل توجهى از دارایى خویش را صرف فقیران، ایتام، درماندگان و بیماران نمود، به همین دلیل او را فرشته‏اى براى نجات مردم مى‏دانستند. از آثار خیر او این امور قابل ذکرند:
کارونسرایى مدوّر با وضع و معمارى ویژه براى رفاه حال زائران عتبات عراق در قریه تاج‏آباد؛ پلى در حوالى همدان؛ وقف دو دانگ قریه لاله‏چین همدان براى احیاى سوگوارى سالار شهیدان و روشنایى بارگاه حضرت امام حسین(ع) و دیگر مقابر کربلا؛ اختصاص مبلغى براى قارى و روشنایى بقعه باباطاهر عریان در همدان؛ بقعه و صحن امامزاده یحیاى همدان را فرزندش حسین‏خان حسام‏الملک به خواهش وى، تعمیر و عمارت کرد.(17)
جهان‏خانم ملقّب به والیه، از دختران فتحعلى‏شاه، سال‏ها در کردستان با استقلال کامل حکمرانى کرد. وى دختر سنبل‏خانم و خواهر شعاع‏السلطنه مى‏باشد. در تاریخ 1230 هجرى، امان‏اللَّه‏خان اردلان، حاکم کردستان، به دربار شاه قاجار رفت و با جلب نظرش این دختر را براى پسر خود، خسروخان، معروف به خسرو ناکام خواستگارى کرد که فتحعلى‏شاه با شرایطى، موافقت نمود و مقدمات پیوند را فراهم ساخت. او جهان‏خانم را پس از عقد ازدواج با خسروخان به لقب «والیه» مفتخر کرد و اجازه انتقال وى را به کردستان داد. در سال 1240 هجرى شوهر این زن، والى کردستان گردید اما شش سال بعد بر اثر ابتلا به بیمارى واگیر طاعون درگذشت. از آن پس والیه، زمام امور این ناحیه را به دست گرفت.
این بانو در فصاحت و بلاغت نامور بود و اشعارى از وى باقى است که به همت اعتضادالسلطنه چاپ گردیده است.(18)
آسیه‏خانم از همسران خاقان و مادر عباس‏میرزا، زنى شجاع بود و در برخى نبردها همراه فرزندش شرکت مى‏کرد. نیز در فنون نظامى و تاکتیک‏هاى جنگى اظهار نظر مى‏کرد و فرمان مى‏داد. در هنگام سلام رسمى و اعیاد نیز با حجاب اسلامى در صف مقدم سپاهیان مى‏ایستاد و از نظامیان سان مى‏دید.(19)
نقاره‏خانم، دختر عباس‏میرزاى نایب‏السلطنه، در امور اجتماعى و سیاسى دخالت مى‏کرد. او در امور عمومى و خیریه نیز مشارکت داشت و در سال 1294 هجرى آرامگاه ابوعلى‏سینا را که دچار ویرانى شده بود، مرمت کرد.
سِرجان ملکم انگلیسى در مارس 1801 میلادى هنگام بازگشت از مأموریت خود، در راه ماهیدشت با یکى از زنان فرمانرواى این عصر برخورد کرده و چنین گزارشى داده است:
ماهیدشت در دره زیبایى قرار دارد و رودخانه کوچکى که بین ده و کارونسرا جارى است، آن را آبیارى مى‏نماید. رئیس ماهیدشت زنى قوى‏بنیه‏اى است با حدود پنجاه سال سن و قدرت تصمیم‏گیرى و قاطعیت بسیارى چون کاترین، امپراتریس روسیه.(20)

سفیر مغرور و اسارت بانوان‏

در دوران حکمرانى فتحعلى‏شاه، طى جنگ‏هایى، ایران از روسیه شکست خورد، به دنبال آن معاهده ننگین گلستان و ترکمانچاى بین دو دولت منعقد گردید؛ یکى از مفاد عهدنامه دوم، استرداد اسراى طرفین بود. از سوى دولت روسیه فردى متکبر به نام «گریبایدوف» براى اجراى این بند عازم تهران گردید. وى به ضرب و زور و فشار به بهانه جستجوى گرجیان و روسیان پناهنده، به حریم خانه‏هاى مسلمانان تجاوز کرد و به استناد مواد قرارداد، در پى تعقیب زنان گرجى برآمد، غافل از آنکه این افراد تحت عنوان دختران گرجى توسط آغامحمدخان قاجار به ایران آورده شده بودند اما اکنون به دلیل سرشت دینى و آشنایى با حقایق اسلامى و اوضاع حاکم بر ایران، نیز مذهبى بودن جوّ اجتماعى، به تشیّع روى آورده، با مردان مسلمان ازدواج کرده و صاحب زندگى و فرزند شده بودند. براى مردم معتقد هرگز قابل تحمل نبود گروهى روس و ارمنى، به زور وارد خانه‏ها شده و زنان مسلمان را به اقامتگاه مأمور سیاسى روسیه ببرند.
بدتر آنکه زنان مزبور را در داخل سفارت وادار کرده بودند از اسلام دست بردارند، ولى آنان با شجاعت و شهامت از این دستور سرپیچى کرده، با ذکر دعا و تلاوت قرآن، آن هم با صداى بلند و به صورت هماهنگ، تنفر خویش را از سفیر مغرور روس و همراهان اعلام مى‏کردند، چنان که مى‏کوشیدند فریاد دادخواهى خود را به گوش علما و مردم شهر تهران برسانند.
وقتى عوامل حکومت قاجار، زنان مزبور را که خروش برآورده بودند و از مراجع و فقیهان یارى مى‏طلبیدند، به سکوت و خاموشى فرا خواندند، زنان ساکن در سفارت روس خطاب به شاهزادگان قاجار گفتند: «بروید زنان خود را تسلیم روس‏ها کنید. چنین رفتار تحقیرکننده و توهین‏آمیزى لایق ریشى است که پدرتان هر روز با گلاب آن را معطر مى‏کند اما از کفایت و کاردانى بهره‏اى ندارد.»
واقعیت دیگرى که به گوش علما و اهالى تهران رسید و اذهان را آشفته کرد، این بود که زنان در خانه گریبایدوف، به وضع اسف‏بارى شب‏ها را صبح مى‏کردند، زیرا سفیر و اطرافیان، روبه‏روى زنان مسلمان، بساط عیاشى، مشروبخوارى و میگسارى راه انداخته بودند. تحمل این وضع براى بانوان مسلمان بسیار رنج‏آور و تلخ بود.
فتنه میرزایعقوب ارمنى نیز خشم مردم را افزایش داد، زیرا وى فهرست مفصلى از زنان به گریبایدوف ارائه داد که به ازدواج مسلمانان در آمده و صاحب اولاد بودند. حرکت نادرست وى و رفتار سفیر جاهل، موجبات رنجش مردم و کدورت علماى تهران را فراهم ساخت.
چون روحانیان مشاهده کردند آبرو و حیثیت ناموس مسلمانان در میان است و سفیر روس در بدرفتارى و بدسلوکى اصرار دارد و نصیحت کسى را هم نمى‏پذیرد، در مسجد جامع تهران اجتماعى تشکیل دادند و به رهبرى حاج‏میرزا مسیح مجتهداسترآبادى همه متفق گردیدند همراه با مردم به محل نگهدارى زنان مراجعه کرده، به هر شیوه ممکن همسران افراد مسلمان را برگردانند.
زنان تهران در روز حادثه مذکور که در ششم شعبان سال 1244 هجرى صورت گرفت، از خود شور و حرارت افزون‏ترى بروز دادند و از روى پشت‏بام‏هاى اطراف مسجد و مسیر منتهى به سفارت روس، با بر زبان آوردن جملاتى، مردم را براى شرکت در جنبش براى اجراى این برنامه تشویق مى‏کردند.
وقتى جمعیت به پایگاه گریبایدوف رسید، وى به جاى اینکه در برابر تقاضاى برحق آنان، بردبارى و ملایمت نشان دهد، دستور داد با تیراندازى مردم را پراکنده کنند. بر اثر درگیرى بین اهالى تهران و مأموران مسلّح سفارت روس، هشتاد نفر از تظاهرکنندگان شهید شدند، چنان که 38 نفر از ساکنان این لانه فساد به هلاکت رسیدند، و سرانجام زنان زندانى در این مکان آزاد شدند. این حادثه حاکمان قاجار را به هراس افکند و تجاوزگران روس را وادار ساخت از اقتدار مردم ایران درس عبرت بگیرند.(21)

پى‏نوشتها: -
1) زندگى نادرشاه، جونس هنوى، ترجمه اسماعیل دولت‏شاهى، ص‏8؛ شرح حال رجال ایران، مهدى بامداد، ج‏6، ص‏55.
2) عالم‏آراى نادرى، محمدکاظم مروى، به تصحیح دکتر محمدامین ریاحى، ج‏2، ص‏771.
3) زندگى نادرشاه، ص‏11.
4) عالم‏آراى نادرى، ج‏1، ص‏55.
5) ریحانةالادب، مدرس تبریزى، ج‏6، ص‏300 - 299؛ مشاهیر زنان ... محمد رجبى، ص‏86.
6) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج‏1، ص‏516 و 563.
7) تاریخ ایران‏زمین، محمدجواد مشکور، ص‏313 و 317؛ مشاهیر زنان، ص‏85؛ دانشنامه زنان ...، ج‏1، ص‏1002.
8) آغامحمدخان قاجار، امینه پاکروان، ترجمه جهانگیر افکارى، ص‏73 - 71؛ تاریخ عضدى، احمدمیرزا، ص‏144.
9) از نیما تا روزگار ما، یحیى آرین‏پور، ص‏4 و 108 - 107.
10) تاریخ عضدى، ص‏15 - 12؛ از طاووس تا فرح، ص‏33 - 32.
11) زن در دوره قاجار، بشرا دلریش، ص‏216.
12) همان، ص‏218 و 220.
13) ناسخ‏التواریخ، مرحوم سپهر، ص‏278؛ جامع‏المقدمات، باستانى پاریزى، ج‏2، ص‏963.
14) ریاحین الشریعة، ذبیح‏اللَّه محلاتى، ج‏3، ص‏324؛ دائرةالمعارف تشیّع، ج‏1، ص‏115.
15) تاریخ عضدى، ص‏20 - 17؛ مشاهیر زنان، ص‏49؛ از طاووس تا فرح، ص‏42 - 41.
16) همان، ص‏26 - 25.
17) همان، ص‏32 - 30؛ ریاحین الشریعه، ج‏4، ص‏227 - 226.
18) اکراد خاورمیانه و ایران، دستنویس، به قلم نگارنده، ص‏140 و 150.
19) ریاحین الشریعه، ج‏3، ص‏323؛ دائرةالمعارف تشیّع، ج‏1، ذیل آسیه.
20) زن در دوره قاجار، ص‏83.
21) میرزامسیح و فتواى شرف، از نگارنده؛ میرزامسیح مجتهد، مبارزه در دورانى دشوار، مجله مشکوة، ش‏52؛ قراردادى ننگین و قیامى قهرمانانه، مکتب اسلام، سال 36، شماره‏هاى اوّل تا چهارم.