نویسنده

 

قصه‏هاى شما(106)

مریم بصیرى‏

آمبولانس - شهر در شب - مقاومت - افتخار پدربزرگ - برف - سمیه کلینى - تهران‏
بابا آب داد - گل یاس - فرنوش زنگویى - تهران‏
دست‏هاى مهربان - فاطمه عرب - شهرکرد
جدایى - نرگس جمالى - قم‏
رؤیاى سوخته - در آستان عشق - ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
رهایى - حسین ثابتى‏مقدم - بایگ‏

سمیه کلینى - تهران‏

دوست عزیز، در نامه‏اى از ما خواسته‏اید تا چند کتاب آموزش داستان‏نویسى به شما معرفى کنیم. همان طور که قبلاً در این ستون ذکر کرده‏ایم، کتاب‏هاى «عناصر داستان» از «جمال میرصادقى»، «هنر داستان‏نویسى» از «ابراهیم یونسى»، «تأملى دیگر در باب داستان» از «لارنس پرین»، «هنر نویسندگى خلاق» از «ایزابل زیگلر» و «درس‏هایى در باره داستان‏نویسى» از «لئونارد بیشاپ» از بهترین و جامع‏ترین آثارى هستند که به بحث داستان پرداخته‏اند و در حال حاضر در بازار کتاب موجود مى‏باشند.
هر دو داستان شما به گونه‏اى در باره دنیاى پیش و پس از مرگ است. بهانه‏هاى واهى که هر لحظه‏اى ممکن است هر کسى را به هوس خودکشى بیندازد و لحظه‏اى دیگر شیفته زندگى دنیوى کند.
اول از همه باید به شما بگوییم که زبان داستان را مى‏شناسید و آثارتان به نسبت برخى از دوستان «قصه‏هاى شما» خوب است، هر چند براى رسیدن به ایده‏آل هنوز راه بسیارى در پیش دارید.
در «آمبولانس» بسته به موضوع، زاویه دیدى که انتخاب کرده‏اید باعث شده داستان به خاطره تجربه مرگ، از دید قهرمان بدل شود. اما اثر دیگرتان داستانى‏تر است و شخصیت‏ها در مقابله با یکدیگر به گفتگو و جدل مى‏پردازند و در نهایت با گره‏گشایى به دنبال زندگى خود مى‏روند؛ هر چند گره‏گشایى زود اتفاق مى‏افتد و آدم‏هایى که تصمیم قطعى براى مرگ خودشان گرفته‏اند به سرعت مى‏فهمند زندگى آنقدرها هم سخت نیست و مى‏توان به راحتى، راه نجات را یافت.
براى رسیدن به یک تصمیم قطعى و منصرف شدن از آن تصمیم باید دقت بیشترى کنید و آدم‏ها را به سرعت به کارى وا ندارید و به همان سرعت از همان کار برحذر کنید. هر عملى باید براى به سرانجام رسیدن، مراحلى را طى کند تا قهرمان کم کم به چیزى که مى‏خواهد برسد نه اینکه همه چیز ناگهانى و سریع اتفاق بیفتد.
موفقیت همواره با شما باد.

فرنوش زنگویى - تهران‏

خواهر گرامى، از اینکه به جمع علاقه‏مندان «قصه‏هاى شما» پیوسته‏اید خوشحالیم. از چند داستان کوتاهى که ارسال کرده‏اید شاید بشود گفت «برف» از آنهاى دیگر قوى‏تر است و با وجود کوتاهى‏اش طرح دارد و فضاسازى، ولى داستان‏هاى دیگر تنها به دیالوگ‏هاى یک اثر و یا یک تصویر داستانى شباهت دارند.
اما داستان «نامه مقاومت» جاى کار بسیارى دارد. داستان‏نویسى با استفاده از زاویه دید نامه‏نگارى جذاب است ولى در کار شما این نامه‏نگارى به سرانجام نمى‏رسد و تنها چیزى که در ذهن خواننده مى‏ماند، دو کبوتر سفید و سیاه مخاطب نامه است که نگارنده در مورد آنها شخصیت‏پردازى کرده و آنان را به دوستان شهیدش شبیه کرده است.
چند توصیه ما به حتم مى‏تواند به شما کمک کند تا در بازنویسى اثرتان موفق‏تر عمل کنید:
اول اینکه عنوان داستان را عوض کنید چرا که از همان ابتدا به نامه بودن داستان و همچنین مقاومت در دفاع مقدس اشاره مى‏کند و موضوع اثر را لو مى‏دهد.
دوم اینکه سعى کنید با استفاده از این نوع زاویه دید به یک کشف و شهود برسید و خواننده را درگیر وقایعى کنید که هنوز ادامه دارد و او باید با صبورى منتظر بیان بقیه وقایع از زبان شخصیت‏هاى شما باشد.
سوم اینکه از لحاظ محتوا کارتان غنى‏تر باشد و یک طرح داستانى قوى داشته باشید تا با این زاویه دید خاص روى آن مانور بدهید نه اینکه فقط یک سرى خاطرات را بیان کنید.
چهارم اینکه محاوره‏نویسى نکنید. هر چند به نظر مى‏رسد که در نامه یک برادر اسیر به برادر دیگرش شاید عامیانه‏نویسى مشکلى ایجاد نکند ولى شما باید به صورت ادبى ولى با جملاتى ساده و روان نامه را مى‏نوشتید و فقط در مواقعى که شخصیت‏ها با هم سخن مى‏گویند به شکسته‏نویسى روى مى‏آوردید.
منتظر دیگر آثار کوتاه شما هستیم.

فاطمه عرب - شهرکرد

دوست ارجمند، ما هم مثل شما از اینکه براى اولین بار داستانى براى مجله فرستاده‏اید خوشحال شدیم و خوشحال‏تر اینکه بعد از هشت سال ترک تحصیل دوباره به ادامه تحصیل روى آورده و امیدوارید که بتوانید به موقعیت مناسبى دست پیدا کنید.
«دست‏هاى مهربان» آنقدرها که لازم است مهربان نیست! متأسفانه به جاى اینکه از خلاقیت خودتان بهره بگیرید و با استفاده از تخیل و اندیشه خودتان قلم بزنید، موضوع یکى از سریال‏هاى تلویزیونى را به صورت خلاصه تبدیل به داستان کرده و تنها کمى در انتها آن را تغییر داده‏اید که آن تغییر هم بسیار تصنعى است چرا که هرگز یک تهیه‏کننده تلویزیونى با وجود گرفتن سوژه‏اى از زندگى مردم، آنها را به عرصه بازیگرى نمى‏آورد تا خودشان داستان زندگى‏شان را بازى کنند؛ مگر اینکه قرار باشد کارى مستند انجام شود و نه یک سریال تلویزیونى. جداى از این بحث، اگر داستان‏نویس جوانى به سوژه‏هاى دیگران علاقه‏مند شود و از آنها رونویسى کند، نتیجه‏اش مى‏شود همین کارى که شما کرده‏اید.
به فرض حتى اگر سوژه یک داستان و یا فیلم آنقدر برایتان جذاب است که مى‏خواهید شما هم در باره همان موضوع قلم بزنید، باید براساس موضوع کلى آن اثر، اقتباسى از آن فیلم و یا داستان بکنید؛ نه اینکه در طرح و تمامى جزئیات به اثر دیگران تکیه کنید و هر چه را که خوانده و یا دیده‏اید از دید خودتان دوباره بنویسید و به اسم خود ارائه دهید.
اگر قدرى فکر کنید و تخیل‏تان را به کار بیندازید حتماً خواهید توانست موضوعات جذابى بیابید و با پرداختى زیبا آنها را بنگارید.
در آینده‏اى نزدیک منتظر هستیم که داستانى خوب با بهره‏گیرى از تصور و تخیل خودتان برایمان ارسال کنید.

نرگس جمالى - قم‏

خواهر عزیز، با توجه به اینکه هنوز در دوران نوجوانى به سر مى‏برید، تخیل قوى دارید ولى این تخیل را در راه درست به کار نمى‏برید و به قوانین علت و معلول بى‏توجه هستید.
آدم‏هاى این داستان و داستان‏هاى قبلى شما کلى حادثه و مشکل را پشت سر مى‏گذارند بدون اینکه از لحاظ منطقى این مشکلات در ارتباط با همدیگر باشند و پایه و اساس درستى موجب وقوع آنها شده باشد.
اینکه با تخیلات خود مشکل در مشکل ایجاد مى‏کنید خوب است ولى قدرى هم بیندیشید که این حوادث به خواست شما به وجود آمده‏اند و یا اینکه از لحاظ طرح داستانى در جاى خودشان واقع شده‏اند و بدنه داستان ایجاب مى‏کند که این حوادث اصلى و فرعى پشت سر هم ردیف شوند.
در واقع شما شخصیت‏پردازى و پرداخت فنّى را فدایى قصه‏پردازى کرده‏اید. خوب است به جاى نوشتن داستان‏هاى بلند و ضعیف ابتدا به نوشتن داستان کوتاه و قوى روى بیاورید و در باره حوادثى بنویسید که اطلاعات کاملى در مورد آن دارید نه اینکه در مورد وقایعى قلم بزنید که اطلاعات‏تان ناقص است و لاجرم چیزى که مى‏نویسید خنده‏دار و غیر واقعى است.
موفق باشید.

ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد

برادر محترم، شما اولین کسى هستید که از ته دل بابت چاپ نشدن آثارتان خوشحال مى‏شوید و مى‏دانید هنوز باید راه درازى را پشت سر بگذارید تا به عنوان یک نویسنده حرفه‏اى شناخته شوید.
«رؤیاهاى سوخته» در حد داستان کودک و نوجوان تا حدى مورد قبول است. قهرمان شما نوجوانى است که از درس خواندن فرارى است و پدرش به او قول داده اگر وى درسش را خوب بخواند، او هم اعتیادش را ترک مى‏کند؛ ولى پدر با مواد مخدر دستگیر مى‏شود و پسر به این مى‏اندیشد که همه چیز به خاطر اوست که روى قولش پاى‏بند نبوده است.
فضایى که از محیطها و کوچه و بازارهاى قدیمى و سنتى مى‏دهید خوب است و شخصیت مادر دقیقاً همان کسى است که باید باشد، اما پدر شخصیتى گنگ دارد و با اینکه خلافکار است، قهرمان وى را بسیار دوست دارد و با تصورات کودکانه‏اى مى‏اندیشد اگر او به قولش وفادار مى‏ماند حتماً پدرش هم به قولش وفا مى‏کرد و دوباره به سراغ مواد مخدر نمى‏رفت.
اما «در آستان عشق» که سرگذشت استحاله درونى و گرایش قهرمان به دین است، نمى‏تواند در شکلى که شما آن را پرداخت کرده‏اید یک داستان واقعى و کامل باشد. کار شما در واقع بازنمایى احساسات فردى است که دچار دگرگونى شده و توبه کرده است. حال این حالت در اثر چه عملى اتفاق افتاده و فرد چه گناهى کرده است مشخص نیست.
اگر قهرمان درگیر کار ناشایستى مى‏شد و بعد با خودش درگیرى داشت تا اینکه کم کم به مرحله پشیمانى و توبه مى‏رسید، آن وقت مى‏توانستیم بگوییم حوادث اصلى و فرعى و زمینه‏هاى استحاله همگى براى قهرمان فراهم شده و حال او به اشتباهش پى برده است. اما در شکلى که شما داستان را پرداخت کرده‏اید خواننده هیچ اطلاعى از گذشته فرد ندارد و فقط شاهد عبودیت او در آستان معبود است.
موفق باشید.

حسین ثابتى‏مقدم - بایگ‏

برادر گرامى، عناصر داستان را مى‏شناسید و با زبان داستان هم کاملاً آشنا هستید ولى موضوعى که روى آن کار مى‏کنید پرداخت خوبى ندارد.
کوچک‏ترین مشکل شما در جمله‏بندى، استفاده از برخى افعال نابه‏جا و به کار بردن کلمات محاوره‏اى در میان توصیفات داستانى است.
قهرمان شما تنها به وصف حال شخصیت‏هاى اطرافش مى‏پردازد و گاه تنهایى خودش را مى‏کاود و به سرنوشتش فکر مى‏کند. او که مردى شیاد است، توانسته بدون آنکه کسى متوجه بشود از ارباب پیرش و دخترى که به او علاقه‏مند است اخاذى کند و زندگى‏اش را به بطالت بگذراند.
شخصیت‏پردازى‏ها و توصیفاتى که از این اشخاص و فضاهاى خاص روستایى مى‏دهید، خوب است ولى در ادامه از آنها بهره‏اى نمى‏گیرید و تمامى این اطلاعات بیهوده رها مى‏شود و خواننده مى‏اندیشد دانستن آن وقایع چه دردى را در داستان درمان کرده است!
هر اتفاق باید با خودش اتفاق دیگرى را به همراه داشته باشد تا در نهایت به اتفاقى بزرگ‏تر که نقطه اوج داستان است منتهى شود.
ترس قهرمان از گرگ و تأکید روى آن خیلى خوب است ولى در پایان داستان معلوم نیست که چطور مى‏شود قهرمان دیگر از گرگ نمى‏ترسد و با وجود شرارت‏هایى که دارد ناگهان دلش مى‏خواهد در آغوش مرگ فرو برود.
آدم‏ها براى هر کارى که مى‏کنند باید دلیلى کاملاً قابل قبول داشته باشند. کسى که خودش را بهتر از همه مى‏داند و معتقد است کسى نتوانسته مانع خلاف‏هایش شود، چگونه ناگهان در دل شب تبدیل به آدمى دیگر مى‏شود و به مرگ مى‏اندیشد. آیا شما به عنوان نویسنده شرایطى براى این تغییر و تحول روحى فراهم آورده‏اید که انتظار دارید قهرمان به سرعت از وجه بدى به سوى وجه خوبى گرایش پیدا کند؟
منتظر دیگر آثار شما هستیم و امیدواریم با دقت بیشترى داستان‏هاى بعدى‏تان را روى کاغذ بیاورید.