تو را چشم در راهم‏

چشمه زلال، آب روان، همهمه کبوترهاى عاشق و دسته یاس‏هاى سفید در آب، شوق انتظار را در دلم زنده مى‏کند و نواى عاشقان منتظر را به گوشم مى‏رساند. در دل کوهسار، منتظران، مثلث عشق و انتظار را ساخته‏اند. زوایاى مثلث جا پاى قدم‏هایشان و نامه‏هاى عارفانه‏شان است، رأس آن قطره قطره اشک‏هایشان که کوهسار را نمناک کرده است. گویى روح تازه‏اى در اینجا دمیده، سنگ‏هاى چشمه، گل‏هایى در گلواژه‏هاى معنویت شده‏اند. درختان سبز تا فلک قد کشیده‏اند تا شاید قامت‏شان به مدت انتظار برسد.
در قله کوه به یاد منتظرانى مى‏افتم که در پرتگاهها به یاد محبوب خویش نجات پیدا کرده‏اند، منتظرانى که هیچ وقت براى انتظارشان به عقب نلغزیده و نادم نشده‏اند.
ماه با فکر و ذکر تو بر روى چشمه، نور نقره‏اى‏رنگ خود را بر جاى گذاشته و به یاد آمدن تلألؤ نور زیباى تو رنگین‏کمانى در آب منعکس کرده است.
اى معشوق عارفان! بیا، بیا و کبوتران عاشق را که تنها بهانه ماندن‏شان انتظار توست، رهایى ده تا کلمه «انتظار» از واژه‏ها حذف شود و به جاى آن کلمات «عاشقان» و «معشوق» بار دیگر به واژه‏هاى هستى اضافه شود.

آیدا گائینى - قم‏