«عروس خاورمیانه» در میان اشک و خون پیروز شد
در حاشیه گردهمایى NGOهاى زنان در میدان فلسطینفریبا انیسى
صورتش را پاک کرد اما هنوز قطره اشکى روى گونهاش برق مىزد. لبانش را فشار داد و گفت: «عربها ما را تنها گذاشتهاند اما ایران مثل مادر ماست. ما مقتدایى مثل امام موسى صدر و رزمندهاى چون شهید چمران را از ایران داریم.» زنى جلو آمد. روسرىاش را مرتب کرد با مانتوى قهوهاى بر تن و آرایشى هماهنگ با آن در صورت، در چهرهاش دقیق شد.
زن پرسید: «کمکهاى ما به شما مىرسد.» جواب داد: «از کدام NGOهستى؟» زن گفت: «هیچ کدام، آمدم ببینم امروز اینجا چه خبر است؟»
جواب داد: «آرى.» زن پرسید: «مگر جادهها امنیت دارند.»
جواب داد: «ما راههاى زیادى بلد هستیم.»
پرسید: «براى انتقام از کشتار «قانا» چه مىکنید؟»
جواب داد: «امروز و فردا خبرش را مىشنوید. آن را بدون جواب نمىگذاریم.»
پرسید: «مىگویند همه لبنانىها هوادار نصراله هستند! چرا کار را تمام نمىکنید؟»
چشمانش گشاد شد. با عجله و کمى عصبى جواب داد: «همه از اسرائیل حمایت مىکنند، مىدانى حتى بنزین هواپیماهایش از عربستان سعودى مىآید. البته مستقیم نمىفروشد. به مصر تحویل مىدهد و مصر به اسرائیل مىدهد، ... (چهره ناباورانه ما را که دید ادامه داد) ما مىدانیم، ما مدرک داریم. ما با دست خالى مىجنگیم. ایران باید مادرانه به ما کمک کند.»
خواهر شهیدى زیارتنامهاى به دست او داد. خواهر «هیام» نام «حسین» را بوسید و بر چشمانش گذاشت. خواهر هیام لبنانى است. سالها پیش با مردى ایرانى ازدواج کرده است، فارسى را با لهجه حرف مىزند و گاه دنبال کلمات مىگردد.
گفت که چهار روز است که از جنوب لبنان آمده است و باید تا آخر هفته برگردد.
زنان دور جایگاه جمع شدهاند. عراقىها او را مىبوسند و ایرانىها در آغوشش مىگیرند.
زن پرسید: «چه چیزهایى لازم دارید؟»
جواب داد: «همه چیز. «آنروا» به سى نفر شش تشک ابرى داده است بدون روکش، در آن هواى گرم، تن بچهها زخمى شده و خراش داده شده ...»
زن پرسید: «آنروا؟» جواب داد: «سازمان ملل.»
اندوه در کلماتش موج مىزند. گفت: «ما ملتى باشرف هستیم. مردم ما با عزت زندگى مىکنند. ما همه چیز داریم. اما باید در زیرزمین خانه باشیم و وقتى آوارهها را ترک مىکنیم نمىتوانیم چیزى برداریم جز پیراهنى را که بر تن داریم.»
افرادى که آن روز در میدان فلسطین جمع بودند، پیام زنان عراقى را به زبان عربى شنیدند و پیام زنان خارجى مستقر در ایران را به زبان انگلیسى، اما پیام زنان لبنانى را هیام به زبان فارسى قرائت کرد. از مظلومیت زنان و کودکانى گفت که در آتش کینه و ظلم دشمن مىسوزند.
زن ناباورانه سؤال کرد: «این شماره حسابها که اعلام مىشود پولش به شما مىرسد؟»
هیام گفت: «بله، من آمادهام آنچه را که احتیاج داریم تهیه کنم. هلال احمر خیلى کمک مىکند. ما دارو کم داریم. عفونت زخمها، آنتىبیوتیک قوى مىخواهد. بچهها، ...» اشک در چشمانش حلقه مىزند. «همین دیشب بود که خبر شهادت کودکان را دادند. بیست کودک در خاک و خون غلتیدند تا مبادا پس از سالیانى سربازان حزب اللَّه شوند.» مىگویند ماجرا از دستگیرى دو آقازاده اسرائیلى شروع شد که با لباس سربازى در جنوب لبنان مىجنگیدند. آنها از اسرار زیادى خبر داشتند. خبر برنامهریزى براى حمله در شهریور و مهرماه براى از بین بردن دفاتر و مقرهاى حزب اللَّه در لبنان.
اما حزب اللَّه سریع دفاتر را تخلیه کرد حتى هنیه و دولت خودگردان فلسطینى را هم در چند سال پیش هنوز در اذهان بود. اما دشمن نادان از یک سوراخ دو بار گزیده مىشود.»
ده سال پیش در یک شب «قانا» هشتاد بار مورد حمله قرار گرفت باز هم اشتباه تکرار شد اما هنوز خیلىها در خواب خرگوشى فرو رفتهاند.
زن عراقى جلو رفت. هیام را در آغوش گرفت و گفت: «من هم سه پسرم را در جنگهاى متعدد از دست دادهام.» هیام اشک روى صورتش را پاک کرد.
دختران آماده عملیات شهادتطلبانه نارنجک بر کمر بسته، کفن بر تن پرچم حزب اللَّه را در دست دارند. نیروهاى هلال احمر با جلیقه زرد آمدهاند و بچههاى مهد کودک و دبستانى با شعار حمایت از لبنان، ... هیام کودکان را مىبیند، آنها را در آغوش مىگیرد و لبش را فشار مىدهد. رویش را برمىگرداند تا اشک او را نبینند، هیام پرچمدار مظلومیت کودکان لبنانى شده است، برمىخیزد و مطمئن است صبح پیروزى نزدیک است ... .