سبز آسمونى‏

یک کوفه درد

یک کوفه درد و درد چه مى‏بینم‏
پایان عمر مرد چه مى‏بینم‏
خون على روان شده در محراب‏
اى لحظه‏هاى سرد چه مى‏بینم‏
از کجمدارى تو در این عالم‏
اى چرخ هرزه‏گرد چه مى‏بینم‏
غیر از شرابه‏هاى بلند اشک‏
بر گونه‏هاى زرد چه مى‏بینم‏
قرآن به دست حادثه پرپر شد
اى سقف لاجورد چه مى‏بینم‏

سیمیندخت وحیدى‏


اى عشق یا على‏

لم داده در اتاق دلم پشت صندلى‏
چیزى شبیه رخوت گرماى تنبلى‏
حس مى‏کنم که از تب یک شعر جارى‏ام‏
اى حس ناشناخته اى غار مخملى‏
سر مى‏زنم به حالت بى‏کار پنجره‏
سر مى‏کشم هواى ترا بى‏معطلى‏
فنجان خسته در ته دل آب مى‏کند
قندى که جاى مانده ز بحث مفصلى‏
تا دیروقت شب به دل واژه سوختم‏
برگشته‏ام ز شعر تو با دست تاولى‏
تنها نوشته‏ام سر یک برگِ تاشده‏
چندین هزار مرتبه: «اى عشق، یا على»

رزیتا نعمتى - قزوین‏