پرسش حسینى ؛ پاسخ علوى ؛ سیره محمدى


 

پرسش حسینى، پاسخ علوى، سیره محمدى‏

انتشار ویژه‏نامه در ماه محرم‏الحرام، و روزهایى که مصادف با روزهاى سوگ و عزادارى براى سالار شهیدان همه عالم، حضرت حسین بن‏على(ع) است، این فرصت را به دست مى‏دهد که «جمال آفتاب» محمدى را به یمن سخنانى نظاره کنیم که به روایت پاره تن و جگرگوشه پیامبر(ص) حضرت سیدالشهدا(ع) بر جاى مانده است.
حسن و حسین که دو گوشواره عرش خداوندند، خود سال‏هایى از عمر خویش در خردسالى را در دامن و بر دوش و در کنار جد بزرگوارشان گذرانده‏اند و شاهدى نزدیک بر اوصاف آن یگانه‏آفرینش بوده‏اند.
با این همه، زمانى حسن بن‏على(ع) علاقه‏مند شد که وصف جد خویش را از زبان دایى‏اش، هند بن‏ابى‏هاله تمیمى که فرزند خدیجه(س) از شوهر پیشین و برادر مادرى حضرت فاطمه(س) بود بشنود چرا که «هند» آشناى به اوصاف پیامبر(ص) بود و شرح وصف او مى‏کرد. وى مردى سخنور و سخن‏آشنا به شمار مى‏رفت و سرانجام در جنگ جمل، در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید.
هند به شرح اوصاف پیامبر(ص) پرداخت. امام حسن(ع) سخن دایى در وصف جدش را زمانى از برادرش امام حسین(ع) پنهان داشت و سپس آن را براى وى بازگفت اما دید حسین(ع) آنها را از پیش مى‏داند. پرسید از که دانسته است؟ فهمید آن را از پدرش امیرالمؤمنین(ع) فهمیده، او از هیچ چیز فروگذار نکرده است.
امام حسین(ع)، چنان که در این گزارش آمده، در پنج محور، اوصاف رسول خدا را از پدر بزرگوارش جویا شده است. پس این، روایتى است که پرسشگر آن سیدالشهداء(ع) است و پاسخگوى آن امیر مؤمنان(ع) و موضوع آن وصف سیره و اخلاق پیامبر عظیم‏الشأن اسلام حضرت محمد بن‏عبداللَّه صلوات اللَّه علیه و آله.
روایت را دانشمند بزرگوار، رضى‏الدین، حسن بن‏فضل طبرسى که از شخصیت‏هاى قرن ششم هجرى است در کتاب خود «مکارم‏الاخلاق» آورده است. رحمت خدا بر او که این مجموعه ارزشمند را پیش روى ما گذاشته است.

* * *

حسین بن‏على گفت: از پدرم در باره حضور پیامبر(ص) در خانه پرسیدم. گفت:
پیامبر براى ورود خود بى‏نیاز به اذن بود. آنگاه که به خانه وارد مى‏شد، حضور خود را سه بخش مى‏کرد؛ بخشى براى خداى عز و جل، بخشى براى خانواده‏اش، و بخشى براى خود. سهم خود را میان خویش و مردم بخش مى‏کرد؛ بخش مردم را بر عام و خاص آنان ارزانى مى‏داشت و کسى را از آنان ویژه خود نمى‏ساخت.
روش وى در سهم امت این بود که صاحبان فضیلت را به قدر ارزش‏شان در دین، در اجازه ورود و دادن فرصت پیش مى‏داشت. برخى آنان یک کار داشتند و برخى دو کار و برخى کارها. با آنان مشغول مى‏شد و با پرسش از آنان به آنچه صلاح‏شان و صلاح امت بود مشغول مى‏داشت و آنچه مناسب‏شان بود به آنان مى‏فرمود و مى‏گفت:
«باید حاضر به غایب برساند.» و «نیاز کسانى را که نمى‏توانند احتیاج خود را اطلاع دهند به من برسانید. هر کس نیاز دیگرى را که خود توان ابلاغ آن به حاکم را ندارد، برساند خداوند گام‏هاى او را در روز قیامت استوار مى‏دارد.»
پیش پیامبر جز این گفته نمى‏شد و از کسى جز آن نمى‏پذیرفت.
به زیارت پیامبر وارد خانه مى‏شدند، و از گرد وى پراکنده نمى‏شدند جز اینکه چیزى دستگیرشان شده بود، و راهنمایانى دانا بیرون مى‏رفتند.
حسین گفت: از او در باره حضور بیرونى پیامبر پرسیدم که چگونه رفتار مى‏کرد؟
گفت: رسول خدا(ص) زبانش را در کام مى‏کشید مگر در آنچه به او ربط داشت.
میان مردم الفت مى‏انداخت و جدایى نمى‏افکند - یا گفت: و آنان از هم نمى‏راند -
بزرگ و شخصیت هر قومى را بزرگ مى‏داشت و او را بر آنان ولایت مى‏داد.
مردم را از فتنه‏ها هشدار مى‏داد، و بى‏آنکه گشاده‏رویى و اخلاق نیک خود را از کسى بگرداند، از آنان پروا مى‏کرد. جویاى حال یارانش مى‏شد.
از مردم در باره آنچه میان‏شان مى‏گذشت مى‏پرسید، سپس نیک را گرامى مى‏داشت و تقویت مى‏کرد و زشت را ناپسند مى‏داشت و پست و سست مى‏ساخت.
پیامبر میانه‏رو و با روشى یکسان بود. از ترس اینکه مردم دچار غفلت یا خستگى و ملال شوند غافل نمى‏شد. براى هر وضعى داراى آمادگى و ساز و برگ بود.
از حق کوتاه نمى‏آمد و از آن نیز فراتر نمى‏رفت.
کسانى از مردم در کنارش بودند که بهترین مردمان بودند. باارزش‏ترین پیش او کسى بود که خیرخواهى‏اش از همه فراگیرتر بود، و کسى بزرگ‏ترین جایگاه را نزد او داشت که بهتر از همه به دیگران یارى مى‏رساند و از آنان پشتیبانى مى‏کرد.
گفت: از وى در باره نشست حضرت پرسیدم.
پاسخ داد: رسول خدا نمى‏نشست و نمى‏ایستاد جز با یاد خداوند - که نامش بزرگ باد - و جاهاى ویژه براى خود قرار نمى‏داد و از اینکه دیگران جاى خاصى براى خود گزینند باز مى‏داشت. آنگاه که به گروهى مى‏رسید همان جا که خالى بود و مى‏رسید مى‏نشست و دیگران را نیز به این کار فرمان مى‏داد.
به هر یک از همنشینان بهره وى را مى‏داد تا همنشین او گمان مبرد که پیش پیامبر کسى از او محترم‏تر است.
هر کس با پیامبر به خاطر کارى مى‏نشست یا مى‏ایستاد، حضرت صبر مى‏کرد تا آن شخص، خود جدا گردد.
هر کس خواسته‏اى داشت او را برنمى‏گرداند جز همراه آن خواسته یا با سخنى شایسته.
گشاده‏رویى و اخلاق نیکش همه مردم را فرا گرفته بود. برایشان پدرى بود و در حق، همه پیش او یکسان بودند.
جلسه او جلسه بردبارى، حیا، صبر و امانتدارى بود. صداها در آن بلند نمى‏شد و حرمت‏ها شکسته نمى‏گشت و لغزش‏ها آشکار نمى‏شد. میانه‏رو بودند، در مجلس او با پرهیزگارى بر یکدیگر برترى مى‏گرفتند، به همدیگر کُرنش مى‏کردند، در آن، سالمند را احترام مى‏کردند و خردسال را مهربانى. نیازمند را بر خود ترجیح مى‏دادند و غریب را نگه مى‏داشتند - یا گفت: به کار غریب رسیدگى مى‏کردند. -
گفتم: رفتارش با همنشینان چگونه بود؟
پاسخ داد: رسول خدا(ص) هماره چهره‏اى باز داشت، خوش‏اخلاق بود، برخوردى نرم داشت، درشتخو و خشن نبود؛ نه فریادکش بود و نه ناسزاگو؛ نه عیب‏گیر بود و نه مدیحه‏سرا. به آنچه علاقه نداشت بى‏توجهى نشان مى‏داد. از او کسى ناامید نمى‏شد و کسانى که در وى دل‏بسته آرزویى بودند ناامید نمى‏شدند.
خود را از سه چیز برکنار داشته بود: جدل و کشمکش، زیاده‏روى (گویى)، و از آنچه به او مربوط نبود.
مردم را نیز از سه چیز راحت و رها ساخته بود: هیچ کس را نکوهش و سرزنش نمى‏کرد، دنبال بدى و زشتى پنهان کسى نبود، و جز گفتارى که امید پاداش آن را داشت سخن نمى‏گفت.
وقتى سخن مى‏گفت حاضران همنشین خاموش مى‏شدند، گویا که پرنده بر سرشان نشسته است. آنگاه که ساکت مى‏شد، سخن مى‏گفتند و پیش او سخن به کشمکش نمى‏کشاندند. هر کس سخن مى‏گفت سکوت مى‏کردند تا از سخن در آید.
وقتى کسى پیش او سخن مى‏گفت گویا نخستین نفر بود که سخن مى‏گوید. پیامبر از آنچه مایه خنده آنان بود مى‏خندید و از آنچه موجب شگفتى‏شان، شگفتى نشان مى‏داد. بر فرد تازه‏واردى که سخن به جفا مى‏گفت و خواسته ناروا داشت بردبارى مى‏کرد، تا آنگاه که یارانش آن غریب را پیش خود فرا مى‏خواندند. مى‏گفت: وقتى نیازمندى را دیدید که در پى نیاز خود است به خواستش رسیدگى کنید و آن را برآورید.
ستایش را جز از کسى که در صدد مقابله به مثل بود نمى‏پذیرفت. سخن کسى را نمى‏برید تا پایان بَرَد یا خود فرو برخیزد.
گفت: گفتم خاموشى‏اش چه سان بود؟
گفت: خاموشى رسول خدا(ص) چهار گونه بود: از سرِ بردبارى، به جهت هشیارى و پرهیز داشتن، اندازه نگه داشتن، و اندیشه کردن.
اندازه داشتن در یکسان‏نگرى میان مردم و گوش فرا دادن به سخن آنان بود.
اندیشه کردن، در چیزهایى بود که مى‏ماند و چیزهایى که از میان مى‏رود و نمى‏ماند.
بردبارى و صبر براى او یکجا گرد آمده بود، از این‏رو چیزى او را به خشم نمى‏آورد و نمى‏رماند،
و هوشیارى و دوراندیشى او در چهار چیز گرد آمده بود: نیک‏اندیشى و نیکورفتارى تا الگوى دیگران شود.
کناره‏گیرى از کار زشت و ناروا تا دیگران از آن دست کشند؛
تلاش وى در آنچه امتش را به راستى و صلاح در آورد؛
و ایستادگى در آنچه خیر دنیا و آخرت را برایشان گرد آورد.(1)

پی نوشت :
1) مکارم‏الاخلاق، ص‏13 - 15.