نویسنده

 

فرزندان زهرا(س)
فرزندان رسول خدا(ص)
«بحثى تفسیرى و فقهى در انتساب سادات به پیامبر(ص)

سیدجواد ورعى‏

هنگامى که ابراهیم فرزند خردسال رسول خدا از دنیا رفت، مشرکان زبان به طعن حضرت گشودند که: نسل تو از بین رفته، با مرگت، راه و رسمَت و نام و نشانت فراموش خواهد شد. بدین وسیله غم و اندوه پیامبر دوچندان شد. فرشته‏اى از جانب خدا فرود آمد و نعمت بزرگ «کوثر» را که خداوند به پیامبر عطا کرده بود، یادآور شد: «إِنَّآ أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الأبْتَرُ».(1)
فاطمه زهرا(س) که ضامن بقاى نسل پیامبر بود، در کلام وحى «کوثر» خوانده شد. نعمتى که پیامبر باید به شکرانه آن نماز بگزارد و شتر قربانى کند. از زخم زبان دشمن هم اندوهگین نشود، چرا که به جاى پیامبر، نسل دشمنان او نابود خواهد شد.
خداوند بقاى نسل فرستاده‏اش را با دخترى که به او بخشید، تضمین کرد. شاید در عصر جاهلیت که دختران مایه ننگ و عار بودند و براى رهایى از آن با قساوت تمام زنده به گور مى‏شدند، این پدیده پیامى به همراه خود داشت که دختر نه تنها موجب ننگ و عار نیست، بلکه نعمتى است که مى‏تواند نسل پیغمبر خدا را تداوم بخشد. پیامبر از اینکه نسل او با وجود فاطمه باقى مانده، رو به فزونى خواهد گذاشت، خشنود شد و بر این نعمت الهى پیشانى به درگاه خدا سایید.
خداوند مانند پیامبر، اهل بیت را نیز برگزید و اجر و مزد رسالت را محبت آنان قرار داد تا بدین وسیله زحمات طاقت‏فرساى پیامبر در هدایت و ارشاد بشر ارج نهاده شود و با گرامیداشت خاندان او، نام و یاد و راه و رسمش زنده بماند: «انّى تارک فیکم الثقلین، کتاب اللَّه و عترتى اهل بیتى».(2)

فرزندان زهرا، فرزندان پیامبر

چرا فرزندان على(ع) و فاطمه زهرا(س)، فرزندان پیامبر خوانده مى‏شوند؟ معمولاً فرزند به پدر منسوب است نه مادر، پس چرا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و فرزندان امام حسین خود را فرزندان رسول خدا مى‏شمارند؟
براى پاسخ به دلایل فراوانى از قرآن و کلام پیامبر استناد شده، همچنین به روایاتى از امامان معصوم که به قرآن تمسک جسته‏اند که به بعضى اشاره مى‏شود.
أ) آیات:
1. آیه مباهله: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَ أَبْنَآءَکُمْ وَ نِسَآءَنَا وَ نِسَآءَکُمْ وَ أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ؛(3)
هر گاه پس از دانشى که (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.»
مفسران(4) معتقدند که پیامبر به هنگام مباهله با مسیحیان نجران، على(ع)، دخترش فاطمه(س) و حسن و حسین علیهماالسلام را به همراه برد. على(ع) نفس رسول خدا، فاطمه مصداق «نساءنا» و حسنین مصداق «ابناءنا».
شاهد سخن، آن است که امام حسن و امام حسین در آیه مباهله فرزندان رسول خدا خوانده شده‏اند، با آنکه نوادگان دخترى رسول خدایند. ضمن آنکه در آیه از واژه ابناء (جمع ابن) استفاده شده که در زبان عرب بر فرزندِ بدون واسطه و بر فرزندِ باواسطه - نوادگان پسرى و نوادگان دخترى - اطلاق مى‏شود. بر خلاف کلمه «ولد» که تنها بر فرزندِ بدون واسطه که بتوان تولد او را به پدر و مادر نسبت داد، اطلاق مى‏گردد.(5)
2. «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسحقَ وَ یَعقوبَ کُلاً هَدَیْنا و نُوحاً هَدَینا ِمْن قَبْلُ وَ مِن ذُرِّیَّتِهَ داوُدَ و سُلَیمانَ وَ أَیُّوبَ و ... و زَکَرِیّا و یَحْیى‏ و عیسى‏ و إِلیاسَ کُلٌّ مِنَ الصّالِحین؛(6)
و اسحاق و یعقوب را به او (ابراهیم) بخشیدیم و هر دو را هدایت کردیم؛ و نوح را (نیز) پیش از آن هدایت کردیم و از فرزندان او داود و سلیمان و ایوب و ... و (همچنین) زکریا و یحیى و عیسى و الیاس را؛ همه از صالحان بودند.»
خداوند در این آیه حضرت عیسى(ع) را از نسل نوح یا ابراهیم خوانده، در حالى که عیسى از جانب مادر به نوح یا ابراهیم منسوب است. معلوم مى‏شود که در منطق قرآن مى‏توان نوادگان دخترى را در شمار نسل انسان دانست. پس امام حسن و امام حسین نیز فرزندان رسول خدا و از نسل اویند.(7)
سعید بن‏جبیر که حسنین را فرزندان رسول خدا خوانده بود، از سوى حجاج احضار شد و از او دلیل قرآنى بر ادعایش درخواست کرد. سعید این آیه را تلاوت کرد و افزود: «چگونه شایسته است که عیسى از نسل ابراهیم باشد، با آنکه پدر نداشت و نواده دخترى ابراهیم بود؟ حسن و حسین به طریق اولى منسوب به رسول خدایند. چون فرزندان دختر پیامبرند، در حالى که عیسى فرزند دختر بى‏واسطه ابراهیم نبود و چند نسل با او فاصله داشت.»(8)
3. «إِنّا أَعْطَیناکَ الْکَوثَر فَصَلِّ لِرَّبِّکَ و انْحَر إِنَّ شانِئَکَ هُوَ الأَبْتَر».
در این سوره - بنا بر یک تفسیر - خداوند از اعطاى کوثر و نسل فراوان به پیامبر خبر مى‏دهد و دشمنان حضرت را ابتر (بریده نسل) معرفى مى‏کند. اگر فرزندان حضرت زهرا فرزندان پیامبر و نسل ایشان نباشند (و آن گونه که دشمنان اهل بیت معترض بودند که شما فرزندان على و فاطمه هستید، نه فرزندان پیغمبر) لازمه‏اش تکذیب قرآن است. چون نسل پیامبر منحصر به فرزندان و نوادگان فاطمه زهراست.
امیر مؤمنان على(ع) در پاسخ نامه عمرو عاص به فرستاده او فرمود:
«قل للشانى‏ء بن‏الشانى‏ء: لو لم یکونا ولدیه لکان أبتر کما زعم أبوک؛(9)
به دشمن (عمرو) پسر دشمن (عاص) بگو: اگر حسن و حسین فرزندان رسول خدا نباشند، باید آن حضرت بریده نسل باشد، آن گونه که پدر تو گمان مى‏کرد!»
گفتنى است که عاص از جمله کسانى بود که با مرگ ابراهیم پسر پیغمبر، حضرت را «ابتر» خطاب کرد و سوره کوثر در همین موضوع نازل شد.
4. افزون بر آیات سه‏گانه فوق، آیات متعددى به چشم مى‏خورد که «ابن» یا «بنت» یا «اب» در آن به کار رفته، همگى اعم از پسر و نوه، دختر، نوه، پدر و جد است که نشان مى‏دهد در فرهنگ قرآن «ابن» اعم از پسر بى‏واسطه است، چنان که «بنت» اعم از دختر بى‏واسطه و «اب» اعم از پدر و جدّ انسان است؛ به عنوان نمونه:
- از آیه تحریم «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ وَ بَناتُکُمْ ...»(10) استفاده مى‏شود که براى مردان ازدواج با دختران‏شان حرام است. «بنات» در آیه هم شامل دختر انسان است و هم نوه‏هاى مؤنث.
- از آیه «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ ... و حَلائِلُ أَبْناءِکُمُ الَّذینَ مِنْ أَصْلابِکُمْ»(11) استفاده مى‏شود که ازدواج با همسرِ پسر (عروس) پس از طلاق گرفتن از شوهرش، بر انسان حرام است. «ابناء» در آیه هم بر پسرِ بلاواسطه انسان اطلاق مى‏شود و هم بر نوه‏هاى مذکر که پسرِ باواسطه است. چنان که امام باقر(ع) براى اثبات آنکه امام حسن و امام حسین فرزندان رسول خدا و از نسل آن حضرت‏اند، به این آیه استناد کرد.(12) مفسران توضیح داده‏اند که مقصود از «الذین من اصلابکم» که وصف «ابناء» است، آن است که بر رسم نادرست جاهلى خط بطلان کشیده شود که فرزندخوانده را فرزند دانسته و همه احکام فرزندِ حقیقى را بر فرزندخوانده مترتب مى‏کردند.(13) قرآن محرمیت فرزندخوانده را که از صلب انسان نیست، با این قید نفى مى‏کند.
امام هشتم(ع) در پاسخ مأمون عباسى که خواهان ارائه دلیلى از قرآن بود که ثابت کند حضرت فرزند رسول خداست، به این آیه استناد جست که اگر امروز پیامبر در قید حیات بود، نمى‏توانست با دختر من ازدواج کند چون حرمت نوه دخترى و پسرى بر پدربزرگ مورد اتفاق است، چنان که نمى‏توانست با همسر من - پس از طلاق دادن - ازدواج کند.(14)
نتیجه آنکه، از آیات فوق استفاده مى‏شود که در فرهنگ قرآن نوادگان دخترى و پسرى همگى فرزند و نسل انسانند. این امر اختصاص به عیسى و حسنین ندارد، چنان که برخى تصور کرده‏اند(15) بلکه آیات مربوط به ارث - که پس از این بحث خواهد شد - و نکاح شاهد روشنى بر این معناست که به طور کلى تفاوتى بین نوادگان پسرى و دخترى نیست. همان طور که نوادگان پسرىِ میت در صورت فقدان پدرشان، سهم پدرشان را به ارث مى‏برند، نوادگان دخترى نیز در صورت فقدان مادرشان، سهم او را به ارث مى‏برند.
همچنان که در باب محرمات دخترِ پسر، محرم پدربزرگ است، دخترِ دختر نیز محرم اوست و ازدواج با او حرام است. و پسرِ پسر محرم مادربزرگ و پسرِ دختر نیز محرم اوست. از نظر محرم و نامحرم بودن تفاوتى بین نوادگان پسرى و نوادگان دخترى نیست. پس در منطق قرآن همان طور که از ناحیه پدر انتساب محقق مى‏شود، از سوى مادر نیز محقق مى‏شود.(16)

ب) احادیث‏

افزون بر آیات، روایات متنوعى وجود دارد که نشان مى‏دهد فرزندان حضرت زهرا، فرزندان رسول خدایند.
* روایات متعددى وجود دارد که پیامبر امام حسین و امام حسن را فرزندان خود مى‏خواند. گویا مى‏دانست پس از رحلتش دشمنان به دنبال فاصله انداختن بین حضرت و خاندانش خواهند بود و براى غصب حق آنان و منزوى ساختن‏شان، رابطه آنان را با پیامبر انکار خواهند کرد. بسیارى از این روایات در منابع حدیثى ثبت شده که به بعضى از آنها اشاره مى‏شود.
1. سلمان نقل مى‏کند که از رسول خدا شنیدم:
«الحسن و الحسین ابناى مَن أحبّهما أحبّنى و مَن أحبّنى أحبّه اللَّه و مَن أحَبّه اللَّه أدخله الجنّةَ و مَن أبغضهما ابغضنى و مَن أبغضنى أبغضه اللَّه و مَن أبغضه اللَّه أدخله النار؛(17)
حسن و حسین فرزندان من هستند. کسى که آنها را دوست بدارد، مرا دوست داشته؛ کسى که مرا دوست بدارد، خداوند او را دوست دارد و کسى را که خدا دوست بدارد، وارد بهشت مى‏کند اما کسى که آنها را دشمن بدارد، با من دشمنى ورزیده؛ کسى که با من دشمنى ورزد، خداوند با او دشمنى مى‏ورزد، و هر کس خدا با او دشمنى کند، او را داخل جهنم خواهد کرد.»
2. از رسول خدا نقل شده: «إنّ اللَّه تعالى جعل ذریة کل نبىّ مِن صلبه و جعل ذرّیتى فى صلب على بن‏ابى‏طالب؛(18)
خداوند تعالى نسل هر پیامبرى را از صلب او قرار داد، ولى نسل مرا در صلب على بن‏ابى‏طالب قرار داد.»
از آنجا که براساس قرآن، على(ع) نفس رسول خدا بود، خداوند نسل پیامبر را از طریق فاطمه و على تضمین کرد و بدین وسیله فرزندان على و فاطمه را فرزندان رسول خدا دانست.
* دسته دیگر روایاتى است که رسول خدا به ذریه و نسل خود تصریح کرده، در حالى که مى‏دانیم پیامبر تنها از طریق حضرت زهرا داراى نسل بوده است:
1. پیامبر فرمود: «أربعة أنا لهم شفیع یوم القیامة و إنْ أتوا بذنوب أهل الارض: المکرم لذریتى، و القاضى لهم حوائجهم و الساعى لهم فى اُمورهم عند ما اضْطروا الیه و الْمحبّ لهم بقلبه و لسانه؛(19)
چهار گروهند که شفیع آنان در روز قیامتم، هر چند بار گران گناه اهل زمین را بر دوش داشته باشند: کسى که نسل مرا گرامى بدارد؛ نیازهاى آنان را برآوَرَد؛ هنگام احتیاج براى رفع آن تلاش کند؛ با دل و زبان آنان را دوست بدارد.»
2. از پیامبر نقل شده: «إنّ لکلّ نبىّ ذریة ینسبون إلى أبیهم إلا أولاد فاطمة فإنّى أنا أبوهم؛(20)
هر پیامبرى نسلى دارد که به پدرشان انتساب دارند جز فرزندان فاطمه که من پدر آنان هستم.»
از این روایات استفاده مى‏شود معمولاً آنان که از طریق پدر به شخصى منسوب باشند، نسل او شمرده مى‏شوند و نوادگان دخترى نسل او به شمار نمى‏روند، بلکه نسل پدرِ خویش‏اند، اما خداوند این ویژگى را به رسول خدا اختصاص داد که نسل او از طریق دخترش تداوم یابد.
حکمت این مسئله مى‏تواند ارج نهادن به مقام دختر باشد که در عصر جاهلیت نه تنها مقام و جایگاهى نداشت، بلکه مایه ننگ و عار بود. از جمله راههایى که قرآن این سنت جاهلى را محکوم نماید، این بود که دخترى سرمنشأ نسل پیامبر باشد.
دومین حکمت، آن که فضیلتى بر فضایل على بن‏ابى‏طالب که همسر فاطمه است، افزوده شود که نسل پیامبر از طریق او تداوم یابد.
مقتضاى این گونه روایات آن است که این مورد تنها در باره فاطمه صدق کند و پس از ایشان، نسل دیگر افراد از طریق فرزندان ذکور تداوم یابد. فرزندان حسن و حسین، فرزندان رسول خدایند. اما فرزندان زینب و ام‏کلثوم فرزندان رسول خدا نیستند، هر چند خودشان - چون فرزندان فاطمه‏اند - فرزندان رسول خدا هستند. مفاد روایت آن است که نسل پیامبران دیگر به پدران‏شان منسوبند، ولى اولاد فاطمه با آنکه پدرشان على است، اما فرزندان پیامبر به شمار مى‏روند و به ایشان منسوبند. از این‏رو، در تاریخ فرزندان زینب کبرا، عون و جعفر، «ابناء الرسول» خوانده نشده‏اند. آنان در میدان کربلا خود را فرزندان جعفر طیار - که جد بزرگوارشان بود - معرفى کردند، نه فرزندان رسول خدا.
عون به هنگام حمله به دشمن این رجز را مى‏خواند:
«ان تنکرونى فأنا بْن‏جعفر
شهیدُ صدقٍ فى الجنان أطهر
یطیر فیها بجناح أخضر
کفى بهذا شرفاً فى المحشر.»(21)
چنان که از نسل نوح یا ابراهیم تنها عیسى به دلیل آنکه پدر نداشت، و داراى مادرى جلیل‏القدر بود، از جانب مادر به آن بزرگوار منسوب شد.
* ائمه در برابر حاکمان اموى به ویژه عباسى (که خود را خویشاوند پیامبر مى‏خواندند و به ایشان اعتراض مى‏کردند که شما فرزندان على هستید، نه رسول خدا) اصرار داشتند که خود را به عنوان فرزند پیامبر معرفى کنند تا معلوم شود سفارش‏هاى پیامبر از سوى بنى‏امیه و بنى‏عباس مبنى بر پیروى از عترت و گرامیداشت آنان، نادیده گرفته شده، حق مسلّم آنان غصب گردیده است:
1. امام حسین(ع) در کربلا به درگاه خداوند شکوه کرد:
«اللهم إنّا أهل بیت نبیّک و ذریته و قرابته فاقصمْ مَن ظلمنا و غصب حقَّنا إنک سمیعٌ قریبٌ؛(22)
خداوندا، ما خاندان پیغمبر توایم و نسل و خویشاوندان او هستیم. کسانى را که به ما ستم کردند، و حق ما را غصب نمودند در هم بکوب، همانا تو شنواى نزدیکى.»
روایاتى که ائمه(ع) خود را فرزند پیامبر(ص) خوانده‏اند، به قدرى زیاد است که تردیدى در صحت صدور آنها باقى نمى‏گذارد. چرا که در فضایى به سر مى‏بردند که دشمنان در صدد مخفى نگاه داشتن فضایل خاندان پیامبر بودند.
2. در جنگ صفین على(ع) با دیدن شجاعت محمد بن‏حنیفه در میدان نبرد فرمود:
«بشارت مى‏دهم که تو فرزند خلف من هستى.» عرض کرد: اى امیر مؤمنان! حسن و حسین هم فرزندان تواند، فرمود: «آن دو فرزندان رسول خدا هستند.»(23)
3. روزى امام حسن(ع) بر منبر رفت و سخن گفت تا آنکه صداى مؤذن برخاست. وقتى به جمله «اشهد أنّ محمداً رسول اللَّه» رسید، حضرت رو به معاویه کرد و فرمود:
«معاویه! محمد پدر من است یا تو؟ اگر بگویى پدر من نیست، فاسقى و اگر بگویى آرى، اقرار کرده‏اى که فرزند رسول خدایم!»(24)
4. زینب کبرا(س) در ماجراى کربلا و مجلس یزید او را سرزنش کرد که چرا دختران رسول خدا را اسیر کردى؟ در کوفه نیز ضمن سخنرانى خود فرمود: «الحمد للَّه و الصلاة على ابى‏محمد و آله الطیبین الاخیار».(25)
5. امام سجاد(ع) در سخنرانى خود در جمع مردم فرمود:
«ایها الناس انا ابْن مکة و منى، انا ابْن مَن اسرى به مِن المسجد الحرام إلى المسجد الاقصى ...؛(26)
اى مردم! من فرزند مکه و منى‏ هستم. من فرزند کسى هستم که از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى به معراج بُرده شد».
6. روزى هارون‏الرشید خلیفه عباسى وارد مدینه شد و همراه مردم روانه مرقد پیامبر شد. کنار قبر رسول خدا رفت و عرض کرد: «سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى پسرعمو» و بدین وسیله به دیگران فخر و مباهات نمود.
امام موسى بن‏جعفر که شاهد ماجرا بود، مقابل قبر رسول خدا آمد و گفت: سلام بر تو اى رسول خدا، سلام بر تو اى پدر». هارون با شنیدن این جمله خشمگین شد و غضبش آشکار گردید.(27)
7. مردى از انصار به نام «نُفیع» به همراه عبدالعزیز بن‏عمر بن‏عبدالعزیز به در دارالحکومه هارون آمد و در انتظارِ ورود ایستاد. پس از لحظاتى امام موسى بن‏جعفر(ع) سوار بر مرکَب از راه رسید. نگهبان با عزت و احترام و بزرگداشت مقام امام، با حضرت برخورد کرد و بدون معطلى، اجازه ورود به حضرت داد.
نفیع به عبدالعزیز گفت: این شیخ کیست؟ گفت: او را نمى‏شناسى؟ او شیخ آل ابى‏طالب، موسى بن‏جعفر است.
نفیع افزود: قومى را ناتوان‏تر از این قوم ندیدم که این گونه به این مرد احترام کنند، ولى هنگام خروج، با او برخورد خواهم کرد. عبدالعزیز به او نصیحت کرد که چنین نکن. آنان از خاندانى هستند که احدى متعرض آنان نشده جز اینکه پاسخ دندان‏شکنى دریافت کرده، ننگ و عار آن تا ابد بر پیشانى‏اش باقى مانده است.
هنگام خروج امام، مرد انصارى جلو رفت و لجام مرکب حضرت را گرفت و گفت: تو کیستى؟ حضرت فرمود: «اى شخص! اگر مى‏خواهى نَسَب مرا بدانى، من فرزند محمد حبیب‏اللَّه، فرزند اسماعیل ذبیح‏اللَّه، فرزند ابراهیم خلیل‏اللَّه‏ام. اگر مى‏خواهى بدانى از کدام سرزمینم، سرزمینى که خداوند بر مسلمانان و تو - اگر مسلمان باشى - واجب گردانیده که قصد آن کنند و حج به جا آورند. اگر مى‏خواهى فضایلم را بدانى، به خدا سوگند مشرکان قوم من (شیبه، عتبه و عمرو بن‏عبدود) از مسلمانان قوم تو انتظار داشتند همانندشان به نبرد با آنان بشتابد (و افراد قوم تو را هماورد و همانند خود نمى‏دانستند) و گفتند: اى محمد! کسانى همانند ما را از قریش به نبرد با ما بفرست [که پیامبر(ص) على(ع) را فرستاد]. اگر مى‏خواهى آواز و شهرتم را بدانى، ما کسانى هستیم که خداوند تعالى در نماز امر کرد که بر ما درود بفرستند، آنجا که فرمود: «اللهم صل على محمد و آل محمد»، ما خاندان محمدیم. سپس فرمود: مرکب را رها کن. نفیع مرکب را رها کرد، در حالى که دستش مى‏لرزید و با خجلت و سرافکندگى کنار رفت. عبدالعزیز بدو گفت: آیا من به تو نگفتم؟(28)

فرزندان زهرا(س) نوادگان پسرى یا اعم از پسرى و دخترى؟

حال که روشن شد از دیدگاه قرآن و روایات، نوادگان حضرت زهرا(س) فرزندان پیامبرند، آیا کسانى که از جانب پدر، فرزندان حضرت زهرایند، فرزندان رسول خدا شمرده مى‏شوند یا آنان که از جانب مادر به حضرت منتسب‏اند، نیز از فرزندان رسول خدا و نسل ایشان به شمار مى‏روند؟
بعضى از آیات و روایات تفاوتى بین این دو گروه قایل نیستند و به صورت مطلق نوادگان حضرت زهرا را فرزندان رسول خدا مى‏دانند، چه آنان که از جانب پدر منسوب به حضرت زهرا هستند و چه آنان که فقط از جانب مادر منسوب به آن حضرتند، هر چند آنان که از جانب مادر، نسل حضرت زهرا به شمار مى‏روند، از جانب پدر نسل پدران خویش به شمار مى‏روند.
ولى چرا سیره جارى بین مسلمانان و نیز مشهور بین علما و دانشمندان اسلامى آن است که فقط آنان که از جانب پدر به حضرت زهرا منسوبند، فرزندان رسول خدا شمرده مى‏شوند؟
تنها دو تن از علما - سیدمرتضى علم‏الهدى و شیخ یوسف بحرانى - کسانى را که فقط از سوى مادر منسوب به دختر رسول خدا هستند، فرزندان پیغمبر مى‏دانند.
به این پرسش پاسخ‏هاى متعددى داده شده، عالمان و دانشمندان اسلامى به تجزیه و تحلیل آیات و روایات پرداخته‏اند تا گِره از این مشکل گشوده شود. به ویژه که این بحث در مسائل مختلف فقهى داراى آثار و ثمراتى است. مبانى مختلف در این بحث، آثار متفاوتى از خود به جا نهاده است. اینک دیدگاههاى مختلف در این زمینه و نقد و بررسى آنها:

دیدگاههاى مختلف در تفسیر آیات و احادیث‏
دیدگاه نخست‏

آیات و روایاتى که در آنها فرزندان دختر انسان - از آن جمله امام حسن و امام حسین - «ابن» و «بنت» خوانده شده‏اند، استعمال مجازى رخ داده و نوه انسان - حتى نوه پسرى - حقیقتاً فرزند انسان نیست، چه رسد به نوه دخترى.(29)
در زمان نزول این آیات، نوادگان دخترى فرزند انسان شمرده نمى‏شدند که در شعر شاعرى عرب نمودار است.
بنونا بنو ابناءنا و بناتنا
بنوهنّ ابناء الرجال الأباعد
فرزندان پسرانِ ما فرزندان ما هستند ولى فرزندان دخترانِ ما، فرزندان مردانِ بیگانه‏اند.

نقد و بررسى‏

اوّلاً: این شعر نمى‏تواند در برابر اطلاقات آیات و روایات ارزشى داشته باشد. اگر از قرآن و حدیث استفاده شود که در فرهنگ اسلامى، نوادگان دخترى مثل نوادگان پسرى، فرزندان انسانند، نمى‏توان با استناد به استعمالاتى در زبان عرب از آن صرف‏نظر کرد و همه آنها را استعمالات مجازى شمرد.
دوم: شاعر در صدد نفى انتساب نوادگان دخترى به انسان است، نه نفى اطلاق «ابن» و «بنت» بر آنان. شاید تجلى غرور و نخوت عرب جاهلى باشد که دختر را مایه ننگ و عار مى‏دانست، از این‏رو فرزندان او را نیز از خود نفى مى‏کرد.
سوم: به نظر محدث بحرانى و برخى دیگر از علما، با توجه به موارد فراوانى که ائمه(ع) در برابر دشمنان و مخالفان اصرار داشتند خود را فرزند رسول خدا بخوانند و با استناد به آیات قرآن بدان فخر و مباهات کنند و در برابر تلاش دشمن این فضیلت را در شمار فضایل خود ثبت نمایند، نمى‏توان این استعمالات را مجازى شمرد، چرا که استعمال مجازى نمى‏تواند سبب فخر و مباهات باشد.(30)
اما این سخن مى‏تواند قابل تأمل باشد چون استعمال مجازى «ابن» در نواده دخترى صرفاً به خاطر ارتباط اعتبارى بین این معنا و معناى حقیقى نیست، بلکه پیوندى حقیقى و تکوینى برقرار است. از استعمال «ابن» در معناى عامى که نوه دخترى را هم شامل شود، معلوم مى‏گردد که ارتباط تکوینى بین نوه دخترى و جدّ برقرار است و همین ارتباط مى‏تواند منشأ فخر و مباهات باشد.
آیا تعبیر آیه مباهله از على(ع) به نفس پیغمبر - که حتماً مجازى است - مایه فخر و مباهات حضرت نیست؟ برخوردارى على(ع) از بسیارى از ویژگى‏هاى پیامبر موجب مى‏شود که چنین تعبیرى در باره ایشان به کار رود.

دیدگاه دوم‏

استناد ائمه اطهار(ع) به آیات و کلمات پیامبر براى اثبات آنکه فرزندان رسول خدایند، به معناى نفى این مطلب نیست که «ابن» بر نوه مذکر پسرى اطلاق مى‏شود، نه بر نوه مذکر دخترى؛ حتى منافاتى ندارد که «ابن» فقط بر پسر اطلاق شود نه بر نوه، چون هدف آنان این بود که بگویند استثنائاً تنها نوادگان دخترى رسول خدا فرزندان رسول خدا هستند.(31) بنا بر این دیدگاه، اطلاق لفظ «ابن» بر نوادگان دخترىِ رسول خدا حقیقى است و آنان نسل پیامبرند. آنچه که مشهور علما بدان معتقدند نیز به گونه‏اى توجیه مى‏شود تا با آیات و روایات هماهنگ باشد.

نقد و بررسى‏

اوّلاً: هر چند بعضى از احادیث این احتمال و توجیه را تأیید مى‏کند، اما بسیارى از آیات و روایات کلى بوده و در مقام بیان یک مسئله استثنایى نیستند. اینکه در همه موارد نسل انسان از طریق فرزندان ذکور تداوم مى‏یابد جز در مورد رسول خدا، با بسیارى از آیات و روایات سازگارى ندارد. آیات مربوط به ارث و نکاح که احکام یکسانى را در مورد نوادگان پسرى و دخترى ثابت مى‏کند، شاهدى بر این مطلب است.
دوم: نمى‏توان مفاد سیره مستمر مسلمانان و نظر مشهور علما را مخالف آیات و روایات شمرد. آنان مقید به شرع بوده و آنچه اظهار داشته‏اند، با استناد به دلایل شرعى بوده، مهم فهم صحیح آیات و احادیث است.

دیدگاه سوم‏

گرچه استعمال «ابن» در نوه دخترى در آیات و روایات، استعمال حقیقى است، اما لازمه‏اش آن نیست هر کسى بر او «ابن» صدق کند، منسوب به انسان بوده و نسل او به شمار روند. نسل انسان تنها از جانب فرزندان ذکور تداوم مى‏یابد. در بحث نکاح احکام محرمیت منوط به صدق «ابن» و «بنت» است که هم بر فرزندان بى‏واسطه صدق مى‏کند و هم بر فرزندان باواسطه؛ از این‏رو تفاوتى از نظر احکام ندارند. اما در بحث خمس، استحقاق دائرمدار عناوین دیگرى همچون «بنى‏هاشم»، «هاشمى»، «آل‏هاشم» و مانند آن است که اسم قبیله‏اند.(32)
برخى از فقیهان در بحث خمس در پاسخ به این پرسش «آنان که از سوى مادر به هاشم منسوبند، استحقاق خمس را دارند؟» اظهار کرده‏اند: ممکن است پسرى که از سوى مادر به هاشم منسوب است، «ابن‏هاشم» بر او صدق کند، اما صدق این عنوان براى استحقاق خمس کافى نیست و با آن انتساب تحقق پیدا نمى‏کند. انتساب تنها از جانب پدر مى‏تواند به هاشم صورت گیرد. شیخ مرتضى انصارى در همین بحث مى‏گوید:
إنّ المستفاد مِن الْأخبار أنّ المناط الانتساب إلى هاشم و الظاهر منه الْوصول الیه بالأب؛(33)
از روایات استفاده مى‏شود که معیار در استحقاق خمس انتساب به هاشم است و ظاهر از این عنوان، رسیدن نَسَب به هاشم از سوى پدر است.
برخى از فقها بر این باورند که شعر شاعر عرب «بنونا ...» ناظر به انتساب است که نوادگان دخترى به مادرشان انتساب ندارند، بلکه به پدرشان منسوبند.(34)
در این دیدگاه آنچه ملاک استحقاق خمس است، «انتساب به هاشم» است و انتساب از جانب پدر محقق مى‏شود و شخص را مصداق عناوینى چون هاشمى، بنى‏هاشم، آل‏هاشم و امثال آن مى‏کند. آنکه از جانب مادر به هاشم منسوب است، هر چند حقیقتاً فرزند هاشم است و ابن یا بنت بر او صدق مى‏کند، اما جزء قبیله بنى‏هاشم نیست و نباید بین عناوین که هر کدام موضوع حکمى از احکام شرعى است، خلط کرد.
پس آنچه در آیات و روایات به چشم مى‏خورد و دیدگاه اسلام در این موضوع تلقى مى‏شود، یکسانىِ نوادگان پسرى و دخترى است که بر هر دو ابن و بنت صدق کرده و فرزند انسان محسوب مى‏گردند، اما آنچه در سیره مسلمانان و آثار مشهور علما دیده مى‏شود، ناظر به مسئله انتساب است که فرزندان دختر را منسوب به جدّ مادرى نمى‏دانند و نوادگان دخترى را نسل انسان نمى‏شمارند.

دیدگاه چهارم‏

اینکه نوادگان دخترى فرزند انسان به شمار مى‏روند یا نه؟ اصلاً بحث لغوى و لفظى نیست که اگر در لغت و قرآن و حدیث «ابن» و «بنت» بر نوه اطلاق شده باشد، گفته شود: آرى، و اگر اطلاق نشده یا مجازاً اطلاق شده باشد، گفته شود: نه، بلکه مسئله، حقوقى و اجتماعى است و از شاخه‏هاى «قرابت و خویشاوندى» است که امت‏ها و اقوام مختلف در تعیین حدود و ضوابط آن اختلاف نظر دارند. بحث این است که آیا زن از اقربا و خویشان است؟ آیا فرزندان دختر فرزندان انسان هستند؟ آیا قوم و خویش بودن صرفاً با ولادت حاصل مى‏شود یا با فرزندخواندگى هم تحقق پیدا مى‏کند؟
در عرب جاهلى زن تنها قرابت و خویشاوندى طبیعى داشت که اثرش تنها در ازدواج و انفاق و مانند آن ظاهر مى‏شد. براى زن هیچ گونه قرابت قانونى که آثارش در ارث و امثال آن پدیدار مى‏شود، قایل نبود. اما فرزندخوانده را فرزندِ واقعى و قانونى دانسته، آثار حقوقى و قانونى بر آن مترتب مى‏کرد.
اما اسلام در روابط اجتماعى و مسائل خویشاوندى دگرگونى به وجود آورد.
اوّلاً: براى زن افزون بر قرابت طبیعى، قرابت قانونى را به رسمیت شناخت. زن مانند مرد توانست از خویشان خود ارث ببرد. زن از شوهر، برادر، خواهر و پدر خود ارث مى‏برد. در حالى که پیش از آن از ارث محروم بود. حتى قرآن کریم در ارث، سهم زن را اصل قرار داده و بدین وسیله بر سنت جاهلى خط بطلان کشید.
«لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَیَیْن»(35) سهم زنان اصل قرار گرفته، سهم او هر قدر باشد، مرد دو برابر ارث مى‏برد.(36)
چنان که نوادگان پسرى را فرزندان شخص شمرد، نوادگان دخترى را نیز فرزندان او شمرد. همچنین سنت فرزندخواندگى را که فرزند حقیقى به شمار مى‏رفت و آثار ارث و محرمیت و امثال آن مترتب مى‏شد، باطل اعلام کرد: «و ما جَعَلَ أَدْعیاءَکُمْ أَبْناءَکُم».(37)
دوم: اصولاً ملحق کردن پسر به پدر - نه به مادر - از فروع مسئله نسَب نیست که در نتیجه اگر پسر و دختر را به پدرشان نسبت داده و ملحق کردیم، نسب‏شان از جانب مادر قطع شود، بلکه از فروع مسئله سرپرستى پدر بر خانواده است که مخارج خانواده را تأمین مى‏کند، فرزندان را تربیت نموده و مدیریت خانه را بر عهده دارد و ... .
کوتاه سخن آنکه همان طور که پدر رابطه نسبى‏اش را به فرزندانش اعم از دختر و پسر منتقل مى‏کند، مادر هم رابطه نسبى‏اش را به فرزندانش منتقل مى‏کند و آثار آشکار آن در اسلام، ارث بردن دختر و پسر از مادر مثل ارث بردن آنها از پدر و ارث بردن نوادگان دخترى و پسرى همانند یکدیگر است.(38) همچنین محرمیت و آثار آن در ازدواج است.

توضیح و تبیین دیدگاه چهارم‏

تبیین این نظریه نیازمند ارائه توضیحاتى است تا زوایاى آن به خوبى روشن شده و ابهامات احتمالى برطرف گردد. در فقه با مسائلى روبه‏رو هستیم که ممکن است از آثار و ثمرات این بحث به شمار آیند مثل وصیت، وقف، نکاح و ... اما دقت در دلایل هر یک از مسائل ذیل نشان مى‏دهد که هر یک از احکام شرعى در این مسائل ضابطه و ملاک مشخصى دارد.

وقف و وصیّت‏

- اگر چیزى را بر «اولاد و اولادِ اولادِ شخص» یا «ابناء و ابناءِ ابناءِ شخص» یا بر «ذریّه و نسلِ شخص» وقف یا وصیت کند، آیا نوادگانِ دخترى جزو موقوف‏علیهم یا موصى‏لهم هستند؟

نکاح‏

- همان گونه که عروس شخص و نیز عروس پسر شخص بر او مَحرمند و ازدواج با آنان حرام است، عروس دختر شخص هم همین حکم را دارد.
- همان گونه که دختر بر پدر محرم است و ازدواج با او حرام مى‏باشد، دخترِ دختر هم همین حکم را دارد.
- همان گونه که زن پدر بر پسر محرم است و ازدواج با او حرام مى‏باشد، بر پسرِ پسر و پسرِ دختر نیز محرم است.
- همان گونه که زن شخص مى‏تواند زینتش را براى پسر و نوه پسرى شوهرش آشکار کند، چون محرم است، بر نوه دخترى نیز مى‏تواند.

ارث‏

- چنانچه وجود پسر و فرزندان او مانع مى‏شوند که پدر بیش از دو سوم و مادر بیش از یک سوم ارث ببرند، آیا وجود نوادگان دخترى هم همین طورند؟
- وجود پسر و پسرِ پسر باعث مى‏شود که زوج یک چهارم و زوجه یک هشتم از اموال میّت ارث ببرند. آیا وجود پسرِ دختر هم چنین حکمى دارد؟

خمس و زکات‏

- آیا همان طور که فرزندان هاشم که از جانب پدر به او منسوبند، استحقاق خمس داشته و زکات بر آنان حرام است؛ آنان که از ناحیه مادر هم به او منسوبند، همین طورند؟
براساس دیدگاه اخیر هر یک از مسائل فوق در ابواب گوناگون فقهى درک و ضابطه مخصوص به خود را دارند. بدین معنا که بسته به بحث لغوى و اطلاق یا عدم اطلاق ابن و بنت بر نوادگان پسرى و دخترى شخص نیست. چنانکه دائرمدار صحت و عدم صحت انتساب نوادگان دخترى به شخص هم نیست، بلکه هر کدام ملاک و ضابطه جداگانه‏اى دارند.
اینکه از نظر اسلام نوادگان دخترى مثل نوادگان پسرى‏اند، تردیدى وجود ندارد. نوه انسان فرزند اوست، چه دخترى و چه پسرى و اثر بارز آن در بحث ارث و نکاح آشکار است که پیش‏تر بدان اشاره شد. اما چون مسائل فوق از فروع بحث نِسَب نمى‏باشد، شاهد احکام متفاوتى هستیم. برخى احکام ویژه نوادگان پسرى است مثل استحقاق خمس و برخى اعم است مثل احکام نکاح و ارث.

مستحقان خمس، نوادگان پسرى هاشم یا اعم از دخترى و پسرى؟

بیشترین بحث و جدل در کتب فقهى در بحث خمس مطرح شده که مقصود از آنان که منسوب به هاشم‏اند و استحقاق خمس را دارند، چه کسانى هستند؟ آیا صرفاً آنهایى که پدرشان به هاشم منسوبند یا آنان که فقط مادرشان به او منسوبند، مستحق دریافت خمس‏اند؟
در میان فقیهان به «سیدمرتضى» و «شیخ یوسف بحرانى» و «مقدس اردبیلى»(39) نسبت داده شده که با استناد به یک بحث لغوى و اطلاقات قرآن و احادیث، آنان را که از جانب مادر به هاشم منسوبند، مثل کسانى که از جانب پدر به او انتساب دارند، دانسته و مصرف خمس را براى آنان تجویز کرده‏اند. اما طبق تحقیق این نسبت به سیدمرتضى صحیح نبوده، او تنها در مسئله ارث، آیه شریفه را مختص فرزند بلاواسطه نمى‏داند و معتقد است که ملاک در ارث، پسر یا دختر بودن و ارث است.(40)
مشهور فقیهان با استناد به دلایلى پاسخ منفى داده‏اند که بحثى مختصر در این زمینه بى‏مناسبت نیست. البته چون بحث تفصیلى و استدلالى از حوصله این نوشته خارج است، تنها به بیان دلایل نظر مشهور اشاره مى‏کنیم.
یکم: با آنکه بسیارى از فقیهان نواده دخترى را هم فرزند شخص شمرده‏اند و اطلاق «ابن» و «بنت» را بر «ابن البنت» و «بنت البنت» حقیقى دانسته، حتى بعضى آن را اجماعى شمرده‏اند،(41) در عین حال در بحث خمس قایل به عدم استحقاق کسانى شده‏اند که تنها از طریق مادر به هاشم منسوبند. این مسئله نشان مى‏دهد که تلازمى بین این دو بحث وجود ندارد. ملاک در استحقاق و عدم استحقاق اینان در بحث خمس دائرمدار اطلاق یا عدم اطلاق «ابن» بر «ابن البنت» نیست.(42) اگر در باب وقف و وصیت، مسئله دائرمدار آن است که «ابن» علاوه بر فرزند بى‏واسطه بر نوه هم اطلاق شود و افزون بر نوادگان پسرى بر نوادگان دخترى نیز اطلاق مى‏گردد، در بحث خمس ضابطه دیگرى حاکم است.
دوم: در روایات باب خمس ملاک استحقاق خمس صدق عناوینى همچون «هاشمى»، «بنى‏هاشم»، «ذریّه هاشم» و «آل‏هاشم» و امثال آن است.(43) با توجه به آنکه فرزندان رسول خدا گروهى از بنى‏هاشم‏اند و در این خاندان طوایف دیگرى نیز هستند، مناسب است توضیحى در باره بنى‏هاشم داده شود، سپس بحث را پیگیرى کنیم.

فرزندان هاشم چه کسانى هستند؟

بنا به روایت ابن‏الکلبى شاگرد و معاصر امام صادق(ع) از شش پسر هاشم جدّ اعلاى پیامبر، تنها عبدالمطلب داراى پسر بود و از بقیه پسران هاشم به «لاعقب» تعبیر شده، یعنى فرزند ذکورى ندارند. «اسد» یکى از پسران هاشم دخترى به نام فاطمه داشت که مادر على(ع) بود. «نزله» پسر دیگر هاشم است که فرزندى به نام «ارقم» داشت که فرزند ذکورى از او به جا نماند. عبدالمطلب پسران زیادى داشت، اما نسل‏هاى موجود از پسران او منحصر به ابوطالب، عباس، ابولهب و حارث‏اند. نسل هاشم را تا حدودى در دو نمودار ذیل مى‏بینید.(44)

اصولاً فرزندان حضرت زهرا(س) و به عبارتى فرزندان رسول خدا(ص) گروهى از بنى‏هاشم‏اند. براساس روایات، خمس تنها از آنِ فرزندان رسول خدا نیست، بلکه همه فرزندان هاشم استحقاق دریافت خمس را دارند، هر چند در بعضى از احادیث «آل‏محمد» یا «اهل بیت» موضوع حکم قرار گرفته است.(45)
تعابیر روایات نشان مى‏دهد که قبیله بنى‏هاشم استحقاق خمس دارند و تعابیر متفاوتى که به کار رفته، نشانى براى این خاندان و قبیله است. معمولاً در قبیله و خاندان آنکه از جانب پدر منسوب به این قبیله باشد، جزء قبیله و خاندان محسوب مى‏شود. از این‏رو، نوادگان دخترى جزو این قبیله و خاندان نبوده و به قبیله و خاندان پدرشان تعلق دارند. هر چند به آنان نیز «ابن» اطلاق شود و حقیقتاً «بنى‏هاشم» بر آنان صادق باشد، ولى عناوینى مثل «بنى‏هاشم» و «هاشمى» به قبیله برمى‏گردد، مثل قبیله بنى‏تمیم.(46)
سوم: سیره مستمر مسلمانان نیز که نسب اشخاص را از جانب پدر حفظ کرده، از جانب مادر تقیّدى به حفظ نسب نداشتند، گواه بر این معناست. بخصوص که ضبط نسب افراد پیش روى ائمه(ع) انجام مى‏گرفت و آنان هیچ تذکرى مبنى بر اینکه نسب از جانب مادر هم باید ضبط شود، نداده‏اند. معلوم مى‏شود که این سیره مورد تأیید آنان هم بوده است.
البته اینکه ملاکش صحت انتساب نوادگان پسرى و عدم انتساب نوادگان دخترى است (بنا بر نظریه سوم) یا آنکه موقعیت پدر به عنوان مدیر خانواده و تأمین‏کننده مخارج زندگى فرزندان و تربیت آنان اقتضا مى‏کرده که فرزند را به پدر منتسب کنند اما معنایش نفى نسب و خویشاوندى او از جانب مادر نیست و به تعبیر دیگر ملاک خویشاوندى نیست، بلکه ارتباطى خاص معیار استحقاق خمس است (بنا بر نظریه چهارم)، تفاوتى در این مسئله نمى‏کند که به هر حال آنکه از جانب پدر به هاشم منسوب است، مستحق دریافت خمس مى‏باشد.
چهارم: صراحت مرسله حمّاد بن‏عیسى است که على‏رغم مرسل بودن سند چون راوى حدیث از اصحاب اجماع و در کتب اربعه حدیثى نقل شده است و فقیهان به آن عمل کرده‏اند، مشکل ارسالش حل مى‏شود.(47)
«... فامّا مَن کانت امّه مِنْ بنى‏هاشم و ابوه مِن سائر قریش فإنّ الصدقة تحلّ له و لیس له مِن الخمس شی‏ء، إنّ اللَّه تعالى یقول: ادعوهم لآبائهم؛(48)
اما کسى که مادرش از بنى‏هاشم است و پدرش از سایر قبایل قریش، صدقه بر او حلال است و استحقاق چیزى از خمس را ندارد. خداوند تعالى مى‏فرماید: «آنها (پسرخوانده‏ها) را به نام پدران‏شان بخوانید.»
این روایت با صراحت «صدقه» (= زکات) را بر آنان که مادرشان از بنى‏هاشم است، حلال شمرده و از روایات استفاده مى‏شود چون صدقه بر بنى‏هاشم تحریم شده، به منظور گرامیداشت آنان خمس جایگزین آن قرار گرفته است.

خویشاوندى، ملاک ارث‏برى‏

در بحث ارث مسلّم است که اسلام در ارث بردن فرقى بین زن و مرد قائل نیست و برخلاف عصر جاهلیت، زنان را مانند مردان به عنوان وارث معرفى مى‏کند. همان طور که پسر از پدر ارث مى‏برد، دختر هم مى‏برد. همان طور که در فقدان پسر، نوادگان پسرى ارث مى‏برند، در فقدان دختر نیز نوادگان دخترى ارث مى‏برند. همان طور که بود و نبودِ پسر و فرزندان او در میزان سهم‏برىِ پدر و مادر و زن و شوهر تأثیر مى‏گذارند، بود و نبود دختر و فرزندان او نیز تأثیرگذارند.
آنچه در ارث ملاک و ضابطه ارث‏برى است، «خویشاوندى» و دور و نزدیک بودن آن به میّت است. تفاوتى نمى‏کند که خویشاوند میّت زن باشد یا مرد، هر چند مقدار آن به حکمت‏هاى دیگرى است.
در آیه «یُوصیکُم اللَّهُ فى اولادِکُم للذّکَرِ مِثْلُ حظِّ الاُنْثَیَیْنِ» انسان را نسبت به فرزندانش توصیه و سفارش مى‏کند. به نظر بعضى از مفسران اینکه تعبیر به «اولاد» شده، نه «ابناء» بدین خاطر است که «ولد» به فرزند بلاواسطه انسان گفته مى‏شود، ولى «ابن» اعم از فرزند بى‏واسطه و باواسطه است. نکته به کارگیرى این واژه آن است که ولد - چه دختر و چه پسر - از پدر ارث مى‏برند و میزان ارث آنها مشخص شده که پسر دو برابر دختر ارث مى‏برد. اگر پسر در زمان مرگ پدر در قید حیات نباشد - به شرط نبودن فرزندان بلاواسطه دیگر - فرزندان او سهم پدرشان را به ارث مى‏برند، هر چند دختر باشند - و اگر دختر میت در زمان مرگ پدر در قید حیات نباشد، به شرط در حیات نبودن فرزندان دیگر میت، فرزندان او سهم مادرشان را به ارث مى‏برند، هر چند پسر باشند.(49)
برخى که به این نکته توجه نداشته‏اند، بر این باورند که پسر دو برابر دختر ارث مى‏برد، چه پسر و دختر بى‏واسطه چه باواسطه، بنابراین در مفروض مسئله که میت یک پسر و یک دختر دارد، و هر دو پیش از پدر از دنیا رفته و از پسر یک دختر و از دختر یک پسر به جا مانده، در اینجا نیز پسرِ دختر دو برابر دخترِ پسر ارث مى‏برد، در حالى که به قول مشهور این گونه نیست. دختر پسر سهم پدرش را مى‏برد و پسرِ دختر سهم مادرش را؛ از این‏رو سهم این دختر در این فرض دو برابر سهم پسر است.

جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى‏

از آیات و احادیث فراوان استفاده مى‏شود که نوادگان دختر نیز مانند نوادگان پسرىِ فرزندان شخص به شمار مى‏روند. از این‏رو، فرزندان حضرت زهرا(س) فرزندان رسول خدایند.
همان طور که شخص از جانب پدر مى‏تواند فرزند پیامبر باشد و به آن حضرت منتسب شود، از جانب مادر نیز مى‏تواند فرزند آن حضرت بوده و به ایشان نسبت داده شود و به این نسبت افتخار کند. گرچه احکامى که در فقه وجود دارد دائرمدار ملاک و ضابطه مشخصى است. ممکن است در باب ارث و مَحرمیت که ملاک ارث‏برى و حرمت ازدواج رابطه خویشاوندى است، آنان که از جانب مادر به رسول خدا منسوبند، در این دو مسئله مانند آنهایى باشند که از جانب پدر به آن حضرت منسوبند، اما در مسئله زکات و خمس، ضابطه دیگرى حاکم باشد، چنان که از ظاهر روایات استفاده مى‏شود.
آنان که از جانب پدر به هاشم منسوبند استحقاق خمس داشته و زکات بر آنان حرام است، ولى آنان که از جانب مادر به هاشم منسوبند، مستحق خمس نبوده و صدقه نیز بر آنان حرام نمى‏باشد، یا در مسائلى چون وقف و وصیت، ملاک عزم و نیت واقف و موصى باشد، نه صدق لفظى یا لغوى ابن و ولد و بنت و امثال آن.

پى نوشت :
1) کوثر، آیات 3 - 1.
2) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج‏2، ص‏226.
3) آل‏عمران، آیه 61.
4) ر.ک: وشنوى، قوام‏الدین، اهل‏البیت و آیة المباهله، در این کتاب شصت نمونه از کتب عامّه در این موضوع از قرن سوم تا چهاردهم نقل شده است.
5) طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان، ج‏4، ص‏207.
6) انعام، آیات 85 - 84؛ نیز مریم، آیه 58.
7) محمد بن‏حسن طوسى، التبیان، ج‏4، ص‏194.
8) خویى، حبیب‏اللَّه، شروح نهج‏البلاغه، ج‏13، ص‏104 (به نقل از استادى، رضا، ابناء الزهرا ابناء الرسول، ص‏65).
9) ابن‏ابى‏الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏20، ص‏334 (به نقل از همان، ص‏14).
10) نساء، آیه 23.
11) همان.
12) المیزان، ج‏7، ص‏278.
13) طبرسى، فضل بن‏حَسن، مجمع‏البیان، ج‏2، ص‏23؛ المیزان، ج‏4، ص‏265.
14) ابوالفتوح رازى، تفسیر روح‏البیان، ج‏4، ص‏480 (به نقل از استادى، همان، ص‏84).
15) ر.ک: نجفى، شیخ محمدحسن، جواهرالکلام، ج‏16، ص‏98.
16) المیزان، ج‏4، ص‏315.
17) حاکم نیشابورى، مستدرک، ج‏3، ص‏166 (به نقل از استادى، همان، ص‏40).
18) سیوطى، جامع الصغیر، ج‏1، ص‏69 (به نقل از استادى، همان، ص‏44)؛ در روایتى دیگر شبیه این مضمون را پیامبر به على(ع) فرمود که اگر تو نبودى براى من نسلى نبود. (صدوق، امالى، به نقل از همان، ص‏49).
19) صدوق، عیون اخبار الرضا، ج‏1، ص‏253 و منابع دیگر (به نقل از همان، ص‏47).
20) بحرانى، شیخ حسین، الشهاب، ص‏16 (به نقل از همان، ص‏49).
21) علامه نقدى، زینب کبرا، ترجمه و اقتباس عمادزاده، ص‏182 - 181.
22) خوارزمى، المقتل، ج‏1، ص‏249 (به نقل از استادى، همان، ص‏15).
23) ملا فتح‏اللَّه کاشانى، منهج‏الصادقین، ج‏2، ص‏246 (به نقل از همان، ص‏17).
24) بحارالانوار، ج‏43، ص‏356 (به نقل از همان، ص‏68).
25) طبرسى، احتجاج، ج‏2، ص‏35؛ ابن‏طاووس، لهوف، (به نقل از همان، ص‏20).
26) بحارالانوار، ج‏45، ص‏138 (به نقل از همان).
27) مسند الامام الکاظم، ج‏1، ص‏90 (به نقل از همان).
28) ابن‏شهر آشوب، مناقب، ج‏3، ص‏431 (به نقل از همان، ص‏22 - 21).
29) علامه حلّى، تذکرةالفقها، ج‏5، ص‏435.
30) بحرانى، شیخ یوسف، حدائق، ج‏12، ص‏402.
31) برخى از روایاتى که پیش تر نقل شد، مؤید این دیدگاه است.
32) نجفى، شیخ محمدحسن، جواهرالکلام، ج‏28، ص‏42.
33) انصارى، شیخ مرتضى، کتاب الخمس، ص‏301.
34) شیخ طوسى، الخلاف، ج‏3، ص‏548، کتاب الوقف.
35) نساء، آیه 11.
36) المیزان، ج‏4، ص‏208.
37) احزاب، آیه 4.
38) المیزان، ج‏4، ص‏312 و ج‏7، ص‏243.
39) الحدائق الناظره، ج‏12، ص‏398 به بعد؛ اردبیلى، موسى احمد، مجمع‏الفائدة و البرهان، ج‏4، ص‏190.
40) ر.ک: کتاب الخمس، تقریرات درس خارج آیت‏اللَّه شبیرى زنجانى، ج‏6.
41) حلّى، ابن‏ادریس، سرائر، ج‏3، ص‏236.
42) همان، ص‏496.
43) ر.ک: وسائل الشیعه، ج‏9، ص‏261، ابواب قسمة الزکاة، باب 29؛ باب 33، ح‏1.
44) نمودارها را همراه با توضیحات آن از کتاب الخمس تقریرات درس آیت‏اللَّه شبیرى زنجانى نقل کرده‏ایم.
45) عاملى، شیخ حرّ، وسایل الشیعه، ج‏9، ص‏509، ابواب قسمة الخمس، باب 1.
46) انصارى، شیخ مرتضى، کتاب الخمس، ص‏301.
47) جواهرالکلام، ج‏16، ص‏90.
48) وسائل الشیعه، ج‏9، ص‏514، ابواب قسمة الخمس، باب 1، ح‏8؛ احزاب، آیه 5.
49) المیزان، ج‏4، ص‏207؛ طبرسى، مجمع‏البیان، ج‏2، ص‏15 و 17.