نویسنده

 

اخلاق خانوادگى و اجتماعى پیامبر(ص)

جواد محدثى‏

مدخل‏

حیات معنوى و الگویى خاتم رسولان، در عمل و رفتار پیروانش جلوه مى‏کند.
امروز بیش از هر زمان، پیروى از آن «الگوى کامل» و تأسى به آن «اسوه حسنه» بر امت آن حضرت ضرورى است، تا نه تنها با قلم و تألیف و مقالات از ساحت نورانى پیامبر اعظم(ص) دفاع شود، بلکه مؤثرترین دفاع و رساترین تبلیغ، با «زبان عمل» صورت پذیرد و چشم جهانیان با مشاهده رفتار و اخلاقِ «امت محمدى» دریابند که آنچه در باره پیامبر به عنوان تبلیغ سوء، گفته و نوشته و پخش مى‏شود بى‏اساس است و سیماى نورانى حضرت محمد(ص)، درخشان‏تر از آن است که با ابرهاى تیره شبهات مخالفان و لجن‏پراکنى معاندان، از فروغ‏افشانى باز ماند.
از این‏رو، در سال پیامبر اعظم(ص)، هم تبیین و طرح ویژگى‏هاى شخصیت بزرگ پیامبر ضرورى است، هم آراستن خود به خُلق و خوى نبوى در همه ابعاد، از جمله در بُعد زندگى خانوادگى و برخوردهاى اجتماعى.
آنچه مى‏خوانید، نمونه‏هایى از سیره اخلاقى نبى مکرّم در خانه و خانواده و میان خویشان و در جمع مردم و روابط اجتماعى است، تا از این رهگذر و در پى آشنایى بیشتر با این «مدل اخلاق»، رفتارمان نیز با اوصاف و سیره آن بزرگوار، همسو و هماهنگ باشد. اگر قرآن کریم ما را توصیه کرده که آنچه پیامبر خدا به شما داد، آن را بگیرید، «ما اَتاکم الرَّسُولُ فَخُذُوه»(1) شامل پیروى از سیره آن حضرت نیز مى‏شود، چرا که داده‏هاى حضرت رسول به امتش تنها در بُعد گفتار و فرمان نیست، بلکه سیره او نیز معیار و ملاک و میزان عمل است و به این سرمشق هم باید نیک توجه کنیم و آن را به شایستگى عمل کنیم.
اینک مرورى بر نمونه‏هایى از خُلق و خوى مصطفوى در مسائل خانوادگى و اجتماعى و معاشرتى:
1- همدلى با خانواده‏
اگر خانواده را مجموعه کوچکى به شمار آوریم که رفتار زن و شوهر و فرزندان با یکدیگر، آن را صفا مى‏بخشد و همدلى میان افراد، آن را قوام و استحکام مى‏دهد، نمونه این رفتار در خانه محمد(ص) دیده مى‏شود.
پیامبر خدا(ص) در خانه که بود، از هر نوع غذایى که فراهم مى‏کردند مى‏خورد و از آنچه خدا حلال کرده است همراه خانواده و خدمتکاران تناول مى‏کرد و هرگز از غذایى بدگویى و مذمت نمى‏کرد: «کانَ رسول اللَّه یأکل کُلَّ الأصناف مِنَ الطّعام و کانَ یأکُل ممّا احلّ اللَّه له مع اهله و خَدَمِه اِذا أَکَلوا...».(2) سرسفره با خانواده مى‏نشست و غذا مى‏خورد، مگر آنکه مهمانى وارد شود که آنگاه همراه مهمان غذا مى‏خورد.
از جلوه‏هاى این همدلى، تخصیص وقتى براى خانواده بود. پیامبر با آن همه اشتغالات و درگیرى‏هاى مختلف، وقتى داخل خانه بود، اوقات خویش را سه بخش مى‏کرد و غیر از وقت خاص براى خدا و عبادت و براى کارهاى شخصى خویش، بخشى را هم مخصوص خانواده مى‏کرد: «و جزءاً لِأهلِهِ.»(3) روشن است که این گونه حضور عاطفى در خانه و انس با خانواده، در قوام کانون زندگى بسیار مؤثر است.

2- مشارکت در کارهاى خانه‏

بار سنگین خانواده به دوش زن و مرد است. گرچه به لحاظ عادى، کارهاى بیرون خانه به مرد سپرده مى‏شود و کارهاى داخل خانه را زن بر عهده مى‏گیرد، ولى همکارى و مشارکت با همسر و افراد خانواده در امور مربوط به داخل خانه، هم کانون خانواده را گرم‏تر مى‏سازد، هم محبت همسر را مى‏افزاید، هم از سختى کار در خانه مى‏کاهد.
پیامبر اعظم(ص) چنین بود. جز آنکه به دوختن و وصله زدن کفش و لباس خویش مشغول مى‏شد، در را باز مى‏کرد، گوسفند را مى‏دوشید، زانوى شتر را مى‏بست و شیر آن را مى‏دوشید، اگر خادم خانه خسته مى‏شد، در آسیاب کردن گندم به او کمک مى‏کرد و آب و ظرف وضوى خود را خودش مهیا مى‏کرد تا هنگام برخاستن براى تهجّد شبانه براى کسى زحمت نباشد:
«و کانَ یخصف النّعلَ و یُرقّع الثَوبَ و یَفْتَحُ البابَ و یَحْلِبُ الشّاةَ و یَعقِلُ البعِرَ فیحلِبُها وَ یَطْحَنُ مَعَ الخادمِ اِذا اَعیا و یَضَعُ طَهورَهَ باللّیلِ بِیده ...».(4)
در نقل دیگرى چنین آمده است:
«یَخدِمُ فى مِهنَةِ اَهْلِهِ و یقطَعُ اللّحمَ؛(5)
در کارهاى خانواده به آنان خدمت مى‏کرد و با دست خود گوشت خرد مى‏کرد.»

3- همسردارى‏

احترام، خوشرفتارى، حق‏شناسى، همکارى و محبت و وفا نسبت به همسر و شرکت در غم و شادى و راحت و رنج او، از نشانه‏هاى «همسردارى» است و ساختن بر مشکلات و تندى‏ها و بدخُلقى‏ها و صبورى بر ناملایمات و جفا، نشانه‏اى دیگر. پیامبر اکرم(ص) مى‏فرمود:
«اَلا خَیْرُکم خَیرُکم لِنسائِهِ وَ اَنا خیرُکم لِنِسائى؛(6)
آگاه باشید، بهترین شما کسى است که نسبت به همسرانش بهتر باشد و من بهترین شما نسبت به همسرانم هستم.»
پیامبر اکرم(ص) با آنکه بیشتر همسرانش سالخورده بودند، بر اساس آیه قرآن که مى‏فرماید: با زنان به نیکى رفتار و معاشرت کنید (عاشروهنّ بالمعروف)،(7) با همه آنان خوشرفتارى داشت و بر بدرفتارى‏هاى آنان صبر مى‏کرد و از سختگیرى بر همسران و فرزندان نهى مى‏نمود.
وفادارى به همسر، یکى دیگر از جلوه‏هاى همسردارى است، یعنى همسر را و خوبى‏ها و خدمات و زحماتش را مد نظر داشتن و حتى پس از مرگ هم فراموش نکردن. رسول خدا حتى نسبت به زنانى که با همسر گرامى‏اش خدیجه کبرا رفاقت و رفت و آمد داشتند احترام مى‏کرد. روزى پیرزنى خدمت آن حضرت رسید. حضرت به او خیلى ملاطفت و تکریم کرد. پس از رفتنش عایشه پرسید: او که بود؟ فرمود: او در زمان خدیجه سراغ ما مى‏آمد. از نشانه‏هاى ایمان، وفادارى و خوش‏عهدى است.(8)
وفادارى پیامبر به حضرت خدیجه، مثال‏زدنى است. روزى پیامبر به یاد خدیجه افتاد و گریست، در حالى که کنار همسرانش بود. عایشه گفت: بر پیرزن عجوزى از پیرزنان سرخ‏روى بنى‏اسد گریه مى‏کنى؟!
پیامبر فرمود: وقتى که شما تکذیبم کردید او مرا تصدیق کرد، وقتى شما کفر ورزیدید او به من ایمان آورد، وقتى شما از فرزند آوردن عقیم بودید او برایم فرزند به دنیا آورد! عایشه گوید: از آن پس پیوسته مى‏کوشیدم با یادکرد از خدیجه، جایى در دل پیامبر خدا باز کنم.(9)
این نشان قدرشناسى و وفاى پیامبر نسبت به همسر خویش و از یاد نبردن خدمات و خوبى‏هاى اوست. خدیجه کبرا براى پیامبر خدا، مونس و همدم و پشتیبان و حمایت‏کننده‏اى جدى بود و چون پیامبر از محیط بیرون و مخالفت‏هاى قریش و حرف‏هاى ناپسند مردم رنجیده و غمگین مى‏شد، وقتى به خانه مى‏آمد، رفتار خدیجه، آن حضرت را تسکین و آرامش مى‏داد و غمش کاهش مى‏یافت؛(10) این بود که رسول خدا(ص) هم حرمت او را همواره نگه مى‏داشت و از او به نیکى یاد مى‏کرد و مى‏فرمود: هیچ کس خدیجه نمى‏شود!

4- مهمان‏نوازى‏

احترام، پذیرایى، تکریم و ملاطفت نسبت به مهمان، از ارزش‏هاى اخلاقى است. رسول خدا(ص) براى مهمان خویش زیرانداز مى‏انداخت، پذیرایى مى‏کرد، با او هم‏غذا مى‏شد و به نیازش رسیدگى مى‏کرد.
سلمان فارسى نقل مى‏کند: به خانه پیامبر خدا(ص) رفتم، بالشى که مخصوص خودش بود پشت من قرار داد. و این رفتار را با مهمانان دیگر هم داشت. براى آنان زیرانداز مى‏انداخت. بخصوص اگر خویشاوند بودند، تکریم بیشترى روا مى‏داشت. به روایت امام صادق(ع) روزى یکى از خواهران رضاعى پیامبر به محضر آن حضرت رسید. چون نگاه پیامبر به او افتاد، خیلى خوشحال شد، رداى خود را زیر او پهن کرد و او را روى آن نشاند، با او به گفتگو مشغول شد و شادمانى نشان داد. چون آن زن برخاست و رفت، برادرش آمد. اما پیامبر نسبت به او عنایت و تکریم کمترى داشت. وقتى علت را پرسیدند فرمود: براى آنکه آن خواهر نسبت به پدرش مهربان‏تر از آن برادر بود.(11)
این برخورد علاوه بر مهمان‏نوازى، نگاه ارزشى حضرت را نیز نشان مى‏دهد و خدمت به پدر را ملاکى براى شایستگى افراد بیان مى‏کند.
افرادى که مهمان حضرت مى‏شدند، گاهى پس از صرف غذا نمى‏رفتند و مى‏نشستند و به صحبت مشغول مى‏شدند. پیامبر هم به روى خود نمى‏آورد و تحمل مى‏کرد. تا آنکه آیه نازل شد و از مؤمنان خواست که وقتى مهمان پیامبر بودند، پس از صرف غذا متفرق شوند، چون نشستن بى‏جهت آنان، مزاحمت براى پیامبر بود و او را از کارهاى دیگر باز مى‏داشت.(12)
نیز روایت شده است که وقتى کسى وارد خانه حضرت مى‏شد، رسول خدا(ص) به عنوان حرمت نهادن به او که مهمانش بود، هرگز از مجلس برنمى‏خاست و بیرون نمى‏رفت، تا آنکه خودِ آن شخص برخیزد و برود.(13) به تکریم آن حضرت نسبت به سلمان فارسى اشاره شد. پیامبر پس از آن برخورد، به وى فرمود: اى سلمان! هیچ مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد نمى‏شود و او به عنوان اکرام و احترام، زیرانداز برایش نمى‏گسترد، مگر آنکه خداوند او را مى‏بخشاید.(14) وقتى مهمان داشت، با مهمان غذا مى‏خورد و دست از غذا خوردن نمى‏کشید مگر آنکه مهمان دست از طعام بکشد.

5- احترام به واردین و مراجعین‏

افزون بر مهمان‏نوازى که خصلت حضرت بود، چه در خانه یا مسجد یا بیرون، هر کس که به حضور او مى‏رسید تا دیدار کند، یا حاجتى و کارى داشت، مورد تکریم پیامبر قرار مى‏گرفت و به شخصیت آن وارد، احترام مى‏کرد. شیوه حضرت چنین بود که وقتى شخصى به محضرش وارد مى‏شد، زیرانداز خود را براى او مى‏گسترد تا بنشیند و اگر نمى‏پذیرفت، آنقدر اصرار مى‏فرمود تا طرف قبول کند: «و کانَ یؤثر الدّاخلَ علیه بِالوسادةِ الّتى تحَتَه، فانْ ابى‏ اَنْ یَقبَلها عَزَمَ علیه حتّى یَفعَلَ.»(15)
وقتى در یکى از دیدارهاى مردمى، اتاق حضرت پر از جمعیت بود، جریر بن‏عبداللَّه وارد شد و داخل اتاق جایى براى او نبود. بیرون از اتاق نشست. پیامبر چون نگاهش به او افتاد، عباى خود را از دوش خود برگرفت و پیچید و به سمت او فرستاد تا روى آن بنشیند. اما جریر هم ادب نشان داد و عباى پیامبر را بر صورت خود نهاد و بوسه بر آن زد.(16)
این شیوه، تنها نسبت به آشنایان و افراد متشخّص انجام نمى‏گرفت، بلکه همگانى بود و هر کس خدمت او مى‏رسید مورد اکرام قرار مى‏گرفت و زیراندازش یا عبایش را براى او پهن مى‏کرد، هر چند میان او و واردین، خویشاوندى و آشنایى و سابقه رفاقت نباشد: «و کان یُکرِمُ مَن دَخَل علیه، حتّى رُبّما بَسَط ثَوبَه لِمَنْ لیست بینَهُ و بینَهُ قِرابةٌ و لا رضاعٌ یُجلِسُهُ علیه.» (17)
چنین احترامى، نوعى تکریم ارباب رجوع بود که در سیره حضرتش وجود داشت. به این نمونه هم دقت کنید:
مردى وارد مسجد شد و به حضور پیامبر رسید. رسول خدا(ص) تنها بود و مسجد هم وسیع. ولى پیامبر در عین حال جا به جا شد و براى آن مرد، جا باز کرد. وى گفت: یا رسول اللَّه! جا که وسیع است. حضرت فرمود:
«اِنَّ حَقَّ المسلِمِ عَلَى المُسلِمِ اِذا رَآه یُریدُ الجلوسَ اِلیه اَنْ یَتَزَحْزَحَ له؛(18)
از جمله حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که وقتى دید مى‏خواهد کنار او بنشیند، برایش جا باز کند و کنارتر بنشیند.»
تلاش براى انجام خواسته مراجعین گامى دیگر در این راه بود. هر کس از وى درخواستى داشت، یا آن را انجام مى‏داد، و اگر نمى‏توانست حداقل با سخن نیک و کلام نرم پاسخش را مى‏داد و اخلاق نیکوى خود را شامل همگان مى‏ساخت. اگر یک مراجعه‏کننده غریب و ناآشنا رفتار تندى داشت، به نحوى که اصحاب مى‏خواستند با او به تندى عمل کنند، حضرت نمى‏گذاشت و مى‏فرمود:
هر گاه حاجتمندى را دیدید که آمده و خواسته‏اى دارد، او را پذیرایى و تکریم کنید: «اذا رأیتُم طالبَ الحاجَةِ یَطْلُبُها فَأرْفِدُوه.»(19)

6- مراعات حال مردم‏

از جلوه‏هاى رحمت نبوى نسبت به امت، دلسوزى و ترحم و مهربانى بود و مردم و ضعیفان را مراعات مى‏کرد و تا به آنان سخت نگذرد و این مصداق آیه شریفه «بالمؤمنین رؤوفٌ رحیم» است.
سخنرانى طولانى و خطبه نماز جمعه مفصل و طول دادن نماز، معمولاً براى افراد ضعیف خسته‏کننده است. پیامبر خدا حال آنان را مراعات مى‏کرد. به فرموده حضرت على(ع):
پیامبر خدا(ص) در عین حال که نمازش کامل بود، از همه کوتاه‏تر مى‏خواند و خطبه‏هایش کوتاه‏ترین خطبه‏ها بود و حرف‏هاى غیر لازم کمتر مى‏گفت.(20)
البته این در نماز واجب بود که به جماعت خوانده مى‏شد، و گرنه نمازهاى مستحبى را در خلوت خویش بسیار هم طولانى مى‏خواند و آنقدر به عبادت مى‏ایستاد که پاهاى مبارکش ورم مى‏کرد.
پیامبر گاهى در نماز جمعه یا جماعت، صداى گریه کودک مى‏شنید، نماز را سریع‏تر مى‏خواند و تمام مى‏کرد، تا مادر آن کودک به فرزندش برسد. آن حضرت با آنکه اغلب نمازهاى مغرب و عشا را با فاصله مى‏خواند، اما در سفرها که شتاب در پیمودن راه بود، یا در شب‏هاى بارانى، یا وقتى کار فورى داشت، «مغرب» را دیرتر و «عشا» را زودتر مى‏خواند و دو نماز را با هم و بدون فاصله مى‏خواند و مى‏فرمود: هر کس رحم نکند، مورد ترحم قرار نمى‏گیرد!(21)
خطبه‏هاى کوتاه وى نیز مظهرى از همین رحمت و مراعات بود «کانَ اقصرَ الناس خُطبةً و اَقَلَّهُ هَذَراً.»(22)
حتى هنگام غذا بر سر سفره‏هاى جمعى نیز مراعات حال افراد را مى‏کرد تا کسى گرسنه نماند. چنین روایت شده است:
«إَذا اَکَل مَع قومٍ طَعاماً کانَ اوّلَ مَنْ یَضَعُ یَدَهُ و آخِرَ من یَرْفَعُها، لِیأکُلَ القومُ؛(23)
هر گاه همراه گروهى غذا مى‏خورد، اولین کسى بود که دست به سوى غذا مى‏برد و آخرین نفرى بود که دست از طعام برمى‏داشت، تا دیگران بخورند.»
چون اگر چنین نمى‏کرد، شاید کسانى از روى حجب و حیا با آنکه سیر نشده‏اند دست از غذا بکشند، یا در آغاز طعام با آنکه بسیار گرسنه و بى‏تابند، به لحاظ رعایت ادب، آغاز به خوردن نکنند. این رفتار، سبب مى‏شد کسى گرسنه از سر سفره برنخیزد.
گاهى آن حضرت سواره بود. اجازه نمى‏داد کسى یا کسانى پیاده همراه او بیاید. یا او را سوار بر مرکب خویش مى‏کرد، یا اگر طرف حاضر نبود سوار شود، مى‏فرمود: پس جلوتر برو و در فلان جا منتظرم باش تا برسم.(24)
گاهى کودکى را مى‏آوردند که حضرت برایش دعا کند تا نامگذارى کند. حضرت براى تکریم خانواده‏اش کودک را به آغوش مى‏گرفت و کودک در دامن پیامبر گاهى ادرار مى‏کرد. بعضى از حاضران بر سر بچه داد مى‏کشیدند، حضرت آنان را نهى مى‏کرد و مى‏فرمود: بگذارید ادرارش تمام شود. سپس بعد از دعا یا نامگذارى و خوشحال کردن بستگان آن کودک برمى‏خاست و جامه خویش را مى‏شست و چنان رفتار مى‏کرد که آنان تصور نکنند پیامبر از این پیش‏آمد ناراحت شده است(25) و این نهایت مراعات حال مردم و لطف و مهرورزى به آنان است.

7- ادب و تواضع‏

ادب در برخورد، هم محبوبیت‏آور است، هم نشانه شخصیت انسان، هم نشان حرمت نهادن به انسان‏هاى دیگر.
پیامبر خدا(ص) ادب‏شده الهى بود و مى‏فرمود: «اَدّبنى ربّى فَأحَسَن تأدیبى»،(26) هم در رفتارش با مردم، ادب را رعایت مى‏کرد.
ادب، جلوه‏هاى مختلف دارد که در نگاه، سخن، جواب، نشستن، غذا خوردن و ... خود را نشان مى‏دهد. پیامبر خدا(ص) افراد را با بهترین لقب‏ها صدا مى‏کرد و از نام بد نهادن بر اشخاص پرهیز داشت. هرگز رسول خدا(ص) را ندیدند که پاى خود را پیش همنشین خود دراز کند: «ما رُئِىَ مُقدِّما رِجْلَهُ بَیْنَ یَدَى جلیسٍ لَهُ قَطُّ»(27) آن حضرت هرگز کلام کسى را قطع نمى‏کرد، بلکه گوش مى‏داد تا سخنش به پایان برسد. نزد دیگران آروغ نمى‏زد، خنده‏اش تبسم بود و به حد قهقهه نمى‏رسید، هرگز زانوهاى خود را پیش دیگران لخت نمى‏کرد: «ما اَخرَج رُکبَتَیهِ بَینَ یدىْ جلیسٍ لَهُ قَطُّ»،(28) هنگام غذا خوردن بر سر سفره هم که مى‏نشست، زانوان و قدم‏هاى خویش را جمع مى‏کرد و مثل نمازگزار در حالت تشهد مى‏نشست، با حوصله به حرف‏هاى دیگران گوش مى‏داد، وقتى هم سخن مى‏گفت، سخن خویش را با لبخند مى‏آمیخت:
«کانَ رسولُ اللَّه(ص) اِذا حَدَّث بحدیثٍ تَبسَّمَ فى‏ حدیثهِ».(29)
از نشانه‏هاى دیگر ادب نبوى، آراستگى هنگام حضور در جمع مسلمانان بود. وقتى مى‏خواست به مسجد برود یا در جمعى حاضر شود، نگاه در آینه مى‏کرد. سر و صورت خود را شانه مى‏زد و مرتب مى‏کرد و خود را هم براى خانواده و هم براى اصحاب مى‏آراست و مى‏فرمود: خداوند دوست دارد که بنده‏اش وقتى نزد برادرانش بیرون مى‏آید، خود را براى آنان آماده و آراسته سازد.(30) عطر زدن و خوشبویى آن پیامبر نیز جلوه‏اى از ادب رفتارى حضرت در اجتماع بود.

8- مردمى زیستن‏

رسول خدا(ص) با آنکه اولین شخصیت جهان آفرینش و افضل انبیا و داراى آن موقعیت دینى، علمى، اجتماعى و سیاسى و محبوبیت بود، اما رفتار و زندگیش کاملاً مردمى و با مردم و کنار مردم و همدرد و همداستان با مردم بود و تواضع و فروتنى حضرت بى‏نظیر بود. اینکه قرآن در باره او و از زبان او مى‏گوید: «أنا بشرٌ مِثلکم»،(31) واقعاً خود را مثل دیگران مى‏دانست و براى خود امتیاز خاصى قائل نبود. در میان مردم حلقه‏وار مى‏نشست، وارد مجلسى که مى‏شد هر جا که جا بود مى‏نشست، روى زمین غذا مى‏خورد، مثل بندگان روى زمین مى‏نشست، به تشییع جنازه و عیادت مریض مى‏رفت، با فقیران و بینوایان همنشین و هم‏غذا مى‏شد: «یجالسُ الفقراءَ و یؤاکِلُ المَساکینَ».(32)
با آنکه روح بلند و افکار عالى و قرب به خدا داشت، اما در زندگى عادى مثل دیگران بود و حرکات خاصى نداشت. به نقل زید بن‏ثابت: ما هر گاه در حضور پیامبر بودیم، اگر در باره آخرت و یاد قیامت سخن مى‏گفتیم، با ما در باره همان موضوع هم‏صحبت مى‏شد و اگر از دنیا مى‏گفتیم، حرف دنیایى مى‏زد و اگر از خوردنى و نوشیدنى صحبت مى‏کردیم، آن حضرت هم با ما در باره همین‏ها حرف مى‏زد و بر هر چه که ما مى‏خندیم، یا از هر چه که تعجب مى‏کردیم، آن حضرت هم مى‏خندید و تعجب مى‏کرد:
«یَضحکُ ممّا یَضحکون و یَتعجّبُ ممّا یَتعجَّبونَ منه.»(33)
این نهایت مردمى زیستن او بود و اینکه خود را براى مردم نمى‏گرفت!
ابوذر غفارى نقل مى‏کند: میان اصحاب مى‏نشست، گاهى فردى که غریب و ناشناس بود مى‏آمد و آن حضرت را به شخص نمى‏شناخت، مى‏پرسید که پیامبر کدام یک از شماست؟ این بود که از آن حضرت خواستیم اجازه دهد جایگاهى برایش بسازیم که آنجا بنشیند تا افراد غریبه او را بشناسند. موافقت فرمود. دکه و سکو مانندى از گِل درست کردیم، پیامبر روى آن مى‏نشست، ما هم در دو طرف او مى‏نشستیم.(34) آیا مردمى‏تر از این مى‏توان یافت؟
در سفرها، حضرت رسول(ص) در آخرهاى مردم راه مى‏رفت، به دیگران کمک مى‏کرد، آنان را بر مرکب خویش سوار مى‏کرد و راهنمایى مى‏نمود:
«کانَ رَسُولُ اللَّهِ فى اُخریاتِ الناسِ یُزجِى الضّعیفَ وَ یُردِفُه و یَدُلُّهُم.»(35)
آن حضرت در قید و بند مرکب خاص براى تردد نبود. گاهى سوار اسب یا استر مى‏شد، گاهى هم سوار بر الاغ مى‏شد و کسى را هم همراه خود سوار مى‏کرد، گاهى هم اگر وسیله‏اى نبود، پیاده و پابرهنه و بدون عبا و عمامه رفت و آمد مى‏کرد: «... وَ یَمشى راجِلاً وَ حافیاً بلا رِداءٍ وَ لا عَمامةٍ.»(36)
در یکى از سفرها براى تهیه غذا، هر کس به کارى پرداخت، پیامبر هم به جمع‏آورى هیزم مشغول شد و هر چه اصحاب مى‏خواستند او را از این کار بازدارند نپذیرفت و با آنان در آماده‏سازى غذا مشارکت داشت. در جنگ خندق هم در حفر خندق، دوشادوش دیگران به تلاش مشغول بود.
در سخن گفتن نیز ساده حرف مى‏زد و با آنکه عقل کل و گنجینه معارف والا بود، زبانى مردمى داشت و در سطح مردم سخن مى‏گفت. به فرموده امام صادق(ع):
«ما کلّم رسولُ اللَّهِ(ص) العِبادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ، قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): اِنّا مَعْشَرُ الأنبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ على‏ قَدرِ عقولِهِم؛(37)
پیامبر خدا(ص) هرگز با کُنه و نهایت عقل خویش با مردم سخن نگفت. آن حضرت فرموده است: ما پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقل‏هایشان صحبت کنیم.»

9- گشاده‏رویى‏

چهره و برخورد اولیه، یا کمند جذب و محبت است، یا عامل دفع و گریز.
پیامبر خدا(ص) گشاده‏رو و خندان بود و رفتارى پرجاذبه داشت. جز در حالتى که قرآن نازل مى‏شد، یا موعظه مى‏کرد، اغلب خندان و متبسم بود. در حدیث است:
«کانَ اَکْثَرَ النّاسِ تبسُّماً و ضِحْکاً فى وجُوهِ اَصحابه؛(38)
از همه مردم بیشتر خنده‏رو بود و در چهره اصحابش لبخند مى‏زد».
گاهى هم با دیگران مزاح و شوخى مى‏کرد، با این هدف که آنان را مسرور و خرسند سازد.(39)
اخلاق او چنان بود که به هر کس مى‏رسید - حتى کودکان - سلام مى‏داد و با هر مسلمانى که برخورد مى‏کرد، مصاحفه مى‏کرد و هنگام دست دادن، آنقدر دست خود را در دست طرف مقابل نگه مى‏داشت که او دست خود را عقب بکشد و با چنین صمیمیتى در برخورد، در دل‏ها محبت و جاذبه مى‏آفرید.

10- تحمل و بردبارى‏

صبورى و تحمل در برابر مشکلات، حرف‏ها، تهمت‏ها، دشمنى‏ها و کارشکنى‏ها، از ضرورى‏ترین صفات لازم براى یک پیشواست. پیامبر اکرم(ص) این ویژگى‏ها را در حد اعلا داشت و بارها خداوند به آن حضرت توصیه به تحمل حرف‏ها و حدیث‏ها داشت: «فاصْبِر على‏ ما یَقولُون.»(40)
رسول خدا(ص) بر جفا و تندى و بى‏ادبى دیگران صبر مى‏کرد. روزى یک عرب بادیه‏نشین سراغ پیامبر آمد و در برخورد، به شدت رداى آن حضرت را کشید، به گونه‏اى که حاشیه ردا بر گردن رسول خدا خط انداخت و اثر گذاشت. آنگاه به آن پیامبر رأفت خطاب کرد که: یا محمد! از آن اموال خدا که در اختیار توست، دستور بده به من بدهند. حضرت به او توجهى کرد، لبخندى زد و دستور داد چیزى به او بدهند.(41) بیان حضرت على(ع) در این تحمل عظیم و صبورى چنین است:
«یَصْبِرُ لِلْغَریبِ عَلى الَجْفَوةِ فى مَنطِقِه و مَسألته ...؛(42)
بر جفا و تندى غریب در گفتار و درخواستش صبر مى‏کرد.»

11- گذشت و پوزش‏پذیرى‏

انسان‏هاى حقیر پیوسته در فکر انتقام‏جویى و مقابله به مثل‏اند، اما صاحبان روح‏هاى بلند و همت‏هاى عالى، گذشت و عفو را شیوه خود مى‏سازند. رسول خدا(ص) با آن همه ستم و بدى که از قریش دیده بود، در فتح مکه به جاى انتقامجویى، همه را بخشید و به آنان که شعار «انتقام، انتقام» مى‏دادند اعتراض کرد. کسانى از یهود خیبر را هم که غذاى مسموم براى حضرت فرستاده بودند و زنى یهودى را که غذاى زهرآگین براى حضرت فراهم کرده بود، بخشود و از خطاى آنان در گذشت.
عادت پیامبر بود که بدى را با بدى پاسخ ندهد، بلکه کریمانه گذشت کند و مى‏بخشود:
«لا یَجزِى بالسّیئةِ السّیئَةَ، و لکن یَغْفِرُ و یَصْفَحُ.»(43)
امت خویش را بر همین اخلاق تربیت کرده بود و خصلت ستیزه‏جویى و انتقام را به روحیه عفو و صَفْح تبدیل ساخته بود. نمونه‏اى از این روحیه هم در «پوزش‏پذیرى» جلوه مى‏کرد و اگر کسى خطا و جفایى مى‏کرد، سپس عذرخواهى مى‏کرد، حضرت مى‏پذیرفت:
«لا یَجْفو على اَحدٍ، یَقْبَلُ معذِرَةَ المُعتَذِرِ الیه؛(44)
به کسى جفا و تندى نمى‏کرد، هر کس هم از او معذرت‏خواهى مى‏کرد، مى‏پذیرفت.»
حتى برخوردش با خدمتکار خود انس، کریمانه بود، نه ملامتگرانه. انس بن‏مالک مى‏گوید: من نُه سال همراه پیامبر و خادم او بودم، هرگز به یاد ندارم که یک بار هم به من گفته باشد: چرا چنین و چنان کردى؟ و هرگز چیزى را بر من عیب نگرفت.(45)

12- تفقّد از یاران‏

رأفت و رحمتى که به مؤمنان داشت، سبب مى‏شد همواره به فکر و یاد آنان باشد و از مشکلات آنان آگاه گردد و از حال‏شان جویا شود. امیرالمؤمنین(ع) چنین روایت مى‏کند:
«اِذا تَفقَّد الرّجُلَ مِن إخوانه ثَلاثةَ اَیّامٍ سَأل عَنْهُ، فإنْ کانَ غائباً دَعا لَهُ، و اِنْ کانَ شاهداً زارَهُ و إنْ کان مَریضاً عادَهُ؛(46)
هر گاه سه روز مى‏گذشت و یکى از برادران دینى را نمى‏دید، جویاى حال او مى‏شد. اگر غایب و به سفر رفته بود، در حق او دعا مى‏کرد، اگر شاهد و در شهر بود، به دیدارش مى‏رفت و اگر بیمار بود، به عیادتش مى‏رفت.»
جابر بن‏عبداللَّه نقل مى‏کند که در یکى از غزوات که همراه پیامبر بودم، شترم از رفتن باز ماند. پیامبر که در آخرهاى مردم حرکت مى‏کرد به من رسید و کمکم کرد تا شترم را که خوابیده بود و دیگر راه نمى‏رفت، از جایش برخیزاند، دوباره آن را خواباند و مرا سوار کرد و دوباره بلندش کرد. در طول راه که مى‏رفتیم، از وضع پدرم و خانواده‏ام و بدهکارى پدرم که وفات یافته بود و از زن بیوه‏اى که با او ازدواج کرده بودم و شترى که خریده بودم و موضوعاتى از این دست پرسید و من جواب مى‏دادم و از من خواست وقتى به مدینه رسیدیم، یادآورى کن کمکى به تو بکنم و وضعت بهتر شود.(47)
پیامبر خدا(ص) توصیه مى‏کرد که حاجت و نیاز کسانى را که دسترسى به من ندارند، یا نمى‏توانند نیازشان را مطرح کنند به من اطلاع دهید، چرا که خداوند در قیامت، قدم‏هاى کسانى را بر صراط استوار مى‏دارد که حاجت حاجتمندان و گرفتارى درماندگان را به افراد توانگر و مسئولان و زمامداران برساند. این بود که در حضور او اگر از دیگران صحبتى مى‏شد، از این گونه امور بود، نه عیوب و لغزش‏هاى آنان.(48)

13- کارگشایى‏

رفع نیاز از دیگران و کمک به حل مشکلات‏شان از مسائل مهم در نظر پیامبر بود. چه در مسجد و چه در خانه، محضر او محل مراجعه دیگران براى نیازهایشان بود و حضرت در حد توان مساعدت مى‏کرد و هرگز درخواستى را رد نمى‏کرد. حتى نسبت به ابوسفیان نیز با آن همه سابقه عداوت و بدرفتارى، این گونه رفتار مى‏کرد. ابن‏عباس مى‏گوید: مسلمانان توجهى به ابوسفیان نمى‏کردند و با او همنشین نمى‏شدند. روزى به پیامبر گفت: سه درخواست دارم. پیامبر فرمود: بگو ... هر سه خواسته خود را مطرح کرد و پیامبر هم پذیرفت.(49)
عمر نقل مى‏کند: روزى مردى به حضور حضرت آمد و درخواستى داشت. پیامبر خدا(ص) فرمود: الان چیزى ندارم بدهم. به حساب من هر چه مى‏خواهى بخر، اگر چیزى به دست‏مان رسید، بدهى تو را مى‏پردازیم. عمر گفت: یا رسول اللَّه! وقتى توانایى ندارى، خدا هم بر تو تکلیفى ننهاده است! پیامبر از این سخن خوشش نیامد. آن مرد گفت: انفاق کن و نترس، چون از خدا چیزى کم نمى‏شود و پیامبر از این سخن مسرور گشت.(50)
نزد رسول خدا(ص) کسانى قرب و منزلت بیشترى داشتند و از یاران ویژه او به شمار مى‏رفتند که نسبت به مسلمانان خیرخواه‏تر و کارگشاتر باشند و ایثار و مواسات و کمک‏رسانى‏شان بیشتر باشد.(51)
به نقل حضرت على(ع) کسانى که با پیامبر کار داشتند و براى رفع حاجت در خانه خدمتش مى‏رسیدند، بعضى یک حاجت داشتند، بعضى دو حاجت و بعضى بیشتر. پیامبر اکرم(ص) اوقات خویش را صرف آنان مى‏کرد و مشکلات‏شان را برطرف مى‏ساخت و وقت خود را به تناسب کار آنان تقسیم مى‏کرد:
«فَمِنهُم ذو الحاجَةِ و منهم ذو الحاجَتَینِ وَ مِنهم ذوا لحوائجِ، فَیَتشاغَلُ بِهِم و یُشْغِلُهم فیما اَصْلَحَهُم.»(52)
ایجاد روحیه همدردى و خدمت به دیگران، از تلاش‏هاى مهم حضرت بود و مؤمنان را همچون اعضاى پیکر واحدى مى‏دانست که عضوى از رنج عضو دیگر در ناراحتى به سر مى‏برد و همه را «کالجسد الواحد» مى‏شمرد و شعر زیباى سعدى: «بنى‏آدم اعضاى یک پیکرند ...» ترجمانى از کلام نورانى آن حضرت است.

14- وحدت‏بخشى و الفت‏آفرینى‏

از خصلت‏هاى والاى رسول خدا(ص) ایجاد الفت و مودت بین مردم و زدودن کینه‏ها، کدورت‏ها و اختلافات بود. اگر آن حضرت را «پیامبر وحدت» به شمار آوریم، بیراهه نرفته‏ایم.
صحنه‏هاى بسیارى در حیات پیامبر وجود دارد که شاهد این الفت‏آفرینى است. داستان تدبیر وحدت‏بخش او در نصب حجرالأسود در جاى خود و جلوگیرى از خونریزى میان قبایل قریش یکى از آنهاست، ایجاد مؤاخات و برادرى میان مسلمانان پس از هجرت به مدینه، نمونه دیگر است، نهى آن حضرت از عیبجویى دیگران در حضورش نسبت به افراد غایب، تأکید بر مزیت نداشتن عرب بر عجم و سفید بر سیاه مگر براساس تقوا، پذیرش یکسان دعوت فقیر و غنى و برده و آزاد براى رفتن به مهمانى و خانه آنان، مصرف زکات براى تألیف قلوب، جلوگیرى و حل نزاع دیرین میان اوس و خزرج در یثرب و ایجاد آشتى و الفت میان آنان و ... از این نمونه‏هاست.
حتى سخنان حضرت نیز مایه وحدت و الفت بود. زبان هر کس با نوع سخنى که مى‏گوید، هم مى‏تواند بذر نفاق و جدایى و اختلاف و نزاع بیفشاند و دوستى‏ها را به هم بزند، هم مى‏تواند درگیرى‏ها و مخاصمات و جدایى‏ها را از بین ببرد.
امام حسن مجتبى از قول امیرالمؤمنین(ع) این روش پیامبر را چنین توصیف مى‏کند:
«کانَ رسولُ اللَّه(ص) یَخْزِنُ لِسانَه اِلّا فیما یَعینه، و یُؤلِّفُهُم و لا یُفَرِقُهم (و لا یُنفّرهم) وَ یُکرمُ کریمَ کُلِّ قَومٍ و یُوَلّیهِ علیهم؛(53)
پیامبر خدا، زبان خود را از حرف زدن نگه مى‏داشت مگر در جایى که برایش مفید بود و به او مربوط مى‏شد، مردم را الفت و وحدت مى‏بخشید و آنان را متفرق و بیزار از هم نمى‏ساخت، بزرگ هر قوم و جمعى را احترام مى‏کرد و همان شخص را سرپرست آنان قرار مى‏داد.»
روشن است که چنین رفتارى حاکى از مدیریت شایسته آن حضرت در حفظ قوام و انسجام مجموعه‏هاست و ابقاى موقعیت‏ها و ریاست‏هاى هر گروه در الفت‏بخشى میان آنان مؤثر است.
در جامعه بشرى و میان افراد، عوامل جدایى و مرزبندى عبارت است از: زبان، رنگ، نژاد، ملیت، قوم و قبیله، کشور و وطن، وضع طبقاتى و اقتصادى، مسئله بردگى و آزادى و ... . اما رسول خدا(ص) چه با بیان و چه در عمل، همه را یکسان مى‏دید و مى‏دانست و تنها «تقوا» را معیار برترى مى‏شمرد و از این‏رو میان یاران و پیروان او، عرب و عجم، رومى و زنگى، برده و آزاد، سیاه و سفید، فقیر و غنى، قرشى و حبشى، مهاجر و انصار، رئیس قبیله و بنده زرخرید و ... دیده مى‏شد و همه هم در مسلمانى برادر بودند و در جامعه کنار هم و همه «امت واحده» محسوب مى‏شدند. به گفته مولانا در مثنوى:
همچون آن یک نور خورشید سما
صد شود نسبت به صحن خانه‏ها
لیک یک باشد همه انوارشان‏
چون که برگیرى تو دیوار از میان‏
چون نماند خانه‏ها را قاعده‏
مؤمنان مانند، نفسِ واحده‏

و این از برکت دمِ الفت‏آفرین نبوى بود که آن مرزها را برداشت و وحدت‏آفرین گشت.
وز دمِ «المؤمنون اخوه» به پند
در شکستند و تن واحد شدند

عدالت در سیره نبوى مشهود بود و همین برابرنگرى از عوامل دیگر الفت‏آفرین و وحدت‏بخش بود.
امام صادق(ع) در باره این اخلاق پیامبر(ص) مى‏فرماید:
«کانَ رَسُول اللَّهِ(ص) یُقَسِّمُ لَحَظاتَه بینَ اَصْحابه، فَیَنْظُرُ إلى‏ ذا و یَنْظُر إلى‏ ذا بالسّویه؛(54)
پیامبر خدا نگاههایش را میان اصحاب تقسیم مى‏کرد و به این و آن یکسان نگاه مى‏کرد». و به تعبیرى که در بیان امیرالمؤمنین آمده است، سهم و بهره هر یک از همنشینان را ادا مى‏کرد تا هیچ کس احساس نکند که دیگرى نزد آن حضرت جایگاه بهترى دارد:
«یُعطى کُلاًّ مِن جُلَسائه نَصیبَه، حَتَّى لا یَحْسَبَ جَلیسُه اَنَّ اَحَداً اَکرَمُ عَلَیهِ منه.»(55)

15- مهربانى با کودکان، عنایت به جوانان‏

در جامعه جاهلیت‏زده حجاز که دختر را ننگ مى‏دانستند و عاطفه نسبت به کودکان کم بود و معیار مهم در نظرشان کهولت سن و شیخ قبیله بود، پیامبر خدا(ص) به کودکان مهربان بود، دختر را عزیز مى‏داشت و با توجه به جوانان، معیار را لیاقت و توانایى قرار داده بود.
مى‏فرمود: پنج چیز است که تا زنده‏ام ترک نخواهم کرد، یکى از آنها سلام کردن به کودکان است، تا پس از من سنّت شود.(56) نام کودکان را با احترام مى‏برد. در باره دختران سفارش ویژه داشت و مى‏فرمود: بهترین فرزندان شما دخترانند و از نشانه‏هاى خوش‏قدمى یک بانو آن است که فرزند نخست او دختر باشد. به کسى که از تولد دخترش ناراحت شده بود، فرمود: او همچون گلى است خوشبو که از آن بهره مى‏برى.(57)
پیامبر خدا(ص) به فرزندان خود مهر مى‏ورزید، آنان را در آغوش مى‏گرفت، لب‏هایشان را مى‏بوسید و به اکرام فرزندان و دوست داشتن آنان سفارش مى‏کرد و توصیه مى‏فرمود که بین فرزندان‏تان به عدالت رفتار کنید، حتى در بوسیدن آنها. بوسیدن فرزند را کارى خوب مى‏دانست که ثواب دارد:
«مَنْ قَبّل وَلَدَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنةً؛(58)
هر کس فرزندش را ببوسد، خدا براى او حسنه‏اى مى‏نویسد.»
روزى پیامبر خدا(ص) دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام را بوسید. اقرع بن‏حابس کنار آن حضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاکنون هیچ یک را نبوسیده‏ام! پیامبر فرمود: من با تو چه کنم، که خدا رحمت و عطوفت را از دلت کنده است؟!(59) و این حدیث شریف از سخنان اوست:
«اَحِبُّوا الصبیانَ و اَرحَمُوهم؛(60)
کودکان را دوست بدارید و به آنان شفقت داشته باشید.»
هر گاه حسن و حسین علیهماالسلام بر پیامبر خدا وارد مى‏شدند، آن حضرت برمى‏خاست و آن دو عزیز را در آغوش مى‏گرفت و بر دوش خود سوار مى‏کرد.
پیامبر اعظم(ص) به لیاقت و کاردانى جوانان احترام مى‏گذاشت و آنان را به کارهاى مهم و سنگین مى‏گماشت و معیار فرماندهى و مسئولیت در نظر او، ایمان و کاردانى و تقوا بود، نه سن و سال.
در آستانه رحلت، سپاهى را مأموریت داد که براى دفع دشمن به جبهه بروند. «اسامة بن‏زید» را که جوانى هیجده ساله بود به فرماندهى گماشت و از همه بزرگسالان خواست که تحت فرمان او بسیج شوند و به اردوگاه بروند. پیش از هجرت هم جوان لایق و باایمانى همچون مصعب را به یثرب فرستاد تا مردم آنجا را با اسلام آشنا کند و به آنان قرآن بیاموزد. جعفر بن‏ابى‏طالب را نیز به ریاست گروهى گماشت که به حبشه هجرت کردند، با آنکه سن زیادى نداشت.
پیامبر توصیه مى‏فرمود که با جوانان رفتار نیک داشته باشید، چرا که آنان دل‏نازک‏ترند و مى‏فرمود: خداوند مرا به عنوان بشیر و نذیر فرستاد، جوانان پذیرفتند و با من هم‏پیمان شدند، ولى پیران مخالفت کردند:
«اُصیکم بالشُبّانِ خیراً فانّهم اَرَقُّ أفئدةً، إنّ اللَّه بَعَثنى بشیراً و نذیراً، فحالَفَنى الشُبّانُ و خالَفَنى الشّیوخ.»(61)
در نظر پیامبر، جوانى که راه طاعت خدا و عفاف را پیشه گیرد، بسیار ارجمند بود و از جوانان باتقوا ستایش فراوان مى‏کرد، بخصوص جوانان توبه‏کار را محبوب خدا مى‏دانست و به جوانان توصیه مى‏فرمود که براى مصونیت از گناه، زودتر ازدواج کنند و از جمله حقوق فرزندان بر پدران را آن مى‏دانست که چون به سن ازدواج رسیدند، فرزندان را ازدواج دهند و سفارش آن حضرت بود که قدر جوانى را پیش از فرا رسیدن پیرى بدانید:
«و شَبابَکَ قبل هِرَمِک.» و آموزش در نوجوانى و کودکى را مهم و آن را همچون نقشى بر سنگ مى‏دانست که ماندگار است. در تشویق جوانان به ایمان و طاعت، مى‏فرمود:
«اِنَّ اللَّه یُحِبُّ الشابَّ الذّى یُفنى‏ شبابَهُ فى‏ طاعَةِ اللَّه؛(62)
خداوند جوانى را دوست مى‏دارد که جوانى خویش را در اطاعت پروردگار صرف کند.»
دوست داشت که جوانان حرفه و شغل داشته باشند و کار کنند. اگر جوانى را مى‏دید که بیکار است، مى‏فرمود: از چشمم افتاد. در میان یاران او، چهره جوان بسیار مى‏توان دید، چه در دوره مکه چه مدینه، چون عنایتى که آن حضرت به جوانان و هدایت ایشان داشت، بیشتر بود.

و اما ما ...

آن رسول اعظم، امام ماست و ما امت او. آنچه بر امت است، تبعیت و پیروى است، نه جلو افتادن از او، نه عقب ماندن، بلکه ملازم بودن و همراهى و تصدیق و تسلیم و طاعت.
بر اساس آنچه از سیره حضرت بیان شد، مى‏توان سرمشقى براى خود یافت و درس‏هاى ماندگار او را به کار بست.
این سرمشق نورانى براى «مشق زندگى» چنین است:
با خانواده همدل باشیم، در کارهاى خانه مشارکت داشته باشیم، آداب همسردارى و وفاى به شریک زندگى را بیاموزیم و به کار بندیم، مهمان را عزیز و گرامى بداریم، به واردین به خانه و مراجعین به محل کارمان به عنوان تکریم و ارباب رجوع احترام بگذاریم، با مردم همدردى و همراهى کنیم، برخوردى متواضعانه و از روى ادب داشته باشیم، ساده‏زیستى و زندگى مردمى را فراموش نکنیم، با چهره باز و خندان و گشاده‏رویى با دیگران برخورد کنیم، در راه هدف خویش صبور و بردبار باشیم، به جاى کینه‏ورزى و خصومت، بگذریم و نادیده بگیریم، از دوستان و خویشان پرس و جو و تفقد کنیم، در کارگشایى از مشکلات مردم پیشقدم باشیم، منادى وحدت و الفت باشیم، نه بذرافشان تفرقه و جدایى، با کودکان مهربانى کنیم و جوانان را مورد احترام قرار دهیم.
اینهاست گوشه‏اى از درس‏هایى که مى‏توان از مکتب اخلاقى حضرت محمد(ص) آموخت.
و چه کسى از ما سزاوارتر، به آموختن این درس‏ها و توجه به این پیام‏ها؟

پى نوشت :
1) سوره حشر، آیه 7.
2) مکارم الاخلاق، ص‏26.
3) همان، ص‏13.
4) بحارالانوار، ج‏16، ص‏227.
5) سنن النبى، ص‏73.
6) همان، ص‏150.
7) سوره نساء، آیه 19.
8) بحارالانوار، ج‏16، ص‏8.
9) همان.
10) همان، ص‏10 و 11.
11) همان، ص‏281.
12) سوره احزاب، آیه 53.
13) سنن‏النبى، ص‏51.
14) بحارالانوار، ج‏16، ص‏235.
15) سنن‏النبى، ص‏53.
16) بحارالانوار، ج‏16، ص‏235.
17) محجّةالبیضاء، ج‏4، ص‏131.
18) بحارالانوار، ج‏16، ص‏240.
19) مکارم‏الاخلاق، ص‏15.
20) سنن‏النبى، ص‏45.
21) همان، ص‏248.
22) مکارم‏الاخلاق، ص‏23.
23) محاسن برقى، ص‏448.
24) بحارالانوار، ج‏16، ص‏236.
25) مکارم‏الاخلاق، ص‏25.
26) نهج‏الفصاحه، حدیث 78.
27) بحارالانوار، ج‏16، ص‏236.
28) مکارم‏الاخلاق، ص‏17.
29) سنن‏النبى، ص‏48.
30) بحارالانوار، ج‏16، ص‏249.
31) سوره کهف، آیه 110.
32) بحارالانوار، ج‏16، ص‏228.
33) مکارم‏الاخلاق، ص‏15.
34) همان، ص‏16.
35) همان، ص‏22؛ مکارم‏الاخلاق، ص‏71.
36) سنن‏النبى، ص‏74.
37) بحارالانوار، ج‏16، ص‏280.
38) محجّة البیضاء، ج‏4، ص‏134.
39) سنن‏النبى، ص‏48.
40) سوره ق، آیه 39؛ سوره طه، آیه 130؛ سوره ص، آیه 17؛ سوره مزمّل، آیه 10؛ سوره غافر، آیه 77 و ... .
41) مکارم‏الاخلاق، ص‏17.
42) همان، ص‏15.
43) مناقب ابن شهر آشوب، ج‏1، ص‏147.
44) همان، ص‏146.
45) بحارالانوار، ج‏16، ص‏230.
46) مکارم‏الاخلاق، ص‏19.
47) همان، ص‏20.
48) بحارالانوار، ج‏16، ص‏151.
49) همان، ص‏231.
50) همان، ص‏232.
51) همان، ص‏151.
52) سنن‏النبى، ص‏15.
53) مکارم‏الاخلاق، ص‏14.
54) سنن‏النبى، ص‏47.
55) مکارم الاخلاق، ص‏14.
56) بحارالانوار، ج‏73، ص‏10.
57) وسائل‏الشیعه، ج‏15، ص‏101.
58) میزان‏الحکمة، ج‏10، ص‏699.
59) همان، ص‏100.
60) وسائل‏الشیعه (آل البیت)، ج‏21، ص‏483.
61) سفینةالبحار، ج‏2، ص‏176.
62) میزان الحکمه، ج‏5، ص‏9.