اخلاق خانوادگى و اجتماعى پیامبر(ص)
جواد محدثى
مدخل
حیات معنوى و الگویى خاتم رسولان، در عمل و رفتار پیروانش جلوه مىکند.
امروز بیش از هر زمان، پیروى از آن «الگوى کامل» و تأسى به آن «اسوه حسنه» بر امت آن حضرت ضرورى است، تا نه تنها با قلم و تألیف و مقالات از ساحت نورانى پیامبر اعظم(ص) دفاع شود، بلکه مؤثرترین دفاع و رساترین تبلیغ، با «زبان عمل» صورت پذیرد و چشم جهانیان با مشاهده رفتار و اخلاقِ «امت محمدى» دریابند که آنچه در باره پیامبر به عنوان تبلیغ سوء، گفته و نوشته و پخش مىشود بىاساس است و سیماى نورانى حضرت محمد(ص)، درخشانتر از آن است که با ابرهاى تیره شبهات مخالفان و لجنپراکنى معاندان، از فروغافشانى باز ماند.
از اینرو، در سال پیامبر اعظم(ص)، هم تبیین و طرح ویژگىهاى شخصیت بزرگ پیامبر ضرورى است، هم آراستن خود به خُلق و خوى نبوى در همه ابعاد، از جمله در بُعد زندگى خانوادگى و برخوردهاى اجتماعى.
آنچه مىخوانید، نمونههایى از سیره اخلاقى نبى مکرّم در خانه و خانواده و میان خویشان و در جمع مردم و روابط اجتماعى است، تا از این رهگذر و در پى آشنایى بیشتر با این «مدل اخلاق»، رفتارمان نیز با اوصاف و سیره آن بزرگوار، همسو و هماهنگ باشد. اگر قرآن کریم ما را توصیه کرده که آنچه پیامبر خدا به شما داد، آن را بگیرید، «ما اَتاکم الرَّسُولُ فَخُذُوه»(1) شامل پیروى از سیره آن حضرت نیز مىشود، چرا که دادههاى حضرت رسول به امتش تنها در بُعد گفتار و فرمان نیست، بلکه سیره او نیز معیار و ملاک و میزان عمل است و به این سرمشق هم باید نیک توجه کنیم و آن را به شایستگى عمل کنیم.
اینک مرورى بر نمونههایى از خُلق و خوى مصطفوى در مسائل خانوادگى و اجتماعى و معاشرتى:
1- همدلى با خانواده
اگر خانواده را مجموعه کوچکى به شمار آوریم که رفتار زن و شوهر و فرزندان با یکدیگر، آن را صفا مىبخشد و همدلى میان افراد، آن را قوام و استحکام مىدهد، نمونه این رفتار در خانه محمد(ص) دیده مىشود.
پیامبر خدا(ص) در خانه که بود، از هر نوع غذایى که فراهم مىکردند مىخورد و از آنچه خدا حلال کرده است همراه خانواده و خدمتکاران تناول مىکرد و هرگز از غذایى بدگویى و مذمت نمىکرد: «کانَ رسول اللَّه یأکل کُلَّ الأصناف مِنَ الطّعام و کانَ یأکُل ممّا احلّ اللَّه له مع اهله و خَدَمِه اِذا أَکَلوا...».(2) سرسفره با خانواده مىنشست و غذا مىخورد، مگر آنکه مهمانى وارد شود که آنگاه همراه مهمان غذا مىخورد.
از جلوههاى این همدلى، تخصیص وقتى براى خانواده بود. پیامبر با آن همه اشتغالات و درگیرىهاى مختلف، وقتى داخل خانه بود، اوقات خویش را سه بخش مىکرد و غیر از وقت خاص براى خدا و عبادت و براى کارهاى شخصى خویش، بخشى را هم مخصوص خانواده مىکرد: «و جزءاً لِأهلِهِ.»(3) روشن است که این گونه حضور عاطفى در خانه و انس با خانواده، در قوام کانون زندگى بسیار مؤثر است.2- مشارکت در کارهاى خانه
بار سنگین خانواده به دوش زن و مرد است. گرچه به لحاظ عادى، کارهاى بیرون خانه به مرد سپرده مىشود و کارهاى داخل خانه را زن بر عهده مىگیرد، ولى همکارى و مشارکت با همسر و افراد خانواده در امور مربوط به داخل خانه، هم کانون خانواده را گرمتر مىسازد، هم محبت همسر را مىافزاید، هم از سختى کار در خانه مىکاهد.
پیامبر اعظم(ص) چنین بود. جز آنکه به دوختن و وصله زدن کفش و لباس خویش مشغول مىشد، در را باز مىکرد، گوسفند را مىدوشید، زانوى شتر را مىبست و شیر آن را مىدوشید، اگر خادم خانه خسته مىشد، در آسیاب کردن گندم به او کمک مىکرد و آب و ظرف وضوى خود را خودش مهیا مىکرد تا هنگام برخاستن براى تهجّد شبانه براى کسى زحمت نباشد:
«و کانَ یخصف النّعلَ و یُرقّع الثَوبَ و یَفْتَحُ البابَ و یَحْلِبُ الشّاةَ و یَعقِلُ البعِرَ فیحلِبُها وَ یَطْحَنُ مَعَ الخادمِ اِذا اَعیا و یَضَعُ طَهورَهَ باللّیلِ بِیده ...».(4)
در نقل دیگرى چنین آمده است:
«یَخدِمُ فى مِهنَةِ اَهْلِهِ و یقطَعُ اللّحمَ؛(5)
در کارهاى خانواده به آنان خدمت مىکرد و با دست خود گوشت خرد مىکرد.»3- همسردارى
احترام، خوشرفتارى، حقشناسى، همکارى و محبت و وفا نسبت به همسر و شرکت در غم و شادى و راحت و رنج او، از نشانههاى «همسردارى» است و ساختن بر مشکلات و تندىها و بدخُلقىها و صبورى بر ناملایمات و جفا، نشانهاى دیگر. پیامبر اکرم(ص) مىفرمود:
«اَلا خَیْرُکم خَیرُکم لِنسائِهِ وَ اَنا خیرُکم لِنِسائى؛(6)
آگاه باشید، بهترین شما کسى است که نسبت به همسرانش بهتر باشد و من بهترین شما نسبت به همسرانم هستم.»
پیامبر اکرم(ص) با آنکه بیشتر همسرانش سالخورده بودند، بر اساس آیه قرآن که مىفرماید: با زنان به نیکى رفتار و معاشرت کنید (عاشروهنّ بالمعروف)،(7) با همه آنان خوشرفتارى داشت و بر بدرفتارىهاى آنان صبر مىکرد و از سختگیرى بر همسران و فرزندان نهى مىنمود.
وفادارى به همسر، یکى دیگر از جلوههاى همسردارى است، یعنى همسر را و خوبىها و خدمات و زحماتش را مد نظر داشتن و حتى پس از مرگ هم فراموش نکردن. رسول خدا حتى نسبت به زنانى که با همسر گرامىاش خدیجه کبرا رفاقت و رفت و آمد داشتند احترام مىکرد. روزى پیرزنى خدمت آن حضرت رسید. حضرت به او خیلى ملاطفت و تکریم کرد. پس از رفتنش عایشه پرسید: او که بود؟ فرمود: او در زمان خدیجه سراغ ما مىآمد. از نشانههاى ایمان، وفادارى و خوشعهدى است.(8)
وفادارى پیامبر به حضرت خدیجه، مثالزدنى است. روزى پیامبر به یاد خدیجه افتاد و گریست، در حالى که کنار همسرانش بود. عایشه گفت: بر پیرزن عجوزى از پیرزنان سرخروى بنىاسد گریه مىکنى؟!
پیامبر فرمود: وقتى که شما تکذیبم کردید او مرا تصدیق کرد، وقتى شما کفر ورزیدید او به من ایمان آورد، وقتى شما از فرزند آوردن عقیم بودید او برایم فرزند به دنیا آورد! عایشه گوید: از آن پس پیوسته مىکوشیدم با یادکرد از خدیجه، جایى در دل پیامبر خدا باز کنم.(9)
این نشان قدرشناسى و وفاى پیامبر نسبت به همسر خویش و از یاد نبردن خدمات و خوبىهاى اوست. خدیجه کبرا براى پیامبر خدا، مونس و همدم و پشتیبان و حمایتکنندهاى جدى بود و چون پیامبر از محیط بیرون و مخالفتهاى قریش و حرفهاى ناپسند مردم رنجیده و غمگین مىشد، وقتى به خانه مىآمد، رفتار خدیجه، آن حضرت را تسکین و آرامش مىداد و غمش کاهش مىیافت؛(10) این بود که رسول خدا(ص) هم حرمت او را همواره نگه مىداشت و از او به نیکى یاد مىکرد و مىفرمود: هیچ کس خدیجه نمىشود!4- مهماننوازى
احترام، پذیرایى، تکریم و ملاطفت نسبت به مهمان، از ارزشهاى اخلاقى است. رسول خدا(ص) براى مهمان خویش زیرانداز مىانداخت، پذیرایى مىکرد، با او همغذا مىشد و به نیازش رسیدگى مىکرد.
سلمان فارسى نقل مىکند: به خانه پیامبر خدا(ص) رفتم، بالشى که مخصوص خودش بود پشت من قرار داد. و این رفتار را با مهمانان دیگر هم داشت. براى آنان زیرانداز مىانداخت. بخصوص اگر خویشاوند بودند، تکریم بیشترى روا مىداشت. به روایت امام صادق(ع) روزى یکى از خواهران رضاعى پیامبر به محضر آن حضرت رسید. چون نگاه پیامبر به او افتاد، خیلى خوشحال شد، رداى خود را زیر او پهن کرد و او را روى آن نشاند، با او به گفتگو مشغول شد و شادمانى نشان داد. چون آن زن برخاست و رفت، برادرش آمد. اما پیامبر نسبت به او عنایت و تکریم کمترى داشت. وقتى علت را پرسیدند فرمود: براى آنکه آن خواهر نسبت به پدرش مهربانتر از آن برادر بود.(11)
این برخورد علاوه بر مهماننوازى، نگاه ارزشى حضرت را نیز نشان مىدهد و خدمت به پدر را ملاکى براى شایستگى افراد بیان مىکند.
افرادى که مهمان حضرت مىشدند، گاهى پس از صرف غذا نمىرفتند و مىنشستند و به صحبت مشغول مىشدند. پیامبر هم به روى خود نمىآورد و تحمل مىکرد. تا آنکه آیه نازل شد و از مؤمنان خواست که وقتى مهمان پیامبر بودند، پس از صرف غذا متفرق شوند، چون نشستن بىجهت آنان، مزاحمت براى پیامبر بود و او را از کارهاى دیگر باز مىداشت.(12)
نیز روایت شده است که وقتى کسى وارد خانه حضرت مىشد، رسول خدا(ص) به عنوان حرمت نهادن به او که مهمانش بود، هرگز از مجلس برنمىخاست و بیرون نمىرفت، تا آنکه خودِ آن شخص برخیزد و برود.(13) به تکریم آن حضرت نسبت به سلمان فارسى اشاره شد. پیامبر پس از آن برخورد، به وى فرمود: اى سلمان! هیچ مسلمانى بر برادر مسلمانش وارد نمىشود و او به عنوان اکرام و احترام، زیرانداز برایش نمىگسترد، مگر آنکه خداوند او را مىبخشاید.(14) وقتى مهمان داشت، با مهمان غذا مىخورد و دست از غذا خوردن نمىکشید مگر آنکه مهمان دست از طعام بکشد.5- احترام به واردین و مراجعین
افزون بر مهماننوازى که خصلت حضرت بود، چه در خانه یا مسجد یا بیرون، هر کس که به حضور او مىرسید تا دیدار کند، یا حاجتى و کارى داشت، مورد تکریم پیامبر قرار مىگرفت و به شخصیت آن وارد، احترام مىکرد. شیوه حضرت چنین بود که وقتى شخصى به محضرش وارد مىشد، زیرانداز خود را براى او مىگسترد تا بنشیند و اگر نمىپذیرفت، آنقدر اصرار مىفرمود تا طرف قبول کند: «و کانَ یؤثر الدّاخلَ علیه بِالوسادةِ الّتى تحَتَه، فانْ ابى اَنْ یَقبَلها عَزَمَ علیه حتّى یَفعَلَ.»(15)
وقتى در یکى از دیدارهاى مردمى، اتاق حضرت پر از جمعیت بود، جریر بنعبداللَّه وارد شد و داخل اتاق جایى براى او نبود. بیرون از اتاق نشست. پیامبر چون نگاهش به او افتاد، عباى خود را از دوش خود برگرفت و پیچید و به سمت او فرستاد تا روى آن بنشیند. اما جریر هم ادب نشان داد و عباى پیامبر را بر صورت خود نهاد و بوسه بر آن زد.(16)
این شیوه، تنها نسبت به آشنایان و افراد متشخّص انجام نمىگرفت، بلکه همگانى بود و هر کس خدمت او مىرسید مورد اکرام قرار مىگرفت و زیراندازش یا عبایش را براى او پهن مىکرد، هر چند میان او و واردین، خویشاوندى و آشنایى و سابقه رفاقت نباشد: «و کان یُکرِمُ مَن دَخَل علیه، حتّى رُبّما بَسَط ثَوبَه لِمَنْ لیست بینَهُ و بینَهُ قِرابةٌ و لا رضاعٌ یُجلِسُهُ علیه.» (17)
چنین احترامى، نوعى تکریم ارباب رجوع بود که در سیره حضرتش وجود داشت. به این نمونه هم دقت کنید:
مردى وارد مسجد شد و به حضور پیامبر رسید. رسول خدا(ص) تنها بود و مسجد هم وسیع. ولى پیامبر در عین حال جا به جا شد و براى آن مرد، جا باز کرد. وى گفت: یا رسول اللَّه! جا که وسیع است. حضرت فرمود:
«اِنَّ حَقَّ المسلِمِ عَلَى المُسلِمِ اِذا رَآه یُریدُ الجلوسَ اِلیه اَنْ یَتَزَحْزَحَ له؛(18)
از جمله حقوق مسلمان بر برادر مسلمانش این است که وقتى دید مىخواهد کنار او بنشیند، برایش جا باز کند و کنارتر بنشیند.»
تلاش براى انجام خواسته مراجعین گامى دیگر در این راه بود. هر کس از وى درخواستى داشت، یا آن را انجام مىداد، و اگر نمىتوانست حداقل با سخن نیک و کلام نرم پاسخش را مىداد و اخلاق نیکوى خود را شامل همگان مىساخت. اگر یک مراجعهکننده غریب و ناآشنا رفتار تندى داشت، به نحوى که اصحاب مىخواستند با او به تندى عمل کنند، حضرت نمىگذاشت و مىفرمود:
هر گاه حاجتمندى را دیدید که آمده و خواستهاى دارد، او را پذیرایى و تکریم کنید: «اذا رأیتُم طالبَ الحاجَةِ یَطْلُبُها فَأرْفِدُوه.»(19)6- مراعات حال مردم
از جلوههاى رحمت نبوى نسبت به امت، دلسوزى و ترحم و مهربانى بود و مردم و ضعیفان را مراعات مىکرد و تا به آنان سخت نگذرد و این مصداق آیه شریفه «بالمؤمنین رؤوفٌ رحیم» است.
سخنرانى طولانى و خطبه نماز جمعه مفصل و طول دادن نماز، معمولاً براى افراد ضعیف خستهکننده است. پیامبر خدا حال آنان را مراعات مىکرد. به فرموده حضرت على(ع):
پیامبر خدا(ص) در عین حال که نمازش کامل بود، از همه کوتاهتر مىخواند و خطبههایش کوتاهترین خطبهها بود و حرفهاى غیر لازم کمتر مىگفت.(20)
البته این در نماز واجب بود که به جماعت خوانده مىشد، و گرنه نمازهاى مستحبى را در خلوت خویش بسیار هم طولانى مىخواند و آنقدر به عبادت مىایستاد که پاهاى مبارکش ورم مىکرد.
پیامبر گاهى در نماز جمعه یا جماعت، صداى گریه کودک مىشنید، نماز را سریعتر مىخواند و تمام مىکرد، تا مادر آن کودک به فرزندش برسد. آن حضرت با آنکه اغلب نمازهاى مغرب و عشا را با فاصله مىخواند، اما در سفرها که شتاب در پیمودن راه بود، یا در شبهاى بارانى، یا وقتى کار فورى داشت، «مغرب» را دیرتر و «عشا» را زودتر مىخواند و دو نماز را با هم و بدون فاصله مىخواند و مىفرمود: هر کس رحم نکند، مورد ترحم قرار نمىگیرد!(21)
خطبههاى کوتاه وى نیز مظهرى از همین رحمت و مراعات بود «کانَ اقصرَ الناس خُطبةً و اَقَلَّهُ هَذَراً.»(22)
حتى هنگام غذا بر سر سفرههاى جمعى نیز مراعات حال افراد را مىکرد تا کسى گرسنه نماند. چنین روایت شده است:
«إَذا اَکَل مَع قومٍ طَعاماً کانَ اوّلَ مَنْ یَضَعُ یَدَهُ و آخِرَ من یَرْفَعُها، لِیأکُلَ القومُ؛(23)
هر گاه همراه گروهى غذا مىخورد، اولین کسى بود که دست به سوى غذا مىبرد و آخرین نفرى بود که دست از طعام برمىداشت، تا دیگران بخورند.»
چون اگر چنین نمىکرد، شاید کسانى از روى حجب و حیا با آنکه سیر نشدهاند دست از غذا بکشند، یا در آغاز طعام با آنکه بسیار گرسنه و بىتابند، به لحاظ رعایت ادب، آغاز به خوردن نکنند. این رفتار، سبب مىشد کسى گرسنه از سر سفره برنخیزد.
گاهى آن حضرت سواره بود. اجازه نمىداد کسى یا کسانى پیاده همراه او بیاید. یا او را سوار بر مرکب خویش مىکرد، یا اگر طرف حاضر نبود سوار شود، مىفرمود: پس جلوتر برو و در فلان جا منتظرم باش تا برسم.(24)
گاهى کودکى را مىآوردند که حضرت برایش دعا کند تا نامگذارى کند. حضرت براى تکریم خانوادهاش کودک را به آغوش مىگرفت و کودک در دامن پیامبر گاهى ادرار مىکرد. بعضى از حاضران بر سر بچه داد مىکشیدند، حضرت آنان را نهى مىکرد و مىفرمود: بگذارید ادرارش تمام شود. سپس بعد از دعا یا نامگذارى و خوشحال کردن بستگان آن کودک برمىخاست و جامه خویش را مىشست و چنان رفتار مىکرد که آنان تصور نکنند پیامبر از این پیشآمد ناراحت شده است(25) و این نهایت مراعات حال مردم و لطف و مهرورزى به آنان است.7- ادب و تواضع
ادب در برخورد، هم محبوبیتآور است، هم نشانه شخصیت انسان، هم نشان حرمت نهادن به انسانهاى دیگر.
پیامبر خدا(ص) ادبشده الهى بود و مىفرمود: «اَدّبنى ربّى فَأحَسَن تأدیبى»،(26) هم در رفتارش با مردم، ادب را رعایت مىکرد.
ادب، جلوههاى مختلف دارد که در نگاه، سخن، جواب، نشستن، غذا خوردن و ... خود را نشان مىدهد. پیامبر خدا(ص) افراد را با بهترین لقبها صدا مىکرد و از نام بد نهادن بر اشخاص پرهیز داشت. هرگز رسول خدا(ص) را ندیدند که پاى خود را پیش همنشین خود دراز کند: «ما رُئِىَ مُقدِّما رِجْلَهُ بَیْنَ یَدَى جلیسٍ لَهُ قَطُّ»(27) آن حضرت هرگز کلام کسى را قطع نمىکرد، بلکه گوش مىداد تا سخنش به پایان برسد. نزد دیگران آروغ نمىزد، خندهاش تبسم بود و به حد قهقهه نمىرسید، هرگز زانوهاى خود را پیش دیگران لخت نمىکرد: «ما اَخرَج رُکبَتَیهِ بَینَ یدىْ جلیسٍ لَهُ قَطُّ»،(28) هنگام غذا خوردن بر سر سفره هم که مىنشست، زانوان و قدمهاى خویش را جمع مىکرد و مثل نمازگزار در حالت تشهد مىنشست، با حوصله به حرفهاى دیگران گوش مىداد، وقتى هم سخن مىگفت، سخن خویش را با لبخند مىآمیخت:
«کانَ رسولُ اللَّه(ص) اِذا حَدَّث بحدیثٍ تَبسَّمَ فى حدیثهِ».(29)
از نشانههاى دیگر ادب نبوى، آراستگى هنگام حضور در جمع مسلمانان بود. وقتى مىخواست به مسجد برود یا در جمعى حاضر شود، نگاه در آینه مىکرد. سر و صورت خود را شانه مىزد و مرتب مىکرد و خود را هم براى خانواده و هم براى اصحاب مىآراست و مىفرمود: خداوند دوست دارد که بندهاش وقتى نزد برادرانش بیرون مىآید، خود را براى آنان آماده و آراسته سازد.(30) عطر زدن و خوشبویى آن پیامبر نیز جلوهاى از ادب رفتارى حضرت در اجتماع بود.8- مردمى زیستن
رسول خدا(ص) با آنکه اولین شخصیت جهان آفرینش و افضل انبیا و داراى آن موقعیت دینى، علمى، اجتماعى و سیاسى و محبوبیت بود، اما رفتار و زندگیش کاملاً مردمى و با مردم و کنار مردم و همدرد و همداستان با مردم بود و تواضع و فروتنى حضرت بىنظیر بود. اینکه قرآن در باره او و از زبان او مىگوید: «أنا بشرٌ مِثلکم»،(31) واقعاً خود را مثل دیگران مىدانست و براى خود امتیاز خاصى قائل نبود. در میان مردم حلقهوار مىنشست، وارد مجلسى که مىشد هر جا که جا بود مىنشست، روى زمین غذا مىخورد، مثل بندگان روى زمین مىنشست، به تشییع جنازه و عیادت مریض مىرفت، با فقیران و بینوایان همنشین و همغذا مىشد: «یجالسُ الفقراءَ و یؤاکِلُ المَساکینَ».(32)
با آنکه روح بلند و افکار عالى و قرب به خدا داشت، اما در زندگى عادى مثل دیگران بود و حرکات خاصى نداشت. به نقل زید بنثابت: ما هر گاه در حضور پیامبر بودیم، اگر در باره آخرت و یاد قیامت سخن مىگفتیم، با ما در باره همان موضوع همصحبت مىشد و اگر از دنیا مىگفتیم، حرف دنیایى مىزد و اگر از خوردنى و نوشیدنى صحبت مىکردیم، آن حضرت هم با ما در باره همینها حرف مىزد و بر هر چه که ما مىخندیم، یا از هر چه که تعجب مىکردیم، آن حضرت هم مىخندید و تعجب مىکرد:
«یَضحکُ ممّا یَضحکون و یَتعجّبُ ممّا یَتعجَّبونَ منه.»(33)
این نهایت مردمى زیستن او بود و اینکه خود را براى مردم نمىگرفت!
ابوذر غفارى نقل مىکند: میان اصحاب مىنشست، گاهى فردى که غریب و ناشناس بود مىآمد و آن حضرت را به شخص نمىشناخت، مىپرسید که پیامبر کدام یک از شماست؟ این بود که از آن حضرت خواستیم اجازه دهد جایگاهى برایش بسازیم که آنجا بنشیند تا افراد غریبه او را بشناسند. موافقت فرمود. دکه و سکو مانندى از گِل درست کردیم، پیامبر روى آن مىنشست، ما هم در دو طرف او مىنشستیم.(34) آیا مردمىتر از این مىتوان یافت؟
در سفرها، حضرت رسول(ص) در آخرهاى مردم راه مىرفت، به دیگران کمک مىکرد، آنان را بر مرکب خویش سوار مىکرد و راهنمایى مىنمود:
«کانَ رَسُولُ اللَّهِ فى اُخریاتِ الناسِ یُزجِى الضّعیفَ وَ یُردِفُه و یَدُلُّهُم.»(35)
آن حضرت در قید و بند مرکب خاص براى تردد نبود. گاهى سوار اسب یا استر مىشد، گاهى هم سوار بر الاغ مىشد و کسى را هم همراه خود سوار مىکرد، گاهى هم اگر وسیلهاى نبود، پیاده و پابرهنه و بدون عبا و عمامه رفت و آمد مىکرد: «... وَ یَمشى راجِلاً وَ حافیاً بلا رِداءٍ وَ لا عَمامةٍ.»(36)
در یکى از سفرها براى تهیه غذا، هر کس به کارى پرداخت، پیامبر هم به جمعآورى هیزم مشغول شد و هر چه اصحاب مىخواستند او را از این کار بازدارند نپذیرفت و با آنان در آمادهسازى غذا مشارکت داشت. در جنگ خندق هم در حفر خندق، دوشادوش دیگران به تلاش مشغول بود.
در سخن گفتن نیز ساده حرف مىزد و با آنکه عقل کل و گنجینه معارف والا بود، زبانى مردمى داشت و در سطح مردم سخن مىگفت. به فرموده امام صادق(ع):
«ما کلّم رسولُ اللَّهِ(ص) العِبادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ، قالَ رَسُولُ اللَّه(ص): اِنّا مَعْشَرُ الأنبیاءِ اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ على قَدرِ عقولِهِم؛(37)
پیامبر خدا(ص) هرگز با کُنه و نهایت عقل خویش با مردم سخن نگفت. آن حضرت فرموده است: ما پیامبران مأموریم که با مردم به اندازه عقلهایشان صحبت کنیم.»9- گشادهرویى
چهره و برخورد اولیه، یا کمند جذب و محبت است، یا عامل دفع و گریز.
پیامبر خدا(ص) گشادهرو و خندان بود و رفتارى پرجاذبه داشت. جز در حالتى که قرآن نازل مىشد، یا موعظه مىکرد، اغلب خندان و متبسم بود. در حدیث است:
«کانَ اَکْثَرَ النّاسِ تبسُّماً و ضِحْکاً فى وجُوهِ اَصحابه؛(38)
از همه مردم بیشتر خندهرو بود و در چهره اصحابش لبخند مىزد».
گاهى هم با دیگران مزاح و شوخى مىکرد، با این هدف که آنان را مسرور و خرسند سازد.(39)
اخلاق او چنان بود که به هر کس مىرسید - حتى کودکان - سلام مىداد و با هر مسلمانى که برخورد مىکرد، مصاحفه مىکرد و هنگام دست دادن، آنقدر دست خود را در دست طرف مقابل نگه مىداشت که او دست خود را عقب بکشد و با چنین صمیمیتى در برخورد، در دلها محبت و جاذبه مىآفرید.10- تحمل و بردبارى
صبورى و تحمل در برابر مشکلات، حرفها، تهمتها، دشمنىها و کارشکنىها، از ضرورىترین صفات لازم براى یک پیشواست. پیامبر اکرم(ص) این ویژگىها را در حد اعلا داشت و بارها خداوند به آن حضرت توصیه به تحمل حرفها و حدیثها داشت: «فاصْبِر على ما یَقولُون.»(40)
رسول خدا(ص) بر جفا و تندى و بىادبى دیگران صبر مىکرد. روزى یک عرب بادیهنشین سراغ پیامبر آمد و در برخورد، به شدت رداى آن حضرت را کشید، به گونهاى که حاشیه ردا بر گردن رسول خدا خط انداخت و اثر گذاشت. آنگاه به آن پیامبر رأفت خطاب کرد که: یا محمد! از آن اموال خدا که در اختیار توست، دستور بده به من بدهند. حضرت به او توجهى کرد، لبخندى زد و دستور داد چیزى به او بدهند.(41) بیان حضرت على(ع) در این تحمل عظیم و صبورى چنین است:
«یَصْبِرُ لِلْغَریبِ عَلى الَجْفَوةِ فى مَنطِقِه و مَسألته ...؛(42)
بر جفا و تندى غریب در گفتار و درخواستش صبر مىکرد.»11- گذشت و پوزشپذیرى
انسانهاى حقیر پیوسته در فکر انتقامجویى و مقابله به مثلاند، اما صاحبان روحهاى بلند و همتهاى عالى، گذشت و عفو را شیوه خود مىسازند. رسول خدا(ص) با آن همه ستم و بدى که از قریش دیده بود، در فتح مکه به جاى انتقامجویى، همه را بخشید و به آنان که شعار «انتقام، انتقام» مىدادند اعتراض کرد. کسانى از یهود خیبر را هم که غذاى مسموم براى حضرت فرستاده بودند و زنى یهودى را که غذاى زهرآگین براى حضرت فراهم کرده بود، بخشود و از خطاى آنان در گذشت.
عادت پیامبر بود که بدى را با بدى پاسخ ندهد، بلکه کریمانه گذشت کند و مىبخشود:
«لا یَجزِى بالسّیئةِ السّیئَةَ، و لکن یَغْفِرُ و یَصْفَحُ.»(43)
امت خویش را بر همین اخلاق تربیت کرده بود و خصلت ستیزهجویى و انتقام را به روحیه عفو و صَفْح تبدیل ساخته بود. نمونهاى از این روحیه هم در «پوزشپذیرى» جلوه مىکرد و اگر کسى خطا و جفایى مىکرد، سپس عذرخواهى مىکرد، حضرت مىپذیرفت:
«لا یَجْفو على اَحدٍ، یَقْبَلُ معذِرَةَ المُعتَذِرِ الیه؛(44)
به کسى جفا و تندى نمىکرد، هر کس هم از او معذرتخواهى مىکرد، مىپذیرفت.»
حتى برخوردش با خدمتکار خود انس، کریمانه بود، نه ملامتگرانه. انس بنمالک مىگوید: من نُه سال همراه پیامبر و خادم او بودم، هرگز به یاد ندارم که یک بار هم به من گفته باشد: چرا چنین و چنان کردى؟ و هرگز چیزى را بر من عیب نگرفت.(45)12- تفقّد از یاران
رأفت و رحمتى که به مؤمنان داشت، سبب مىشد همواره به فکر و یاد آنان باشد و از مشکلات آنان آگاه گردد و از حالشان جویا شود. امیرالمؤمنین(ع) چنین روایت مىکند:
«اِذا تَفقَّد الرّجُلَ مِن إخوانه ثَلاثةَ اَیّامٍ سَأل عَنْهُ، فإنْ کانَ غائباً دَعا لَهُ، و اِنْ کانَ شاهداً زارَهُ و إنْ کان مَریضاً عادَهُ؛(46)
هر گاه سه روز مىگذشت و یکى از برادران دینى را نمىدید، جویاى حال او مىشد. اگر غایب و به سفر رفته بود، در حق او دعا مىکرد، اگر شاهد و در شهر بود، به دیدارش مىرفت و اگر بیمار بود، به عیادتش مىرفت.»
جابر بنعبداللَّه نقل مىکند که در یکى از غزوات که همراه پیامبر بودم، شترم از رفتن باز ماند. پیامبر که در آخرهاى مردم حرکت مىکرد به من رسید و کمکم کرد تا شترم را که خوابیده بود و دیگر راه نمىرفت، از جایش برخیزاند، دوباره آن را خواباند و مرا سوار کرد و دوباره بلندش کرد. در طول راه که مىرفتیم، از وضع پدرم و خانوادهام و بدهکارى پدرم که وفات یافته بود و از زن بیوهاى که با او ازدواج کرده بودم و شترى که خریده بودم و موضوعاتى از این دست پرسید و من جواب مىدادم و از من خواست وقتى به مدینه رسیدیم، یادآورى کن کمکى به تو بکنم و وضعت بهتر شود.(47)
پیامبر خدا(ص) توصیه مىکرد که حاجت و نیاز کسانى را که دسترسى به من ندارند، یا نمىتوانند نیازشان را مطرح کنند به من اطلاع دهید، چرا که خداوند در قیامت، قدمهاى کسانى را بر صراط استوار مىدارد که حاجت حاجتمندان و گرفتارى درماندگان را به افراد توانگر و مسئولان و زمامداران برساند. این بود که در حضور او اگر از دیگران صحبتى مىشد، از این گونه امور بود، نه عیوب و لغزشهاى آنان.(48)13- کارگشایى
رفع نیاز از دیگران و کمک به حل مشکلاتشان از مسائل مهم در نظر پیامبر بود. چه در مسجد و چه در خانه، محضر او محل مراجعه دیگران براى نیازهایشان بود و حضرت در حد توان مساعدت مىکرد و هرگز درخواستى را رد نمىکرد. حتى نسبت به ابوسفیان نیز با آن همه سابقه عداوت و بدرفتارى، این گونه رفتار مىکرد. ابنعباس مىگوید: مسلمانان توجهى به ابوسفیان نمىکردند و با او همنشین نمىشدند. روزى به پیامبر گفت: سه درخواست دارم. پیامبر فرمود: بگو ... هر سه خواسته خود را مطرح کرد و پیامبر هم پذیرفت.(49)
عمر نقل مىکند: روزى مردى به حضور حضرت آمد و درخواستى داشت. پیامبر خدا(ص) فرمود: الان چیزى ندارم بدهم. به حساب من هر چه مىخواهى بخر، اگر چیزى به دستمان رسید، بدهى تو را مىپردازیم. عمر گفت: یا رسول اللَّه! وقتى توانایى ندارى، خدا هم بر تو تکلیفى ننهاده است! پیامبر از این سخن خوشش نیامد. آن مرد گفت: انفاق کن و نترس، چون از خدا چیزى کم نمىشود و پیامبر از این سخن مسرور گشت.(50)
نزد رسول خدا(ص) کسانى قرب و منزلت بیشترى داشتند و از یاران ویژه او به شمار مىرفتند که نسبت به مسلمانان خیرخواهتر و کارگشاتر باشند و ایثار و مواسات و کمکرسانىشان بیشتر باشد.(51)
به نقل حضرت على(ع) کسانى که با پیامبر کار داشتند و براى رفع حاجت در خانه خدمتش مىرسیدند، بعضى یک حاجت داشتند، بعضى دو حاجت و بعضى بیشتر. پیامبر اکرم(ص) اوقات خویش را صرف آنان مىکرد و مشکلاتشان را برطرف مىساخت و وقت خود را به تناسب کار آنان تقسیم مىکرد:
«فَمِنهُم ذو الحاجَةِ و منهم ذو الحاجَتَینِ وَ مِنهم ذوا لحوائجِ، فَیَتشاغَلُ بِهِم و یُشْغِلُهم فیما اَصْلَحَهُم.»(52)
ایجاد روحیه همدردى و خدمت به دیگران، از تلاشهاى مهم حضرت بود و مؤمنان را همچون اعضاى پیکر واحدى مىدانست که عضوى از رنج عضو دیگر در ناراحتى به سر مىبرد و همه را «کالجسد الواحد» مىشمرد و شعر زیباى سعدى: «بنىآدم اعضاى یک پیکرند ...» ترجمانى از کلام نورانى آن حضرت است.14- وحدتبخشى و الفتآفرینى
از خصلتهاى والاى رسول خدا(ص) ایجاد الفت و مودت بین مردم و زدودن کینهها، کدورتها و اختلافات بود. اگر آن حضرت را «پیامبر وحدت» به شمار آوریم، بیراهه نرفتهایم.
صحنههاى بسیارى در حیات پیامبر وجود دارد که شاهد این الفتآفرینى است. داستان تدبیر وحدتبخش او در نصب حجرالأسود در جاى خود و جلوگیرى از خونریزى میان قبایل قریش یکى از آنهاست، ایجاد مؤاخات و برادرى میان مسلمانان پس از هجرت به مدینه، نمونه دیگر است، نهى آن حضرت از عیبجویى دیگران در حضورش نسبت به افراد غایب، تأکید بر مزیت نداشتن عرب بر عجم و سفید بر سیاه مگر براساس تقوا، پذیرش یکسان دعوت فقیر و غنى و برده و آزاد براى رفتن به مهمانى و خانه آنان، مصرف زکات براى تألیف قلوب، جلوگیرى و حل نزاع دیرین میان اوس و خزرج در یثرب و ایجاد آشتى و الفت میان آنان و ... از این نمونههاست.
حتى سخنان حضرت نیز مایه وحدت و الفت بود. زبان هر کس با نوع سخنى که مىگوید، هم مىتواند بذر نفاق و جدایى و اختلاف و نزاع بیفشاند و دوستىها را به هم بزند، هم مىتواند درگیرىها و مخاصمات و جدایىها را از بین ببرد.
امام حسن مجتبى از قول امیرالمؤمنین(ع) این روش پیامبر را چنین توصیف مىکند:
«کانَ رسولُ اللَّه(ص) یَخْزِنُ لِسانَه اِلّا فیما یَعینه، و یُؤلِّفُهُم و لا یُفَرِقُهم (و لا یُنفّرهم) وَ یُکرمُ کریمَ کُلِّ قَومٍ و یُوَلّیهِ علیهم؛(53)
پیامبر خدا، زبان خود را از حرف زدن نگه مىداشت مگر در جایى که برایش مفید بود و به او مربوط مىشد، مردم را الفت و وحدت مىبخشید و آنان را متفرق و بیزار از هم نمىساخت، بزرگ هر قوم و جمعى را احترام مىکرد و همان شخص را سرپرست آنان قرار مىداد.»
روشن است که چنین رفتارى حاکى از مدیریت شایسته آن حضرت در حفظ قوام و انسجام مجموعههاست و ابقاى موقعیتها و ریاستهاى هر گروه در الفتبخشى میان آنان مؤثر است.
در جامعه بشرى و میان افراد، عوامل جدایى و مرزبندى عبارت است از: زبان، رنگ، نژاد، ملیت، قوم و قبیله، کشور و وطن، وضع طبقاتى و اقتصادى، مسئله بردگى و آزادى و ... . اما رسول خدا(ص) چه با بیان و چه در عمل، همه را یکسان مىدید و مىدانست و تنها «تقوا» را معیار برترى مىشمرد و از اینرو میان یاران و پیروان او، عرب و عجم، رومى و زنگى، برده و آزاد، سیاه و سفید، فقیر و غنى، قرشى و حبشى، مهاجر و انصار، رئیس قبیله و بنده زرخرید و ... دیده مىشد و همه هم در مسلمانى برادر بودند و در جامعه کنار هم و همه «امت واحده» محسوب مىشدند. به گفته مولانا در مثنوى:
همچون آن یک نور خورشید سما
صد شود نسبت به صحن خانهها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیرى تو دیوار از میان
چون نماند خانهها را قاعده
مؤمنان مانند، نفسِ واحده
و این از برکت دمِ الفتآفرین نبوى بود که آن مرزها را برداشت و وحدتآفرین گشت.
وز دمِ «المؤمنون اخوه» به پند
در شکستند و تن واحد شدند
عدالت در سیره نبوى مشهود بود و همین برابرنگرى از عوامل دیگر الفتآفرین و وحدتبخش بود.
امام صادق(ع) در باره این اخلاق پیامبر(ص) مىفرماید:
«کانَ رَسُول اللَّهِ(ص) یُقَسِّمُ لَحَظاتَه بینَ اَصْحابه، فَیَنْظُرُ إلى ذا و یَنْظُر إلى ذا بالسّویه؛(54)
پیامبر خدا نگاههایش را میان اصحاب تقسیم مىکرد و به این و آن یکسان نگاه مىکرد». و به تعبیرى که در بیان امیرالمؤمنین آمده است، سهم و بهره هر یک از همنشینان را ادا مىکرد تا هیچ کس احساس نکند که دیگرى نزد آن حضرت جایگاه بهترى دارد:
«یُعطى کُلاًّ مِن جُلَسائه نَصیبَه، حَتَّى لا یَحْسَبَ جَلیسُه اَنَّ اَحَداً اَکرَمُ عَلَیهِ منه.»(55)15- مهربانى با کودکان، عنایت به جوانان
در جامعه جاهلیتزده حجاز که دختر را ننگ مىدانستند و عاطفه نسبت به کودکان کم بود و معیار مهم در نظرشان کهولت سن و شیخ قبیله بود، پیامبر خدا(ص) به کودکان مهربان بود، دختر را عزیز مىداشت و با توجه به جوانان، معیار را لیاقت و توانایى قرار داده بود.
مىفرمود: پنج چیز است که تا زندهام ترک نخواهم کرد، یکى از آنها سلام کردن به کودکان است، تا پس از من سنّت شود.(56) نام کودکان را با احترام مىبرد. در باره دختران سفارش ویژه داشت و مىفرمود: بهترین فرزندان شما دخترانند و از نشانههاى خوشقدمى یک بانو آن است که فرزند نخست او دختر باشد. به کسى که از تولد دخترش ناراحت شده بود، فرمود: او همچون گلى است خوشبو که از آن بهره مىبرى.(57)
پیامبر خدا(ص) به فرزندان خود مهر مىورزید، آنان را در آغوش مىگرفت، لبهایشان را مىبوسید و به اکرام فرزندان و دوست داشتن آنان سفارش مىکرد و توصیه مىفرمود که بین فرزندانتان به عدالت رفتار کنید، حتى در بوسیدن آنها. بوسیدن فرزند را کارى خوب مىدانست که ثواب دارد:
«مَنْ قَبّل وَلَدَهُ کَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنةً؛(58)
هر کس فرزندش را ببوسد، خدا براى او حسنهاى مىنویسد.»
روزى پیامبر خدا(ص) دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسلام را بوسید. اقرع بنحابس کنار آن حضرت بود. گفت: من ده فرزند دارم، تاکنون هیچ یک را نبوسیدهام! پیامبر فرمود: من با تو چه کنم، که خدا رحمت و عطوفت را از دلت کنده است؟!(59) و این حدیث شریف از سخنان اوست:
«اَحِبُّوا الصبیانَ و اَرحَمُوهم؛(60)
کودکان را دوست بدارید و به آنان شفقت داشته باشید.»
هر گاه حسن و حسین علیهماالسلام بر پیامبر خدا وارد مىشدند، آن حضرت برمىخاست و آن دو عزیز را در آغوش مىگرفت و بر دوش خود سوار مىکرد.
پیامبر اعظم(ص) به لیاقت و کاردانى جوانان احترام مىگذاشت و آنان را به کارهاى مهم و سنگین مىگماشت و معیار فرماندهى و مسئولیت در نظر او، ایمان و کاردانى و تقوا بود، نه سن و سال.
در آستانه رحلت، سپاهى را مأموریت داد که براى دفع دشمن به جبهه بروند. «اسامة بنزید» را که جوانى هیجده ساله بود به فرماندهى گماشت و از همه بزرگسالان خواست که تحت فرمان او بسیج شوند و به اردوگاه بروند. پیش از هجرت هم جوان لایق و باایمانى همچون مصعب را به یثرب فرستاد تا مردم آنجا را با اسلام آشنا کند و به آنان قرآن بیاموزد. جعفر بنابىطالب را نیز به ریاست گروهى گماشت که به حبشه هجرت کردند، با آنکه سن زیادى نداشت.
پیامبر توصیه مىفرمود که با جوانان رفتار نیک داشته باشید، چرا که آنان دلنازکترند و مىفرمود: خداوند مرا به عنوان بشیر و نذیر فرستاد، جوانان پذیرفتند و با من همپیمان شدند، ولى پیران مخالفت کردند:
«اُصیکم بالشُبّانِ خیراً فانّهم اَرَقُّ أفئدةً، إنّ اللَّه بَعَثنى بشیراً و نذیراً، فحالَفَنى الشُبّانُ و خالَفَنى الشّیوخ.»(61)
در نظر پیامبر، جوانى که راه طاعت خدا و عفاف را پیشه گیرد، بسیار ارجمند بود و از جوانان باتقوا ستایش فراوان مىکرد، بخصوص جوانان توبهکار را محبوب خدا مىدانست و به جوانان توصیه مىفرمود که براى مصونیت از گناه، زودتر ازدواج کنند و از جمله حقوق فرزندان بر پدران را آن مىدانست که چون به سن ازدواج رسیدند، فرزندان را ازدواج دهند و سفارش آن حضرت بود که قدر جوانى را پیش از فرا رسیدن پیرى بدانید:
«و شَبابَکَ قبل هِرَمِک.» و آموزش در نوجوانى و کودکى را مهم و آن را همچون نقشى بر سنگ مىدانست که ماندگار است. در تشویق جوانان به ایمان و طاعت، مىفرمود:
«اِنَّ اللَّه یُحِبُّ الشابَّ الذّى یُفنى شبابَهُ فى طاعَةِ اللَّه؛(62)
خداوند جوانى را دوست مىدارد که جوانى خویش را در اطاعت پروردگار صرف کند.»
دوست داشت که جوانان حرفه و شغل داشته باشند و کار کنند. اگر جوانى را مىدید که بیکار است، مىفرمود: از چشمم افتاد. در میان یاران او، چهره جوان بسیار مىتوان دید، چه در دوره مکه چه مدینه، چون عنایتى که آن حضرت به جوانان و هدایت ایشان داشت، بیشتر بود.و اما ما ...
آن رسول اعظم، امام ماست و ما امت او. آنچه بر امت است، تبعیت و پیروى است، نه جلو افتادن از او، نه عقب ماندن، بلکه ملازم بودن و همراهى و تصدیق و تسلیم و طاعت.
بر اساس آنچه از سیره حضرت بیان شد، مىتوان سرمشقى براى خود یافت و درسهاى ماندگار او را به کار بست.
این سرمشق نورانى براى «مشق زندگى» چنین است:
با خانواده همدل باشیم، در کارهاى خانه مشارکت داشته باشیم، آداب همسردارى و وفاى به شریک زندگى را بیاموزیم و به کار بندیم، مهمان را عزیز و گرامى بداریم، به واردین به خانه و مراجعین به محل کارمان به عنوان تکریم و ارباب رجوع احترام بگذاریم، با مردم همدردى و همراهى کنیم، برخوردى متواضعانه و از روى ادب داشته باشیم، سادهزیستى و زندگى مردمى را فراموش نکنیم، با چهره باز و خندان و گشادهرویى با دیگران برخورد کنیم، در راه هدف خویش صبور و بردبار باشیم، به جاى کینهورزى و خصومت، بگذریم و نادیده بگیریم، از دوستان و خویشان پرس و جو و تفقد کنیم، در کارگشایى از مشکلات مردم پیشقدم باشیم، منادى وحدت و الفت باشیم، نه بذرافشان تفرقه و جدایى، با کودکان مهربانى کنیم و جوانان را مورد احترام قرار دهیم.
اینهاست گوشهاى از درسهایى که مىتوان از مکتب اخلاقى حضرت محمد(ص) آموخت.
و چه کسى از ما سزاوارتر، به آموختن این درسها و توجه به این پیامها؟پى نوشت :
1) سوره حشر، آیه 7.
2) مکارم الاخلاق، ص26.
3) همان، ص13.
4) بحارالانوار، ج16، ص227.
5) سنن النبى، ص73.
6) همان، ص150.
7) سوره نساء، آیه 19.
8) بحارالانوار، ج16، ص8.
9) همان.
10) همان، ص10 و 11.
11) همان، ص281.
12) سوره احزاب، آیه 53.
13) سننالنبى، ص51.
14) بحارالانوار، ج16، ص235.
15) سننالنبى، ص53.
16) بحارالانوار، ج16، ص235.
17) محجّةالبیضاء، ج4، ص131.
18) بحارالانوار، ج16، ص240.
19) مکارمالاخلاق، ص15.
20) سننالنبى، ص45.
21) همان، ص248.
22) مکارمالاخلاق، ص23.
23) محاسن برقى، ص448.
24) بحارالانوار، ج16، ص236.
25) مکارمالاخلاق، ص25.
26) نهجالفصاحه، حدیث 78.
27) بحارالانوار، ج16، ص236.
28) مکارمالاخلاق، ص17.
29) سننالنبى، ص48.
30) بحارالانوار، ج16، ص249.
31) سوره کهف، آیه 110.
32) بحارالانوار، ج16، ص228.
33) مکارمالاخلاق، ص15.
34) همان، ص16.
35) همان، ص22؛ مکارمالاخلاق، ص71.
36) سننالنبى، ص74.
37) بحارالانوار، ج16، ص280.
38) محجّة البیضاء، ج4، ص134.
39) سننالنبى، ص48.
40) سوره ق، آیه 39؛ سوره طه، آیه 130؛ سوره ص، آیه 17؛ سوره مزمّل، آیه 10؛ سوره غافر، آیه 77 و ... .
41) مکارمالاخلاق، ص17.
42) همان، ص15.
43) مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص147.
44) همان، ص146.
45) بحارالانوار، ج16، ص230.
46) مکارمالاخلاق، ص19.
47) همان، ص20.
48) بحارالانوار، ج16، ص151.
49) همان، ص231.
50) همان، ص232.
51) همان، ص151.
52) سننالنبى، ص15.
53) مکارمالاخلاق، ص14.
54) سننالنبى، ص47.
55) مکارم الاخلاق، ص14.
56) بحارالانوار، ج73، ص10.
57) وسائلالشیعه، ج15، ص101.
58) میزانالحکمة، ج10، ص699.
59) همان، ص100.
60) وسائلالشیعه (آل البیت)، ج21، ص483.
61) سفینةالبحار، ج2، ص176.
62) میزان الحکمه، ج5، ص9.