نویسنده

 

«افک»، دشوارى در خانه پیامبر(ص)، آزمونى براى جامعه‏

محمدکاظم تقوى‏

درآمد

پیامبر(ص) گواراترین داده و مائده الهى را براى «انسان» آورد و همه همت و تلاش خود را در راه تزکیه و تعلیم به کار گرفت. حضرت در گام‏هاى تکمیلى، در کنار صیقل دادن جان آدمى، جامعه و جهان، انسان را متأثر از آموزه‏ها و آورده‏هاى خویش ساخت و در کنار «انسان‏سازى» کار بزرگ «جامعه‏پردازى» را با تبدیل «یثرب» به «مدینةالنبى» آغاز کرد.

اشاره‏

ماجراى «افک» که به چگونگى، نیز درس‏هاى آن پرداخته مى‏شود، ماجرایى حیثیتى است که متوجه ساحت مقدس پیامبر گردیده، برخورد خدا و پیامبر در این جریان بسیار درس‏آموز مى‏باشد.
داستان افک را نقل و سپس بررسى خواهیم کرد.
در بخش دیگر به درس‏هاى تربیتى و نکات اخلاقى آیات مربوط پرداخته خواهد شد.

آیه افک‏

«ان الذین جاؤوا بالافک عصبةٌ منکم لا تحسبوه شراً لکم بل هو خیرٌ لکم لکل امرئٍ ما اکتسب من الاثم و الذى تولى کبره منهم له عذابٌ عظیمٌ؛
کسانى که آن دروغ را (وارد) آوردند، دسته‏اى از شمایند؛ آن را شرّى براى خود مپندارید، بلکه براى شما خیر است. هر کسى از آنان را گناهى است که انجام داده است و آن کس بخش بزرگِ آن را به گردن گرفته است، عذابى سترگ خواهد داشت.»(1)
براى آیات افک دو شأن نزول در جوامع حدیثى و کتب تفسیرى و تاریخى نقل شده است:

شأن نزول به روایت اهل سنّت‏

آنچه در منابع اهل سنّت بیان شده، به عایشه منتهى مى‏شود. روایتى که در منابع معتبر آنان مانند صحیح بخارى آمده و مفسّران اهل سنت با اطمینان آن را تنها شأن نزول تلقى کرده‏اند،(2) به شرح زیر است:
عایشه همسر رسول خدا(ص) مى‏گوید: «پیامبر خدا هنگامى که مى‏خواست به سفرى برود، میان همسران خود قرعه مى‏افکند؛ قرعه به نام هر کسى بیرون مى‏آمد، او را با خود مى‏برد. در یکى از غزوات(3) قرعه به نام من افتاد، با پیامبر(ص) حرکت کردم. چون آیه حجاب نازل شده بود، در هودجى پوشیده بودم؛ جنگ به پایان رسید و بازگشتیم، تا به نزدیک مدینه رسیدیم و شب به استراحت پرداختیم. براى قضاى حاجت از لشکرگاه کمى دور شدم و هنگامى که برگشتم، متوجه شدم گردنبندى که از مهره‏هاى یمنى داشتم، پاره شده است. براى پیدا کردن مهره‏ها بازگشتم و معطل شدم. هنگامى که گردنبند را یافتم و برگشتم، دیدم لشکر حرکت کرده و هودج مرا هم بر شتر گذارده و رفته‏اند، گمان مى‏کردند در آن مى‏باشم ... تک و تنها در آن مکان ماندم و با خود گفتم: وقتى آنها به منزلگاه بعدى برسند و مرا نیابند، به سراغ من خواهند آمد. همان جا نشسته بودم که خواب بر چشمان من غلبه کرد. اتفاقاً «صفوان» از افراد سپاه اسلام هم از لشکر دور مانده و در عقب سپاه بود که مرا از دور دید و نزدیک آمد، وقتى مرا شناخت، بدون اینکه کلمه‏اى با من سخن بگوید، «انا للَّه و انا الیه راجعون» را بر زبان جارى ساخت و شتر خود را خواباند و من بر آن سوار شدم. او مهار ناقه را در دست داشت و آن را از جلو مى‏کشید، تا به لشکر اسلام رسیدیم.
این منظره سبب شد که گروهى در باره من شایعه‏پردازى کنند و خود را بدین سبب هلاک سازند. کسى که بیش از همه به این تهمت دامن مى‏زد، عبداللَّه بن‏ابى‏سلول بود. به مدینه رسیدیم و این شایعه در شهر پیچید، در حالى که از آن خبر نداشتم. آن زمان بیمار شدم و پیامبر به دیدنم مى‏آمد، ولى آن لطف گذشته را از او نمى‏دیدم. نمى‏دانستم ماجرا چیست.
حالم بهتر شد و از خانه بیرون آمدم و کم کم از زنان فامیل از شایعه‏سازى منافقان آگاه شدم. دوباره بیمارى من شدت گرفت، پیامبر به دیدن من آمد، از او اجازه خواستم که به خانه پدرم بروم. هنگامى که به خانه پدرم آمدم، از مادرم پرسیدم که مردم چه مى‏گویند؟ به من گفت: غصه نخور، به خدا سوگند! زنانى که هووهایى دارند، مورد حسد آنان مى‏باشند و در باره آنها بسیار سخن گفته مى‏شود!
پیامبر(ص) على بن‏ابى‏طالب و اسامة بن‏زید را به مشورت خواست که در برابر این سخنان چه کنم؟! اسامه گفت: او خانواده تو است و ما جز خیر از او ندیده‏ایم [یعنى به شایعات اعتنا نکنید] اما على گفت: خداوند کار را بر تو سخت نکرده، غیر از او همسر بسیار است. از کنیز او در این باره تحقیق کن. پیامبر(ص) کنیز مرا فرا خواند و از او پرسید: آیا چیزى که شک و شبهه‏اى در باره عایشه برانگیزد دیده‏اى؟! کنیز گفت: به خدایى که تو را به حق مبعوث کرده است! هیچ کار خلافى از او ندیده‏ام.
در این هنگام پیامبر تصمیم گرفت این سخنان را با مردم در میان بگذارد. بر منبر رفت و رو به مسلمانان گفت: هر گاه مردى مرا در مورد خانواده‏ام (که جز پاکى از او ندیده‏ام) ناراحت کند، اگر او را مجازات کنم معذورم؟ همچنین اگر دامنه اتهام دامان مردى را بگیرد که هرگز از او بدى ندیده‏ام، تکلیف چیست؟
سعد بن‏معاذ انصارى برخاست و عرض کرد: تو حق دارى؛ اگر او از طایفه اوس باشد، گردنش را مى‏زنم و اگر از برادران ما از طایفه خزرج باشد، دستور بده تا اجرا کنیم.
سعد بن‏عباده - بزرگ خزرجیان - که مرد صالحى بود، در این وقت تعصبات قبیلگى او را فرا گرفت و به سعد گفت: به خدا سوگند! توانایى بر کشتن چنین کسى را - اگر از قبیله ما باشد - نخواهى داشت.
اسید بن‏خضیر که پسرعموى سعد بن‏معاذ بود، رو به سعد بن‏عباده کرد و گفت: به خدا قسم! ما چنین کسى را به قتل مى‏رسانیم. تو منافقى و از منافقان دفاع مى‏کنى!
چیزى نمانده بود که قبیله اوس و خزرج به جان هم بیفتند و جنگ آغاز گردد اما پیامبر آرام‏شان کرد.
این وضع همچنان ادامه داشت و غم و اندوه شدید وجود مرا فرا گرفته بود. یک ماه بود که پیامبر کنار من نمى‏نشست، ولى خود مى‏دانستم از تهمت پاکم و بالاخره خداوند مسئله را روشن خواهد کرد. سرانجام روزى پیامبر نزد من آمد، در حالى که خندان بود. نخستین سخنش این بود: بر تو بشارت و مژده، که خداوند تو را از اتهام پاک ساخت، و این هنگامى بود که آیات «ان الذین جاؤوا بالافک ... نازل شده بود. به دنبال نزول آیات، بر آنانى که این دروغ را پخش کرده بودند، حدّ قذف جارى شد.»

نقد و بررسى‏

در باره سند روایت افک، تاریخ‏نگار پژوهشگر «سیّدجعفر مرتضى» مى‏گوید:
«سندهاى روایات مربوط به افک (که در کتاب‏هاى حدیثى صحیح و معتبرِ اهل سنّت آمده است) حتى براى خودشان هم قابل اعتماد نیست و نمى‏توانند به درستى آنها باور پیدا کنند.»(4)
ابن‏عباس و ابن‏زبیر که در زمره راویان حدیث افک قرار دارند، در سال وقوع ماجرا - سال غزوه بنى‏المصطلق - خردسال بوده‏اند، زیرا ابن‏عباس سه سال پیش از هجرت و ابن‏زبیر در سال هجرت متولد شدند. وانگهى ابن‏عباس در سال هشتم هجرى همراه پدرش وارد مدینه شد و در سال افک در مدینه نبود. بنابراین طبیعى است که این دو تن ماجرا را از عایشه شنیده باشند، نه اینکه شاهد و حاضر در ماجرا باشند.
ابوهریره - دیگر راوى حدیث افک - در جنگ خیبر مسلمان شد که پس از غزوه بنى‏المصطلق بود. او هم یا از عایشه و یا از «کعب‏الاحبار» جریان را نقل کرده است. دیگر راویان حدیث افک هم سرنوشتى بهتر از افراد پیش‏گفته ندارند.(5)
این محقق پس از بررسى نتیجه مى‏گیرد:
«براى اثبات حدیث افک و اتهام زده شده به عایشه، روایت صحیح و معتبر و قابل اعتمادى وجود ندارد.»(6)

پرسش مهم‏

روایات بیانگر افک بر عایشه، همه از او نقل شده‏اند. این حادثه مهم، در مدینه و براى پیامبر و مسلمانان واقع شد، ولى چرا تنها توسط یک نفر نقل شده، چرا دیگران این جریان مهم را نقل نکرده‏اند؟!
بنا بر نقلى در جنگ بنى‏المصطلق، ام‏سلمه نیز همراه پیامبر در سپاه اسلام حضور داشت.(7) چطور او که بانویى پرهیزکار و اهل فهم و ایمان و انصاف بود، هیچ سخنى از این ماجرا به میان نیاورده است؟!
اشکال دیگر اینکه: سعد بن‏معاذ (که از او در این روایات سخن به میان آمد) در سال پنجم وفات کرد و پس از غزوه بنى‏قریظه از دنیا رفت.(8)
این نکته را هم نباید ناگفته گذاشت که رد پاى دسته‏بندى‏هاى سیاسى و جناح‏بندى‏هاى به وجود آمده پس از رحلت پیامبر در ماجراى افک دیده مى‏شود. دادن نقش مثبت و منفى به شخصیت‏ها و قبایل، یا ستایش و نکوهش برخى، بر اساس جبهه‏گیرى‏ها نسبت به حوادث سیاسىِ سال‏هاى پس از درگذشت رسول اکرم(ص) مى‏باشد!

محتواى حدیث افک از نگرش کلامى‏

صرف نظر از اشکالات فراوان سندى که اثبات روایت را غیر ممکن مى‏سازد، محتواى آن نیز پذیرفتنى نمى‏باشد. علامه طباطبایى(قدس‏سره) پس از نقل روایت مى‏گوید:
همه روایات مربوط به این ماجرا دلالت دارند که پیامبر(ص) تا زمان نزول آیات، در باره عایشه مشکوک بود! در حالى که این پندار، با مقام پیامبر سازگار نیست. چطور سازگار باشد که خداوند مى‏فرماید: «از چه رو وقتى که آن را شنیدید، مردان و زنان مؤمن، نیک‏اندیشى نکردند و نگفتند که این دروغى آشکار است؟!»
خداوند زنان و مردان با ایمان را به خاطر بدگمانى سرزنش مى‏کند، که چرا وقتى این دروغ را شنیدید رو نکردید! یعنى از شرایط ایمان، خوش‏گمانى در باره مؤمنان است و پیامبر از مؤمنان عادى سزاوارتر است که صفت خوش‏گمانى را داشته باشد و از بدگمانى دور باشد ... .
ایشان مى‏افزاید:
علاوه بر آن، بى‏عفتى(!) خانواده پیامبر موجب رمیدگى و بى‏میلى دل‏هاى مردم از حضرت مى‏شود، پس واجب است خداوند حریم پیامبران را از این گونه زشتى‏ها پاک گرداند و گرنه دعوت آنها به سوى خدا بیهوده خواهد بود. همین دلیل عقلى، عفت و پاکدامنى همسران پیامبران را اثبات مى‏کند. خودِ رسول خدا از همه کس به این دلیل آگاه‏تر است! آیا مى‏شود پیامبر با نسبت ناروا دادن کسى و یا شایعه دروغى، در باره پاکىِ همسر خود دچار شک شود؟! علامه طباطبایى در دنباله مى‏گوید:
روایات افک دلالت دارند که این حرف و حدیث از زمانى که توسط دروغگویان مطرح شد تا فرجام ماجرا (که حد قذف بر آنها جارى شد) بیش از یک ماه در میان مردم جریان داشت و نُقل مجلس آنها بود، در حالى که حکمِ قذفِ پیش از آن اعلام شده بود، پس با این حال چه معنا دارد که پیامبر(ص) این همه مدت از اجراى این حکم شرعى خوددارى کند و منتظر وحى الهى در باره همسر خود باشد؟!(9)

راز بر پیامبر(ص) پوشیده نمى‏ماند

عایشه مى‏گوید:
«پیامبر مرا براى دیدن «شراف» دختر رئیس قبیله کلب فرستاد، وقتى برگشتم، رسول خدا پرسید: چه دیدى؟ گفتم: چیز قابل گفتنى ندیدم! پیامبر فرمود: بر عکس، پدیده‏اى دیدنى دیدى! خالى بر گونه او بود که همه موهاى بدنت را سیخ کرد [و این گونه زیبایى او تو را به وحشت انداخت!] عرض کردم: چیزى از شما پنهان نیست!»(10)
اگر سرّى براى پیامبر وجود ندارد و مسائل پنهان براى او آشکار است، چطور در ماجراى افک، براى پى بردن به حقیقت ماجرا در ماندند و به سراغ نوجوانى مانند «اسامة بن‏زید» رفتند و از او مشورت خواستند؟! در حالى که پدر «زید» که بزرگ‏تر و باتجربه‏تر بود، در قید حیات بود! این گونه چاره‏جویى، نه تنها با مقام عصمت و مراتب عالى عقل و خِرَد خاتم‏الانبیا(ص) سازگار نیست، حتى با مقام مؤمن و شوهرى عاقل و باانصاف و مهربان هم سازگارى ندارد.

نقد از زاویه‏اى دیگر

تعبیر آیه این است که «عصبه»اى این دروغِ بزرگ و تهمت را شایع کردند. در معناى عصبه گفته شده: «جماعة متعصبة متعاضدة؛(11) گروهى متحد و همکار.»
با توجه به این معنا، پرسشى بى‏پاسخ مطرح مى‏شود:
«دلیل ارتباط و پیوند میان حمنه و حسان و ابن‏ابىّ و مسطح (ناقلان و ترویج‏دهندگان تهمت) چه بود؟ آیا همگى از قریش بودند یا از انصار یا از منافقان؟ در کدام مجمع گرد هم مى‏آمدند و از کدام گروه توانمند بودند؟
پرسش با رویکردى جامعه‏شناختى و با توجه به فرهنگ قبیله‏اى حاکم بر حجاز مطرح مى‏شود و توجیه مقبولى نخواهد داشت.
با توجه به اشکالات اساسى (که اساس روایت را در هاله‏اى از ابهام و بلکه انکار قرار مى‏دهد) بیشتر عالمان شیعه این شأن نزول را مخدوش و مردود مى‏دانند. به نظر مى‏رسد این گزارش، از مطالب جعلى متعصبانى باشد که به خیال خود براى ام‏المؤمنین عایشه فضیلت ذکر کرده‏اند، در حالى که شخصیت پیراسته و الهى رسول خدا(ص) را لکه‏دار نموده‏اند! همین دروغ‏پردازى‏هاى تلخ که به دست دوستان نادان و منحرفان ساخته و پرداخته مى‏شود، دستمایه تبهکاران و بدخواهان زشت‏کردار قرار مى‏گیرد و اسباب توهین و یورش به اسلام و پیامبر را فراهم مى‏سازد!

شأن نزول دیگر

شأن نزول دیگرى براى آیات افک نقل شده که برخى مفسّران و مورخان شیعه بیان کرده‏اند،(12) که به شرح زیر است:
پادشاه قبط غلامى به نام «جریح» و کنیزى به نام «ماریه قبطیه» را براى رسول خدا هدیه فرستاد. آن دو اسلام آوردند. رسول خدا(ص) کنیز را نزد خود نگه داشت و او ابراهیم را به دنیا آورد. پیامبر ماریه و فرزندش را خیلى دوست مى‏داشت، که باعث حسادت عایشه و حفصه گردید تا آنجا که به همراه افرادى دیگر به رسول خدا گفتند: ابراهیم پسر شما نیست!! او فرزند «جریح» است و ما بر این گفته گواهى مى‏دهیم! رسول خدا با آنکه بر دروغ بودن این شهادت و تهمت آگاه بود، ولى چون دریافته بود در جان و دل دیگران اثر مى‏گذارد، اراده کرد حقیقت را براى اصحابش آشکار گرداند؛ بدین خاطر در حال خشم به على(ع) فرمان داد برود و «جریح» را بکشد.
امام على(ع) با شمشیر آخته به سوى غلام رفت. وى از ترس فرار کرد و از درختى بالا رفت و امام از پى او برآمد. «جریح» خود را به زمین افکند و جامه او کنار رفت و بر امام آشکار شد که اخته است.(13) او را نزد پیامبر آورد و آنچه دیده بود، بیان کرد. رسول خدا اصحابش را فرا خواند و توطئه آن گروه آشکار گردید و تهمت‏شان باطل شد. آنان نیز نزد رسول خدا(ص) آمدند و آمرزش خواستند.

نقد و بررسى‏

1- سند این روایت در تفسیر برهان از طریق «حسین بن‏حمدان الخصیبى» نقل شده است. آنچه رجالیون بزرگ در باره این شخص بیان کرده‏اند، راه هر گونه اعتماد و اطمینان به این نقل را مى‏بندد.
نجاشى در باره او مى‏گوید: «کان فاسد المذهب». شیخ طوسى در باره او مدح و ذمى ندارد و تنها به این بسنده کرد که «کتابى نگاشته» اما «ابن‏غضائرى» که به سخت‏گیرى شناخته شده، بیش از دیگران در باره او سخت گرفته و گفته است: «کذّاب، فاسد المذهب، صاحب مقالة معلومة، لا یلتفت الیه؛ دروغگو، فاسدمذهب، داراى اعتقادى معلوم‏الحال، است و اعتنایى به او نمى‏شود.»(14)
آیا به نقل فاسد مذهبى (که توجه و اعتنایى به او نمى‏شود) مى‏شود اعتماد کرد؟!
2- همان گونه که شأن نزول نخست، دربردارنده مطالبى بود که با علم و عصمت پیامبر سازگارى نداشت، این شأن نزول هم به لحاظ محتوایى از اشکالاتى رنج مى‏برد:
أ) آیا پذیرفتنى است که پیامبر(ص) تنها به استناد سخن یک و یا چند نفر (که ادعاى آنها را طبق موازین اسلامى اثبات نمى‏کند) دستور کشتن انسانى را صادر کند؟!
ب) چرا پیامبر بر تهمت‏زنندگان حد قذف را جارى نساخت و تنها به کشف واقعیت بسنده کرد و بدان رضا داد؟!
به خاطر اشکالات سندى و دلالتى، این روایت قابل پذیرش و قابل اعتماد نمى‏باشد.

افک به ماریه‏

افک و تهمت به ماریه قبطیه همسر پیامبر(ص) و مادر ابراهیم، جدا از اینکه آیات در باره آن باشد یا نباشد، در تاریخ و حدیث ثبت شده، نه تنها در منابع حدیث و سیره پیروان اهل بیت، که در کتاب‏هاى حدیثى و تاریخى اهل سنّت هم آورده شده است.(15)
شاید به همین خاطر باشد که علامه طباطبایى(قدس سره) پس از نقل روایات بیان‏کننده این شأن نزول و ذکر اشکالات مى‏گوید:
«مگر اینکه این روایات در شرح اصل قصه نارسا باشند.»(16)
دانشمند معاصر سیدمرتضى عسکرى نیز پس از نقل روایات در منابع اهل سنّت مى‏نویسد:
«اینها اخبار ماریه و نسبت افک به او در باره فرزندش ابراهیم، فرزند رسول خدا در کتب حدیث و سیره مکتب خلفاست؛ و نمى‏توان فهمید که آیا سزاوار نبود خداوند در باره این داستان آیاتى نازل کند و ماریه را تبرئه نماید؟!»(17)
علامه شرف‏الدین نیز این جریان را در اثر ارزنده خود «النص و الاجتهاد» آورده است.(18)

چه باید کرد؟

داورى در باره شأن نزول آیات افک پیچیده و بغرنج است. شاید بدین خاطر که از نظر حدیث‏شناسى نمى‏شود به روایات موجود اطمینان کرد، بلکه مضامین باطل و اسناد غیر قابل اعتمادى دارند. برخى نتوانسته‏اند براى این آیات، مصداق بیرونى قابل قبول معرفى کنند و به همان الهام کلى از آیات بسنده کرده‏اند.
«به هر حال آنچه مهم است، این شأن نزول‏ها نیست؛ مهم آن است که بدانیم از مجموع آیات استفاده مى‏شود که شخص بى‏گناهى را به هنگام نزول این آیات متهم به عمل منافى عفت نموده بودند و این شایعه در جامعه پخش شده بود و نیز از قرائن موجود در آیه استفاده مى‏شود که این تهمت در باره فردى بود که از اهمیت ویژه‏اى در جامعه آن روز برخوردار بوده است.»(19)
و این همان سخنى است که علامه طباطبایى(قدس سره) پیش‏تر گفته بود:
«هر یک از این دو شأن نزول، خالى از اشکال نمى‏باشند، پس بهتر است که این روایات را به کنارى بگذاریم و از متن آیات بحث کنیم؛ ولى مسلّم است که این دروغ و تهمت به بعضى از همسران پیامبر مربوط بود.»(20)
استاد شهید مطهرى(قدس سره) نیز با همین اجمال به جریان اشاره دارد:
«... تهمت که مربوط به یک جریان تاریخى است، یکى از همسران پیغمبر اکرم را در یک جریانى، منافقان مورد اتهام قرار دادند.»(21)
نویسنده دانشمند «فروغ ابدیت» در این باره مى‏گوید:
«این فرد بى‏گناه کیست؟ مفسران در این باره اختلاف نظر دارند. غالباً مى‏گویند مقصود عایشه همسر رسول خدا است و گروهى دیگر معتقدند که مقصود «ماریه» مادر ابراهیم است. شأن نزول‏هایى که در این زمینه نقل مى‏کنند، خالى از اشکال نیست ... آنچه مهم است این است که بدانیم حزب نفاق مى‏کوشید که زنِ باشخصیتى را که در جامعه آن روز از مقام و موقعیت خاصى برخوردار بود، متهم سازد و از این طریق روحیه‏ها را تضعیف کند.»(22)
شأن نزول نخستِ آیات افک را به خاطر اشکالات متعدد سندى و دلالتى نمى‏شود پذیرفت، ولى اگر ناچار به پذیرش یکى از دو شأن نزول مطرح باشیم، شأن نزول دوم است، که البته آن هم تبصره و تکمله‏اى را مى‏طلبد که هم مهم است و هم لازم؛ نکته تکمیلى این است: چون اصل اتهام ناروا در باره ماریه مورد اتفاق فریقین (شیعه و سنّى) است، آیات مى‏تواند براى تبرئه او و برداشتن فشار روانى ناشى از تهمت آن گروه باشد. اما این نظر به معناى پذیرفتن همه مضمون روایات مربوط به شأن نزول نمى‏باشد، بلکه همان گونه که علامه طباطبایى فرمود، اگر هم این آیات مربوط به افک بر ماریه باشد، قطعاً روایات دربردارنده آن ماجرا دچار اشکالات قطعى مى‏باشند و همه جزئیات آنها را نمى‏شود پذیرفت، زیرا از نگرش کلامى نباید آن مضامین را پذیرفت. البته آیات در مقام اثبات برائت واقعى فرد مورد اتهام نیست، بلکه براساس موازین فقهى، برائت ظاهرى را نتیجه مى‏دهد؛ چرا که اتهام‏زنندگان چهار نفر شاهد بر ادعاى خود نیاوردند تا ادعایشان اثبات گردد. بنابراین خداوند در ماجراى افک از یک ناهنجارى اخلاقى در جامعه اسلامى سخن به میان مى‏آورد و راه چاره و درمان آن را نشان مى‏دهد، نه اینکه آیه براى شخصى اثبات فضیلتى کند.

درس‏هاى اخلاقى - اجتماعى‏

پیش‏تر اشاره شد که هدف از نزول آیات افک اصلاح اخلاق جامعه اسلامى از بیمارى اتهام‏زنى، شایعه‏سازى و دروغ‏پردازى است. بیماردلان، دشمنان و منافقان با دست زدن به زشت‏ترین کارها مى‏پنداشتند مى‏توانند جلوى درخشش روزافزون اسلام را بگیرند! در این راستا مى‏خواستند با شایعه‏سازى و تعرض به حریم نبوى، جوّى آشوب‏زده و بحرانى به وجود آورند و رابطه محبت‏آمیز میان مؤمنان و اسوه حسنه آنها، پیامبر اکرم(ص) را خدشه‏دار کنند، ولى اراده الهى چیز دیگرى بود.
برخى از نکته‏هاى آموزنده و تربیتى آیات افک به شرح زیر است:

عدو شود سبب خیر ...

1. گرچه منافقان و بیماردلان به صورت سازمان‏یافته و گروهى کوشیدند به شخصیت پاک رسول اکرم(ص) از راه تهمت به خانواده گرامى‏شان ضربه وارد کنند، ولى همان گونه که در آیه تصریح شده، ماجرا به خیر و نفع پیامبر(ص) و مؤمنان و صالحان پایان پذیرفت.
پیدا است تلاش بدخواهان، راه به جایى نمى‏برد و اگر جلوه‏اى داشته باشد، بى‏نتیجه و بى‏سرانجام است. اگر مؤمنان با توکل بر خداوند به وظایف خود آگاه و عامل باشند، فرجام کارهایشان نیک خواهد بود. پس وظیفه این است که مسلمانان در هر حال از دام شیطانى «شایعه‏سازى» و «دروغ‏پردازى» پیروان شیطان، با عمل به احکام و مقررات فقهى و اخلاقى اسلام (اثبات ادعا با شاهد معتبر و نیز خوش‏گمانى به دیگر مؤمنان) رهایى یابند و تارهاى شیطان را پاره کنند.

سختکوشى در راه حق‏

2. این ماجرا، عمق دشمنى منافقان و مخالفان عصر بعثت و اشکال‏تراشى‏هاى پیچیده و سنگین آنها بر ضد جبهه حق را نشان مى‏دهد. اما پیامبر(ص) و مؤمنان به رغم مشکلات پیدا و پنهان با «خُلق عظیم» از گردنه‏هاى سخت گذشتند و راه بندگى حق تعالى را پیمودند، که درس جاودانه‏اى براى همه مؤمنان است، که از سنگینى و بزرگى مشکلات نترسند و راه حق را با ایمان به فرجام نیکوى آن بپیمایند.

امداد الهى‏

3. گرچه تهمتِ بدخواهان تلاطم و نگرانى وسیعى در جامعه اسلامى صدر اسلام به وجود آورد، ولى پایان قصه به نفع مسلمانان بود و همواره چنین است، زیرا باطل نابودشدنى(23) است و خداوند براى پارسایان راه برون‏رفت از بحران را قرار مى‏دهد.(24)

خوش‏گمانى‏

4. در این آیات مسلمانان به خاطر متأثر شدن از فضاى تهمت و دروغ و شایعه و انتخاب موضعى تردیدآمیز، سرزنش مى‏شوند، که فهمیده مى‏شود تکلیف اسلامى در چنین جریاناتى خوش‏گمانى است. وظیفه این است که خوش‏گمان باشند و به شایعات توجهى نکنند، پس در این گونه قضایا، مؤمنان نه تنها نباید دروغ را باور کنند، که حتى نباید ناظر بى‏اعتنا باشند؛ بلکه باید به تکذیب شایعه اقدام نمایند.
جامعه اسلامى با کارهاى شیطانى آسیب جدى مى‏بیند و اعتماد مطلوب میان مسلمانان از میان مى‏رود و به جاى آن فضاى روانى شکننده و آسیب‏پذیر و آسیب‏رسان به وجود مى‏آید. پس لازمه ایمان، اعتماد مسلمانان به همدیگر است و نتیجه آن آرامش و سلامت روحى - روانى جامعه اسلامى خواهد بود.

نپذیرفتن تهمت و افترا

5. زیبایى خیره‏کننده و پرجاذبه اسلام در این است که عقاید دینى با اخلاق مذهبى و این دو با قواعد حقوقى و احکام فقهى، هماهنگى کامل دارند و هیچ ناسازگارى و ناهمگونى در مجموعه تعالیم و آموزه‏هاى اسلامى وجود ندارد. بر همین اساس در آیه سیزدهم آمده است: وقتى دروغ‏پردازان و اتهام‏زنندگان نتوانند چهار شاهد و گواه بر ادعاى خود بیاورند، نزد خدا دروغگویانند؛ یعنى اگر کسى یا کسانى مسلمانى را نسبت نارواى بى‏عفتى دهند، ولى نتوانند چهار گواه بر ادعاى خود بیاورند، تکذیب آنان و نیز پیراسته و منزه دانستن فرد مورد اتهام، واجبى است که مسلمانان بایستى بدان اقدام نمایند.

بخشش و دَهِش خدا

6. در آیه چهاردهم خداوند مسلمانان را متوجه این حقیقت مى‏سازد که اگر فضل و رحمت الهى نبود (که با عنایت خداوند و تدبیر پیامبر، دروغگویان رسوا شدند) با خوش‏باورى و ساده‏لوحى دچار درد و رنج بزرگى در دنیا و آخرت مى‏شدید، به این صورت که در دنیا از نعمت هدایتِ فرستاده خدا دور مى‏شدید، که پیامد چنین عملى محروم شدن از رحمت و فضل خدا در آخرت است، و چه درد و رنجى بزرگ‏تر و جانسوزتر از این؟!

آگاهى مسلمانان و حرمت پیشوایان‏

7. در آیه پانزدهم، رفتار ناپسند مسلمانان در ماجراى «افک» از زاویه‏اى دیگر بررسى مى‏شود و مسلمانان سرزنش مى‏گردند چرا در این جریان سخنانى را بر زبان جارى کردند که «علم» و «اطلاعِ» درستى از آن نداشتند؟! نیز هر چه را که شنیدند، واگویه کردند و نسبت ناروا به زنى مؤمن [= همسر پیامبر] را سبک شمردند، در حالى که در میزان الهى بس بزرگ بود؟!
جامعه اسلامى و اجتماع مطلوب و مطابق با آموزه‏هاى الهى آن است که گفتار و رفتار افراد براساس «علم» و «آگاهى» باشد، چرا که مسلمانان بایستى اهل دقت باشند، نه همانند سهل‏انگاران، که با هر وَزِشى به سویى گرایش کنند!
تاریخ اسلام به روشنى گواهى مى‏دهد که هر جا شایعه‏سازى و شایعه‏باورى در جوامع اسلامى رونق یابد، آسیب‏هاى جبران‏ناپذیرى متوجه کیان اسلام و مسلمانان مى‏گردد.
آیه بر دو نکته تأکید دارد: مسلمانان نباید بدون علم و اطلاع سخنى را باور کنند؛ دیگر اینکه حریم رهبران و پیشوایان اسلام را بزرگ بدارند و سهل و ساده با آن برخورد نکنند.

وظیفه‏شناسى و برخورد پویا

8. آیه شانزدهم سوره به گونه‏اى دیگر مسلمانان را سرزنش مى‏کند و مى‏گوید: چرا هنگامى که آن سخن بیهوده و دروغ آشکار را شنیدید، نگفتید ما حق نداریم به این تهمت و دروغ زبان بگشاییم، چرا که بهتانى بزرگ است؟! این آموزه یعنى مؤمن و مسلمان نباید بى‏اعتنا باشد و محافظه‏کارى پیشه کند، بلکه نسبت به مسائل و حوادثى که پیرامون او اتفاق مى‏افتد، باید فعالانه و مسئولانه برخورد کند.

انتقاد سازنده‏

9. گرچه بیشتر مسلمانان به خاطر برخورد ناپسند خود در ماجراى «افک» نکوهش شدند، ولى نه نکوهشى از سرِ عقده‏گشایى و انتقام‏گیرى، بلکه سرزنشى با رویکرد تربیتى و سازنده.
خداوند در آن آیات مى‏خواهد مسلمانان را متوجه رفتار زشت آنها سازد تا خود را اصلاح کنند، نه اینکه به آنها بتازد و وعده عذاب دهد! این نکته از آیه هفدهم سوره نور فهمیده مى‏شود:
«خداوند اندرزتان مى‏دهد که اگر مؤمن هستید، هرگز مثل آن را تکرار نکنید»، یعنى مبادا تحت تأثیر شایعات قرار بگیرید و یا بدتر به آن دامن بزنید. البته ایمان واقعى، بازدارنده مؤمن از این گونه ناهنجارى‏ها است، چنان که زمینه‏ساز و هموارکننده بستر پذیرش پندها و موعظه‏ها است.

دسیسه دشمن و هوشیارى مسلمان‏

10. در آیه نوزدهم تهدید الهى متوجه کسانى است که در پى شایعه کردن کارهاى زشت میان مؤمنان هستند. براى این افراد کیفر دردناک دنیوى و اخروى آماده شده، چرا که کار زشت آنها بازى با آبروى مؤمنان و بدنام ساختن آنان است، که معصیت بسیار بزرگى است.
خداوند مى‏فرماید: آنانى که «دوست» دارند میان مؤمنان زشتى‏ها بپراکنند، فرجام بدى خواهند داشت؛ یعنى حتى دوست داشتن چنین وضعى براى جامعه اسلامى ممنوع است و نباید کسى حتى در دل چنین بخواهد. باید دقت داشت که دشمنان و بدخواهان اسلام و مسلمانان همیشه با کار علنى و عملى، دست به تخریب هویت اسلامى نمى‏زنند، بلکه در مواردى منافقانه و پنهان‏کارانه هدف‏هاى شیطانى خود را دنبال مى‏کنند.

رویکرد تربیتى - اصلاحى‏

11. خداوند در آیه بیستم، بخشش و رحمت خود را یادآور مؤمنان مى‏شود؛ یعنى چه دستورهاى اخلاقى (لزوم خوش‏گمانى مؤمنان به همدیگر) و چه دستور فقهى (آوردن چهار شاهد براى اثبات ادعا) همه جلوه‏هایى از فضل و رحمت الهى نسبت به اهل ایمان است. مکتب انسان‏ساز اسلام، در کیفر کردن متخلفان و گناهکاران رویکرد تربیتى و اصلاحى را در پیش گرفته، عنصر انتقام‏گیرى کور و بى‏هدف مورد نظر اسلام نمى‏باشد، و این حقیقتى است که به روشنى در توصیه‏هاى اخلاقى و حدود و موازین فقهى قابل دیدن است.

دورى از شیطان‏

12. در تربیت، پیگیرى و تکرار و در همان حال خیرخواهى، عناصرى لازم و ضرورى مى‏باشند. در این بخش از آیات سوره نور، این ویژگى‏ها به روشنى دیده مى‏شود. در آیه بیست و یکم، از بُعدى دیگر به ماجرا پرداخته شده و مسلمانان از پیروى گام‏هاى شیطان پرهیز داده شده‏اند. شیطان با اغواگرى و وسوسه، انسان‏ها را به سوى کارهاى زشت و ناپسند مى‏کشاند.
تعبیر ظریف «خطوات الشیطان» مى‏رساند که شیطان، آدمیان را گام به گام و در روند تدریجى، منحرف و کجراه مى‏سازد. باید توجه و هوشیارى داشت و به آن سو نرفت و در مقابل، قدم به قدم آراسته به تعالیم و آموزه‏هاى اسلامى شد.

ببخش، تا خدا ببخشد!

13. دستور تربیتى و سازنده دیگر در آیه بیست و دوم آمده است: مؤمنانِ توانگر به نیازمندان بخشش کنند و از لغزش و اشتباه آنها درگذرند.
حق تعالى براى تشویق مؤمنان به عفو و بخششِ خطاکاران، با ملاطفت بسیار مى‏فرماید: آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد؟! خدایى که آمرزنده و مهربان است.
قسمت آغازین آیه مى‏گوید: توانگران نباید به خاطر لغزشى که از نیازمندان سر زده است، آنها را از کمک‏هاى خود محروم کنند. عفو و گذشت کریمانه از خطاهاى دیگران، زمینه‏ساز جلب آمرزش الهى است.
این گونه بیان حقایق، مؤثرترین پشتوانه عملى شدن توصیه‏هاى اخلاقى و دستورهاى فقهى و حقوقى اسلام است، ولى ضامن اجرایى، نه از جنس داغ و درفش و پلیس و زندان بلکه ضمانتى برخاسته از ایمان الهى در جان مؤمنان.

ارزش جان و آبروى مسلمان‏

14. نه تنها جان مؤمن ارزش بسیار دارد (که در احکام فقهى بیان شده است) عِرض و آبروى او نیز ارزش والایى دارد. اتهام‏زنندگان به زنان پاکدامن و نجیب، مورد نفرین مى‏باشند، هم در دنیا و هم در آخرت. چنان که به عذاب بزرگى وعده داده شده‏اند. در آیات بیست و چهارم و بیست و پنجم صحنه‏هاى خفّت و خوارى آنها در آخرت توضیح داده شده است: دست و پا و زبان آنها در روز حساب، بر ضد آنان گواهى مى‏دهند؛ روزى که خداوند جزاى به حق و سزاوار آنان را مى‏دهد و آنها خواهند فهمید که حقِ آشکار، خداوند است.
قسمت پایانى به این معنا است که ظهور کامل حقانیت خداوند در قیامت است و آنجا است که همگان حقانیت الهى را خواهند دید.

زنان پاک براى مردان پاک‏

15. آیه بیست و ششم، تناسب و همشأن بودن زنان و مردان را بیان مى‏کند، به اینکه: زنان نیک‏سرشت و نیک‏کردار، شایسته مردان نیک‏اند؛ نیز مردان نیک، شایسته زنان شایسته مى‏باشند.
حقیقتى که در این آیه بیان شده، راهنماى خوبى براى همسرگزینى است و در سنّت پیامبر(ص) و امامان(ع) بر آن تأکید شده است.

پى نوشت :
1) ترجمه موسوى گرمارودى، با اندکى تغییر.
2) صحیح بخارى، مجلد دوم، جزء ششم، ص‏127 تا 132؛ فخر رازى گوید: مسلمانان اجماع دارند که شأن نزول آیات افک، جریان عایشه بوده است. تفسیر کبیر، ج‏12، ص‏173.
3) شعبان سال ششم هجرى و جنگ با بنى‏المصطلق، به نقل از تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمدابراهیم آیتى، ص‏437.
4) حدیث الافک، ص‏49.
5) همان، ص‏53 - 52.
6) همان، ص‏72.
7) تاریخ پیامبر اسلام، ص‏439.
8) نقش عایشه در احادیث اسلام، ص‏201.
9) المیزان، ج‏15، ص‏102 - 101.
10) ابن‏سعد، طبقات، ج‏8، ص‏115، به نقل از حدیث الافک، ص‏164.
11) مفردات راغب، ص‏568.
12) به عنوان نمونه: البرهان فى تفسیر القرآن، ج‏7، ص‏64 - 60.
13) در قدیم افرادى را از کودکى اخته مى‏کردند، سپس آنان را به خدمت خانواده مى‏گماردند و مطمئن بودند که از جانب آنان نسبت به حریم خانواده تعرضى صورت نخواهد گرفت.
14) به نقل از الموسوعة الرجالیه المیسرة، ج‏1، ص‏263، ش‏1762.
15) صحیح مسلم، کتاب التوبه، ج‏4، ص‏2139؛ مستدرک حاکم، ج‏4، ص‏39؛ طبقات ابن‏سعد، شرح حال ماریه، ج‏8، ص‏214.
16) المیزان، ج‏15، ص‏105.
17) نقش عایشه در احادیث اسلام، ص‏215.
18) اجتهاد در مقابل نص، ترجمه على دوانى، ص‏403.
19) تفسیر نمونه، ج‏14، ص‏393.
20) المیزان، ج‏15، ص‏89.
21) آشنایى با قرآن، ج‏4، ص‏26.
22) جعفر سبحانى، فروغ ابدیت، ص‏181 - 175.
23) اسراء، آیه 81.
24) الطلاق، آیه 2.