نویسنده

 

ستایش پیامبر(ص) در برخى چکامه‏هاى عربى‏

مریم فرهمند

مقدمه‏

دیرزمانى بود که جهل و جاهلیت تاب و توان روح نوع بشر را ربوده بود، و حقیقت و معنویت را با پرده‏هاى اوهام و پندارها، و معرفت و انسانیت را با وحشى‏گرى و پلیدى آمیخته بود؛ نیز از رویارویى امیال و قیود در هر قدم، هزاران پیچ و خم و پرتگاه فنا و نیستى فرا روى وى قرار داده بود.
در قاموس فرهنگ آن روز، عزت معنایى جز ذلت نمى‏یافت. بر تارک جامعه چیزى جز تعصّب جاهلیت دیده نمى‏شد و قانون آن جامعه را چیزى جز شمشیر و خون تعیین نمى‏نمود. حال در این اوضاع چه کس یا چه نیرویى مى‏توانست نجات‏بخش انسان باشد و او را از غفلت و نادانى نجات دهد؟ چه کسى مى‏توانست هدف والاى آفرینش را براى آنان بیان کند؟ پس خدا رسولان را فرستاد تا این مأموریت خطیر را به عهده بگیرند و مسلّماً این کار از همه کس ساخته نبود.
«زیرا اگر رهسپرى مشکل و پرخطر است، محققاً رهبرى هزار بار مشکل‏تر. طینتى پاک باید و گوهرى اصیل. عزمى چون کوه استوار، همتى به بلنداى آسمان، حوصله‏اى به وسعت دریا و از همه مهم‏تر دلى باید از شوق لبریز و سرى از عشق پرشور و روحى از پرتو غیب روشن تا به نیروى شوق، رهنمایى عشق و پرتو غیبى الهى، راه از چاه باز شناسد و از تاریکى نجات یابد و آنگاه گمشدگان مسالک را از مهالک برهاند و به سرمنزل مقصود برساند.»(1)
آخرین پرچمدار این رسالت، محمد امین بود. او الگویى کامل براى انسان بود. در همه جا و همه وقت با ایمان و ثبات به سوى هدف عالى خویش (که کمال انسانیت بود) توجه داشت. قرآن کریم مى‏فرماید:
«و لکم فى رسول اللَّه اسوة حسنة؛(2) و رسول خدا براى شما الگویى نیکو و پسندیده است.»
پس باید گفت مردى با چنین ویژگى‏ها و فضایل سزاوار است که پیشواى جهانیان باشد.
در این میان از ابتداى رسالت ایشان تاکنون شاعران شیفته حضرت، بر مبناى قرآن و سیره و تاریخ و روایات، به ذکر محامد و نیکى‏هاى آن سرو بلندپایه پرداخته، مدح و ثناى پیامبر عظیم‏الشأن را با زبان دل در قالب الفاظى موزون و غرّا بیان داشته‏اند. بدین طریق به تبلیغ سنت و سیره حضرت پرداختند و با این کار توانستند مخالفان و توطئه‏گران را خوار کنند.
در این مقال به چگونگى پیدایش مدایح نبوى در زبان و ادبیات عربى و معرفى برخى از مشاهیر این موضوع ادبى و بیان نمونه اشعار آنها مى‏پردازیم.

پیدایش مدح و ستایش نبوى‏

مدح نبوى یعنى تمجید از پیامبر و ستایش حضرت و بیان فضایل، مناقب، صفات، معجزات و کردار آن بزرگوار، جهت احترام و گرامیداشت ساحت مقدس ایشان.
اینک ممدوح و ستوده، انسانى است متفاوت با دیگران، با ملکوت ارتباط داشته و حجاب‏ها و پرده‏ها برایش کنار مى‏روند. چنان که آیات متعددى به آن تصریح کرده است. علاوه بر این داراى اخلاق حمیده‏اى است که قرآن آن را ستوده و مى‏فرماید:
«و انّک لَعَلى‏ خلقٍ عظیمٍ؛(3) و به راستى که تو را خویى والاست.»
سیره و روش حضرت، پاک و پیراسته از هر بدى است و در قله کمال و زیبایى قرار دارد. حضرت با نور هدایت خداوندى مبعوث گردیده تا امت را از تاریکى‏ها به سوى نور رهنمون سازد، مدح‏گویان به رسم وفادارى در مقابل حضرت، و به خاطر نجات‏شان از پلیدى‏ها و گمراهى‏ها اقدام به مدح حضرت و برشمردن فضایل، کرامات و معجزاتش کرده‏اند.
مدایح نبوى که یکى از فنون شعرى است و پدیده‏اى ادبى، یکباره به وجود نیامده بلکه نتیجه عوامل زیادى است از جمله دینى، تاریخى و درونى. همه این عوامل با درجات مختلف در طول چند قرن تأثیر گذاشته تا به عصر ما رسیده و کامل شده است.(4)
مدح پیامبر از چه زمانى شروع شده و اولین کسانى که ایشان را مدح گفته‏اند چه کسانى بوده‏اند؟
عده‏اى نام اعشى، نابغه، کعب بن‏مالک و کعب بن‏زهیر و ... را برشمرده‏اند و کسانى چون دکتر مخیمر صالح(5) آمنه مادر حضرت و بعد خواهر رضاعى پیامبر (شیما) و عبدالمطلب را جزء اولین مدح‏گویان ایشان دانسته‏اند.
شکى نیست گروه اوّل یعنى کسانى که اعشى، نابغه و ... را اوّلین مدح‏کنندگان به حساب آورده‏اند، رسالت و نبوت حضرت را ملاک قرار داده، شعر شعرایى را که از آن موقع مدح حضرت را گفته‏اند، جزء مدایح نبوى شمرده‏اند، ولى کسانى چون دکتر مخیمر صالح دوران پیش از رسالت را در نظر گرفته‏اند، یعنى دکتر صالح، اشعارى را که پیش از رسالت گفته شده، جزء مدایح نبوى مى‏داند، از این‏رو پیدایش مدح پیامبر(ص) را از زمان کودکى حضرت مى‏داند و مى‏گوید: اولین اشعارى که در این مورد از منابع و مصادر به دست مى‏آید، ابیات زیبایى است که صاحب «طبقات کبرى‏»، ابوعبداللَّه بن‏سعد آورده است. این اشعار را آمنه مادر پیامبر دختر وهب، هنگامى که حلیمه حضرت را گرفته، براى شیر دادن به بیرون شهر مى‏برد، سرود:
«اعیذه باللَّه ذى الجلال‏
من شرّ ما مرّ على الجبال‏
حتى أراه حامل الحلال‏
و یفعل العرف الى الموالى‏
و غیرهم من حشوة الرجال؛(6)
او را از تمام بلیات و ناگوارى‏ها به خداوند صاحب عظمت مى‏سپارم، تا اینکه او را ببینم که پاکى‏ها و خوبى‏ها را بر دوش مى‏کشد و نسبت به خویشان و ولى‏نعمتان، خوبى روا مى‏دارد و نه تنها به خویشان خود خیر روا مى‏دارد، که زیردستان و افراد تهیدست هم به نیکى رفتار مى‏کند.»
اشعار آمنه بر این مضمون استوار است که پیامبر از کودکى نشان پیامبرى را داشته، بیرق‏دار آئینى است که در آینده‏اى نه چندان دور جهان را هم‏کیش خود مى‏سازد.
دکتر مخیمر صالح به نقل از «الاصابه» و آن به نقل از محمد بن‏معلى الازدى که در کتابش «الترقیص» ابیاتى از شیما، خواهر رضاعى رسول اکرم(ص) آورده مى‏گوید: شیما با محمد(ص) بازى مى‏کرد و او را در حالى که طفل کوچکى بود، مى‏رقصاند و مى‏گفت:
یا ربنا ابق لنا محمدا
حتى أراه یافعا و امردا
ثم أراه سیداً مسوّدا
و اکبت اعادیه معا و الحسدا
و اعطه عزّاً یدوم ابدا
پروردگارا! محمد را بقا و پایدارى عنایت فرما تا اینکه او را نوجوانى نورس ببینم و پس از آن او را سرور بزرگان بیابم و دشمنان و حسودانش را نابود گردان و به او عزت و عظمت همیشگى عطا کن.
هنوز پیامبر(ص) دعوت خود را آشکار نکرده بود که با موافقان و مخالفان متعددى روبه‏رو شد. هر کدام از این گروهها، موافق و مخالف، نهایت سعى و تلاش خویش را به کار گرفته و با سلاح‏هاى مختلفى که در اختیار داشتند، به تبلیغ افکار و عقیده خود پرداختند.
مسلّم است در محیطى که سلاح شعر رونق بیشترى داشت و اثرش در دل‏ها عمیق‏تر بود، مدح پیامبر توسط شاعران فدایى آن حضرت، اثر فراوانى در پیشرفت اسلام و رویارویى با هجو دشمنان داشت.(7) «و طبیعى است که در آن وضع شعراى اسلام به شخصیت رسول اکرم(ص) پرداخته و آن حضرت را با صفاتى چون پرچمدار دین بودن، صبور در آزار و اذیت دیگران و داشتن صفاتى که او را شایسته رسالت مى‏کند، مى‏ستودند.»(8)

انگیزه و هدف شعرا از مدح پیامبر و تقسیم‏بندى مدح نبوى:(9)
1- مدح آگاهانه به وسیله شاعران متعهد؛
2- مدح عاطفى و آنى؛
3- مدح مصلحت‏آمیز.

مدح آگاهانه توسط شاعران متعهد:

مدحى است که شاعر به دلیل درک آگاهانه‏اش از اسلام و پیامبر(ص) گویى مسئولیتى بر دوش خود احساس مى‏کند و به وسیله سرودن شعر مى‏خواهد اداى دین کن کرده و در راه عقیده‏اش شعر مى‏گوید. این گونه مدح، مدحى است که شاعر در سرودن آن انگیزه مادى نداشته باشد و یا مصلحتى در کار نباشد.
شاعرى به معاد یا نبوت عقیده دارد، بدون اینکه سود و منفعتى را در نظر داشته باشد و یا مصلحت ایجاب کند در وصف آن شعر مى‏سراید، یا شاعرى اعتقاد به نبوت پیامبر و رسالت ایشان دارد، این وظیفه را بر دوش خود احساس مى‏کند که باید در راه تبلیغ و نشر آن، شعر بگوید، بدون آنکه شعرش رنگ و بوى مصلحت‏اندیشى داشته و یا سودى در کار باشد.
عنصر مهم در شاعرانى که این گونه پیامبر(ص) و رسالت او را مدح گفته‏اند، اعتقاد راسخ آنهاست. این دسته از شعرا چیزى جز رضاى پروردگار و خشنودى رسول اللَّه و تحکیم رسالت حضرت نمى‏خواستند. آنها به بُعد الهى و دینى پیامبر بیش از بُعد شخصى و اجتماعى توجه داشتند. گرچه بُعد شخصى و اجتماعى حضرت، جدا از بُعد الهى و دینى او نبود. این گونه مدح‏ها آگاهانه و از روى شناخت بود، یعنى شاعران، پیامبر را مى‏شناختند و رسالت او را درک مى‏کردند و آگاهانه او را مدح مى‏نمودند.
این نوع مدح مى‏توانست ابزار و الگوى تربیتى براى مسلمانان و نسل‏هاى بعدى باشد، تا الهى بودن پیامبر و هدف دار بودن رسالت حضرت را درک کنند، نیز به آن اعتقاد راسخ داشته باشند و در راه تبلیغ آن از ایدئولوژى سایر احزاب و مکاتب شکست نخورند. از جمله شعرایى که شعرشان در ردیف آن نوع مدح قرار مى‏گیرد ابوطالب، عبداللَّه بن‏رواحه، حسان بن‏ثابت و ... مى‏باشند.(10)

ابوطالب‏

شاید یکى از بهترین نمونه‏هاى مدح در خدمت رسالت، ستایش ابوطالب باشد. او در بسیارى جاها با دست و زبان به دفاع از پیامبر و رسالت او برخاسته، تمام همت خویش را به کار گرفته، در این راه نه تنها خود بلکه از فرزندانش مى‏خواهد در کنار پیامبر ایستاده و او را در انجام رسالتش یارى دهند. در بیت زیر ابوطالب ضمن اعتراف به نبوت پیامبر، مقام حضرت و علاقه به او را بالاتر از حب و علاقه‏اش به فرزندان مى‏داند:
اِن ابن آمنة النبى محمدا
عندى یفوق منازل الاولاد(11)
به راستى که شأن و منزلت پسر آمنه (محمد) نزد من بالاتر از فرزندانم است.
مشهورترین قصیده او که از بقیه طولانى‏تر است، قصیده لامیه مى‏باشد و با این مطلع آغاز مى‏شود:
خلیلى ما أذنى لاول عاذل‏
بصغواء فى حق و لا عند باطل(12)
هیچ گاه گوش به سخن ملامتگران فرا نداده و ذره‏اى به کفر و عصیانگرى متمایل نمى‏باشم.
او در جاى دیگر بُعد قدسى و اجتماعى پیامبر(ص) را مورد توجه قرار داده و مى‏گوید:
و ابیض یستسقى الغمام بوجهه‏
ربیع الیتامى عصمة للأرامل‏
یلوذ به الهلاک من آل هاشم‏
فهم عنده فى نعمة و فواضل(13)
پیامبر سپیدرویى است که ابر آسمان از او طلب باران مى‏کند. او بهار یتیمان و پناه بیوه‏زنان است و ملجأ و پناه درماندگان بنى‏هاشم است که از فضل و نعمتش بهره‏مند مى‏شوند.

حسان بن‏ثابت‏

حسان از معروف‏ترین شعرایى است که شعر خود را وقف رسالت پیامبر و تبلیغ آن کرد. او هجو دشمنان را به خودشان برمى‏گرداند و با دفاع از پیامبر(ص) و مسلمانان آنها را مى‏ستود. حسان یکى از شعراى «مخضرم» است که عمر طولانى داشت چرا که او هم در جاهلیت شعر سروده و هم در اسلام. شعر او در جاهلیت مانند همنوعانش در دفاع از قبیله و فخر به آبا و اجداد بود و در سایر اهداف مانند مدح و هجا، بخصوص هجا استاد بود.
او هشت سال پیش از ولادت پیامبر اسلام در مدینه متولد شد و در شصت سالگى هنگامى که پیامبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد، اسلام آورد. شاعر قبیله خزرج بود و از آن قبیله در کشمکش‏هایش با قبیله اویس دفاع مى‏کرد. اما بعد از اسلام آوردن، شعرش را در خدمت دین قرار داد. حمله‏هاى شاعران قریش را پاسخ گفته و از پیامبر و اسلام دفاع مى‏کرد و دشمنانش را نکوهش مى‏نمود. پیامبر از شعر او تمجید کرده، او را گرامى داشت و به خود نزدیک کرد، نیز از غنایم و عطایا برایش سهمى معیّن کرد. اما حسان مردى ترسو بود و در خدمت پیامبر به شعر اکتفا کرد و با شمشیر به یارى او برنخاست. هرگز جرئت نیافت همراه پیامبر به جنگ رود. بنابراین در هیچ غزوه‏اى شرکت نجست.(14)
اسلوب حسان در مدح پیامبر با شیوه قدیم جاهلى تفاوت دارد. او مانند ستایشگران عصر جاهلى ممدوح، خود را با صفاتى چون بخشنده بودن، جود، کرم و سخاوتمندى نمى‏ستاید، زیرا در آن رایحه جاه‏طلبى و مال‏اندوزى وجود دارد. بلکه او هدف مقدس‏ترى دارد. از ایمان، هدایت و رسالت سخن مى‏گوید و آئین اسلام را تبلیغ مى‏کند. او در شعر خود از موضوعات جدیدى سخن مى‏گوید که در زمان جاهلیت وجود نداشت، مانند جبرئیل، روح‏القدس و ... این الفاظ و موضوعات، همگى حاصل تمدن جدید اسلام بود که پیش‏تر وجود نداشت.
حسان در مقام مدح پیامبر مى‏گوید:
«او قال اللَّه: قد أرسلتُ عبداً
یقول الحق، إنْ نفع البلاء
شهدتُ به، و قومى صدّقوه‏
فقلتَ: ما نجیب و ما نشاء
ألا ابلغْ اباسفیان عنّى‏
فأنتَ مجوّف، نخب، هواء
بأنّ سیوفنا ترکتَ عبداً
و عبدالدار سادتها الأماء(15)
خداوند فرمود بنده‏اى فرستادم که به حق سخن مى‏گوید. اگر امتحان و آزمون مفید واقع شود. سپس مى‏گوید: من او را تصدیق کردم و قوم من نیز پیامبر را تصدیق کردند ولى شما اى قبیله قریش گفتید: ما به دعوت او لبیک نمى‏گوییم و او را نمى‏خواهیم.
از من به ابوسفیان خبر دهید: تو یک شخص ترسو و طبل توخالى مى‏باشى. شمشیرهاى ما تو را ذلیل و خوار کرد و به صورت یک برده در آورد. بدان که رؤساى سلسله عبدالدار کنیزکان مى‏باشند.»
شعر حسان تنها به مدح پیامبر و هجو دشمنان اسلام محدود نمى‏شود بلکه تصویرى است از حوادث عصر رسالت و در واقع تاریخى است که از وقایع صدر اسلام سخن مى‏گوید و به جنگ‏ها، غزوات پیامبر و کشته شدن مشرکان اشاره دارد. شعر او آیینه‏اى است که وقایع و حوادث را منعکس کرده و گویى تاریخ صدر اسلام را مى‏خوانیم.(16)

مدح عاطفى - آنى:

مدحى است که همچون برقى جهیدن کند و زود به خاموشى گراید. این نوع مدح ادامه و استقرار نداشته، از روى آگاهى و شناخت کامل نیست و نمى‏تواند منبع کافى براى محققانى باشد که مى‏خواهند صاحب رسالت یعنى پیامبر را بشناسند. چون صاحب این مدح شناخت عمیق و کافى از رسالت پیامبر و شخص او ندارد، از این‏رو نگاه و بینش او به پیامبر همانند نگاهش به رؤساى قبایل و شخصیت‏هاى اجتماعى و سیاسى است، یعنى به صاحب رسالت با دیدى مى‏نگرد که به دیگر شخصیت‏ها مى‏نگرد، مثلاً او را مانند سایر رؤسا و بزرگان، بخشنده، خوش‏اخلاق و مورد احترام مى‏داند، نیز شیفته او شده و اخلاقش را تحسین مى‏کند، چنان که دوست دارد با او ملاقات کرده و او را از نزدیک ببیند. شعرش ممدوح را ذکر کرده و شوق دیدار او را دارد، ولى چون دیدار او و محبوبش از روى احساس است، زود به خاموشى مى‏گراید و با اندک وعده و وعید از دیدار دست مى‏کشد. اشخاصى که این گونه شعر مى‏سرایند، از عواطف و احساسات صادقانه برخوردار نیستند و زود پایشان لغزیده، به خطا مى‏روند. بهترین نمونه براى مدح عاطفى - آنى، مدح اعشى میمون بن‏قیس مى‏باشد.

اعشى میمون بن‏قیس (692 - 530 میلادى)

اعشى را صناجةالعرب گفته‏اند چون شعر او داراى موسیقى و غناست. بعضى همچون ابن‏قتیبه(17) گفته‏اند: «اعشى صناجةالعرب نامیده شد، چون اولین کسى است که صنج را در شعر به کار برده است.»
اعشى شناخت عمیق و کافى از اسلام و پیامبر ندارد، از این‏رو حضرت را مانند بخشندگان و زرگان معرفى مى‏کند. او را رئیس بزرگ و بخشنده‏اى مى‏داند و با بینش سطحى و محدود خود فکر مى‏کند تنها صفت بخشندگى پیامبر موجب شهرت اوست. او چیزى از دین، تقوا، عدالت و اخلاق نمى‏داند.(18)
قصیده «دالیه» او دربردارنده 24 بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلى (به رسم شعراى جاهلى) به مدح پیامبر مى‏پردازد و مى‏گوید:
«نبى یَرى ما لا ترون، و ذکره‏
أغار، لعمرى فى البلاد و أنجدا
له صدقات ما تغب، و نائل‏
و لیس عطاء الیوم مانعه غدا
أجدّک لم تسمع وصاة محمد
نبىّ الا له حین أوصى و أشهدا(19)
چیزهایى را مى‏بیند و مى‏داند که نمى‏دانید. شهرت و آوازه او در هر جایى پیچیده و نام او برده مى‏شود. بخشش‏ها و عطایایى دارد که هیچ گاه قطع نمى‏شود و بخشش و عطایاى امروز او مانع بخشش فرداى او نیست.»
بعد به نبوت حضرت اشاره مى‏کند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهى داده است.
همه راویان برآنند که اعشى اسلام را درک کرد ولى اسلام نیاورد.

مدح مصلحت‏آمیز:

منظور مدح به خاطر کسب روزى و مال‏طلبى نیست، که شایسته شأن و مقام رسول اکرم(ص) نبوده، هیچ کس و در هیچ زمانى پیامبر را به خاطر طلب عطا و بخشش مدح نکرد، زیرا پیامبر کسب روزى و تملق را دوست نداشت. شأن الهى و منزلت پیامبر(ص) بالاتر از این گفتار است و ساحت مقدس ایشان از خرسندى به این گونه مدح، پاک و منزه است.
منظور از مدح مصلحتى، مدحى است که شاعر به خاطر مصلحت شخصى، مثلاً ترس بر جان و یا امید به رهایى از اسارت و یا به جهت کسب مقامى نزد پیامبر شعر بگوید.(20)
شکى نیست که وقتى غرض مدح یکى از این موضوعات باشد، ستایشگر نسبت به ستوده، اخلاص نداشته و فقط به منظور رسیدن به هدف، شعر مى‏گوید و در این راه از زیاده‏گویى و غِلو پیراسته نیست، یعنى به زبان سخنى مى‏راند که در دل ندارد. هنگامى که مدح، قلبى و از روى احساس نباشد، کوتاه بوده و زود به خاموشى مى‏گراید. بهترین نمونه براى این نوع مدح، مدح کعب بن‏زهیر است، که قصیده معروف «بانت سعاد» را در ستایش پیامبر سرود.

کعب بن‏زهیر

اما چگونگى سرودن قصیده توسط کعب:
وقتى پیامبر دعوت خویش را آشکار کرد، کعب شاعر مشهورى بود و اسلام نیاورد، ولى برادرش «بجیر» اسلام آورد. احمد ابوحاقه(21) داستان کعب و اسلام آوردن برادرش را این گونه آورده است:
«روزى کعب با برادرش بجیر - او نیز شاعر بود - به دنبال گوسفندان‏شان بودند که بین‏شان سخن از پیامبر و دین جدیدش به میان آمد. کعب به بجیر گفت: نزد پیامبر برو تا ببینى چه مى‏گوید. بجیر نزد رسول خدا رفت و سخنان او را شنید. دین جدید را پسندید و اسلام آورد. این ماجرا حدود سال هفتم هجرى بود. کعب وقتى از اسلام آوردن برادرش آگاه شد، خشمگین شد. گفته مى‏شود که او اسلام و پیامبر را با ابیاتى هجو کرد.
اما پس از این، به هر قبیله‏اى پناه مى‏برد، هیچ کس پناهش نمى‏داد. چون پناهگاه و یارى نیافت، قصد کرد خود را از این وضع رهانیده و اسلام آورد. بدین سبب قصیده خود را در وصف پیامبر سرود و به مدینه آمد تا بر پیامبر(ص) عرضه کند و اسلام آورد.
قصیده از سه قسمت تشکیل شده است:
- مقدمه‏اى در تغزل به عادت شاعران قدیم؛
- وصف ناقه‏اى که شاعر را به معشوق مى‏رساند؛
- اعتذار و ستایش پیامبر و توصیف مهاجران.
اکثر نویسندگان تاریخ ادبیات نوشته‏اند چون کعب پیامبر را مدح گفت و به این بیت رسید:
«إنّ الرسول لنور، یستضاء به‏
مهنّد من سیوف اللَّه، مسلول‏
پیامبر چون نورى است که به وسیله آن جهان روشن مى‏شود. شمشیر برنده‏اى از شمشیرهاى آهیخته خداوند است»
پیامبر عباى خود را به او بخشید و آن را بر دوش او انداخت. این عبا همچنان در خاندان او دست به دست مى‏گشت تا آنگاه که معاویه آن را خرید و حاکمان اموى و عباسى آن را در عیدین (عید فطر و عید قربان) مى‏پوشیدند.
آنچه تاکنون گفته شد، در مورد شاعرانى بود که در صدر اسلام پیامبر را مدح مى‏گفتند. متأسفانه شاعران عرب‏زبان تا عصر میانه،(22) آثار درخور توجهى در مورد رسول اکرم(ص) نداشتند، از این‏رو تنها به معرفى مشهورترین مدیحه عصر میانه (قرن ششم تا دوازدهم هجرى قمرى)، قصیده برده و سراینده آن «بوصیرى» مى‏پردازیم.

- بوصیرى (696 - 601 هجرى/1211 - 1296م)

بوصیرى در قرن هفتم هجرى در مصر متولد شد و در هشتاد و هشت سالگى در اسکندریه دیده از جهان فرو بست.
«نتایج و اخبارى در دست ما نیست تا بدانیم که دوران طفولیت او چگونه گذشت. جز اینکه مى‏توانیم بگوییم حیات تحصیلى خود را مانند هم‏عصران خودش با حفظ قرآن آغاز کرد، سپس به قاهره رفت و به مسجد شیخ عبدالظاهر حضور یافت و در آنجا علوم دینى را فرا گرفت. بعد از آن به عرفان و تصوف روى آورد و با ابى‏العباس المرسى و ابى‏الحسن الشاذلى ملاقات کرد. پس از آن در بلبیس به نویسندگى مشغول شد. او کتاب‏هایى را که یهودیان و نصرانى‏ها براى تأیید ادیان‏شان نوشته بودند، مطالعه مى‏کرد؛ پس دید که در آن آثار نبوت محمد(ص) انکار مى‏شود و این باعث شد که به مطالعه و بررسى دقیق تورات و انجیل روى آورد. همچنین تاریخ ظهور مسیحیت را مطالعه و بررسى کرد، سپس با اشعارش به پیروان این آئین‏ها و مذاهب پاسخ گفت.»(23)
بوصیرى شعرهاى زیادى سرود. اشعار او را مى‏توان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل شامل موضوعات اجتماعى، مدح و هجا و شکایت و آنچه که مربوط به امور زندگى مى‏شود.
بخش دوم، اشعارى که در مدح رسول اکرم(ص) سروده شده است.
اشعار بخش اوّل از لحاظ معنا ساده و روان و به زبان عامه نزدیک بود و اشعار بخش دوم از لحاظ معنا و لفظ محکم و استوار است.
بوصیرى در سرودن آنها از تعبیرات و الفاظ برگرفته از زندگى بدوى استفاده کرده است. وى در اشعارش اسامى مکان‏هایى که ذکر آن در شعر شعراى حجاز و شعراى مدح‏کننده پیامبر(ص) رایج بود، به کار مى‏برد.(24)
قصایدى را که در مدح پیامبر سروده است، مى‏توان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل: قصایدى است که پیش از اداى فریضه حج سرود (در چهل و شش سالگى به حج رفت).
بخش دوم: قصایدى که پس از سفر حج سرود.
او چهار قصیده در مدح پیامبر(ص) پیش از رفتن به سفر حج سرود که مهم‏ترین آنها قصیده «ام‏النّارین» است که با این مطلع آغاز مى‏شود:
«الهى على کل الامور لک الحمد
فلیس لما أولیت من نعم حدّ
خداوندا! در همه امور حمد و سپاس از آنِ توست و فقط تو بر حد و اندازه نعمت‏ها آگاهى دارى.»
دیگرى قصیده «ذخر المعاد فى معارضة بانت سعاد» مى‏باشد که بوصیرى این قصیده را بر وزن قصیده کعب بن‏زهیر، سروده است. به وسیله این قصیده در مقابل کعب ایستاد و مخالفت خود را ابراز کرد. تعداد ابیات این قصیده متجاوز از دویست بیت است و مطلع آن چنین است:
«الى متى أنت باللذات مشغول‏
و أنت عن کل ما قدّمت مسؤول‏
فى کل یوم ترجى أن تتوب غدا
و عقد عزمک بالتسویف محلول‏
تا کى چنین با لذت‏ها سرگرم هستى؟ حال آنکه در برابر هر عملى که [براى آخرت خود ]پیش فرستى، مسئولى. هر روز امیدوارى که فردا توبه مى‏کنى، و اراده تو همچون گِرهى است که با امروز و فردا کردنت، سست و باز مى‏شود.»
از مهم‏ترین و مشهورترین قصایدى که بوصیرى پس از سفر حج سرود، قصیده «برده» است که بیش از نود شرح و تفسیر بر آن نوشته شده،(25) به زبان‏هاى هندى، فارسى، ترکى، فرانسوى و آلمانى ترجمه شده است.(26)
ترجمه فارسى این قصیده را شاعر معروف ایرانى عبدالرحمن جامى به نظم در آورده است.
گفته شده که این قصیده پس از قصیده کعب بن‏زهیر، بهترین قصیده در مدح پیامبر است.(27)

در شأن نزول قصیده برده و نامگذارى آن(28)

بوصیرى گفت:
«قصایدى در مدح حضرت رسول اکرم(ص) سروده بودم و از آن جمله شعرى بود که الصاحب زین‏الدین یعقوب بن‏زهیر(29) به من پیشنهاد کرد. تا آنکه بر اثر بیمارى، نیمى از بدنم فلج گشت. از این‏رو به فکر سرایش قصیده‏اى افتادم - که همین برده مى‏باشد - و به آن پرداختم.
به وسیله آن از خداوند مى‏خواستم که مرا شفا بخشد. مکرر آن را خواندم و گریستم و با آن توسل جستم. آنگاه به خواب رفتم و در خواب، رسول اکرم(ص) را دیدم. ایشان با دست مبارک‏شان صورتم را مسح کردند و عبایشان را بر من افکندند.
بیدار شدم، در اندام افلیجم حرکت یافتم. برخاستم و از خانه بیرون رفتم. در حالى که هیچ کس را از ماجرا آگاه نکرده بودم. در راه به درویشى برخوردم. وى به من گفت: قصیده‏اى را که در ستایش حضرت رسول اکرم(ص) سروده‏اى، به من بده. گفتم: کدام را؟ گفت: آن را که در بیمارىِ خود سروده‏اى. و مطلع آن را خواند و گفت: «سوگند به خدا آن را دیشب شنیدم و آن، در حضور رسول اکرم خوانده مى‏شد. پیامبر همراه آن، سر تکان مى‏داد و شعر، او را به شگفتى افکنده بود و آنگاه عبایشان را بر قارى افکند و آن را به او بخشید.»
درویش این را گفت و داستان خواب من میان مردم پخش گشت تا به الصاحب بهاءالدین ابن‏حنّا(30) رسید. وى به دنبال من فرستاد و قصیده را گرفت و سوگند یاد کرد که آن را نشنود مگر آنکه سر و پا برهنه و ایستاده باشد. وى و خانواده‏اش بسیار به شنیدن آن علاقه‏مند بودند.
پس از چندى سعدالدّین الفارقى الموقّع به چشم‏درد مبتلا گردید و نزدیک بود که کور شود. در این زمان در خواب دید که کسى به او مى‏گوید: به سوى صاحب برو و عبا را از او بگیر و بر روى چشمانت بگذار، تا به یارى خدا شفا یابى.
وى نزد صاحب آمد و خواب خود را تعریف کرد. صاحب گفت: از پیامبر(ص) عبایى نزد من نیست.
پس از مدتى تفکر گفت: شاید مراد، قصیده برده متعلق به بوصیرى است. آنگاه از خدمتگزارش خواست که قصیده بوصیرى را از صندوق آثار بازمانده از پیامبر(ص) خارج کند و بیاورد. سعدالدّین آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و شفا یافت. و از آن پس، آن قصیده، «برده» (= عبا) نامیده شد.»(31)
این قصیده از هشتاد و دو بیت تشکیل شده است، که شاعر قصیده را با یک مقدمه غزلى آغاز مى‏کند. در مقدمه اسامى زیادى از اماکن شبه جزیره عربستان آمده، نمادى از مقبره‏هاى مقدسى است که در سرزمین حجاز وجود دارد. در اینجا شاعر به سبک و روش شعراى جاهلى عمل کرده است. او پس از آوردن این مقدمه کم کم وارد موضوع اصلى یعنى ستایش پیامبر(ص) مى‏شود:
«استغفر اللَّه من قول بلاعمل‏
لقد نسبت به نسلا لذى عقم‏
أمرتُک الخیر لکن ما أتمرتُ به‏
و ما استقمتُ فما قولى لکم استقم‏
و لا تزوّدتُ قبل الموت نافلة
و لم أصلّ سوى فرضٌ و لم أصم‏
ظلمتُ سنّة مَن أحیا الظلام الى‏
أن اشتکتْ قدماه الضر مِنْ ورم‏
و شدّ من سغب أحشاءه و طوى‏
تحت الحجارة کشحا مترف الادم‏
و راودته الجبال الشمّ من ذهب‏
عن نفسه فأراها أیّما شمّم‏
از خدا به خاطر حرف بدون عمل خود طلب آمرزش مى‏کنم. کسى که حرفى بزند و به آن عمل نکند مثل این است که براى فردى عقیم، فرزند متصور شود. شما را به سوى خیر و نیکى امر مى‏کنم، ولى خود به آن عمل نمى‏کنم و در راه خودم صحیح و مستقیم حرکت نمى‏کنم، پس به چه دلیلى مى‏گویم: به سوى راه راست سیر کنید!
براى خودم زاد و توشه‏اى برنداشتم و عبادت من تنها براى اداى واجبات است و براى تقوا نیست. با این کارم به سنت یک نفر که شب‏ها نمى‏خوابید و عبادت مى‏کرد و از ایستادن‏هاى طولانى براى عبادت، پاهاى او متورم مى‏شد، ظلم کردم. (منظور پیامبر اکرم(ص) مى‏باشد). او براى بخشیدن غذاى خود به دیگران به شکم نرم و نازک خود سنگ مى‏بست و گرسنگى را تحمل مى‏کرد. خداوند کوههایى از طلا را در اختیار او قرار داد، ولى او آنها را نپذیرفت و با این کارش بلندى همت و نظر خود را جلوه‏گر ساخت.»
این بیت توضیحى است براى بیت پیش، تا مبادا گمان رود گرسنگى پیامبر به واسطه فقر بوده است، یعنى او از سویى شدیداً خود را گرسنه مى‏داشت و از سوى دیگر کوههاى طلا را نمى‏پذیرفت.
بوصیرى در ادامه، ابیاتى را در باره تولد پیامبر مى‏سراید:
«أبان مولده عن طیب عنصره‏
یا طیب مبتداء منه و مختتم‏
یوم تفرّس فیه الفرس أنّهم‏
قد أنظروا بحلول البؤس و النّقم‏
و بات ایوان کسرى و هو منصدع‏
کشمل اصحاب کسرى غیر ملتئم‏
هنگامه زادنش، پاکى نهادش را آشکار ساخت. چه نیکوست چنین تولد و چنین مرگى.
[روز تولد حضرت‏] روزى بود که ایرانیان با هوشمندى که داشتند، به آنان براى رسیدن بدبختى و زحمت‏هاى فراوان، هشدار داده شد. (این بیت اشاره‏اى است به خواب انوشیروان و پیشگویى خوابگزاران براى نابودى حکومت پادشاهان ساسانى و تسلط دین اسلام بر ایران)، ایوان کسرى شکسته شد و ترک برداشت. مانند پراکندگى نزدیکان کسرى که دیگر به هم نپیوستند.»
پس از آن شاعر به وصف معجزات پیامبر مى‏پردازد:
«و ما حوى الغار مِنْ خیر و مِنْ کرم‏
و کلّ طرف مِن الکفّار عنه عمى‏
فالصدق فى الغار و الصدیق لم یر ما
و هم یقولون ما بالغار من أرم‏
ظنوا الحمام و ظنوا العنکبوت على‏
خیر البرّیة لم تنسج و لم تحم‏
سوگند مى‏خورم به غارى که از نیکى و بخشندگى احاطه شده بود و چشمان کافران در دیدن‏شان نابینا گشته بود [منظور غار «ثور» است که پیامبر و ابوبکر در آن پنهان گشتند. مراد از خیر، پیامبر و مراد از کَرم، ابوبکر مى‏باشد. این واقعه نیز که از جمله معجزات رسول اکرم(ص) است با دستور خداوند و تنیدن تار توسط عنکبوتى بر دهانه غار به شکست کفار انجامید].
آنان نمى‏پنداشتند کبوترانى که در دهانه غار تخم گذارده‏اند و عنکبوت‏هایى که دهانه غار را با تار بسته‏اند، این کارها را به خاطر بهترین آفریده خدا کرده‏اند.»
پس از آن، شاعر به بیان عظمت قرآن مى‏پردازد و قصیده را با ابیاتى در باره معراج ادامه مى‏دهد:
سریتَ مِنْ حرم لیلاً إلى حرم‏
کما سرى البدر فى داج منّ الظلم‏
و بتّ ترقى الى أن نلتَ منزلةً
مِن قاب قوسین لم تدرک و لم ترم‏
شبانه از مکه به مسجدالاقصى رفتى، همان گونه که بدر در سیاهى شب در آسمان حرکت مى‏کند. در آن شب تا فاصله دو سر کمان به خدا نزدیک گشتى. آن جایگاه را نه کسى درک نموده و نه قصدش را کرده است.
بدین ترتیب بوصیرى قصیده‏اش را با وصف غزوه‏هاى پیامبر(ص) و دلاورى‏هاى اصحاب و توسل به پیامبر ادامه مى‏دهد و در آخر با بیان حاجات و مناجات پایان مى‏دهد.
مدح نبوى هر یک از شاعرانى که از آنها یاد شد، به گونه‏اى سعى داشتند در قالب شعر به ترسیم و توصیف شخصیت حضرت محمد(ص) بپردازند. اما مى‏دانیم تلاش براى ترسیم شخصیت ایشان مثل این است که بخواهیم رنگین کمان را در قفسى به بند بکشیم و یا ابرهاى آسمان را در مشت خویش جمع کنیم. او همچون شن‏هاى ساحل دریا از میان انگشتان فهم ما مى‏لغزد. تنها از خدا مى‏خواهیم که ظرفیت و توفیق شناخت حضرت را ارزانى یکایک پیروانش گرداند.

پى نوشت :
1) نهج‏الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ اول، تهران، نشر جاوید، 1374، ص‏4.
2) احزاب، آیه 21.
3) قلم، آیه 4.
4) المدائح النبویة لاهم الشعراء فى عصر صدر اسلام (پایان‏نامه تحصیلى کارشناسى ارشد)، لامعى‏گیو، احمد، 1377، ص‏90.
5) المدائح النبویة بین الصرصرى و البوصیرى، الطبعة الاولى، دار مکتبة الهلال، بیروت، 1986، ص‏15.
6) الطبقات الکبرى، ابوعبداللَّه بن‏سعد، چ بریل، لیدن، ص‏15.
7) المدائح النبویة ...، ص‏93.
8) طبقات الکبرى، ص‏17.
9) شعرایى که در این تقسیم‏بندى‏ها معرفى شده‏اند، تنها شعرایى هستند که در صدر اسلام پیامبر را مدح گفته‏اند. در ادامه به معرفى شاعر معروف دوره انحطاط «بوصیرى» و قصیده معروفش «برده» در مدح پیامبر پرداخته مى‏شود.
10) المدائح النبویة ...، ص‏111.
11) الغدیر، ص‏343.
12) دیوان ابوطالب، ص‏21.
13) همان، ص‏29.
14) تاریخ ادبیات زبان عربى، ترجمه عبدالحمید آیتى، ص‏177.
15) دیوان حسان، ص‏20.
16) المدائح النبویة ...، ص‏218.
17) الشعر و الشعراء یا طبقات الشعراء، ص‏154.
18) سامى الدهان، المدیح، ص‏77.
19) شرح دیوان الاعشى، مهدى محمد ناص‏الدین، الطبعة الاولى، دارالمکتب العلمیة، بیروت، 1987، ص‏51.
20) المدائح النبویة ...، ص‏233.
21) ابوحاقه، احمد، فن المدیح، ص‏124.
22) این دوره که در تاریخ ادبیات عرب به «عصرالانحطاط» معروف است، با استیلاى مغول بر بغداد (656هجرى/1258 میلادى) شروع مى‏شود و با حمله ناپلئون به مصر پایان مى‏یابد.
23) البوصیرى، شرف‏الدین، دیوان البوصیرى، تحقیق سیدمحمد گیلانى، مکتبة البابى الحلبى، مصر، 1973، ص‏6، 7 و 8.
24) الرکابى، جودت، الادب‏العربى من الانحدار الى الازدهار، چ‏2، دارالفکر، بیروت، 1996، ص‏175 و 176.
25) د. محمد رادمنش و امیر سلمانى، متون نظم و نثر عربى، به نشر، چاپ هجدهم، 1383، ص‏115.
26) الفاخورى، حنّا، تاریخ الادب العربى، نشر توس، تهران، 1380، ص‏865.
27) الادب العربى ...، ص‏181.
28) قیس آل قیس - محمد رضا عادل، شرح قصیده مبارکه برده، نشر صدوق، تهران 1371، ص‏5.
29) یعقوب بن‏عبدالرفیع القرشى الزّبیرى، ابویوسف، الصاحب زین‏الدین، وزیر مصر (668 - 586 هجرى)، از شاعران فاضل، (الزرکلى، خیرالدین، لاعلام، ج‏9، ص‏264).
30) محمد بن‏محمد بن‏على بن‏محمد بن‏سلیم، ابوعبداللَّه، تاج‏الدین (707 - 640 هجرى قمرى) و نیز چون پدرش فخرالدین ابن‏الوزیر بهاءالدین، از بزرگان دوره خود بود. وى در حدیث، ادب، نظم، شعر و موشحات دست داشت و در مصر و دمشق سخنورى مى‏کرد. او آثار بازمانده از پیامبر(ص) را خرید و در مکانى به نام «المعشوق» در مصر نگهدارى کرد. (همان، ج‏7، ص‏261).
31) فوات الوفیات، محمد بن‏شاکر الکتبى، دار صادر، بیروت، ج‏3.