یک جرعه آفتاب
«شعاعى از نگارش شهید مرتضى مطهرى در باره پیامبر اکرم(ص)»پیامبر(ص)، برترین بنده خدا و مجموعه کمالات و فضایل بود که هر کس او را شناخت - جز معاندان شیطانصفت - ارادتمندش گردید و هر چه بیشتر شناخت، بر ارادتش افزون گشت. على بنابىطالب(ع) بهتر از همگان آن وجود متعالى را درک کرد و با صداى بلند اعلام نمود:
من بندهاى از بندگان محمدم.(1)
و خود را فدایى پیامبر قرار داد و همگان از شخص رسول خدا(2) و دیگران، فدایى بودن وى را تصدیق کردند.
عالمان اسلامى نیز به تبع شناخت و معرفت خود، به محضر رسول خدا(ص) عرض ارادت کرده و آیتاللَّه شهید مرتضى مطهرى یکى از این سلسله است. عرض ارادت شهید مطهرى در آثارش به محضر رسول خدا(ص) بسیار است و در اینجا از باب نمونه، دو مورد را مىآوریم.
مورد اول: زندگىوارهاى است که آن بزرگوار از رسول خدا ارائه کرده و دغدغههاى شهید در الگوگیرى از زندگى متعالىترین الگوى انسانى در آن کاملاً منعکس است. این زندگىواره در وحى و نبوت از مجموعه مقدمهاى بر جهانبینى اسلامى آمده و شرح مختصرى از زندگى رسول خدا و نکتههاى برجسته اخلاقى و رفتارى آن بزرگ مىباشد.
مورد دوم: ترجمه صد کلمه از کلمات پربار و عمیق رسول خداست. پیامبر فرموده است:
«اُعْطیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ؛(3)
خدا به من کلمات جامع داده است.»
یعنى به من قدرتى داده که با یک سخن کوچک یک دنیا مطلب مىتوانم بگویم؛ و چون بسیارى نمىتوانند به عمق این سخنان برسند، خود آن بزرگ دستور داده که سخنانش را بشنوند و ضبط و نگهدارى کنند و به نسلهاى بعد تحویل دهند، چه بسا در نسلهاى بعد افرادى باشند که بیشتر به عمق این سخنان راه یابند. متأسفانه ما مسلمانان نه تنها به عمق سخنان پیامبر راه نیافتیم بلکه حتى آنها را نشنیدیم و حفظ نکردیم.
شهید مطهرى در بحث کتاب «سیرى در سیره نبوى» یکصد سخن کوتاه و پرمغز از رسول خدا(ص) نقل مىکند و جریانى جالب و شنیدنى به عنوان شأن صدور آن نقل مىکند که عبرتآموز است. شرح جریان را نیز در آغاز آن سخنان بازگو خواهیم کرد.
* * *(1)
پیغمبر اکرم(ص)
پیغمبر اکرم حضرت محمد بنعبداللَّه(ص) که نبوت به او پایان یافت، در سال 570 بعد از میلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت. سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختىها و مشکلات فراوان متحمل شد و در این مدت گروهى زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت نمود و آنجا را مرکز قرار داد. ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزیرةالعرب مسلمان شدند. آیات کریمه قرآن تدریجاً در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد. مسلمین شیفتگى عجیبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصیت رسول اکرم نشان مىدادند. رسول اکرم در سال یازدهم هجرى، یعنى یازدهمین سال هجرت از مکه به مدینه که بیست و سومین سال پیامبرى او و شصت و سومین سال از عمرش بود درگذشت در حالى که جامعهاى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مؤمن به یک ایدئولوژى سازنده که احساس مسئولیت جهانى مىکرد تأسیس کرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به این جامعه نوبنیاد، روح، وحدت و نشاط داده بود دو چیز بود: قرآن کریم که همواره تلاوت مىشد و الهام مىبخشید، و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اکرم که خاطرها را به خود مشغول و شیفته نگه مىداشت. اکنون در باره شخصیت رسول اکرم اندکى بحث مىکنیم:دوران کودکى
هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانى شام در مدینه درگذشت. جدّش عبدالمطّلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکى آثار عظمت و فوقالعادگى از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود نوهاش آیندهاى درخشان دارد.
هشت ساله بود که جدّش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او ابوطالب، عموى بزرگش عهدهدار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت در شگفت مىماند.
هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد؛ به غذاى اندک اکتفا مىکرد و از زیادهروى امتناع مىورزید.(4) بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهاى خویش را مرتب مىکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه مىداشت.
ابوطالب روزى از او خواست که در حضور او جامههایش را بکَند و به بستر رود. او این دستور را با کراهت تلقى کرد و چون نمىخواست از دستور عموى خویش تمرّد کند به عمو گفت: روى خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکَنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد، زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مىگوید:
«من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بىجا ندیدم، به بازىهاى بچهها رغبت نمىکرد، تنهایى و خلوت را دوست مىداشت و در همه حال متواضع بود.»تنفّر از بیکارى و بطالت
از بیکارى و بطالت متنفر بود؛ مىگفت:
«خدایا! از کسالت و بىنشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مىبرم.»(5)
مسلمانان را به کار کردن تشویق مىکرد و مىگفت:
«عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین جزء آن کسب حلال است.»(6)امانت
پیش از بعثت براى خدیجه - که بعد به همسرىاش در آمد - یک سفر تجارتى به شام انجام داد. در آن سفر بیش از پیش لیاقت، استعداد، امانت و درستکارىاش روشن شد. او در میان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود که لقب «محمد امین» یافته بود. امانتها را به او مىسپردند. پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنىاى که با او پیدا کردند، باز هم امانتهاى خود را به او مىسپردند؛ از همینرو پس از هجرت به مدینه، على(ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانتها را به صاحبان اصلى برساند.
مبارزه با ظلم
در دوران جاهلیت با گروهى که آنها نیز از ظلم و ستم رنج مىبردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران همپیمان شد. این پیمان در خانه عبداللَّه بنجَدعان از شخصیتهاى مهم مکه بسته شد و به نام «حِلْفالفضول» نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد مىکرد و مىگفت حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانى شرکت کنم.
اخلاق خانوادگى
در خانواده مهربان بود. نسبت به همسران خود هیچ گونه خشونتى نمىکرد و این بر خلاف خُلق و خوى مکّیان بود. بدزبانى برخى از همسران خویش را تحمل مىکرد تا آنجا که دیگران از این همه تحمل رنج مىبردند. او به حُسن معاشرت با زنان توصیه و تأکید مىکرد و مىگفت: همه مردم داراى خصلتهاى نیک و بد هستند؛ مرد نباید تنها جنبههاى ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و همسر خود را ترک کند؛ چه، هر گاه از یک خصلت او ناراحت شود، خصلت دیگرش مایه خشنودى اوست و این دو را باید با هم به حساب آورد.
او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوقالعاده عطوف و مهربان بود؛ به آنها محبت مىکرد؛ آنها را روى دامن خویش مىنشاند؛ بر دوش خویش سوار مىکرد؛ آنها را مىبوسید و اینها همه بر خلاف خُلق و خوى رایج آن زمان بود. روزى در حضور یکى از اشراف، یکى از فرزندزادگان خویش - حضرت مجتبى(ع) - را مىبوسید، آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى یک بار هیچ کدام از آنها را نبوسیدهام. فرمود:
«مَنْ لا یَرْحَمْ لا یُرْحَمْ؛(7)
کسى که مهربانى نکند رحمت خدا شامل حالش نمىشود.»
نسبت به فرزندان مسلمین نیز مهربانى مىکرد. آنها را روى زانوى خویش نشانده، دست محبت بر سر آنها مىکشید. گاه مادران، کودکان خردسال خویش را به او مىدادند که براى آنها دعا کند. اتفاق مىافتاد که احیاناً آن کودکان روى جامهاش ادرار مىکردند. مادران ناراحت شده و شرمنده مىشدند و مىخواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند. او آنها را از این کار به شدت منع مىکرد و مىگفت: مانع ادامه ادرار کودک نشوید، اینکه جامه من نجس بشود اهمیت ندارد، تطهیر مىکنم.با بردگان
نسبت به بردگان فوقالعاده مهربان بود. به مردم مىگفت: اینها برادران شمایند؛ از هر غذا که مىخورید به آنها بخورانید و از هر نوع جامه که مىپوشید آنها را بپوشانید؛ کار طاقتفرسا به آنها تحمیل مکنید؛ خودتان در کارها به آنها کمک کنید. مىگفت: آنها را به عنوان «بنده» و یا کنیز (که مملوکیت را مىرساند) خطاب نکنید، زیرا همه مملوک خداییم و مالک حقیقى خداست، بلکه آنها را به عنوان «فتى» (جوانمرد) یا «فتاة» (جوانزن) خطاب کنید.
در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن براى آزادى بردگان که منتهى به آزادى کلى آنها مىشد فراهم شد. او شغل «نخّاسى» یعنى بردهفروشى را بدترین شغلها مىدانست و مىگفت:
«بدترین مردم نزد خدا آدمفروشاناند.»(8)نظافت و بوى خوش
به نظافت و بوى خوش علاقه شدید داشت. هم خودش رعایت مىکرد و هم به دیگران دستور مىداد. به یاران و پیروان خود تأکید مىنمود که تن و خانه خویش را پاکیزه و خوشبو نگه دارند. بخصوص روزهاى جمعه وادارشان مىکرد غسل کنند و خود را معطر سازند که بوى بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعه حضور یابند.
برخورد و معاشرت
در معاشرت با مردم، مهربان و گشادهرو بود. در سلام به همه حتى کودکان و بردگان پیشى مىگرفت. پاى خود را جلو هیچ کس دراز نمىکرد و در حضور کسى تکیه نمىنمود. غالباً دو زانو مىنشست. در مجالس، دایرهوار مىنشست تا مجلس، بالا و پایینى نداشته باشد و همه جایگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقّد مىکرد؛ اگر سه روز یکى از اصحاب را نمىدید سراغش را مىگرفت، اگر مریض بود عیادت مىکرد و اگر گرفتارى داشت کمکش مىنمود. در مجالس، تنها به یک فرد نگاه نمىکرد و یک فرد را طرف خطاب قرار نمىداد، بلکه نگاههاى خود را در میان جمع تقسیم مىکرد. از اینکه بنشیند و دیگران خدمت کنند تنفر داشت؛ از جا برمىخاست و در کارها شرکت مىکرد. مىگفت:
«خداوند کراهت دارد که بنده را ببیند که براى خود نسبت به دیگران امتیازى قایل شده است.»(9)نرمى در عین صلابت
در مسائل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بود نرم و ملایم و باگذشت بود. گذشتهاى بزرگ و تاریخىاش یکى از علل پیشرفتش بود؛ اما در مسائل اصولى و عمومى، آنجا که حریم قانون بود، سختى و صلابت نشان مىداد و دیگر جاى گذشت نمىدانست. پس از فتح مکه و پیروزى بر قریش، تمام بدىهایى که قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتکب شده بود نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید؛ توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذیرفت؛ اما در همان فتح مکه، زنى از بنىمخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید، خاندان آن زن که از اشراف قریش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهینى به خود تلقى مىکردند سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا از اجراى حد صرف نظر کند؛ بعضى از محترمین صحابه را به شفاعت برانگیختند، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟! مگر قانون خدا را مىتوان به خاطر افراد تعطیل کرد؟ هنگام عصر آن روز در میان جمع سخنرانى کرد و گفت:
«اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجراى قانون خدا تبعیض مىکردند؛ هر گاه یکى از اقویا و زبردستان مرتکب جرم مىشد معاف مىشد و اگر ضعیف و زیردستى مرتکب مىشد مجازات مىگشت. سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، در اجراى «عدل» در باره هیچ کس سستى نمىکنم هر چند از نزدیکترین خویشاوندان خودم باشد.»(10)عبادت
پارهاى از شب، گاهى نصف، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مىپرداخت. با اینکه تمام روزش خصوصاً در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود، از وقت عبادتش نمىکاست. او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مىیافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود؛ عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى یکى از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت مىکنى؟ تو که آمرزیدهاى؟ جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟
بسیار روزه مىگرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، یک روز در میان روزه مىگرفت. دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلى جمع مىشد و در مسجد معتکف مىگشت و یکسره به عبادت مىپرداخت. ولى به دیگران مىگفت: کافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید. مىگفت: به اندازه طاقت عبادت کنید؛ بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد. با رهبانیت و انزوا و گوشهگیرى و ترک اهل و عیال مخالف بود. بعضى از اصحاب که چنین تصمیمى گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند. مىفرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقى بر شما دارند و مىباید آنها را رعایت کنید.
در حال انفراد، عبادت را طول مىداد؛ گاهى در حال تهجّد ساعتها سرگرم بود؛ اما در جماعت به اختصار مىکوشید، رعایت حال اضعف مأمومین را لازم مىشمرد و به آن توصیه مىکرد.زهد و سادهزیستى
زهد و سادهزیستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مىخورد، ساده لباس مىپوشید و ساده حرکت مىکرد. زیراندازش غالباً حصیر بود. بر روى زمین مىنشست. با دست خود از بز شیر مىدوشید و بر مرکب بىزین و پالان سوار مىشد و از اینکه کسى در رکابش حرکت کند به شدت جلوگیرى مىکرد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامهاش را با دست خویش وصله مىکرد. در عین سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راههاى مشروع لازم مىشمرد؛ مىگفت:
«نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ؛(11)
چه نیکوست ثروتى که از راه مشروع به دست آید براى آدمى که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند.»
و هم مىفرمود:
«نِعْمَ الْعَوْنُ عَلى تَقْوَى اللَّهِ الْغِنى؛(12)
مال و ثروت کمک خوبى است براى تقوا.»اراده و استقامت
اراده و استقامتش بىنظیر بود. از او به یارانش سرایت کرده بود. دوره بیست و سه ساله بعثتش یکسره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگىاش مکرر در شرایطى قرار گرفت که امیدها از همه جا قطع مىشد ولى او یک لحظه تصور شکست را در مخیلهاش راه نداد، ایمان نیرومندش به موفقیت یک لحظه متزلزل نشد.
رهبرى و مدیریت و مشورت
با اینکه فرمانش میان اصحاب بىدرنگ اجرا مىشد و آنها مکرر مىگفتند چون به تو ایمان قاطع داریم اگر فرمان دهى که خود را در دریا غرق کنیم و یا در آتش بیفکنیم مىکنیم، او هرگز به روش مستبدان رفتار نمىکرد؛ در کارهایى که از طرف خدا دستور نرسیده بود با اصحاب مشورت مىکرد و نظر آنها را محترم مىشمرد و از این راه به آنها شخصیت مىداد. در «بَدْر» مسئله اقدام به جنگ، همچنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت. در «اُحُد» نیز راجع به اینکه شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در «احزاب» و در «تَبوک» نیز با اصحاب به شور پرداخت.
نرمى و مهربانى پیغمبر، عفو و گذشتش، اسغفارهایش براى اصحاب و بىتابىاش براى بخشش گناه امت، همچنین به حساب آوردنش اصحاب و یاران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بىنظیر او در جمع اصحابش بود. قرآن کریم به این مطلب اشاره مىکند که مىفرماید:
«به موجب مهربانىاى که خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان مىدهى. اگر تو درشتخو و سختدل مىبودى از دورت پراکنده مىشدند. پس عفو و بخشایش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار کن و با آنها در کارها مشورت کن؛ هر گاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توکل کن و تردید به خود راه مده.»(13)نظم و انضباط
نظم و انضباط بر کارهایش حکمفرما بود. اوقات خویش را تقسیم مىکرد و به این عمل توصیه مىنمود. اصحابش تحت تأثیر نفوذ او دقیقاً انضباط را رعایت مىکردند. برخى تصمیمات را لازم مىشمرد آشکار نکند و نمىکرد مبادا که دشمن از آن آگاه گردد. یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به کار مىبستند. مثلاً فرمان مىداد که آماده باشید فردا حرکت کنیم؛ همه به طرفى که او فرمان مىداد همراهش روانه مىشدند بدون آنکه از مقصد نهایى آگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه مىشدند. گاه به عدهاى دستور مىداد که به طرفى حرکت کنند و نامهاى به فرمانده آنها مىداد و مىگفت: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدى نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آنها چنین مىکردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمىدانستند مقصد نهایى کجاست و براى چه مأموریتى مىروند، و بدین ترتیب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بىخبر مىگذاشت و احیاناً آنها را غافلگیر مىکرد.
ظرفیت شنیدن انتقاد و تنفر از مداحى و چاپلوسى
او گاهى با اعتراضات برخى یاران مواجه مىشد اما بدون آنکه درشتى کند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود جلب و موافق مىکرد.
از شنیدن مداحى و چاپلوسى بیزار بود، مىگفت:
«به چهره مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید.»(14)
محکمکارى را دوست داشت؛ مایل بود کارى که انجام مىدهد متقن و محکم باشد، تا آنجا که وقتى یار مخلصش سعد بنمعاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خویش سنگها و خشتهاى او را جابهجا و محکم کرد و آنگاه گفت:
«من مىدانم که طولى نمىکشد همه اینها خراب مىشود، اما خداوند دوست مىدارد که هر گاه بندهاى کارى انجام مىدهد آن را محکم و متقن انجام دهد.»(15)مبارزه با نقاط ضعف
او از نقاط ضعف مردم و جهالتهاى آنان استفاده نمىکرد، بر عکس، با آن نقاط ضعف مبارزه مىکرد و مردم را به جهالتشان واقف مىساخت. روزى که ابراهیم پسر هجده ماههاش از دنیا رفت از قضا آن روز خورشید گرفت. مردم گفتند: علت اینکه کسوف شد مصیبتى است که بر پیغمبر خدا وارد شد. او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایّها النّاس! ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و براى مردن کسى نمىگیرند.
واجد بودن شرایط رهبرى
شرایط رهبرى از حس تشخیص، قاطعیت، عدم تردید و دو دلى، شهامت، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالى، پیشبینى و دوراندیشى، ظرفیت تحمل انتقادات، شناخت افراد و توانایىهاى آنان و تفویض اختیارات درخور توانایىها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت کورکورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و درویشى، وقار و متانت، علاقه شدید به سازمان و تشکیلات براى شکل دادن و انتظام دادن به نیروهاى انسانى، همه را در حد کمال داشت؛ مىگفت:
«اگر سه نفر با هم مسافرت مىکنید، یک نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب کنید.»
در دستگاه خود در مدینه تشکیلات خاص ترتیب داد، از آن جمله جمعى دبیر به وجود آورد و هر دستهاى کار مخصوصى داشتند: برخى کُتّابِ وحى بودند و قرآن را مىنوشتند، برخى متصدى نامههاى خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مىکردند، برخى دفاتر صدقات و مالیات را مىنوشتند، برخى مسئول عهدنامهها و پیماننامهها بودند. در کتب تواریخ از قبیل تاریخ یعقوبى و التّنبیه و الاشراف مسعودى و مُعجَم البُلدان بلاذرى و طبقات ابنسعد، همه اینها ضبط شده است.روش تبلیغ
در تبلیغ اسلام سهلگیر بود نه سختگیر؛ بیشتر بر بشارت و امید تکیه مىکرد تا بر ترس و تهدید. به یکى از اصحابش که براى تبلیغ اسلام به یمن فرستاد دستور داد که:
«یَسِّرْ وَ لا تُعَسِّرْ، وَ بشِّرْ وَ لا تُنَفِّرْ؛(16)
آسان بگیر و سخت نگیر، نوید بده (میلها را تحریک کن) و مردم را متنفر نساز!»
در کار تبلیغ اسلام تحرک داشت. به طائف سفر کرد. در ایام حج در میان قبایل مىگشت و تبلیغ مىکرد. یک بار على(ع) و بار دیگر معاذ بنجبل را به یمن براى تبلیغ فرستاد. مصعب بنعمیر را پیش از آمدن خودش براى تبلیغ مردم مدینه به مدینه فرستاد. گروه فراوانى از یارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مکّیان، اسلام را تبلیغ کردند و زمینه اسلام نجاشى پادشاه حبشه و نیمى از مردم حبشه را فراهم کردند. در سال ششم هجرى به سران کشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خویش را به آنها اعلام کرد. در حدود صد نامه از او باقى است که به شخصیتهاى مختلف نوشته است.تشویق به علم
به علم و سواد تشویق مىکرد. کودکان اصحابش را وادار کرد که سواد بیاموزند. برخى از یارانش را فرمان داد زبان سِریانى بیاموزند. مىگفت:
«دانشجویى بر هر مسلمان فرض و واجب است.»(17)
و هم فرمود:
«حکمت را در هر کجا و در نزد هر کس و لو مشرک یا منافق یافتید، از او اقتباس کنید.»(18)
و هم فرمود:
«علم را جستجو کنید و لو مستلزم آن باشد که تا چین سفر کنید.»(19)
این تأکید و تشویقها در باره علم سبب شد که مسلمین، با همت و سرعت بىنظیرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند، آثار علمى را هر کجا یافتند به دست آوردند و ترجمه کردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر اینکه حلقه ارتباطى شدند میان تمدنهاى قدیم یونانى و رومى و ایرانى و مصرى و هندى و غیره و تمدن جدید اروپایى، خود یکى از شکوهمندترین تمدنها و فرهنگهاى تاریخ بشریت را آفریدند که به نام «تمدن و فرهنگ اسلامى» شناخته شده و مىشود.
خُلق و خُویش مانند سخنش و مانند دینش جامع و همهجانبه بود. تاریخ هرگز شخصیتى مانند او را یاد ندارد که در همه ابعاد انسانى در حد کمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسان کامل بود.* * *
(2)یکصد سخن از پیامبر اکرم(ص)
[نخست توضیح استاد شهید مطهرى را در باره انگیزه فراهمآورى این مجموعه مىخوانیم و سپس آن سخنان را بازگو مىکنیم.]
ما نمىتوانیم از این اظهار تأسف در باره خودمان خوددارى بکنیم که ما که امت پیغمبر آخرالزمان هستیم، از هر کداممان اگر بپرسند، نه چند تا سخن از پیغمبر بلدیم - حتى لفظش را هم بلد نیستیم چه رسد به معنى و تفسیرش - و نه از سیره و رفتار پیغمبر مىتوانیم چند کلمه بگوییم. این را من در بعضى جلسات دیگر هم گفتهام: یکى از نویسندههاى معروف ایران که دو سه سال پیش مُرد و البته مذهبى نبود (ابتداى عمرش که هیچ مذهبى نبوده، این آخر عمرىها به واسطه کتابهایى از من که منتشر شده بود با من ارتباط، و تمایلى [به مذهب ]پیدا کرده بود) یک وقتى به من گفت: من دارم کتابى را ترجمه مىکنم در حکمت ادیان، یعنى حکمتهایى که در دینهاى مختلف عالم وجود دارد: حکمتهایى که امروز در دین یهود وجود دارد، حکمتهایى که در همین انجیل وجود دارد، حکمتهایى که به زردشت نسبت مىدهند، حکمتهایى که به بودا نسبت مىدهند، حکمتهایى که از کنفسیوس است، و حکمتهایى که از پیغمبر ماست. گفت: من فقط به رگ سیّدىام برخورده، زیرا از هر کسى کلمات زیادى نقل کرده ولى به پیغمبر اسلام که رسیده چند جمله کوتاه نقل کرده، و چون ترجمه من ترجمه آزاد است مىخواهم اندکى بیشتر نقل کنم ولى من که دسترسى ندارم. گفت: من تصمیم گرفتهام صد آیه از قرآن نقل کنم، صد جمله از کلمات پیغمبر، و صد جمله از کلمات امیرالمؤمنین. در مورد قرآن گفت چون قرآنِ مترجَم (قرآن آقاى قمشهاى) هست خودم مىتوانم چند آیه انتخاب بکنم. از کلمات امیرالمؤمنین هم چون نهجالبلاغههاى مترجم هست مىتوانم انتخاب بکنم، ولى راجع به سخن پیغمبر چون من به عربى چندان وارد نیستم و در فارسى هم هر چه گشتم پیدا نکردم، اگر مىتوانى صد جمله از پیغمبر براى من پیدا کن و ترجمه هم بکن ولى بعد من به قلم خودم در مىآورم که مطابق ذوق خودم باشد.
گفتم بسیار خوب. من صد جمله از رسول اکرم جمعآورى کردم و در اختیارش قرار دادم، ترجمه هم کردم که یک وقت در معنایش اشتباه نکند، بعد هم او در کتابى به نام «حکمت ادیان» چاپ کرد. البته آنجا اسم نبرد که این صد جمله پیغمبر را از کجا گرفته است، من هم نمىخواستم چون منظورم این بود که این کار انجام شود. به هر حال یک وقت به من رسید و گفت: فلانى! پیغمبر ما یک چنین سخنانى داشته؟! من که نمىدانستم. در صورتى که خودِ این نویسنده یک نویسنده معروف ایران، و کسى است که در کشورهاى خارجى احیاناً روى او حساب مىکنند و وقتى مىخواهند نویسندههاى درجه اول ایران را بشمارند، یکى هم او را مىشمارند. یک آدمى که به قول خودش سید است و [در همه] عمرش هم سر و کارش با کتاب بوده است خبر نداشت که پیغمبر ما چنین سخنانى دارد. به من گفت: پیغمبر ما یک چنین سخنانى داشته و من نمىدانستم؟! گفتم: بله. بعد که کتاب چاپ شد گفت: فلانى، من حالا مىبینم سخنان پیغمبر اسلام بر سخنان تمام پیغمبران عالم مىچربد. اینقدر عمیق و پرمعناست.
چرا ما مسلمانها باید اینقدر کوتاهى کرده باشیم که یک نویسنده ما - که او هم کوتاهى کرده است - اطلاع نداشته باشد که اصلاً پیغمبر سخنان حکمتآمیزى هم دارد یا ندارد؛ با اینکه من این سخنان را انتخاب نکرده بودم، بعضى در ذهنم بود، برخى را از روى اثنى عشریه، و بعضى را از روى تحفالعقول نوشتم و در اختیارش قرار دادم.(20)
* * *صد سخن از کلمات حضرت رسول(ص)
1. هر چه فرزند آدم پیرتر مىشود، دو صفت در او جوانتر مىگردد: حرص و آرزو.
2. دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح مىیابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد مىشود: علما و حکّام.
3. شما همه شبان و مسئول نگاهبانى یکدیگرید.
4. نمىتوان همه را به مال راضى کرد اما به حُسن خُلق، مىتوان.
5. نادارى بلاست؛ از آن بدتر، بیمارى تن، و از بیمارى تن دشوارتر، بیمارى دل.
6. مؤمن، همواره در جستجوى حکمت است.
7. از نشر دانش نمىتوان جلو گرفت.
8. دل انسانى همچو پرى است که در بیابان به شاخه درختى آویزان باشد، از ورزش بادها دایم در انقلاب است و زیر و رو مىشود.
9. مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10. رهنماى به کار نیک، خود کننده آن کار است.
11. هر دلسوختهاى را عاقبت پاداشى است.
12. بهشت زیر قدمهاى مادران است.
13. در رفتار با زنان، از خدا بترسید و آنچه در باره آنان شاید، از نیکى دریغ ننمایید.
14. پروردگارِ همه یکى است و پدر همه یکى. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامىترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.
15. از لِجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانى و حاصل آن، پشیمانى است.
16. بدترین مردم کسى است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر کسى است که مردم از گزند او در امان و به نیکى او امیدوار نباشند.
17. خشم مگیر و اگر گرفتى، لَختى در قدرت کردگار بیندیش.
18. چون تو را ستایش کنند، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمىدانند بر من ببخش و مرا مسئول آنچه مىگویند قرار مده.
19. به صورت متملّقین، خاک بپاشید.
20. اگر خدا خیر بندهاى را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مىدهد.
21. صبح و شامى بر مؤمن نمىگذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد.
22. سختترین دشمن تو، همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوى تو جا دارد.
23. دلاورترین مردم آن است که بر هواى نفس، غالب آید.
24. با هواى نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید.
25. خوشا به حال کسى که توجه به عیوب خود، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد.
26. راستى به دل آرامش مىبخشد و از دروغ، شک و پشیمانى مىزاید.
27. مؤمن آسان انس مىگیرد و مأنوس دیگران مىشود.
28. مؤمنان همچو اجزاى یک بنا، همدیگر را نگاه مىدارند.
29. مَثَل مؤمنان در دوستى و عُلقه به یکدیگر، مَثَل پیکرى است که چون عضوى از آن به درد بیاید، باقى اعضا به تب و بىخوابى دچار مىشوند.
30. مردم مانند دانههاى شانه، با هم برابرند.
31. دانش جویى بر هر مسلمانى واجب است.
32. فقرى سختتر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفکر نیست.
33. از گهواره تا گور دانشجو باشید.
34. دانش بجویید گرچه به چین باشد.
35. شرافت مؤمن در شبزندهدارى و عزت او در بىنیازى از دیگران است.
36. دانشمندان، تشنه آموختناند.
37. دلباختگى، کر و کور مىکند.
38. دست خدا با جماعت است.
39. پرهیزکارى، جان و تن را آسایش مىبخشد.
40. هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگى کند، چشمه حکمت از دلش به زبان جارى خواهد شد.
41. با خانواده خود به سر بردن، از گوشه مسجد گرفتن، نزد خداوند پسندیدهتر است.
42. بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید.
43. دانش را به بندِ نوشتن در آورید.
44. تا دل درست نشود، ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود.
45. تا عقل کسى را نیازمودهاید، به اسلام آوردن او وقعى نگذارید.
46. تنها به عقل مىتوان به نیکىها رسید. آنکه عقل ندارد از دین تهى است.
47. زیان نادانان، بیش از ضررى است که تبهکاران به دین مىرسانند.
48. هر صاحب خردى از امت مرا چهار چیز ضرورى است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن.
49. مؤمن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمىشود.
50. من براى امت خود، از بىتدبیرى بیم دارم نه از فقر.
51. خداوند زیباست و زیبایى را دوست مىدارد.
52. خداوند، مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53. تملّق، خوى مؤمن نیست.
54. نیرومندى به زور بازو نیست؛ نیرومند کسى است که بر خشم خود غالب آید.
55. بهترین مردم، سودمندترین آنان به حال دیگرانند.
56. بهترین خانه شما آن است که یتیمى در آن به عزّت زندگى کند.
57. چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیک.
58. رشته عمل، از مرگ بریده مىشود مگر به سه وسیله: خیراتى که مستمر باشد، علمى که همواره منفعت برساند، فرزند صالحى که براى والدین دعاى خیر کند.
59. پرستشکنندگان خدا سه گروهند: یکى آنان که از ترس، عبادت مىکنند و این عبادت بردگان است؛ دیگر آنان که به طمعِ پاداش، عبادت مىکنند و این عبادت مزدوران است؛ گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت، عبادت مىکنند و این عبادت آزادگان است.
60. سه چیز نشانه ایمان است: دستگیرى با وجود تنگدستى، از حق خود به نفع دیگرى گذشتن، به دانشجو علم آموختن.
61. دوستى خود را به دوست ظاهر کن تا رشته محبت محکمتر شود.
62. آفت دین سه چیز است: فقیه بدکار، پیشواى ظالم، مقدس نادان.
63. مردم را از دوستانشان بشناسید، چه، انسان همخوى خود را به دوستى مىگیرد.
64. گناه پنهان، به صاحب گناه زیان مىرساند؛ گناه آشکار، به جامعه.
65. در بهبودى کار دنیا بکوشید اما در کار آخرت چنان کنید که گویى فردا رفتنى باشید.
66. روزى را در قعر زمین بجویید.
67. چه بسا که از خودستایى، از قدر خود مىکاهند و از فروتنى، بر مقام خود مىافزایند.
68. خدایا! فراخترین روزىِ مرا در پیرى و پایان زندگى، کرامت فرما.
69. از جمله حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیکو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد، او را همسر انتخاب کند.
70. صاحب قدرت، آن را به نفع خود به کار مىبرد.
71. سنگینترین چیزى که در ترازوى اعمال گذارده مىشود، خوشخویى است.
72. سه امر، شایسته توجه خردمند است: بهبودى زندگانى، توشه آخرت، عیش حلال.
73. خوشا کسى که زیادى مال را به دیگران ببخشد و زیادى سخن را براى خود نگاه دارد.
74. مرگ، ما را از هر ناصحى بىنیاز مىکند.
75. این همه حرص حکومت و ریاست و این همه رنج و پشیمانى در عاقبت!
76. عالم فاسد، بدترین مردم است.
77. هر جا که بدکاران حکمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند، باید منتظر بلایى بود.
78. نفرین باد بر کسى که بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79. زیبایى شخص، در گفتار اوست.
80. عبادت، هفت گونه است که از همه والاتر، طلب روزى حلال است.
81. نشانه خشنودى خدا از مردمى، ارزانى قیمتها و عدالت حکومت آنهاست.
82. هر قومى شایسته حکومتى است که دارد.
83. از ناسزا گفتن، به جز کینه مردم، سودى نمىبرى.
84. پس از بت پرستیدن، آنچه به من نهى کردهاند، در افتادن با مردم است.
85. کارى که نسنجیده انجام شود، بسا که احتمال زیان دارد.
86. آنکه از نعمت سازش با مردم محروم است، از نیکىها یکسره محروم خواهد بود.
87. از دیگران چیزى نخواهید گرچه یک چوب مسواک باشد.
88. خداوند دوست ندارد که بندهاى را بین یارانش، با امتیاز مخصوص ببیند.
89. مؤمن، خندهرو و شوخ است، و منافق، عبوس و خشمناک.
90. اگر فال بد زدى، به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى، فراموش کن و اگر حسود شدى، خوددار باش.
91. دست یکدیگر را به دوستى بفشارید که کینه را از دل مىبرد.
92. هر که صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد، مسلمان نیست.
93. خوشرویى کینه را از دل مىبرد.
94. مبادا که ترس از مردم، شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
95. خردمندترین مردم کسى است که با دیگران بهتر بسازد.
96. در یک سطح زندگى کنید تا دلهاى شما در یک سطح قرار بگیرد. با یکدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97. هنگام مرگ، مردمان مىپرسند از ثروت چه باقى گذاشته؟ فرشتگان مىپرسند از عمل نیک چه پیش فرستاده؟
98. منفورترین حلالها نزد خداوند، طلاق است.
99. بهترین کار خیر، اصلاح بین مردم است.
100. خدایا، مرا به دانش، توانگر ساز و به بردبارى، زینت بخش و به پرهیزکارى، گرامى بدار و به تندرستى، زیبایى ده.(21)پى نوشت :
1) بحارالانوار، ج3، ص283.
2) همان، ج27، ص208.
3) امالى شیخ طوسى، ج2، ص98.
4) آنچه در ذیل مىآید خلاصهاى است از سیره و خُلق و خوى شخصى رسول اکرم. در اینجا مخصوصاً از مقاله علامه بزرگ معاصر آقاى حاج سیدابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول محمد خاتم پیامبران نشریه مؤسسه اسلامى حسینیه ارشاد استفاده شده است.
5) الجامع الصغیر، ج1، ص58.
6) کافى، ج5، ص78.
7) الفقیه، ج4، ص272.
8) وسائل، ج12، ص97.
9) کحلالبصر، ص68.
10) صحیح مسلم، ج5، ص114.
11) محجّة البیضاء، ج6، ص44.
12) وسائل، ج12، ص16.
13) فَبِما رَحْمَةٍ منَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ و لوْ کُنْتَ فَظَّاً غلیظَ الْقلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ و اسْتَغْفِرْ لهُمْ و شاوِرْهُمْ فِى الْأمْرِ فَإذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه. (آلعمران، آیه 159)
14) بحارالانوار، ج73، ص294.
15) همان، ج22، ص107.
16) دلائل النبوّة، ج5ص401.
17) بحارالانوار، ج1، ص177.
18) همان، ج2، ص97 و 99 (با اندکى اختلاف).
19) همان، ج1، ص177.
20) سیرى در سیره نبوى، ص46 - 44.
21) سیرى در سیره نبوى، ص293 - 286.