یک جرعه آفتاب‏
«شعاعى از نگارش شهید مرتضى مطهرى در باره پیامبر اکرم(ص)»

پیامبر(ص)، برترین بنده خدا و مجموعه کمالات و فضایل بود که هر کس او را شناخت - جز معاندان شیطان‏صفت - ارادتمندش گردید و هر چه بیشتر شناخت، بر ارادتش افزون گشت. على بن‏ابى‏طالب(ع) بهتر از همگان آن وجود متعالى را درک کرد و با صداى بلند اعلام نمود:
من بنده‏اى از بندگان محمدم.(1)
و خود را فدایى پیامبر قرار داد و همگان از شخص رسول خدا(2) و دیگران، فدایى بودن وى را تصدیق کردند.
عالمان اسلامى نیز به تبع شناخت و معرفت خود، به محضر رسول خدا(ص) عرض ارادت کرده و آیت‏اللَّه شهید مرتضى مطهرى یکى از این سلسله است. عرض ارادت شهید مطهرى در آثارش به محضر رسول خدا(ص) بسیار است و در اینجا از باب نمونه، دو مورد را مى‏آوریم.
مورد اول: زندگى‏واره‏اى است که آن بزرگوار از رسول خدا ارائه کرده و دغدغه‏هاى شهید در الگوگیرى از زندگى متعالى‏ترین الگوى انسانى در آن کاملاً منعکس است. این زندگى‏واره در وحى و نبوت از مجموعه مقدمه‏اى بر جهان‏بینى اسلامى آمده و شرح مختصرى از زندگى رسول خدا و نکته‏هاى برجسته اخلاقى و رفتارى آن بزرگ مى‏باشد.
مورد دوم: ترجمه صد کلمه از کلمات پربار و عمیق رسول خداست. پیامبر فرموده است:
«اُعْطیتُ جَوامِعَ الکَلِمِ؛(3)
خدا به من کلمات جامع داده است.»
یعنى به من قدرتى داده که با یک سخن کوچک یک دنیا مطلب مى‏توانم بگویم؛ و چون بسیارى نمى‏توانند به عمق این سخنان برسند، خود آن بزرگ دستور داده که سخنانش را بشنوند و ضبط و نگهدارى کنند و به نسل‏هاى بعد تحویل دهند، چه بسا در نسل‏هاى بعد افرادى باشند که بیشتر به عمق این سخنان راه یابند. متأسفانه ما مسلمانان نه تنها به عمق سخنان پیامبر راه نیافتیم بلکه حتى آنها را نشنیدیم و حفظ نکردیم.
شهید مطهرى در بحث کتاب «سیرى در سیره نبوى» یکصد سخن کوتاه و پرمغز از رسول خدا(ص) نقل مى‏کند و جریانى جالب و شنیدنى به عنوان شأن صدور آن نقل مى‏کند که عبرت‏آموز است. شرح جریان را نیز در آغاز آن سخنان بازگو خواهیم کرد.
* * *

(1)

پیغمبر اکرم(ص)

پیغمبر اکرم حضرت محمد بن‏عبداللَّه(ص) که نبوت به او پایان یافت، در سال 570 بعد از میلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت. سیزده سال در مکه مردم را به اسلام دعوت کرد و سختى‏ها و مشکلات فراوان متحمل شد و در این مدت گروهى زبده تربیت کرد و پس از آن به مدینه مهاجرت نمود و آنجا را مرکز قرار داد. ده سال در مدینه آزادانه دعوت و تبلیغ نمود و با سرکشان عرب نبرد کرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزیرةالعرب مسلمان شدند. آیات کریمه قرآن تدریجاً در مدت بیست و سه سال بر آن حضرت نازل شد. مسلمین شیفتگى عجیبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصیت رسول اکرم نشان مى‏دادند. رسول اکرم در سال یازدهم هجرى، یعنى یازدهمین سال هجرت از مکه به مدینه که بیست و سومین سال پیامبرى او و شصت و سومین سال از عمرش بود درگذشت در حالى که جامعه‏اى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مؤمن به یک ایدئولوژى سازنده که احساس مسئولیت جهانى مى‏کرد تأسیس کرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به این جامعه نوبنیاد، روح، وحدت و نشاط داده بود دو چیز بود: قرآن کریم که همواره تلاوت مى‏شد و الهام مى‏بخشید، و دیگر شخصیت عظیم و نافذ رسول اکرم که خاطرها را به خود مشغول و شیفته نگه مى‏داشت. اکنون در باره شخصیت رسول اکرم اندکى بحث مى‏کنیم:

دوران کودکى‏

هنوز در رحم مادر بود که پدرش در سفر بازرگانى شام در مدینه درگذشت. جدّش عبدالمطّلب کفالت او را بر عهده گرفت. از کودکى آثار عظمت و فوق‏العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پیدا بود. عبدالمطلب به فراست دریافته بود نوه‏اش آینده‏اى درخشان دارد.
هشت ساله بود که جدّش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصیت او ابوطالب، عموى بزرگش عهده‏دار کفالت او شد. ابوطالب نیز از رفتار عجیب این کودک که با سایر کودکان شباهت نداشت در شگفت مى‏ماند.
هرگز دیده نشد مانند کودکان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد؛ به غذاى اندک اکتفا مى‏کرد و از زیاده‏روى امتناع مى‏ورزید.(4) بر خلاف کودکان همسالش و بر خلاف عادت و تربیت آن روز، موهاى خویش را مرتب مى‏کرد و سر و صورت خود را تمیز نگه مى‏داشت.
ابوطالب روزى از او خواست که در حضور او جامه‏هایش را بکَند و به بستر رود. او این دستور را با کراهت تلقى کرد و چون نمى‏خواست از دستور عموى خویش تمرّد کند به عمو گفت: روى خویش را برگردان تا بتوانم جامه‏ام را بکَنم. ابوطالب از این سخن کودک در شگفت شد، زیرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عریان کردن همه قسمت‏هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى‏گوید:
«من هرگز از او دروغ نشنیدم، کار ناشایسته و خنده بى‏جا ندیدم، به بازى‏هاى بچه‏ها رغبت نمى‏کرد، تنهایى و خلوت را دوست مى‏داشت و در همه حال متواضع بود.»

تنفّر از بیکارى و بطالت‏

از بیکارى و بطالت متنفر بود؛ مى‏گفت:
«خدایا! از کسالت و بى‏نشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى‏برم.»(5)
مسلمانان را به کار کردن تشویق مى‏کرد و مى‏گفت:
«عبادت هفتاد جزء دارد و بهترین جزء آن کسب حلال است.»(6)

امانت‏

پیش از بعثت براى خدیجه - که بعد به همسرى‏اش در آمد - یک سفر تجارتى به شام انجام داد. در آن سفر بیش از پیش لیاقت، استعداد، امانت و درستکارى‏اش روشن شد. او در میان مردم آنچنان به درستى شهره شده بود که لقب «محمد امین» یافته بود. امانت‏ها را به او مى‏سپردند. پس از بعثت نیز قریش با همه دشمنى‏اى که با او پیدا کردند، باز هم امانت‏هاى خود را به او مى‏سپردند؛ از همین‏رو پس از هجرت به مدینه، على(ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت که امانت‏ها را به صاحبان اصلى برساند.

مبارزه با ظلم‏

در دوران جاهلیت با گروهى که آنها نیز از ظلم و ستم رنج مى‏بردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم‏پیمان شد. این پیمان در خانه عبداللَّه بن‏جَدعان از شخصیت‏هاى مهم مکه بسته شد و به نام «حِلْف‏الفضول» نامیده شد. او بعدها در دوره رسالت از آن پیمان یاد مى‏کرد و مى‏گفت حاضر نیستم آن پیمان بشکند و اکنون نیز حاضرم در چنین پیمانى شرکت کنم.

اخلاق خانوادگى‏

در خانواده مهربان بود. نسبت به همسران خود هیچ گونه خشونتى نمى‏کرد و این بر خلاف خُلق و خوى مکّیان بود. بدزبانى برخى از همسران خویش را تحمل مى‏کرد تا آنجا که دیگران از این همه تحمل رنج مى‏بردند. او به حُسن معاشرت با زنان توصیه و تأکید مى‏کرد و مى‏گفت: همه مردم داراى خصلت‏هاى نیک و بد هستند؛ مرد نباید تنها جنبه‏هاى ناپسند همسر خویش را در نظر بگیرد و همسر خود را ترک کند؛ چه، هر گاه از یک خصلت او ناراحت شود، خصلت دیگرش مایه خشنودى اوست و این دو را باید با هم به حساب آورد.
او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق‏العاده عطوف و مهربان بود؛ به آنها محبت مى‏کرد؛ آنها را روى دامن خویش مى‏نشاند؛ بر دوش خویش سوار مى‏کرد؛ آنها را مى‏بوسید و اینها همه بر خلاف خُلق و خوى رایج آن زمان بود. روزى در حضور یکى از اشراف، یکى از فرزندزادگان خویش - حضرت مجتبى(ع) - را مى‏بوسید، آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى یک بار هیچ کدام از آنها را نبوسیده‏ام. فرمود:
«مَنْ لا یَرْحَمْ لا یُرْحَمْ؛(7)
کسى که مهربانى نکند رحمت خدا شامل حالش نمى‏شود.»
نسبت به فرزندان مسلمین نیز مهربانى مى‏کرد. آنها را روى زانوى خویش نشانده، دست محبت بر سر آنها مى‏کشید. گاه مادران، کودکان خردسال خویش را به او مى‏دادند که براى آنها دعا کند. اتفاق مى‏افتاد که احیاناً آن کودکان روى جامه‏اش ادرار مى‏کردند. مادران ناراحت شده و شرمنده مى‏شدند و مى‏خواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند. او آنها را از این کار به شدت منع مى‏کرد و مى‏گفت: مانع ادامه ادرار کودک نشوید، اینکه جامه من نجس بشود اهمیت ندارد، تطهیر مى‏کنم.

با بردگان‏

نسبت به بردگان فوق‏العاده مهربان بود. به مردم مى‏گفت: اینها برادران شمایند؛ از هر غذا که مى‏خورید به آنها بخورانید و از هر نوع جامه که مى‏پوشید آنها را بپوشانید؛ کار طاقت‏فرسا به آنها تحمیل مکنید؛ خودتان در کارها به آنها کمک کنید. مى‏گفت: آنها را به عنوان «بنده» و یا کنیز (که مملوکیت را مى‏رساند) خطاب نکنید، زیرا همه مملوک خداییم و مالک حقیقى خداست، بلکه آنها را به عنوان «فتى‏» (جوانمرد) یا «فتاة» (جوانزن) خطاب کنید.
در شریعت اسلام تمام تسهیلات ممکن براى آزادى بردگان که منتهى به آزادى کلى آنها مى‏شد فراهم شد. او شغل «نخّاسى» یعنى برده‏فروشى را بدترین شغل‏ها مى‏دانست و مى‏گفت:
«بدترین مردم نزد خدا آدم‏فروشان‏اند.»(8)

نظافت و بوى خوش‏

به نظافت و بوى خوش علاقه شدید داشت. هم خودش رعایت مى‏کرد و هم به دیگران دستور مى‏داد. به یاران و پیروان خود تأکید مى‏نمود که تن و خانه خویش را پاکیزه و خوشبو نگه دارند. بخصوص روزهاى جمعه وادارشان مى‏کرد غسل کنند و خود را معطر سازند که بوى بد از آنها استشمام نشود، آنگاه در نماز جمعه حضور یابند.

برخورد و معاشرت‏

در معاشرت با مردم، مهربان و گشاده‏رو بود. در سلام به همه حتى کودکان و بردگان پیشى مى‏گرفت. پاى خود را جلو هیچ کس دراز نمى‏کرد و در حضور کسى تکیه نمى‏نمود. غالباً دو زانو مى‏نشست. در مجالس، دایره‏وار مى‏نشست تا مجلس، بالا و پایینى نداشته باشد و همه جایگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقّد مى‏کرد؛ اگر سه روز یکى از اصحاب را نمى‏دید سراغش را مى‏گرفت، اگر مریض بود عیادت مى‏کرد و اگر گرفتارى داشت کمکش مى‏نمود. در مجالس، تنها به یک فرد نگاه نمى‏کرد و یک فرد را طرف خطاب قرار نمى‏داد، بلکه نگاههاى خود را در میان جمع تقسیم مى‏کرد. از اینکه بنشیند و دیگران خدمت کنند تنفر داشت؛ از جا برمى‏خاست و در کارها شرکت مى‏کرد. مى‏گفت:
«خداوند کراهت دارد که بنده را ببیند که براى خود نسبت به دیگران امتیازى قایل شده است.»(9)

نرمى در عین صلابت‏

در مسائل فردى و شخصى و آنچه مربوط به شخص خودش بود نرم و ملایم و باگذشت بود. گذشت‏هاى بزرگ و تاریخى‏اش یکى از علل پیشرفتش بود؛ اما در مسائل اصولى و عمومى، آنجا که حریم قانون بود، سختى و صلابت نشان مى‏داد و دیگر جاى گذشت نمى‏دانست. پس از فتح مکه و پیروزى بر قریش، تمام بدى‏هایى که قریش در طول بیست سال نسبت به خود او مرتکب شده بود نادیده گرفت و همه را یکجا بخشید؛ توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذیرفت؛ اما در همان فتح مکه، زنى از بنى‏مخزوم مرتکب سرقت شده بود و جرمش محرز گردید، خاندان آن زن که از اشراف قریش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهینى به خود تلقى مى‏کردند سخت به تکاپو افتادند که رسول خدا از اجراى حد صرف نظر کند؛ بعضى از محترمین صحابه را به شفاعت برانگیختند، ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟! مگر قانون خدا را مى‏توان به خاطر افراد تعطیل کرد؟ هنگام عصر آن روز در میان جمع سخنرانى کرد و گفت:
«اقوام و ملل پیشین از آن جهت سقوط کردند و منقرض شدند که در اجراى قانون خدا تبعیض مى‏کردند؛ هر گاه یکى از اقویا و زبردستان مرتکب جرم مى‏شد معاف مى‏شد و اگر ضعیف و زیردستى مرتکب مى‏شد مجازات مى‏گشت. سوگند به خدایى که جانم در دست اوست، در اجراى «عدل» در باره هیچ کس سستى نمى‏کنم هر چند از نزدیک‏ترین خویشاوندان خودم باشد.»(10)

عبادت‏

پاره‏اى از شب، گاهى نصف، گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى‏پرداخت. با اینکه تمام روزش خصوصاً در اوقات توقف در مدینه در تلاش بود، از وقت عبادتش نمى‏کاست. او آرامش کامل خویش را در عبادت و راز و نیاز با حق مى‏یافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و یا ترس از جهنم نبود؛ عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى یکى از همسرانش گفت: تو دیگر چرا آن همه عبادت مى‏کنى؟ تو که آمرزیده‏اى؟ جواب داد: آیا یک بنده سپاسگزار نباشم؟
بسیار روزه مى‏گرفت. علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، یک روز در میان روزه مى‏گرفت. دهه آخر ماه رمضان بسترش به کلى جمع مى‏شد و در مسجد معتکف مى‏گشت و یکسره به عبادت مى‏پرداخت. ولى به دیگران مى‏گفت: کافى است در هر ماه سه روز روزه بگیرید. مى‏گفت: به اندازه طاقت عبادت کنید؛ بیش از ظرفیت خود بر خود تحمیل نکنید که اثر معکوس دارد. با رهبانیت و انزوا و گوشه‏گیرى و ترک اهل و عیال مخالف بود. بعضى از اصحاب که چنین تصمیمى گرفته بودند مورد انکار و ملامت قرار گرفتند. مى‏فرمود: بدن شما، زن و فرزند شما و یاران شما همه حقوقى بر شما دارند و مى‏باید آنها را رعایت کنید.
در حال انفراد، عبادت را طول مى‏داد؛ گاهى در حال تهجّد ساعت‏ها سرگرم بود؛ اما در جماعت به اختصار مى‏کوشید، رعایت حال اضعف مأمومین را لازم مى‏شمرد و به آن توصیه مى‏کرد.

زهد و ساده‏زیستى‏

زهد و ساده‏زیستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى‏خورد، ساده لباس مى‏پوشید و ساده حرکت مى‏کرد. زیراندازش غالباً حصیر بود. بر روى زمین مى‏نشست. با دست خود از بز شیر مى‏دوشید و بر مرکب بى‏زین و پالان سوار مى‏شد و از اینکه کسى در رکابش حرکت کند به شدت جلوگیرى مى‏کرد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود. کفش و جامه‏اش را با دست خویش وصله مى‏کرد. در عین سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود؛ مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راههاى مشروع لازم مى‏شمرد؛ مى‏گفت:
«نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلرَّجُلِ الصّالِحِ؛(11)
چه نیکوست ثروتى که از راه مشروع به دست آید براى آدمى که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند.»
و هم مى‏فرمود:
«نِعْمَ الْعَوْنُ عَلى‏ تَقْوَى اللَّهِ الْغِنى‏؛(12)
مال و ثروت کمک خوبى است براى تقوا.»

اراده و استقامت‏

اراده و استقامتش بى‏نظیر بود. از او به یارانش سرایت کرده بود. دوره بیست و سه ساله بعثتش یکسره درس اراده و استقامت است. او در تاریخ زندگى‏اش مکرر در شرایطى قرار گرفت که امیدها از همه جا قطع مى‏شد ولى او یک لحظه تصور شکست را در مخیله‏اش راه نداد، ایمان نیرومندش به موفقیت یک لحظه متزلزل نشد.

رهبرى و مدیریت و مشورت‏

با اینکه فرمانش میان اصحاب بى‏درنگ اجرا مى‏شد و آنها مکرر مى‏گفتند چون به تو ایمان قاطع داریم اگر فرمان دهى که خود را در دریا غرق کنیم و یا در آتش بیفکنیم مى‏کنیم، او هرگز به روش مستبدان رفتار نمى‏کرد؛ در کارهایى که از طرف خدا دستور نرسیده بود با اصحاب مشورت مى‏کرد و نظر آنها را محترم مى‏شمرد و از این راه به آنها شخصیت مى‏داد. در «بَدْر» مسئله اقدام به جنگ، همچنین تعیین محل اردوگاه و نحوه رفتار با اسراى جنگى را به شور گذاشت. در «اُحُد» نیز راجع به اینکه شهر مدینه را اردوگاه قرار دهند و یا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در «احزاب» و در «تَبوک» نیز با اصحاب به شور پرداخت.
نرمى و مهربانى پیغمبر، عفو و گذشتش، اسغفارهایش براى اصحاب و بى‏تابى‏اش براى بخشش گناه امت، همچنین به حساب آوردنش اصحاب و یاران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصیت دادن به آنها از علل عمده نفوذ عظیم و بى‏نظیر او در جمع اصحابش بود. قرآن کریم به این مطلب اشاره مى‏کند که مى‏فرماید:
«به موجب مهربانى‏اى که خدا در دل تو قرار داده تو با یاران خویش نرمش نشان مى‏دهى. اگر تو درشتخو و سخت‏دل مى‏بودى از دورت پراکنده مى‏شدند. پس عفو و بخشایش داشته باش و براى آنها نزد خداوند استغفار کن و با آنها در کارها مشورت کن؛ هر گاه عزمت جزم شد دیگر بر خدا توکل کن و تردید به خود راه مده.»(13)

نظم و انضباط

نظم و انضباط بر کارهایش حکمفرما بود. اوقات خویش را تقسیم مى‏کرد و به این عمل توصیه مى‏نمود. اصحابش تحت تأثیر نفوذ او دقیقاً انضباط را رعایت مى‏کردند. برخى تصمیمات را لازم مى‏شمرد آشکار نکند و نمى‏کرد مبادا که دشمن از آن آگاه گردد. یارانش تصمیماتش را بدون چون و چرا به کار مى‏بستند. مثلاً فرمان مى‏داد که آماده باشید فردا حرکت کنیم؛ همه به طرفى که او فرمان مى‏داد همراهش روانه مى‏شدند بدون آنکه از مقصد نهایى آگاه باشند؛ در لحظات آخر آگاه مى‏شدند. گاه به عده‏اى دستور مى‏داد که به طرفى حرکت کنند و نامه‏اى به فرمانده آنها مى‏داد و مى‏گفت: بعد از چند روز که به فلان نقطه رسیدى نامه را باز کن و دستور را اجرا کن. آنها چنین مى‏کردند و پیش از رسیدن به آن نقطه نمى‏دانستند مقصد نهایى کجاست و براى چه مأموریتى مى‏روند، و بدین ترتیب دشمن و جاسوس‏هاى دشمن را بى‏خبر مى‏گذاشت و احیاناً آنها را غافلگیر مى‏کرد.

ظرفیت شنیدن انتقاد و تنفر از مداحى و چاپلوسى‏

او گاهى با اعتراضات برخى یاران مواجه مى‏شد اما بدون آنکه درشتى کند نظرشان را به آنچه خود تصمیم گرفته بود جلب و موافق مى‏کرد.
از شنیدن مداحى و چاپلوسى بیزار بود، مى‏گفت:
«به چهره مداحان و چاپلوسان خاک بپاشید.»(14)
محکم‏کارى را دوست داشت؛ مایل بود کارى که انجام مى‏دهد متقن و محکم باشد، تا آنجا که وقتى یار مخلصش سعد بن‏معاذ از دنیا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خویش سنگ‏ها و خشت‏هاى او را جابه‏جا و محکم کرد و آنگاه گفت:
«من مى‏دانم که طولى نمى‏کشد همه اینها خراب مى‏شود، اما خداوند دوست مى‏دارد که هر گاه بنده‏اى کارى انجام مى‏دهد آن را محکم و متقن انجام دهد.»(15)

مبارزه با نقاط ضعف‏

او از نقاط ضعف مردم و جهالت‏هاى آنان استفاده نمى‏کرد، بر عکس، با آن نقاط ضعف مبارزه مى‏کرد و مردم را به جهالت‏شان واقف مى‏ساخت. روزى که ابراهیم پسر هجده ماهه‏اش از دنیا رفت از قضا آن روز خورشید گرفت. مردم گفتند: علت اینکه کسوف شد مصیبتى است که بر پیغمبر خدا وارد شد. او در مقابل این خیال جاهلانه مردم سکوت نکرد و از این نقطه ضعف استفاده نکرد، بلکه به منبر رفت و گفت: ایّها النّاس! ماه و خورشید دو آیت از آیات خدا هستند و براى مردن کسى نمى‏گیرند.

واجد بودن شرایط رهبرى‏

شرایط رهبرى از حس تشخیص، قاطعیت، عدم تردید و دو دلى، شهامت، اقدام و بیم نداشتن از عواقب احتمالى، پیش‏بینى و دوراندیشى، ظرفیت تحمل انتقادات، شناخت افراد و توانایى‏هاى آنان و تفویض اختیارات درخور توانایى‏ها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصیت دادن به پیروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى آنها، پرهیز از استبداد و از میل به اطاعت کورکورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و درویشى، وقار و متانت، علاقه شدید به سازمان و تشکیلات براى شکل دادن و انتظام دادن به نیروهاى انسانى، همه را در حد کمال داشت؛ مى‏گفت:
«اگر سه نفر با هم مسافرت مى‏کنید، یک نفرتان را به عنوان رئیس و فرمانده انتخاب کنید.»
در دستگاه خود در مدینه تشکیلات خاص ترتیب داد، از آن جمله جمعى دبیر به وجود آورد و هر دسته‏اى کار مخصوصى داشتند: برخى کُتّابِ وحى بودند و قرآن را مى‏نوشتند، برخى متصدى نامه‏هاى خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى‏کردند، برخى دفاتر صدقات و مالیات را مى‏نوشتند، برخى مسئول عهدنامه‏ها و پیمان‏نامه‏ها بودند. در کتب تواریخ از قبیل تاریخ یعقوبى و التّنبیه و الاشراف مسعودى و مُعجَم البُلدان بلاذرى و طبقات ابن‏سعد، همه اینها ضبط شده است.

روش تبلیغ‏

در تبلیغ اسلام سهل‏گیر بود نه سختگیر؛ بیشتر بر بشارت و امید تکیه مى‏کرد تا بر ترس و تهدید. به یکى از اصحابش که براى تبلیغ اسلام به یمن فرستاد دستور داد که:
«یَسِّرْ وَ لا تُعَسِّرْ، وَ بشِّرْ وَ لا تُنَفِّرْ؛(16)
آسان بگیر و سخت نگیر، نوید بده (میل‏ها را تحریک کن) و مردم را متنفر نساز!»
در کار تبلیغ اسلام تحرک داشت. به طائف سفر کرد. در ایام حج در میان قبایل مى‏گشت و تبلیغ مى‏کرد. یک بار على(ع) و بار دیگر معاذ بن‏جبل را به یمن براى تبلیغ فرستاد. مصعب بن‏عمیر را پیش از آمدن خودش براى تبلیغ مردم مدینه به مدینه فرستاد. گروه فراوانى از یارانش را به حبشه فرستاد. آنها ضمن نجات از آزار مکّیان، اسلام را تبلیغ کردند و زمینه اسلام نجاشى پادشاه حبشه و نیمى از مردم حبشه را فراهم کردند. در سال ششم هجرى به سران کشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خویش را به آنها اعلام کرد. در حدود صد نامه از او باقى است که به شخصیت‏هاى مختلف نوشته است.

تشویق به علم‏

به علم و سواد تشویق مى‏کرد. کودکان اصحابش را وادار کرد که سواد بیاموزند. برخى از یارانش را فرمان داد زبان سِریانى بیاموزند. مى‏گفت:
«دانشجویى بر هر مسلمان فرض و واجب است.»(17)
و هم فرمود:
«حکمت را در هر کجا و در نزد هر کس و لو مشرک یا منافق یافتید، از او اقتباس کنید.»(18)
و هم فرمود:
«علم را جستجو کنید و لو مستلزم آن باشد که تا چین سفر کنید.»(19)
این تأکید و تشویق‏ها در باره علم سبب شد که مسلمین، با همت و سرعت بى‏نظیرى به جستجوى علم در همه جهان پرداختند، آثار علمى را هر کجا یافتند به دست آوردند و ترجمه کردند و خود به تحقیق پرداخته و از این راه علاوه بر اینکه حلقه ارتباطى شدند میان تمدن‏هاى قدیم یونانى و رومى و ایرانى و مصرى و هندى و غیره و تمدن جدید اروپایى، خود یکى از شکوهمندترین تمدن‏ها و فرهنگ‏هاى تاریخ بشریت را آفریدند که به نام «تمدن و فرهنگ اسلامى» شناخته شده و مى‏شود.
خُلق و خُویش مانند سخنش و مانند دینش جامع و همه‏جانبه بود. تاریخ هرگز شخصیتى مانند او را یاد ندارد که در همه ابعاد انسانى در حد کمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسان کامل بود.

* * *
(2)

یکصد سخن از پیامبر اکرم(ص)

[نخست توضیح استاد شهید مطهرى را در باره انگیزه فراهم‏آورى این مجموعه مى‏خوانیم و سپس آن سخنان را بازگو مى‏کنیم.]
ما نمى‏توانیم از این اظهار تأسف در باره خودمان خوددارى بکنیم که ما که امت پیغمبر آخرالزمان هستیم، از هر کدام‏مان اگر بپرسند، نه چند تا سخن از پیغمبر بلدیم - حتى لفظش را هم بلد نیستیم چه رسد به معنى و تفسیرش - و نه از سیره و رفتار پیغمبر مى‏توانیم چند کلمه بگوییم. این را من در بعضى جلسات دیگر هم گفته‏ام: یکى از نویسنده‏هاى معروف ایران که دو سه سال پیش مُرد و البته مذهبى نبود (ابتداى عمرش که هیچ مذهبى نبوده، این آخر عمرى‏ها به واسطه کتاب‏هایى از من که منتشر شده بود با من ارتباط، و تمایلى [به مذهب ]پیدا کرده بود) یک وقتى به من گفت: من دارم کتابى را ترجمه مى‏کنم در حکمت ادیان، یعنى حکمت‏هایى که در دین‏هاى مختلف عالم وجود دارد: حکمت‏هایى که امروز در دین یهود وجود دارد، حکمت‏هایى که در همین انجیل وجود دارد، حکمت‏هایى که به زردشت نسبت مى‏دهند، حکمت‏هایى که به بودا نسبت مى‏دهند، حکمت‏هایى که از کنفسیوس است، و حکمت‏هایى که از پیغمبر ماست. گفت: من فقط به رگ سیّدى‏ام برخورده، زیرا از هر کسى کلمات زیادى نقل کرده ولى به پیغمبر اسلام که رسیده چند جمله کوتاه نقل کرده، و چون ترجمه من ترجمه آزاد است مى‏خواهم اندکى بیشتر نقل کنم ولى من که دسترسى ندارم. گفت: من تصمیم گرفته‏ام صد آیه از قرآن نقل کنم، صد جمله از کلمات پیغمبر، و صد جمله از کلمات امیرالمؤمنین. در مورد قرآن گفت چون قرآنِ مترجَم (قرآن آقاى قمشه‏اى) هست خودم مى‏توانم چند آیه انتخاب بکنم. از کلمات امیرالمؤمنین هم چون نهج‏البلاغه‏هاى مترجم هست مى‏توانم انتخاب بکنم، ولى راجع به سخن پیغمبر چون من به عربى چندان وارد نیستم و در فارسى هم هر چه گشتم پیدا نکردم، اگر مى‏توانى صد جمله از پیغمبر براى من پیدا کن و ترجمه هم بکن ولى بعد من به قلم خودم در مى‏آورم که مطابق ذوق خودم باشد.
گفتم بسیار خوب. من صد جمله از رسول اکرم جمع‏آورى کردم و در اختیارش قرار دادم، ترجمه هم کردم که یک وقت در معنایش اشتباه نکند، بعد هم او در کتابى به نام «حکمت ادیان» چاپ کرد. البته آنجا اسم نبرد که این صد جمله پیغمبر را از کجا گرفته است، من هم نمى‏خواستم چون منظورم این بود که این کار انجام شود. به هر حال یک وقت به من رسید و گفت: فلانى! پیغمبر ما یک چنین سخنانى داشته؟! من که نمى‏دانستم. در صورتى که خودِ این نویسنده یک نویسنده معروف ایران، و کسى است که در کشورهاى خارجى احیاناً روى او حساب مى‏کنند و وقتى مى‏خواهند نویسنده‏هاى درجه اول ایران را بشمارند، یکى هم او را مى‏شمارند. یک آدمى که به قول خودش سید است و [در همه‏] عمرش هم سر و کارش با کتاب بوده است خبر نداشت که پیغمبر ما چنین سخنانى دارد. به من گفت: پیغمبر ما یک چنین سخنانى داشته و من نمى‏دانستم؟! گفتم: بله. بعد که کتاب چاپ شد گفت: فلانى، من حالا مى‏بینم سخنان پیغمبر اسلام بر سخنان تمام پیغمبران عالم مى‏چربد. اینقدر عمیق و پرمعناست.
چرا ما مسلمان‏ها باید اینقدر کوتاهى کرده باشیم که یک نویسنده ما - که او هم کوتاهى کرده است - اطلاع نداشته باشد که اصلاً پیغمبر سخنان حکمت‏آمیزى هم دارد یا ندارد؛ با اینکه من این سخنان را انتخاب نکرده بودم، بعضى در ذهنم بود، برخى را از روى اثنى‏ عشریه، و بعضى را از روى تحف‏العقول نوشتم و در اختیارش قرار دادم.(20)
* * *

صد سخن از کلمات حضرت رسول(ص)

1. هر چه فرزند آدم پیرتر مى‏شود، دو صفت در او جوان‏تر مى‏گردد: حرص و آرزو.
2. دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند، امت من صلاح مى‏یابد و اگر فاسد شوند، امت من فاسد مى‏شود: علما و حکّام.
3. شما همه شبان و مسئول نگاهبانى یکدیگرید.
4. نمى‏توان همه را به مال راضى کرد اما به حُسن خُلق، مى‏توان.
5. نادارى بلاست؛ از آن بدتر، بیمارى تن، و از بیمارى تن دشوارتر، بیمارى دل.
6. مؤمن، همواره در جستجوى حکمت است.
7. از نشر دانش نمى‏توان جلو گرفت.
8. دل انسانى همچو پرى است که در بیابان به شاخه درختى آویزان باشد، از ورزش بادها دایم در انقلاب است و زیر و رو مى‏شود.
9. مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10. رهنماى به کار نیک، خود کننده آن کار است.
11. هر دل‏سوخته‏اى را عاقبت پاداشى است.
12. بهشت زیر قدم‏هاى مادران است.
13. در رفتار با زنان، از خدا بترسید و آنچه در باره آنان شاید، از نیکى دریغ ننمایید.
14. پروردگارِ همه یکى است و پدر همه یکى. همه فرزند آدمید و آدم از خاک است. گرامى‏ترین شما نزد خداوند، پرهیزکارترین شماست.
15. از لِجاج بپرهیزید که انگیزه آن، نادانى و حاصل آن، پشیمانى است.
16. بدترین مردم کسى است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد و باز از او بدتر کسى است که مردم از گزند او در امان و به نیکى او امیدوار نباشند.
17. خشم مگیر و اگر گرفتى، لَختى در قدرت کردگار بیندیش.
18. چون تو را ستایش کنند، بگو اى خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمى‏دانند بر من ببخش و مرا مسئول آنچه مى‏گویند قرار مده.
19. به صورت متملّقین، خاک بپاشید.
20. اگر خدا خیر بنده‏اى را اراده کند، نفس او را واعظ و رهبر او قرار مى‏دهد.
21. صبح و شامى بر مؤمن نمى‏گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد.
22. سخت‏ترین دشمن تو، همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوى تو جا دارد.
23. دلاورترین مردم آن است که بر هواى نفس، غالب آید.
24. با هواى نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید.
25. خوشا به حال کسى که توجه به عیوب خود، او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد.
26. راستى به دل آرامش مى‏بخشد و از دروغ، شک و پشیمانى مى‏زاید.
27. مؤمن آسان انس مى‏گیرد و مأنوس دیگران مى‏شود.
28. مؤمنان همچو اجزاى یک بنا، همدیگر را نگاه مى‏دارند.
29. مَثَل مؤمنان در دوستى و عُلقه به یکدیگر، مَثَل پیکرى است که چون عضوى از آن به درد بیاید، باقى اعضا به تب و بى‏خوابى دچار مى‏شوند.
30. مردم مانند دانه‏هاى شانه، با هم برابرند.
31. دانش جویى بر هر مسلمانى واجب است.
32. فقرى سخت‏تر از نادانى و ثروتى بالاتر از خردمندى و عبادتى والاتر از تفکر نیست.
33. از گهواره تا گور دانشجو باشید.
34. دانش بجویید گرچه به چین باشد.
35. شرافت مؤمن در شب‏زنده‏دارى و عزت او در بى‏نیازى از دیگران است.
36. دانشمندان، تشنه آموختن‏اند.
37. دلباختگى، کر و کور مى‏کند.
38. دست خدا با جماعت است.
39. پرهیزکارى، جان و تن را آسایش مى‏بخشد.
40. هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگى کند، چشمه حکمت از دلش به زبان جارى خواهد شد.
41. با خانواده خود به سر بردن، از گوشه مسجد گرفتن، نزد خداوند پسندیده‏تر است.
42. بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید.
43. دانش را به بندِ نوشتن در آورید.
44. تا دل درست نشود، ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود، دل درست نخواهد بود.
45. تا عقل کسى را نیازموده‏اید، به اسلام آوردن او وقعى نگذارید.
46. تنها به عقل مى‏توان به نیکى‏ها رسید. آنکه عقل ندارد از دین تهى است.
47. زیان نادانان، بیش از ضررى است که تبهکاران به دین مى‏رسانند.
48. هر صاحب خردى از امت مرا چهار چیز ضرورى است: گوش دادن به علم، به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن.
49. مؤمن از یک سوراخ، دو بار گزیده نمى‏شود.
50. من براى امت خود، از بى‏تدبیرى بیم دارم نه از فقر.
51. خداوند زیباست و زیبایى را دوست مى‏دارد.
52. خداوند، مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53. تملّق، خوى مؤمن نیست.
54. نیرومندى به زور بازو نیست؛ نیرومند کسى است که بر خشم خود غالب آید.
55. بهترین مردم، سودمندترین آنان به حال دیگرانند.
56. بهترین خانه شما آن است که یتیمى در آن به عزّت زندگى کند.
57. چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیک.
58. رشته عمل، از مرگ بریده مى‏شود مگر به سه وسیله: خیراتى که مستمر باشد، علمى که همواره منفعت برساند، فرزند صالحى که براى والدین دعاى خیر کند.
59. پرستش‏کنندگان خدا سه گروهند: یکى آنان که از ترس، عبادت مى‏کنند و این عبادت بردگان است؛ دیگر آنان که به طمعِ پاداش، عبادت مى‏کنند و این عبادت مزدوران است؛ گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت، عبادت مى‏کنند و این عبادت آزادگان است.
60. سه چیز نشانه ایمان است: دستگیرى با وجود تنگدستى، از حق خود به نفع دیگرى گذشتن، به دانشجو علم آموختن.
61. دوستى خود را به دوست ظاهر کن تا رشته محبت محکم‏تر شود.
62. آفت دین سه چیز است: فقیه بدکار، پیشواى ظالم، مقدس نادان.
63. مردم را از دوستان‏شان بشناسید، چه، انسان همخوى خود را به دوستى مى‏گیرد.
64. گناه پنهان، به صاحب گناه زیان مى‏رساند؛ گناه آشکار، به جامعه.
65. در بهبودى کار دنیا بکوشید اما در کار آخرت چنان کنید که گویى فردا رفتنى باشید.
66. روزى را در قعر زمین بجویید.
67. چه بسا که از خودستایى، از قدر خود مى‏کاهند و از فروتنى، بر مقام خود مى‏افزایند.
68. خدایا! فراخ‏ترین روزىِ مرا در پیرى و پایان زندگى، کرامت فرما.
69. از جمله حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیکو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد، او را همسر انتخاب کند.
70. صاحب قدرت، آن را به نفع خود به کار مى‏برد.
71. سنگین‏ترین چیزى که در ترازوى اعمال گذارده مى‏شود، خوش‏خویى است.
72. سه امر، شایسته توجه خردمند است: بهبودى زندگانى، توشه آخرت، عیش حلال.
73. خوشا کسى که زیادى مال را به دیگران ببخشد و زیادى سخن را براى خود نگاه دارد.
74. مرگ، ما را از هر ناصحى بى‏نیاز مى‏کند.
75. این همه حرص حکومت و ریاست و این همه رنج و پشیمانى در عاقبت!
76. عالم فاسد، بدترین مردم است.
77. هر جا که بدکاران حکمروا باشند و نابخردان را گرامى بدارند، باید منتظر بلایى بود.
78. نفرین باد بر کسى که بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79. زیبایى شخص، در گفتار اوست.
80. عبادت، هفت گونه است که از همه والاتر، طلب روزى حلال است.
81. نشانه خشنودى خدا از مردمى، ارزانى قیمت‏ها و عدالت حکومت آنهاست.
82. هر قومى شایسته حکومتى است که دارد.
83. از ناسزا گفتن، به جز کینه مردم، سودى نمى‏برى.
84. پس از بت پرستیدن، آنچه به من نهى کرده‏اند، در افتادن با مردم است.
85. کارى که نسنجیده انجام شود، بسا که احتمال زیان دارد.
86. آنکه از نعمت سازش با مردم محروم است، از نیکى‏ها یکسره محروم خواهد بود.
87. از دیگران چیزى نخواهید گرچه یک چوب مسواک باشد.
88. خداوند دوست ندارد که بنده‏اى را بین یارانش، با امتیاز مخصوص ببیند.
89. مؤمن، خنده‏رو و شوخ است، و منافق، عبوس و خشمناک.
90. اگر فال بد زدى، به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردى، فراموش کن و اگر حسود شدى، خوددار باش.
91. دست یکدیگر را به دوستى بفشارید که کینه را از دل مى‏برد.
92. هر که صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد، مسلمان نیست.
93. خوشرویى کینه را از دل مى‏برد.
94. مبادا که ترس از مردم، شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
95. خردمندترین مردم کسى است که با دیگران بهتر بسازد.
96. در یک سطح زندگى کنید تا دل‏هاى شما در یک سطح قرار بگیرد. با یکدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97. هنگام مرگ، مردمان مى‏پرسند از ثروت چه باقى گذاشته؟ فرشتگان مى‏پرسند از عمل نیک چه پیش فرستاده؟
98. منفورترین حلال‏ها نزد خداوند، طلاق است.
99. بهترین کار خیر، اصلاح بین مردم است.
100. خدایا، مرا به دانش، توانگر ساز و به بردبارى، زینت بخش و به پرهیزکارى، گرامى بدار و به تندرستى، زیبایى ده.(21)

پى نوشت :
1) بحارالانوار، ج‏3، ص‏283.
2) همان، ج‏27، ص‏208.
3) امالى شیخ طوسى، ج‏2، ص‏98.
4) آنچه در ذیل مى‏آید خلاصه‏اى است از سیره و خُلق و خوى شخصى رسول اکرم. در اینجا مخصوصاً از مقاله علامه بزرگ معاصر آقاى حاج سیدابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول محمد خاتم پیامبران نشریه مؤسسه اسلامى حسینیه ارشاد استفاده شده است.
5) الجامع الصغیر، ج‏1، ص‏58.
6) کافى، ج‏5، ص‏78.
7) الفقیه، ج‏4، ص‏272.
8) وسائل، ج‏12، ص‏97.
9) کحل‏البصر، ص‏68.
10) صحیح مسلم، ج‏5، ص‏114.
11) محجّة البیضاء، ج‏6، ص‏44.
12) وسائل، ج‏12، ص‏16.
13) فَبِما رَحْمَةٍ منَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ و لوْ کُنْتَ فَظَّاً غلیظَ الْقلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ و اسْتَغْفِرْ لهُمْ و شاوِرْهُمْ فِى الْأمْرِ فَإذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّه. (آل‏عمران، آیه 159)
14) بحارالانوار، ج‏73، ص‏294.
15) همان، ج‏22، ص‏107.
16) دلائل النبوّة، ج‏5ص‏401.
17) بحارالانوار، ج‏1، ص‏177.
18) همان، ج‏2، ص‏97 و 99 (با اندکى اختلاف).
19) همان، ج‏1، ص‏177.
20) سیرى در سیره نبوى، ص‏46 - 44.
21) سیرى در سیره نبوى، ص‏293 - 286.