هنر رضایت از زندگی ( قسمت سوم)
عباس پسندیده
معنای زندگی
انسان، موجودی است کمالگرا و هدفمند که از بیهودگی، بیمعنایی و بیهدفی، سخت گریزان است. بیهودگی و پوچی، چنین موجودی را ارضا نمیکند و از این رو اگر زندگی، معنا و هدفی نداشته باشد، زنده ماندن، ارزشی نخواهد داشت، هرچند تمامی امکانات زندگی فراهم باشد. علت نارضایتی و سرد شدن زندگی، «ناکامی در رفاه» نیست. زندگی ساده و حتی سخت را میتوان دوست داشت و راضی بود، آنچه موجب بنبست و ناامیدی در زندگی میشود، «ناکامی در معناطلبی» است.
یک جوان آمریکایی در بیان سرگذشت خود میگوید:
بیست و دو سال داشتم و همان مسیری را در زندگی دنبال کرده بودم که اجتماع برای رسیدن به خوشبختی دیکته میکند. از دانشگاه، فارغ التحصیل شده بودم و در مقام مهندس شیمی در شرکتی کار میکردم و درآمد بالایی داشتم. چه چیز دیگری میخواستم؟ تمامی اجزای خوشبختی را در اختیار داشتم؛ ماشین، ضبط صوت، آپارتمان لوکس، یکی دو دوستِ خوب. دیگر چه چیز میتوانی بخواهی ای مرد جوان؟!
اما در زندگی هرگز تا به حال، آن اندازه، احساس تیرهروزی نکرده بودم. در اولین سال فارغ التحصیلی، در همان زمانی که در مقام مهندس شیمی در یک کمپانی کار میکردم، گرفتار بحران هویت و ارزشهای زندگی شدم. هر چند تمام کارهایی را که جامعه برای خوشبخت شدن، دیکته میکند، انجام داده بودم، اما هیچ دلیلی برای ادامهی زندگی نمییافتم... .
نمیدانستم چرا زندهام و چرا زنده بودنم میتواند مهم باشد. زندگی هیچ معنایی برایم نداشت. این بحرانِ شک و پریشانی، کمکم به تمامی جنبههای زندگیام کشیده شد.
با خود فکر میکردم، آیا به درستی زندگی کاملاً نسبی است؟ آیا همهاش همین است؟ پنجاه، هشتاد سالی از خوشیها و ناخوشیهای زودگذر استفاده کردن، کار کردن، خوابیدن، خوردن، لذّت بردن از خوشیهای زمینی و همین و بعد انگار نه انگار که روزی زنده بودهای؟! اگر چنین است پس اصلاً چرا باید زندگی کرد؟ چرا خودکشی نکرد و به همهی اینها خاتمه نداد؟ چرا باید برای زندگی بیهدف، تلاش بیهوده کرد؟ چرا باید خوب بود؟ چرا باید به فکر سلامتی بود؟ اگر قرار باشد که دیر یا زود همه چیز با رود زندگی شسته و برده شود، اصلاً چرا باید تلاش کرد؟
هر چه میگذشت، همه چیز بیشتر غیر قابل تحمّل میشد و مرا به ای[1]ن نتیجه میرساند که زندگی به راستی ارزش زیستن ندارد.[i]
این نشان دهندهی نقش مؤثر معنا در نشاط و شادابی زندگی است. آلپورت میگوید: امروزه در اروپا روانشناسان و روانپزشکان، آشکارا از فروید (که ناکامی جنسی را علت ناراحتیهای روانی میداند)، روی برگرداندهاند و به «هستی درمانی» روی آوردهاند که مکتب «معنا درمانی» یکی از آنهاست. [ii]
مسئلهی معنا چند حالت پیدا میکند. یکی «فقدان معنا» است. این حالت، مخصوص کسانی است که از آغاز، معنایی برای حیات نمییابند و زندگی را هیچ و پوچ میدانند. حالت دوم، «ناتمام بودن معنا» است. این وضعیت، مخصوص کسانی است که معنایی برای زندگی در نظر داشتهاند اما وقتی به آن میرسند، آن را بیارزشتر از آن میبینند که به خاطرش زندگی کنند. آنچه میخواهد فلسفهی زندگی را توجیه کند، باید فراتر از زندگی و ارزشمندتر از آن باشد. در غیر این صورت، پدیدهی «زیان دیدگی» که در ادبیات دین از آن به عنوان «خُسران» یاد میشود، رخ میدهد. دنیا مقطعی از زندگی است که به لحاظ زمانی، بخش ناچیزی از حیات انسانی را تشکیل میدهد. به لحاظ ارزش نیز دنیا و هر آنچه در آن است، ناچیز است. خداوند متعال، دنیا را ناچیزتر از آن میداند که هدف تلاشهای انسان باشد. (قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ وَالآخِرَه خَیْرٌ لِّمَنِ اتَّقَى.[iii]
بگو کالای دنیا اندک است و آخرت برای آنان که تقوا پیشه کنند بهتر است.) کسانی که معنای زندگیشان دنیاست، با کسب دنیا خشنود میشوند. همانند کودکی که با دانهای شکلات، از شادی در پوست خود نمیگنجد. قرآن کریم دربارهی این گروه میفرماید: (وَ فَرِحُواْ بِالْحَیَاه الدُّنْیَا وَمَا الْحَیَاه الدُّنْیَا فِی الآخِرَه إِلاَّ مَتَاعٌ.[iv]
آنان به زندگی دنیا خشنودند و حال آنکه زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت، جز کالایی اندک نیست.) و اما حالت سوم، دست یافتن به «معنای واقعی حیات» است. هر چیزی را میتوان معنای زندگی قرار داد اما هر معنایی، ارضا کننده و رضایتبخش نیست. در بازار معانی، انسان موفق، کسی است که انتخابگر خوبی باشد. اشتباه در انتخاب معنا، موجب ناکامی میگردد و ناکامی، به نارضایتی ختم میشود. برای کامیابی باید انتخابگر خوبی بود و انتخاب خوب، متوقّف بر شناخت صحیح است. بدانید که دنیا به خاطر انسان و در خدمت انسان آفریده شده و همچون ابزاری برای زندگی واقعی اوست. پیامبر خدا(ص) میفرماید: همانا دنیا برای شما آفریده شده و شما برای آخرت.[v]
امام علی(ع) نیز در این باره میفرماید: «همانا خداوند سبحان، دنیا را برای پس از آن آفریده و اهل دنیا را در آن میآزماید تا معلوم شود که چه کسی نیک کردارتر است. ما برای دنیا آفریده نشدهایم و به کوشش در آن (برای به دست آوردن حطام دنیوی) مأمور نگشتهایم.»[vi]
همچنین دنیا مزرعهی آخرت دانسته شده[vii] و این یعنی دنیا بستر حیات است، نه هدف حیات. به همین جهت، پیامبر خدا(ص) میفرماید:
همانا برای دنیا فرزندانی است و برای آخرت، فرزندانی. شما از فرزندان آخرت باشید و از فرزندان دنیا مباشید.[viii]
وقتی خدا، معنای زندگی شد، انسان به خاطر خدا زندگی میکند، به خاطر او تلاش میکند و برای رسیدن به او همهی سختیها را تحمّل میکند. وقتی خدا معنای زندگی شد، انسان میداند چرا زنده است و چرا باید زندگی کند و سرانجامش چه خواهد شد. بدین سان، از حیرت و سرگردانی در میآید و چون برای عالیترین و بلکه تنها مفهوم حیات زندگی میکند، بر خود میبالد و احساس رضایت و خشنودی میکند. فصل چهارم روزیِ زندگی نگرانی از روزی روزی، یکی از نیازهای اساسی انسان است و لذا ترس از آینده و چگونگی تأمین «روزی»، یک نگرانی عمومی است. نگرانی اگر به اندازه باشد و از حدّ متعارف نگذرد، برای کسب روزی مفید است. اما اگر افزایش یابد و از حدّ معمول بگذرد، به افزایش تنیدگی و فشار روانی منجر شده، رضایت از زندگی را به مخاطره میاندازد. امام علی(ع) یکی از عوامل هلاک کنندهی مردم را ترس از فقر میداند.[ix]
خدا روزی را تضمین کرده است. روزی انسان، تأمین شده است.[x] خداوند متعال، تضمین کرده است که روزی انسان را در هر شرایطی تأمین میکند. تأمین کنندهی روزی، کسی است که مالک آفرینش است ،و تضمین کنندهی آن، کسی است که مقتدر و شکستناپذیر است. قرآن کریم میفرماید:
(إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّه الْمَتِینُ.[xi]
خداست روزی رسان، و اوست دارندهی نیرویی سخت استوار). وقتی انسان بداند روزیاش به دست صاحب قدرت است، احساس اطمینان و آرامش میکند. هیچ جنبندهای در روی زمین نیست مگر آنکه روزیاش بر عهدهی خداست.[xii] چه بسا جنبندگانی که یارای تحصیل روزی خویش را ندارند و خدا روزی آنها را میدهد. روزیِ انسان را نیز همین خدا تأمین میکند.[xiii] هر جانداری روزی خود را دارد.[xiv] به مورچه بنگرید که با آن همه کوچکی و ظرافت اندام (که تقریباً به چشم نمیآید)، روزیاش تضمین شده و به فراخور حالش، روزی او میرسد. خداوند منّان و بخشنده، از او غافل نیست و او را محروم نساخته است؛ اگر چه در دل تختهسنگی سیاه و خشک و یا در میان صخرهای سخت باشد.[xv] و یا به پرندگانی مثل کلاغ و عقاب و کبوتر و شترمرغ بنگرید که خداوند، روزی همهی آنها را ضمانت کرده است.[xvi] این نکات آموزنده، نشان میدهد که نگران بودن برای روزی، بیمورد است. از این رو، پیامبر خدا(ص) به ابن مسعود میفرماید:
«ای ابن مسعود! برای روزی، اندوه مخور؛ چرا که خداوند متعال میفرماید: «هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر روزی آن با خداست» و فرمود: «روزی شما و آنچه به شما وعده داده است، در آسمان است»[xvii].[xviii]
وضع خود انسان نیز شگفتانگیز است. ما اکنون نگران روزی خود هستیم و حال آنکه سه مرحله پیش از آن وجود داشته که بدون اطلاع ما خداوند روزی ما را رسانده است، لذا شایسته نیست اکنون نسبت به او سوءظن داشته باشیم. مرحلهی نخست هنگامی است که انسان در رحم مادر قرار دارد. در جایگاهی آرام که هیچ سرما و گرمایی او را نمیآزارد و خدا روزیاش را میرساند. مرحلهی دوم، دوران نوزادی است که هرچند ناتوان است، ولی غذای او از شیر مادر تأمین میشود و کسی هست که او را تر و خشک کند. و مرحلهی سوم، دوران پس از شیرخوارگی است که روزی او بدون تلاش، از دسترنج والدین تأمین میگردد و مشمول مهربانی و دلسوزی آنان قرار میگیرد، حتّی او را بر خودشان مقدم میدارند. اما همین انسان وقتی بزرگ و عاقل میشود و برای خودش کار میکند، اوضاع بر او سخت میشود و به خدا سوءظن پیدا میکند و حقوق مالیای را که بر عهدهاش است انکار میکند و بر خود و عیالش سخت میگیرد. اینها به خاطر ترس از تنگ شدن روزی و بدگمانی به خداوند متعال است.[xix]
پیامبر خدا(ص) به دو تن از فرزندان خالد میفرماید: «تا وقتی سر شما حرکت میکند،[xx] از روزی، ناامید نباشید؛ چرا که انسان را مادرش سرخ و بدون پوست میآفریند. سپس خداوند او را روزی میدهد.»[xxi]
اگر باور کنیم، راحت زندگی میکنیم. اگر بدانیم روزی ما تعیین شده است و هیچ کس نمیتواند از آن بکاهد و هیچ قدرتی نمیتواند مانع آن شود، آنگاه احساس راحتی میکنیم و میتوانیم از زندگی خود لذت ببریم. امام علی(ع) میفرماید: «کسی که مطمئن باشد آنچه خدا برای او مقدر کرده، فوت نمیشود، دلش آرام میگیرد».[xxii]
اَبان بن حمران میگوید: روزی کسی خدمت امام صادق(ع) رسید و عرض کرد: موعظهای به من بیاموز. حضرت به وی فرمود: «اگر خداوند تبارک و تعالی متکفّل روزی شده، پس اندوه تو برای چیست؟!»[xxiii]
روزی، بر گذر زمان، توزیع شده است. انسان، عمری طولانی برای خود در نظر میگیرد و سپس به این میاندیشد که چگونه باید روزیاش را تأمین کند. اشتباه شناختی او در این است که میپندارد، روزی تمام عمر او باید در حال حاضر وجود داشته باشد تا احساس آرامش کند. فکر میکند که تأمین بودن روزی یعنی حاضر بودن تمام روزی در زمان حال! این در حالی است که تأمین بودن روزی انسان به معنای حاضر بودن آن در لحظهی حال نیست. یکی دیگر از قوانین روزی، این است که روزی، «روز به روز» فرا میرسد، این قانون را پیامبر خدا(ص) اینگونه بیان میفرماید: «ای علی! اندوه روزی فردا را نخور که هر فردایی، روزیای دارد که فرا میرسد.»[xxiv]
از این رو، امام علی(ع) میفرماید: «هر کس اندوه روزی فردا را داشته باشد، هیچگاه رستگار نخواهد شد.»[xxv]
لحظهی «حال»، توان تحمّل نگرانی تمام عمر را ندارد و کسانی که نگرانی همهی عمر را بر آن لحظه، تحمیل میکنند، بدون تردید، با فشار روانی فرسایندهای درگیر خواهند شد که زندگی را به جهنّم تبدیل میکند. امام علی(ع) بر همین اساس میفرماید: «... اندوه سالت را بر اندوه امروزت بار نکن و برای هر روز، آنچه در آن است، تو را کفایت میکند. پس اگر آن سال، از عمر تو باشد، خداوند در هر فردایی، آنچه را برای تو تقسیم کرده، میفرستد و اگر آن سال، از عمر تو نباشد، تو را چه کار با اندوه و غصهی آنچه مال تو نیست!»[xxvi]
جالب این که حضرت، نگرانی برای روزی را نفی نمیکند بلکه میفرماید: «هر روز، اندوه همان روز!». این که انسان در هر روز، به فکر روزی همان روز باشد، ناپسند و مشکلساز نیست؛ مشکل از جایی آغاز میشود که اندوه همهی آینده را بر امروز خود فرود آمدیم. پس اگر هر روز در اندیشهی همان روز باشیم، نه از کار امروز باز میمانیم و نه دچار تنیدگی و نارضایتی میشویم. با این روحیه، نگرانیها بر تمام عمر توزیع میشود و از فشار آن کاسته میگردد. حرص، رنج بیحاصل تصوّر انسان این است که باید هر چه بیشتر بهرهمند شد تا لذت زندگی را درک کرد. این جاست که حرص و طمع، متولد میشود و چنین میپندارد که از این رهگذر، روزی و آسایش بیشتری نصیب وی میگردد. این در حالی است که هر چه انسان، حریصتر شود، به همان اندازه از آرامش دور شده است. شخص حریص، از جهت آرامش روحی و لذّت زندگی، یک «محروم» محسوب میشود. امام صادق(ع) میفرماید: «حریص از دو چیز، محروم میشود و دو چیز، گریبانگیر او میشود: از قناعت محروم میشود، پس به بیآسایشی مبتلا میگردد و از رضایت، محروم میشود، پس به بییقینی مبتلا میگردد.»[xxvii]
قناعت، کلید رضایت اکنون میتوان مفهوم قناعت و تأثیر آن در زندگی را بهتر فهمید. قناعت، کلید رضایت از زندگی است. شخص قانع برای کسب روزی تلاش میکند، ولی به آنچه خدا روزی او کرده، بسنده میکند. از این رو، نه معترض است و نه احساس ناکامی میکند؛ بدین جهت، از زندگی خود احساس رضایت خواهد کرد. تفاوت فرد قانع با فرد حریص ناراضی، در احساس آرامش است که فرد قانع، از آن بهرهمند است و فرد حریص، از آن محروم. نه حرص زدن حریص بر میزان روزی او افزوده است و نه قناعت قانع، روزی کمتری نصیب وی کرده است. پس اگر انسان به آنچه تعیین شده، راضی باشد، از نعمت آرامش نیز برخوردار خواهد شد. پیامبر خدا(ص) میفرماید: «آگاه باشید که برای هر کس، روزیای هست که به ناچار به او میرسد. پس اگر کسی به آن راضی باشد، مایهی برکت او شده و نیازهایش را فرا میگیرد، و کسی که به آن راضی نباشد، مایۀ برکت او نشده و نیازهایش را فرا نمیگیرد.»[xxviii]
از این رو، نیاز انسان به قناعت، بیشتر از نیاز او به حرص و طمع است.[xxix] گواراترین زندگی، از آنِ کسی است که به روزی خدا قانع و از آن راضی باشد.[xxx]
از امام صادق(ع) نقل شده که لقمان به فرزند خود گفت: «به آنچه خدا قسمت تو کرده، قانع باش، تا زندگیات باصفا شود».[xxxi]
کسی که از تقدیر الهی راضی باشد به غنا و بینیازی واقعی دست مییابد؛[xxxii] و لذا کمترین برخورداری از دنیا او را کافی است، و اگر کسی به آنچه که او را بس است راضی نباشد، هیچ چیز در دنیا برای او کافی نیست.[xxxiii] هیچ ثروتی به اندازهی راضی بودن از روزی، احساس فقر و نیازمندی انسان را از میان نمیبرد.[xxxiv]
شخص قانع، هرگز نسبت به آنچه ندارد، محزون نمیشود.[xxxv] لذا به سوی راحتی و آسایش، شتاب کرده،[xxxvi] آن را به چنگ آورده است.[xxxvii]
قناعت و تلاش البته قناعت به معنای تنبلی و بیکاری نیست. قناعت و تلاش، دو مقولهی جدا از یکدیگرند. لذا یکی از آنها دیگری را نفی نمیکند. «تلاش و تنبلی» در یک طبقه قرار میگیرند و «قناعت و حرص» نیز در یک طبقه. انسان در مقام عمل، یا تلاشگر است یا تنبل و در مقام احساس و روحیه، یا قانع است یا حریص. در این که انسان باید تلاش کند، شکّی نیست اما سخن، این است که همراه با حرص باشد یا قناعت؟ امام علی(ع) میفرماید: «روزی را طلب کنید زیرا روزی، برای کسی که آن را طلب کند، تضمین شده است».[xxxviii]
پس برقرار ساختن تساوی بین «قناعت» و «تنبلی»، یک مغالطه است. خداوند، روزی را تضمین کرده ولی انسان نیز وظیفهای دارد. سَدیر میگوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: «وظیفهی انسان در طلب روزی چیست؟» حضرت فرمود: «وقتی در مغازهات را باز کردی و بساط خود را پهن نمودی، آنچه را بر عهدهی توست، انجام دادهای.»[xxxix]
بنابراین، انسان باید تلاش کند تا خداوند، روزی را برساند و البته به آنچه رسید، قانع باشد و حرص نورزد. بُخل، دشمن آسایش زندگی انسانی که دارایی و ثروت را منشأ خوشبختی میداند، از یک سو، به طمع دچار میشود تا مال بیشتری گرد آورد و از سوی دیگر، به بخل روی میآورد تا مال را مدّت بیشتری نزد خود نگه دارد و از تلف شدن آن، جلوگیری کند و بدین وسیله، از زندگی، لذّت بیشتری ببرد؛ اما آنچه اتفاق میافتد چیز دیگری است. شخص بخیل، در حقیقت، رنج و غم و فشار روانی را نزد خود پایدار میگرداند. بخیل، با هدف ثروتمندی بخل میورزد؛ ولی در حقیقت، به سوی فقر میشتابد. امام علی(ع) میفرماید: «در شگفتم از بخیل که به سوی فقر و ناداریای که از آن گریزان است، میشتابد و توانگری و ثروتی را که در پی آن است، از دست میدهد. او در دنیا مانند تهی دستان به سر میبرد و در آخرت، همچون توانگران، حسابرسی میشود.»[xl]
همچنین، بخیل، در اجتماع، چیزی جز مذمّت[xli]، ننگ[xlii]، ناسزا[xliii]، دشمنی[xliv] و خواری[xlv] کسب نمیکند؛ دوستان خود را از دست میدهد[xlvi] و اقوام و خویشاوندان، با او قطع رابطه میکنند.[xlvii] با این وضعیت، آیا میتوان پذیرفت که راه بخل، به وادی آرامش ختم میشود؟ هرگز! بخل، فشار روانی را افزایش میدهد[xlviii] و آسایش را از انسان میگیرد. از این رو پیامبر خدا(ص) میفرماید:
«بخیل، کمتر از هر کسی آسایش دارد».[xlix]
امام صادق(ع) نیز میفرماید: «برای بخیل، آسایشی وجود ندارد».[l]
جالب این که بخیل، مالک دارایی خود نیست در حقیقت، او نگهبان اموال ورثه است. روزیِ انسان همان مقداری است که مصرف میکند و نسبت به آنچه ذخیره میکند، خزانهداری بیش نیست! زحمت «جمع آوری» و مشقّت «فقر» و عذاب «نگهداری»، از آن بخیل است و استفادهی آن، از آنِ دیگران! آیا ارزش آن را دارد؟ امام علی(ع) میفرماید: «بخیل، مال را از خود دریغ میدارد و به اندکی از دنیا بسنده میکند و همهی آن را به وارثانش میبخشد.»[li]
[i] - روانشناسی شادی، ص 13.
[ii] - انسان در جستجوی معنا، ص 4.
[iii] - نساء، آیهی 77.
[iv] - رعد،آیهی 26 و نیز، ر. ک: نهج البلاغه، خطبهی 113؛ غررالحکم، ح 2610.
[v] - میزان الحکمة، ج4، ص 1692، ح 5753.
[vi] - نهج البلاغة، نامۀ 55.
[vii] - میزان الحکمة، ج4، ص 1691، ح 5747.
[viii] - بحارالأنوار، ج 77، ص 188، ح 10.
[ix] - دو چیز، مردم را هلاک کرده است: «ترس از فقر و فخر فروشی» (االخصال، ص 68، ح102).
[x] - تأمین بودن و تضمینی بودن روزی، به بحث کنترل اسنادی نیز مربوط میشود که در آینده از آن سخن خواهیم گفت. ر. ک: بخش سوم / فصل چهارم : «کنترل اسنادی».
[xi] - ذاریات، آیهی 58.
[xii] - هود، آیهی 6.
[xiii] -عنکبوت، آیهی 60.
[xiv] - الکافی، ج 8، ص 22، ح 4.
[xv] - نهج البلاغه، خطبۀ 185.
[xvi] - نهج البلاغه، خطبهی 185.
[xvii] - ذاریات، آیهی 22.
[xviii] - مکارم الأخلاق، ج 2، ص 356، ح 2660.
[xix] - الخصال، ج1، ص 122، ح 114؛ قصص الانبیاء، ص 197، ح 249.
[xx] - کنایه از زنده بودن است.
[xxi] - مسند ابن حنبل، ج 3، ص 469؛ سنن ابن ماجة، ج 2، ص 1349، ح 4165.
[xxii] - غرر الحکم، ح 1849؛ عیون الحکم و المواعظ، ص 438.
[xxiii] - کتاب من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 392، ح 5836.
[xxiv] - تحف العقول، ص 14.