همسایه

سیدحمیدرضا برقعی

همسایه سایه­ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا الیتام داد

وقتی انیس لحظه­ی تنهایی­ام تویی

تنها دلیل این­که من این­جایی­ایم تویی

هر شب دلم قدم به قدم می­کشد مرا

بی­اختیار سمت حرم می­کشد مرا

با شور شهر فاصله دارم کنار تو

احساس وصل می­کند آدم کنار تو

حالی نگفتنی به دلم دست می­دهد

در هر نماز مسجد اعظم کنار تو

تا آسمان خویش مرا با خودت ببر

از آفتاب رد شده شبنم کنار تو

با زمزم نگاه، دمادم هزار شمع

روشن کنند هاجر و مریم کنار تو

در این حریم، سینه زدن چیز دیگری­ست

زیباتر است ماه محرم کنار تو

ما با تو در پناه تو آرام می­شویم

ما در کنار صحن شما تربیت شدیم

داریم افتخار که همشهری­ات شدیم

زیباترین خاطره­هامان نگفتنی است

تصویر سخن خلوت و باران نگفتنی است

باران میان مر مر آیینه دیدنی است

این صحنه در برابر آیینه دیدنی است

مرغ خیال سمت حریمت پریده است

یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است

خوشبخت قوم و طایفه ما مردم قمیم

جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم

اعجاز این ضریح - که همواره بی­حد است

چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است

من روی حرف­های خود اصرار می­کنم

در مثنوی و در غزل اقرار می­کنم

ما در کنار دختر موسی نشسته­ایم

آئینه­ام و محو تماشا نشسته­ایم

این­جا کویر داغ و نمک­زار شور نیست

ما رو به روی پهنه­ی دریا نشسته­ایم

قم سال­هاست با نفسش زنده مانده است

باور کنید پیش مسیحا نشسته­ایم

بوی مدینه می­وزد از شهر ما بیا؟

ما در جوار حضرت زهرا نشسته­ایم

از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان

من هم دلیل حسرت افلاک می­شوم

روزی که زیر پای شما خاک می­شوم