بیم از بیماری !


بیم از بیماری !

ترجمه­: امیر دیوانی

با برخی کسان آشنایم که سراسر عمرشان را در حالت بیم از  مریض شدن سپری ساخته­اند و هر جا  مطلبی پیرامون بیماری بخوانند و یا بشنوند، همه­ی نشانه­هایش را در وجود خود     می­یابند.

مردی را می­شناسم که پسرش دردانش­کده­ی پزشکی درس می­خواند. او در سال سوم بود که پدرش بازنشسته شد و چون خانه­نشین گردیده بود، شروع کرد به مطالعه­ی کتاب­های درسی پسرش، که طبعاً راجع به انواع امراض بود.  یک ماه بیش­تر طول نکشید که همه­ی آثار و علائم (کاملاً مشخص) ده­ها بیماری علاج ناپذیر را برای خود تشخیص داد و در این مورد به قدری پیش رفت که کم مانده بود واقعاً بستری گردد. روان­شناسان چنین افراد را «خود بیمار انگار» یا «هیپو کندریاک» می­نامند.

آنان به محض این­که بر اثر توهم، به نشانه­های بیماری خاصی پی بردند، روحیه­ی خود را از کف می­دهند و در نتیجه  مقهور اندیشه و توهمات­شان می­گردند و این وضع به تسلسل وار ادامه پیدا می­کند که احتمالاً آدمی را کلاً از پای درمی­آورد حتی در بین این گروه عده­ای را می­توان یافت که درکمال ناامیدی می­گویند:

«نمی­میرم تا راحت شوم!» آنان غالباً خویشاوندان، دوستان و یاران­شان را می­بینند که اندوه عزیز از دست رفته­ی خویش را به دل دارند و اشک­بارند.

«هیپوکندریاک­»ها به کسانی می­گویند که شدیداً محتاج مهر و محبت هستند و این توهم  در مغزشان ایجاد شده است که موجوداتی مطروداند. حتی در ایشان می­شود به گونه­ای احساس «سربار دیگران بودن» را هم دریافت و احتمالاً از همین روست که جان باختن را تنها راه نجات دیگران می­دانند. این افراد  مدام از وضع مزاجی­شان نگران هستند. این تشویش به خاطر ابتلا به بیماری خاصی نیست بلکه بعضی­ها صرفاً از دچار شدن به مرضی مخصوص، هراسانند. برای اینان، نام ویژه­ای در نظر گرفته شده است و اکثریت قریب به اتفاق مبتلایان به جزء این گروه هستند.

عوامل بیم از بیماری

همان­گونه که یادآوری شد، اکثریت با افرادی است که از ابتلاء به بیماری خاصی در وحشت­اند و انتخاب این مرض، به عوامل گوناگونی بستگی دارد. به طور مثال، کسانی که در چاپ­خانه سرگرم کارند،  دچار توهم مسمومیت از سرب می­شوند؛ کارگران کارخانه­ی سیمان، ولو این­که واکسن «ب، ث، ژ» زده باشند و به آن­ها اطمینان داده شود که در برابر بیماری سل به کلی مصونیت یافته­اند، دچار ترس ابتلاء بدین مرض می­شوند. از همین رو، اگر کار کسی مربوط به عمل­کرد یکی از حواس پنج­گانه، مانند: بویایی، چشایی، بینایی و باشد، بیم او از  دچار شدن همان عضو به بیماری، بیش­تر خواهد شد.

یکی دیگر از عوامل مؤثر در بروز «توهم مرض»، علاج ناپذیری آن بیماری است. سال­ها قبل، هرکس احساس کسالت می­کرد، اظهار می­داشت: «می­ترسم دچار سل شده باشم!» سپس نوبت به روماتیسم رسید و اکنون اعصاب­شان ضعیف شده و قلب­شان خوب کار نمی­کند و هرگونه احساس ناراحتی در اندام­های­شان را به سرطان نسبت می­دهند. این حس، زمانی تشدید       می­شود که  نزدیکان­شان به یکی از این امراض گرفتار شوند؛ هیچ بعید نیست که شما هم در ردیف مبتلایان به وحشت از بیماری باشید. در این صورت نخستین توصیه­ی ما به شما این است که  نزد متخصصی بشتابید تا دست کم از تندرستی کامل­تان مطمئن شوید. متأسفانه پاره­ای از مبتلایان به هراس از مرض، به هیچ وجه اطمینان خاطر نمی­یابند ولو این­که چند پزشک، سلامت کامل­شان را طی قطع­نامه­ای تأیید کنند. آنان براین باورند که احتمالاً پزشکان نمی­توانند بیماری وی را به درستی تشخیص دهند یا این­که مرضش به اندازه­ای شدید است که طبیبان بهتر دانسته­اند حقیقت را از او مخفی سازند. وضعیت روای اینان چنان است که گویی «نیازمند» تصور ناگوارترین حالت برای تندرستی­شان هستند و از پروردگار، مرگ فوری را آرزو دارند.

 

ترس از مراجعه به پزشک بانویی را می­شناسم که سالیان سال از بیم ابتلاء به سرطان رنج   می­برد و حاضر هم نبود نزد پزشک برود؛ تا این­که دوستانش با اصرار او را راضی­ کردند به پزشک متخصص رجوع کند. با آزمایش­های صورت گرفته مشخص شد که هیچ­گونه نشانه­ای از این مرض در وی مشهود نیست؛ ولی او نه تنها این نظر را نپذیرفت بلکه معاینه­های بعدی و اظهار نظر جمعی از پزشکان متخصص حلق، گلو، دهان و . . . نتوانست قانع­اش کند که سرطان  ندارد. عجیب این­جاست که چند سال بعد، واقعاً بدین بیماری دچار شد و همین امر بهانه­ای بسیار خوبی شد  برای عده­ای که بگویند:  «متوجه شدید که حق با او بود و به راستی بدین بیماری مبتلا شده بود. اما پزشکان درنیافتند!»

 حقیقت امر این است که در آن سال­ها هیچ گونه نشانه­ی بالینی بیماری سرطان در این زن مشاهده نمی­شد و در نتیجه این پرسش پیش می­آید که، چه عاملی سبب شد که او گمان کند سرطان دارد؟

چنان­چه بخواهیم موضوع را از دیدگاه روان­شناسی بررسی کنیم، باید بگوییم که به احتمال زیاد، این خانم در ضمیر ناخودآگاهش تمایلی به ابتلاء به مرض یاد شده، داشته است که متأسفانه به دلیل عدم مراجعه به روان­پزشک، سرانجام بر اثر تلقین و بیم از بیماری، موضوع به حقیقت پیوسته است.

نظیر این حالت را درکتاب «اعصاب و درمان آن­ها » که دکتر »ادوارد پارکر» به نگارش درآورده است، می­توان مشاهده کرد. در کتاب مزبور، شرح حال زنی نگاشته شده که دچار ترس از ابتلا به سرطان بوده و ریشه­ی این هراس را در دوران خردسالی­اش می­یابند طی این مطالعه آشکار می­گرددکه او کودک بی­کس و کاری بوده که عقده­ی کم­بود محبت داشته است و متوجه شده بود که هر کس سرطان می­گیرد، تمام عطوفت­ها ، مهربانی­ها و دل­سوزی­ها به طرفش جلب می­شود، بنابراین در ضمیر ناخود آگاه آرزوی ابتلا به سرطان داشته تا مورد مهرورزی و توجه قرار گیرد! همین نیاز ناخودآگاه، ریشه­ی ترس از سرطان به حساب می­آید.

ممکن است احساس گناه هم سبب پیدایی وحشت از مرض باشد.

چاره چیست؟

چنان­چه شما در زمره­ی این گونه افراد هستید یعنی از مبتلا بودن به بیماری خاصی در رنج و عذاب به سر می­برید، پیش از هر اقدامی به پزشک­تان مراجعه کرده، نظر وی را جویا شوید. هیچ بعید نیست که شما بدین عمل مبادرت ورزیده  حتی به متخصص مربوطه نیز رجوع کرده باشید و باز بیم­تان مرتفع نشده باشد و این­جاست که می­خواهید بدانید چه باید کنید؟

1. از طریق تلقین به نفس این حقیقت را به خویش بقبولانید که اگر پزشک علامتی  از ابتلای­تان به مرضی، که از آن می­ترسید، نیافته است، در حقیقت  آن بیماری در وجود شما نیس.

2. با این وجود امکان دارد وحشت هم­چنان وجودتان را فرا گرفته باشد، در این صورت، در نهادتان یک نیاز روانی هست که ظاهراً ترس مذکور آن نیاز را برآورده می­سازد.

3. این نیاز چیست؟ ممکن است هیجان باشد. فکر نمی­کنید این گونه باشد؟ به یاد داشته باشیم که بیم و وحشت همواره شور و هیجان به همراه دارد. مگر غیر از این است که برخی عاشق فیلم­های دهشتناک­اند و از تماشای چنین فیلم­هایی شدیداً تهییج       می­گردند؟

4. احتمال دارد شاید نیازی که در ضمیر ناخودآگاه تان هست، از راه ترس و «توهم»  ارضا می­شود. در این حالت تأمین نیاز مورد بحث برای­تان جنبه­ی حیاتی دارد و این نیاز در بیش­تر موارد احتیاج  دارد به: مورد توجه واقع شدن ، محبت دیدن، هم­دردی شنیدن، تنبیه شدن، - برای کار خلاف و یا گریز از زیربار مسئولیتی است که خیال می­کنید به ناحق، و ناروا به عهده­ی شما محول شده است -.  به هر جهت به شما توصیه می­کنیم که احساسات و پندارهای درونی خویش را صادقانه و عمیقانه مورد بررسی و تحلیل قرار دهید؛ آن­گاه به احتمال زیاد، به انگیزه­ی نهایی این ترس و توهم پی می­برید. به دیگر سخن، امکان دارد دریابید که این هراس، نوعی آرزو و تمایل و تغییر شکل داده شده است. در صورتی که تا این مرحله پیش بروید، آن وقت می­توانید اطمینان یابید که از پس حل مشکل­تان برمی­آیید؛ به این معنی که متوجه می­شوید از چه رو چنین نیاز و احساسی در شما پدیدار شده است  آن وقت این امکان برای­تان ایجاد می­گردد که در مورد راه­های تأمین نیاز یاد شده اندیشه کنید و شیوه­هایی به مراتب مطلوب­تر از «تمارض» کردن برای برآورد آن بیابید.