شعر


آزادگی

مغز چون کامل شود، از پوست گردد بی­نیاز

از دو عالم، خاطر آزاد مردان فارغ است

صائب تبریزی

رتبه­ی آزادگی بنگر، که نخل میوه­دار

از حجاب سرو، نتوانست سر بالا کند

صائب تبریزی

نگیرد دامن سیل سبک­رو، هر خس و خاری

دل آزاده، مغلوب غم دنیا نمی­گردد

صائب تبریزی

جامعه­ی آزادی آسان نیست بر خود دوختن

سرو را زین آرزو، در جمله اعضا سوزن است

بیدل دهلوی

 

آرزو

آرزوی خام، مردم را به دوزخ می­برد

عودهای خام را، در کار مجمر کرده­اند[i]

صائب تبریزی

خار خار آرزو، در جان هر کس ریشه کرد

زود چون خاشاک، خواهد خرج آتش­خانه شد

صائب تبریزی

اَمَل[ii] سست است از نیرنگ این چرخ کهن، یک­سان

خیالی چند می­ریسد، زن پیری به تاریکی

بیدل دهلوی

«بیدل» از این مزرع[iii] آن­چه در نظر آمد

دانه اَمَل بود و آسیا، کفِ افسوس

بیدل علوی

 

 



[i] چوب­های ناقص را در آتش­دان می­افکنند.

[ii] آرزو.

[iii] کشتگاه.