محمدکاظم کاظمی(شاعر افغاتستانی)

کوه، پابند گرانجانی است

آسمان در نابسامانی است

ریشه­ی نامردمی زنده است

زیر یک برف زمستانی است

فتنه را گفتید خوابیده؟

فتنه بیدار است، پنهانی است

هر که را شغلی است در عالم

شغل بعضی­ها مسلمانی است

از جوان­مردان دوران­اند

کارهاشان «افتد و دانی» است

عید آن مردم به غارت رفت

چشم این مردم به قربانی است

داغ آن مردم به دل­ها بود

داغ این مردم به پیشانی است

کِشت اگر این گونه خواهد بود،

حیف آن ابری که بارانی است

یک نفر امروز عاشق شد

کوچه­مان امشب چراغانی است ...

*

شعر روی دست شاعر مُرد

درد از آن­سانی که می­دانی است

صحبت از قطع درختان بود

ابلهان گفتند؛ «عرفانی است»

لاجرم اصلاح ما مردم

کار استادان سلمانی است

لب فرو بستن در این ایام

اولین شرط سخن­دانی است

*

یک نفر در زیر باران مُرد

کوچه اما غرق مهمانی است

شهریور 1370