عرفان بودایی، مسیحی و اسلام
به تازگی کتابهای معنوی به بازار آمده است (همچون کتابهای نویسنده «پائولو کوئیلو» و کتابهای گروه «اک» که وقتی انسان آنها را میخواند، چنان بر او تأثیر میگذارد که میپندارد نماز و روزهی او تنها ادای سنت و پیروی از جمع است) ! این کتابها طرفدار زیادی دارد و به چندین زبان ترجمه شده است. از طرفی من جوانی هستم که در این نسل و این دوره زندگی میکنم، چطور ممکن است بی تفاوت از کنار آنها بگذرم؟
با توجه به مباحث ذیل، امید است حقیقت امر برای شما روشن گردد:
1. اهمیت انسان شناسی
یکی از اساسیترین پرسشهای بشر، شناخت مبدأ، معاد و خویشتن خویش است. انسانها همیشه در پی این بودهاند که کیستند؟ از کجا آمدهاند؟ چه شدهاند؟ به کجا میروند؟ و به کدام سو نظر دارند و ...
جملهی معروف «خودت را بشناس» که از سقراط نقل شده و با تعابیر دیگر، در اندیشههای قبل از سقراط نیز وجود داشته، بیانگر این مسئله است که آدمی نسبت به حقیقت وجودی خود، بی اعتنا نبوده است.
از مکاتب و مذاهب هند گرفته، تا فلسفهی یونان و روم و عرفان مسیحی و اسلامی؛ از تفکرات اندیشمندان قرون وسطای مسیحی گرفته، تا اندیشههای اسلامی؛ از رنسانس گرفته، تا عصر حاضر و ... همواره شناسایی انسان و توجه به ابعاد وجودی وی مورد نظر بوده است.
مکاتب و مذاهب گوناگون کوشیدهاند تا با تحلیل چیستی انسان و مبدأ و غایت او، به این پرسشها پاسخ دهند. این گرایشهای گوناگون فکری سعی کردهاند بر اساس مبانی متفاوت، مبدأ و حقیقت انسان را تبیین و براساس آن، انسان آرمانی و انسان کامل را تفسیر کنند. به بیان دیگر، با تشریح ابعاد وجودی انسان، در پی حل این مسئله بودهاند که انسان چه هدفی را باید در حیات خود در نظر بگیرد، تا به کمال وجودی خویش نائل شود؟! از آنجا که در این باب، مبانی و مبادی مختلف است، روشهای نیل به کمال مطلق نیز متفاوت مطرح شده است.
2. راه وصول
چنانکه گفته شد: برای پاسخ به پرسشهای اساسی در انسانشناسی و به خصوص غایت انسان و راه وصول به آن، مکاتب گوناگونی ارائه شده است که تفصیل آن در این مختصر نمیگنجد و تنها به چند مورد مرتبط با این بحث، اشاره میشود:
2-1 بودیسم: این آیین – که یکی از کهنترین آیینهای هندی است- معتقد است که آزادی و نجات انسان، برای رسیدن به غایت خویش، فقط از راه خویشتنشناسی تحقق میپذیرد. وصول به غایت و حیات حقیقی انسان، با انجام دادن مراسم قشری عبادی و ریاضتهای طاقتفرسا، حاصل نمیشود؛ بلکه فقط با کشف و شهود میتوان به واقعیت مطلق نائل آمد.[1]
2-2 دین جین: این کیش که بسیار دیرینه و همزمان با پیدایش آیین بوداست معتقد است که آزادی به وسیلهی معرفت به دست میآید. روش معنوی برای رسیدن به این آزادی، نوعی «یوگا» تعبیر میشود که عبارت است از: الف. معرفت درست، ب. ایمان به کتب مقدس جین، ج. طرز رفتار درست یا امساک از گناه.[2]
در «بهاگاوات گیتا» (یکی از آثار مذهبی هندوان) راه رستگاری به سه طریق بیان شده است: الف. معرفت و فرزانگی، ب.کردار (انجام تکالیف و بی نیاز ساختن خود از نتایج آن)، ج. عشق و جذبهی عرفانی و پیوند عابد و معبود.[3]
«یوگا» راه اشراق و عرفان است، نه طریق عقدهگشایی و تلطیف غرایز نفسانی. هشت مرحلهی یوگا، درحیطهی اخلاق میگنجد، نه در افعال عبادی و احکام شرعی. به بیان دیگر، آیین عملی به طریق سیر و سلوک است.[4]
«جینیسم» و «بودیسم» با سلوک اخلاقی و ریاضتهای ویژه، میکوشد انسان را در گرایش به جهان درون و فرو رفتن در اعماق بحر وجود و استخراج گوهر هستی، مدد رساند. گوهری که در کنه راز هستی، زیر پردهی دل و در پیچ و خم اندیشههای لرزان، مکتوم است.
راه و روش گروه «اک» یا «اکنکار» نیز ریشه در نوعی نگاه بودیستی به حقیقت انسان و غایت او دارد. برخی از کتابهای این گروه مدتی است که در کشور ما ترجمه و منتشر شده است. آثار پال توئیچل، فیل موری متیسو، هارولد کلمپ و ... بیانگر دیدگاههای این گروه در ابعاد گوناگون است. راه و روش «اک» به انسان نشان میدهد که چگونه با آزاد ساختن قابلیتهای درونی خود و شناخت تندرستی، به موفقیت نائل شده، بتواند سفر روحی را آغاز کند؛ در نتیجه، تعالی روح، او را به سوی درک خداوند رهنمون شود. این گروه با اتخاذ دیدگاههای بودیسم، چندان وقعی به احکام عبادی نمینهد و راه نجات را تنها در ریاضتهای جسمی و روحی میداند.
2-3 عرفان مسیحی: دینی که حضرت عیسی مسیح(ع) در آغاز ظهور آورد، علاوه بر آموزههای اعتقادی دربارهی خداوند، انسان و طبیعت، آموزههایی در باب اخلاق و احکام عبادی نیز داشت. وی بر عمل به احکام گستردهی آیین یهود، تأکید کرد[5].
طبق تعالیم او احکام فقهی، بدون روح اخلاقی حاکم بر آن، کمبودی جبران ناپذیر است؛ از این رو، حضرت عیسی (ع) با فرقههای گوناگون یهود – که هر یک آیین موسی(ع) را به شکلی خاص تفسیر کرده و خود را به حق میدانستند – به مخالفت برخاست و با صحه گذاشتن بر سنت یهودی، این نکتهی ژرف را خاطرنشان ساخت که دین، تنها اعمال ظاهری بدون باطن نیست؛ بلکه شریعت باید با نیت پاک پیوند خورده و عمل مطابق با اندیشهی درون باشد ولی نباید اصل شریعت را نادیده گرفت[6].
متأسفانه تعالیم نخستین حضرت عیسی(ع) تغییرات زیادی یافت که از آن جمله، نادیده انگاشتن شریعت بود. «پولس» - ملقب به دومین مؤسس مسیحیت [7]- با طرح اصل آزادی درون و حریت روح، به نفی شریعت پرداخت. به اعتقاد او، حقیقت مسیح، در باطن مرد مؤمن تجلی میکند و او را به سر منزل صواب و رستگاری رهبری میکند؛ از این رو، ضرورت ندارد که همواره به دستورهای رسمی و قوانین دینی رجوع شود.[8]
پس از این، در مسیحیت، عدالت تنها با ایمان به مسیح حاصل میشد، نه با عمل به شریعت: «اما چون یافتیم که هیچ کس با اعمال شریعت عادل شمرده نمیشود؛ بلکه با ایمان به عیسی مسیح میتوان به این مقام رسید، ما هم به عیسی ایمان آوردیم تا از ایمان به مسیح – و نه از عمل به شریعت – عادل شمرده شویم؛ زیرا که از اعمال شریعت، هیچ بشری عادل شمرده نخواهد شد!!»[9]
کلمات و سخنان و نامههای پولس یکی از مستندات عرفان مسیحی است.[10]
هر چند برخی از شاخههای عرفان مسیحی به برخی از احکام شریعت توجه دارند[11]ولی اعتنای چندانی به شریعت نمینهند، به خصوص با انحرافی که توسط «پولس» پس از مسیح، در این دین وارد شد.
برخی از رسالهها و نگاشتههای «پائولو کوئیلو» که نوعاً به صورت رمان تدوین یافته است، ریشه دراین نوع عرفان مسیحی دارد که برای شریعت در وصول به حقیقت، مقام و منزلتی قائل نیست.
2-4. عرفان اسلامی: عرفان اسلامی- که ریشه در آیات قرآن و سنت نبوی و علوی دارد – شریعت، طریقت و حقیقت را از هم جدا نمیکند. «شریعت»، مجموعهی مقررات و احکام اسلامی است که در قرآن و روایات آمده و فقیهان این احکام را از منابع استخراج میکنند.
عارفان راستین مسلمان، معتقدند: احکام شریعت بر مصالح حقیقی مبتنی است و عمل به آنها – به شرایط آن – انسان را به سعادت و کمال میرساند؛ بنابراین، راه رسیدن به کمالات و حقایق، عبادت و عمل به شریعت است. از سوی دیگر، از آنجا که این کمالات لازمهی عمل به احکام است، عمل به شریعت در آغاز راه یا در طول مسیر، شرط رسیدن به کمالات است.
عارفانی چون محی الدین ابن عربی – پایهگذار عرفان نظری – اعتنا به علوم حقیقت را مشروط به عدم رد آن از ناحیهی شریعت دانسته، آن را چون جسمی ملازم و همراه حقیقت میدانند.[12]
جنید بغدادی (م297ق) – یکی از پیشگامان تصوف اسلامی – میگوید: «همهی راهها به بن بست میرسد، مگر راهی که به دنبال رسول خدا(ص) باشد. پس هر که حافظ قرآن و کاتب حدیث نباشد، پیروی از وی در این کار روا نیست؛ چون عمل و مذهب، در قید کتاب و سنت است».[13] بیشتر عارفان اسلامی، معتقدند: که عارف حتی در حالت «فنا» و رسیدن به حقیقت، باید به تکالیف خویش عمل کند و خداوند عارف را در این مسئله کمک میکند.[14]
علامه طباطبایی – از سرآمدان عرفان نظری و عملی در قرن معاصر – در کتاب «رساله الولایه» می فرماید: «واجب و محرّمات شریعت، احکام عمومی برای همهی طبقات است» وی معقتد است افراد هر چه به خداوند، تقرب بیشتری داشته باشند، تکالیفشان سنگینتر است.[15]
اما «طریقت» عبارت است از: اخلاق یا باطن احکام؛ و شریعت و حقیقت نیز بیانگر احوالی است که برای سالک رخ میدهد که بالاترین آن، حالت «فنا» در حضرت حق است.[16]
سه سلوک راستین
حال این پرسش مطرح میشود که از آن سه راه، کدام راه صحیح است؟ به اعتقاد ما، سلوک راستین، راهی است که خداوند متعال و دین آسمانی، به انسان ارزانی میدارد. دین الهی، شریعت را راه ورود به سیر و سلوک حقیقی و بازگشت به خویشتن انسانی میداند. دقت در امور ذیل، حکایتگر حقانیت این مدعا است.
3-1 نیاز انسان به وحی: حقیقت انسان، کتابی است نیازمند شرح زیرا تا ابعاد وجودی وی به طور کامل شناخته نشده و مبدأ، جایگاه فعلی و مقصدش تبیین نشود، نمیتوان سلوک و راه مشخصی برای وصول به مقصد تبیین کرد.
شارح این کتاب، کسی جز مصنف آن – آفریدگار هستی – نمیتواند باشد؛ زیرا خالق و نویسندهی این کتاب، حضرت حق است و او تنها کسی است که از ماهیت، مبدأ و غایت آدمی آگاه است و فقط اوست که بهترین راه و برترین سلوک را – که با سنن و قوانین حاکم بر عالم هماهنگ است - میداند.
از منظر قرآن، این وحی است که فطرت خوابیدهی ما را بیدار ساخته، روح مستعد ما را به فعلیتهای والا سوق میدهد. قرآن کریم- آخرین کتاب و پیام الهی - کاملترین کتاب هدایت و عالیترین دستور «سیرالی الله» است: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین»[17] و یا« هدی و رحمه و بشری للمسلمین»[18] قرآن عین هدایت است، نه دارای هدایت؛ یعنی، هم در ذات و گوهر وجودی خود هدایت است و هم هدایتگر دیگران است[19]. قرآن کریم، کتاب نوری است که انسان را از «ظلمتها» بیرون میآورد و به «نور خود» هدایت میکند.[20]
خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان «تبیان» همه چیز به انسانها شناسانده، میفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی».[21]
هر چیزی که در تأمین سعادت انسانها مؤثر است، در این کتاب الهی بیان شده و اگر انجام کاری سبب سعادت بشر یا ارتکاب عملی، موجب شقاوت او است، به صورت دستوری بایسته در آن آمده است. همهی معارف، اخلاق و اعمال الهی و انسانی – به تفصیل یا به اختصار – در قرآن مجید به طور روشن بیان شده است.[22]
«اهدنا» گفتی «صراط مستقیم» دست تو بگرفت و بردت تا «نعیم»
نار بودی نور گشتی ای عزیز! غور بودی گشتی انگور و مویز
اختری بودی شدی تو آفتاب شاد باش «الله اعلم بالصواب»[23]
قرآن کریم، اصول فراگیر معارف دینی را مطرح فرموده است. جزئیات آن – بر اساس دستور خدای سبحان – باید از رسول اکرم(ص) گرفته شود خداوند میفرماید: «و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا؛[24]
آنچه را که رسول گرامی برای شما میآورد بگیرید و از آنچه شما را از آن برحذر می دارد پرهیز کنید» و نیز: «لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولاً من انفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه؛[25] خداوند بر اهل ایمان منت نهاد که رسولی را از خود آنان در میانشان برانگیخت که برای آنان آیات خدا را تلاوت کند و نفوس آنان را تزکیه سازد و به آنها احکام کتاب، شریعت و حقایق را بیاموزد».
براساس روایات متقن، پس از رسول گرامی اسلام – که معلم اول در این باب است – حضرت علی(ع) معلم دوم این رسالت است و پس از او، اولاد طاهرینش با درک اعماق قرآن و استخراج جزئیات از کلیات، راههای سعادت بشر را برای آنها تبیین میکنند.[26]
3-2 راههای وصول: اولین گام در سلوک الیالله و بازگشت به حقیقت خویشتن از منظر قرآن و سنت، کنار زدن حجابهای ظلمانی و خروج از آن است. حجاب ظلمانی، خصوصیت و رنگی است که بر روح انسان عارض میگردد و روح را به سوی غیر خدای متعال سوق میدهد.[27]
هر یک از حجابهای ظلمانی، دارای واقعیت ویژهای در روح انسان است؛ از این رو، مجاهدتهای علمی و عملی لازم برای خروج از آنها تلاش ویژهای است که در نظام خلقت تعیین شده است. این مجاهدتها، در حقیقت راههای تکوینی خروج از این حجابها است و نمیشود تکوین را عوض کرد.
قرآن کریم، دین حنیف اسلام را، راهی فطری، تکوینی و غیر قابل تبدیل و تغییر برای این مهم تلقی میکند: «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدین القیم و لکن اکثر الناس لا یعلمون؛»[28]
حضرت حق، راه ارائه شده از سوی دین حنیف اسلام را محکمترین راهی میداند که باید به آن چنگ زد.[29]
صراط مستقیم راهی است که خداوند متعال به آن توصیه فرموده و آن را راه پرهیزگاری و رسیدن به مقصود دانسته است.[30]
زیاد بودهاند کسانی که از پیروان قرآن و اسلام به شمار میرفتهاند و قدم در طریق سلوک گذاشتهاند ولی به سبب عدم تعبد کامل به قرآن و اسلام، به لغزشها و گمراهی افتادهاند کم نبودهاند افرادی که با عدم تبعیت صحیح از اسلام، القائات شیطانی را حق پنداشته و حق و باطل را به هم آمیختهاند.[31] به هر روی، مجاهدتی خاص است و میتواند انسان را نجات بخشد که تکوینی و مطابق فطرت آدمی باشد و از طریق وحی به انسانها ابلاغ شده باشد.
3-3 ضرورت آگاهی از راه: سالک «الی الله»، باید آنچه را از جانب خدای متعال ابلاغ گردیده، یاد بگیرد و طریق الی الله را به نحو صحیح و جامع و به همان صورت که از جانب خدای متعال ارائه شده است بشناسد. امام باقر(ع) میفرماید: «الکمال، کل الکمال التفقه فی الدین؛ کمال یک انسان و نهایت کمال او علم و بصیرت و تفقه دردین است.»[32]
گفتنی است که فرد تا عالم به مصالح و مفاسد خود و دانا به موازین و راههای رساننده به حق نباشد ، موفق نخواهد شد، بلکه چه بسا در یک مسیر انحرافی پیش برود. تحصیل اینها، فرع بر علم تام به مضامین قرآن کریم و اخبار وارده – که در واقع ترجمان حقیقی وحیاند- است[33].
مرتبهی اولِ «مراقبه»، عمل به واجبات و ترک محرمات است. عارفان بزرگ اسلامی – به خصوص شیعی – با استفاده از آیات و روایات، مرتبهی اول مراقبه را – که مدخل ورودی برای نجات و رسیدن به حقیقت اصلی خویش و فنا در حضرت حق است – عمل به واجبات و ترک محرمات میدانند. سالک باید واجبها و حرامها را به خوبی یاد بگیرد و در مقام عمل، ملتزم به همهی واجبات و اجتناب کامل از همهی محرمات باشد. بدون مراعات واجب و حرام، هیچ سالکی در سلوک راستین خویش موفق نخواهد شد؛ زیرا خداوند میفرماید: «انما یتقبل الله من المتقین[34]؛ حقیقت جز این نیست که خدای متعال عمل را از صاحبان تقوا قبول میکند» امام صادق(ع) در بارهی تقوا میفرماید: «ان لا یفقدک الله حیث امرک و لا یراک حیث نهاک؛[35] تقوا عبارت از آن است که خدا تو را آنجا که امر فرموده، غایب نیابد و آنجا که نهی فرموده تو را نبیند».
در حرکت انسان به سوی خداوند متعال، براساس قوانین تکوینی و نظام سلوک، بعضی از اعمال ضرورت دارد و باید انجام بگیرد که همان «واجبها» است و از بعضی اعمال نیز اجتناب و کنارهگیری ضرورت دارد و باید از آنها اجتناب کامل شود که همان «حرامها» است.[36]
براساس آیات و روایات، باید انوار الهی در قلب سالک بتابد، تا مددکار او و سلوک راستینش بوده، به حقیقت خویش واصل گرداند.[37]
عمل به واجبات و ترک محرمات – به صورت صحیح و کامل – موجب میشود «قلب» پاکیزگی و جلای اصلی خویش را به دست آورده، آمادهی گرفتن انوار الهی شود اگر این افعال چنان باشد که خداوند خواسته است، فیض از مبدأ الهی طبیعی خواهد بود. به همین جهت است که بیشتر ترغیب به دستورهای شرعی میشود، نه به حصول نور الهی؛ زیرا افعالِ عبادی است که سبب وصول به مبدأ و گرفتن فیض میشود.
طبیبی که دارویی را میستاید و مصرف آن را به بیمار توصیه میکند؛ به دلیل اثر شفا دهندهی دارو است؛ نه خود دارو.
عمل به واجبات و ترک محرمات نیز چون دارو، علاجگر بیماری دل است که با مصرف آن انوار الهی از مبدأ اعلی بر انسان نازل میگردد و او را در پیمودن راه کمک میکند[38].
امام صادق (ع) میفرماید : «قال الله تبارک و تعالی: ما تحبب الی باحب مما افترضته علیه؛[39] خدای متعال فرمود: بندهی من با چیزی محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام، محبت مرا به خود جلب نمیکند.»
شاید به همین دلیل است که پیشوایان معصوم(ع) فرمودهاند: اگر کسی نماز قضا داشته باشد نباید به نافله بپردازد و با داشتن روزهی قضا، روزهی مستحبی مکروه است. هر امری که خدای متعال واجب فرموده، در نشئهی عبودی و حیات واقعی انسان، نزد پروردگار ضرورت دارد.
احکام الهی، دارای ظاهر و باطن است. باطن و حقیقت آن، با ظاهر آن تحقق مییابد و ظاهر آن نیز، حامل باطن و حقیقت آن است. از این رو انسانها به بهانهی توجه به باطن، نمیتوانند از ظاهر احکام و مناسک دینی صرفنظر کنند؛ زیرا باطن دین، بدون ظاهر آن، هرگز حاصل نخواهد شد. از سوی دیگر، نباید تمسک به ظاهر دین، به روزمرگی و رسوم بی روح اجتماعی و چشم پوشی از حقیقت و باطن دین بینجامد.
بر همین اساس است که حتی عارفان واصل، به احکام شرعی تعبد شدید داشتند و اگر مجتهد نبودند با دقت تمام احکام فقهی را با تقلید از دیگران، انجام میدادند.
عارف بزرگ معاصر، جناب سید هاشم حداد از جملهی این بزرگواران بود.[40]
مطلق آن آواز، خود از شه بود گرچه از حلقوم عبدالله بود
گفت او را : من زبان و چشم تو من حواس و من رضا و خشم تو
رو که بی یسمع و بی یصبر تویی سر تویی چه جای، صاحبسر تویی
چون شدی من، «کان الله» از ولد من تو را باشم که «کان الله له»
گه تویی گویم تو را گاهی منم هر چه گویم آفتاب روشنم[41]
نمازه و روزه: در میان فرایض، نمازه و روزه دارای جایگاه ویژهای است با ذکر دو روایت سخن خود را به پایان میبریم:
«معاویه بن وهب» در بارهی برترین و محبوبترین عمل عبادی که موجب تقرب نزد پروردگار باشد، سؤال کرد. امام صادق(ع) فرمود: «ما اعلم شیئاً بعد المعرفه افضل من هذه الصلاه، الا تری ان العبد الصالح عیسی بن مریم قال: و اوصانی بالصلاه و الزکاه مادمت حیاه؛ پس از معرفت و شناخت، هیچ عمل عبادی را برتر از نماز نمیدانم مگر ندیدی که عبدصالح خداوند عیسی بن مریم، فرمود: ... و [خداوند مرا] تا زندهام به نماز و زکات سفارش کرده است.»[42]
رسول خدا(ص) میفرماید: «قال الله تبارک و تعالی: الصوم لی و انا اجزی به؛ خداوند تبارک و تعالی فرمود: روزه، مال من است و من جزای روزه را میدهم[یا من جزای روزهی او هستم]».[43]
سی روز در این دریا، پا سر کنی و سر، پا تا در رسی ای مولا! اندر گهر روزه
شیطان همه تدبیرش وآن حیله و تزویرش بشکست همه تیرش، پیش سپر روزه
روزه کر و فر خود، خوشتر ز تو برگوید بر بند درِ گفتن، بگشای درِ روزه[44]
[1] . ادیان و مکتبهای فلسفی هند، ص120 -167.
[2] . همان، ص 209 -183.
[3] .همان، ص327.
[4] . همان، ج2، ص625-724.
[5] . متی، 5/19.
[6] . نگا: مسیحیت و فرهنگ در غرب، فصل اول.
[7] . تاریخ جامع ادیان، ص613.
[8] . همان ، ص616.
[9] . رسالهی پولس به غلاطیان، 2 : 16 و رسالهی پولس به رومیان، 13:5، 14، 20.
[10] . کلام مسیحی، ص140.
[11] . همان، ص139-152.
[12] . رسائل، ص233 -234؛ کتاب التراجم، ص284.
[13] . عرفان نظری، ص373.
[14] . الرساله القشیریه، ص19 و 142؛التعرف لمذهب اهل التصوف، ص156.
[15] . ولایت نامه، ص46 -47.
[16] . اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی سعید، ص352.
17.بقره، آیهی 2.
[24] . حشر، آیهی 7.
[25] . آل عمران، آیهی164.
[28] . روم، آیهی 30.
[29] . لقمان، آیهی 22.
[30] . انعام، آیهی 153.
[31] . مقالات، ج1، ص74-78.
[32] . اصول کافی، ج1، باب صفه العلم، ح 4.
[33] . شرح مقدمهی قیصری، ص47-48.
[34] . مائده، آیهی 7.
[35] . شرح اصول کافی، مولی محمد صالح مازندرانی، ج1، ص118.
[36] . مقالات، ج3، ص73- 80.
[37] . مقالات، ج1، ص101- 128.
[38] . عرفان و عارف نمایان، ص86.
[39] . اصول کافی، ج 2، کتاب الایمان و الکفر، باب اداء الفرائض.
[40] . نگا: روح مجرد، ص76-79، 110-114، 130-13.
[41] . مثنوی معنوی، دفتر ا، ابیات 1936-1940.
[42] . اصول کافی، ج3، ص264.
[43] . میزان الحکمه، ج5، ص465، ح10610.
[44] . کلیات شمس تبریزی، شعر 2307.