نگاهی نو به زندگی و شخصیت پیامبرص قسمت سوم

نویسنده


میوه

خیار را با نمک و خرما میل می­کرد.

محبوب­ترین میوه­ها برایش میوه­های آب­دار همانند خربزه و انگور بود.

خربزه را با نان و شکر و بسیاری اوقات با خرما می­خورد.

می­فرمود: میوه­های نوبر  بخورید و بهترین آن­ها انار است و ترنج.

بوی پیامبران و دخترم فاطمه(س) بوی خوش گلابی است.

گلابی بخورید که بر حافظه می­افزاید و اندوه دل را می­برد و فرزند را زیبا می­گرداند.

انار را سرور میوه­ها می­دانست. آن حضرت وقتی انار می­خورد کسی را با خود شریک نمی­کرد.

می فرمود: خربزه را گاز بزنید، تکه تکه نکنید. خربزه، میوه­ای است خجسته، پاکیزه، پاکیزه­گر دهان، تقویت­کننده­ی قلب، سفید­کننده­ی دندان، خشنود­کننده­ی خداوند. بوی خوشش از عنبر، و آبش از کوثر و گوشتش از بهشت و لذتش از مینوست. خوردن آن عبادت به شمار می­آید.

از ترنج سبز و سیب سرخ خوشش می­آمد.

انگور را گاهی دانه دانه می­خورد و گاه خوشه­ی آن را در دهان می­گذاشت.

هرگاه میوه­ی نوبری می­دید، آن را می­بوسید و بر چشم­ها و لب­هایش می­نهاد و می­فرمود خداوندگارا ! آغاز آن را به ما نشان دادی، پایانش را در سلامتی به ما بنمایان.

خوش بویی

اگر کسی از راهی که او گذشته بود می­گذشت، از بوی خوش باقی­مانده در فضا می­فهمید رسول گرامی از آن­جا عبور کرده است. اگر بر سر کودکی دست می­کشید، بوی خوش دستش بر موی کودک می­ماند. عطری را که بدو هدیه می­دادند رد نمی­کرد.

خوش­بویی با مشک، غالیه، عنبر و بخور با عود قماری و گیاه کست را مستحب برشمرد.

می­فرمود: گلاب [زدن] بر آبرو [و محبوبیت آدمی] می­افزاید.

از ابتدای تولد، بوی بد از وی به مشام نرسید.

می­فرمود: بهترین بندگان خدا آن­هایی هستند که ... خوش­بویند.

 

در خانه

در خانه­اش، خجول­تر از دوشیزگان بود؛ از اهل خانه نه غذایی می­طلبید و نه علاقه­اش به خوردنی­ها را ابراز می­کرد. اگر غذایش می­دادند، می­خورد؛  آن­چه می­دادند می­پذیرفت و آن­چه نوشیدنی می­دادند می­نوشید چه بسا خود برای خوردن و نوشیدن برمی­خاست.

در خدمت کارهای خانه بود و در تکه تکه کردن گوشت با اهل خانه هم­کاری می­کرد.

بیش­تر دوخت و دوز می­کرد.

چون به منزل می­آمد، وقت خود را به سه قسمت تقسیم می­کرد: بخشی برای خدا؛ بخشی برای خانواده و بخشی برای خود.

آن ساعت را که به خود اختصاص داده بود، بین خود و مردم تقسیم می­کرد. ابتدا خواص را به حضور می­پذیرفت، و بعد هم با عموم ملاقات داشت در نتیجه، آن ساعت هم که خاص خود آن بزرگوار بود، در اختیار یاران و اصحابش قرار می­گرفت.

در خانه­ی خود باز می­کرد گوسفندان را نیز می­دوشید.

به خانواده­اش غذای خوب می­داد.

راه رفتن

با یارانش که راه می­رفت، اصحاب پیشاپیش او می­رفتند و او در پی آن­ها. می­فرمود: پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید.

خوشش نمی­آمد دیگران پشت سرش حرکت کنند؛ اما دو طرف او راه می­رفتند.

چون راه می­رفت، به این طرف و آن طرف نگاه نمی­کرد.

وقتی راه می­رفت، گام­هایش را محکم از زمین برمی­داشت [و مانند برخی نمی­خرامید]

با وقار گام برمی­داشت. قدم­هایش کشیده و سریع بود؛ بدون این­که شتابی در رفتنش مشاهده شود ... .

راه رفتنش چنان بود که هر کسی می­دید، می­فهمید که آن حضرت خسته و ناتوان نیست.

 

سفر

هنگامی که سفر می­رفت پنچ چیز با خود هم­راه داشت: آینه، سرمه­دان، مسواک و شانه.

در سفر کار می­کرد و آن را ارزش می­دانست.

گروهی به سفر رفتند. وقتی برگشتند به پیامبر(ص) عرض کردند:

ای پیامبر خدا! کسی را برتر از فلانی ندیدیم، روزها روزه می­گرفت؛ و چون جایی فرود می­آمدیم، تا هنگام کوچ به نماز می­ایستاد.

حضرت پرسید: پس چه کسی کارهای او را سامان می­داد؟

-         ما

همه­ی شما از وی برترید.

می­فرمود: کسی که مسافر دین­داری را یاری کند، آفریدگار هفتاد و سه اندوه از وی می­زداید و او را در این جهان و آن جهان از اندوه پناه می­دهد و غم بزرگش را در روزی که مردمان نفس در گلوی­شان حبس می­شود، از او برطرف می­کند.

رنج ­ها، هم­زاد سفرند و انسان­ها در مسافرت زمینه­ی عصبانیت دارند؛ بنابراین می­فرمود:

شش چیز از جوانمردی است. سه تای آن در غیر سفر است و سه تا در مسافرت. اما آن­هایی که در سفر است : خوراک و توشه بخشیدن، خوش خلقی و شوخی در غیرگناه.

برای پیش­گیری از گزیدگی و هجوم درندگان، می­فرمود: در پشت جاده­ها و دل دره­ها اتراق نکنند.

عده­ای که پیاده سفر می­کردند، از حضرت خواستند برای­شان دعا کند.

پیامبر برای­شان دعا کرد، سپس گفت: بر شما باد به سرعت [حرکت کردن]، سحرخیزی و ساعتی پیش از طلوع آفتاب حرکت کردن؛ زیرا عمر سفر در شب کوتاه است.

حق مسلمان [بر مسلمان] آن است که هر گاه آهنگ سفر دارد، دوستانش را از مسافرتش آگاه کند؛ و حق او بر دوستانش آن است که وقتی برگشت، به دیدنش بیایند.

از تنها سفر کردن خوشش نمی­آمد و سه نفر را برای مسافرت مناسب می­دانست.

سفر طولانی را خوش نمی­دانست و می­فرمود: رفتن، پاره­ای از رنج است؛ و هر گاه یکی از شما کارش در سفر تمام شد، هر چه زودتر نزد خانواده­اش برگردد.

هم­پای دیگران کار می­کرد. در سفری به دوستانش فرمود: گوسفندی را آب­پز کنند. کسی گفت: من گوسفند را سر می­برم. دیگری گفت: پوستش را من می­کنم فرد سومی گفت: پختن آن با من. رسول الله(ص) فرمود: جمع­آوری  هیزم به عهده­ی من. گفتند: ای فرستاده­ی خدا، [تعداد] ما برای کار کافی است. فرمود:

می­دانم تعدادتان کافی است؛ اما خوشم نمی­آید میان شما فردی متمایز باشم؛ و همانا آفریدگار پاکیزه و والا، خوش نمی­دارد بنده­اش را میان دوستانش یک سر و گردان فراتر ببیند.

با توجه به تأثیر مثبت سفر در شادابی روحی و تجدید قوا، می­فرمود: مسافرت کنید تا تن­درست بمانید.

سفر در پنج­شنبه­ها را مستحب اعلام کرد و خود نیز پنج­شنبه­ را برای مسافرت برگزیده بود.

فال بد زدن در سفر را قبول نداشت و می­فرمود: هر گاه فال بدی زدی، پس حرکت کن و جبران فال بد زدن، توکل [بر خداوند نیرومند] است.

مسافرت در آغاز شب را خوش نمی­داشت، ولی سفر در پایان شب را مستحب شمرده بود.

برای دفاع شخصی، حمل چوبی از درخت بادام تلخ را سفارش می­کرد.

امام علی(ع) می­فرماید: پیامبر فرمود: «کسی که سفر می­رود و با خود چوبی از درخت بادام تلخ دارد و آیات بیست و دوم تا پایان بیست و هشتم سوره­ی «قصص» را بخواند، پروردگار او را از خطر هر درنده و دزد متجاوز  و هر حیوان سم­دار حفظ می­کند تا به خانه و خانواده­اش [سالم] برگردد.

فرموده بود: هنگامی که قصد سفر دارید، دو یا چهار رکعت نماز بخوانید.

وقتی که از مسافرت برمی­گشت، ابتدا به مسجد می­رفت، دو رکعت  نماز به جای می­آورد؛ سپس به حضرت زهرا(س) سر می­زد و آن­گاه نزد همسرانش می­رفت.

زمانی که با کاروان سفر می­کرد، آخر از همه حرکت می­کرد تا افراد ضعیف را به حرکت وادارد و [یا] پشت سر خود بنشاند»

سفر کنید تا بهره[های مادی و روحی] گیرید.

در سفری که برای حج می­رفت اعلام کرده بود: کسی که بداخلاق و بد هم­نشین است، هم­راه ما نیاید.

می­فرمود: سرور افراد در سفر، کسی است که به آنان خدمت می­کند.

هرگاه کسی از شما از سفر برمی­گردد، باید برای خانواده­اش هدیه­ای بیاورد، گرچه قطعه سنگی باشد.

مسافرت کنید که اگر ثروتی فرا چنگ نیاورید، اندیشه [و تجربه] می­اندوزید.

روش [صحیح] آن است که هر گاه گروهی برای سفر می­روند، مخارج خود را تفکیک کنند؛ این کار برای­شان بهتر و برای اخلاق­شان نیکوتر است.

ای علی! به تنهایی مسافرت نرو؛ همانا شیطان با انسان تنهاست و از دو نفر دورتر.

در سفرها، هر­گاه در محلی فرود می­آمد، تا دو رکعت نماز در آن­جا نمی­خواند کوچ نمی­کرد.

در سفر، ظرف آب خوری [ویژه­ی خود را] هم­راه می­برد.

 

سکونت­گاه

مردی از انصار نزد او لب به شکایت گشود که خانه­ها، او را محاصره کرده­اند [و منزلش کوچک است]. حضرت فرمود: تا می­توانی صدایت را بلند کن [و دعای بسیار کن] و از خداوند بخواه تا [درهای رحمتش را ] بر تو بگشاید.

خانه­ی کوچک و همسایه­های بد را نامبارک می­دانست.

خوش نمی­داشت وارد اتاق تاریک شود؛ و روشن کردن چراغ پیش از تاریک شدن هوا را مستحب برشمرد. دستور داده بود قبل از خواب درها را ببندند و چراغ و آتش را خاموش کنند. علت این کار را نیز پیش­گیری از آتش ­سوزی اعلام کرد.

عایشه می­گوید: پیامبر به ما فرمان داده بود، تا در خانه­ها جای­گاه­ی برای نماز بسازیم و آن را پاکیزه و خوش­بو کنیم.

با فروش خانه و صرف پول آن در کار دیگر مخالف بود و می­فرمود:

کسی که خانه­ای بفروشد و با پول آن خانه­ی دیگری نخرد برکت نیابد.

می­فرمود: هرگاه یکی از شما وارد خانه­اش شده سلام کند؛ این کار، برکت را فرود می­آورد و فرشتگان، با وی الفت می­گیرند.

 

صدا

علی بن­محمد نوفلی می­گوید: نزد امام (ع) سخن از «صدا» پیش آمد. امام فرمود: امام سجاد(ع) [قرآن] می­خواند. چه بسیار پیش می­آمد که رهگذران از زیبایی صدایش میخ­کوب می­شدند و اگر امام(ع) اندکی از صدایش را آشکار کند، مردم تاب زیبایی­اش را ندارند.

گفتم: مگر رسول خدا­(ص) هنگام نماز صدایش را آشکار نمی­کرد؟

امام(ع) فرمود: رسول گرامی(ص) به اندازه­ی توانایی مردم صدایش را آشکار می­کرد.

انس گفت: پروردگار هیچ پیامبری نفرستاد جز این­که ... خوش صدا بود و پیامبرتان ... خوش صداترین آن­ها بود. صدایش بلند و رسا بود.

براء، پسر عازب می­گوید: پیامبر در نماز عشا سوره­ی «والتین» را خواند؛ صدایی زیباتر از آن نشنیدم.

 

لبخند زدن و خندیدن

عبدالله بن حارث زبیدی می­­گوید: «کسی را ندیدم که بیش از رسول الله (ص) لبخند زند.»

روزی سخنرانی می­کرد و عربی بیابان­نشین نزدش بود. فرمود: مردی از بهشتیان از خدا اجازه خواست تا کشاورزی کند. پروردگار پرسید: مگر در آن­جا که دلت می­خواهد نیستی؟  پاسخ داد: چرا اما دوست دارم کشاورزی کنم پس به سرعت دست به کار شد. زمین را کاشت و برداشت و [محصول را] به­سان کوهی انباشت. خداوند به او فرمود: این هم محصول، ای فرزند آدم! چیزی تو را سیر نمی­کند! عرب بادیه­نشین گفت: ای رسول خدا! این آدم یا قریشی است یا انصار. [تنها] آنان کشاورزند. ما دهقان نیستیم! پیامبر خندید.

هرگاه لب به اندرز نمی­گشود، یا وحی بر او فرود نمی­آمد و یا یاد رستاخیز نمی­کرد، تبسم بر لب داشت. انس می­گوید: «پیامبر را دیدم که لبخند می­زد و دندان­هایش آشکار شد.»

می­فرمود: شوخی بسیار، انسان را بی­آبرو می­کند.

هرگاه سخن می­گفت، تبسم بر لب داشت.

 

نشستن

سه گونه می­نشست، گاه بر باسن می­نشست و دست­ها را از جلوی زانوها در یکدیگر قفل می­کرد.

گاهی دو زانو می­نشست و زمانی یک پا را جمع می­کرد و پای دیگر خویش را روی آن قرار می­داد.

هرگز دیده نشد چهار زانو بنشیند. [که رسم خودخواهان و گردن فرازان آن زمان بود].

بیش­تر اوقات زانوانش را بلند می­کرد و دستانش را دور آن­ها گره می­زد.

 از آن­جا که قطب­نمای دل هر مسلمانی باید سوی کعبه باشد، تا همه­ی گفتارها و کردارهایش رنگ خدایی گیرد، خود «بیش­تر به سوی قبله می­نشست» و دیگران را به رعایت آن تشویق می­کرد و می­فرمود: کسی که ساعتی رو به قبله بنشیند، پاداش حاجیان حج و عمره را خواهد داشت.

جای­گاه ویژه­ای در مجلس نداشت؛ زیرا هنگام ورود[به ترتیب نشستن افراد] در پایین مجلس می­نشست.

هرگز دیده نشد هنگامی که جا تنگ باشد پایش را دراز کند.

 

نگارش

بر [پایان] نوشته­ها مهر می­زد و می­فرمود: مهری که بر نوشته باشد، بهتر از تهمت است

[که در نوشته­های بی مهر به آدمی نسبت خواهند داد]. از قلم تجلیل می­کرد و می­فرمود: قلم، نعمتی بزرگ از سوی پروردگار است؛ و اگر قلم نبود، حکومت و آیین برپا نمی­شد و زندگی شایسته­ای سامان نمی­گرفت.

نگاه

چون می­خواست به پشت سر بنگرد، با تمام بدن برمی­گشت.

نگاهش فرو خفته و نظرش به زمین بیش از آسمان بود.

هیچ گاه به تندی به کسی نگاه نمی­کرد.

به آن­چه باعث دل­بستگی و فریب خوردن مردم از دنیا می­شد، نگاه نمی­کرد.

نوشیدن

نوشیدن آب شیرین را دوست می­داشت.

آب را با مکیدن می­نوشید و یک­باره نمی­بلعید. در آبی که می­خواست بنوشد، نفس نمی­کشید بلکه صورتش را از آن برمی­گرداند و نفس می­کشید.

هم ایستاده می­نوشید، هم نشسته؛ اما نشسته نوشیدن را برتری می­داد.

آب زمزم را می­نوشید.

یارانش را سیراب می­کرد. و وقتی به او می­گفتند: شما بنوشید، می­فرمود: ساقی باید آخرین نفر باشد.

وقتی آب می­نوشید می­فرمود: سپاس خدایی راست که با مهربانی ما را از آب گوارا سیراب کرد، و آن را به خاطر گناهان­مان شور و تلخ ساخت.

پیش و پس از نوشیدن، خدای را سپاس می­گفت و پس از نوشیدن شیر، دعای ویژه­ای می­خواند.

آب را در سه نفس و گاه [برای این­که بگوید اشکالی ندارد] به یک نفس می­نوشید. می­فرمود: سه نفس نوشیدن، لذیذتر، در هضم غذا مؤثرتر، و برای تن­درستی بدن مفیدتر است.

در پایان نوشیدن، سه بار نام پروردگار را می­برد و سرانجام سه بار او را می­ستود.

برخی محبوب­ترین نوشیدنی­اش را آب شیرین خنک دانسته­اند.

بعضی دیگر شیر را دوست داشتنی­ترین نوشیدنی او به شمار آورده­اند.

در کاسه­های چوبین، چرمین و سالفین می­نوشید.

خوشش می­آمدکه در پیاله­ی شامی بیاشامد و می­فرمود: این، پاکیزه­ترین ظرف شماست.