نگاهی به شخصیت و عملکرد حضرت عباس(ع) پیش از عاشورا
اشاره
داستان شجاعت و صلابت عباس (ع) مدتها پیش از ولادت او آغاز شد؛ از آن روزى که امیرالمؤمنین (ع) از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمرهی ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.(1) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را براى همسرى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها «ام البنین» خوانده شد.(2)
کودکى و نوجوانى
تاریخ گویاى آن است که امیرالمؤمنین (ع)، همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول مىداشتند و عباس (ع) را افزون بر تربیت در جنبههاى روحى و اخلاقى، از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مىدادند تا جایى که از تناسب اندام و ورزیدگى اعضاى او، به خوبى توانایى و آمادگى بالاى جسمانى او فهمیده مىشد. علاوه بر ویژگیهاى وراثتى که عباس (ع) از پدرش به ارث برده بود، فعالیتهاى روزانه، اعم از کمک به پدر در آبیارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نیز بازیهاى نوجوانانه، بر تقویت قواى جسمانى او مىافزود. از جمله بازیهایى که در دوران کودکى و نوجوانى عباس (ع) بین کودکان و نوجوانان رایج بود، بازىاى به نام «مداحى»(3) بود که تا اندازهاى شبیه به ورزش گلف است و در ایران زمین به «چوگان» شهرت داشته. در این بازى که به دو گونهی سواره یا پیاده امکانپذیر بود، افراد با چوبى که در دست داشتند، سعى مىکردند تا گوى را از دست حریف بیرون آورده، به چالهاى بیندازند که متعلق به طرف مقابل است. این گونه سرگرمیها، نقش مهمى در چالاکى و ورزیدگى کودکان داشت. افزون بر آن نگاشتهاند که امیرالمؤمنین (ع) به توصیههاى پیامبر (ص) مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سوارکارى، تیراندازى، کشتى و شنا، جامهی عمل مىپوشانید و خود شخصاً، فنون نظامى را به عباس (ع) فرا مىآموخت.
نخستین بارقههاى جنگآورى
به حق، امیرالمؤمنین (ع) بیشترین سهم را در بروز این ویژگى برجسته و کارآمد – هم از لحاظ جسمی و هم روحى - در عباس (ع) بر عهده داشت. تیزبینى امیرالمؤمنین (ع) در پرورش عباس (ع)، از او چنان قهرمان نامآورى در جنگهاى مختلف ساخته بود که شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفت وگو بود. در این لحظه، مردی عرب در آستانهی در مسجد ایستاد. از مرکب خود پیاده شد و صندوقى را که همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست على (ع) را بوسید و گفت: «مولاى من! براى شما هدیهاى آوردهام» و صندوقچه را پیش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز کرد. شمشیرى آب دیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس (ع) که نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشهاى ایستاد و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند. امیرالمؤمنین (ع) متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: «فرزندم! آیا دوست دارى این شمشیر را به تو بدهم؟» عباس (ع) گفت: آرى! امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «جلوتر بیا!» عباس (ع) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: «یا امیرالمؤمنین! براى چه مىگریید؟» امام پاسخ فرمود: «گویا مىبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مىکند تا اینکه دو دستش قطع مىگردد..»(4) و این گونه نخستین بارقههاى شجاعت و جنگآورى در عباس (ع) به بار نشست.
شرکت در جنگها، نمونههاى بارزى از شجاعت
شاید اولین تجربهی حضور عباس در صحنهی سیاسى، شرکت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در این جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نیست. احتمال آن مىرود که کم سن و سال بودن این نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعالیتهاى او از حافظهی تاریخ پاک شود. اما حضور پررنگ او در جنگ صفین، برگ زرینى بر کتاب نامآورى او افزوده است. در این مجال به بررسى گوشههایى از اخبار این جنگ پرداخته مىشود.
1. آبرسانى، تجربهی پیشین
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین، وى به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین (ع) عده زیادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهیان خسته و تشنهی امیرالمؤمنین (ع) وقتى به صفین مىرسند، آب را به روى خود بسته مىبینند. تشنگى بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین (ع) را بر آن مىدارد تا عدهاى را به فرماندهى «صعصعه بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله مىکنند و آب مىآورند.(5) در این حمله امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیز شرکت داشتند و مالک اشتر این گروه را هدایت مىنمود.(6)
به نوشته برخى تاریخنویسان معاصر، هنگامى که امام حسین (ع)، در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مىورزد، او براى تشویق امام حسین (ع) خطاب به امام عرض مىکند: «آیا به یاد مىآورى آنگاه که در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه شما براى آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود، نزد پدر بازگشتیم؟...»(7)
2. اهتمام امیرالمؤمنین (ع) در تقویت روحیهی جنگآورى عباس(ع)
در جریان آزادسازى فرات توسط لشکریان امیرالمؤمنین (ع)، مردى تنومند و قوى هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهه» از قبیلهی «ذى یزن» از صفوف لشکریان معاویه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشتهاند که وى یک سکهی نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مىمالید که نوشتههاى روى سکه ناپدید مىشد.(8) او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین (ع) آماده مىساخت. معاویه براى تحریک روحیهی جنگى او مىگفت: علی (ع) با تمام نیرو مىجنگد [و جنگجویى سترگ است] و هر کس را یاراى مبارزه با او نیست. [آیا توان رویارویى با او را دارى؟]. کریب پاسخ مىداد: من [باکى ندارم و] با او مبارزه مىکنم.
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین (ع) را براى مبارزه صدا زد. یکى از پیشمرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدى» پیش آمد. کریب پرسید: کیستى؟ گفت: هماوردى براى تو ! کریب پس از لحظاتى جنگیدن او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا على (ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند. امیرالمؤمنین (ع) که این شکستهاى پىدرپى را سبب از دست رفتن روحیهی جنگآوری و سرخوردگى یاران خود مىدید، دست به اقدامى عجیب زد. او فرزند رشید خود عباس (ع) را که در آن زمان علىرغم سن کم جنگجویى کامل و تمام عیار به نظر مىرسید،(9) فراخواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض کند و در جاى امیرالمؤمنین (ع) در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس (ع) را پوشید و بر اسب او سوار شد و در مبارزهاى کوتاه اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند... و به سوى لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند.(10)
امیرالمؤمنین (ع) از این حرکت چند هدف را دنبال مىکرد : هدف بلندى که در درجهی اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس (ع) بود که جنگآورى نو رسیده بود. در درجهی دوم او مىخواست لباس و زره و نقاب عباس (ع) در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هرگاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود.
و در گام واپسین، امام با این کار مىخواست کریب نهراسد و از مبارزه با على (ع) شانه خالى نکند(11) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام(ع) کشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
3. درخشش در جنگ صفین
در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریانهاى فکرى و عقیدتى در پایگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطرهی جالب و شگفتانگیز دیگرى از درخشش حضرت عباس (ع) بر مىخوریم. اینگونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت، هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مىشد . سنّش را حدود هفده سال تخمین زدهاند . مقابل لشکر معاویه آمد و با نهیبى آتشین مبارز خواست . معاویه به «ابوشعثاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه کند . ابوشعثاء با تندى به معاویه پاسخ گفت : مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مىدانند [اما تو مىخواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آنگاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس (ع) او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعثاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مىغلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه، تغییرى ننمود. تا جایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند. در پایان ابوشعثاء که آبروى خود و پیشینهی جنگآورى خانوادهاش را بر باد رفته مىدید، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند، به گونهاى که دیگر کسى جرأت مبارزه با او را به خود نمىداد. تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤمنین (ع) نیز برانگیخته شده بود. هنگامى که به لشکرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین (ع) نقاب از چهرهی فرزند رشیدش برداشت و غبار از چهرهی او سترد... .(12)
دوشادوش امام حسن (ع)
دوران سراسر رنج امیرالمؤمنین (ع) در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پایان رسید. امام پیش از شهادت به فرزند برومندش، عباس (ع) توصیههاى فراوانى مبنى بر یارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ویژه امام حسین (ع) نمود و در شب شهادتش، عباس (ع) را به سینه چسبانید و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به دیدار تو در روز قیامت روشن مىشود. به خاطر داشته باش که در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسین (ع) را یارى کنى.(13) و این گونه از او پیمانى ستاند که هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نکند و همواره دوشادوش آنان به احیاى تکالیف الهى و سنت نبوى (ص) در جامعه بپردازد.
او در جریان توطئهی صلحى که از سوى معاویه به امام مجتبى (ع) تحمیل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خویش اتخاذ نمود، تا آنجا که حتى برخى از دوستان نیز از اطراف امام متوارى شدند. نوشتهاند «سلیمان بن صرد خزاعى» که پس از قیام امام حسین (ع) قیام توابین را سازماندهى کرد و از یاران و دوستان امام على (ع) به شمار مىرفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى (ع) را «مُذِلُّ المؤمنین» خطاب نمود؛(14)
اما با وجود این شرائط نابهسامان، حضرت عباس (ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که با پدرش ، على (ع) در شب شهادت او بسته بود ، بر نداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحیهی جنگآورى و رشادت او سازگار نبود، اما اصل پیروىِ بىچون و چرا از امام بر حق خود را به کار بست و سکوت نماید.
در این اوضاع نابههنجار حتى یک مورد در تاریخ نمىیابیم که او علىرغم عملکرد برخى دوستان، امام خود را از روى خیرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. پس از بازگشت امام مجتبى (ع) به مدینه، عباس (ع) در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانهی برادر خود را بین مردم تقسیم مىکرد. او در این دوران لقب «باب الحوائج» یافت(15) و وسیلهی دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید. او در تمام این دوران در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد، تا آن زمان که دسیسهی پسر ابوسفیان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سکنا داد. آرى، به آن نیز بسنده نکردند و بدن مسموم او را آماج تیرهاى کینهتوزى خود قرار دادند. آنجا بود که کاسهی صبر عباس (ع) لبریز شد و غیرت حیدرىاش به جوش آمد. دست بر قبضهی شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهى اشک آلود، برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(16)
یار وفادار امام حسین (ع)
حضرت عباس (ع) با دقت و تیزبینى فراوان، مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مىکرد و از پشتیبانى امام خود دست بر نمىداشت و هرگز وعدههاى بنىامیه، او را از صف حقپرستى جدا نمىساخت و حمایت بىدریغش را از امام اعلام مىداشت. یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عقبه» نگاشت: «حسین (ع) را احضار کن و بىدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» ولید با مروان مشورت نمود. مروان که از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام به شمار مىرفت، در پاسخ ولید گفت: «اگر من جاى تو بودم گردن او را مىزدم. او هرگز بیعت نخواهد کرد.» سپس امام حسین (ع) را احضار کردند. حضرت عباس (ع) نیز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالامارهی مدینه گردید و بنى هاشم بیرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بیعت به گونهی پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مىکنى، مرا نیز احضار کن [تا بیعت نمایم].» مروان گفت: «امیر! عذر او را نپذیر! اگر بیعت نمىکند گردنش را بزن.» امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبىچشم! تو دستور مىدهى که گردن مرا بزنند! به خدا که دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندى.»(17)
در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اینکه بخواهد از اینجا خارج شود. من خون او را به گردن مىگیرم.» امام همانگونه که به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع کرد، و عباس (ع) به همراه افرادش با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(18) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس (ع) نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیمگیرى، بار سفر بست و با امام همراه گردید و تا مقصد اصلى، سرزمین طفّ، از امام جدا نشد و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را با سخنرانیها، جانفشانیها و حمایتهاى بىدریغش از امام به منصهی ظهور رساند.
پی نوشت ها
1. نفس المهموم، شیخ عباس قمى، قم، مکتبه بصیرتى، 1405 ق.، ص 332.
2. اعیان الشیعه، سیدمحسن امین، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.
3. نگرشى تحلیلى به زندگانى امام حسین (ع) ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پردیس، 1380 ش.، ص57.
4. مولد العباس بن على (ع)، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شریف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.
5. نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس (ع) ، ابوالفضل هادىمنش، قم، مرکز پژوهشهاى اسلامى صدا و سیما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذکره الشهداء، ص255.
6. معالى السبطین، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بیروت، مؤسسه النعمان، بىتا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.
7. العباس (ع) ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعه الحیدریه، بىتا، ص88.
8. المناقب، احمدبن محمدالمکى الخوارزمى، قم، مؤسسه النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.
9. همان.
10. همان، ص228.
11. همان.
12. العباس (ع) ، ص153؛ کبریت الاحمر، محمدباقر بیرجندى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1377 ق.، ص385.
13. معالى السبطین، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بیروت، مؤسسه النعمان، بىتا، ج1، ص454.
14. الامامه والسیاسه، عبداللّه بن مسلم ابن قتیبه الدینورى، برگردان: ناصر طباطبایى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.
15. مولد العباس بن على (ع) ، ص74.
16. العباس (ع) ، ص156؛ العباس بن على (ع) ، رائد الکرامه و الفداء فى الاسلام، باقر شریف قرشى، بیروت، دارالکتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.
17. تاریخ الطبرى، محمد بن جریر الطبرى، بیروت، مؤسسه عزالدین، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سید بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.
18. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بیروت، دارالاضواء، بىتا، ج4، ص88.