کجاست آنکه
نشان نجابت قم بود؟
کجاست آنکه
دلش جانماز مردم بود؟
طنین باغ نگاهش
هوای رؤیا داشت
درست مثل
غروب گرفتهی قم بود
خروش بود،
خروشی پر از تغزل بود
سکوت بود،
سکوتی پر از تلاطم بود
به چشم آینه،
رنگین کمان عاطفه بود
به قلب حادثهها
دشنه تهاجم بود
اگر چه باغ نگاهش
تب شقایق داشت
دلش به خرمی
خوشههای گندم بود
میان سفره درویشی تواضع او
همیشه نان صفا، پونه تبسم بود
فرشتگان خدا، شرمناک او بودند
و او میان همین پابرهنهها گم بود