نویسنده

کجاست آن­که

نشان نجابت قم بود؟

کجاست آن­که

دلش جانماز مردم بود؟

طنین باغ نگاهش

هوای رؤیا داشت

درست مثل

غروب گرفته­ی قم بود

خروش بود،

خروشی پر از تغزل بود

سکوت بود،

سکوتی پر از تلاطم بود

به چشم آینه،

رنگین کمان عاطفه بود

به قلب حادثه­ها

دشنه تهاجم بود

اگر چه باغ نگاهش

تب شقایق داشت

دلش به خرمی

خوشه­های گندم بود

میان سفره درویشی تواضع او

همیشه نان صفا، پونه تبسم بود

فرشتگان خدا، شرم­ناک او بودند

و او میان همین پابرهنه­ها گم بود